پندهاى شيرين
(خلاصه كتاب ابواب الجنان واعظ قزوينى)

سيد حسين شيخ الاسلامى

- ۱۸ -


در روايت آمده : ((كسى كه به برادر مسلمانش ناسزا گويد، خداوند بركت روزى را از او گرفته و او را به خودش واگذار مى كند و امر معيشت او را بر او تباه و فاسد مى گرداند(845))).
2 - از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((در بنى اسرائيل مردى از درگاه خداوند مسئلت نمود كه خداوند او را پسرى روزى كند. سه سال دعا نمود، نهال سوالش ميوه اجابت نياورد، عرضه داشت : پروردگارا! من از تو دورم دعاى مرا نمى شنوى يا نزديكى و اجابت نمى نمايى ؟
در عالم خواب شخصى به او گفت : تو دعا مى كنى و فرزند مى خواهى با زبانى بد و هرزه و دلى سركش و خالى از تقوا و اخلاص ، خود را عوض كن بعد دعا نما. آن مرد به اين نصيحتها عمل نمود، خداوند به او پسرى مرحمت فرمود(846))).
و نيز از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است كه : ((بدترين بندگان خدا كسى است كه به جهت فحش او، از همنشينى با او كراهت دارى (847))).
از ((سماعه )) منقول است كه به خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) رفتم ، آن جناب ابتدا به سخن گفتن نمود و فرمود: ((سماعه ! ميان تو و ساربان تو چه بود؛ يعنى از بدگويى و نزاع حذر كن . گفتم : چنين است ، ليكن او بر من ستم نموده است .
حضرت فرمود: اگر او به تو ظلم نمود، تو هم در ظلم ، به او زيادتى كردى . همانا چنين عملى از اعمال ما نيست و هيچ يك از شيعيان خود را نيز به آن اجازه نمى دهم ، از خداى بزرگ طلب آمرزش كن و ديگر مرتكب چنين عملى مشو. گفتم : استغفار مى كنم و مرتكب چنان عملى نخواهم شد(848))).
اما درباره اذيت كردن مسلمانان به واسطه كت زدن ، به نقل يك روايت از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسنده مى كنيم كه فرمود: ((مسلمان كسى است كه مسلمانها از دست و زبان او سالم باشند(849))).
انسان پس از شنيدن احكام و دستورات خداوند از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه معصومين عليهم السلام بايد تاءمل كند كه بر او چه لازم است انجام دهد و چه چيز را بايد ترك كند، به عبارت ديگر خداوند بشر را برادر يكديگر آفريده و آنها را اعضاى هم قرار داده ، پس ‍ اعضا نبايد از هم جدا گردند و به طور خلاصه وسيله آزار همديگر را فراهم آورند. فحش و بدگويى و كتك زدن و يا كشتن - نعوذبالله - همه و همه موجب جدايى اعضا از يكديگر مى شود و اجتناب از آن طبق دستور اسلام واجب است .
غضب ، منشاء شر و پليدى
درباره ((غضب )) روايات زيادى نقل شده ، از جمله اين روايت كه طى آن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((زورآزمايى و پهلوانى آن نيست كه شخصى ، ديگرى را زمين زند، همانا پهلوان كسى است كه خود را در وقت غضب نگهدارد و نفس را مغلوب و مقهور خود سازد(850 ))).
و امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: غضب گشاينده در شر و منشاء پليدى است (851).

مردى گمان مبر كه به زور است و پردلى   با نفس اگر جهاد كنى مرد كاملى
روايت شده كه روزى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر عده اى عبور كرد، در ميان آنها مردى بود كه سنگ بزرگى را برمى داشت و مردم از آن تعجب مى كردند، و آن سنگ را حجرالاشداء مى گفتند، يعنى سنگ پهلوانان .
حضرت پرسيد: اين چيست ؟ آيا شما را به سخت تر از آن خبر ندهم ؟ گفتند: بفرما يا رسول الله ! فرمود: ((قهرمان تر از آن ، مردى است كه او را مرد ديگر دشنام دهد، ولى او در مقابل حلم ورزد و از او بگذرد؛ چنين كسى بر نفس و شيطان آنكه دشنام داده غالب آمده است (852))).
گر چنان باشى ددى وگر چنين باشى ملك   خواهى اكنون آنچنان مى باشى وگر خواهى چنين
3 - براى آنكه معناى ((غضب )) كاملا روشن شود و نتيجه ((اخلاق بد)) واضح گردد، نظر خوانندگان را به داستان زير كه پايان بخش اين بحث است ، جلب مى كنيم :
چنانكه روايت شده وقتى خبر وفات ((سعد بن معاذ)) كه يكى از صلحاى امت و اجلاى اصحاب حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود به آن جناب رسيد، فورا با اصحاب خود عازم تشييع گرديدند، تشريف آوردند، دستور غسل و كفن دادند و خود بدون نعلين و ردا او را تشييع فرمودند، گاه جانب راست تابوت و گاه طرف چپ آن را مى گرفتند تا آن را به قبرش رساندند، سپس حضرت خود به درون قبر فرود آمدند و او را در قبر خواباندند، خشت بر آن چيده ، گل طلبيدند، ما بين خشتها را با آن مسدود نمودند، چون از دفن فارغ شدند و خاك ريختند، وجه استحكام قبر را چنين بيان فرمودند: ((به درستى كه من هر آينه مى دانم اين قبر به زودى كهنه خواهد شد و از هم فرو خواهد ريخت ، ليكن خداوند بزرگ دوست دارد وقتى بنده اى كارى مى كند، آن را محكم كند)).
بعد از امام و پايان يافتن مراسم تدفين ، مادر سعد لب به سخن گشود و گفت : سعد! گوارا باد بر تو بهشت ! پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ((مادر سعد! اين سخن را مگو، صبر كن چيزى را بر خداوند جزم و قطعى مكن ، همانا رسيد بر سعد فشارى )).
سپس آن حضرت مراجعت فرمودند و مردم نيز برگشتند، مردم گفتند: يا رسول الله ! با سعد عملى انجام دادى كه با احدى نكردى ؛ تشييع كرديد بى ردا و بدون نعلين !
فرمود: ((فرشتگان همراه جنازه او بى ردا و نعلين بودند من هم به آنها تاسى نمودم )).
گفتند: يك بار جانب راست تابوت را مى گرفتيد، مرتبه ديگر طرف چپ را؟ فرمود: ((دست من در دست جبرئيل بود، هر كجا را كه او مى گرفت من هم مى گرفتم )). گفتند: امر به غسل او كرديد، بر جنازه او نماز خوانديد، او را در قبر خوابانيديد، سپس فرموديد به سعد فشارى رسيد.
حضرت فرمود: ((آرى ، سعد با اهل خود بدخلق بود(853))).
بنا به روايت ديگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حالى در تشييع جنازه سعد بن معاذ حضور يافت كه هفتاد هزار فرشته او را تشييع مى كردند، آن جناب سر راه به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: ((مثل سعد هم فشار قبر مى كشد)).
راوى مى گويد: گفتم : شنيده ام كه سعد از ترشح بول دورى نمى كرده ؟
حضرت فرمود: ((معاذ الله ! فشار او از جهت بدخلقى او بود كه با اهلش ‍ داشته (854))).
انسان بايد در اين گونه روايات با تدبر هر چه بيشتر بنگرد و نفس پليد و چموش خود را رام كند و مطيع سازد تا از نتايج سركشى ها و عواقب گناهانى كه مرتكب مى شود در امان باشد.
مثنوى :
آن يكى از خشم مادر را بكشت   هم به زخم خنجر و هم ضرب مشت
آن يكى گفتش كه از بدگوهرى   ياد چ تو حق مادرى
هى تو مادر را چرا كشتى بگو   او چه كرد آخر به تو اى زشت خو
گفت كارى كرد كان عار وى است   كشتمش كان خاك ستار وى است
گفت آن كس را بكش اى محتشم   گفت پس هر روز مردى را كشم
كشتم او را رستم از خونهاى خلق   ناى او برم به است از ناى خلق
نفس تست آن مادر بد خاصيت   كه فساد اوست در هر ناحيت
پس بكش او را كه بهر آن دنى   هر دمى قصد عزيزى مى كنى
از وى اين دنياى خوش بر تست تنگ   از پى او با حق و با خلق جنگ
نفس كشتى باز رستى ز اعتذار   كس تو را دشمن نماند در ديار(855)
4 - ((قطع رحم )) از انواع و اقسام بداخلاقى است ، اخبار در مذمت آن بسيار است از جمله از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده كه : ((من به خدا پناه مى برم از گناهانى كه مرگ را زود مى آورد)).
شخصى به نام عبدالله برخاست و عرضه داشت : آيا چنين گناهانى هم وجود دارد؟ حضرت فرمود: ((آرى ، قطع رحم كردن ، همانا خاندانى كه اجتماع دارند و با هم مى جوشند و رفت آمد دارند با آنكه فاسق و فاجرند، خداوند آنها را روزى مى دهد و خاندانى كه تفرقه در ميان آنها وجود دارد و قطع رابطه مى كنند با آنكه با تقوا و صالحند خداوند آنها را محروم مى سازد(856))).
همين طور از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه از ((حالقه )) پرهيز نماييد؛ زيرا عمر را كم مى كند.
راوى مى گويد گفتم : حالقه چيست ؟ فرمود: ((قطع رحم كردن (857))).
5 - منقول است كه شخصى خدمت امام صادق (عليه السلام ) آمد و عرضه داشت : برادران و پسرعموهايم به من ظلم كردند و خانه را بر من تنگ نموده اند؛ همه را تصرف كرده جز يك خانه براى من نگذاشته اند، اگر بخواهم با آنها گفتگو كنم ، مى توانم حق خود را بگيرم .
امام (عليه السلام ) فرمود: صبر كن ، نزديك است خداوند در كار تو فرجى كند.
آن شخص مى گويد: من برگشتم ، در سال 131 وبايى آمد و همه را نابود كرد و داشتم : به خدا قسم همه مردند و از آنها يك نفر - باقى نماند. حضرت فرمود: ((به شومى آنچه با تو كردند و بر تو عاق شدند و قطع رحم نمودند، چنين مستاءصل شدند.
آيا دوست دارى زنده باشند و بر تو تنگ گيرند))، گفتم : آرى به خدا(858).
همچنين از آن بزرگوار منقول است كه فرمودند: ((من چيزى را سراغ ندارم كه عمر را زياد گرداند مگر صله رحم ، تا آنجا كه از عمر كسى سه سال باقى مانده باشد، ولى به سبب صله رحم 33 سال گردد و گاه باشد عمر كسى 33 سال باشد و قطع رحم كند، خداى تعالى سى سال آن را كم كند و عمر او سه سال گردد(859)))
روايات در اين باره بسيار است ، ذكر همه آنها با اختصار منافات دارد، خوانندگان و اهل تحقيق به ((كافى )) مراجعه نمايند(860)، ولى براى نتيجه گرفتن كافى است روايات مذكور به دقت مورد مطالعه قرار گيرد و مطابق آن عمل شود.
موعظه شانزدهم : حلم و خوش خلقى
انسان بايد هميشه حليم و خوش خلق و شكفته رو باشد و نسبت به ديگران با ملايمت و مهربانى رفتار كند مخصوصا وقتى كه نسبت به او بى ادبى و بدرفتارى شده باشد.
براى پى بردن به اهميت و ارزش صفت ((حلم )) كافى است بدانيم كه خداوند عالم در چندين جاى از قرآن كريم ، خود و پيامبران برگزيده اش را بدان توصيف كرده است .
- ((بدانيد آنكه خداوند آمرزنده و بردبار است (861))).
- ((خداوند به سبب قسمهاى لغوتان شما را مواخذه نمى فرمايد، بلكه مواخذه مى فرمايد شما را به آنچه دلهايتان به دست آورده ، و خدا آمرزنده و بردبار است (862))).
- ((فقير را با گفتار خوب و طلب آمرزش رد كردن بهتر است از صدقه اى كه اذيت دنبال آن باشد و خداوند بى نياز و بردبار است (863))).
- ((ابراهيم بسيار خداترس و بردبار بود(864))).
- ((پس او را مژده داديم به فرزندى بردبار(865))).
همچنين خداوند در مقام توصيف شخص پيغمبر عظيم الشان اسلام مى فرمايد: ((همانا تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى (866))).
قرآن ((حلم )) و بردبارى و خلق نيكو را از جمله صفات متقين مى داند و مى فرمايد: ((و شتاب كنيد به سوى آمرزش پروردگار خود و بهشتى كه پهناى آن به اندازه آسمانها و زمين است و براى پرهيزگاران آماده شده است ، همانها كه در توانگرى و تنگدستى انفاق مى نمايند و خشم خود را فرومى برند و از مردم عفو مى كنند و خداوند احسان كنندگان را دوست دارد(867))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده : ((نرمى بركت و تندى شوم است (868))).
همچنين از آن بزرگوار نقل شده : ((چون روز قيامت فرا رسد و خلايق جمع شوند، ندا كنند اهل فضل كجايند؟ سپس عده كمى از جا برخيزند و به سوى بهشت مى شتابند، فرشتگان به آنها بر مى خوردند و مى گويند: چه افرادى هستيد كه چنين به جانب بهشت شتابانيد؟ گويند: ما اهل فضل مى باشيم . گويند: فضل شما چيست ؟ گويند: چون بر ما ظلمى مى شد، از آن عفو مى كرديم ، چون به ما بدى مى نمودند، مى گذشتيم ، چون تندى و درشتى به ما مى نمودند، بردبار بوديم .
بعد فرشتگان گويند: داخل بهشت شويد كه پاداش عمل كنندگان نيكوست )) (869)
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده ((كسى كه خشم هود را فرونشاند با آنكه مى تواند آنكه مى تواند آن را اجرا كند، خداوند دل او را در روز قيامت پر از امن و ايمان سازد(870))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((چون ميان دو نفر نزاع واقع شود، دو فرشته فرود آيند و از آن دو فرد به آنكه درشتى مى كند، مى گويند: گفتى ، آنچه گفتى خود به آن لايقى ، به زودى جزاى آنچه گفتى ، خواهى ديد.
و به ديگرى از آنها كه بردبار است ، مى گويند: صبر نمودى و بردبارى كردى ، زود باشد كه خداوند تو را بيامرزد اگر بردبارى و صبر را به آخر رسانى . پس ‍ اگر او نيز درشتى كند، فرشتگان بالا روند(871))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده : ((بر شما باد به خلق خوش ، زيرا صاحب خلق نيكو در بهشت است و بپرهيزيد از خلق بد، زيرا بدخو در آتش مى باشد(872))).
باز از آن حضرت روايت شده : ((در ترازوى اعمال سنگين تر از خلق نيكو چيزى نيست (873))).
همچنين از آن حضرت منقول است كه : ((خلق نيكوگناه را مى گدازد همان طورى كه آفتاب يخ را مى گدازد(874)
و از جمله سوالاتى كه ابوذر رحمه الله از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نمود، اين است كه : كدام يك از مؤ منين ايمانشان كامل تر است
حضرت در جواب فرمود: ((نيكوترين آنها به حسب خلق )).(875)
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((صبر و راستى ، بردبارى و خلق نيك از اخلاق پيغمبران است )).(876)
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((دو نفر با هم رفيق نشوند مگر آنكه اعظم آنها در اجر و دوست ترين آنان در نزد پروردگار بزرگ آن باشد كه به رفيقش مهربان تر بود)).(877)
از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه : ((خداوند شخص با حيا و بردبار را دوست دارد)).(878)
از حضرت على (عليه السلام ) روايت شده : ((نخستين فايده بردبارى آن است همه مردم ياوران شخص بردبار شوند و دشمن جاهل )).(879)
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ((هيچ بنده اى نيست كه خشم خود را فرو نشاند مگر آنكه خداوند بزرگ عزت دنيا و آخرت او را زياد گرداند)).(880)
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه : ((خداوند كسى را به درشت گويى ، عزيز نكرده و هيچ كس را به بردبارى ذليل نساخته است )).(881)
همچنين از آن بزرگوار روايت شده كه : ((خلق نيكو مودت و دوستى را ثابت و محكم مى گرداند و گشاده رويى كينه را مى برد(882))).
نكته ها
1 - روايت شده وقتى كه نزديك بود روح مطهر اميرالمومنين (عليه السلام ) از بدن مفارقت كند، فرزندان خود را جمع كرد و آنها را زياد سفارش و وصيت نمود و از جمله فرمود: ((اى فرزندان من ! با مردم طورى معاشرت كنيد اگر دور و غايب باشيد، آرزومند شما باشند و اگر مرديد بر شما گريه كنند(883))).
روايات درباره حسن خلق بيش از اين اندازه است ، ولى براى فرد بصير اين مقدار كافى است و منافات با اختصار كه هدف ماست دارد. همين اندازه بايد دانست كه بردبارى و مماشات و خوش خويى در پيشگاه خالق و نزد مخلوق از صافت بسيار پسنديده است و واجد آن داراى سعادت بزرگى مى باشد. البته همه كس به يك اندازه از صفت پسنديده ((حلم )) برخوردار نيستند و هر شخصى لياقت آن را ندارد، ما از خداوند حليم خواستاريم كه ما را از اين صفت بزرگ بهره مند گرداند.
2 - مشهور است كه جناب اقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى به دست آوردن ثواب ، با كودك يتيمى كه او را مدتى در سايه نخل عطوفت خود مى پرورانيد، با مدارا و خوشخويى رفتار مى كرد وقتى آن كودك مرد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن شب غذا ميل نفرمود، اصحاب عرضه داشتند: يا رسول الله ! چرا غذا ميل نمى فرماييد و غمگين مى باشيد، اگر امر بفرماييد كودك ديگرى را عوض آن مى آوريم .
فرمودند: ((آن كودك بدخوبود و من باوى سازگاربودم و با او رفق و مدارا مى كردم ، به اين سبب مرا ثواب عظيم و اجر جميل بود، از ديگرى اين غرض حاصل نيايد)).
تازه رويان غوطه در درياى رحمت مى زنند   خلق كن با خلق اگر لطف خدا مى بايدت
تندى حريف خوى ملايم نمى شود   در جنگ آب و آتش بنگر ظفر كراست
جز خوى خوش كه مانع آسيب دشمن است   از جامه حرير كه ديده است جوشنى
3 - در فضيلت صفت خلق خوش و بزرگوارى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه روزى آن حضرت در جمع اصحاب نشسته بودند، ناگاه يك اعرابى از در مسجد در آمد در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود، صدا مى زد: اى محمد! تو ساحر و تو دروغگويى (884) و سخنان چندى از لاطائلات گفت . اصحاب از شنيدن سخنان بيهوده اعرابى بى تاب شدند عازم قتل آن بى ادب گرديدند.
آن سرور دنيا و دين و آن كوه وقار و تمكين ، حضرت ختم المرسلين (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنان را منع كرد و خود با روى گشاده و با زبان نرم متوجه اعرابى شد و فرمود: ((برادر عرب ! كه را مى خواستى ؟(885))).
گفت : محمد، ساحر كاذب را! فرمود: ((محمد منم ، ولى نه ساحرم و نه كاذب ، بلكه فرستاده خدايم )).
اعرابى گفت : سوگند به لات اگر و جاهت و خوشرويى تو نبود، هر آينه از خون تو شمشير خود را سيراب مى كردم و ايمان به تو نمى آورم تا اين سوسمار به تو ايمان آورد(886). سپس سوسمار به سخن را از آستين انداخت .
حضرت خطاب به سوسمار فرمود: ((اى سوسمار! به فرمان حكيم نطق آفرين به سخن در آن سوسمار به سخن آمد و گفت : فرمايش شما چيست (887)؟
فرمود: من كيستم ؟ گفت : تو رسول خدايى .
اعرابى نيز گفت : گواهى مى دهم اينكه نيست خدايى جز معبود يگانه و آنكه محمد رسول خداست (888). سپس عرضه داشت : ((يا رسول الله ! وقتى كه به مسجد وارد شدم ، براى تو از من دشمن ترى نبود و اينك از تو براى خود دوست ترى سراغ ندارم (889))).
4 - مى گويند ((حسان بن ثابت )) يكى از مخالفين سرسخت حضرت سيد ابرار بود و پيوسته به هجو و بدگويى على (عليه السلام ) اشتغال داشت . روزى يك نفر از مسلمانان او را گرفته ، مى برد كه زبانش را قطع كند كه ناگاه عارف مصالح دنيا و دين ، اميرالمومنين (عليه السلام ) آنها را ديد و بر اراده مرد مسلمان مطلع گرديد، ((حسان )) را از دست ايشان گرفت ، دهانش را پر از طلاى سرخ كرد.
به واسطه حلم و احسان و عفو و كرم اميرالمومنين (عليه السلام ) نور ايمان بر سرزمين دل حسان بن ثابت تابيد، ديگر نه تنها مرتكب آن قبايح نشد و گرد آن معاصى نگرديد، بلكه از مخلصين و مداحان خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام گشت و اشتباهات گذشته خود را جبران و تدارك نمود. بعضى از اشعار حسان كه در مدح ائمه عليهم السلام سروده ، مشهور است (890).
5 - روايت شده كه روزى حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام ) سوار بر استرى از جايى عبور مى كرد، مردى از اهل شام كه هنوز درباره او معرفت پيدا نكرده بود. وقتى آن جناب را چنان ديد، مى گويد مرغ دلم به سوى او پريد، پرسيدم : اين كيست ؟ گفتند: حسن بن على (عليه السلام ).
از شنيدن آن ناراحت شدم ، حسد بردم و گفتم على را چنين پسرى ! پس ، پيش رفتم و گفتم : تو پسر على بن ابى طالبى ؟ گفت : آرى . گفتم : پدر تو چنان و چنين و ناسزاى چندى به آن حضرت گفتم ، گاه او را و گاه پدرش را دشنام مى دادم . او ساكت بود و هيچ نمى گفت تا آنكه سخن من تمام شد و شرمنده شدم . آن حضرت تبسم كرد و بعد فرمود: ((گويا تو غريب و اهل شامى ؟)).
گفتم : آرى .
فرمود: ((با من بيا، اگر نيازمند منزلى ، منزلت دهم و اگر بى پولى ، پولت دهم و اگر حاجتمندى ، آن را روا كنم (891))).
پس من از اين شيوه و حسن اخلاق آن يگانه آفاق در شگفت شدم ، محبت آن جناب در دلم افتاد و مخلص او گرديدم .
6 - درباره امام زين العابدين (عليه السلام ) وارد شده كه مرد نااهلى آن حضرت را دشنام داد، حضرت فرمود: ((اى مرد! اگر آنچه در حق من گفتى راست است ، خدا مرا بيامرزد و اگر دروغ است ، خدا تو را بيامرزد)).
آن مرد از گفتار خود نادم و پشيمان شد و از مخلصان اهل بيت اطهار عليهم السلام گرديد(892).
7 - روايت شده كه مردى از اولاد امام حسن مجتبى (عليه السلام ) به امام زين العابدين (عليه السلام ) ناسزا گفت ، آن معدن حلم و وقار ابدا جواب نفرمود. خادمان و شاگردان منتظر بودند به آنها اشاره شود تا حساب او را به دستش گذارند، حضرت چيزى نفرمود تا آنكه آن مرد رفت ، سپس فرمود: ((شنيديد آنچه اين مرد گفت ؟)) گفتند: آرى و خواهش آن داشتيم كه ما را در برابر او اجازه دهيد.
فرمود: ((برخيزيد به سوى او رويم تا جواب او را بگويم )). حضرت هنگام برخاستن آيه ((... والكظمين الغيظ...))(893) را قرائت كردند.
راوى مى گويد: دانستم كه حضرت تندى نخوهد كرد، چون به در خانه آن مرد رسيد، آن را خبر دادند، او به گمان اينكه آن جناب براى تلافى آمده ، آماده شر و فتنه گرديد و بيرون آمد. امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: اى برادر من ! آنچه را كه تو درباره من گفتى دانستم ، پس اگر آنچه را كه تو گفتى درباره من حق است ، به سوى خدا توبه نمودم و اگر حق نيست ، من تو را عفو كرده ، و براى تو از خدا طلب مغفرت نمودم .
آن مرد پس از شنيدن گفتار و ديدم اخلاق نيكوى امام (عليه السلام ) ميان دو چشم آن حضرت را بوسيد و گفت : به خدا قسم ، هر چه درباره تو گفتم غلط بود و تو از آنها پاكى ، توبه مى كنم از آن به سوى خدا و از درگاه او براى من طلب آمرزش كن .
حضرت فرمود: ((خداوند تو را بيامرزد و سپس مراجعت فرمود(894))).
8 - درباره مدارا كردن ، روايت و حكايت زياد است ، ولى ما با ذكر اين نكته كه از اقسام خوشخويى مدارا كردن با مردم است و انسان به كمك آن مى تواند ايمان خود را نگهدارد، به يكى دو روايت در اين زمينه بسنده مى كنيم .
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((با خلق مدارا نمودن نصف ايمان و ملايمت نمودن ، نصف زندگانى است (895 ))).
و نيز روايت شده كه روزى جبرئيل بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرود آمد و گفت : ((محمد پروردگارت ، تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه با خلق مدارا كن (896))).
اصولا ما بايد به مقتضاى طبع ، متخلق شويم به اخلاق پروردگار؛ مدارا و گذشت را از پروردگار ياد بگيريم و به پيروى از پيامبران او و جانشينان بر حق آنان با خلق خود با اين همه ظلم و معصيتى كه مى كنند مدارا و مهربانى مى نمايد؛ از گردنكشان روزگار گرفته تا ضعيف ترين مردم از لطف خداوند برخوردارند؛ به طور مثال حضرت موسى (عليه السلام ) به پروردگار عرض ‍ كرد: ((آيا به فرعون روزى مى دهى در صورتى كه او ادعاى خدايى كرده و سركش و طاغى است .
خداوند در جواب فرمود: ((اگر فرعون ترك عبوديت نموده ، من ترك ربوبيت نمى نمايم (897))).
9 - تمام پيغمبران گذشته ، مخصوصا پيغمبران گذشته ، مخصوصا پيغمبر خاتم عليهم السلام با آن اذيت و آزارى كه از مردم مى ديدند باز به آنان مدارا مى كردند؛ به طور مثال ((ام جميل ))، زن ابولهب دشمنى با پيامبر اسلام را به غايت رساند، از اين رو قرآن مجيد از او به عنوان ((حماله الحطب )) ياد مى كند؛ ژ جميل روزها پشته هاى خار به دوش مى كشيد و شبها بر سر راه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى ريخت براى آنكه به پاى آن سرور رود و يا مزاحم او باشد.
در مقابل ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چون وقت سحر مى شد، براى نماز از خانه بيرون مى آمد. آن خار و خاشاكها را از سر راه خود برمى چيد و به نرمى مى فرمود: ((با من اين گونه همسايگى مى كنيد)).
شخص ((ابولهب )) و ((عتبه بن ابى معيط)) چيزهاى آلوده و ناپاك به خانه آن سيد لولاك مى ريختند، باز آن معدن فتوت مى فرمود: ((اين چه گونه همسايگى است كه با من مى كنيد)).
از طارق بن عبدالله محاربى نقل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در بازار ((ذى المجاز)) ديدم در حالى كه حله سرخى در بر داشت و با آواز بلند مى فرمود: ((بگوييد معبودى جز پروردگار نيست تا رستگار شويد(898))). شخص ديگرى در عقب او مى رفت و مى گفت : سخن او را مشنويد كه او دروغگوست و سنگ به سوى او مى انداخت و پاشنه مبارك آن حضرت از ضرب سنگ خون آلود شده بود. پرسيدم : اينها كه هستند؟
گفتند: اين جوان ، محمد قريشى است كه خلق را به خداى آسمان دعوت مى كند و آنكه سنگ بر او مى زند و تكذيب مى نمايد، عمويش ابولهب مى باشد(899).
10 - وقتى آيه مباركه فاصدع بما تومر و اءعرض عن المشركين (900) ناز شد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به صفا رفته و سه بار ندا در داد: ((اى خلايق ! من رسول خدايم و نيز در مروه اين ندا را به مردم رسانيد)).
ابوجهل ملعون از كثرت شقاوت و شدت حسادت نتوانست اين را ببيند، سنگى انداخت و پيشانى نورانى آن سرور را مجروح ساخت ، چنانكه خون از آن روان گرديد و سپس ساير مشركين آن حضرت را سنگباران نمودند تا اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با چشم اشكبار و صورت خون آلود به سوى كوه رفت و از آن بالا رفته به تخته سنگى تكيه زد، از آن وقت آن سنگ را ((متكا)) مى گويند.
به اميرالمومنين (عليه السلام ) خبر دادند كه محمد را كشتند، على (عليه السلام ) موضوع را به اطلاع حضرت خديجه رساند و به اتفاق وى در طلب آن سرچشمه زلال حلم و كرم بر آمدند و با دل پرسوز يا رسول الله ! گويان به هر سو مى شتافتند، اثرى نيافتند، ناگاه آوازشان به گوش آن سرور رسيد، خواست جواب ايشان گويد كه ((جبرئيل امين )) فرود آمد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را گريان ديد، گفت : يا رسول الله ! چرا گريانى ؟
حضرت فرمود: ((برادر! ببين قوم بر من چه جفا كردند، به سنگ ستم تنم خستند و پيشانيم را شكستند، به مفسد و كذابم موسوم داشتند و آنچه از ايذا و اهانت توانستند، فروگذار نكردند)).
جبرئيل (عليه السلام ) گفت : غم مخور خداى تعالى مددكار توست و بعضى سخنهاى با بشارت براى تسلى خاطر ايشان گفت و بعد دست مبارك آن مهر سپهر رسالت را گرفت و بر سر كوه آورد، بساطى از بساطهاى بهشت كه با خود داشت زيرا پاى آن جناب انداخت چنانكه كوهها را پوشانيد، حضرت را نشاند و گفت : ((اگر خواهى كه بدانى تو را نزد خداى تعالى چه مرتبه است ، ببين كه جمله مخلوقات را فرمانبردار تو نموده يا نه ، آن درخت را طلب كن ، چون طلبيد فى الحال اجابت نمود، آمد و بر آن حضرت سلام كرد و به سجده طلب كن ، چون طلبيد فى الحال اجابت نمود، آمد و بر آن حضرت سلام كرد و به سجده افتاد. سپس فرمود: در جاى خود برگرد، فورا برگشت و در جاى خود قرار گرفت )).
بعد از آن فرشتگان آسمان و زمين و درياها يك به يك آمده ، سلام كردند و گفتند: ((خداى تعالى ما را فرمانبردار تو كرده هر چه فرمايى خواهيم كرد؛ اگر هلاك قوم خود را مى خواهى ، امر نما و ببين چه مى كنيم )).
آن معدن كرم و رحمت و آن جهان شفقت و مرحمت فرمود: ((منت خداى را بر من ليكن من براى رحمت خلايق مبعوث گشته ام ، نه براى زحمت ، مرا با قوم واگذاريد كه ايشان نادان و غافلند و گرنه اين كار نمى كردند)).
جبرئيل گفت : ((اكنون ما مى رويم تو به حال على و خديجه پرداز كه در اين وادى گريانند و سلام ما را به ايشان برسان و بگو كه ملائكه هفت آسمان از گريه شما گريان و نالانند و ايشان را بشارت ده كه خداى تعالى قصرهايى را در بهشت بر ايشان بنا كرده و در آنجا هيچ رنج و تعب و كدورت نيست و همه راحت خواهند بود)).
حضرت على (عليه السلام ) و خديجه كبرى عليهم السلام آن سرور را چون آفتاب بر قله كوه ديدند و شتافتند، خديجه ديد كه آن حضرت خون رخسار را با لباس خود پاك مى كند، گفت : يا رسول الله ! با جامه پاك مكن ، بگذار بر زمين ريزد. آن جناب فرمود كه : ((مى ترسم قطره اى بر زمين ريزد و خداوند بر ايشان غضب كند و كسى را باقى نگذارد(901))).
11 - وقتى قريش پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را آزار و اذيت مى كردند، آن حضرت به جاى نفرين از خدا هدايت آنها را طلب مى كرد: ((خدايا! قوم مرا بيامرز؛ زيرا ايشان نادانند(902))).
و مشهور است كه در جنگ ((احد)) چون لب و دندان مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را خستند و گوهر دندان شريفش را به سنگ جفا شكستند، مؤ منين گفتند: يا رسول الله ! دعا كن تا خداوند اين قوم را هلاك سازد.
فرمود: ((من آمده ام كه ايشان را از جهنم برهانم ، چگونه هلاك آنان را خواهم )). آنگاه دست به دعا برداشت و عرض كرد: ((پروردگارا! قوم مرا هدايت فرما؛ زيرا آنها نمى دانند(903))).
12 - پيامبر عظيم الشاءن اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آن همه اذيت و آزارى كه از قريش ديد تا آنجا كه آن حضرت را وادار به مهاجرت از وطنش ‍ كردند، قصد خون او را نمودند، خونها از جسم شريفش جارى ساختند، درباره آنها دعا مى كرد و هدايت آنان را از خداوند درخواست مى نمود؛ هيچ گاه حلم و مدارا را از دست نداد و همواره در جهت هدايت و اصلاح آنها تلاش مى كرد، و چون چنان بود، خداوند هم آيه وانك لعلى خلق عظيم (904 ) را در شاءن و توصيف مقام ارجمند وى فرو فرستاد و از مجاهدت هاى او قدردانى كرد.
روايت شده كه شخصى از اميرالمومنين (عليه السلام ) درباره خلق پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) سؤ ال نمود؟
حضرت فرمود: ((تو متاع دنيا را از اول وصف كن تا من خلق آن جناب را براى تو وصف نمايم ؟)) آن مرد گفت : متاع دنياى نامحصور را چگونه توصيف توان نمود؟
حضرت فرمود: ((تو هرگاه متاع دنيا را كه خداى تعالى آن را اندك شمرده ،(905) وصف نتوانى كرد، من خلق پيغمبر را كه خداى تعالى آن را بزرگ شمرده و فرموده : ((اى پيغمبر! تو بر خلق بزرگى هستى (906)،)) چگونه براى تو توصيف نمايم )).
13 - مفسرين در سبب نزول اين آيه چند وجه بيان كرده اند: يكى آنكه روايت شده كه روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با يكى از اصحاب در صحراى مدينه گردش مى نمود، پيره زنى را در سر چاهى ديد كه مى خواهد آب بكشد اما نمى تواند، حضرت جلو آمد و فرمود: ((اى پيره زن ! من براى تو آب بكشم ؟)). گفت : ((اگر نيكويى كنيد، براى خود كرده ايد(907))).
سپس آن جناب آب از چاه كشيد، مشك را پر كرد و به دوش مبارك برداشت و به زن فرمود: ((تو جلو برو و راهنمايى كن )).
آن شخص كه همواره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، هرچه اصرار نمود كه مشك را از آن سرور بگيرد، قبول نكرد و فرمود: ((من به بار كشيدن و تحمل مشقت امت خود سزاوارترم )).
پس عجوزه از پيش و آن حضرت از پشت سر، آب را به در خيمه رسانيدند، مشك را آنجا گذاشت و مراجعت كرد. زن به خيمه رفت و فرزندان را گفت : برخيزيد و مشك را به ميان خيمه آوريد.
ايشان گفتند: اى مادر! مشك را چگونه آوردى ؟ گفت : جوانمرد شيرين كلام خوشرو و خوشخويى به من لطف بسيار كرد و اين خيك را برداشت و آورد.
گفتن : كجا رفت ؟ گفت : اى مادر! اين ، آن كسى است كه تو به او ايمان آوردى و پيوسته آرزومند ديدار او بودى .
پيره زن از خيمه بيرون آمد و با فرزندان به دنبال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شتافتند وقتى رسيدند به پاى حضرت افتاد، پوزش بسيار طلبيد، حضرت در حق آنان دعا فرمود و آنها را باز گردانيد، خداوند اين آيه مباركه را در حق آن جناب فرو فرستاد و آن حضرت را به چنين تاجى مفتخر فرمود(908).
وجه دوم آنكه : روزى آن حضرت برد نجرانى كه يك نوع پارچه است در بر داشت و با بعضى از اصحاب عبور مى فرمود، يك مرد اعرابى به آن حضرت رسيد و آن برد را به طورى كشيد كه حاشيه آن در گردن مبارك آن سرور صدمه و آسيب رساند يا پاره شد و گفت : اى محمد! آن را به من بده .
آن جناب ابدا ناراحت نشده و با حالت تبسم دستور داد به او چيزى بدهند، از بركت اين شيوه خداپسند، به اين آيه سربلند گرديد(909).
14 - همچنين بعد از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اميرالمومنين (عليه السلام ) و اولاد گرامى اش مجسمه اخلاق و حلم و كرم مى باشند، و همان شيوه پسنديده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دنبال كردند.
روايت شده وقتى اميرالمومنين (عليه السلام ) غلام خود را صدا كرد، جواب نداد، مرتبه ديگر صدا زد، جواب نداد، مرتبه سوم آواز داد، جواب نداد، برخاست و نزد او رفت ، ديد او خوابيده ، فرمود: ((غلام ! نمى شنوى ، تو را صدا زدم )). گفت : چرا. فرمود: ((پس چرا جواب ندادى ؟)) گفت : براى اينكه از آزار و عقوبت تو ايمن بودم ، در جواب كاهلى كردم .
حضرت فرمود: ((برو در راه خدا آزادى (910))).
در روايت ديگر دارد كه آن حضرت غلام را هفتاد بار صدا زد و او در پس ‍ ديوارى ايستاده بود، مى شنيد و جواب نمى داد، آخرالامر حضرت نگاهى كرد او را ديد و فرمود: ((غلام ! چرا جواب نمى گويى ؟)). گفت : مى خواستم تو را به خشم آورم .
حضرت فرمود: ((من آن كسى را به خشم آورم كه تو را بر اين كار واداشت ؛ يعنى شيطان ، برو كه تو را در راه خدا آزاد كردم و تا زمانى كه زنده باشم ، مايحتاج تو بر من است )).
15 - روايت شده كه روزى كنيزكى از قصابى گوشت خريد، مرد قصاب وقتى ديد ضعيفه است او را مغبون كرد، كنيزك گريان به سوى خانه برگشت ، در راه به فريادرس بيچارگان ، امير مؤ منان (عليه السلام ) برخورد نمود، جريان را گفت ، حضرت با آن ضعيفه به دكان قصاب آمد و او را موعظه و نصيحت كرد، قصاب چون آن جناب را نشناخت با دست اشاره كرد كه برو. آن معدن حلم و كرم و آن كوه وقار ديگر حرفى نزد و برگشت .
شخصى آن قصاب كوردل را متوجه كرد كه اين اميرالمومنين (عليه السلام ) بود، قصاب ناراحت شد و آتش در اندرونش جا كرد، دست خود را به سزاى عمل زشت خود بريد و دست بريده را در دست گرفت و به دنبال آن حضرت شتافت ، حضرت حال را كه چنين مشاهده كرد، دست او را گرفت و به دنبال آن حضرت شتافت ، حضرت حال را كه چنين مشاهده كرد، دست او را گرفت و به دنبال آن حضرت شتافت ، حضرت حال را كه چنين مشاهده كرد، دست او را گرفت در محل خود گذاشت و دعا نمود، از بركت دعاى آن بزرگوار دست بريده پيوند خورد و بهبودى يافت و نور روشن آن آفتاب فروزان بر در و ديوار دل دوست و دشمن تافت (911).
گذشت حضرت على (عليه السلام ) از دشمن
همچنين روايت شده كه اميرالمومنين (عليه السلام ) در بعضى از جنگها وقتى بر دشمن خود ظفر پيدا مى كرد، انتقام نمى گرفت و از آنها مى گذشت ؛ به طور مثال : ((مروان )) ملعون را عفو نمود، عبدالله زبير را در جنگ جمل بخشيد با آن همه عداوتى كه اين دو داشتند و كوششى كه در جهت به قتل رساندن آن جناب كردند(912).
16 - درباره خوشرفتارى اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده كه مرد يهودى در اطراف سورى (موضعى است در عراق ) ملكى داشت ، روزى چند الاغ را بار كرده جهت فروش به سوى كوفه مى برد وقت نماز عشا در شوره زارى در حوالى كوفه مى رسد، ناگهان الاغهاى او ناپديد مى شوند، هر چه جستجو مى كند، نتيجه نمى گيرد ناگزير در كوفه به خانه رفيق خود، حارث همدانى مى رود و جريان را براى او نقل مى كند.