نشان از بى نشانها
(شرح حال و كرامات و مقالات و طريقه سير و سلوك عرفانى
عارف ربانى مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى )

على مقدادى اصفهانى

- ۲۳ -


مجلس نخست : 
بسم الله الرحمن الرحيم - اعوذبالله من الشيطان الرجيم
قال الله تعالى : و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خابطهم الجاهلون قالوا سلاما (416).
از صفات بندگان خداوند رحمن يكى آن است كه سخنشان با دشمنان نيز سالم و ناآلوده است چه رسد به گفتارشان با دوستان . آنان به وسيله رياضات و مجاهدات نفس ، سخنانشان سلامت يافته و اين سلامت از سلامت قلب ايشان منشاء گرفته است و عموما سلامت جوارح آدمى جز با سلامت قلب ، حاصل نمى گردد كه قلب در حقيقت ، فرمانرواى بدن است و سلامت و بيمارى آن از اعمال جوارح ظاهر مى گردد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايد: المرء مخبو تحت لسانه يعنى : آدمى و شخصيت او در پشت زبانش پنهان است كه مدار انسانيت به نفس است و خاموش ‍ نشسته و كفر و ايمان ، صلاح و فساد، زهد و حرص ، و تواضع و تكبرش نهان و مستور است . اما چون به سخن آمد، حالش معلوم و آشكار مى گردد. اهل ظاهر جز ظاهر را در نمى يابند ولى اهل باطن ، امور باطنى را نيز درك مى كنند كه فرموده اند: اتقوا من فراس المؤ من فانه ينظر بنورالله يعنى از هوشيارى اهل ايمان انديشه كنيد كه مؤ من به نور خداوند مى نگرد و نيز حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ما اضمر احدكم شيئا الا ظهره الله فى فلتات لسانه و صفحات وجهه يعنى : هيچ كس نيست كه امرى دردل خود پنهان دارد مگر آنكه خداوند: را در گفتار ناخود آگاه و در صفحه رخسارش هويدا و آشكار خواهد فرمود و اين سخن ، موعظه اى بزرگ است تا آنكه امرى را در قلب خود، پنهان نداريم كه شناعت آن از گفتارمان كه خود ترجمان قلب است ، ظاهر گردد... چه بسا كه در مجلسى وقتى ذكر حق به ميان مى آيد، بعضى گرفته و ملول مى شوند و چون صحبت دنيا مى شود مسرور و مبتهج مى گردند و آثار بشاشت در صورتشان ظاهر ميشود. حق متعال مى فرمايد: ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم و لتعرفنهم (417).
يعنى : آنانكه در دلهايشان بيمارى است ، پندارند، كه خداوند، كينه هايشان را هرگز بيرون نخواهد ريخت ؛ بى شك و ترديد، ايشان را از آهنگ سخنشان خواهى شناخت و نيز فرمايند: يعفر المجرمومن بسيماهم (418) يعنى گناهكاران از چهره و رخسارشان شناخته شوند. نديده اى كسى را كه از سفرى بازگشته و از ياد آورى اماكنى كه ديده است . تغيير رخسار مى دهد؛ هر جا كه در آن ، خوشى ديده چهره اش مبتهج و شادمانه و هرجا كه به او دشوار گذشته است ، رخساره اش درهم مى رود؟
بنابراين سلامت لسان از سلامت قلب انسان است . پروردگار متعال در قرآن ، از قول حضرت ابراهيم خليل عليه السلام مى فرمايد: الذى خلقنى فهو يهدين و الذى هو يطعمنى و يسقين و اذا مرضت فهويشفين و الذى مييتنى ثم يحيين والذى اطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الذين رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين و اجعلنى من ورثة جنة النعيم و اغفر لابى انه كان من الضالين و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع ما و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم (419) يعنى : خداوندى كه مرا بيافريد، هم او رهنمائيم خواهد كرد، خداوندى كه خوراك و آبم از اوست همان خداوندى كه چون بيمار شوم ، شفايم ، مى بخشد. خداوندى كه مرا مى ميراند، و سپس زنده ام مى سازد. همان خدائى كه چشم اميد دارم ، كه روز جزا گناهانم را ببخشايد. بارالها مرا قدرت و حكمت ده و به بندگان صالح خود، ملحق ساز و زبانى راست و راهنما نسبت به آيندگان ، عنايتم كن و مرا از وارثان بهشت پرنعمت قرار ده و از پدرم به كرم خود درگذر و او را به هدايت آور كه سخت از گمراهان است و در آن روز كه همه برانگيخته گردند، رسوايم مفرما. آن روزى كه نه مال و نه فرزندان سودى ندهند مگر آن كسى كه با قلب سالم و دل پاك و پيراسته از شرك و بدى به پيشگاه خداوندى تو آمده باشد.
بى مناسب نيست نكته اى ديگر را كه از آيات فوق استفاده مى شود، يادآور گرديم و آن ، دستورالعمل دعا و خواهش بندگان از خداى متعال است به اين بيان كه انسان بايد در وقت دعا، ابتدا لب به ثناى خداوند بگشايد، و پس از آن ، از برخى نعمت ها كه به وى عنايت فرموده است ياد كند و نسبت به معاصى و گناهان خود، ابراز شرمسارى نمايد و سپس آنچه مطلب و خواهش اوست از پيشگاه پروردگار استدعا كند.
در آيات فوق ، حضرت خيل الرحمن عليه السلام از خداوند خود، شش ‍ حاجت طلبيده و عرضه داشته است : رب هب لى حكما - و الحقنى بالصالحين - و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين - و اجعلنى من ورثة جنة النعيم و اغفر لابى انه كان من الضالين و لاتخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال و لابنون من اتى الله بقلب سليم و در حقيقت ششمين و آخرين حاجت حضرت خليل الرحمن از خداوند خود آن است كه : مرا در روز جزا رسوا مساز كه رسوائى و فضاحت آن روز، بسى سهمگين و عظيم است ؛زيرا در آن هنگام ، مكنون قلب ها ظاهر مى گردد چنانكه خداوند مى فرمايد: و حصل ما فى الصدور
(420) و آدمى در برابر خيل ملائكه وسلسله جليله انبياء و اولياء و ائمه طاهرين عليهم السلام ، مفتضح و رسوا مى شود و علاوه ، زمين و زمان و آسمان و جوارح انسان ، همگى شهادت خواهند داد كه اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (421).
يعنى : امروز است كه بر دهان تبهكاران ، مهر خاموشى زنيم ، و دستهايشان با ما سخن گويند و پاهاشان به آنچه كرده اند، گواهى دهند چه رسوايى و فضاحتى ! و بسا كه آدمى در آن بارگاه ، منگر اعمال زشت خود گردد و قسم ها ياد كند و سودى نداشته باشد يوم يبعثهم الله فيحلون له كما يحلفون لكم (422) يعنى : روزى كه خداوند آنانرا از خاك برانگيزاند، آنگاه بر بى گناهى خود، نزد خداوند، سوگندها ياد مى كنند همانگونه كه در دنيا نزد شما سوگندها به دروغ ياد مى كردند.
آرى ظهور و تجسم اعمال در قيامت ، امرى عظيم است اما خداوند رحمت در آنروز، آبروى بندگان صالح خود را حفظ فرمايد چنانكه در مقام امتنان مى فرمايد: يوم لا يخزى الله النبى و الذين امنوا معه (423) يعنى : در آن روز، خداوند پيامبر خود و آن كسان را كه همراه او ايمان آورده اند، رسوا و بى آبرو نسازد.
اما نبايد فراموش كرد كه پروردگار متعال در صفات و خصوصيات آنهائى كه همراه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله ايمان آورده اند فرموده است : و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود (424) يعنى : كسانى كه همراه با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشند، نسبت به كفار، شديد العمل و سختگير و در عين حال ، در ميان خودشان مردمى سخت مهربانند؛مى بينى شان كه چه بسيار ركوع و سجود مى كنند و از خداوند، فضل و خشنودى اميد دارند. در رخسارشان آثار سجده پيدا است آرى تنها چنين مردمان را خداوند وعده داده است كه از رسوائى و فضاحت قيامت در امان نگاه دارد.
خداوند متعال در وصف آن هنگامه بزرگ فرمايد: يوم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته تؤ ويه و من فى الارض جميعا ثم ينجيه (425) يعنى : روزى كه گنهكار دوست دارد كه براى امان از عذاب قيامت ، پسران و همسر و برادر و خانواده خود كه پناهگاه او در دنيا بود و همچنين همه كسانى را كه بر روى زمين هستند، فدا كند و در مقابل از مجازات رهائى يابد. بلكه در آن روز، آدمى از برادر و همسر و فرزندان خويش مى گريزد، كه يوم يفرالمرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه (426) همگى در آن محشر كبرى گرفتار و حيرانند مگر آن كسى كه با قلب سليم ، در پيشگاه حق تعالى حاضر شود الا من اتى الله به قلب سليم (427) در تفسير قلب سليم ، معانى مختلف بيان گرديده است گرچه مقصود و مآل يكى است بعضى گفته اند: قلب سليم آن است كه از حب دنيا و قواى غضب و شهوت و نفوذ شياطين ، خالى باشد كه دل آلوده به محبت به دنيا و شهوت و غضب دلى بيمار و مريض و ناسالم است . نظر ديگر آنكه : مراد از قلب سليم ، قلبى است كه صاحب آن قلب ، هم چون مارگزيده ، در انقلاب و دهشت باشد و عرب مارگزيده را سليم گويد خداوند فرمايد: ... و هم من خشيته مشفقون (428) يعنى : اينان از خوف خداوند در هراس و دهشتند و در اوصفا اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است : يتململ تململ السليم يعنى : همچون مارگزيده ، بخود مى پيچد گاهى به دنيا و گاهى به خداوند، خطاب مى كند كه : يا دنيا غرى غيرى الهى الويل ثم الويل الى ان كان الزقوم طعامى يعنى اى دنيا، ديگرى را فريب ده و دست از من بدار و تو اى پروردگار من و اى بر على واى بر على اگر زقوم جهنم را خوراك او قرار دهى . بعضى از مفسرين ، قلب سليم را چنان دانسته اند كه جز از انديشه و هراس از خداوند در آن راهى نباشد و از محبت جز پروردگار متعال ، سالم و پيراسته باشد من خشى الرحمن بالغيب وجاء بقلب منيب (429) يعنى : آن كسى كه از خداى مهربان در باطن خود، ترسان است ، و با قلب منيب به درگاه او باز آمده است و در معنى قلب منيب آمده است كه مقصود، قلبى است كه از ما سوى الله ، معرض و خالى باشد ولى همانطور كه گفته شد: مآل و مقصود از تمام اين تعابير در مورد قلب سليم يكى است و چنين قلب ، براى قليلى از اولياء كمل و خاصل و عبادالله المخلصين حاصل شده است .
مجلس دوم 
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله تعالى : و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
معلوم شد كه سلامت صحت اقوال ناشى از سلامت و صحت قلب است و خرابى و فساد آن نيز از خرابى قلب سرچشمه مى گيرد. پس مطالبى اجمالى از براى تفكل عرض مى شود تا اگر كسى بخواهد فساد را از اقوالش بردارد و گفتارش سالم باشد طريق بر او واضح باشد.
فساد قول را انواع مختلفى است كه تعداد آنها به بيش از سى نوع مى رسد و سبب تمام اين امراض مختلفه ، قلب است . پس گر كسى خواهد اقوالش ‍ سالم شود بايد قلب را از امراض سالم كند. حال اگر كسى نتواند همه امرضا را از قلب زايل كند، يك دسته از امراض راهم كه از قلب زايل نمايند، قطعا يك دست از اقوال او هم سالم خواهد شد شايد كه اصول تمام امراض قلب ناشى از قواى غضبيه و شهويه و شيطانيه و جهل باشد.
بدان كه قوه غضبيه از اعظم نعمت هاى الهى است كه به انسان داده شده است تا در سفر به سوى حق و بندگى خدا او را اعانت كند، زيرا كه در اين سفر انسان محتاج به بدن است و بايد بدن خود را از انواع شرور دنيا دفع كند. از اين رو اگر قوه غضبيه نباشد، آدمى هلاك خواهد شد اما انسان بايد اين قوه را در راه خدا خرج كند يعنى هر جا كه امر حق است آن قوه را به كار برد و هر جا كه نهى شده است آن قوه را حفظ كند قال الله تعالى اشداء على الكفار رحماء بينهم (430) يعنى : آنان كه (با پيامبرند و) نسبت به كفار شدت عمل خرج مى دهند و در ميان خود نسبت به يكديگر مهربانند. مثلا نهى از منكر و جهاد هر دو وابسته به قوه غضبيه اند. زيرا كه انسان چون كسى را ديد كه معصيت خدا مى كند، بايد چنان خشمگين شود كه رنگش تغيير كند و حالش متغير شود و براى اين غضب حد معينى نيست . اما وقتى غضب براى خودش باشد براى آن حدى قرار داده اند، كه نبايد از آن حد تجاوز كند مثلا اگر از برادر مؤ منى كه در تشيع با تو شريك است خلاف ادبى از او نسبت به تو سرزند نبايد به او غضب كنى اجمالا اين قوه تا وقتى كه از حد خود نگذرد يك نعمت الهى است ولى همينكه از آن حد گذشت داخل جنود شيطان مى شود، و اين قوه غضبيه به منزله آتش است پس اقوال بد و افتراء و كذب و غيبت و هجو تماما ناشى از قوه غضبيه اند. به اين ترتيب يك دسته از خرابيهاى اقوال مربوط به اين قوه مى باشد.
قسم دوم از امراض قلب كه باعث فساد گفتار مى شود ناشى از قوه شهويه است اين قوه نيز از اعظم نعمت هاى خداست و در حفظ بدن مدخليت تمام دارد و همچنانكه انسان به وسيله قوه غضبيه دفع مضار مى نمايد، به وسيله اين قوه نيز جلب منافع مى كند و اگر قوه شهويه نبود محال بود كه انسان تعيش نمايد اما اعمال اين قوه نيز حدى دارد كه آدمى نبايد از آن تجاوز كند بايد معلوم باشد كه انسان از چه راه مال و ثروت را كسب كرده است و آنرا در چه راه صرف مى كند. حاصل آنكه ، بخش عمده اى از مباحث كتب فقهى در اين دو كلمه خلاصه مى شود: مال چگونه بدست آورى ؟ و در چه راه و كجا آن را خرج كنى ؟ و البته بايد توجه داشت كه اينها تماما مقدمه آن است كه بدن سالم بماند و بندگى خدا كند. حال اگر خداى ناكرده نتوانستى اين قوه را مسخر كنى و او بر،تو غالب شد خرابى به بار مى آورد و يك دسته از اقوال فاسد ناشى از اين قوه مى باشد. غالب اقوال كذب از اين باب است زيرا كه براى جلب منافع مى باشند، مثل آن كه مدح كسى را كنى كه مستحق مدح نباشد و تجعلون رزقكم انكم تكذبون (431) يعنى : و دروغ را روزى خود قرار ميدهيد و بسيار ناراحت است كه اين دو قوه غضبيه ضعيفترى مى باشند. اينگونه افراد حليم و بردبارند ولى حرفشان بسيار است . و در بعضى قوه غضبيه كامل است و قوه شهويه ناقص ‍ است .
قسم سوم از امراض قلب ناشى از قوه متخيله يا شيطانيه مى باشد. افعال و اقوال ناشى از اين قوه به منظور جلب منافع و دفع ماضر نيست بلكه ناشى از مقتضاى خود آن قوه است كه به عنوان مثل ، شخص مدح يا ذم كسى را گويد. بدون آنكه به منظور جلب منفعت يا دفع نصرتى باشد تميز افراد و انواع سه مرض قلبى فوق آسان است و پس از تشخيص مى توان آن ها را دفع كرد.
قسم چهارم از اقسام امراض ، قلب ، جهل است و تميز افراد و انواع آن به علت پنهان بود نشان بسيار مشكل است . جهل اشد امراض است و وجود آنرا به مزله موت قلب دانسته اند و اقوالى كه از آن ناشى مى شود حاكى از غرض سوء گوينده نيست ، بلكه فسادش از آنجا سرچشمه مى گيرد كه گوينده موقع كلام را نمى داند و در مقامى كه نبايد كلامى را بگويد آن را به زبان مى آورد. حضرت امير روحى و ارواح العالمين له الفداء مى فرمايد: مرض جهل در قلب زيان بخش تر از مرض جذام در بدن مى باشد خرابى مرض جهل در آدمى بيش از خرابى آن سه مرض ديگر است .
اخبار بسيارى در لزوم اجتناب از اذاعه سر وارد شده است ولى گمان نكنى كه اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله از امور خفيه است ، بلكه به حسب اشخاص فرق مى كند. بسا هست كه مطلبى نسبت به كسى سر است و نسبت به ديگرى سر نمى باشد. بسا هست حديث صحيح را نبايد ذكر كرد، زيرا كه موقعش نيست مثلا حديث استحباب خوردن خربزه و انگشتر عقيق به دست كردن را نبايد در نزد افراد خارج از دين ذكر نمود، زيرا كه موجب توهين نسبت به دين ميشود بنابراين دامنه اذاعه سر تا بدينجا نيز كشيده مى شود.
گويندگان دينى بايد ملاحظه اضعف مردم را بنمايد و با سخنانشان القاء شبهه نكنند زيرا كه آن شبهه در قلب جاهل عامى مى ماند و اسباب خرابى دين او مى شود يخرجون من دين الله افواجا (432) از حضرت امير عليه السلام به تكرار نقل شده بود كه فرج آل محمد صلى الله عليه و آله در سنه هفتاد است . از حضرت صادق عليه السلام درباره علت عدم وقوع آن سوال كردند آن حضرت فرمود: همينكه حضرت امام حسين عليه السلام را شهيد كردند، خداوند فرج ما را در سال صد و بيست قرار نداد. معلى بن خنيس ‍ در نزد حضرت صادق عليه السلام امين و مورد اعتماد و در غياب قيم اموال و اولاد آن حضرت بود. وقتى اذعه سرى از اسرا آن حضرت كرد، امام فرمود: خداوند گرماى آهن را به او خواهد چشانيد. چون امام عليه السلام به زيارت مكه رفت داود - حاكم مدينه - كس فرستاد تا او را بگيرند و بكشند. معلى بن خنيس گفت : من با مردم محاسبه بسيار دارم ، بگذار مرا به ميدان شهر برند تا مردم جمع شوند و من وصيت كنم او را به ميدان بردند. معلى بن خنيس در آن جا مردم را مورد خطاب قرار داد وگفت : من معلى بن خنيس هستم و آن چه دارم تماما متعلق به حضرت صادق عليه السلام است در اين هنگام رئيس شرطه به سوى او رفت را با ضربتى بكشت . وقتى كه حضرت صادق عليه السلام از مكه مراجعت فرمود به منزل داود تشريف برده و از او پرسيد: آيا توقيم مرا كشتى ؟ داود رئيس شرطه را معرفى كرد، حضرت به اسماعيل دستور فرمود: و داود استهزاء كرد آن شب را حضرت نخوابيدند و داود را نفرين كردند. صبحگاه بود كه از خانه داود فرياد و شيون برخاست و حضرت فرمودند: فرشته اى ضربتى بر سر او نواخت كه مثانه اش شكافت . حاصل سخن آنكه معلى بن خنيس با چنان عظمت شاءن ، به خاطر آن كه سرى از اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله را فاش ‍ كرد، به قتل رسيد.
نوع ديگر از فساد قول از جهل آن است كه در مجلسى كلامى بگوئى كه باعث عداوت شود مثلا در حضور ديگران كسى را مدح كنى و سبب عداوت ها حاضرين نسبت به او شوى . پس در واقع او را مدح نكرده اى بلكه برايش دشمن تراشيده اى و به مرارت و سختى دچارش ساخته اى نيز در حديث است كه وقتى عبادت حضرت سجاد عليه السلام به حدى رسيد كه پاهاى مباركش متورم شد و انواع ضعف در بدن آن حضرت پديد آمد تا آن جا كه اهل بيتش سخت نگران شدندكه مبادا زندگى مبارك امام به مخاطره افتد لذا عمه آن حضرت به منزل جابر رفت و به او اظهار داشت : تو از صحابه پيغمبر و ما بر تو حقوقى داريم كه حال مى بينى عبادت بسيار اسباب ضعف و تلف امام على بن الحسين عليهما السلام گرديده مقتضى است كه شرفياب شده و از آن حضرت خواهش كنى كه در عبادت خود اندكى تخفيف دهد. جابر برخاست و از خانه بيرون آمد و تا به در خانه حضرت رسيد در آنجا در ميان كودكان چشمش به كودكى افتاد كه آثار امامت و ولايت از جبين مباركش ظاهر بود. از او سوال كرد: تو كيستى ؟ كودك پاسخ فرمود: من محمد بن على بن الحسين بن ابيطالب هستم جابر پيش آمد و سينه مباركش را بوسيد و عرض كرد: جدت فرمود: اى جابر، تو آنقدر در دنيا زندگى خواهى كرد كه وصى پنجم من حضرت محمد بن على عليه السلام را خواهى ديد و بعد از آن ديگر چندان در دنيا نخواهى پائيد، و چون او را مى بينى سلام مرا به او برسان ، آنگاه عرض كرد از حضور پدر اجازه بگير تا به خدمتش شرفياب شوم . حضرت محمد بن على عليه السلام به خدمت پدر رسيد و عرض كرد: پيرمردى به در خانه است و رخصت و شرفيابى مى خواهد و با من نيز چنين رفتار كرد. حضرت فرمود: اين شخص جابر است و اين سخن كه با تو گفت و اين رفتار كه با تو كرد، كه سبب حسد و كينه آنان گرديد. آنگاه حضرت اجازه فرمود و جابر وارد شد حضرت سجاد عليه السلام اكرام و تعظيم بسيار در حق او نمود. جابر عرض ‍ كرد: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله خداوند، بهشت را براى خاطر شما خلق كرده است ، پس چرا اينقدر به خود صدمه مى زنى ؟ بهشت را براى خاطر شما خلق كرده است ، پس چرا اينقدر به خود صدمه مى زنى ؟ حضرت فرمود: همين مطلب را به جدم عرض كردند وايشان در جواب فرمود: افلا اكون عبدا شكورا يعنى : آيا نبايد بنده شكرگزارى باشم ؟ جابر عرض كرد خداوند، فيوضات خود را به واسطه شما به مردم مى رساند؟ حضرت فرمود: آيا نبايد به شيوه پدران خود (پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام رفتار كنم ؟ .
يكى از موارد فساد قول ناشى از جهل آن است كه فى المثل انسان سفر كند و آنگاه با آب و تاب فراوان خوشيهاى خود را در اين سفر ونيز صورتهاى زيبا و مناظره فريبنده اى را كه ديده است براى ديگران باز گويد و به اين وسيله اسباب پريشانى حواس شنوندگان بيچاره را فراهم آورد.
همچنين اگر جوانى در سفر قوت شود، همراهان او نبايد جزئيات حالات او را براى پدرش شرح داده و سبب زيادتى حزن او گردند. گفتارش و كردار پيغمبران كه در قرآن كريم حكايت شده است بايد براى ما نمونه باشد. مثلا آن زمان كه برادران حضرت يوسف در مصر بر او وارد شدند به آن ها فرمود: لا تثريب عليكم اليوم (433).يعنى : امروز شما مورد سرزنش نيستيد و نيز بعد از آنكه پدرش را ملاقات كرد ابدا از مصائب چاه سخن به ميان نياورد، بلكه به اختصار اشارتى به زندان و نجات خود از آن بلا كرد: ... قد احسن بى اذا اخرجنى من السجن و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان و بين اخوتى ... (434). يعنى : پروردگار با نجات من از زندان محققا بر من نيكى واحسان كرد و بعد از آنكه شيطان بين من و برادرانم فساد برانگيخت ، شما را از باديه به اينجا آورد. حضرت يوسف افعال زشت برادرانش را نيز به شيطان نسبت داد تا سبب خجلت آنها نشود و به نحو اجمال از وقايع گذشته سخن گفت زيرا كه غرضش خوددارى از سرزنش ‍ آنها بود. بيان تفصيلى قضيه در نزد پدر، از يك سو غضب و كينه برادران را برمى انگيخت و از سوى ديگر سبب حزن پيغمبر خدا و در نتيجه غافل موارد از بيان تفصيلى قضايا خوددارى ، كند، مگر آنكه فايده مهمى در ذكر آن باشد و اسباب نفع كلى براى شخص گردد. فى المثل ، بيان تفصيلى قضاياى كربلا به وسيله حضرت على بن الحسين عليهما السلام گرچه موجب شدت حزن واندوه مردم مى شد ليكن سبب نجات آنها از آتش ‍ دوزخ بود. وقتى حضرت يوسف اقوامش را ملاقات كرد با چه دستگاه حشمتى بود، و هنگامى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام اقوام خويش را ملاقات فرمود و با چه مشقت و رنجى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام اقوام خويش را ملاقات فرمود باچه مشقت و رنجى همراه بود، كه حضرت ام كلثوم مى فرمايد: مدينة جدنا لاتقبلينا
يعنى : اى شهر جدمان را ديگر به خود مپذير. روزى كه از تو بيرون رفتيم و اكبر داشتيم ، اصغر داشتيم عون و جعفر داشتيم ، و امروز كه آمده ايم ، تنها و غريب آمده ايم و بدنهاى كشته شده آن عزيزان را در صحراى گرم كربلا به جا گذاشتيم .
حضرت على بن الحسين عليه السلام پس از بازگشت از كربلا، در نزديكى مدينه فرود آمده و به بشير فرمود: رحم الله اباك انه كان شاعرا هل انت تقدر عليه ؟ يعنى خداوند پدرت را رحمت كند، او شاعر بود آيا تو نيز قادر به سرودن شعر هستى ؟ عرض كرد: آرى ! من نيز شاعرم آنگاه امام فرمود: برو خبر شهادت پدرم را به اهل مدينه باز رسان همينكه مردم مدينه مطلع شدند، به خدمت حضرت شتافتند حضرت امام على ابن الحسين عليه السلام در اين حال نيز در صدد اجمال مطلب برآمده و فرمود: اى قوم ! همين قدر بدانيد كه اگر به جاى اين همه سفارشهايى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به امت خود درباره نيكى كردن نسبت به ما اهل بيت فرمود، امر به ايذاء و عداوت نسبت به ما نموده بود، ممكن نبود اين امت بيش از اين در حق ما دشمنى و اذيت روا دارند، چنانكه خداى تعالى فرمود: قل الاسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (435) يعنى : اى پيغمبر به امت خويش بگو من در برابر زحمت و رنج رسالت خويش ، پاداشى جز محبت نسبت به خويشان خود انتظار ندارم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مجلس سوم : 
بسم الله الرحمن الرحيم
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما احتمال ديگر در اين آيه مباركه آن است كه مراد از سلام همين سلام معروف باشد وقتى جاهل در مقام مجادله با عالم بر آيد عالم بايد در جواب بگويد: سلام عليكم و شايد اين يك حكم تقييدى صرف باشد. مثل آنكه در اخبار وارد شده است كه اگر چشم انسان به جنازه يا شخص مجذوم يا هل ذمه افتاد، خوب است فلان دعا را بخواند، و همچنين است وقتى كه انسان مبتلا به شخصى جاهل شد و مورد بدگوئى قرار گرفت و در پاسخ او بگويد:سلام عليكم . شاهد اين مطلب در آثار اهل بيت و قرآن بسيار است وقتى ابراهيم پسر مهدى عباسى خوابى ديد و آن را براى ماءمون چنين نقل كرد: در عالم رؤ يا ديدم كه در راهى با على عليه السلام مى رفتيم . وقتى به پلى رسيديم خواستم بر او سبقت گيرم ، روى به او كردم . گفتم : تو خواستى به شرافت همسرت خلافت را تصاحب كنى (436) اما او به من جوابى نداد
ماءمون پرسيد پس ‍ چه گفت ؟ ابراهيم گفت : او فقط به من سلام كرد ماءمون گفت : چون على عليه السلام تو را جاهل دانسته ، جوابت نيز همين بوده است . شاهد ديگر، داستان حضرت خليل الرحمن در قرآن مجيد است .
انبياء مضمون حديث لكل انسان شيطان و شيطانى اسلم بيدى يعنى : هر انسانى را شيطانى است ، و شيطان من به دست من تسليم گرديده است بعد از آنكه به رياضات و مجاهدات از خود فارغ شدند به مضمون آيه و انذر عشيرتك الاقربين (437) يعنى : خويشان نزديكتر خود را بيم ده و هدايت فرما، بايد در صدد اصلاح اهل بيت خود و سپس هدايت قبيله و عشيره خود برآيند. از اين رو، حضرت ابراهيم نيز ابتدا درصدد هدايت پدر عرفى خود كه بر حسب اختلاف روايات ، عمويش با پدر و مادرش بود، برآمد و با كمال تاءنى و وقار فرمود: ... ياابت لم تعبد ما لا يسمع و لايبصر و لايغنى عنك شيئا يا ابت اين قد جاء نى من العلم ما لم ياءتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا (438). يعنى : اى پدر! چرا به پرستش چيزى مى پردازى كه نه مى بيند و نه مى شنود و ترا از چيزى بى نياز نمى سازد اى پدر! علم و معرفتى براى من حاصل شده است كه تو را به آن دسترس نبوده است . پس ‍ مرا پيروى كن تا تو را به راه مستقيم هدايت كنم التبه مراد من از اين پيروى و متابعت متابعتى از نوع متابعت موسى عليه السلام از خضر عليه السلام نبود بلكه مقصود از آن گوش فرا دادن و قبول سخنان ابراهيم عليه السلام بوده است در حاليكه متابعت موسى عليه السلام از خضر عليه السلام تبيعت در جميع آثار و اقوال و افعال مى باشد متابعت اول ، اولين درجه متابعت است كه استماع اقوال باشد. متابعت دوم آخر، درجه متابعت است كه تبعيت از اقوال و افعال و احوال باشد. آنگاه حضرت ابراهيم عليه السلام به مواعظ خود چنين ادامه مى دهد: يا ابت لاتبعد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا يا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا (439) يعنى : اى پدر! شيطان را پرستش و اطاعت مكن ، كه شيطان در برابر خداوند رحمان عصيان و سرپيچى كرده است . اى پدر! من از آن بيمناكم كه عذاب خداى رحمان تو را فراگيرد و تو از دوستان شيطان گردى اما چون او به كلى از راه بيرون بود و استعداد هدايت نداشت از برهان اين دعاوى سوال نكرد، بلكه در پاسخ سخنان ابراهيم عليه السلام گفت : ... اراغب انت عن الهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك (440). يعنى : اى ابراهيم ! آيا از خدايان من روى گردان شده اى ؟ اگر از اين وضع و رفتار دست برندارى ، تو را سنگسار خواهم كرد. و اهجرنى مليا (441) آرى اين مرد از جمله كسانى است كه انبياء و اوصيا از هدايت آنان ماءيوسند. از اين رو حضرت ابراهيم عليه السلام خطاب به او فرمود: قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا (442) يعنى : ابراهيم گفت : سلام بر تو باد من از پروردگارم براى شما طلب آمرزش خواهم كرد كه همواره او نسبت به من مهربان بوده است و از شما و از هرچه كه غير از خدا مى خوانيد، كناره و عزلت مى جويم ، پروردگارم را مى خوانم باشد كه در خواندن پروردگار، خويش ، نگونبخت و شقى نباشم .
شاهد سوم ، قصه جماعتى از يهود و نصارى است كه اهل معرفت بودند و قبل از ظهور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از كتب آسمانى پيشين ، علامت ظهور آن حضرت را فهميده و به او ايمان آورده بودند و با اينكه ظاهرا هنوز به شرف اسلام ، مشرف نشده بودند اما ايمان داشتند و بالاخره با ظهور آن حضرت ، ايشان نيز ايمان خود ظاهر ساختند و گفتند ... انا كنا نم قبله مسلمين اولئك يؤ تون اجرهم مرتين (443) يعنى : ما بى شك پيش از اين نيز مسلمان بوديم . آنان پاداش دوگانه دريافت خواهند كرد: مقصود آنكه هم ثواب و اجر ملت اول دوم را دارند. يا آنكه به مضمون بما صبروا چون صبر كردند و مرارت بسيار كشيدند، دوبار به آنها اجر مى دهند ... و يدرؤ ن بالحسنة السيئة و مما رزقناهم ينفقون و اذا سمعوا اللغوا اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لانبتغى الجاهلين (444) يعنى : اينان با نيكى و احسان بدى و سوء رفتار و گفتار ديگران را نسبت به خود دفع كرده و از آنچه كه روزى آنها كرديم به ديگران انفاق مى كنند، و چون سخن لغو و بيهوده اى شنيدند از گوينده آن دورى جستند و به آنها گفتند كردار ما براى ما و اعمال شما براى شما باشد، سلام بر شما! ما درصدد نزديكى و دست يابى به مردم نادان نيستيم مراد، كسانى چون جناب سلمان و اباذر است و مى دانيم كه سلمان چه دشواريها تحمل كرد تا به درك حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نائل گرديد.
بارى ! يكى از موارد آداب معاشرت در اسلام ، سلام كردن است در شريعت دوگونه سلام ، وارد است . يكى سلام به هنگام ورود در مجلس ، و ديگرى سلام به هنگام ترك مجلس كه آن را سلام توديع گويند، و در خبر است كه سالم اول اولى بر سلام دوم نيست .
سلام در آيه شريفه قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا كه قبلا مذكور افتاد سلام توديع است . زيرا انبياء به حسب امر الهى دعوت مى كنند. و آنگاه كه ماءيوس شدند، به مضمون و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله روحا و جسما به تمام عنى نسبت به دعوت شدگان خود، اعراض كرده و مهاجرت مى كنند و به وسيله سلام با آنان توديع مى كنند. البته اين سلام بر انبياء و اولياء و صلحاء است ، ميان علماء اختلاف است كه اين سلام اول است يا سلام توديع مى باشد؟ اگر كسى سر سلام نماز را بفهمد، نتيجه نماز را فهميده است دليل كسانى كه مى گويند اين سلام همان سلام اول است آن است كه : چون انسان داخل در نماز، مى شود به مضمون حديث الصلوة معراج المؤ من يعنى نماز معراج مؤ من است معراجش ‍ آغاز شده و چون نمازش تمام مى شود به صفوف انبياء و ملائكه وارد مى گردد - زيرا كه انسان در آخرين مرتبه عروج خويش به جمع ملائكه و انبياء مى پيوندد، و چون داخل در اين جمع شد، رسم آن بر باقى اهل مجلس سلام نمايد السلام عليك ايها النبى و بعد از آن بر باقى اهل مجلس سلام نمايد: السلام علينا و على عبادالله الصالحين در تشهد نماز، تحيات مبسوطه نسبت به ائمه طاهرين وارد است اما به تدريج از آن كاسته شده و اكنون به يك سلام رسيده است ، و بسيار بى انصافى است كه انسان وارد مجلس انبياء و اولياء و ملائكه شود و با ائمه خود سلام كند. دليل اشخاصى كه سلام پايان نماز را سلام توديع دانسته اند، آن است كه انسان به مجرد آنكه تكبيرة الاحرام گفت و داخل در نماز شد وارد در صفوف انبياء و ملائكه شده است . يكى از خصوصيات نماز آن است كه تمام مخلوقات در آن شركت دارند، يعنى عبادت مخلوقات ديگر در اين عبادت مندرج است ، بعضى از ملائكه در قيامند و برخى در ركوع و بعضى در سجود و ما منا الا له مقام (445) معلوم يعنى هيچ يك از ما فرشتگان نيست مگر آن كه او را در بندگى و عبادت مقامى مقرر است پس انسان در هنگام نماز با تمام ملائكه هم صف و هم رديف است و چون ملائكه به مضمون آيه شريفه يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يساءمون (446) يعنى : شب و روز مشغول تسبيح حق اند، و خسته نمى شوند همواره در حال عبادتند، لذا وقتى انسان از نماز فارغ مى شود از صف آنها بيرون مى آيد و به وسيله سلام با آنان وداع مى نمايد بنابر اين سلام آخر نماز، سلام توديع است و شاهد بر سلام توديع در اخبار يكى آن است كه در آن هنگام كه حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام از مكه خارج شد، فرزدق شاعر عازم موسوم حج است شما كجا مى رويد؟ فرمود: اگر در مكه مى ماندم بنى اميه دستگيرم مى كردند، پس از آن از وى پرسيد: حال و روحيه مردم را نسبت به من چگونه ديدى ؟ عرض كرد: قلوبهم لك و سيوفهم عليك يعنى : قلبهاى آنان متمايل به شما و شمشيرهايشان بر عليه شما است حضرت پس از شكر بر قضا و خواست پروردگار، باجمله سلام عليك از او وداع كرد مركب خود را به حركت درآورد، در روز عاشورا نيز در چند مورد سلام توديع از سوى امام حسين عليه السلام و اصحاب به كار رفته است از جمله آنكس عابس از غلامش (447) پرسيد: امروز چه خواهى كرد؟ و او پاسخ داد كه مگر غير از كشته شدن كار ديگرى كرد بايدبكنم ، عابس گفت : من هم همين گمان خير را در درباره تو داشتم پس هر چه در توان دارى امروز به كاربر كه امروز روز كار است و فردا روز حساب آنگاه غلام به خدمت حضرت آمد عرض كرد: كه در روى زمين نزد من محبوبتر از شما چيزى نيست و اگر غير از اين جان ، نيز چيز ديگرى داشتم در راه رفع ستم از شما آنرا فدا مى كردم ، اما چه كنم كه غير از اين جان چيز ديگرى ندارم آنگاه گفت : السلام عليك يا اباعبدالله و سپس عازم ميدان نبردشد در ميدان او را محاصره و سنگباران كردند، تا جانس را فداى جانان جهان ساخت مورد ديگر آن كه ، دو برادر به نامهاى عبدالله و عبداالرحمن غفارى ، در روز عاشورا به خدمت ابى عبدالله عليه السلام رسيده و گريان سلام كردند حضرت فرمود: پيش بيائيد اى برادرزاده ها! چرا گريه مى كنيد؟ اميدوارم كه ساعتى ديگر چشمهاى شما روشن گردد آنان عرض كردند كه : به خدا قسم ما براى خود گريه نمى كنيم ، بلكه بر تو و بى كسى تو گريه مى كنيم و از اينكه مى بينيم دشمن شما را محاصره كرده است و ما را قدرت دور كردن آنان نيست ، گريانيم . حضرت در حق آنان دعا كرد و از خداوند خواست كه به خاطر همين غصه به آنها جزاى خير دهد آنگاه هر دو عرض كردند: السلام عليك يا اباعبدالله و در هيچ جا اين سلام جواب ندارد مگر همين جا، مورد ديگر، داستان حنظله سعد شامى است كه ابتدا سينه خود را در برابر تير دشمن حضرت ابى عبدالله عليه السلام قرار داد در حاليكه كلمات مؤ من آل فرعون را كه در قرآن حكايت شده است ترنم مى كرد:
يا قوم انى اخاف عليكم يوم التناد يوم تو لون مدبرين مالكم من الله من عاصم و من يضلل الله فما له من هاد يعنى : اى قوم من ، من براى شما از عذاب روز قيامت كه خلق از سختى آن به فرياد آيند، هراسانم . روزى كه از عذاب آن به هر سو بگريزند، و ازقهر خدا هيچ پناهى نيابند، و هر كه از خدا گمراه كند، ديگر او را راهنمائى نيست .
حضرت ابى عبدالله عليه السلام به او فرمود كه اين جمع بعد از كشتن اين برادران صالح و شايسته همگى مستحق عذاب شدند سعد پرسيد: آيا ما به جائى كه اين برادران صالح رفتند كوچ نكنيم ؟ حضرت فرمود: برو عرض ‍ كرد: السلام عليك يا ابا عبدالله جمع الله بيننا و بينكم فى الجنة يعنى : اى اباعبدالله سلام بر تو باد خداوند در بهشت ما و شما را در يك جا گرد آورد حضرت فرمود: آمين .
مجلس چهارم : 
بسم الله الرحمن الرحيم
واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما در جلسه گذشته اجمالا عرض شد كه احتمال دوم آن است كه مقصود از سلام در اين آيه شريفه ، همان سلام معروف و ظاهرى باشد و بنابراين پاسخ شايسته در برابر گفتار ناشايسته سلام است . در شريعت ، سلام كردن يك تكليف است اما بايد در اين مورد قدرى تاءمل كرد و دانست كه مراد از اين تكليف ، تنها يك تكليف زبانى نيست ، بلكه مقصود بالاتر از اين است . همانگونه كه در پشت تمام ظواهر شرع ، حقايقى نهفته است كه غرض از تمسك به آن ظواهر، وصول به حقايق مزبور مى باشد، سلام نيز داراى حقيقتى است كه بايد به آن رسيد.
حقيقت سلام چيست كه سراسر حيات و مرگ انسان را پوشانده است ؟
خلقت آدم با سلام شروع شد، دو نفر كه به يكديگر مى رسند بايد به هم سلام كنند، اولياء به انبياء به اولياء سلام كنند، به هنگام ملاقات سلام و به هنگام مفارقت نيز، سلام به وقت ورود به خانه سلام كرد، چه كسى در درون خانه باشد، يا تهى از كسى باشد، و بالاخره وقت مردن هم سلام ، كه اين نيز خود داراى تعبيراتى است : سلام جسد به روح سلام روح به جسد، سلام اعضاء به يكديگر، سلام روح طيبه به آن سو و نشاءه كه قصت انتقال به آن را دارد، يعنى به ملائكه : ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تننزل عليهم الملائكة ان لاتخافروا ولاتحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم به توعدون (448) روز تولد، سلامت روز مرگ سلام روز حشر و بعث نيز سلام : والسلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا (449) يعنى : و سلام بر من روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم به هر منزلى كه انسان وارد مى شود خوب است كه بر ملائك مستحفظ آن منزل سلام كند السلام عليك على ملائكة الله الحافين بنابراين بايد سر اخبار انشاء سلام را فهميد و سلام كردن صرف لقلقه زبان نباشد، تا ثمره اى بر انجام آن مترتب شود.
بايد دانست كه سلام ، اسمى از اسماء نود و نه گانه خداوند در قرآن مجيد است : هوالله الذى لا اله الاهوالملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار (450)يعنى : اوست خداوند و معبودى كه هيچ معبود و مقصودى جز او كه ملك و قدوس و سلام بر مؤ من و مهيمن و عزيز و جبار و... است وجود ندارد و در دعاى اويس قرنى آمده است : يا سلام المؤ من المهيمن و در دعاى ديگر: اللهم انت السلام و منك السلام و اليك يعود السلام يعنى : خداوندا! تو سلامى و سلام از تو نشاءت گرفته است و به سوى تو باز مى گردد در حديث است كه هر كس بتواند نود و نه اسم خداوند را احصاء نمايد، به بهشت داخل مى شود بديهى است كه مقصود از احصاء اسماء خداوند شمارش عددى آنها نيست ، بلكه همانطور كه در توحيد آمده است احصاء اسماء مبارك حق ، داراى چند مرتبه مى باشد مرتبه اول آن شمارش عددى و لفظى است مرتبه دوم آن ، فهميدن معانى لغوى الفاظ مزبور بوده و بالاخره مرتبه سوم آن درك معانى حقيقه اين اسماء مى باشد. در اين مرحله است كه انسان بايد بفهمد كه چه خصائصى شايسته خداوند است گفته اند: سلام از سلامتى است يعنى ذات و صفات و افعال خدا از هر گونه عيب و نقصى سالم است اين مطلب را انسان به وسيله برهان دريابد. اگر چه ذات خداوند مجهول بوده و راه معرفت به كنه وجود مقدس او مسدود است ، اما اجمالا مى توان فهميد كه او سبوح قدوس است يعنى كه ذاتش منزه و پاك از هر محدوديت و نقص است پس از آن ، مقام صفات است بايد فهميد كه خود در عالم كه صفات او سالمند علمش از جهل وقدرتش از عجز سالم است و هر كس ‍ خود در عالم خويشتن مى داند كه تا چه حد به اين مطلب يقين دارد، كه البته اين خود، موازينى دارد كه به وسيله آن موازين قابل ادراك است از جمله آنكه گفته اند: المؤ من يرى يقينه فى علمه يعنى : مراتب يقين بنده مؤ من را از عملش مى توان ديد اما انسان در اين دو مرتبه از توحيد، يعنى توحيد ذات و صفات كمتر دچار خرابى وضعف اعتقاد مى باشد، بلكه بيشترين خرابى در زمينه توحيد افعال ، گريبانگيرش مى شود چون سلام را به شايستگى درك نكرده ، اين خرابيها پيدا شده است . برخى بر آنند كه شرك مشركين متوجه ذات حق نيست زيرا محال مى نمايد، كه انسانى با شعور، بتى را به دست خود بتراشد، و آنگاه بگويد: اين خالق من است بلكه آنان بتها را شفعاء خود مى دانستند، عمده خرابى اعتقاد آدمى در زمينه شك نسبت به سلامت افعال حق است انسان وقتى مى گويد: اللهم انت السلام يعنى : خداوندا! تو سلام هستى بايد به حال خود نگاه كند و ببنيد كه تو آيا او را در افعال خود سالم مى داند؟ آيا او راظالم نمى داند، و درافعال خود عادل مى شناسد؟ آيا افعال او را خالى از از نقص و عيب مى بيند يا آنكه به زبان خدا راعادل مى خواند و در قلب خويش او را ظالم مى داند؟ در اين زمينه ، افعال انسان ، شاهد عقايد او است اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم (451) يعنى : امروز مهر، سكوت بر دهانشان مى زنيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند مقصود آن است كه آنچه به وسيله دستهايشان انجام دادند شاهد بر عقايدشان است كسى كه خداوند را در افعالش سالم بداند و يقين داشته باشد كه هيچ حركتى بى اذن او انجام نمى گيرد و همه به امر اوست ، ممكن نيست كه در برابر ابتلاء به وقايع و حوادث عالم در سويداى قلب ، خوش كراهت و ناخرسندى احساس كند، و نسبت به آن ها چون و چرا نمايد؛ زيرا كه يكى از اركان اربعه ايمان ، رضا است ، و دنيا محل امتحان است و اين مطالب برهانى و وجدانى است .
انسان داراى رزق ظاهرى و باطنى است از سوى خداوند و به وسيله امورى مثل تنگى معيشت و از دست دادن سلامت و امنيت و يا مشاهده ترقى كسانى كه مساوى و يا پست تر از او بوده اند، امتحان مى شود تا معلومش ‍ گردد كه آيا در قلب او رضايت يا كراهت است ؟ اگر قلبا راضى باشد داراى صفت رضا است ، و اگر قلب راضى نباشد، اما به زبان بگويد راضيم و كراهت خود را اظهار نكند داراى مرتبه صبر است وقتى انسان قلبا راضى بود، از سلامتى قلب برخوردار است . پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ابدا حرف (لو) (452) را به كار نمى برد. يعنى : گفتن اينكه اگر چنين مى كدرم ، چنان مى شد پرهيز كرد زيرا در گفتن حرف لو ايراد به كار خداوندو عدم رضايت به خواست او پنهان است اگر بنده ، خداوند را وكيل مى داند، بايد به او اعتماد كند. و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم (453) مشركون يعنى : بيشتر آنان به خداوند ايمان نمى آورند مگر آنكه در عين حال مشركند آرى اغلب مردم در افعال ، براى خدا شريك قرار مى دهند، و هر يك از ايشان را در تصور باطل ، صدها خدا است . و اين شرك را دو صورت خفى و آشكار است . گفتن ليت (454) نيز همانند گفتن لو به شرك نهان ملوث است و اگر آدمى به كار و بار خود دقيق شود و حساب اعمال خود را بكند، مى يابد كه هر روز چه ميزان به شرك آلوده شده است . ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط(455) اعمالهم يعنى چون نسبت به آن چه كه خداوند فرو فرستاده است ناخرسندند، پروردگار نيز اعمال آنان را تباه و بى فايده ساخت . حضرت عيسى عليه السلام كورى را ديد كه علاوه بر كوى ، مبتلا به فلج و جذام بود و در عين حال حمد و شكر خدا مى كرد. عيسى عليه السلام پرسيد: ديگر براى چه حمد مى كنى ؟! عرض كرد: زيرا كه خداوند مرا از بسيارى گرفتاريها كه ديگران به آن ها مبتلا هستند، نجات داده است حضرت عيسى پرسيد: نعمتى را كه خداوند به تو داده است كدام است ؟ عرض كرد: خداوند متعال نعمت معرفت خويش را به من عطا فرموده است ملاحظه مى شود كه اين شخص ابدا نظر به جزئيات نداشت و مى دانست كه اگر همه نعمت ها باشد و معرفت نباشد گويا كه هيچ چيز نيست . آنگاه حضرت عيسى عليه السلام دست بر او كشيد و او از تمام امراض ظاهرى شفا يافت . پس معلوم شد كه اگر بنده اى بر خداى خود، ايراد و اعتراض نكند، روى آنرا دارد كه بگويد: اللهم انت السلام يعنى خداوندا! تو از هر نقص ، و از هر عيب منزهى .
در آن هنگام كه ملائكه پروردگار، حضرت ساره را به آوردن فرزندى پسر بشارت دادند گفت : الد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا (456) يعنى : آيا من صاحب فرزند مى شوم با آن كه زنى پير و فرسوده ام و اين شوهرم نيز مردى سالمند است ؟ خطاب رسيد كه چون در كارها ترديد مى كند، چهارصد سال اولاد او را معذب خواهم كرد ملاحظه مى شود كه كار بسيار سخت و راه بسى باريك و دشوار است .
انسانى كه درصدد است كه به پروردگار عرضه دارد: انت السلام بايد ذات و صفات و افعال او را قولا و فعلا و قلبا سالم بداند اين تنگى قلب است كه اسباب تنگى كار مى شود. فلا و ربك لايؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (457) يعنى : قسم به پرروردگارت كه هرگز ايمان نمى آورند، تا آنگاه كه ترادر اختلافات ميان خويش حكم قرار دهند و علاوه نسبت به قضاوت و حكم تو احساس سختى و تنگدلى در خويشتن ننموده و در برابر تو تسليم باشند.
از اين رو در امور تشريعى نماز مانند امور تكوينى نبايد نسبت به حكم خدا و پيغمبر، وقتى كه با تمايلات نفسانى ما موافق نيست ، در قلب خود احساس مخالفت كنيم . انسان بايد بداند كه آنچه هست ونيست تماما از ناحيه خدا است . اشخاصى كه راضى به افعال خدا بودند وقتى بلا مى آمد، در نهايت سرور به استقبال آن مى شتافتند آنچنانكه به استقبال نعمت مى رفتند. اين كملات عمار ياسر است كه مى گفت : خدايا اگر بدانم كه رضاى تو در آن است كه در دريا غرق شوم و يا به آتش بسوزم ، چنين خواهم كرد .همين عمار بود كه در ابتداى اسلام آوردنش كه هنوز حكم فاصدع بما تؤ مر (458) يعنى : آنچه راكه بدان ماءمور شده اى آشكارا گوشزد كن نازل نگرديده بود، همراه با پدر و مادرش به وسيله مشركين شكنجه مى شد در آفتاب سوزان آنها را برهنه و بر تنشان زره مى پوشاندند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى بر آن ها مى گذشت و آنان را به اين حال مى ديد در حقشان دعا مى كرد وآنان صبر كردند تا به مقامات رفيع رسيدند. در زمان خلافت عثمان بعضى از منكرات او را نوشته و به دست عمار دادند وى آن نوشته را نزد عثمان برد اين كار از سوى عمار كه در ابتداء امر غلامى بيش نبود، سخت گران آمد و گفت : كار تو به جايى رسيده است كه به من اعتراض مى كنى ؟ آنگاه به غلام خود دستور داد تا عمار را مضروب سازد وآن دژخيم پست با چكمه خويش چنان لكد محكمى به آن مرد خدا نواخت كه بيهوش گرديد چون اين خبر به عايشه رسيد، در حاليكه پاره اى از لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله و يك تار موى مبارك آن حضرت را در دست داشت ، از خانه بيرون آمد و خطاب به مردم گفت : اى مردم ! لباس پيغمبر هنوز نابود نشده است كه با صحابه او چنين مى كنند. عمار كسى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله سه بار بشارت بهشت به او داد و فرمود: فرقه باغيه تو را خواهند كشت در جنگ صفين او آنچنا تعجيل داشت كه به حضرت شاه اولياء عرض كرد: همين فردا به نبرد پردازيم اماآن امام زاهد فرمود: ما را در جهد با اهل قبله ترديد است در جريان جنگ صفين شبانه چند نفر از لشكر معاويه به نصيحت گوئى او آمدند اما فايده ى نكرد در ميدان جنگ به هر طرف كه عمار حركت مى كرد، تمام صحابه پيامبر نيز به پيروى از و به همان سو روى مى كردند. بالاخره در اين جنگ ، عمار به وسيله نيز عمر و عاص از پاى درآمد. حضرت امير عليه السلام بر بالينش حاضر شد و فرمود: هر كس كه در مصيت عمار آه نكشد از اسلام نصيب ندارد در حين بنرد وقتى تشنگى بر عمار غلبه كرد زنى كاسه شيرى براى او آورد، عمار گفت : اين آخرين روزى من در اين دنياست زيرا كه پيغمبر فرمود: آخرين غذاى تو شير است بعد از آن كه عمار به شهادت رسيد اميرالمؤ منين عليه السلام بر سرش حضور يافت و با افسوس فرمود: تو پشت على بودى ! تو دست على بودى ! و آنگاه به دست مبارك ، سر او را از زمين برداشته و بر روى زانوى خويش نهاده و به اين اشعار تخلى ترنم فرمود:

الا يها الموت الذى لست تاريك
ارحنى فقد افنيت كل خليلى
اراك بصيرا بالذين احبهم
كانك تنحو نحو هم بدليل
يعنى : اى مرگ كه مرا از تو گريزى نيست ، اينك كه همه عزيزان خويش را از دست داده ام مرا راحت كن اى مرگ چنان مى بينم كه گوئى تمام افرادى را كه محبوب من هستند مى شناسى و مى پندارى كه با نشانه سراغ ايشان مى روى .
در حقيقت ، امام عليه السلام ، به زبان شعر مى فرمود: بعد از عماز زندگى برمن تلخ است . پس از آن فرمود: هيچگاه نشد كه سه نفر در نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفياب شوند مگر آنكه نفر چهارم باشند، مگر آن كه نفر پنجم عمار بود، قاتل و سب كننده عمار هر دو در آتش ، جهنم خواهند سوخت . سپس فرمود: تا جسد او را به خيمه مخصوص خود، منتقل ساختند. چون چشم مبارك امام به محاسن خون آلود عمار افتاد، ابيات زير را زمزمه كرد:
و ما طيبة تسبى القلوب بطرفها
اذا التفت خلنا با جفانها سحرا
با حسن ممن كلل السيف وجهه
دما فى سبيل الله حتى قضى صبرا
در اين جنگ فرق عمار شكاف برداشت ، و تارك مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام نيز به شمشير ابن ملجم شكافته شد و محاسن مبارك آن حضرت به خون سرش رنگين شد. ياعلى ! اين رباعى را تو درباره عمار فرمودى و گفتى كه هر كس در مصيبت عمار آه نكشد، بهره اى از اسلام ندارد، پس چگونه است حال كسى كه در مصيبت تو آه نكشد؟ اميرالمؤ منين عليه السلام خود بر جنازه عماز نمازگزارد و به دست مبارك خود او را به خاك سپرد، اما چه حالى داشت حضرت سيد الشهداء عليه السلام وقتى كه به بالين فرزنش على اكبر عليه السلام آمد، در حالى كه فرق او شكافته شده بود؟ جوانى كه بيش از هر كس به پيغمبر صلى الله عليه و آله شباهت داشت . وقتى آن حضرت به جسم مجروح پسر نظر افكند، فرمود: على الدنيا بعدك العفا يعنى آيا ممكن است چشمى كه به فرق شكافته و بدن پاره پاره جوان هجده ساله اش بيفتد ديگر به دنيا نظر كند؟ آنگاه سر خونين فرزند دلبند را به دامن گرفته و خون از صورت و پاك كرد و فرمود: فرزندم ، تو اكنون از اندوه دنيا راحت يافتى ولى پدرت غريب و تنها هنوز در دنيا باقى است عمار چون از صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله بود همينكه وفات يافت نگذاشتند، شب به صبح برسد، و شبانه او را دفن كردند، اما لشكر عمر سعد، ابى عبدالله صلى الله عليه و آله را مجال ندادند، تا جوانش را از زمين بردارد. الا لعنة الله على القوم الضالمين .