نشان از بى نشانها
(شرح حال و كرامات و مقالات و طريقه سير و سلوك عرفانى
عارف ربانى مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى )

على مقدادى اصفهانى

- ۱ -


سرآغاز 
بسم الله الرحمن الرحيم :
الحمدلله ما حى الخطيئات و غافر السيئات والصلوة على سيدنا محمد و اوصيائه الطاهرين
كتبا نشان از بى نشان ها به خواست "الهى تاكنون هفده " بار به چاپ رسيده مقدار غلطهايى جزئى در آن بود، كه غلطنامه اى در چاپ دوم ضميمه شد ولى تصميم بر آن بود كه تمام كتاب كاملا تصحيح شد تا به غلطنامه احتياج نداشته باشد، با عنايت اليه و سعى و كوشش آقاى سيد جزايرى با دقت تصحيح شد و انشاءالله در چاپهاى جديد غلطى يافت نخواهد شد و طالبين كتاب از مطالعه آن بهره مند خواهند شد. بحول الله و قوته .

همه از كاركرد الله است
نيكبخت آنكسى كه آگاه است
هشتم ذيحجه الحرام 1421 ه‍ على مقدادى اصفهانى
مقدمه 
بسم الله الرحمن الرحيم :
الحمدلله الذى نور قلوب العارفين نور بمعرفته و اثبت فؤ اد انبيائه و اوليائه بقصص الانبياء و المرسلين و اكمل ايمان المسلمين و المؤ منين بولاية على اميرالمؤ منين عليه السلام
و الصلوة و السلام على اشرف الموجودات محمد المصطفى المبعوث الى الكائنات و على روحه و نفسه و صهره و وصيه سيد الاتقياء و الاصفياء مولى الموالى امام المتقين على ابن ابيطالب و على اوصيائه سيما صاحب العصر و الزمان و خليفه الرحمن و امام الانس و الجن و واسطة ايصال الوجود الى الخلق من الملك المنان حجة بن الحسن الهادى المهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف
.
بر ضمير اهل بصيرت و سالكان راه حقيقت ، آشكار است كه بعد از كلام الهى و سخنان پيامبران گرامى حق و ائمه هداى عليهم السلام ، كه شفابخش ‍ دلهاى بيمار و فروغ قلوب پارسايان و پرهيزگاران است ، سخنى ارجمندتر از گفتار علماى عاملين و عرفاى متاءلهين و شرح حال ايشان نيست كه ارواح را اسباب تزكيه از كدورتهاى عالم ماده مى گردد و سالكان و پويندگان طريق معرفت را مايه تشويق و تثبيت خواهد بود و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤ داك (1) لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب (2). و بزرگان گفته اند: گفتار اولياء خدا، تازيانه اهل سلوك است .
پس بر اهل صلاح فرض است كه از جويبار نور و حكمت كلام خدا و همچنين گفتار و كردار اهل حق كسب فيض و در هر بامداد به تلاوت آيات قرآنى كريم همت كند و احاديث رسول اكرم (ص ) و روايات ماءثوره از ائمه اطهار صلوات الله عليهم اجمعين را به دقت قرائت كند و برگى چند از دفتر زندگى و شرح حال و كرامات و سخنان بزرگان دين را با تدبر مرور كند تا وى را از دام وساوس شيطانى برهاند و به راه مستقيم رهبرى دهد و از مهالك نجات بخشد.
و در اين زمان كه كثرت عالم ماده و توجه به صور جسمانى بسيارى از افراد بشر را از حق غافل كرده است ، تا آنجا كه عده اى به سبب انهماك در شهوات از ياد الهى منكر بسيارى از مبانى احكام دينى و عوالم ماوراء حس ‍ بشرى شده اند، بر هر فرد مسلمان واجب و لازم است كه حتى المقدور را تذكر و جاهلين را تعليم دهد و عاملين را تشويق كند، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد:
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و المواعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن (3).
يعنى : با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت نما و با ايشان به بهترين وجهى بحث و گفتگو كن .
به جهات ياد شده ، اين بنده ناچيز، تراب اقدام عالمان عامل و دوستدار عارفان مشترع نجم الدين ، على بن حسنعلى اصفهانى بر خود لازم ديدم كه با بضاعت مزجاء خويش ، به نگارش و تذكر برخى از كلمات و گردآورى پاره اى از يادداشتها و بعضى از كرامات صادره از پدر بزرگوار و استاد ارجمندم عالم ربانى و عارف صمدانى مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى رضوان الله عليه همت گمارم ، تا طالبان و سالكان راه خدا را نمونه و سرمشق و مذكر و مشوقى باشد فبهديهم اقتده (4) به هدايت گذشتگان راه يافته ، اقتدا نما
وانگهى بسيارى از دوستداران آثار آن مرد جليل القدر قدس سره مرا بر اين كار ترغيب و تشويق كردند و به ويژه آنان كه توفيق درك محضر شريفش را نيافته ، ولى مشتاق بودند تا از راه و رسم و سير و سلوك ايشان آگاهى يابند، انجام اين مهم را خواستار گرديدند.
و از آنجا كه مرد را به سخنانش توان شناخت و به فرموده اميرالمؤ منين عليه السلام : المرء مخبو تحت لسانه - و يعرف المرء من فلتات لسانه ... آدمى در پشت زبان خود پنهان است - و هركس را از آنچه ناگهان بر زبان مى راند، توان شناخت و نيز گفته اند: تلك آثارنا تدل علينا فانظروا بعدنا الى الاثار
بر آن شدم ، يادداشتهايى كه آن مرحوم به خط خويش گرد آورده بود، چه آنها كه از خود نوشته و چه مطالبى كه از ديگران انتخاب فرموده بود، منظم سازم و آنچه خود، از كلمات آن بزرگوار و يا كرامات وى شنيده و ديده بودم ، بر آن بيفزايم و به صورت كتابى در دسترس علاقمندان گذارم ، ليكن تقدير پروردگار چنين بود كه با اندوه و افسوس از كنار مرقد منور سلطان على بن موسى الرضا عليهما السلام رخت مهاجرت بربندم و در اصفهان سكونت كنم . در اين شهر نيز توفيق كار نيافتم ؛ تا آنكه پس از مدتى به تهران رحل اقامت افكندم در حديث قدسى فرموده است : اوليائى تحت قبايى لايعرفونهم غيرى ، دوستان من پنهان در تحت قبه عزت منند، نمى شناسد، آن ها را غير من و حضرت امام الموحدين اميرالمؤ منين على عليه السلام در خطبه متقين نشانهائى از آنها بيان فرموده است و چون اين كتاب هم اقتباس ‍ از فرمايشات ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين است لذا نام اين را نشان از بى نشان ها نهادم چه آنكه :
از آن مرد خدا از ديده عامى بود پنهان
كه عارف داغ بر دل دارد و زاهد چه پيشانى
اميد آنكه مطالعه اين كتاب موجب طلب رحمت براى آن عالم پرهيزگار و سبب آمرزش و مغفرت براى حقير گردد و نيز از لغزشهايى كه بر اثر قلت مايه و كمى سرمايه در تدوين و تاءليف اين كتاب ممكنست از من ناشى شده باشد چشم پوشى شود.
نه شكوفه اى نه برگى نه ثمر نه سايه دارم
همه حيرتم كه دهقان ز چه روى كشت ما را
ليكن با اين آرزو كه شايد اهل دلى را سودى و غفلت زده اى را هشيارى بخشد به اين كار دست زدم : كه فذكران نفعت الذكرى (5) يادآوريشان كه يادآورى سودمند است و به اين اميد كه شايد در پيشگاه رفيع و آستان منيع حضرت بقية الله ولى عصر سلطان العارفين حجة بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف ، چونان كلاف ريسمان پيرزن در ميان خريداران يوسف ، شرف قبول يابد و به چشم عنايت در آن بنگرند.
سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان
يك خوشه ببخشند كه ما تخم نكشتيم
در اينجا لازم مى دانم كه نكاتى چند را براى توجه بيشتر خوانندگان تذكر دهم :
نخست آنكه : تنظيم و تاءليف كتاب حاضر تنها بر اساس امكان فايده براى طالبان و جويندگان بوده است كه شايد به خواست خداوند صاحبدلى با مطالعه آن منتفع شود يا از ره افتاده اى بدينوسيله دستگيرى گردد وگرنه آن مرد بزرگ روحانى ، خود در ميان حياتش از هر گونه تظاهر و خودآرائى برحذر بود و حتى در پاسخ آنانكه از وى مى پرسيدند: اين آثار شگفت انگيز از دعا يا دارو و يا... از نفى شما است ؟ مى فرمود: اولا اين آثار از بركت استاد من و از يمن زندگانى است كه محضر ايشان را درك كرده ام و ثانيا، اراده حق تعالى بر اين قرار گرفته است كه بيمارى بهبود يابد و يا گروهى از كار گشوده گردد و مرا، فقط واسطه اين امر مقرر فرموده است ، زيرا كه اثر، لازمه وجود است و ممكن از خود بود و وجودى ندارد كه صاحب اثر باشد كه لا مؤ ثر فى الوجود الا الله و آثارى كه بر حسب ظاهر از ما بروز و ظهور مى يابد، شعاعى از نور شمس ولايت است كه بر من تابيده و اين مرحمت به سبب خدماتى است كه به وسع خود در طول عمر خويش ، نسبت به سادات و ذرارى مكرم حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها بجا آورده ام ؛ گرچه تقوى و پرهيز و عمل به مستحبات و شب زنده دارى ، و بيدارى اسحار، در اين راه ، بسيار مدد كرده اند، ليكن اينگونه اعمال به منزله جسم و خدمت و محبت نسبت به فرزندان فاطمه عليها السلام هم چون روح و روان است و بديهى است كه چون روح با جسم جمع گردد، منشاء بروز آثار شود و انسان را به مراتب رفيع رساند.
به خاطر دارم كه وقتى يكى از شاگردان پدرم ، پس از وفات وى ، درصدد برآمد كه شمه اى از كرامات استاد خويش را كه خود به چشم ديده بود، جمع آورى و تدوين كند، پس از چندى پدرم در عالم رؤ يا به او فرمود: اين چيست كه مى نويسى ؟ پاسخ داد كه برخى از كرامات شما است فرمود: از اين كار دست بدار كه من در حيات خود، صد يك آنچه را كه از مواهب الهى و الطاف پيشوايان دين ارزانيم شده بود، ظاهر نساختيم و مكرر از آن مرد بزرگوار شنيديم كه مى گفت : ممكن را چه حد كه در حد دستگاه خلقت اظهار وجود كند، هر چه هست اوست و همه از او است
همه از كار كرد الله است
نيك بخت آن كسى كه آگاه است
هر چه هست اى عزيز هست از اوى
بود تو چون بهانه ، ياوه مگوى
دوم آنكه : كرامات كه در اين جا از آن سخن رفته است و مى رود، مرتبه اى است پائين تر از معجزه و در درجه دوم از آن و نيز با اين تفاوت كه معجزه ، پيوسته همراه و مقارن با دعوى نبوت و رسالت و سمتى از ناحيه حق تعالى است ، ولى صاحب كرامت را هرگز ادعايى نيست و عمل خود را صرفا اثر اراده خداوند مى داند كه بر دست وى آشكار فرموده است و در حديث قدسى آمده است كه : عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى انا حتى لا اموت اجعلك حيا لا تموت و انا اقول للاشياء كن فيكون و انت تقول للاشياء كن فيكون اى بنده من ، مرا فرمان بر، تا كه تو را همانند خويش ‍ كنم ، من حى ناميرا هستم و ترا نيز زنده ناميرنده خواهم ساخت ، من به هر چيز فرمان دهم ، چنان خواهد شد و تو را نيز چنين خواهم كرد كه بهر چه فرمان دهى ، انجام پذيرد. و در حديث ديگر است كه : ان العبد يتقرب الى بالنوافل حتى كنت سمعه الذى يسمع به و يبصر به و يده الذى يبطش ‍ به بنده با انجام نوافل چنان بمن نزديك مى گردد كه من گوش او مى شوم كه با آن مى شود و ديده او مى گردم كه با آن مى بيند و دست او مى شوم كه با آن عمل مى نمايد. پس در حقيقت هر چه كه از اين بنده خدا و ولى حق صادر شود، از خدا و به اراده او است و در قران مجيد، خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
.... و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى ....(6) تيرى كه از شست تو رها شد، تو رها نكردى و در حقيقت خداوند آنرا رها فرمود...
مثل مر عارف و ولى حق ، مثل آهن تفته است ، همچنانكه آهن سرد و سياه در اثر نزديكى به آتش ، خواص آتش پذيرد و گرم و روشن شود، همانطور بنده خدا، به سبب طاعت و عبادت و قرب به حق ، صفت امكان از او زائل گردد و متصف به صفات ربوبيت شود و از امام صادق سلام الله عليه نقل شد است كه فرمود: العبودية جوهرة كنهها الربوبية ما فقد فى العبودية وجد فى الربوبية عبوديت و بندگى حق ، جوهرى است كه كنه و حقيقت آن ربوبيت است آنچه كه در عبوديت از دست رود در ربوبيت حاصل گردد در اينحالت است كه بنده به صفات رب جل و علا متصف مى شود، هم چنانكه آهن گداخته در عين آنكه ذاتا سرد و تاريك است دعوى تواند كرد كه من آتشم ، مولانا پير رومى و عارف قوى مى گويد:
رنگ آهن محو رنگ آتش است
ز آتشى مى لافد و خاموش وش است
چون بسرخى گشت هم چون زركان
پس انانار است لافش بى زبان
شد ز رنگ تو را شك آتش محتشم
گويد او من آتشم من آتشم
آتشم من گر تو را اشك است و ظن
آزمون كن دست خود بر من بزن
آدمى چون نور گيرد از خدا
هست مسجود ملايك ز اجتبا
و در حالات حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليه آمده است كه در نماز، جمله مباركه اياك نعبد و اياك نستعين را آنقدر تكرار فرمود كه بيهوش بر زمين افتاد، در اين باره از وى پرسش كردند، فرمود: لا زال اكررها حتى سمعت من قائلها آنقدر تكرار كردم كه از گوينده اصلى ، آنرا استماع نمودم ولى با اين همه ، انسان چون به خود باشد، همان فقير نيازمند و بنده ناچيز است يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هوالغنى الحميد
(7) اى مردم شما نيازمندان حضرت حقيد و خداوند است كه بى نياز و ستودهاست و بگفته مولوى :
چون پرى غالب شود بر آدمى
گم شود از مرد وصف مردمى
هرچه گويد او پرى گفته بود
زان سرى نه زين سرى گفته بود
چون پير را اين دم و قانون بود
كردگار آن پرى را چون بود
آدمى رفته پرى خود او شده
ترك بى الهام تازى گو شده
چون به خود آيد نداند يك لغت
چون پرى را هست اين كار و صفت
پس خداوند پرى و آدمى
از پرى كى باشدش آخر كمى
گرچه قرآن از لب پيغمبر است
هر كه گويد حق نگفته كافر است
سوم آنكه : آنچه را كه در اين كتاب گرد آورده ايم يا خود از زبان آن مرد حق شنيده ايم و يا در يادداشتهايى كه به خط آن مرحوم باقى مانده بود يافته ايم و همچنين حالات و عبادات و راه و روش بندگى و كراماتى كه از وجود ايشان صادر شده و خود به چشم ديده و يا بلاواسطه از افراد مطمئن و مورد وثوق شنيده ام درج شده است و بويژه در نقل سخنان آن عارف ربانى رعايت امانت گرديده است و حتى المقدور تنها به تقرير و تنظيم و تبويب آنها پرداخته ام و نيز بايد متوجه بود كه ايشان در اداء سخنان و يا نگارش ‍ آنان به خصوص كه در برخى موارد براى فهم مستمع و خواننده عامى ، نهايت سادگى را در كلام به كار برده اند، و از نوشتن اين يادداشتها شايد هرگز ايشان را نظرى به چاپ و انتشار آنها نبوده است . شاهد اين مدعا آنكه در چندين حكايت در متن كتاب ديده مى شود كه ، حتى حاجتمند را از افشاى سرگذشت ، خواه تا پايان حيات خودشان و يا تا پايان حيات طرف منع كرده اند نظير حكايات سيد ابوالقاسم هندى - آقاى كوچ اصفهانى و حاجى على بربرى و غيره همچنين در نوشتن اين يادداشتها به آن اندازه كه سخن از خطاى كلى مصون باشد و موجب تغيير معنى و يا اشكالى در افاده مقصود نگردد اكتفا كرده اند و به صنايع ظاهرى كلام نپرداخته اند:
قافيه ابريشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من
اما درباره امثالى كه براى تقرب ذهن آمده و ممكن است برخى از آنها، ابتدا، خواننده را خوشايند نيفتد، بايد متوجه بود، كه خداوند تعالى نيز در قرآن كريم ، از ذكر اين قبيل امثله خوددارى نفرموده است ، در آنجا كه گويد: ان الله لايتسحبى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فاماالذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقون (8) همانا كه خداوند را شرم از آن نيست كه پشه يا چيزى بالاتر از آن را به ثال آورد، ليكن آنها كه ايمان آورده اند، ميدانند كه اين از جانب پروردگار ايشان بوده و مثلى به حق است و آنها كه كافرند گويند: خداى را از آوردن اين مثل چه اراده بوده است ؟ بسيارى از اين ، به گمراهى و بسيارى به راه هدايت مى گروند اما تنها فاسقان و گناهكارانند كه از آن به گمراهى مى افتند و در موردى ديگر منحرفان از حق را چنين مانند فرموده است كه : مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت (9) مثل آنانكه دوستانى جز خداوند اختيار كرده اند، مثل عنكبوتى است كه خانه يى براى خود ساخته ، در حالى كه سستترين خانه ها همان خانه عنكبوت است و در مواردى فرمايد: تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (10) - يعنى ...مقصود از آوردن چنين مثالها آنست كه شايد آدميان به فكر فرو روند و انديشه در كار كنند.


شرح حال عارف سالك ، عارف ربانى ، مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى قدس سره
الشيخ العالم العامل الالهى حسنعلى بن على اكبر بن رجبعلى المقدادى الاصفهانى رحمة الله و رضوانه عليه ، در خانواده زهد و تقوى و پارسائى چشم به جهان گشود، پدر وى مرحوم ملا على اكبر، مردى زاهد و پرهيزگار و معاشر اهل علم و تقوى و ملازم مردان حق و حقيقت بود، و در عين حال از راه كسب ، روزى خود و خانواده را تحصيل مى كرد و آنچه عايد او مى شد، نيمى را صرف خويش و خانواده مى كرد و نيم ديگر را به سادات و ذرارى حضرت زهرا عليها السلام اختصاص مى داد.
در سال 1269 هجرى قمرى ، دخترى به وى عنايت شد كه مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتى قطره اى شير در سينه نداشت . و آنچه دوا و دعا كردند موثر نيفتاد. تا يكى از دوستان ، او را به سوى مردى صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درويش تخت پولادى هدايت كرد. ملاعلى اكبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجى رسيد و عرض حاجت نمود. حاجى به وى دستور داد تا هر چه دعا و دوا براى زوجه اش گرفته است از وى دور سازد و خود، نفس مبارك بر حب نباتى بدميد و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجى ، پس از ساعتى شير از پستان زن جريان يافت و به خارج راه گشود و همين امر سبب ارادت فراوان ملاعلى اكبر به مرحوم حاجى محمد صادق گرديد و ارشاد وى به مقاماتى معنوى نائل آمد. ملاعلى اكبر در شهر، به كسب خود اشتغال مى ورزيد، و در عين حال حوايج آن مرد بزرگ را نيز فراهم مى ساخت و شبهاى دوشنبه و جمعه به خدمت او مى رفت و در تخت پولاد بيتوته مى كرد.
از طرف ديگر مرحوم ملاعلى اكبر كه فرزند ذكورى نداشت ، عهد كرده بود كه به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسرى به او كرامت فرمايد، اين سفر كه در حدود سال يازدهم از خدمت او به مرحوم حاجى محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عيالش پايان پذيرفت و حاجى قبل از تولد فرزند به او بشارت پسرى داده و سفارش كرده بود كه آن پسر را حسنعلى نام گذارد، و بالاخره در سحرگاه يك شب كه ملاعلى اكبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بوده است ، خبر شادى بخش ‍ تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود مى شنود، و مجددا در مورد نامگذارى كودك به حسنعلى توصيه مى گردد.
خلاصه آنكه مرحوم حاج شيخ حسنعلى شب دوشنبه و يا جمعه نيمه ماه ذى القعده الحرام سال 1279 هجرى قمرى با بشارت قبلى مرحوم حاجى محمد صادق در اصفهان در محله معروف به جهانباره كه گويند ميهمانسراى سلطان سنجر بوده است ، ديده به جهان مى گشايد.
مرحوم ملا على اكبر فرزند دلبند را از همان كودكى در هر سحرگاه كه خود به تهجد و عبادت مى پرداخته ، بيدار و او را با نماز و دعا و راز و نياز و ذكر خداوند آشنا مى ساخته است و از هفت سالگى او را تحت تربيت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است .
پدر بزرگوارم مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نقل فرمود: بيش از هفت سال نداشتم كه نزديك غروب آفتاب يكى از روزهاى ماه رمضان كه با تابستانى گرم مصادف شده بود به اتفاق پدرم ، به خدمت استادم حاجى محمد صادق ، مشرف شدم . در اين اثناء كسى نباتى را براى تبرك به دست حاجى داد. استاد نبات را تبرك و به صاحبش رد فرمود و مقدارى خرده نبات كه كف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور (11) من بى درنگ خوردم . پدرم عرض كرد: حسنعلى روزه بود حاجى به من فرمود: مگر نمى دانستى كه روزه ات با خوردن نبات باطل مى گردد عرض كردم : آرى ، فرمود: پس چرا خوردى ؟ عرضه داشتم : اطاعت امر شما را كردم . استاد دست مبارك خود را بر شانه من زد و فرمود: با اين اطاعت به هر كجا كه بايد مى رسيدى رسيدى .
خلاصه ، پدرم از همان زمان ، زير نظر حاجى به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا يازده سالگى ، كه فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد پيوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نيز روح بزرگ آن مرحوم هميشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد مى فرمود. پدرم فرمود: هر زمان كه به هدايت و ارشادى نيازمند مى شدم ، حالتى شبه خواب بر من عارض ‍ مى گشت و در آن حال ، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم مى شتافت و از من رفع مشكل مى فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجى ، شخصى به من اصرار مى كرد نزد مرشد زنده برويم و از ارشاد او بهره مند شويم . به دنبال اصرار او بود كه حالتى شبيه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجى را ديدم كه آمدند و دست به شانه هاى من زدند و فرمودند: هر كس ‍ مثل ما آب زندگانى خورد، از براى او مرگ نيست ، تو كجا مى خواهى بروى ؟ و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (12). و سخن معجز اثر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز مؤ يد همين معنى است كه فرمود: الا ان اولياء الله لايموتون بل ينقلبون من دار الى الدار با خبر باش كه اولياء خدا را مرگ نيست بلكه از خانه اى به خانه ديگر نقل مكان مى كنند.
هرگز نمى ميرد آنكه دلش زنده به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
مرحوم حاج شيخ حسنعلى ، قدس سره ، از دوازده تا پانزده سالگى ، تمام سال ، شبها را تا صبح بيدار مى ماندند و روزها همه روز، بجز ايام محرمه ، با ترك حيوانى روزه مى گرفتند و از پانزده سالگى تا پايان عمر پر بركتش ، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ايام البيض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمى آرميدند.
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود
تحصيلات مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى و برخى از استادان او 
مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى از آغاز نوجوانى خود، به كسب دانش ‍ و تحصيل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنين زبان و ادبيات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همين شهر، نزد استادان بزرگ زمان ، به اكتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حكمت پرداختند از درس ‍ فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد كاشى فايده ها بردند و فلسفه و حكمت را از افادات ذيقيمت مرحوم جهانگير خان و تفسر قرآن مجيد را از محضر درس مرحوم حاجى سيد سينا پسر مرحوم سيد جعفر كاشى و چند تن از ديگر از فحول علماء عصر بياموختند.
سپس براى تكميل معارف به نجف اشرف و به كنار مرقد مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مشرف شدند. در اين شهر، از جلسات درس ‍ مرحوم حجة اللاسلام حاجى سيد محمد فشاركى و مرحوم حاجى سيد مرتضى كشميرى و ملااسماعيل قره باغى اعلى الله مقامهم استفاده مى كردند.
مرحوم پدر، خود نقل مى فرمودند: نخستين روزى كه براى زيارت و درك حضور مرحوم حاجى سيد مرتضى كشميرى به محل سكونت ايشان در مدرسه بخارائيها رفتم ، اتفاقا، روز جمعه بود و كسى را در صحن و سراى مدرسه نيافتم كه جوياى اطاق آن مرد بزرگ شوم ؛ ناگهان از داخل يكى از حجرات در بسته ، صدائى شنيدم ، كه مرا با نام نزد خود مى خواند، به سوى اتاق رفتم ، مردى در را به روى من گشود، و فرمود: بيا، كشميرى منم .
و نيز پدرم مى فرمودند: شبى از شبهاى ماه رمضان ، مرحوم حاجى سيد مرتضى كشميرى به افطار، ميهمان كسى بود، پس از مراجعت به مدرسه ، متوجه مى شود كه كليد در را با خود نياورده است . و نزديك بودن طلوع فجر و كمى وقت و بسته بودن در اطاق ، او را به فكر فرو مى برد، اما ناگهان به يكى از همراهان خود مى فرمايد: معروف است كه نام مادر حضرت موسى ، كليد قفلهاى در بسته است ، پس چگونه نام نامى حضرت فاطمه زهرا چنين اثرى نكند؟ آنگاه دست روى قفل بسته گذاشت و نام مبارك حضرت فاطمه (ع ) را بر زبان راند كه ناگهان قفل در گشوده شد.
بارى مرحوم حاج شيخ حسنعلى ، قدس سره پس از مراجعت از نجف اشرف ، در مشهد مقدس رضوى سكونت اختيار كردند و در اين دوره از زمان ، از محاضر درس و تعاليم استادانى چون مرحوم حاجى محمد على فاضل و مرحوم آقا مير سيد على حائرى يزدى و مرحوم حاجى آقا حسين قمى ، و مرحوم آقا سيد عبدالرحمن مدرس بهره مند مى گرديدند، و در عين اين احوال ، و در ضمن تحصيل و تدريس ، به تزكيه نفس و رياضات شاقه موفق و مشغول بودند.
و اما در علوم باطنى به طورى كه پيش از يادآورى شد، نخستين استاد و مرشد ايشان ، مرحوم حاجى محمد صادق تخت پولادى بود كه از هفت سالگى در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته ؛ ليكن بعد از وفات او، به خدمت سيد بزرگوار مرحوم آقا سيد جعفر حسينى قزوينى كه در شاهرضاى اصفهان متوطن بود، راه يافت . پدرم خود نقل مى فرمود: در يكى از سفرها كه عازم عتبات عاليات بودم به شهرضا رفتم كه شب عاشورا را در آنجا متشرف باشم و مرسوم من چنين بود كه از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه مى گرفتم و جز آب چيزى نمى خوردم ، روز هشتم ماه محرم بود كه خبر يافتم سيدى جليل القدر در اين شهر سكونت دارد؛به اميد و انتظار ملاقات سيد كه از خلق منزوى مى زيست ، نشستم ، تا آنكه براى تجديد وضو به كنار حوض آمد، پيش رفتم و سلام كردم ، نگاه عميقى به من افكند و پس از وضو فرمود: حاجتى دارى ؟ گفتم : غرض ‍ تشرف به حضور شما است فرمود: هر زمان كه بخواهى ، مى توانى نزد من بيايى . گفتم : گويا وقت شما مستغرق كار است . گفت : آرى وليكن براى تو هرگز مانعى نيست و اين بيت را بخواند:
خلوت از اغيار بايد نى ز يار
پوستين بهر دى آمد نى بهار
و به اشاره او، بامداد ديگر روز، به خدمتش رفتم . نظرى به من كرد و گفت : نه روز است كه چيزى نخورده اى و جز به آب ، روزه نگشوده اى ، ولى در رياضت هنوز ناقصى ، زيرا كه اثر گرسنگى در رخساره ات هويدا و ظاهر گشته و آنرا شكسته و فرسوده است در حاليكه مرد كامل از چهل روز گرسنگى نيز چهره اش شكسته نمى شود.
از آن مرد خدا از ديده عامى بود پنهان
كه عارف داغ بر دل دار و زاهد به پيشانى
خلاصه ، با آن مرد بزرگ باب مذاكره بگشودم ، و الحق او را دريابى مواج از علوم ظاهرى و باطنى يافتم ، گفتم : با اين مايه از علوم ، چرا چنين خلوت گزيده و به انزوا نشسته ايد؟ در آن زمان كه پس از كسب اجازه اجتهاد از مراجع علمى وقت نجف اشرف به ايران باز مى گشتم ، به دوست خود گفتم : از اين پس ، من تنها عالم بلند، پايه قزوين ، خواهم بود. دوستم گفت : نه چنين است تو را با يك حمال قزوينى تفاوتى نيست ، زيرا اگر در رهگذرى مردى به تو و يك حمال جاهل از پشت سردستى بزند، هر دو محتاجيد، كه براى شناسائى صاحب دست سر بگردانيد، در حاليكه سى سال درس و تحصيل بايد كه اينقدر، روشنى به محصل ارزانى داشته باشد كه بدون باز پس نگريستن زننده دست را بشناسد اين سخن در دلم چنان اثر كرد كه يكسره از خلق كناره گرفته و در انزوا به تزكيه نفس و تصفيه روح خود سرگرم شدم .
از آن سيد بزرگوار پرسيدم : شنيده ام كه وقتى ، دست شما شكسته بوده و به دستور طبيب ، زفت بر آنها نهاده بوديد و مقرر بود تا آن زفت به خودى خود، پوست را رها نكرده است جدايش نسازيد. گفت : آرى چنين بود، و چهارده روز زفت ، دست مرا رها نكرد. گفتم پس براى وضوء در اين مدت چه مى كرديد؟ فرمود: از سوى خلاق عالم و آفريننده گيتى ، به طبيعت من امر مى آمد كه عمل نكند و خواب هم به چشمم ننشيند و به اراده حضرت حق ، در اين مدت هيچ مبطلى عارض نگشت . پس از آن فرمود: براى من گاهگاهى حالتى عارض مى شود كه از خود بى خود مى شوم و سر به بيابانها مى گذارم و در كوه و صحراهاى بى آب و علف در حالت جذبه راه مى سپرم ، ليكن در وقت نماز، به خود مى آيم ، و باز پس از انجام فرائض ، به حالت نخستين مى افتم و گاهى اين احوال تا بيست روز به طول مى انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادى مى كنم ، متوجه مى شوم كه از ضعف گرسنگى و تشنگى در اعضايم ، قوت بازگشت نيست . دست به دعا برمى دارم كه : الهى به عشق و محبت تو به اينجا افتاده ام ،و اينك قوتى نيست كه به شهر بازگردم . در حال ، از غيب ، گرده نانى و سبوى آبى ظاهر مى شود كه با تناول آن نيروئى به دست مى آورم ، سپاس حق مى گزارم و به آبادى باز مى گردم . پدرم مى فرمود: من خود از افراد ديگرى هم شنيدم كه مى گفتند: سيد را در حالات جذبه و عشق و شور، تنها در بيابانها و كوهها ديده اند.
احاطه مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى رحمة الله عليه به علوم : 
در يادداشتى از حضرت ايشان چنين ديدم :
نيست علمى كه مرا نيست در آن استقصا
اى بسا گنج كه خوابيده به ويرانه ما است
ايشان از جيع علوم ظاهرى و باطنى بهره فراوان داشتند و معتقد بودند كه بعد از علم توحيد و ولايت و احكام شريعت كه تعلم آن واجب است ، تحصيل ساير علوم نيز لازم و ممدوح و جهل به آن ها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخى از علوم و فنون ، استعمال آنهاست ، نه تحصيل و تعلم آنها، مانند علم سحر كه دانست آن واجب كفائى را به طلاب علوم تدريس مى فرمودند ولى در فلسفه و علوم الهى با آنكه متبحر كامل بودند، تدريسى نداشته و مى فرمودند طالب اين علم بايد كه اخبار معصومين عليهم السلام و تزكيه نفس پردازد زيرا كه ... يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ... (13). پيامبر مردم را در آغاز تزكيه و تصفيه نموده ، سپس كتاب و حكمت به ايشان مى آموزد. و بخشى از معضلات علم حكمت و فلسفه ، جز به مكاشفه ، حل شدنى نيست و اگر اين شرائط در متعلم نباشد، تحصيل اين علم بروى حرام و ناروا است و ممكن است او را از جاده شريعت به انحراف كشد و نسبت به علم اصول مى فرمود: قسمتى از اين علم واجب و بسيارى از آن اتلاف عمر است و به قول ملامحسن فيض رحمة الله عليه ، اين علم سه بخش است : اصول و فضول و غير معقول ، تعلم اصول آن لازم و فضول آن مكروه و غير معقول آن حرام است ، همچنين ايشان را در علم طب و شيمى و علوم غريبه يد طولائى بود.
مسافرتهاى ايشان به اطراف : 
مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى رحمة الله عليه در سال 1303 هجرى قمرى به سبب پيشامدى كه در رابطه با ظل السلطان حاكم اصفهان براى ايشان رخ داد و منجر به تنبيه حاكم از طريق تصرفات نفسانى گرديد(14) از آن شهر رخت سفر بربستند و در بيست و چهار سالگى ، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد، مقدس قدم به راه گذاردند و اين نخستين سفر ايشان به آن شهر منور بود كه به قصد زيارت مرقدمطهر حضرت سلطان اولياء على بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثناء صورت پذيرفت . ليكن در همان روزهاى اول سفر راه را گم مى كنند و نزديك غروب آفتاب ، در كوه و بيابان سرگردان مى شوند. در اين حال به ذيل عنايت حضرت ثامن الحجج عليه السلام متوسل مى گردد و عرضه مى دارند مولاى من ! آگاهى كه قصد زيارت ترا داشته ام ولى در اين وادى سرگردان شده ام ، ترا توانائى يارى و مددكارى من هست . از من دستگيرى فرما. پس از دقايقى به خدمت با سعادت حضرت خضر عليه السلام تشرف حاصل مى كنند و به طريق ظاهر و باطن راهنمائى مى شوند و در كمتر از چند دقيقه هجده فرسنگ راه را باقى مانده تا كاشان را، به مدد مولا، طى مى كنند و وارد آن شهر مى شوند
بارى مدت توقف ايشان در شهر مقدس مشهد از يكسال كمتر به طول مى انجامد كه تمام اين مدت را در حجره اى از حجرات صحن عتيق رضوى كه ظاهرا اطاق فوقانى درب بازار سنگ تراشان بوده است به رياضت و تصفيه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت مى كنند و به سال 1304 هجرى قمرى ، بار سفر به صوب نجف اشرف مى بندند و مدتى نيز در آنجا به تحصيل علوم ظاهرى و تزكيه نفس و رياضت سرگرم بودند تا آنكه مجددا به اصفهان بازمى گردند.
در سال 1311 هجرى قمرى براى دومين بار، به ارض اقدس رضوى مسافرت و تا سال 1314 در آن شهر توقف مى كنند. در اين مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سكنى داشته اند. در همين سفر، در مدتى بيش از يكسال ، هر شب ختمى از آن قرآن مجيد در حرم حضرت رضا عليه السلام قرائت مى كرده اند و روزها را در محضر علماء زمان به كسب علوم ظاهر همت مى نموده اند.
مرحوم پدرم مى فرمودند: در همين سفر و در آن زمان كه در صحن عتيق رضوى به رياضت مشغول بودم ، روزى پيرى ناشناس بر من وارد شد و گفت : يا شيخ ، دوست دارم ، كه يك اربعين ، خدمتت را كمر بندم . گفتم : مرا حاجتى نيست تا به انجام آن پردازى . گفت : اجازه ده كه هر روز كوزه آب را پر كنم . به اصرار پير تسليم شدم و هر روز على الصباح به در اطاق مى آمد و مى ايستاد و با كمال ادب مى خواست تا او را به كارى فرمان دهم و در اين مدت هرگز ننشست . چون چهل روز پايان يافت ، گفت : يا شيخ من چهل روز ترا خدمت كردم ، حال از تو توقع دارم كه يك روز مرا خدمت كنى . در ابتدا انديشيدم كه شايد مرد عوامى باشد و مرا به تكاليف سخت مبتلا كند ولى چون يك اربعين با اخلاص به من خدمت كرده بود، با كراهت خاطر پذيرفتم پير فرمان داد تا من در آستانه اطاق بايستم و خود در بالاى حجره روى سجاده من نشست و فرمان داد تا كوره و دم و اسباب زرگرى برايش ‍ آماده سازم . اين كار را با آنكه بر من به جهاتى شاق و دشوار بود، به خاطر پير انجام دادم و لوازمى كه خواسته بود فراهم ساختم ، دستور داد تا كوره را آتش كنم و بوته بروى آتش نهم و چند سكه پول مس در بوته افكنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش كردم . گفت : خداوندا، بحق استادانى كه خدمتشان را كرده ام ، اين مسها را به طلا تبديل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در رجه خالى كن و سپس ‍ پرسيد در رجه چه مى بينى ؟ ديدم طلا و مس مخلوط است او را خبر دادم . گفت : مگر وضو نداشتى ؟ گفتم : نه فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلط را در بوته ريختم و در كوره دميدم تا ذوب شد و به دستور وى و پس از ذكر قسم پيشين ، بوته را در رجه ريختم ؛ ناگهان ديدم كه طلاى ناب است . آنرا برداشتيم و به اتفاق نزد چند بزرگ رفتيم . پس از آزمايش ، تصديق كردند كه زر خالص است آنگاه طلا را به قيمت روز بفروخت و گفت : اين پول را به تو مستحقان مى دهى يا من بدهم ؟ گفتم : تو به اين كار اولى هستى ، سپس با هم به در چند خانه رفتيم و پير پول را تا آخرين ريال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چيزى بخشيد و بعد از آن ماجرا از يكديگر جدا شديم و ديگر او را نديدم .
مرحوم پدرم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى طاب ثراه ، مجددا در سال 1315 هجرى قمرى به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتى توقف ، به نجف اشرف تشرف حاصل كردند و تا سال 1318 قمرى در آن شهر سكنى گزيدند و در سنه 1319 ه‍ق بار ديگر به اصفهان بازگشتند پس از آن ، سفرى به شيراز كردند و چندى در آنجا مقيم شدند و در جعفر طبيب تحصيل و تعلم نمودند.
پدرم مى فرمود: صبح ها در مطب حاجى ميرزا جعفر به معاينه مرضى و نسخه نويسى سرگرم بودم ، و عصرها كتاب قانون بوعلى را نزد وى مى خواندم .
روش حاجى بر اين بود كه حق الزحمه اى براى معالجه بيماران خود معنى نمى كرد و هر كس هر مبلغ مى خواست در قلمدان او مى گذاشت و اگر بيمارى چيزى نمى پرداخت حاج ميرزا از وى مطالبه نمى فرمود. درآمد حاجى از مطب خود، روزانه از هشت يا نه ريال تجاوز نمى كرد و او هم از كمى درآمد خود شكوه اى نداشت . يك روز كه به سركار خود آمد گفت : خداوندا، امروز ميهمان داريم به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آنروز، درآمد مطب ، سى و پنج ريال شد و يك روز هم از خدا خواست كه فرشتگان را امر كند تا پول براى خريد انگور جهت تهيه سركه بياورند در آنروز هم عايدى وى به چهل و پنج ريال بالغ گرديد. ليكن در روزهاى ديگر، نه درآمد وى تغيير محسوسى داشت و نه او عرض حاجتى مى كرد. در مدتى كه من در طب او سرگرم بودم ، سه هزار بيمار را معاينه كرديم و نسخه داديم و هيچ بيمارى براى بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومين بار نگرديد، و تنها در اين ميان ، سه تن از ايشان تلف شدند كه حاجى ، خود از پيش خبر داده بود، هر بيمار كه از در مطب وارد مى شد، حاجى نگاهى به رخسار وى مى كرد و پيش از سوال و معاينه ، نوع بيمارى او را تشخيص مى داد.
مرحوم پدرم در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا به وسيله كشتى ، به قصد زيارت بيت الله الحرام ، به حجاز سفر مى كنند. در جده ، پس از فرود آمدن از كشتى ، پياده به مدينه منوره مشرف مى گردند و از آن شهر مقدس ، احرام حج بسته و با پاى پياده به طرف مكه رهسپار مى شوند. در اين سفر كه به سال 1319 ه‍ق مصادف با حج اكبر بوده است ، با مرحوم حاجى شيخ فضل الله نورى و حاج شيخ محمد جواد بيد آبادى كه در التزام يكديگر سفر مى كردند ملاقات مى فرمايند و در همين سفر، در ارتباط با شريف مكه واقعه اى رخ ميدهد كه در جاى خود از آن سخن خواهيم گفت (15).
بارى ، پس از حج بيت الله و زيارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار عليهم السلام ، حضرت شيخ به ايران مراجعت مى فرمايند و بعد از مدتى توقف ، مجددا به نجف اشرف تشرف حاصل مى كنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان بازمى گردند، و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال 1329 هجرى قمرى ، اين شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوى ، ترك مى گويند، و در آن بلده طيبه ، مجاور مى شوند، و از اين زمان تا پايان عمر شريفش كه سال 1361 ه‍ق بوده ، فقط دو سفر كوتاه به اصفهان و يك سفر به سلطان آباد اراك فرموده اند.
سالهاى مجاورت در مشهد تا پايان عمر شريف 
مرحوم پدرم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى ، اعلى الله مقامه ، در كليه ساعات روز و شب ، براى رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان ، آماده بودند. روزى عرضه داشتم : خوبست براى مراجعه مردم وقتى مقرر شود. فرمود: پسرم ، ليس عند ربنا صباح و لامساء آن كس كه براى رضاى خدا، به خلق خدمت مى كند، نبايد كه وقتى معين كند. پدرم در ابتداى شبها پس از انجام فريضه ، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته هاى مراجعان مشغول و سپس مدتى به مطالعه مى پرداختند. از نيمه هاى شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذكر و نوافل و تعقيبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشيد اندكى استراحت مى فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهيه و ساخت دارو براى بيماران مى نشستند و بالاخره عصرها براى تدريس به مدرسه مى رفتند و پس از آن نيز به پاسخگوئى و رفع نيازمندى محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ايام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و يا ساعتى بعد از ظهر استراحتى كوتاه مى فرمودند.
در سال 1314 هجرى يكى از سادات محترم مشهد براى ايشان سجاده اى و رختخوابى هديه فرستاد. در جواب فرموده بودند: سجاده را به خاطر سيادت شما كه رعايت حرمتش را بر خود واجب مى دانم مى پذيرم ولى به رختخواب نيازم نيست زيرا كه بيست و پنج سال كه پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام ، آرى بندگان خدا اينگونه عمل مى كردند و اينچنين بود حال و رفتارشان .
رحم الله معشر الماضين
كه به مردى قدم نهادندى
راحت جان بندگان خدا
راحت جان خود شمردندى
بارى پدرم ، رحمة الله عليه ، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدى عليهم السلام و نيز استمداد از ارواح اولياء، رحمة الله عليهم اجمعين ، را يكى از شرايط سلوك الى الله مى دانست از اينرو به اعتكاف و زيارت مشاهد متبركه ائمه عليهم السلام و قبور مقدسه اولياء اهتمام فراوان مى ورزيدند. در انجام فرائض يوميه در اول وقت و اتيان نوافل و بيدارى سحرگاهان و تهجد واحياى شبهاى جمعه و ليالى متبرك و روزه در ايام البيض و خدمت به خلق به ويژه نسبت به سادات و زيارت قبور انبياء و اوصياء و اولياء على الخصوص در شبها و روزهاى جمعه مداومت و مراقبت مى فرمودند. در اصفهان هر ساله چند اربعين در كوههاى ظفره به رياضت و انزوا و تزكيه نفس مى پرداختند و همچنين در مساجد و بقاع متبركه مانند مسجد لنبان و مقبره على بن سهل اصفهانى و محمدبن يوسف معدان بناء و بابا ركن الدين و مزار استاد خود، مرحوم حاجى محمد صادق و همچنين كوه صفه كه محل عبادت استاد ايشان بود، به اعتكاف و عبادت مشغول مى شدند. در ناحيه نجف اشرف ، مسجد كوفه ، و سهله و مقبره كميل و ميثم تمار، محلهايى بود كه بسيار زيارت مى فرمودند. در مشهد مقدس ، اوائل امر در صحن عتيق و پس از آن ، در كوهپايه هاى اطراف شهر مانند كوه گراخك و بازه غياث منصور در جا غرق و خادر و حصار سرخ و كوه معجونى نزد مقبره شرف الدين على كاسه گر، به مجاهده و رياضت و عبادت مى گذرانيدند. قبور اولياء خدا را مانند مقبره بوعلى فارمدى ، در فارمد، و علاءالدين على مايانى در مايان و مقبره درويش يحيى و درويش شمس ‍ الدين دو فرزند شيخ جعده جاسبى كه در ايوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارك در كوه چشمه سبز كه پدرم ، خود كاشف آن بودند، و مقبره مير تقى خدايى در محله نوغان كه هم اكنون در داخل منزلى جنب يك دبستان واقع شده است و مزار شيخ محمد كاردهى ، مشهور به پير پالاندوز، و قبر شيخ فضل الله سرابى كه به دست افغانيها شهيد گرديده و آثار آن ، فى الحال ، محو شده است و مرقد حضرت شيخ محمد مؤ من ، قدس سره ، معروف به گنبد سبز كه مورد توجه فراوان پدرم ، بود، زيارت و از ارواح ايشان استمداد مى كردند. عصر هر پنجشنبه ، زيارت گنبد سبز را ترك نمى كردند و مى فرمودند: در كتابى خطى كه مؤ لف آن سيد بزرگوارى از اهل قزوين و نواده دخترى مرحوم شيخ بهاءالدين عاملى ، رحمة الله عليه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است ، خواندم كه : چون شيخ بهائى به مشهد مشرف مى شود، پس از سه شب ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در عالم رؤ يا زيارت مى كند كه با عتاب به وى مى فرمايند: چرا تا كنون به ديدار گل ما شيخ مؤ من نرفته اى ؟ بامداد همان شب ، شيخ بهائى براى زيارت شيخ مؤ من ، از خانه بيرون مى رود و در راه دو تن از اهل علم را مى بيند و خواب خود را براى ايشان نقل مى كند آن دو نفر نيز به عزم زيارت شيخ مؤ من همره مى گردند و براى آزمايش عظمت شيخ ، هر يك نيتى مى كنند. يكى از آنان ، كفن و ديگرى ، انار و سومى ، شير برنج را در خاطر مى گذراند. چون به خدمت شيخ تشرف حاصل مى كنند. شيخ اظهار مى دارد: تا پيامبر دستور نفرمود، به ديدار من نيامدى ؟ مى خواهى بگويم كه در رؤ يا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو؛ شيخ بهائى رؤ ياى خود را نقل مى كند و شيخ مؤ من هم مى گويد: معلوم ميشود ما هنوز ثمره نشده ايم ، كه پيامبر ما را گل تعبير كرده است . پس از آن ، شيخ مؤ من برخاسته و از گنجه خود عمامه و پشقابى انار و ظرفى شير برنج به ترتيب پيش روى صاحبان نيت قرار مى دهد.
و نيز پدرم از همان كتاب روايت كردند كه : وقتى حاكمى از اصفهان همراه سه تن از كارمندان ، خود، ماءمور شهر بلخ يا مرو مى شود. در نيشابور حاكم را حالت جذبه عارض مى شود و سر به بيابان مى گذارد و آن سه تن به جانب حوزه ماءموريت خود روانه مى شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش ‍ مى دهند. بارى ، حاكم مدت يك ماه در كوههاى اطراف نيشابور سرگردان مى ماند. تا آنكه شبى كه صبح فرداى آن به مشهد وارد مى شود، در خواب مى بيند فيلى قصد هلاك او را دارد، در اين هنگامه ، پيرى فرا رسيده سيلى سختى به صورت پيل مى نوازد كه حيوان بر اثر آن لطمه مى افتد و هلاك مى شود. بامداد همان شب ، حاكم مزبور وارد مشهد مى شود و معبرى جستجو مى كند، شيخ مومن را به وى معرفى مى كنند. چون به صورت شيخ مى نگرد، مى يابد كه وى ، همان پيرى است كه دوش در رويا آفت پيل را از او دفع كرده است ، آنگاه شيخ پيش از آنكه حاكم خواب خود را بيان كند اين رباعى را مى خواند:
آنيم كه پيل برنتابد لت ما
بر عرش برين زنند هر شب كت ما
گر مورچه اى درآيد اندر صف ما
آن مورچه شير گردد از همت ما
پس از آن شيخ رحمة الله عليه حاكم را از آن حال خارج و با دستورى او را به صوب ماءمورت خود روانه مى فرمايد.
ولى قلى بيك شاملو در خاتمه قصص خاقانى در احوال شيخ مؤ من رحمة الله عليه چنين مى نگارد:
شيخ مؤ من مشهدى : ديگر سالك مسالك ربانى ، طالب رضاجوئى حضرت سبحانى تاجا للعارفين ، شيخ مؤ من است رحمة الله ، كه در بلده طيبه مشهد مقدس در بقعه مشهر به پاى چنار رحل اقامت افكنده معتكف خانقاه رياضت شده بود مؤ منى اليه از مبادى حال الى حين الارتحال چله نشين ، بقعه سلوك و فيمابين كبار مشايخ به صفات مستحسنه آراسته است جمع كثيرى به توسط هدايت آن رفيع الشاءن قدم از دايره لهو و لعب و جهالت و ضلالت كشيده سالك شاهراه كوى معرفت گرديده اند. جهور سكنه خراسان مريد اوضاع و اطوار آن بزرگوارند. مشهور است كه به دستيارى مريدان اخلاص كيش ، آن شيخ خير انديش ابنيه عاليه بينهايت در بلاد خراسان از مسجد و بقعه و رباط و پل و آب انبار بنا نهاده ، در هيچ مكان از توابع و ملحقات ولايت جنت درايت مشهد مقدس نيست كه آثار خيرات و مبرات آن شيخ صاحبدل نباشد. شرمذه اى از صفات احوال آن قدوه اهل سلوك آنكه اكثر اوقات در خلاء و ملاء به مناجات و عبادت ملك علام قيام و اقدام داشت تا آنكه در سنه 1063 (يكهزار و شصت و سه ) دعوت حق را لبيك اجابت گفت . مريدانش آن مستغرق بحار رحمت را به موجب وصيت در بقعه قريه دستجرد كه از جمله بناهاى مرحوم مزبور بود مدفون نمودند (16).
حضرت شيخ رحمة الله عليه چون به كسى دوا يا دعا مى دادند مى فرمودند: ما بهانه اى بيش نيستيم و شفا دهنده اوست ، زيرا كه اين عالم محل اسباب است و خداوند فرموده است : ابى الله ان يجرى الامور الا باسبابها يعنى : خداوند از انجام كارها جز به وسيله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد از اينرو لازم است به هنگام مرض به طبيب مراجعه نمود سپس مى فرمودند: حضرت موسى على نبينا و عليه السلام مبتلا به قولنج شدند، و هنگامى كه براى مناجات با حضرت رب الارباب به كوه طور رفت عرض كرد: خداوندا مريض شده ام مرا شفا عنايت فرما. خطاب شد: موسى به طبيب مراجعه كن . عرض كرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگويم ، در حاليكه خواهند گفت كه تو كليم اللهى و مرده را زنده مى كنى و كور را شفا ميدهى ، آنگاه براى مرض خود به طبيب مراجعه مى كنى ؟ خطاب شد: يا موسى ، ما اين گياهان را عبث نيافريديم و علم طب را عبث به انسان الهام نكرديم ، حال آيا چون تو موسى هستى انتظار دارى كه اين همه را عبث بگذاريم و بى سبب مرض تو را شفا دهيم ؟
پدرم با آنكه به عبادت و مجاهدت و رياضت و زيارت و اعتكاف در اماكن متبرك ، سخت مداومت و مراقبت داشت ، ليكن اظهار مى فرمود: روح همه اين اعمال ، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذريه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است و بدون آن ، اينگونه اعمال ، همچون جسمى بى جان باشد و آثارى بر آنها مترتب نمى گردد