نزهه الكرام و بستان العوام

جمال الدين المرتضى‏ محمد بن حسين بن حسن رازى رحمه الله علیه

- ۲ -


روايت عامر بن واثله كنانى:

روايت كند ابوسهل محمد بن احمد بن محمد بن زياد بن قطان از محمد بن غالب بن حرب الضبى معروف به تهتام، از هلال بن عقبه برادر قبيصه بن عقبه، از حيان بن ابى بشر الغنوى، از معروف بن جزبود مكى، گفت شنيدم از ابوطفيل كه گفت شنيدم از عامر بن واثله كنانى، گفت، شنيدم از اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت: در شب قدر هر سال فرو آيد به اوصيا آنچه فرو آيد.

گفتند: يا اميرالمؤمنين (عليه السلام)، اوصيا كدامند؟ گفت: من و يازده فرزندان من ايشان امامان محدث باشند يعنى خداى چيزهاى پوشيده بر ايشان ظاهر كند و سخن‏هاى غيب بر زبان ايشان براند.

معروف است: ابو عبدالله مولاى ابن عباس را ديدم به مكه، اين حديث با وى گفتم. گفت: من اين حديث از ابن عباس شنيدم كه مى‏گفت و اين آيت فرو مى‏خواند. الايه: و ما ارسلناك من قبلك من رسول و لانبى و لا محدث و گفت ايشان محدثان‏اند.

و از عجب‏تر روايت مخالفان، در اعداد اسماء ائمه عليهم السلام:

از داود بن ابى عبدالله روايت كنند و او روايت كند از ابوالحسين، روايت كند از عبدالصمد بن على الطستى، از احمد بن موسى اسدى، از داود بن كثير الرمى، گفت: در پيش جعفر بن محمد رفتم، گفت: چرا از ما باز گرفتى؟ گفتم: مهمى به كوفه، از آن جهت از خدمت بازماندم، نفس من فداى تو باد. گفت: چه ديدى به كوفه؟ گفتم: عم تو ديدم زيد بن على، بر اسبى نشسته و مصحفى در برافكنده، فقهاى كوفه گرد او درآمده و او مى‏گفت: اى اهل كوفه، من علمم ميان شما و ميان خدا، مى‏دانم آن چه در كتاب خداى است از ناسخ و منسوخ.

صادق (عليه السلام) گفت: يا سماعه بن مهران آن صحيفه بيار. صحيفه بياورد اسفيد، به من داد و گفت: برخوان اين آن است كه خداى تعالى به ما داده است اهلبيت به ميراث از بزرگ و به بزرگ مى‏رسد از زمان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را بخواندم دو سطر و آنجا نوشته بود سطر اول: لا اله الا الله و محمد رسول الله سطر دوم: ان عده الشهور عندالله اثناعشريه شهراً فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعه حرم ذلك الدين القيم على بن ابى‏الطالب و الحسن و الحسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و الخلف منهم الحجه الله.

پس گفت: اى داود، مى‏دانى كه كجا بود كه اين نوشتند؟ گفتم: يابن رسول الله، خدا و رسول و شما مى‏دانيد. گفت: پيش از آنكه آدم آفريدند به دو هزار سال كجا بود حسودتر خلق بر ما آن كه نزديك‏تر بود.

و از روايات شيخ ابوالحسن عبدالصمد چنين است: روايت كند ابوالحسن عبدالصمد كه در سال دويست و هشتاد و پنج از سماعه بن عبيد بن كثير، از ابو سعد العامرى، از يحيى بن اعمش، از پدرش يزيد بن وهب، از ابوحنيفه سوانى، از سوات بن عامر و حارث بن عامر و حارث بن عبدالله الحارثى الهمدانى و حارث بن تو، جمله گفتند: نزد اميرالمؤمنين بوديم چون حسين بيامد گفت مرحبا، جان من فداى تو باد، اى پسر بهترين زنان. قوم گفتند: يا اميرالمؤمنين، چه بوده است ترا كه اين به حسين مى‏گويى و پسر بهترين زنان كدام است؟ گفت: رانده رميده كه او را بيابند. محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على، و دست بر سر حسين نهاد.

در اخبارهاى غريب در اعداد اسماء ائمه عليهم السلام، از طريق مخالفان شيعه:

و آن مرفوع است به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).

خبر داد جارود بن المنذر و خبر دادن او از قس بن ساعده: (گ 11)

روايت كند ابوجعفر محمد لاحق بن سابق بن قرين الانبارى از جد خود نصر بن سابق بن قرين در سال دويست و هفتاد و هشت به انبار در سراى ما، از ابوالمنذر هاشم‏(4) بن محمد السايب الكلبى، از پدر خود، از شرقى بن قطامى، از تميم بن وعله المرى، از جارود بن عبدالمنذر العبدى:

نصرانى بود در سال حديبيه مسلمان شد، و عالم و دانا بود. كتب انبياء پيشين خوانده بود. فلسفه و طب نيك مى‏دانست. عقلى و تميزى و طلعتى و منظرى نيكو داشت، خبر داد ما را در امارت عمر بن الخطاب، گفت: با قومى از عبدالقيس نزد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آمديم. خداوندان عقول و فصاحت و بيان حجت و برهان چون رسول بديدند از منظر و مخبر او عجب ماندند. سخن نتوانستند گفت، متحير شدند. رئيس قوم مرا گفت: پيش رو كه به قصد او آمده (اى) كه ما نمى‏توانيم كلمه (اى) گفتن. من فرا پيش رفتم و پيش وى بايستادم. گفتم: السلام عليك يا رسول الله مادر و پدر من فداء تو باد. پس انشاء كردم و اين قصيده مى‏گفتم:

شعر

يا نبى الهدى أتتك رجال قطعت قرددا و آلاً فالاً
جابت البيد و المهامه حتى عالها من طوى السرى ماعالا
قطعت دونك الصحاصح تهوى لا تعد الكلال فيك كلالا
كل دهناء يقصر الطرف عنها ار قلتها قلاصنا ارقالا
ثم لمارأتك احسن مرءاً افحمت عنك هيبه و جلالا
تتقى شر بأس يوم عصيب هائل اوجل القلوب و هالا
و نداء لمحشر الناس طرا و حسابا لمن تمادى ضلالا
نحو نور من الاله و برهان و نغمه و بر ان تتالا
و امان منه لدى الحشر و النشر اذ الخلق لايطيق السئوالا
فلك الحوض و الشفاعه و الكر ثرو الفضل ان ينص السئوالا
خصك الله يابن آمنه الخير اذا ما بكت سجالا سجالا
انبأ الاولون باسمك فينا و باسماء بعده تتتالا (5)

و در نسخه اصل چنين بوده است:

يا نبى الورى أتتك رجال قطعت قرددا و آلا فآلا
جابه البيت و المهامه حتى غالها من طول السرى لمنالا
و طعدونك الصحاح يهوى لها تعد انكلال فيك كلالا
كل دهيه يقرض الطرف عنها ار قلتها قلاصنا ارقالا
و طوتها العتاق تجمع فيها بكماه مثل النجوم تلالا
ثم لمار أتك احسن مراء فحمت عنك هيبه و جلالا
تنفى شرباس يوم عصيب هايل ارجل القلوب و هالا
نحو نور من الله و برهان و نعمه لن ..... تبالا
وامان منه لدى الحشر و النشر اذا لخلق لا تطبق سؤالا
فلك الحوض و الشفاعه و الكوثر و الفضل اذ ينص سوالا
خصك الله يا بن المنه الخير اذا ما بكت سجالا سجالا
انبأ الاولون باسمك فينا و با سماء بعده تتلالا

رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) رو بامن كرد، و نور ازو چون برق مى‏تافت، گفت: اى جارود، تو و قومت در وعده تأخير كرديد و من وعده داده بودم در سال اول كه با قوم نزد وى آيم آن سال بگذشت و نيامدم و دو سال حديبيه به پا آمدم‏(6). گفتم نفس من فداء تو باد، يا رسول الله، توقف من از آنجا بود كه قوم اجابت من نمى‏كردند تا اين وقت كه خداى تعالى ايشان را بر تو آورد تا بهره‏مند شوند از آن چيز كه نزد تو است، و ايشان كه نيامدند حظ خود فوت كردند، آن بزرگتر عقوبت است، و اگر آوازه تو شنيده بودى تا ترا ديده بودندى از نزد تو نرفتندى كه برهان حق نزد تو است و در اصل تو. و من در دين نصارى بودم پيش از آنكه نزد تو بودم. چون نزد تو (گ 12) آمدم ترك آن كردم كه نزد تو هست آنچه ثواب بسيار كند و گناهان محو كند و رب از مربوب راضى كند.

رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: تو بدان سزاوارى. اكنون نزديك شو به وحدانيت و ترك كن نصرانيت را.

گفتم گواهى دهم كه خدا يكى است و او را شريك نيست و تو بنده و رسول اواى؛ اسلام آورده‏ام پيش از آنكه ترا و اخبار تو از پيش شناخته بودم. رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) تبسم كرد. گويى معلوم او بود كه به ابنا چه مى‏خواهم. رو بامن و قوم من كرد. گفت: در ميان شما كسى هست كه قس بن ساعده ايادى مى‏شناسد؟ گفتم: يا رسول الله، همه او را مى‏شناسيم الا كه من به اخبار او از ايشان عالم‏تر و بر آثار او واقف‏تر(م).

قس بن ساعده سبطى بود از اسباط عرب، پانصد سال عمرش بود، و پنج عمر در بيابان‏ها مى‏گرديد تسبيح و تهليل خداى عزوجل مى‏كرد و بر منهاج عيسى (عليه السلام). نه موضع قرار داشت و نه منزل ديوار و نه او را همسايه بود، در رهبانيت فاتر و سست نمى‏شد(7) بر دين وحدانيت بود. پلاس مى‏پوشيد، و حسو مى‏آشاميد، در ساخت ميان نعام، و اعتبار مى‏گرفت به نور ظلام، مى‏ديد، در آن انديشه مى‏كرد و تفكر مى‏كرد و مى‏آزمود. و به حكمت او مثل زدندى رأس حواريان دريافته بودند. شمعون و لوقيا و يوحنا، و امثال ايشان كلام ايشان بدانسته بود، و از ايشان علم آموخته و روزگار آزموده و از كفر احتراز كرده و او در سوق عكاظ مى‏گويد:

شعر

و ذى المجاز و شرق و غرب يابس و رطب و اجاج و عذب
و حب و نبات و جمع و اشتات و آباء و امهات و ذهاب و مآب

و سوره ولود، ورد مقصود بتالار باب العقله ليصلحن العامل عمله قبل ان يفقد اجله، كلا بل هو الواحد ليس بمولود و لا ولدامات و احيا و خلق الذكر و الانثى و هو رب الاخره و الاولى پس گفت:

شعر

ذكر القلب من حراه اذا كان و ليال خلالهن نهار
و شموس بحبها قمر الليل و كل متابع موار
و جبال شوامخ راسيات و بحار مياههن‏(8) عرار
و صغير واسمط و رضيع كلهم فى الصعيد يوما يوار
كل هذا هو الدليل على الله و فيه لناهدى و اعتبار

پس او را برداشت و گفت: اى قوم، اياد كجا شدند و ثمود و عاد و آبا و اجداد و بيماران و عواد و طالبان و رواد هر يك را از ايشان معادى هست. سوگند مى‏خورد قس به رب عباد و گسترنده مهاد و آفريننده شداد، آسمانهاى بى عماد حشر كند بر انفراد از دور، و نزديك چون دردمند در صور، و نقر كنند ناقور، زمين روشن كند به نور، پند داد واعظ، و بيدار شد خفته، و بديد نگرنده، و سخن گفت و گوينده. واى بر آنكه از حق روشن فرو گردد، و انكار روزگار محشر كند و در روز فصل و ميزان عدل.

پس رو به اصحابه (گ 13) رسول كرد، گفت: ايمان آورد از سر علم پيش از مبعث، چنانكه من آوردم. اشارت به مردى كردند، گفتند: اين صاحب و طالب او بوده است از روزگار پيشين و در ميان ما بهتر از او نيست، و نه فاضل‏تر ازو. بنگريستم، پيرى نورانى بود. در پيشانى او پديد بود كه ممارست علم و حكمت كرده است. او را نمى‏شناختم. گفتم: چه كسى است؟ گفتند: سلمان فارسى رضى الله عنه، صاحب برهان عظيم و شأن قديم. سلمان گفت: چگونه بدانستى او را پيش از آنكه نزد او آمدى‏اى عبد قيسى. نظر با رسول كردم روى وى ديدم كه مى‏فروخت مثل نور از شادى. گفتم يا رسول الله، قس، عظيم تفحص زمان تو مى‏كرد، و از آيات تو خبر مى‏داد، و آواز مى‏كرد به نام تو و نامهاى چند كه آنها را نزد تو نه، مى‏بينم! و نه در ميان اينهااند كه تبع تو شده‏اند. سلمان گفت: ما را خبر ده. من ايشان را خبر مى‏دادم، و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏شنيد و قوم گوش فرا كرده بودند و آن را نگه مى‏داشتند، گفتم: يا رسول الله، قس را ديدم كه بيرون آمد از محفلى آباد، به موضعى فراخ رفت كه آنجا درخت و خار بسيار بود در شبى كه روشن بود مثل روز، بايستاد، گليم در خود پيچيده، و گرفته، و روى به آسمان كرده، انگشت برداشته، نزديك وى رفتم. شنيدم كه مى‏گفت:

اللهم رب هذه السبعه الا رفعه الا رضين الممرعه و بمحمد الثلثه المحامده معه و العليين الاربعه و سبطيه التبعه و الاربعه المفرعه السوى اللامعه و سمى الكليم و الصرعه اولئيك النقباء الشفعه و الطريق المبهعه درسه الانجيل و حفظه التنزيل على عدد النقباء من بنى اسرائيل محاماه الا ضاليل اصاق الا باطيل الصادقون القيل عليهم تقوم الساعه و بهم تنال الشفاعه، و لهم من الله فرض الطاعه.

پس گفت: كاشكى من ايشان را دريافتمى در زندگانى و اگرچه پيرم. پس باز گرديد اشك مى‏باريد، و ناله مى‏كرد، مثل ناقه كه بچه گم كرده باشد.

و قس بن ساعده كه اين حكايت از او باز گفتيم از قول جارود. و اين شعر وى است رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) درنيافت، و موتش پيش از مولود رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و اين نظم و نثر در حق رسول و ائمه دوازده گانه گفته است.

پس جارود چون از حكايت قس و خواندن شعرش فارغ شد گفت: يا رسول الله، مرا خبر ده ازين نام‏ها كه من نديده‏ام. و قس نديده بود و ذكرشان مى‏كرد. رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: اى جارود، در شب معراج حق سبحانه و تعالى وحى كرد به من كه بازپرس از رسولان كه پيش از تو فرستاديم تا ايشان را به چه فرستادم. من از رسل پرسيدم و ايشان در بيت المعمور حاضر بودند. گفتم شما را به چه فرستادند؟ گفتند: به رسانيدن نبوت تو به خلق، و ولايت على بن ابى الطالب و ائمه عليهم السلام از فرزندان تو و على. پس خداى تعالى وحى كرد كه نظر به عرش كن من باراست عرض نگرستم. على (گ 14) و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على و القائم الحجه، محمد بن الحسن المهدى، صلوات الله عليهم اجمعين، را ديدم در موضعى فراخ از نور ايستاده بودند، نماز مى‏كردند. بارى تعالى فرمود كه اينان حجت و اولياى من‏اند و اين يعنى مهدى كينه باز خواهد از دشمنان من.

جارود گويد: سلمان فارسى رضى الله عنه، مرا گفت: اى جارود، اينان را همچنين در تورات و انجيل و در زبور ياد كرده است. پس جارود به قوم بازگشت.

شيخ ابو عبدالله گويد، كه از پيش ياد كرديم به اسناد صفات ائمه عليهم السلام در توريت از كعب الاحبار. و به روايتى ديگر اسماء ايشان ياد خواهيم كرد از توريت.

روايت كند ابوثوابه بن احمد الموصلى، از حسن بن احمد بن حازم الصيصى، از حاجب بن سلمان بن احمد، از ابومؤرج السدوسى، گفت: عثمان بن خاقاه را ديدم در بيت المقدس و او پيش ابوجعفر بن منصور رفته بود و بر دست وى مسلمان شده، و او عالم بود، حجت مى‏گرفت و بيان مى‏كرد از اسماء رسول و ائمه دوازده گانه، چنانكه يهود انكار آن نمى‏توانستند كرد، از بهر آنكه آن عالم بود به توريت. روزى مرا گفت: يا مؤرج، در توريت سيزده نام است: اول محمد و بعد از او دوازده از اهلبيت وى اوصيا و خلفاء محمد باشند و بعد ازو خداى تعالى در توريه ياد كرده است و اينها كه بعد از او امارت كردند. تيم و عدى و بنى‏اميه هيچ يك در آن اسماء نيست. ظن من چنان است كه آنچه شيعه مى‏گويند حق است. گفتم: اول مرا خبر ده. گفت: عهدى بكن كه با شيعه نگوئى كه بر من غلبه كنند. گفتم: مرا از آن خبر ده چه مى‏ترسانى و چه مى‏ترسى. ملك گفت: از بنى‏عباس هيچ كس در ميان اسماء نيست، بلكه ايشان از اولاد محمد است و ائمه ازو در زمين ايشان‏اند. مؤرج گفت: با وى عهد كردم كه با شيعه نگويم الا بعد از موت وى، اگر زنده باشم. چون عهد و ميثاق از من بستد برشمرد، گفت: شموعيل، شماعيحو، وهثى بير، حتى اشو، بمايدشيم، عوشور، بشيم، بوليد، وثيرالغوى، قويوم، كودوحان، لافدود، وهوى.

گفت: در توريت مى‏گويد كه از پشت شموعيل مبارك كه صلوات من برو باد و قدسم فرزندى بيرون آيد، و اين ائمه از نسل ايشان باشند و ذكر ايشان باقى باشد تا قيامت، و قيامت بديشان برخيزد. خنك آن كسى را كه ايشان را به حقيقت بشناسد. شموعيل نام رسول است و آنچه از صلب او بيرون آمد يعنى فاطمه كه مادر يازده امام است صلوات الله عليهم.

اين باب را به ذكر صاحب الزمان ختم خواهيم كرد به حكايتى از قول بنى‏ساسان:

روايت كند از ابوعبدالله الحسين (گ 15) بن على بن سفيان البزوفرى، از ابوشجانى از پدرش، از محمد بن سليمان الديلمى، از پدرش، از ابوشحانى بن نوركان، گفت: جدم مرا خبر داد، گفت:

چون لشكر فرس از قادسيه برفتند و خبر به يزدجرد بن شهريار رسيد و پيكى آمد كه رستم را با جمله لشكر كشتند و پنجاه هزار از لشكر فرس كشته شدند. يزدجرد با اهل و عيال بيرون آمد تا بگريزد به در ايوان بايستاد، گفت: سلام خدا بر تو باد، اينك مى‏روم تا از من يا فرزندان من به تو آيد و زمان او نزديك نرسيده است. سليمان ديلمى گويد: نزد صادق (عليه السلام) رفتم و اين حال از او پرسيدم. گفت: آنچه مى‏گويد با يكى از فرزندان من و زمان او نزديك نرسيده است كدام خواهد بود؟ گفت: صاحب شما قائم به فرمان خداى تعالى ششم از فرزندان من است، و فرزند يزدجرد است از قبل مادر زين العابدين (عليه السلام) شهربانويه دختر يزدجرد شهريار.

حكايت روز قادسيه:

روايت كند از محمد بن جعفر ادمى، از اصل عبيد بن ناصح، از حسين بن علوان كلبى، از وهب بن منبه، كه موسى (عليه السلام) در آن شب كه ندايى شنيد نظر كرد به سنگ‏ها و درختان و نبات و كوه طور ناطق بودند به ذكر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و دوازده وصى از بعد او رسول. حضرت موسى (عليه السلام) گفت: الهى هيچ نمى‏يابم از مخلوقات تو الا كه آن ناطق است به ذكر محمد و اوصياى وى كه دوازده‏اند: منزلت او نزد تو چيست؟ بارى تعالى خطاب كرد كه اى موسى بن عمران، من نور ايشان بيافريدم پيش از آفريدن نورها و در خزانه قدس خود ضبط كردم در رياض مشيب من تردد مى‏كردم و شم نسيم جبروت و مشاهده اقطار ملكوت من مى‏كنند تا آن وقت كه خواهم انفاذ قضا و قدر كنم.

اى پسر عمران، من ايشان را منزلتى و رفعتى داده‏ام تا غايتى كه بهشت را بديشان بيارايم؛ اى پسر عمران، متمسك باش به ذكر ايشان كه خازنان علم من‏اند و عيبه حكم معدن نور من‏اند. حسين بن علوان گفت: اين معنى با صادق (عليه السلام) بگفتم گفت: حق است اين خبر، و ايشان دوازده‏اند از آل محمد و على و حسن و حسين و على بن الحسين و و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على و المهدى صلوات الله و سلامه عليهم و بعد از آنچه خدا خواهد. گفتم: نفس من فداى تو باد. از بهر آن مى‏پرسم تا مرا يقين شود. گفت: من و پسر من، اشارت به موسى كاظم كرد، و پنجم فرزند از فرزندان وى، شخص وى غايب شود و نشايد كه او را به نام خوانند.