پندهاى شيرين
(خلاصه كتاب ابواب الجنان واعظ قزوينى)

سيد حسين شيخ الاسلامى

- ۱۷ -


امورى كه مراعات آن در مملكت دارى لازم است
اول آنكه : شخص اول مملكت تمام امور را به پادشاهان ، يعنى پروردگار منان و خداوند سبحان واگذار نمايد و هميشه با ياد او و با توكل بر او و در راه او قدم بردارد.
دوم آنكه : حاكم و زمامدار در هر امرى سعى كند قوانين مقدسه قرآن و آيين مذهب جعفرى را اجرا نمايد و با آب اجراى اين سنت سنيه ، نخل دولت و اقبال را سيراب كند و از غير اين رويه بپرهيزد. وقتى چنين شد، مردم و رعيت نيز ناچارند از پيروى كردن منويات او؛ زيرا مردم بر ديم پادشاهانند و از روش آنان پيروى مى كنند.
سوم آنكه : شخص اول مملكت براى سرپرستى رعيت ، افراد صالح و پاكدامن و با عقل را معين فرمايد، مخصوصا سرپرستان فرهنگ و علم جامعه را؛ زيرا بچه هاى هر مملكت در آينده رجال آن مملكتند تا پيوسته يار و معين حاكم و زمامدار باشند.
چند نكته
1 - مشهور است كه خواجه نظام الملك ، وزير سلطان ابوالفتح سلجوقى يگانه روزگار، پيوسته در صدد اصلاح جامعه و ايجاد پيوند ناگسستنى بين شاه و رعيت بود. پولهاى هنگفت در ميان بيچارگان مى پاشيد و به صلحا و زهاد و عباد رسيدگى فراوان مى نمود. خبربه سلطان رسيد، او را خواست گفت : اين چه عملى است كه از تو صادر مى شود؟
عرضه داشت : حضرت بندگان ! شما از نظام مهم مملكت و تدبير امور دين و دولت دست برداشته ايد و روز و شب به لهو و لعب اشتغال داريد و لشكرى براى خود تهيه كرده ايد كه درازى شمشيرهاى آنان بيش از دو متر و ميدان تير ايشان به سيصد زراع نمى رسد، با اين حال همه آنها در درياى نعم تو غوطه ور مى باشند، ولى من براى شما لشكرى آماده ساخته ام به نام لشكر شب ، چون شبها دشمنان تو در فكر شكست تو و لشكريانت باشند، آنها نيز از سر شب تا به صبح در بندگى خدا كوتاهى نكرده ، دستها به دعا برداشته با تيغ آه جانسوز نخل حيات دشمنان را از پاى در اندازند و تير دعايشان از شصت اخلاص از هفت سپر آسمان مى گذرد.
سلطان از اين سخن خوشش آمده به راه آمد و وزير را تحسين نمود.
آرى ، بايد وزير و وكيل صاحب منصب چنين باشد، متدين ، مسلمان و هميشه يار و ياور حاكم خود باشد.

تا آزموده نيست سزاوار خدمتى   بى امتحان خامه رقم كى كند دبير
چهارم آنكه : زمامدار كشور مانند مهندس بايد از دور نيز امور مملكت را نظارت كند و خود مباشر اين عمل باشد تا در دفتر دواير غير از حقيقت چيز ديگرى نوشته نشود؛ زمامدار مسووليت دارد ريشه رشوه و جنايت ، كاهلى و بى اعتنايى را بكند:
تا بود آگاه از احوال هر نزديك و دور   برفراز تخت آن جا داده ايزد شاه را
پنجم آنكه : حاكم و زمامدار به درد بيچارگان رسد و بينوايان و ضعيفان را از درگاه خود نراند، بلكه شيوه خدايى را اتخاذ كند، دلجويى سر و پا برهنگان نمايد و دست رد بر سينه احدى مگذارد و رويه اش اين باشد، به قول حافظ:
هر كه آيد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو   ناز و كبر و حاجب و دربان در اين درگاه نيست
گويند يكى از پادشاهان ، ناشنوايى بر او عارش شد، هر كه مى خواست داد بيچارگى و مظلومى زند نمى توانست ، پادشاه انديشه نمود براى اين كار، دستور داد و آگهى كردند بايد تمام اهل مملكت لباس سفيد بپوشند مگر كسى كه شكايتى دارد، لو لباس رنگين بپوشد، با اين عمل بساط عدل را گسترانيد(785).
انوشيروان با آنكه كافرى بيش نبود، ولى به خاطر اينكه به فرياد بيچارگان و مظلومان رسيدگى مى كرده ، نام وى تا ابد زنده است :
بعد از هزار سال كه نوشيروان گذشت   گويند از او هنوز كه بوده است عادلى
ششم آنكه : حاكم با رعيت و مردم به عدل و انصاف و وجدان رفتار كند؛ ظالم را بكوبد گرچه فرزندش باشد به داد مظلوم برسد گرچه غريبى باشد.
2 - خداوند عادل به حضرت داوود (عليه السلام ) وحى فرمود كه : ((به فلان جبار بگو من تو را براى آنكه اموال را روى هم جمع كنى پادشاه ننمودم ، بلكه براى اين جهت تو را سلطنت دادم كه يارى مظلومان كنى و نگذارى دعاى او به من رسد، به درستى كه من به خود سوگند ياد نموده ام كه او را يارى كنم و از آنكه شكايت پيش او رفته و مظلوم را يارى نكرده ، انتقام كشم (786).
3 - روايت شده پس از آنكه يكى از علماى يهود را در قبر گذاشتند، ملائكه عذاب به او گفتند كه ماءموريم صدتازيانه از عذاب خدا بر تو بزنيم .
گفت : طاقت آن ندارم . با او گفتگو كردند تا به يك تازيانه رسيد، گفت : طاقت ندارم . گفتند: چاره نيست . پرسيد: چرا؟ گفتند: براى آنكه روزى بدون وضو نماز خواندى و بر ضعيفى گذشتى و يارى او نكردى .
سپس تازيانه اى بر او زدند كه قبرش مملو از آتش شد(787).
4 - مشهور است كه سلطان ملك شاه سلجوقى در كنار ((زاينده رود)) شكار مى نمود، وقتى جهت آسايش در مرغزارى فرود آمد، يكى از غلامان كه مقرب درگاه بود به قريه اى در آن نزديكى رفت ، ديد كنار نهرى گاوى مى چرد، دستور داد آن را ذبح كردند و مقدارى از گوشت آن را كباب نموده خوردند.
گاو مال پيره زنى بود كه چهار يتيم داشت و معيشت آنها از شير آن گاو بود، چون خبر به عجوزه رسيد، بى تابانه جامه از تن دريد، صدا و آه و ناله اش ‍ بلند شد و بر سر پلى كه پادشاه از آن عبور مى كرد نشست ، همينكه پادشاه آمد، صدا زد اى پسرالب ارسلان ! اگر امروز در سر پل زاينده رود داد مرا ندهى ، فردا بر سر پل صراط دست خصومت از دامن تو بر نخواهم داشت ، اكنون يكى از اين دو پل را اختيار كن .
پادشاه گفت : من طاقت پل صراط را ندارم ، مطلب چيست ؟ ماجرا را بيان كرد.
پادشاه فورا دستور داد غلام را آوردند، او را به جزاى خود رسانيد و بعد دستور داد عوض آن ماده گاو، هفتاد گاو به پيرزال دادند(788).
5 - مشهور است كه يكى از لشكريان ستمكار سلطان محمود غزنوى شبى به خانه بيچاره و در مانده اى رفت به تعدى و ظلم ، مرد را از خانه اش بيرون كرد و عيال او را تحت تصرف خود در آورد.
آن عاجز ناتوان چاره جز به درگاه شاهنشاه رفتن نديد، به درگاه سلطنتى رفت و جريان را گفت . سلطان از شنيدن اين امر بى اندازه ناراحت شد، مختصر انديشه نمود و گفت : چون دفعه ديگر آن نابكار به خانه تو آمد، خود را زود به من برسان تا داد تو را از او بگيرم و او را به جزاى خود رسانم .
بعد از سه شب ديگر آن ناپاك باز ديگر به خانه مرد رفت ، مرد بيچاره به سرعت تمام پيش سلطان رفت ، سلطان بى درنگ از جاى برخاست و با چند نفر خود را به خانه آن مرد رسانيد، دستور داد چراغ را روشن كردند، نگاهى به صورت آن سياه رو كرد و به خاك افتاد و سجده كرد.
مرد بيچاره زبان به دعاى آن پادشاه دادگر گشاد و سپس از وجه عمل پادشاه سؤ ال كرد، سلطان گفت : زمانى كه اين خبر به من رسيد، بى اندازه ناراحت شدم و به فكرم رسيد كه اين كار يكى از فرزندان من خواهد بود، به ديگرى مراجعه نكردم و خود متوجه اين سياست شدم كه مبادا در اين امر مهم سستى شود و اما خاموش كردن چراغ براى آن بود كه اگر فرزندم باشد، ممكن است روى او را ببينم و مهر پدرى سبب شود و داد تو را نستانم و باعث سجده اين بود وقتى نظر انداختم ديدم ، بيگانه است از دو جهت شكر نمودم ، يكى آنكه فرزندم نبود و ديگر آنكه چنين قبيحى از فرزندان من صادر نشده (789).
خال ديگر بر جمال پادشاهى مى فزود   گر سليمان گوشه چشمى به حال مور داشت
هفتم آنكه : زمامدار و حاكم بايد با مردمان و ارباب فضل و كار ديده ، مجالست و موانست كند و علاوه بر استفاده از فضل و كمال آنان در جهت اداره كشور، خود از گلهاى فيض آنها چيده ، جان را معطر سازد؛ زيرا مجالست و صحبت مردان عاقل و كامل براى همه سودمند است ؛ يعنى حتى بالاترين افراد نيز مى توانند از محضر آنان استفاده كنند و بر فضل و كمال و دانش خود بيفزايند.
از اثر صحبت است هرچه در اين عالم است   ورنه كجا يافتى بيد بهاى نبات
هشتم آنكه : حاكم در هرامرى از امور مملكت كه روى مى دهد، در آينه ضمير مبارك خود انديشه و تاءمل نمايد، مصالح و مفاسد آن را در نظر آورد، بدون نور چراغ عقل و عصاى فكرت در آن قدم نگذارد؛ زيرا ممكن است عاقبت در چاه خسران افتاده و هلاك گردد.
اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده : ((انديشه مرد آيينه اى است كه نيكويى عمل را از بدى آن تميز مى دهد(790))).
نهم آنكه : پادشاه و حاكم علاوه بر به كارگيرى فكر و انديشه خود را تجربه و اندوخته كهنسالان و جهان ديدگان با تجربه و كار آزموده بهره گيرد؛ زيرا اين كار مانند چراغى ماند كه از انضمام چند فتيله با حرارت تر شود يا چون شمع خانه اى است كه هرچه تعداد شمع بيشتر باشد، روشنايى اش بيشتر گردد، لذا خداوند پيغمبر خود را امر مى فرمود كه در امور با قوم مشورت نما،(791) و حكما گفته اند: ((چون با خردمند مشورت نمودى ، عقل او براى توست (792))).
لقمان مى گويد: ((بايد سر تو با يك كس باشد و مشورت تو با هزار)).
به راستى چه نيكو گفته شاعر عرب : چون تو را مشكلى و مصيبتى پيش آيد، در آن مشورت نما گرچه خود خردمند و از اهل مشورت باشى ، چه بسا عاقل كه خير و شر همه كس را داند و در كار خود فرو ماند و به ديگرى نيازمند گردد مانند چشم كه هر نزديك و دورى را مى بيند و خود را نمى بيند مگر در آيينه (793).
كلام گهربار پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه : ((مؤ من آيينه مؤ من است (794))). شايد ناظر بر مطلب فوق باشد.
وقتى ((مالك اشتر)) از طرف اميرالمومنين (عليه السلام ) به عنوان فرماندار مصر تعيين شد، آن حضرت براى او نوشت كه : ((در مشورت خود از سه طايفه پرهيز نما؛ بخيل ، ترسو و حريص ، بخيل تو را از بذل و احسان عدول داده و به فقر و تنگدستى وعده مى دهد، و ترسو تو را در امور، ضعيف و ناتوان مى سازد، و حريص كثرت شوق اندوختن مال را در نظر تو جلو داده و تو را به جور و ستم وامى دارد(795))).
نگارنده گويد: براى رسيدن به چنين مشاورينى خون دلها بايد خورد و رنج بسيار بايد كشيد، زيرا هر كسى قابليت آن را ندارد و كمتر كسى است كه بخيل و ترسو و حريص نباشد و اگر چنين افرادى پيدا شدند بايد قدر آنان را دانست و مفت و ارزان آنان را از دست نداد.
صائب گويد:
نسبت به بدان در چه شمارند نكويان   دريا چه قدر آب گهر داشته باشد
يكى از پادشاهان گفته است : اگر در كار خود مشورت كنم و خطا در آيد دوست تر دارم از آنكه به راءى خود كنم و صواب باشد، چونكه :
هر كه بى مشورت كند تدبير   غالبش هر هدف نيايد تير
دهم آنكه : حاكم و زمامدار كشور وقتى از شخصى توهين يا خلافى ديد، ((عفو)) و اغماض نمايد؛ زيرا عفو و گذشت داراى نتايج بسيارى است ، لذا اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده : ((جمال و حسن مملكت دارى ، عدل و با قدرت ، عفو نمودن است (796))).
نيز فرموده : ((گذشت از گناه زكات توانايى است (797))).
از انوشيروان نقل شده : ((لذتى كه من از عفو مى برم ، از سلطنت نبرده ام )).
ديگرى گويد: ((اگر مردم بدانند من چه اندازه از عفو لذت مى برم ، نزديك من نيايند مگر به جنايات )).
آرى ، در عفو لذتى است كه در انتقام نيست .
يك داستان
گويند ميان دو بزرگ ، يكى عبدالملك و ديگرى عبدالرحمن نزاع واقع شد، بعد از كشاكش و زد و خورد بسيار، عبدالرحمن غالب شد و عبدالملك برادرزاده پادشاه زمان بود، به او گفتند: شكايت به عموى خود كن تا انتقام تو را از او بكشد.
گفت : مثل من شكايت به ديگرى نبرد و ميل ندارم ديگرى از جانب من انتقام كشد. از قضا پادشاه فوت نمود و خلافت به عبدالملك رسيد، به او گفتند: الان وقت آن است كه از او انتقام گيرى . گفت : كينه جستن من درباره او دليل اين است كه من عاجز بوده ام ، لذا عفو نمود.
چند نكته
الف - البته كه عفو و گذشت خوب است ، ولى پوشيده نماند كه سياست و تاءديب در جاى خود نيكو و از قوانين لازم جهاندارى است ، زيرا نمى شود مملكت را بدون آنها اداره كرد. پس هر دو لازم است ، اما در محل خود. بايد اين موضوع را نيز متوجه بود كه سياست و تاءديب نمودن بايد با نظر حاكم شرع و مراجع عاليقدر باشد؛ زيرا گاهى سياست به كشتن منتهى مى شود در صورتى كه قتل مسلمان امر كوچكى نيست و به آسانى نمى شود مسلمانى را كشت .
خداوند فرموده : ((كسى كه بكشد فردى را نه از جهت قصاص يا فساد كه مستوجب آن شده باشد، مانند آن است كه همه مردم را كشته است (798 ))).
در روايت آمده : ((اول چيزى كه خداى تعالى در آن حكم مى فرمايد، خونهاست (799))).
و نيز روايت شده كه امام صادق (عليه السلام ) در حق كسى كه مومنى را بكشد، فرمودند: ((هنگام مردن به او گفته مى شود هر طور كه مى خواهى بمير؛ يهودى ، نصرانى و يا محبوسى (800))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است : ((زمين فرياد نمى كند به سوى پروردگار خود مانند فريادى كه از خون حرامى كه در آن ريخته مى شود(801))).
همچنين روايت شده : ((اگر همه اهل آسمانهاى هفتگانه شركت كنند در خون مومنى ، خداوند هر آينه همه را در آتش خواهد انداخت (802))).
يازدهم آنكه : چون حاكم عازم محلى از مملكت شود، سعى و كوشش كند كه جز نفع ، چيزى عايد مردم نگردد و در تكاپو باشد اهل دواير بدين وسيله بر بيچارگان و درماندگان ستم نكنند و در هنگام نزول نيز مختصر ضررى وارد نياوردند:
بزرگ اوست كه برخاك همچو سايه ابر   چنان رود كه دل مور را نيازارد
مشهور است و خداوند هم در قرآن كريم فرموده : كه ((حضرت سليمان - على نبينا و عليه الصلوه و السلام - روزى از دارالملك خود متوجه يمن شد، با عظمت هرچه تمام تر به وادى و مملكت مورچگان رسيدند، مورچه اى كه بزرگ آن وادى بود انديشه نمود كه مبادا حشم و سپاه و لشكر آن پادشاه روى زمين ، مورچگان را پامال نمايد، از باب غمخوارى و شفقتى كه بزرگان را بر خردان و حاكمان را بر رعيت لازم است ، صدا زد اى مورچگان ! در مسكنهاى خود داخل شودى تا شما را سليمان و لشكريانش ‍ زيرپا نكنند در صورتى كه باخبر نباشند(803))).
جدا انديشه مورچه هم بجاست ؛ زيرا در آن زمان كسى به فكر كسى نيست و ضعيف پامال مى گردد، گرچه حاكم حضرت سليمان (عليه السلام ) باشد. موج جمعيت در انديشه ناتوان نيست ، مى كوبد و مى رود.
دوازدهم آنكه : حاكم ساعات عمر را مغتنم شمارد وقت خود را به لهو و لعب نگذراند بلكه بايد در تمام امور زندگى خود على مرتضى (عليه السلام ) را سرمشق قرار دهد و از شيوه آن بزرگوار پيروى نمايد و بداند چگونه آن حضرت شبها به عبادت پروردگار مشغول بود و روزها به امور رعيت رسيدگى مى كرد، چگونه تفحص حال بيچارگان و درماندگان مى نمود و به چه وسيله به آنها رسيدگى مى كرد.
رفتار آن جناب با زيردستان چطور بود، كردار آن حضرت چگونه ، البته وقتى حاكم منويات آن جناب را پيروى كند، كاملا به داد مظلومان و درماندگان خواهد رسيد و كاملا به امور مملكت رسيدگى خواهد نمود، فرمانداران و استانداران ديندار تعيين خواهد كرد، اما اگر خداى نخواسته بر خلاف جاده مستقيم طى طريق كرد و امور دوازده گانه اى را كه به تفصيل بحث شد، مراعات ننمود بايد فاتحه چنان مملكتى را خواند و هر ساعت انسان بايد منتظر رفتن دين و دنياى خود باشد و بر مال و جان و عرض و ناموس و دين تاءمين نداشته باشد، اينها مطالبى بود نسبت به حاكمان مردم .
ب - اما وظيفه رعيت و اهل مملكت نيز در صورتى كه حاكم ديندار و با ايمان باشد، لازم است پيوسته با اخلاص هرچه تمام تر پيرو منويات او بوده و هيچ وقت از طاعت او سرپيچى ننمايند و همه با هم طريق يكرنگى و اتحاد را در پيش گيرند؛ زيرا حاكم به منزله پدر مهربان است ، نبايد نسبت به او مختصر اهانت و جسارتى شود، بلكه اگر همان طورى كه ذكر شد حاكم ديندار عادلى است ، رعيت بايد دعا گوى او باشد.
از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت شده : ((اى شيعيان ! خود را به سبب ترك اطاعت حاكم به ورطه مذلت و خوارى ميندازيد اگر حاكم عادل است ؛ زيرا صلاح شما در صلاح اوست و همانا حاكم عادل به منزله پدر مهربان است ، براى او دوت داريد آنچه براى خود دوست مى داريد و كراهت داريد براى او آنچه براى خود كراهت داريد(804))).
در بعضى از احاديث قدسيه است كه : ((خود را به دشنام دادن و ناسزا گفتن حاكمان مشغول مسازيد(805))).
آرى ، چنين است ، بايد طرفين حاكم و رعيت هر دو نسبت به يكديگر مهربان باشند و خود را به منزله پدر و فرزند حساب نمايند، در اين صوردت مملكت هميشه برقرار، امنيت پيوسته محفوظ و كشور رو به ترقى است . حاكم عادل و وزير صالح نتيجه اعمال مردم است ، همان طورى كه حاكم ستمكار، ثمره سركشى رعيت مى باشد.
از امام صادق (عليه السلام ) است : ((زمانى كه خداوند نسبت به رعيت اراده خير نمايد، براى آنها حاكم مهربانى را قرار مى دهد و براى آن حاكم وزير عادلى را مهيا مى سازد(806))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز نظير آن روايت شده : ((كسى كه مباشر امرى از امور مسلمانان گردد و خداوند به سبب او اراده خيرى نمايد، براى او قرار مى دهد وزير صالحى را كه اگر امرى را فراموش كند، او را يادآورى نمايد و اگر متذكر شود، معين و ياور او گردد(807))).
ج - اركان دولت بايد متوجه باشند كه شخص اول مملكت حاكم عادل با بركت اصولا قادر نيست كه به اتمام امور مملكت ، جزئيات و كليات رسيدگى نمايد بلكه بايد امور مهم و اصول و كليات كشور را عهده دار شده و رسيدگى كند و در امور جزئى نيازمند به اركانى است كه متكفل اين امور شوند و به آن رسيدگى كامل نمايند.
بنابراين وزرا، وكلا و تمام اركان دولت بايد نخست به پروردگار قهار و جبار توجه كنند و در كارهاى خود توكل بر او كرده و امور خود را محول به او نمايند و سپس در نفس خود انديشه نموده كه چه شغلى بزرگى را به عهده گرفته ، وظيفه اش در چنين حالى چيست ؟ نسبت به شخص اول مملكت و افراد بالاتر از خود بايد چگونه رفتار نمايند و نسبت به ساير مردم چطور.
بايد بدانند كه اگر جنايت و خيانت نمايند، عاقبت آن چه خواهد شد، اگر رشوه بگيرند نتيجه چه مى شود، اگر بى اعتنا به مردم باشند، ثمره چه خواهد داد، اگر به لهو و لعب سرگرم شوند و به داد مظلومان نرسند و بى نوايان را از خود برانند و به طور كلى به ماديات روى آورند، عاقبت كشور به كجا خواهد كشيد؟
د - خداوند منان براى نظم در زندگى به بعضى فرمانروايى بخشيده و مخارج را به دست آنان قرار داده ، نه از اين باب كه آنها نيز مانند خود پروردگار در روزى ديگران كمكى نموده و موثرند و بدين وسيله حق هرگونه فرمانروايى دارند، بلكه به خاطر راحتى و آسايش خلق خداوند بعضى را چنان قرار داده است .
مثلا خداوند روزى كودكان را در دست پدران قرار داده ، نبايد پدر خيال كند كه او روزى اطفال را مى دهد يا آنكه او بچه را آفريده ، همچنين خداوند امور خانه دارى را به زن محول كرده و امور بازار و تجارت را در دست مرد قرار داده ، بنابراين ، از اين جهت مرد بر زن برترى ندارد و نبايد خيال كند زن اسير اوست ؛ چون خرج او را مى دهد.
همچنين اربابان و مالكان نسبت به نوكران و خدمتكاران ، كه مخارج آنها را عبد ذليل قرار دهند. اسلام براى هر كدام از پدر و فرزند، زن و شوهر، ارباب و خدمتكار حق و وظيفه اى قايل است كه به اختصار مورد بحث قرار مى گيرد.
ه - از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه : ((بچه ها را دوست بداريد و بر آنها رحم كنيد و زمانى كه وعده چيزى به آنها داديد به وعده خود وفا كنيد؛ زيرا آنها خيال مى كنند شما روزى آنها را مى دهيد(808))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((همانا خداوند بزرگ به بنده خود رحم مى نمايد به سبب زياد دوست داشتن او فرزندش ‍ را(809 ))).
روايت شده كه حضرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مردى را كه دو پسر داشت ، ديد كه يكى از فرزندان را بوسيد و ديگرى را نبوسيد، فرمود: ((چرا ديگرى را نبوسيدى ، سبب آزردگى خاطر او نگردد(810))).
مهربانى كردن با اطفال با كتك زدن و فحش دادن و بداخلاقى نمودن با آنها منافات دارد، بلكه نبايد به خاطر هيچ چيزى آنها را زد. اگر پدر از جاى ديگر عصبانى است ، غضب خود را درباره اطفال به كار نبرد. فقط در امور دين آن هم خيلى مختصر و با رعايت شرايط و ضوابط مى شود بچه ها را تنبيه كرد، به اين معنى كه نخست با زبان خوش ، تشويق پولى ، تعريف نمودن از آن ، اگر نشد با حرف درشت ، اگر علاج نگرديد او را با كتك بترساند. البته بچه نبايد به كتك خوردن عادت كند؛ زيرا اگر عادت كرد هميشه مثل آدم ترياكى حاضر است نافرمانى كند و كتك بخورد و اين با دستور اسلام تطبيق نمى كند.
و - روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره زنان فرمود: ((پيوسته جبرئيل بر من فرود مى آمد و سفارش زنان را به من مى نمود، چندانكه خيال كردم كه طلاق دادن آنها سزاوار نيست (811))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((درباره دو ضعيف ، يعنى زنان و يتيم انديشه كنيد و بترسيد از بازخواست آنها(812))).
اسحاق بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: حق زن بر شوهر چيست ؟ فرمود: ((شكم او را سير نمايد و بدن او را بپوشاند و اگر بى ادبى از او صادر شد، او را ببخشد(813))).
روايت شده كه حضرت ابراهيم (عليه السلام ) از خلق ((ساره )) زن خود به خداوند شكايت نمود، خداى تعالى وحى فرمود كه : ((مثل زن همانا مانند استخوان پهلو است ؛ اگر آن را راست كنى ، مى شكند اگر آن را ترك كنى ، از آن تمتع مى برى (814))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((خداوند بر بنده اى رحم مى كند كه با زن خود نيكو سلوك نمايد؛ زيرا خداوند بزرگ عنان اختيار زن را به دست او قرار داده و سر رشته مهمات او را در قبضه اهتمام وى نهاده است (815))).
از امام رضا (عليه السلام ) روايت شده كه : ((سه چيز از سنتهاى پيغمبران است : بوى خوش به كار بردن ، مو را كوتاه كردن و...(816))).
و همچنين از آن بزرگوار روايت شده كه : ((در خروس سفيد پنج صفت است كه از صفات انبياست ؛ اول : محافظت و مراقبت در اوقات نماز. دوم : غيرت . سوم : سخاوت . چهارم : شجاعت و...(817))).
بر شوهر واجب است شوهر، مهر و صداق زن را بدهد مخصوصا هنگامى كه طلب كند و اگر سستى نمايد ستمكار خواهد بود و در روز قيامت به كيفر خواهد رسيد.
ز - از سرور عالميان (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((بترسيد درباره غلامان و كنيزان خود كه مبادا بر ايشان ستمى و در حق ايشان كوتاهى نماييد(818))).
همچنين روايت شده كه : ((خداوند بزرگ به حضرت موسى (عليه السلام ) خطاب فرمود: نگهدار خشم خود را از كسى كه تو را بر او مالك قرار داده ام ، من نيز در نتيجه غضب خود را از تو نگه مى دارم (819))).
از امام زين العابدين (عليه السلام ) در ((رساله حقوق )) روايت شده كه : ((امام حق بنده تو بر تو اين است كه بدانى او آفريده خداوند تو و فرزند پدر و مادر تو و از گوشت و خون توست ، مالك شدن تو او را نه از اين جهت است كه او را تو ساخته اى و چيزى از جوارح او را آفريده اى و روزى او را تو از زمين رويانيده اى ، بلكه خدا تو را متكفل امور او ساخته و او را مسخر تو و تو را بر او امين گردانيده و او را امانت نزد تو گذاشته تا حفظ كند براى تو، آنچه نيكى با او كنى پاداش آن را به تو دهد، پس با او نيكويى كن چنانكه خداوند با تو نيكويى كرده و اگر پسند تو نباشد، او را به ديگرى تبديل نما و آفريده خدا را عذاب و آزار مكن (820))).
پوشيده نيست كه اربابان و مالكان اعتبارى اكثر اوقات بدون جهت زبان به ناسزا و بدگويى خدمتكاران خود مى گشايند و تا مى توانند با آنها چون اسير رفتار مى نمايند و آنان را بى كس و ياور خيال مى كنند از هر گونه ظلم درباره آنان دريغ نمى كنند در صورتى كه حق بيشترى جز كار كردن و خدمت بر ذمه آنان ندارند و در مقابل اذيت و آزار آنها معاقب خواهند شد.
ح - در روايت دارد كه امام صادق (عليه السلام ) دوستى داشت كه غالبا با حضرت همراه بود؛ هر كجا مى رفت دوستش نيز با او بود. روزى آن مرد همراه غلام خود در بازار نعلين دوزان همراه امام راه مى رفت ، ناگاه پشت سر خود را نگاه كرد و غلام را نديد سه بار او را صدا زد، مرتبه چهارم ، وقتى او را ديد گفت : ((مادر فلان كجا بودى (821))).
راوى مى گويد امام صادق (عليه السلام ) دست بر پيشانى مبارك خود زد و سپس فرمود: سبحان الله ! نسبت زنا به مادر او مى دهى ، من تو را آدم پرهيزگار و با تقوا مى ديدم ، اكنون ظاهر شد كه چنان نبودى . مرد گفت : فدايت شوم ! مادر او سنديه مشركه است ؛ يعنى چون از اهل كفر است و بر قانون شريعت نكاحى در ميان آنها واقع نمى شود، اگر او را زانيه گفته باشم چه مى شود؟
حضرت فرمودند: ((نمى دانى هر امت و طايفه اى در ميان خود نكاحى دارند كه بر اساس آن زنانشان از زنا و اولادشان از حرامزادگى مبرا مى گردند، از من دور شو)).
راوى مى گويد: ديگر آن مرد را با حضرت نديدم (822).
ط - از سيد كاينات (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده است كه : ((آگاه باشيد كسى كه بر صورت يا گونه مسلمانى سيلى زند، خداوند در روز قيامت استخوانهاى او را خرد گرداند و غل شده محشور گردد تا آنكه داخل جهنم گردد مگر آنكه توبه نمايد(823))).
و نيز در روايت است : ((كسى كه به ديگرى تازيانه زند، خداوند تازيانه اى از آتش بر او خواهد زد(824))).
ى - روايت شده از مردى انصارى كه روزى غلام خود را مى زدم پشت سر خود صدايى شنيدم كه : ((قدرت خداوند بر تو بيش از قدرت توست بر او. به پشت سر نگاه گردم ، ديدم رسول خداست . گفتم : يا رسول الله ! او را آزاد كردم . فرمود: اگر چنين نمى كردى ، آتش دوزخ تو را مى سوزانيد(825))).
راستى بايد دقت نمود جايى كه يك سيلى اين قدر عذاب داشته باشد، آزار زيادى ، رنج بسيار دادن ، كتك زدن زياد چه اندازه عذاب و عقاب دارد.
گويند شخصى غلام خود را از جهت ارتكاب امر ناصوابى خواست تاءديب كند، غلام گفت : اى مولاى من ! امروز من در پيش تو چنان ايستاده ام كه تو نيز فرداى قيامت در مقابل مولاى خود خواهى ايستاد، آن روز را ياد كن و از من درگذر تا خداوند نيز در آن روز از تو درگذرد و قلم عفو بر جرايم اعمال بد تو در كشد.
خواجه او را بخشيد و آزاد كرد.
ك - روايت شده كه كنيزى آب بر دست مبارك حضرت امام سجاد (عليه السلام ) مى ريخت ، ناگاه ظرف آب از دست وى افتاد و به صورت آن سرور آمد و شكست ، امام (عليه السلام ) سرش را بالا كرد و به جانب او نظر كرد. كنيز گفت : خداى تعالى مى فرمايد: ((فروبرندگان خشم (826))). حضرت فرمود: ((خشم خود را فرو بردم )). كنيز ادامه آيه را خواند: ((و عفو كنندگان از مردم (827))). حضرت فرمودند: ((خدا از تو عفو كند)). كنيز تتمه آيه را خواند كه : ((خدا احسان كنندگان را دوست دارد(828))).
امام (عليه السلام ) فرمود: ((برو كه آزادى (829))).
شخصى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: هرروز از بندگان چه اندازه عفو كنم ؟ حضرت جواب نفرموده ، دوباره پرسيد، باز جواب نداد، مرتبه سوم سؤ ال كرد. فرمود: ((هر روز هفتاد بار عفو كنيد(830))).
آرى ، كسى كه بزرگ شد، بايد افعال او هم از اعمال بزرگان باشد، زبان را به حرفهاى بيهوده ، به ناسزا عادت ندهد، عفو و اغماض داشته باشد، ديده ها
را ناديده فرض كند، انتقام از زيردستان نكشد. عرب گويد: انتقام از زيردستان و بندگان ، از صفات پست مى باشد.
ل - بايد دانست كه يكى از نعمتهاى بزرگ كه خداوند منان بر بشر منت نهاده و او را متنعم نموده ، نعمت چهارپايان است كه بشر از آن استفاده ها مى برد.
بعضى خيال مى كنند كه وقتى وسائل حمل و نقل مانند ماشين و طياره و امثال آن اختراع شد، بشر از حيوانات و چهارپايان بى نياز است ، در صورتى كه بسيار در اشتباه است ؛ زيرا حيوانات باركش و زبان بسته ، اولا: در جاهايى مى روند كه وسايل جديد توانايى رفتن به آنجاها را ندارند و انسان ناچار از مسافرت با حيوانات باركش است . ثانيا: حيوانات فوايد زيادى را غير از مسافرت در بر دارند؛ بشر از شير و پشم آنها استفاده مى كند و خود را به وسيله آن از سرما حفظ مى نمايد، تجارتها مى كند و خانه ها را با قالى بافته شده از پشم آنها فرش مى كند، در مسافرتهاى گوناگون ، باركشى هاى مختلف ، سواريهاى متنوعه و مانند آن از حيوانات استفاده مى كند. لذا خداوند بزرگ در چندين جاى از قرآن اين نعمت بزرگ را متذكر شده ، مى فرمايد:
((خداوند چهارپايان را براى شما آفريد، در آنهاست پوشش كه انسان به وسيله آن خود را گرم مى نمايد و منفعتها مى برد و از آنها مى خوريد و براى شما در آنها زينت و آرايشى است زمانى كه آنها را در صبح و عصر در چراگاه بيرون مى برند و مراجعت مى دهند، بارهاى سنگين شما را حمل مى كنند به شهرهايى كه نخواهيد رسيد به آن مگر به مشقت و زحمت ، همانا پروردگار شما رؤ وف و مهربان است كه اين نعمتها را به شما ارزانى داشته و شما را در سختى و درماندگى و رنج پيادگى نگذاشته و آفريد اسبان و استران و خران را تا سوار بر آنها شويد و زينت شما باشند و مى آفريند چيزى را كه شما نمى دانيد(831))).
جدا اين آيه مباركه از معجزات بسيار بزرگ قرآن كريم است ؛ زيرا علاوه بر آنكه فوايد حيوانات اهلى را براى ما بيان فرموده ، خبر از وسايل امروز هم داده ؛ زيرا ممكن است مراد از آخر آيه همين وسايل امروزى و وسايل كه بعدا براى آسايش بشر اختراع مى گردد باشد، بنابراين وقتى خداوند بر ما منت نهاده و چنين حيوانات پرمنفعتى را مسخر مانموده ، آيا سزاوار است ما حق آنها را مراعات نكنيم و هر چه دلخواه ما باشد، نسبت به آنها انجام دهيم - معاذالله - چنين نيست بلكه حيوانات و چهارپايان نيز بر بشر حقوقى دارند.
از امام صادق (عليه السلام ) روايتى نقل شده مبنى بر اينكه حيوان بر صاحبش هفت حق دارد: اول آنكه : بيش از قدرت و طاقت و توانايى اش آن را باز نكند. دوم آنكه : پشت آن را مكان صحبت قرار ندهد. سوم آنكه : در وقت پياده شدن به تهيه علوفه آن بپردازد. چهارم آنكه : صورتش را داغ نكند. پنجم آنكه : به صورت آن نزند؛ زيرا حيوان تسبيح خدا مى كند. ششم آنكه : وقتى از آب مى گذرد، آب را به حيوان عرضه نمايد. هفتم آنكه : آن را جهت رميدن نزند، ولى به جهت لغزيدن مى تواند بزند(832).
در روايت ديگر كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) منقول است فقره چهارم و هفتم ذكر نشده ، ولى به جاى آن دو نكته ديگر ذكر شده ؛ يكى آن را تكليف نكند مگر به مقدارى كه در راه رفتن طاقت دارد و ديگر اينكه بر پشت حيوان نايستد مگر در راه خدا باشد، يعنى جهاد(833).
در پاسخ اين سؤ ال كه چه وقت مى توان چهارپاى را زد، روايت شده : ((در وقتى كه كاهلى كند و آن طور كه به سوى زاد خود مى رود، نرود(834 ))).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده : ((آنها را به صورت مزنيد و لعن نكنيد؛ زيرا خداوند لعن كننده آنها را لعن مى فرمايد(835))).
م - روايت شده كه امام زين العابدين (عليه السلام ) چهل باز با يك ناقه و شتر به حج مشرف شد و يك تازيانه به آن نزد(836).
همچنين روايت شده كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) شترى را ديدند كه زانوى آن را بسته و جهاز آن را برنداشته بودند، حضرت فرمود: ((صاحب آن كجاست ؟ او را بگوييد كه اين ناقه فرداى قيامت با او مخاصمه خواهد كرد(837))).
نيز روايت شده كه آن سرور از جايى مى گذشت ، حيوان بسته اى را ديد بى علف و چون مراجعت كرد، همچنان ديد، فرمود: ((واى بر صاحب آن كه روز قيامت با او خصومت خواهد كرد)).
ن - اينها رواياتى بود درباره حيوانات اهلى ، ولى بايد متوجه بود كه حكم ظلم نكردن سرايت مى كند به هرچه در عالم ، جاندار حساب مى شود، پس ‍ نبايد در حق حيوانات غير اهلى نيز ظلم كرد و آنها را آزار داد؛ زيرا همه مهمانهاى پروردگارند، و بر سر سفره او روزى مى خورند، لذا روايت شده كه : ((هر كه گنجشكى را بيهوده بكشد، روز قيامت فريادكنان نزد عرش آيد و گويد: خداوندا! از كشنده من سؤ ال كن چرا مرا بدون آنكه منفعتى ببرد، كشت (838))).
پس بايد متوجه بود كه ظلم به حيوان هم قبيح است و چاره اى از ترك آن نيست ، مخصوصا مؤ منين واقعى كه از فرشتگان نيز برتر و بالاترند، مواظب باشند چنين خلاف و گناهى را مرتكب نشوند.
البته ، رواياتى درباره حيوانات موذى هست كه كشتن آنها عيب ندارد، بلكه قتل بعضى از آنها مانند مار، سوسمار و غيره لازم است .
موعظه پانزدهم : مذموم بودن خلق بد
پوشيده نيست كه خلق بد، تندخويى ، كجرفتارى ، ترش رويى و امثال آنها از صفات رذيله و مهلكه است و بر انسان لازم است علاج آن را بنمايد؛ زيرا اين صفات شوم و پليد چون آتشى است در درون آدمى ، چنانچه روشن شود ديگران را نيز خواهد سوزاند.
مويد اين گفتار حديثى است كه از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ((صفت غضب اخگرى است از شيطان كه در دل فرند آدم افروخته مى شود، لهذا در آن وقت چشمها سرخ و رگها گردن پرباد و شيطان در قالب وى داخل مى گردد، وقتى كسى از شما از اين حالت بترسد، بايد به زمين بنشيند؛ زيرا پليدى شيطان از او مى رود و انسان آسوده مى گردد(839 ))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده : ((خشم و غضب ايمان را فاسد مى كند همچنانكه سركه عسل را فاسد مى نمايد(840))).
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه : ((غضب ، كليد هر شرى است (841))).
در كافى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده : ((اگر تندخويى آفريده مى شد به گونه اى زشت بود كه خداوند مخلوقى زشت تر از آن نيافريده است (842))).
باز از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده : ((بد خلق توفيق توبه پيدا نمى كند)). گفتند: چرا اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )؟ فرمود: ((زيرا وقتى از گناهى توبه كند، در گناهى بزرگتر از آن مى افتد)).
جدا كه انسان بدخلق چنين است ؛ زيرا اين بيچاره دايم در نزاع و كشمكش ‍ بى فايده مى باشد و هر آن و ساعت خود را ناراحت مى كند و ديگران را نيز از خود مى رنجاند؛ گاهى با زبان و گاهى با كردارش موجب اذيت ديگران مى شود؛ گويا در تمام شب و روز جز اذيت و آزار و شكنجه ديگران كار و وظيفه اى ندارد!
نكته ها
1 - از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((از نشانه هاى شركت شيطان در نطفه كه در آن ترديدى نيست آن است كه انسان بسيار ناسزا بگويد و از شنيدن و گفتن دشنام باك نداشته باشد(843))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده : ((همانا خداوند تعالى حرام كرده بهشت را بر هر بسيار فحش دهنده بى آبرويى كه باك نداشته باشد از آنچه مى گويد و مى شنود، پس اگر تو حال او را زير و رو كنى و تفتيش و بررسى نمايى ، خواهى دانست يا حرام زاده است و يا شيطان در نطفه او شريك بوده )).
گفتند: يا رسول الله شيطان هم شريك خواهد شد؟ فرمود: ((مگر كلام پروردگار را نخوانده اى به شيطان امر مى كند كه در مالها و بچه هاى آنها شريك شو(844))).
آورده اند كه مردى ، از فقيهى پرسيد: در ميان مردم كسى پيدا خواهد شد كه از گفتار مردم پروا نداشته باشد؟ فقيه فرمود: آنكه متعرض ديگران خواهد شد، خودش مى داند در مقابل آن خواهد شنيد.