پايه هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى

آیت الله حاج شیخ ابو طالب تجلیل تبریزى

- ۱۲ -


18ـ اخبار آن حضرت به زيدبن ارقم هنگامى كه مريض بود، پيامبر از او عيادت نموده و فرمود: با كى از اين مرض بر تو نيست و لكن چگونه خواهى بود هنگامى كه بعد از من، عمر يافته، زنده مانده ونابينا شوى
19ـ اخبار آن حضرت درباره وليدبن يزيد، او زاعى از سعيد بن مسيب روايت كرده كه برادر امّ مسلم را فرزندى متولد شد كه اورا وليد ناميدند. پيامبر فرمود: فرزند رابه اسم فرعون هاى خود نام گذارى مى كنيد، نام او را تغيير دهيد و عبدالله بناميد. بزودى در اين امت من مردى خواهد بود كه به او وليد گفته مى شود، براى امت من از فرعون نسبت به قوم خود بدتر خواهد بود،او زاعى گويد: در دوران وليدبن عبدالملك مردم گمان مى كردند كه مراد آن حضرت اوست، بعد معلوم شد كه وليدبن يزيد است.
20ـ اخبار آن حضرت در مورد بنى ابى العاص، ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه پيامبر فرمود: هرگاه بنى ابى العاص به سى مرد برسد، دين خدا را وسيله فريب مردم و بندگان خدا را مملوك خود، ومال خدا را ثروت خود قرار مى دهند.
21ـ اخبار آن حضرت از نابودى آنچه در صحيفه قريش نوشته بود على بن ابراهيم بسند خود روايت كرده است حمزه عموى پيامبر به قريش گفت: پسر برادر من به من خبر داده، و به من دروغ نگفته است، الله تعالى او را خبر داده كه بر صحيفه قاطعه شما كرمى فرستاده، و هر آنچه در آن نوشته شده بود از قطع رحم و ظلم و جور همه را خورده و تنها اسم الله در آن مانده است، بفرستيد بررسى كنيد. اگر حق است از خدا بترسيد، از حالتى كه در آن هستيد برگرديد. تا آنجا كه گويد: فرستادند و صحيفه را از پشت بام كعبه پايين آوردند، آن را بسته و بر آن چهل مهر زده بودند، وقتى آوردند هر كدام مهر خود را برجاى خود سالم ديد،آنگاه آن رابازكردند، ديدند هرچه درآن نوشته شده بود، محوشده، مگر "باسمك اللّهم"
22ـ در حالات جنگ بدر آمده است، پيامبر اكرم مشتى خاك بطرف مشركين پاشيد، احدى از آنها نماند جز اينكه بماليدن ديدگان خود پرداخت، خدا هفتاد تن از آنان را كشت، و هفتاد تن ديگر را اسير كرد. يكى از آنها عباس فرزند عبدالمطلب بود. پيامبر به او فرمود: براى آزاد ساختن خود فديه بده، عباس گفت: مالى ندارم، پيامبر فرمود: كجاست مالى كه در مكه پيش ام الفضل نهادى و جز شما كسى نبود، و به او گفتى اگر من در اين سفر مردم اين مال به فرزندان فضل و عبدالله و قثم برسد، عباس گفت: اين جريان امرى است كه كسى جز من و ام الفضل آن را ندانسته است. بعد اسلام آورد.
23ـ اخبار آن حضرت از جنگ بنى النّضير پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پيش كعب اشرف رفت تا از او قرض كند، كعب خوش آمد گفت، پيامبر و اصحابش نشستند، كعب از جاى برخاست گويا كه مى خواهد براى پذيرايى از آن حضرت و اصحابش طعامى فراهم كند. ولى در دل مى خواست كه ناگهان به قتل پيامبر بپردازد، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و او را خبر داد، پيامبر برخاست گويا كار شخصى دارد، مى دانست تا او زنده است، اصحاب او را نخواهند كشت، آنگاه به راه مدينه روى آورد، بعضى از ياران كعب كه با آن حضرت مواجه شده بود، كعب را خبر داد، مسلمانان برگشتند عبدالله بن صوريا كه أعلم يهود بود، گفت: بخدا قسم پروردگار او را از حيله اى كه اراده كرده بوديد، مطلع ساخت.
24ـ اخبار آن حضرت در جنگ خيبر، پرچم را در جنگ خيبر به ابوبكر، سپس به عمر داد، هر دو از برابر دشمن برگشته فرار كردند.
پيامبر فرمود: فردا پرچم را به مردى خواهم داد، كه خدا و رسول را دوست دارد، خدا و رسول نيز او را دوست دارند، برنمى گردد تا خدا او را پيروز سازد. آنگاه على را خواست در حالى كه ديدگان او درد مى كرد و جاى پاى خود را نمى ديد، از آب دهن خود بر ديدگان او ريخت، از جاى برخواست گويا ديدگان او دو دانه گوهر است، سپس پرچم را به او تسليم كرد، خداوند متعال بدست او مسلمانان را پيروز ساخت و مرحب خيبرى را بكشت.
25ـ "در صحيح بخارى" از انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر از مرگ جعفر و زيدبن حارثه و ابن رواحه پيش از اينكه خبر مرگ آنها برسد، خبر داد. در حالى كه از ديدگان آن حضرت اشك مى ريخت.
در "اثبات الهداة" ج 1 / ص 406-408 گويد: "در مصابيح السنّة" اخبار زيادى از اخبار غيبيّه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)را روايت كرده، سپس براى نمونه چند خبر نيز از آنها را نقل كرده كه از جمله دو خبر ذيل است:
26ـ از پيامبر مروى است كه فرمود: "لتفتحنّ كنوز كسرى" (البته شما خزانه هاى كسرى شاهنشاه ايران را فتح خواهيد كرد.)
27ـ باز مروى است كه فرمود: "يهلك كسرى و لاكسرى بعده و قيصر و لايكون قيصر بعده و لتتفقّن كتوزهما فى سبيل الله" (كسرى هلاك مى شود و ديگر بعد از او كسرى نيست، و قيصر هلاك مى شود، و بعد از او قيصر نيست، وخزانه هاى آنها را شما در راه خدا انفاق مى كنيد.)
28ـ در حديثى مروى است كه پيامبر فرمود: اين كار به اتمام مى رسد بطورى كه سواره ها از صنعاء تا حضرموت سير مى كنند. در حالى كه جز از خدا خوفى ندارند.
موارد فوق الذكر را از كتاب "اثبات الهداة" نقل كرديم، چند مورد هم كه ذيلا ذكر مى كنيم، از خبرهاى غيبى مسلّم پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) است.
29ـ اخبار آن حضرت از اينكه فاطمه (عليه السلام) اولين كسى است از اهلبيت او، كه پس از رحلت آن حضرت به وى ملحق خواهد شد كه در كتب اهل سنّت درج است.
30ـ اخبار آن حضرت از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اينكه محاسن او به خون سرش رنگين خواهد شد. در كتب اهل سنت احاديث متعدّد در اين مورد از آن حضرت توسط جماعتى از صحابه روايت شده است. از جمله ابورافع، و جابربن سمرة، و عماربن ياسر، و عبدالله بن عمر، و عبيدالله، و خود على (عليه السلام)است. و در بسيارى از كتب اهل سنت ضبط است كه اسامى آنها با تعيين جلد و صفحه در "احقاق الحق" جلد 7 / ص 339 تا 361 درج شده است.
31ـ اخبار آن حضرت از شهادت سيدالشهداء حسين بن على(عليه السلام)، غير از موردى كه سابقاً نقل شد، بارها از آن حضرت صادر شده است، در كتب اهل سنّت اخبار پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) از شهادت سيدالشهداء حسين بن على 7 از جماعتى از صاحبه پيامبر نقل شده است، كه در آنچه بدست ما از كتب اهل سنّت رسيده بدين قرار است:
از ابن عباس در پنج حديث:
حديث اول در "30" كتاب، حديث دوم در "1" كتاب، حديث سوم در "3" كتاب، حديث چهارم در"4" كتاب، حديث پنجم در "20" كتاب
از عائشه در سه حديث:
حديث اول در "11" كتاب، حديث دوم در "1" كتاب، حديث سوم در "10" كتاب، و از امامه در "3" كتاب، و از زينب بنت جحش در "5" كتاب، و ازامّ الفضل در "15" كتاب، و ازانس بن مالك در "18" كتاب، و از ابوالطفيل در "1" كتاب، و از مسوربن مخرمة در "1" كتاب.
از ام سلّمه در ده حديث:
حديث اول در "13" كتاب، حديث دوم در "11" كتاب، حديث سوم در "1" كتاب، حديث چهارم در"6" كتاب، حديث پنجم در "11" كتاب، حديث ششم در "5" كتاب، حديث هفتم در "6" كتاب، حديث هشتم در "28" كتاب، حديث نهم در "5" كتاب، حديث دهم در "3" كتاب
و از على بن ابى طالب (عليه السلام) در شش حديث:
حديث اول در "5" كتاب، حديث دوم در "9" كتاب، حديث سوم در "21" كتاب، حديث چهارم در"2" كتاب، حديث پنجم در "3" كتاب، حديث ششم در "2" كتاب،
و از جابر بن عبدالله در سه كتاب و از طلحه در سه كتاب
و از معاذ در "2" حديث، حديث اول در "2" كتاب، حديث دوم در "5" كتاب
و از انس بن حارث از پدرش در "14" كتاب و از سعيدبن جمهان در "2" كتاب و از اسماء بنت عميس در "4" كتاب و از خالدبن عرفطه در "1" كتاب و از معاوية بن ابى سفيان در "1" كتاب و از خود حسين بن على(عليه السلام) در "9" كتاب
اسامى كتب مذكوره با تعيين صفحه در "احقاق الحق" ثبت است.(1)

تتّمه
در "بحارالانوار" جلد 17 / ص 159 تا 221 (باب ام المعجزات، القرآن الكريم)
مقدارى از آيات متضمن اخبار از غيب را در زمان حال يا آينده با تفسير آنها ذكر كرده، سپس گفته است: آيات مشتمل بر اخبار غيبى از آنچه در دلها پنهان است، و همچنين اسرار جهان، زياد است و همچنين اخبارى كه در تفسير آنها وارد شده است كه در اين جلد و ساير مجلدات بحارالانوار پراكنده است و آنچه اكنون در اين باب ذكر كرديم براى كسى كه از عناد دورى كند، كافى است والله يهدى الى سبيل الرشاد.

تعداد معجزات پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله)

در "مناقب ابن شهراشوب" ج 1 / ص 144، بعد از آنكه مقدارى از معجزات پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله)را ذكر كرده، گفته است:
براى آن حضرت معجزاتى است كه براى ساير پيامبران نبوده است. و گفته شده است آن حضرت داراى چهار هزار و چهار صد و چهل (4440) معجزه است كه سه هزار از آنها بيان شده است.
ناگفته نماند كتابهايى كه متعرض معجزات آن حضرت است، زياد است. تنها در "اثبات الهداة" معجزات آن حضرت را از (58) كتاب نقل كرده است.

انواع افعال و حالات آن حضرت كه حاكى از صدق او در دعوى نبوت است.(2)

1ـ تحمل انواع شكنجه ها در راه رسالت: هر كس ثبات قدم و استقامت پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) و تحمل او را در برابر انواع ايذاء و شكنجه از قريش و ساير كفار در نظر خويش مجسم نمايد، شكى براى وى باقى نمى ماند. كه او در دعوت خود راستگو و از خويشتن در يقين بوده و ايمان به گفته هاى خود داشته است.
فداكارى آن جناب در صبر وتحمل به شكنجه ها از كفار قريش و همچنين در روياروئى با قبايل مختلف بيش از حد توصيف است.
هنگامى كه به سوى طائف رفت كه آنان را بخدا دعوت كند، نعلينش را به خونش رنگين كردند، و او را به باد دشنام گرفتند.
حرفى جز اين بر زبانش نيامد، كه مى گفت: پروردگارا من به تو از ضعف توان خويش، و كمى چاره و بى مقدارى خود پيش اين مردم، شكايت مى كنم; تا آنجا كه فرمود: پروردگارا اگر تو بر من خشمگين نباشى، من بدان پروايى ندارم.
شكى نيست كه دعوت به حق تمام حواس و زواياى دل او را مسخر ساخته بود،كه اينهمه ايذاء و شكنجه و دشنام و تكذيب و تهديد را برخود هموار مى ساخت.
عقلا محال است كه اگر در صدق ادعاء خود شكى داشت بر آن همه شكنجه تحمل كند.(3)
2ـ اشتهار به مكارم اخلاق قبل از رسالت: پيش از رسالت در ميان قوم خويش معروف به همه خصال پسنديده و صفات عالى بوده تا اينكه او را امين ناميدند.
كوچكترين دروغ از وى سابقه نداشتند و كمترين لغزش از وى نديده بودند، كسانى كه با وى معاشرت كردند وگفته ها و حركات و اعمالش را به چشم خويش ديدند دلهاى آنان پر از يقين گرديد كه او راستگو است و از پروردگار خويش با وحى خبر مى دهد. اين بود كه "حربى" هنگامى كه رخسار او را ديد گفت: بخدا اين سيما سيماى دروغگو نيست.(4)
هرقل امپراطور روم از ابوسفيان و همراهانش كه در آن زمان كافر بودند پرسيد : آيا شما او را پيش از دعوى نبوت بدروغ متهم ميساختيد؟ گفتند : نه هرگز از او سابقه دروغ نداريم. هرقل گفت : وقتيكه دروغ از خلق او نباشد و از او جز راست شنيده نشده و از دروغ بر مردم پزهيز كند بطريق اولى از دروغ بر خدا پرهيز خواهد كرد.
براى كسانى كه با او معاشرت داشتند و كسانى كه دعوت او به اسلام به آنها رسيد، واضح بود كه او خيرخواه ترين مردم و نيكوكارترين آنها و مهربانترين آنها به آنها و راستگوترين همه آنها است در آنچه مى گويد و نيرومندترين آنهاست در آنجه مى كند.
خديجه همسر پيغمبر چون ميدانست كه او راستگو و نيكوكار است هنگاميكه وحى بر او آمد فوراً او را تصديق نمود. هر كس درآنچه آنجناب آورده تأمل كند. در مى يابد كه مانند آن جز از داناتر و راستگوتر و نيكوكارترين فرد نمى تواند صادر شود. و از كسى كه دروغ بخدا بندد ; و افترا بخدا بگويد، و خدا او را نفرستاده باشد، محال است كه اينسان اصلاح و هدايت و رحمت و ارشاد بسوى نكوكارى و و و... از او صادر شود.(5)
3ـ زهد از دنيا و اشتغال به عبوديت پروردگار متعال:(6) آنحضرت زندگى را بر خود از جهت خانه و خوراك و پوشاك و ساير جهات تنگ مى گرفت، عادتاً خوراك او نان و آب بود ، لباس خود را وصله مى زد. گوسفندش را بدست خود مى دوشيد، شب ها بعبادت پروردگار خود مى ايستاد و روزها به نشر دين الهى مى پرداخت. آنحضرت بشدت از خدا مى ترسيد. و مدام در طاعت پروردگار بود، طاعت او همسان با محبت او به خدا، و ترس او بقدر علم او به خدا بود، نماز طولانى بجاى مى آورد، و شب را جز كمى به عبادت مى ايستاد، يقين نيروى او و رضا مكنون خاطر او، و معرفت سرمايه او و طاعت منتهاى آرزوى او، و شوق مركب سوارى او، و فكر انيس او و عشق به خدا گنج او، و تقوى فخر او، و عقل همنشين او، و جهاد دوست او، و علم سلاح او بود، نور ديده اونمازبود، و ميوه دل او ياد خداى متعال بود.
4ـ ياد خدا و توكل: پيغمبر اكرم در طول زندگانى خود همواره به ياد خدا بوده، و در تمام امور از او مى ترسيد. جز بخدا نظر نداشت، وجز از وى يارى نمى جست، و براى خود و ديگرى قوه و قدرتى جز از يارى خداى نمى ديد، هرگاه براى وى پيش آمدى مى شد كه دوست داشت، مى گفت: حمد وسپاس بخدايى كه به نعمت او كارهاى نيك انجام مى يابد و هرگاه پيشامدى مى شد كه از آن كراهت داشت، مى گفت: در هر حالى حمد بر خدا باد.
و هرگاه مى خواست كارى انجام دهد، مى گفت: پروردگارا براى من آنچه صلاح است اختيار فرما.
و اگر مى خواست به سفر رود، مى گفت: پروردگارا به قدرت تو حركت مى كنم و به قدرت تو سير مى كنم.و اگر مى خواست بخوابد، مى گفت: پروردگارا! به اسم تو پهلو بر زمين مى نهم و به نام تو پهلو از زمين برمى دارم.
و هرگاه از خواب بيدار مى شد، مى گفت: حمد به خدايى كه بعد از آنكه ما را ميرانيد، زنده ساخت و اگر لباس نوى مى پوشيد، مى فرمود: حمد خدايى را كه به من ارزانى داشت، آنچه بدان در زندگى تجمّل كنم.
و هرگاه غذا ميل مى كرد، مى گفت: حمد خدايى را كه ما را خوردنى و آشاميدنى داد و اگر آب مى خورد، مى گفت: حمد خدايى را كه آب را به رحمت خود شيرين كرد و به سبب گناهان ما تلخ و شور ننمود.
و هرگاه از روزه افطار مى كرد، مى گفت: حمد خدايى را كه به من يارى نمود روزه گرفتم و مرا روزى ارزانى داشت، افطار كردم.
و هرگاه شب مى خواست بخوابد مى گفت: خدايى جز خداى واحد قهار نيست، خداى آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها است، خداى عزيز و قهار
و هرگاه كه در شب بيدار مى شد مى گفت: پروردگار من بيامرز و رحم كن و براه راست هدايت فرما; و اگر از قومى هراس داشت مى گفت: پروردگارا ما ترا در برابر آنان قرار مى دهيم و به تو از شرشان پناه مى بريم.
و هرگاه سر به آسمان بلند مى كرد، مى گفت: اى گرداننده دلها دل ما را در طاعت خود ثابت فرما.
هرگاه قسم مى خورد مى گفت: قسم به آنكه جان محمد در كف اوست و اگر اندوهى به وى مى رسيد مى گفت: پروردگارا مرا از آفريدگانت كفايت فرما، اى روزى بخش، ما را از روزى خواران كفايت كن، كافيست مرا خداى، و او بهترين وكيل است.
از اينجا معلوم مى شود كه آن حضرت در همه ابعاد زندگى جز به خدا نظر نداشت، و جز از خدا يارى نمى جست و براى خود و ديگران قوه و قدرتى نمى ديد.
5 ـ پاكى دل او از كينه هاى بشرى: در سخت ترين حالات، هنگامى كه در احد صورت آن حضرت را مجروح و دندانش را شكستند، و بر او فرود آمد آنچه عقل حليم و رشد حكيم را زايل مى كند، جز اعتذار به درگاه الهى از كردار آنها به زبانش نيامد، عرض كرد: پروردگارا قوم مرا بيامرز، آنها نادانند.
6ـ اهتمام او به سعادت مردم: به دعوت مردم بسوى آنچه آنها را در دين و دنيا سعادتمند كند، چنان اهتمام داشت كه خداى تعالى به او مى فرمايد: "فلاتذهب نفسك عليهم حسرات" (در راه حسرت به آنها جان خود را مباز) «سوره فاطر /آيه 8
از نظر علم و عقل آن كس كه از شدت حرص بر سعادتمند ساختن مردم جان خود را فدا مى كند، امكان ندارد دروغ بگويد، بلكه بطور حتم به ملأ أعلى تعلق دارد.
7ـ شدت رغبت آن حضرت به پاك ساختن انسان ها از پليدى هاى بشرى و آلودگى هاى شهوات حيوانى
8ـ تشخيص امراض جامعه بشرى و داروهاى آنها
9ـ تكامل فضيلت در وجود آن حضرت

1ـ داراى بيشترين هيبت در دلها بود، حتى از هيبت او، ترس دل فرستادگان كسرى را فرا گرفت با اينكه به صولت كسرى و عظمت شاهان ستمگر عادت داشتند.
2ـ مهر او در دلها به گونه اى جايگزين شده بود،كه بر اصحابش محبوتر از پدران و فرزندان آنها بود.
3ـ نفوس انسان ها به پيروى او مايل و به اطاعت او منقاد بودند.
4ـ از جانب خدا به او فزونى عقل و برترى همت و صدق فراست داده شده بود.
5ـ زندگى آن حضرت زندگى ثبات و استقامت در شدايد بود، و در حالات گوناگون آرامش خاطر او محفوظ بود، و در برابر هيچ عظمت و بزرگى با وجود كمى يارانش فروتنى نمى كرد.
6ـ از زر و زيور دنيا روگردان بود.
7ـ به مردم با اينكه پيرو او بودند فروتنى مى كرد.
8ـ خدا به او حلم و وقار ارزانى داشته بود.
9ـ عهد خود را حفظ و به وعده خود وفا مى كرد.
10ـ چندان حكمت بالغه و علوم فراوان به او داده شده بود كه عقل ها را مبهوت ساخته است.
11ـ چيزى از وقايع و سرگذشت پيامبران و اخبار عالم در زمان هاى گذشته از كوچگ و بزرگ بر او پنهان نبود.

12ـ جامع بودن شريعت او طورى است كه فرمود: "اوتيت جوامع الكلم"
13ـ به محاسن اعمال و آداب پسنديده دعوت مى كرد.
14ـ در پاسخ گويى داراى دليل روشن، و عجز بر سخن او چيره نمى شد، هيچ خصمى در جدال با او معارضه نمى كرد. مگر اينكه پاسخ او واضح تر و استدلال او برتر بود.
15ـ امّت خود را به ميانه روى دعوت فرمود، نه آنها را بسوى دنيا متمايل ساخت. همانگونه كه يهودى ها به آن رغبت يافتند، و نه بسوى ترك دنيا، همانگونه كه نصارى به رهبانيّت كشيده شدند.
اين است فهرست برخى از رفتار و كردار پيامبر اسلام و سيرت او كه حاكى از صدق دعوى او در رسالت و پيامبرى است، بگونه اى كه محققان و متتبعان از غيرمسلمان ها نيز بصدق او در دعوى نبوت اعتراف كرده اند(7)

پى‏نوشتها:‌


1 . احاديث على بن ابى طالب ع در "احقاق الحق" ج 8 / ص 148 و ج 11 / ص 327 تا 377 و احاديث ساير صحابه در ج 11 / ص 317 تا 416
2 . به نقل از كتاب "محمد المثل الكامل"
3 . واشينگتون ارونيك آمريكايى گفته است: محمد (صلى الله عليه وآله) طالب دنيا نبود و بحدى از قوم خود استهزاء و اهانت ديد كه مجبور به فرار شد و از تمام اين زحمات چيزى جز استوارى و پايدارى دين خود نمى خواست، او داراى آراء بسيار عالى و اعتقاد نيكويى بخداى خود بود.
دكتر واكستون كوستا دانشمند ايتاليايى گويد: پس اگر محمد (صلى الله عليه وآله) از پيغمبران اولوالعزم نبود. (يا اگر از مردم با عزم و اراده نبود) و مجسمه مردانگى و صبر و بردبارى و خداوند فداكارى و از خودگذشتگى حقيقى نمى بود اگر با آن نيت پاك و مقدس قيام نمى كرد. قطعاً اين بار سنگين كمر او را خم مى كرد. (محمد از نظر ديگران ص /3)
4 . در "محمدالمثل الكامل" بعد از آن گويد:
ـ چگونه ممكن است دروغگو حال خود را در طول زندگى از عوام و خواص مردم پنهان نمايد؟ زيرا حوادث روزگار رياء را آشكار مى سازد، بويژه اگر صاحب رياء و تزوير دشمنانى داشته باشد كه خصوصيات زندگى او را تحت نظر گرفته و اسرار نهان او را كاوش نمايند و بيوگرافى زندگانى او را دقيقاً بررسى نمايند.
دروغگو كى مى تواند يهود و نصارى را مخاطب ساخته و به زبان قرآن در باره خويش بگويد؟
"الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل" «سورة الاعراف/ آيه 175»
پيغمبرى كه او را در توراة و انجيل مى يابيد.
واضح است راستى با خير و نيكويى همراه است و دروغ با فجور و زشتى.
5 . غير مسلمانان نيز به آن شهادت داده اند از جمله در "محمد ص از نظر ديگران» آورده است:
ماكس فنى خاورشناس و محقق معروف گويد: محمد(صلى الله عليه وآله) درستگارترين و عالى ترين و راستگوترين مردان بود.
مسترهوبرت ويل، در كتاب خود "المعلم الاكبر" گويد: محمد ششصد سال پس از ظهور مسيح ظهور كرد، با نيروى خدايى كه داشت توانست تمام اوهام را برطرف سازد و بت پرستى را براندازد. و چون مردى درست كردار، و راستگو و بى آلايش بود، مردم به او لقب (امين) داده بودند. لهجه صادق و عزم استوارى داشت وباهمين مزاياتوانست گمراهان رابه راه راست هدايت كند.
مسترموير گويد: به واسطه شرف اخلاق محمد بود كه عموم اهل مكه به اجماع او را ملقب به (امين) كرده بودند.
مسيوسيدللر گويد: از راستى و درستى و اخلاق نيك و رفتار، و استقامت محمد (صلى الله عليه وآله) بود كه در 25 سالگى از طرف مردم به او لقب امين داده شد.
لامارتين مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) شخصيتى است مافوق بشر و مادون خدا پس او بدون شك پيغمبر و فرستاده خداوند است.
جون اوركس كه از دانشمندان انگليسى است مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) در تمام عمر خود ذاتش بهيچ پليدى آلوده نشده است.
6 . به زهد آن حضرت نويسندگان غيرمسلمان نيز شهادت داده اند، از جمله فيلسوف مشهور مستركارليل انگليسى در كتاب "قهرمانان" در حالات آن حضرت (ترجمه فارسى / ص40) گويد: خوشا بحال محمد (صلى الله عليه وآله) با لباس خشن و طعام خشن سعى در اصلاح عالم، و تبليغ توحيد خداوند حق نموده، روز و شب در رنج و تعب كوشش در نشر عدل و فضايل اخلاقى مى كرد، و ابداً مانند اشخاص ضعيف النفس در تحمل شدائد و رنجها طمع و ميل به شهرت اسم يا نيل به سلطنت نداشت، و هرگز نمى خواست هيچ قسم سيطره در عالم داشته باشد.
و در ص 42 گويد: چقدر دوست مى دارم، من برائت و دورى طبع محمد (صلى الله عليه وآله) را از ريا و تصنع، و حقاً مرد مستقل الرأى بود كه اعتماد كامل بنفس خويش داشت، و هرگز غير از آنچه كه در وجودش نهاده شده بود، مدعى چيزى نبود، نه متكبر بود و نه متملق; و در ميان جامه چاك چاك وصله دار خويش همان بود كه دست خداوند او را ايجاد كرده بود.
7 . فيلسوف بزرگ مستركارليل انگليسى در كتاب "قهرمانان" در حالات آن حضرت (ترجمه فارسى / ص 39) گويد:
آيا براستى شما اى برادران ديده يا شنيده ايد كه يك مرد دروغگو بتواند يك دين عجيب و بى مانندى ايجاد كند؟
بخدا كه مرد دروغگو قادر نيست خانه اى از خشت خام برپا كند. زيرا اگر آگاه از وضع و طبع و خواص گچ و سنگ و آجر و خاك و ساير مصالح ساختمانى نباشد، آنچه را كه مى سازد خانه نيست. بلكه تلى است از مصالح كه رويهم ريخته و توده اى است از موادى كه به همديگر مخلوط شده است. و بديهى است كه چنين بنايى غيرممكن است. مدت 12 قرن برپا باشد و 200 ميليون در آن ساكن شوند. زيرا قواعد حكم مى كند كه چنين ساختمانى بايد فرو ريزد و آثارش بطورى محو شود كه اثرى از آن باقى نماند.
و در (ص /17) گويد:
اندك تدبر و تفكر در روحيات و سيرت محمد (صلى الله عليه وآله)واضح مى كند كه قيام او براى شهرت و سلطنت نبوده است زيرا محمد (صلى الله عليه وآله)سير عالم را بطرف زوال و فنا تشخيص داده، ثبات و بقايى براى دنيا قائل نشده و همه مردم را با جمله هاى حكمت آميز خود به زهد و تقوى دلالت نموده و در نظر چنين شخص تاج قيصر تخت كسرى، رياست كعبه يا تمام خاك عرب چه قدر و منزلتى داشته؟!، چه رغبتى به روزگار زوال پذير خواهد كرد.؟!
و در (ص/ 16) گويد:
دشمنان محمد(صلى الله عليه وآله) اگر بنظر حقيقت بنگرند، خواهند فهميد در نفس اين مرد بزرگ افكارى فوق طمع دنيوى و جاه و سلطنت بوده است.
"كنت هانرى دوكاسترى" فرانسوى در كتاب خود موسوم به«اسلام» مى گويد: اولين موضوعى كه بحث در آن شروع شده، موضوع صدق محمد در ادعاى پيغمبرى است و ما گفتيم كه مسئله در ميان خاورشناسان و دانشمندان و سخنوران تقريباً متفق عليه مى باشد تا آنجا كه گويد: براى ثبات صدق محمد (صلى الله عليه وآله) بيش از اين احتياجى نداريم كه ثابت كنيم خود او معتقد به صدق پيغمبرى و حقيقت نبوت خود بوده، و اما غرض از اين پيامبرى آن بود كه پرستش خداى يگانه را بجاى پرستش بتهايى كه قبيله اش آنها را عبادت مى كردند برقرار كند.
اينك گفتار عده اى از دانشمندان اروپايى مسيحى را كه در حالات آن حضرت تحقيق كرده اند از كتاب "محمد از نظر ديگران" نقل مى كنيم:
"مسيوسيمو" مى گويد: كسى كه برخلاف اجماع اقدام كند، و بگويد كه محمد دروغگو بوده است، اين شخص بدون آنكه به موضوع رسيدگى كند و قضيه را حل نمايد، و علل پيروزى محمد را بفهمد، حكم كرده است.
"دوزى" دانشمند معروف چنين مى گويد: در حقيقت براى يكنفر اروپايى محقق محال است كه براستى گفتار و پاكى محمد (صلى الله عليه وآله) ايمان نياورد و اعتراف ننمايد كه اين مرد از روى كمال صدق، و از روى عقيده، عمر خود را در راه نشر تعاليم خداوندى كه مأمور ابلاغ آنها بود، صرف نموده است.
"ادوار مونتيه" رئيس دانشگاه ژنو، مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) پيغمبر بود، به همان معنى كه قدما بنى اسراييل مى گويند، او از يك عقيده خالص كه هيچ بستگى با بت پرستى نداشت دفاع مى كرد، تمام سعى و كوشش اين مرد براى نجات دادن ملتش از يك دين بى معنى و بى اعتبارى بود، مى خواست آنها را از منجلاب فساد اخلاق و پستى عادات، و فساد عقيده نجات دهد. بنابر اين ممكن نيست در راستى و اخلاص و شور خداپرستى كه سراسر وجودش را فرا گرفته بود، شك آورد.
"لويى توماس" گويد: براستى ممكن نيست زندگانى تاريخى محمد (صلى الله عليه وآله) را بهتر از آنچه خداوند تعريف كرده است، معرفى نمود. خداوند عالم درباره پيغمبر خود مى فرمايد: "وما ارسلناك الا رحمة للعالمين" منظور ما از فرستادن تو جز اين نبود كه براى عالميان رحمتى باشى.
"مسيو سيمر" فرانسوى گويد: كسى كه سفاهت دامنگيرش شود و راستى محمد (صلى الله عليه وآله) را انكار كند، بدون آنكه قضيه را مطالعه و بررسى كند، حكم داده است.
"جانين" كه از بزرگترين شاعران آلمانى است، گفته است: اگر اسلام همان باشد كه تعريف آن را شنيده ايم پس همه مسلمان هستيم، و بسيار نادانى و بى شعورى است كه انسان بخواهد از مغز و فكر ناچيز خود ميزانى براى آن جهان و احوالش بسازد، چه بهتر آناست كه اقرار نمايد بر اينكه جهان و عالم تكوين داراى يك قانون و نظم عادلانه است و اگر عقل و ادراك كسى به آن نرسد، دليل انكار نيست و بايد اقرار كند كه نيكى و صلاح اساس جهان و روح وجود است و سود بردن مغز و ميوه زندگى است.
آرى بر او واجب است اين را بداند و به آن معتقد باشد و با كمال آرامش و پرهيزگارى پيرو آن باشد.
"دوزى" دانشمند معروف مى گويد: آيا در قدرت مورخين امروزى است كه در آن تصوير بى مانندى كه محمد (صلى الله عليه وآله)از خداوند عالم مى نمود نقص و خطايى مشاهده كنند و آيا كسى مى تواند آن مناظر و مظاهر دلفريب محمدى را براى ما بياورد و مانند آن افكار عالى كه از ميان سنگ هاى خارا گوش بشر را نوازش داد، ايجاد كند؟ براستى اين فكر عالى و اين خيال بديع شايسته است كه تنها از محمد (صلى الله عليه وآله) ظاهر شود و بطور قطع مدنيت امروزى از آوردن مانند آن عاجز است. تا چه رسد به اينكه فكرى بهتر از آن آورد پس بايد اذعان نمود كه آنچه محمد آورده است، حقاً وحى بوده و از جانب خدا بر او نازل شده است.
"وادى ايكلين كوبرلد" انگليسى در صفحه 166 از كتاب خود مى گويد: هيچ شبهه اى نيست كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله)توانست بهترين معجزات و عجايب را انجام دهد و ملت عرب سرسخت و لجوج را به دورانداختن بتها و قبول كردن عبادت خداى يگانه وادار كند.
"بورس ورث اسميت" در كتاب "محمد و مسلمانى" گويد: من با كمال جرأت ايمان دارم كه روزى عاليترين فلسفه هاى انسانى و صادق ترين اصول مسيحيت تصديق خواهند كرد و ايمان خواهند آورد كه محمد (صلى الله عليه وآله) پيغمبر بود. پيغمبر حقيقى از جانب خدا.
"دكتر وياز" مى گويد: بر فرض اينكه محمد (صلى الله عليه وآله) را پيغمبر ندانيم ناچاريم اقرار كنيم كه از طرف خداوند فرستاده شده، زيرا جز او كسى نبوده و نيست كه ديانت مسيحى را مطابق حق و واقع تفسير و تعبير نموده باشد.
"مسيو درهنكام" فرانسوى مى گويد: راجع به اين گفتار و ادعاى محمد (صلى الله عليه وآله) كوچكترين شكى باقى نيست. زيرا تا آخرعمربراستى مأموريت و رسالت خود معتقد بود و بر خود واجب مى دانست كه به اين كار مهم قيام كند، واين مأموريت را هر قدر هم دشوار باشد، انجام دهد.
"سلامه موسى قبطى مصرى" مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) پيشواى توحيد است.
"نورن كشيش" معروف فرانسوى، پس از تحقيقاتى درباره پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) گويد: بايد دانست كه محمد (صلى الله عليه وآله) تنها پيغمبر عرب نيست بلكه او بهترين پيغمبرى است كه قائل به يگانگى خدا بود.
همين كشيش فرانسوى در جاى ديگر مى گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) بدون شك و شبهه از پيغمبران و صديقين است، او فرستاده خدا مى باشد. و پيامبر عظيم و جليل القدرى است كه توانست با اراده خداوندى ملت اسلام را تكوين كند، و از عدم بوجود آورد و قريب 300 ميليون نفوس را تابع اسلام كند، و همين ملت بود كه قدرت روم را پايمال كرد و گمراهان را نابود ساخت، و شرق و غرب را بلرزه در آورد.
"مسترماركوداد" گويد: محمد (صلى الله عليه وآله) با غنى و فقير يكسان رفتار مى كرد و هيچ شكى نيست كه پيغمبر بزرگ و مباركى بود كه خداوند براى بشر فرستاد.
"گستاولوبون" دانشمند شهير فرانسوى گويد: من كسى را به بدعت مستحدث و يا گمراهى و عمل منفورى دعوت نمى كنم بلكه دعوت من بسوى آن دين عربى استوارى است كه خداوند به رسول خود محمد (صلى الله عليه وآله)وحى نمود، او نيز در اين رسالت با كمال امانت قيام نمود و با حرص و كوشش بى مانندى آن دين را در ميان قبايل بيابان گردى كه سرگرم بت پرستى بودند و از خرافات جاهليت متلذذ مى شدند منتشر ساخت; و توانست آن قبايل پراكنده را در زير يك پرچم جمع كند، پس از آن همه اختلاف و افتراق، توحيد كلمه را در ميانشان برقرار سازد و توجه آنها را به عبادت خالق يكتا معطوف نمايد، و با اين عمل حقاً و على الاطلاق بهترين افراد بشر مى باشد. از حيث حسب و نسب و پيشوايى و پيامبرى
"لورد هدلى" مى گويد: من پس از بحث و تحقيق و استقراء معتقد شدم كه محمد (صلى الله عليه وآله)مدعى ناحق يا دروغگو نبوده و به راستى و از روى حق پيغمبر و فرستاده اى بود كه با رسالت صادق و بدون شكى از طرف خداوند مبعوث گرديده. و اين رسالت كه راهنماى پرهيزكاران است از سوى خدا به او وحى شده و او را مأمور رساندنش فرموده است و اين رسالت مصدق احكام تورات و مكمل كتاب مسيح مى باشد.
تا آنجا كه گويد: يكى از بهترين گواهى ها در باره محمد (صلى الله عليه وآله) گفته استاد و فيلسوف فرانسه "دو ولتر" مى باشد كه گفته است: محمد داراى يقين و عقيده پا برجا و قوه و عزم بى مانندى است.
"دكتر شبلى شميل" گفته است: محمد (صلى الله عليه وآله) كاملترين افراد بشر است در ميان گذشتگان و حاضرين، و تصور نمى رود كه در آينده نيز مانند او بوجود آيد.
"برنارد شاو" نويسنده بزرگ و متفكر نامى معاصر انگليسى گويد: من با صراحت لهجه و اطمينان كامل مى گويم; اروپاى امروزه كه تا اندازه اى به حكم و مصالح آيين اسلامى پى برده، و امروز آن را تا درجه اى قبول دارد. در آينده نيز آن را با آغوش باز پيشواز نموده و با چهره بشاش تماماً آن را خواهد پذيرفت.
"ماكس فنى" علامه خاورشناس آلمانى گويد: آن مرد عربى كه اشتباهات مسيحيت و يهوديت را دريافت و با همت عظيمى كه خالى از خطر نبود ميان قومى مشرك و بت پرست قيام نمود و آنها را به يكتاپرستى دعوت كرد و ابديت روح را در قلوب آنها كاشت، تنها نبايد او را در صف مردان بزرگ تاريخ قرار داد، بلكه سزاوار است كه به پيغمبرى اواعتراف نماييم.