نگاهي به بردگی

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۳ -


فرق مباحث حقوقى و فلسفى

اين نكته گفتنى است كه مسائل حقوقى با مباحث فلسفى و رياضى از نظر روش استدلال، تفاوت فاحشى دارد، از اين جهت كه نوعاً مباحث به اصطلاح «فلسفه نظرى» با طرح يك برهان و دليل مستقل كه ما را مستقيماً به هدف برساند امكان‏پذير است در حالى كه در مباحث حقوقى و اجتماعى و به اصطلاح «فلسفه علمى» اگر خواسته باشيم روى مقدّمات ادراكى خودمان به هدف برسيم به اين طور نيست، زيرا نوعاً هر دو طرف قضيّه يك نفع و ضررى دارد كه بايد درجه بندى شود و آن طرف كه بيشتر به صلاح است انتخاب شود.

به تعبير ديگر در اينگونه مباحث، سخن از انتخاب «اصلح» است. مثلاً شركت زنها در اجتماعات نفعى دارد و آن بيدار شدن خود آنهاو به كار افتادن نيروى بيشترى در رهبردهاى اجتماعى، و ضررى دارد و آن كم نصيب ماندن اطفال از دامان مهر مادر، و نظاره كردن زنان و مردان اجنبى يكديگر را از نزديك، و در نتيجه احساسهاى هوس‏انگيز به بى‏علاقگى به زن يا مرد خود كشيده شدن، و بى شوى ماندن دخترانى كه زيبائى كمترى دارند، اصرار زنان به خريد زيور آلات و وسائل آرايش تا بلكه دل شوى خود را به دست آورند، و بالأخره موفّق نشدن و افسردگى تدريجى كانون خانواده و بالنّتيجه تأثير سوء در همان مقدار نيروى رهبرد كنونى اجتماعى (مردها)، و نيز مفاسد اخلاقى بيش از آنچه كه در پردگيان و زنان سابق اتّفاق مى‏افتاد.

دانشمندان، نفع و ضرر را سنجيده «اصلح» را انتخاب نموده به عنوان قانون ارائه مى‏دهند.

به قول يكى از دانشمندان غرب مشكلترين كار براى من اين است كه بگويند: در فلسفه قانون سخن بگويم كه بايد كليّه جهات نفع و ضرر در نظر گرفته شود(54) و اگر يكى از جهات غفلت شود قانون اشتباه مى‏شود و انسان هم كه نوعاً گرفتار نسيان و غفلتها است و تمام جهات را هم آگاهى ندارد.

در فلسفه نظرى ملاك برهان عقلى است ولى در فلسفه عملى به دنبال ارجح بايد گرديد.

و اين است كه گفته‏اند: تنها خداوند صلاحيّت قانون گذارى دارد كه غفلت نمى‏كند و به همه جهات آگاه است.

نوعاً مسائل اجتماعى نه صد در صد به نفع است و نه صد در صد به ضررو زيان اجتماع تمام مى‏شود. بايد سود و زيان را سنجيد و درجه بندى دقيق نموده ضرر كمتر و نفع بيشتر را انتخاب نمود و البته اين انتخاب در مباحث اجتماعى به منزله صحّت 100% مباحث علمى بوده به همان اندازه ارزش دارد.

هر علمى روش خاص استدلالى دارد. «متدلوژى» درباره شناخت روشهاى استدلالى هر علمى بحث مى‏كند. در قديم در ابتدا شروع هر علمى، درباره روش استدلالى آن بحث مى‏نمودند چنانكه مباحث اساسى ديگرى كه معمولا مربوط به اساس روش تعليم و تعلّم را ذكر مى‏كردند رؤوس ثمانيه مى‏ناميدند.(55)

انتخاب اصلح در قانون جهاد

براى درك اجمالى «اصلح» در بحثهاى جهاد و متفرّعات آن از جمله بردگى و گرفتن زمينهاى دشمن و مانند آن بايد نكات زير را در نظر گرفت.

1 ـ جلوگيرى از جنگ دائم

قانون جنگ و جهاد بايد طورى تنظيم شود كه ريشه جنگ دائم را در اجتماع براندازد و به لفظ ديگر صلح پايدار و يا نزديك به آن را تضمين كند. اين صحيح نيست كه با دشمن جنگ نموده پس از 1 يا 10 سال تلفات طرفين و پيروزى يكى از دو طرف به صورت ظاهر جنگ خاتمه يابد ولى آرامش در اجتماعها نبوده هر لحظه احتمال برخورد نظامى باشد.

نه به اين معنى كه چنان دشمن كوبيده شود كه اساساً امكان زندگى انسانى برايش نباشد بلكه به اين معنى كه قدرت مركزى براى جنگ ثانوى برايش نماند تا هر روزى آشوب تازه به راه اندازد و مانعى براى پيشروى مكتب انقلابى و هدف باشد، زيرا اگر راستى معتقديم كه مكتبى مصلح جهان و با هدفى عالى براى انسانيّت داريم بايد موانع را از پيش برداريم و اگر در اساس مكتب و حقاّنيّت ايده خود ترديد داريم يا روى اغراض قيام كرده‏ايم كه از همان قدم اوّل، قيام بر خلاف انسانيّت بوده و در نظر عقل سليم هر گونه توبيخ را شايسته‏ايم. ولى اگر باغبان علف هرزه‏ها را كه مضرّ به گلها هستند بنگرد و آنها را چيزى به حساب نگيرد و يا مقدارى از بالاى آنها بچيند كه هر روز مزاحمت گلستان فراهم شود حقّاً باغبانى ناصالح است.

آرى مگر اينكه فرآورده خود را گلستان نداند و يا علفها را مزاحم نبيند!

اين مسئله جدّاً قابل دقّت است، حساب هدف انسانى و ارائه مكتب شايسته به جهان، از اغراض حيوانى و حكومت بر اساس آن جداست. چنانكه كوبيدن قدرت مخالفت، از كوبيدن شخص انسانى جداست، مى‏خواهيد اين را هم به زور تحت عنوان ازدواج شخصيّت داخل كنيد مانع ندارد، انسان كوبيده نمى‏شود، عنوان عرضى جنگ و مخالفت سلب مى‏شود.

خلاصه نبايد مانند اين باشد كه: دشمنى را شكست دهى و وقتى زمين خود او را بلند كنى و اسلحه‏اش را به دستش بدهى! اين به بازى تفريحى اشبه است تا جنگ!

و به همين جهت آنچه از «قراردادهاى اجتماعى» روسو استفاده مى‏شود كه پس از اسير كردن او را آزاد كنيم نظريّه درستى نيست.

2 ـ سستى افراد در تحقيق عقيده

گر چه چند سالى در دوران بلوغ حالت تحقيق و در مقدّمه‏اش شك و ترديد بر جوانها حكومت مى‏كند كه چه بسا به جهات روانى باعث سستى در كارهاى يدى و فكرى ديگر مى‏شود ولى البته براى تحقيق عقائد و مكتبها مفيد است و اين از نظم دقيق جهان هستى است كه پيش از شروع به كارهاى اصيل زندگى، تحقيق در برنامه شود كه آنكه بى‏برنامه كاركند چون رونده‏اى است كه بيراهه مى‏رود.(56)

در سالهاى ميان 15 الى 20 زمان شدّت هجوم افكار متّنوع و شك و ترديد در انتخاب آنها بر مغز جوانهاست تا به دنبال علم رفته براى خود مكتبى اختيار كنند، بسيارى از جوانها از اين نعمت بزرگ دستگاه خلقت غافلند و آن را نوعى بيمارى مى‏انگارند و حالت بيزارى از خود پيدا مى‏كنند و حتّى آنها كه دلى پاكتر دارند آرزوى مرگ مى‏كنند! 

در حالى كه بايد به اين نعمت خرسند شده به خود ببالند و به علم عشق ورزند يعنى مشتاق خود شوند.

بسيارى سردردهاى اين دوران مربوط به شدّت هجوم سرگردانى اين دوره است كه به جاى بهره‏بردارى مثبت از آن حالت به صورت منفى در آمده تحيّر به علاوه آماده نديدن شرائط وصول به هدف، سستى در كار و غم و اندوه را موجب گشته است و اين غم و اندوه است كه حكايت از همّتى بلند مى‏كند كه: آنكه همتّى بلند دارد فراوان اندوه دارد.(57)

البته براى بهره‏بردارى مثبت از اين حالت، برنامه‏هاى روانى خاصّى توصيه مى‏شود و بايد به خصوص پدران ومادران هوشيار باشند. 

آرى چند سالى در دوران بلوغ بازار تحقيق نسبتا گرم است ولى همين كه از آن دوران گذشت آن حالت عوض شده جاى خود را به حالت ركود و عدم ميل به تغيير و تحقيق، و تمايل به زندگى يكنواخت مى‏سپارد.

مگر آنها كه در دوران تحقيق بلوغ روش تحقيق را به صورت عادتى براى خود در آورده باشند كه اينها هر چه بالا روند به همان حالت تحقيق باقى هستند البته منهاى جهات منفى آن.

اين دسته افراد استثنائى بوده به همان نشاط علمى جوانى و تمايل تغيير و تحول زندگى باقى مى‏مانند و شايد به جهت همين لذّت روحانى، اين گونه افراد بنا به آمار نقل شده، و به نظر تخمينى خودمان عمرى درازتر دارند مگر اينكه به جهاتى حالت يأس غلبه كند...

در همان دوران جوانى هم بسيارى جوانها به پيروى محيط‏هاى فاسد نيروى تحقيق معنوى خود را منحرف نموده به تحقيق در وضع ظاهرى خود و افراط در به اصطلاح غريزه «جمال دوستى» مى‏پردازند.

و بالنّتيجه اكثرّيت قاطع افراد در اكثريّت قاطع دوران عمرشان تمايل به تحقيق در مباحث اعتقادى و مكتبى از خودشان نشان نمى‏دهند و حتّى ممكن است حاضر به تفكّر اجمالى در اعتقادات پيشين خود هم نشوند و اين است كه بايد گفت: بيشتر مردم اگر محيطى غير از محيط كنونى خود داشتند به احتمال قوى عقائد همان محيط را داشتند، شايد بيشتر افراد ما اگر در محيطى سنّى نشين بودند و تماس با تشيّع نداشتند آنچنان بودند و بر عكس، آنها اينچنين مى‏شدند، مسيحيان و حتّى يهوديان نيز كه دين را به نژاد مى‏آويزند و نژاد خود را برتر مى‏شمرده‏اند همينطور بودند.

تصديق دارم كه احياناً محيط وضع خاصّى پيدا كرده مردم و به خصوص نسل جوان به دنبال تحقيق مى‏روند، ولى اين در شرائط خاص انجام مى‏شود كه در همين بحث مورد نظر ما مورد توجه است.

اينجاست كه بايد گفت در اعتقادات و كردار ما نسبت آنچه مربوط به داخله وجود ماست به آنچه بيرون از وجود ماست خيلى كمتر است به همان اندازه كه به اصطلاح «صدق اختيار» كند و جبر محيط اراده را اساساً نكوبد. و اينجاست كه سر «منت» خداوندى در اين آيه قرآن: «منّت بر تو ـ اى پيامبر ـ مى‏نهند كه مسلمان شده‏اند... بلكه خداوند منّت مى‏نهد كه شما را به ايمان رهنمون شده است».(58) روشن مى‏شود.

اين منّت خاص در اعتقاد، غير از منّت خلقت و ايجاد و فرستادن انبياء و قانون است... دست آفرينش الهى ما را ايجاد فرموده و برنامه هم برايمان فرستاده و احياناً محيط مناسب كاملى هم براى باور و اعتقادمان فراهم ساخته است كه منظورم از نعمت و منّت الهى در خصوص اعتقاد همين است. چه مى‏دانيم! شايد بيشتر مردم عامى اگر در محيطهاى ديگر بودند اعتقاد ديگرى داشتند.

3ـ ارتباط ضرب الأجل و تحقيق

براى تحريك اين گونه افراد سست و بى حال و بى‏تفاوت در مباحث اعتقادى كه اكثريّت هم دارند بايد حالت فوق العاده به وجود آورد مثلاً ضرب الأجل قرار داده گفته شود: بايد تا فلان تاريخ آمادگى خود را براى بحث اعلام داريد وگرنه جنگ است جنگ!

از نظر روانى تفكّر هم، حالات روحى چون ترسها و تشويقهاو... همانطور كه موجب بروز اشتباهات مى‏شود، موجب صرف نظر نمودن از همه چيز و سرعت در تفكّر نيز مى‏گردد كه اين بستگى به خود گم كردن و باخت شخصيّت و يا خود نباختن و استقلال دارد.

پيروان مكتبهاى ضد اسلام اگر به حال خود گذاشته شوند يا عكس العمل در برابر سكوت يا مخالفت آنها امرى ناچيز باشد آن حالت فوق العاده به وجود نمى‏آيد و آنها هم حاضر به تفكّر نمى‏شوند و به همان سستى و راحت‏طلبى عمومى انسانى باقى مى‏مانند، بايد جنگ باشد و قوانين سخت متفرّعات آن.

و اين است يكى از اسرار «ضرب الأجل» ابتداى سوره توبه: «چهار ماه آزاد گردش كنيد وقتى ماههاى حرام به پايان رسيد مشركين را بكشيد...(59)

با توجّه به اينكه اگر پس از چهار ماه كسى از كفاّر نزديك شد تا سخن حقّ را بشنود و تفكّر كند نبايد او را كشت و يا اعلان جنگ نمود كه در همين سوره بيان شده است كه: «اگر يكى از كفاّر پناه خواست پناهش بده تا سخن خدا را بشنود...»(60) پيدا است كه اين ضرب الأجل براى ايجاد حالت فوق العاده است كه حاضر به تفكّر شوند. 

4 ـ اصل علاقه به مال

كارى نداريم كه دلبستگى به مال و ثروت از متفرّعات غريزه «جمال دوستى» است و به اصطلاح «خطاء در تطبيق» شده است.

يا از شاخه‏هاى «حبّ ذات» و خود دوستى است و براى رفع احتياجات خود مورد علاقه افراطى قرار گرفته است.

يا از شعبه‏هاى غريزه «شخصيّت خواهى» است، كه اصل شخصيّت يا شخصيت متجلى در «قدرت» خود را در ثروت مى‏انگارد.

و يا غير اينها كه البته ريشه آنها قوّه وهم افراطى است. هر چه باشد اين دلبستگى و علاقه در جان افراد معمولى ريشه دوانيده است، قرآن كريم مى‏فرمايد: «بشر در علاقه به مال خيلى محكم است».(61)

و اين علاقه غير از علاقه به مالهائى است كه در ملك اوست كه آن از علاقه به خود و مختصاّت خود سرچشمه مى‏گيرد. 

به هر حال افراد نادرى هستند كه توجهّشان به مال صرفاً به عنوان وسيله باشد و پا فراتر ننهند.

حكومتى كه مى‏خواهد اجتماع را اداره كند نبايد اين غرائز و شاخه‏هاى آن را از نظر دور بدارد و طرح قوانين بايد طورى باشد كه در خور اجراء براى عموم باشد نه تنها افراد نادر تربيت يافته كامل!

و اين نقص يك مكتب است كه قوانينش از نظر ضمانت اجرائى به تئورى اشبه باشد تا واقعيّت، و يا هميشه با عامل زور دائم افراد را به طرف اجرا بكشاند، كه اگر هم اين روش قابل كشش و جذب افراد باشد اوّلا محدود و موقّت است، و در ثانى در ابتداى فعاليّت مكتب كه پيروان قابل ملاحظه‏اى ندارد اين فشار غير ممكن است.

اگر ضمانت اجرائى جهاد و جنگ و كوبيدن دشمن مكتب، به هيچگونه مزاياى دنيائى تكيه ننموده صرفاً روى نعمتهاى آخرت و لذّتهاى بهشت تكيه كند، خواه ناخواه افراد محدودى پيروى نموده و بالنّتيجه آن مكتب از نظر اجتماعى تضعيف شده نيروى دشمن حملات قاطع خود را فرود مى‏آورد.

درست است كه در عالم تصوّر، مى‏توانيم بگوئيم: افراد مكتب آسمانى و انسانى اگر ايمان ندارد كه هيچ و اگر ايمان دارند نبايد به هيچ وجه توجّه به مزاياى دنيوى داشته باشند و به قول ويكتورپوشه فرانسوى: آنچه از راه مغز وارد مى‏شود، از راه دست و زبان خارج مى‏گردد يعنى اگر عمل نبود ايمان و اعتقاد نيست.

از نظر واقع اعتقاد، و ايمان تكامل يافته اين سخن صحيح است و رواياتى هم در اسلام، به همين روش آمده است «در حال زنا فرد جنايتكار ايمان ندارد و در حال نوشيدن مى ايمان ندارد» «فرد با ايمان دروغ نمى‏گويد»، «مؤمن زنا نمى‏كند» و در قرآن هم آمده: «اگر مؤمن باشيد همواره پيروز و بالاتر هستيد»...(62)

ولى اساس مكتب را نمى‏توان بر اين مبنى قرارداد كه كلّيه افرادى كه در اين درجه نيستند از حدود مكتب بيرون دانست. 

همواره در مكتبهاى جهان عدّه‏اى به عنوان «بطانه = درون بين» و اهل سر و خواص و... بوده‏اند كه از مهمترين عوامل پيشبرد مكتب بوده‏اند، ولى همواره اكثريتّى هم بوده‏اند كه گر چه آن درك را نداشته‏اند ولى در شرائط عادى، خدمات مهمّى انجام داده‏اند.

تصوّر مى‏كنيد افراد جنگ «بدر» ـ اوّلين جنگ اسلامى همه از ايمان صد در صد برخوردار بوده‏اند كه حقيقت دين را شناخته وتنها به عشق به هدف كار مى‏كرده‏اند؟

من فكر مى‏كنم محيط خاص و با معنويت وحى، و روش عملى پاك و منزّه پيامبر اكرم(ص) و فداكارى‏هاى عده‏اى خاصّ و «بطانه» روى اكثريّت مردم اثر مى‏گذاشته است، و لذا مى‏بينيم كه همين كه محيط عوض شد آنها هم تغيير كرده‏اند و آن عشق تخفيف يافت و بنا به تعبير برخى روايات ما: «پس از پيامبر(ص) همه از حقيقت دين برگشتند جز 3 نفر يا 4 نفر يا 7 نفر..»

يا تصوّر مى‏كنيد همه آن عربده‏هاى انقلاب اكتبر از جگر و روى عشق به هدف اجتماعى، منهاى لحاظ شخصيّت و منافع شخصى خود بود؟!!

سياهانى كه هم اكنون در رود زيا شورش دارند همه روى تصوّر كامل از مكتب و ايده آينده است؟

من اين طور تصوّر نمى‏كنم.

ولى به هر حال نبايد خدمات را (كه ناچيز هم نيست) از اكثريّت ناديده گرفت، و بايد قوانين طورى وضع شود كه اكثريّت را دور نسازد و اهل «بطانه» را به انزواى سياسى و اجتماعى كه خواه ناخواه به مردگى مكتب خواهد كشانيد سوق نداد كه تنها ناظر اجتماع باشند و با ديده حسرت بار به حوادث غير قانونى بنگرند و نتوانند سخن بگويند...

مسئله انزواى سياسى و قرار گرفتن رهبران اجتماع در تنگناى آن مسئله بسيار مهمّى است، استعمارگران همواره سعى دارند رهبران آزاد مردم را به انزواى سياسى بكشانند و اين رهبرانند كه بايد بيدار باشند تا خاصيّت مرده پيدا نكنند كه تنها ناظر باشند نه متحرّك، و مبادا فقط با مردگان در تماس باشند و زندگان را از دست بدهند.

و به نظر من اوضاع كنونى بسيارى از ممالك اسلامى يك چنين ريشه روانى در برخورد خواص با اكثريّت رادارند كه از قرنها پيش اين زمينه آماده مى‏شده است. و ملّت و خواصّ غافل...؟

مكتب اصيل اسلام به اين نكته توجّه داشته و مراتب ايمان را مى‏پذيرفته است و آنها را هم كه ديد ناقص و خيلى هم ناقص از مكتب داشتند زير بال و پر مى‏گرفته است و از خود حساب مى‏كرده تا تدريجاً تربيت شوند.

«اعراب گفتند ما ايمان آورديم... بگو اسلام آورديد و مسلمان شديد ـ و البته از مائيد ـ ليكن هنوز ايمان در دلهايتان وارد نشده است.»(63)

باتوجه به نفى مرحله ايمان دل و قلب، در عين حال از افراد اين مكتب هستند و از مزاياى اسلام و حكومت برخوردارند و مسلمان حساب مى‏شوند. 

«شماها كه ايمان آورده‏ايد! ايمان، بياوريد» با فرض ايمان باز هم ايمان مى‏خواهيم مرتبه برتر را بيابيد گر چه در اين مرحله هم مسلمان هستيد و مؤمن.

«ايمان 10 درجه دارد و مردم در برابر ايمان مختلف هستند... به افرادى كه دو سهم ايمان دارند بار سه سهم را تحميل نكنيد و از آنهائى كه سه سهم دارند همچون چهار سهمى‏ها توقّع نداشته باشيد...(64

«در تبليغ همچون آن مسلمانى نباشيد كه مى‏خواست فرد مسحيى را مسلمان كند اين قدر سخت گرفت كه او را فرار داد، داستانش را برايتان بگويم...(65)» اينها عين روايات ماست. 

طارق بن زياد افسر رشيد اسلامى هم كه بر كناره اندلس سفينه سوخت و بانگ: «دريا پشت سرتان و دشمن پيش رويتان»(66) برآورد باز سخنى از نعمتهاى اندلس پيش كشيد: اگر فرار كنيد قطعاً هلاك خواهيد شد، ولى اگر ايستادگى كنيد احتمال پيروزى و دست يافتن به اين كاخهاى مجللّ و.. هست. 

منظور اينكه در قوانين جهاد بايد يك سلسله منافع مادّى هم براى جنگجويان در نظر گرفته شود تا قابل اجرا باشد. براى اين منظور يا بايد فقط حقوقى مرتّب براى آنها در نظر گرفت كه به طور ماهيانه يا ساليانه دريافت كنند و كارى به رفتار زمان جنگ و اندازه‏گيرى ارزش آنها نباشد و يا لااقل تنها مبلغى به عنوان تشويق رفتار جنگى در نظر گرفته شود.

و يا توجّه اساسى به در آمد حاصل از ميدان جنگ باشد كه هر قدر غنيمت برده شود با نسبت معيّنى تقسيم شود، و براى آنكه زحمت بيشترى كشيده است حقّ بيشتر تعيين شود و حقوق ارتشى كه از بيت المال پرداخت شود تنها به عنوان نظر ثانوى و فرعى بوده، نظر استقلالى به همان درآمد ميدان جنگ باشد.

قاعدتاً در روشهاى انقلابى چريكى كه قدرت اقتصادى فوق العادّه‏اى براى تشكيل يك عدّه مجهّزى به نام ارتش ندارند و يا اقتصاد خود را مائلند در راههاى توسعه صنعت و تكنيك و كشاورزى و علوم مختلف به كار اندازند و بودجه زيادى به عنوان كادر مجهزّى دور از فعّاليتهاى علمى و مادّى اجتماعى تنها به عنوان احتياط حالتهاى فوق العاده تخصيص ندهند...روش دوّم را مى‏پذيرند.

مسلّماً روش دوّم در اصل و صرف نظر از مسابقات تسليحاتى كنونى بهتر است زيرا اوّلاً در اين روش عموم مردم به فنون جنگى آشنا مى‏شوند و تقريباً همه ملت حكم ارتش كنونى را پيدا مى‏كنند، و ثانياً بودجه‏هاى گزاف دنياى روز به جاى صرف در اين راه انسان كش به مصرف راههاى اصلاحى مى‏رسيد.

در زندگى قبيله‏گى قديم و حكومتهاى انقلابى ـ كه خاصيّت ملّى دارد ـ همچون حكومت پيامبر اكرم(ص) وضع به همين منوال بوده است. و به همين جهت در روز حادثه همه ملّت در ميدان بلا بودند و ارتش همان كاسب و كارگر و روحانى و هر فرد ديگر از بالا و پست بود كه هر فردى جامع جهات بود نه اجتماع.

البته قبول دارم كه از اوّل، اين اصل «بزرگمهر» مورد پذيرش همگانى بوده است كه همه چيز را همگان دانند نه يك تن... ليكن مقدارى از مطالب به عنوان اطّلاعات عمومى در دسترس همگان بوده است و همانطور كه اكنون اطّلاعاتى در خور زندگى اجتماعى كنونى به صورت دانستنيهاى عمومى در آمده است در آن زمان هم اطّلاعات جنگى از اين سرى مطالب بوده است و اجتماع هم به بيش از آن مقدار احتياجى نداشته است و در نتيجه رشته تخصصّى و وضع امروز در اين قسمت نبوده است.

چنانكه در بسيارى مباحث علمى نيز همچون وضع روز نبوده است مثلاً يك نفر شاگرد امام صادق(ع) پيشواى ششم اسلام مى‏توانست هم تحصيل كند و هم به كسب و كارى بپردازد، محمّد بن مسلم دانشمند بزرگ و شاگرد امام صادق(ع) با اينكه چشم سالم ندارد آرد فروشى مى‏كند و درس مى‏خواند، على بن اسباط پارچه فروشى مى‏كند و درس مى‏خواند، عبد اللّه بن محمّد اسدى خرّازى مى‏كند و درس مى‏خواند، عبد الرّحمن بن حجاّج فروشگاه مهمّ بزاّزى دارد و درس مى‏خواند...(67)

ولى تكامل روز افزون علم «فقه» اين امكان را سلب كرده است و حتّى از علوم ديگر سخت‏تر شده است، و فى المثل چون دوره تحصيلات رشته‏هاى ديگر از «علوم» و «حقوق» «ادبى» و... محدود است، اگر وضع دانشكده‏ها اجازه بدهد ممكن است يك جوان در روز چند ساعتى كار بكند و به تحصيل خود هم ادامه دهد. تحصيلات آزاد ادبياّت و تفسير و فلسفه هم تا حدودى چنين اجازه را مى‏دهد، ولى حقوق اسلامى «فقه» با وضع غير محدود امروز، خصوصا كه بايد همراه اطّلاعات عمومى نسبتا زيادى از رشته‏هاى ديگر باشد اين امكان را نمى‏دهد. 

حالا كارى به اين ندارم كه اين وسعت علمى تا چه اندازه به نفع بوده است و يا چه اندازه طبيعى بوده و چه اندازه غير طبيعى، ولى اين قدر روشن است كه تكامل روز افزون اجتماع، مسائل تازه‏اى در محيط فقه به وجود آورد كه قبلاً نبود و حقوقهاى مختلف دنياى روز و روشهاى تازه عقلائى، استدلالهاى تازه‏اى را در اين صحنه به وجود آورده كه پيش از اين به اين روش نبوده است.

چنانكه روش تسليحاتى دنياى روز احتياجات تازه‏اى براى مقابله با استعمار به وجود آورده است كه به نظر اجتماعهاى مختلف، روز به روز با همه اختلافات مسلكيشان لزوم يك طبقه مشخّص و مجهّز و متخصّص به نام ارتش چيزى روشن آمده است، مگر آنكه مملكتى بتواند خود را كنارى بگيرد و به صورت يك مكان مقدّس در آورد كه استعمارگران خيال تسلّط بر آن را نداشته باشند، و البته اين مطلب در دنياى روز به نظر مى‏رسد به آرزو نزديك‏تر است تا به يك واقعيّت مگر اينكه با قرارداد خاص با استعمارگران كنار آمد و براى خود حريمى درست كند كه فى المثل واتيكان اينطور است.

من كاملاً به اوضاع جمهورى كوستاريكا واقف نيستم كه چگونه على المنقول(68) تعداد معلّم بيش از پليس است و ارتش آن تنها چند فروند هواپيما دارد كه بيشتر به كارهاى مملكتى اشتغال دارد.

به هر حال تعيين بهره و در آمد جنگجويان در غنايم و فرآورده‏هاى ميدان جنگ اين حسن را در بر دارد كه موجب شدّت عمل بيشتر آنها شده به پيروزى نزديكتر است.

و به همين جهت در اسلام در آمد اساسى جنگجويان، بيشتر از همان غنائم جنگى و فرآورده‏هاى خصوصى افراد است،(69) كسى كه فردى از دشمن را بكشد لباس و اسلحه و مركب مقتول، از آن اوست، آنكه بيشتر زحمت بكشد حقوق بيشترى به عنوان تشويق مى‏گيرد، برده‏اى از دشمن به غنيمت مى‏برد.

منظور اينكه برده گرفتن دشمن يكى از منابع مالى جنگ جويان بوده فكر داشتن يك برده هميشگى و حتّى نسل او مشوق بزرگى براى اوست.

البته اين مطلب يك قسمتهاى منفى دارد كه بايد جلوگيرى شود.

ممكن است فكر اينكه تنها حقوق و درآمد جنگجو در ميدان جنگ است او را به جنايت و كارهاى غير انسانى وادار و براى به دست آوردن مال بيشتر هدف ـ اسلام آوردن افراد ـ را زير پا بگذارد چنانكه خالد بن وليد كه اجتماع آن روز به پيروى از راويان حديث ـ اهل تسنّن ـ او را «شمشير خدا» لقب مى‏دادند روى تعصّبات قبيلگى و قومى و يا روى هوس به دست آوردن زن مالك بن نويره به عنوان غنيمت جنگى، مالك را كه اظهار اسلام مى‏كرد و شهادتين بر زبان داشت وتنها تسليم حكومت مركزى از نظر پرداخت ماليات اسلامى (زكات) نبود، كه على(ع) ولى است نه ابوبكر، كشت و همان شب با زنش همبستر شد.

البته اينگونه رفتار به مناسبت حكومت هوس بر اجتماع واقعيّت دارد ليكن با مجازاتهاى سنگينى جلوگيرى مى‏شود.

بايد تقسيم بردگان با نظر حكومت مركزى باشد و غنائم جنگى نيز همينطور تنها لباس و مركب و اسلحه مقتول بدون نظر حكومت مركزى ملك جنگجو مى‏شود ولى آن هم اگر معلوم شود كه روى اغراض بوده است مجازات دارد حتّى در موارد اشتباه هم سخت جلوگيرى شده است:

در يكى از جنگها مسلمانى يكى از افراد دشمن را در حالى كه اظهار اسلام مى‏كرد به قتل رسانيد به اين فكر كه او از دل نمى‏گويد و براى فرار است...

وقتى به حضور پيامبر(ص) رسيد و آن حضرت از جريان با خبر شد، او را شديداً توبيخ نموده فرمود: مگر تو از دلش با خبر بودى؟ آيا خدا قلب او را بيرون آورده در برابر تو قرار داده بود؟! و او را از پيش خود براند.

و على(ع) قاتل زبير را كه از جنگ با على(ع) در جريان «جمل» پرهيز نموده تحت تأثير سخنان على(ع) پشت به جبهه نمود، ولى قاتل فكر مى‏كرد هنوز زبير، دشمن است و در ميان راه در حال خواب سر از بدنش برگرفته، شايد به اميد جائزه، به حضور على(ع) رسيد.

على(ع) او را توبيخ كرده روايتى كه مشعر به بدبختى و جهنّمى بودنش بود برايش خوانده از خود براند.

كار خالد هم سر و صدائى به پا كرد، همينكه به مدينه برگشته به مسجد پيامبر(ص) وارد شد عمر بر خواسته پرهاى كلاه خودش را كشيده به زمين كوبيده فرياد كشيده او را منفور مردم ساخت، خالد هم براى تحكيم موقعيّت اجتماعى و سياسى خود به حضور ابوبكر رفته به هر زبانى بود او را رام ساخته، ابوبكر هم درباره‏اش گفت: خالد به نظر خود اجتهاد كرده و اشتباه كرده و اشتباه بر مجتهد عيب نيست...!

و حالا كارى به اين جمله نداريم كه بعدها اين سخن ابوبكر سر و صدا كرد! كه مگر در ضرورياّت و مسائل روشن اسلامى هم احتمال اجتهاد را از كسى مى‏پذيرند؟

مگر اين هم پذيرفته مى‏شود كه شخصى زنا كند و بگويد: من مجتهدم و زنا را واجب مى‏دانم؟! يا كعبه خانه خدا را خراب كند و بگويد: مجتهدم و به نظر من اين خانه غير از خانه‏اى است كه ابراهيم خليل ساخته است؟!

و نمى‏دانم آيا ابوبكر خالصانه و روى اشتباه، حرف خالد را پذيرفت يا حسابهاى سياسى ديگرى در كار بود، و شايد اعتراض عمر روى رفاقت قبيلگى قبل از اسلامش با قبيله بنى نويره بود و بعدها هم كه پرده از روى ترور «سعد بن عباده» رقيب بزرگ سياسى حكومت ابوبكر و عمر كنار رفت و معلوم شد دست خالد در كار بود و به نام جنىّ‏ها! تمام شد، عمر از خالد گذشت و فعلاً سخنى در اين قسمتها ندارم آنچه كه تاكنون گفتم:

قوانين جهاد بايد طورى تنظيم شود كه:

1 ـ موجب جنگ و خونريزى دائمى نباشد.

2 ـ موجب تحريك دشمن شده لا اقل او را به تفكّر در عقيده وا دارد.

3 ـ موجب علاقه افراد جنگى، به جنگ شود كه شكست پيش نيايد.

و سختگيرى ظاهرى و عنوان «اسير كردن» كه دشمن را از وطن و قوم خود جدا كرده به ميان عدّه‏اى مخالف مسكلى ببرند هم عدّه دشمن را كم و روحيّه آنها را تضعيف مى‏كند و هم وقتى جنگ براى دعوت به عقيده باشد و دعوت به تفكّر با منطق و عقل، كم و بيش او را وادار به تفكّر مى‏كند بيش از آنچه كه احتمال شكست و از دست دادن مال و زمين او را وادار كند.

و هم روى حسّ علاقه به مال و شخصيّت كه در برده گرفتن تا حدودى زياد تأمين مى‏شود همچون پخش درآمدهاى ديگر ميدان جنگ و بلكه بيشتر، جنگجويان را به شدّت و استقامت در كار دعوت مى‏كند.

در اين قسمت علاوه كنم كه: مخصوصاً چون سابقا برده‏گيرى مرسوم بوده و اگر الغاء مى‏شد سخت‏تر از وضع نكردن قانون آن از اول بود.

4 ـ تربيت افراد دشمن:

شك نيست كه هر يك نفر كه با افراد مكتب علاوه شود تقويت مكتب است، بيش از آنكه پول و زمين كه جمادند تقويت كند، و به لفظ ديگر از نظر رژيمهاى مكتبى به ويژه مكتبهاى انقلابى پول و اسلحه مهم نيست فرد مؤمن و هدفى مهم است، اين معنى به طور كلّى صحيح است.

ولى افراد هم يكسان نيستند و همه افراد هم حالاتشان يكسان نيست!

يك فردى كه از نظر موقعيّت علمى و اقتصادى مذهبى و ادراكى مورد توجّه اجتماع است اگر دست از عقيده خود بردارد و به مكتب تازه بپيوندد به مراتب بيش از يك فرد معمولى در ترويج مكتب تازه مؤثّر است و گاهى موجب تضعيف بيش از وصف مكتب قبلى او مى‏شود.

و به همين جهت بايد گفت: اگر عالمى بزرگ كه مورد توجّه اجتماع است در موقعيّت فشار و به اصطلاح در «تقيّه» قرار گيرد نبايد بر خلاف اعتقاد مكتبى خود سخنى بگويد كه موجب سستى اجتماع در اعتقاد اصيل مكتب شود. هر چند فشار زياد و حتّى به سر حدّ كشته شدن برسد.

و فى المثل اگر دانشمند اسلامى را وادار كنند كه در ميان اجتماع از اسلام تبرّى جسته موارد نقصى از اسلام گرفته برگشت و ارتداد خود را اعلام دارد و يا دانشمند شيعه را (كه به قول عبد الرّحمن بدوى مصرى و با تحقيق و ايمان خودمان، واقعيت و روح اسلام است) مجبور كنند كه حقّ را به جانب روش اهل تسنّن بدهد كه مردم هم سست شوند نبايد تن به اين كار دهد هر چند كشته شود، مگر اينكه ببيند كه به زودى قابل جبران است و مى‏تواند بعداً بفهاند كه روى فشار بوده است.

و به همين جهت، توجيه «عبد البها» از توبه نامه «سيّد باب» كه خودش اعتراف به اشتباهش نموده و استغفار كرده، و كتاب كشف الغطاء ابوالفضل گلپايگانى (بزرگترين مروّج بهائيت) هم آن را نقل كرده است، كه او در مقام تقيّه بوده است! به هيچ وجه درست نيست. خود مؤسس مكتب چگونه تقيّه نموده از مكتبش برگردد؟

بلكه اين نيست جز بى‏ايمانى خودش به مكتبش كه با فشارى برگشت، و همينطور و توجيه «ناصر خسروى علوى» از كلماتى كه برخى سفرهايش عليه اسلام گفته به اينكه در تقيّه بودم به نظرم مشكل مى‏رسد.

رشته سخن از دست نرود: افراد مختلفند:

يك فرد تازه مسلمان كه از مكتب و رژيم قبلى خودش دست برداشته و به اسلام گرويده است از دو نظر موجب تقويت روحيّه افراد مى‏گردد:

1 ـ اظهار نواقص مكتب قبلى خودش و اعلام برترى مكتب تازه.

2 ـ از نظر تضعيف روحّيه دشمن كه در نتيجه نفع افراد مكتب تازه است، كه عملاً به همكيشان پيشين خود مى‏فهماند: من هم از شما بودم و ديدم كه باطل است.

شما بنگريد شخصى كه تصوّر مى‏كند كه كمونيسم مكتب ايده آل است و پس از تماس و تمايل و فرو رفتن به عمق آن اين جمله را بگويد: ديدم كه كمونيسم يك اسلام ناقصى است، كمونيسم يعنى فقط قسمتى از قوانين اجتماعى اسلام آن هم به طرز ناقص؟!! چقدر بر ديگران اثر مى‏گذارد!! و به مراعات همين نكته روحى، كفاّر قرن اول اسلام به هم مى‏گفتند: (برويد نزد مسلمانان و صبح ايمان آوريد و عصر برگرديد، كه ما فهميديم مرامتان باطل است و به حدّى بيهوده است كه در اين مدّت كم فهميديم).(70)

به هر حال تربيت افراد اسير شده از دشمن و جلب آنها به مكتب اسلام بيش از اسلام يك فرد عادى مؤثّر است كه با اسلام او، دشمن از نظر نيروى معنوى و جبه دفاعى و تسليحاتى تضعيف مى‏شود و اسلام تقويت. 

يكى از فوائد بزرگ برده گرفتن دشمن اگر روى قوانين انسانى و اخلاقى با او تماس برقرار شود همين جلب او به مكتب تازه است.

5 ـ گروگان؟

مى‏دانيم كه يكى از وسائل تضعيف دشمن در دست داشتن افرادى از دشمن به عنوان گروگان است كه لدى الاقتضاء براى گرفتن امتيازاتى از دشمن مورد بهره قرار خواهد گرفت.

هم اكنون(71) توجّهى به ميدانهاى جنگ «هند و چين» به خصوص «ويتنام» نمائيد و قدرت گروگانها را بنگريد كه چگونه يكى از موادّ مورد توجّه در كنفرانس صلح «پاريس» مسئله اسراى جنگى است!

و قبلاً در متون اسلامى ديديم كه در برخى جنگها يك نفر به دو نفر مبادله مى‏شده است اين روى اهميّت مسئله گروگان بوده كه دشمن را وادار مى‏كرده است.

مى‏دانيم كه اگر دشمن از نيروى فوق العادّه برخوردار باشد به مسئله اسيران و گروگانها چندان اهميّت نمى‏دهد ولى اگر آن قدرت فوق العاده باشد اساسا كمتر اسير مى‏دهد. و منظورم از فوق العاده، فوق العاده متناسب با محيط جنگ و منظور از نيرو هم اعم از معنوى و مادّى است، صحنه ويتنام را نقض نكنيد و قدرت عجيب آمريكا را به رخ نكشيد كه چقدر اسير مى‏دهد: آرى قدرتمند است ولى بيشتر ارتش مهاجر و دور از وطن آمريكا، از اين سفر طولانى و خسته كننده به تنگ آمده‏اند.

و عقب كشيدن لشگر هم تنها روى حسن نيّت نبوده فشار ملّت آمريكا و تظاهرات مخالفين جنگ حتّى در برابر كاخ «سفيد»و روحيّه ضعيف افراد ارتش بزرگترين عامل است و شايد به همين جهت (ضعف روحيّه كه موجب اشتباهات مى‏شود) بارها به جاى افراد دشمن افراد خودشان را بمباران نموده‏اند و نمى‏دانيم شايد به محيط آشنا نيستند!

به هر حال در شرائط عادى، افراد گروگان مى‏توانند وسيله خوبى براى گرفتن امتيازات باشند. كه البته اگر به كار امتيازات نخورده و يا دشمن حاضر به امتياز نشد، اسيران به صورت برده هميشگى در مى‏آيند تا ببينيم كه آن را چه بايد بكنيم؟