نزهه الكرام و بستان العوام
جلد دوم

جمال الدين المرتضى‏ محمد بن حسين بن حسن رازى رحمه الله علیه

- ۱ -


مقدمه‏

بسم الله الرحمن الرحيم

اين كتاب جلد دوم نزهه الكرام و بستان العوام از جمال الدين مرتضى ملقب به علم الهدى، محمد بن حسين بن حسن رازى است به شيرين زبان پارسى در حقانيت شيعه و در ساده گويى همانند اين است كه يك سخنران در مجلس وعظ مطلب را ادا مى‏كند. همين مؤلف در تبصره العوام خود كه درباره عقايد و فرق مختلف دينى و مذهبى مطالبى ارزنده دارد بخشى از آن را به مذهب شيعه اختصاص داده است.

امثال اين كتاب جلوه‏گر دوره شكوفايى تحقيق در اديان و مذاهب از اواسط قرن ششم هجرى است از قديم‏تر كتاب در اين باره كه مشهور است بايد كتاب بيان الاديان را نام برد از ابوالمعالى علوى رازى كه در سال 498 تأليف شده و كتاب با ارزش ديگرى كه از لحاظ اهميت مورد توجه مؤلفان شيعه و از مصادر است كتاب بعض مثالب النواصب معروف به النقض است از نصيرالدين ابوالرشيد عبدالجليل رازى قزوينى كه به سال 560 هجرى آن را تمام كرده. (توضيح آنكه شيعه‏اى مخالف كه بعدها سنى شد به نام شهاب الدين تواريخى كتابى دارد: به نام: بعض فضائح الروافض به فارسى در رد شيعيان كه النقض قزوينى آنها را رد كرده بنگريد به مقدمه النقض چاپ محدث 1331 و 1335) و ازين قرن به بعد كتابهايى ديگر مى‏توان يافت كه در اين زمينه به پارسى تأليف يافته است مانند:

معرفه المذاهب تأليف محمود طاهرى غزالى معروف به نظام (چاپ حكمت در مجله دانشكده ادبيات مسلمان 1 س 4) و هفتاد و سه ملت يا اعتقادات مذاهب تصحيح محمد جواد مشكور.

و الملل و النحل شهرستانى ترجمه صائن الدين على (م 836) تصحيح جلالى نائينى (1335 شمسى) و كتابهايى ديگر ...

باب سى و دوم‏

صلوات الله و سلامه عليه اثبات كرد و انبيا را فرمود تا بدان عهد و ميثاق از آنها بستدند تا حجت باشد بر ايشان و نتوانند گفت كه در كتابهاى خداى عزوجل نيست و انبياء و ما تقدم امت را از آن خبر ندادند و اگر محمد رسول الله بودى انبياء اعلام امت كردندى.

همچنين بارى تعالى را معلوم بود كه اكثر امت بعد از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) انكار نص كنند، و گويند امامت بعد از رسول به اختيار است نه به نص، ايشان را بدان داشت كه احاديثى چند روايت كردند از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).

بدان كه عدد ائمه دوازده بر بطلان اختيار و اثبات نص، و غرض حق تعالى آن بود تا ايشان را در قيامت هيچ حجت نبود، نگويند: ما جائنا بشير و لا نذير.

حديث اول: از ابن مسعود روايت كند ابن عباس از عبدالصمد بن على و محمد بن عتاب و محمد بت ثابت الصيديانى هر سه از قاضى اسمعيل بن اسحاق از سلمان بن حرب الواشجى از حماد بن يزيد از مجالد از مسروق كه او گفت: نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودم و قرآن بر او مى‏خواندم. مردى او را گفت: يا با عبدالرحمن از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدى كه بعد از او چند خليفه باشند؟ عبدالله گفت: تا من به عراق آمدم كس اين سؤال از من نكرد. از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم، گفت: دوازده، به عدد نقباء بنى اسرائيل.

حديث دوم: از انس بن مالك روايت كند، ابن عباس ابوالحسن على بن ابراهيم بن حماد الازدى از پدرش، از محمد بن مروان، از عبيدالله بن ابى اميه مولاى بنى مجاشع، از يزيد رقاشى، از انس بن مالك كه او گفت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: مادام اين دين قايم باشد تا دوازده (كس) از قريش بروند، چون ايشان هلاك شوند، ماجت الارض باهلها، (زمين) در اضطراب آيد با ايشان كه در زمين مانده باشند مثل موج دريا، (جاى) من و استقامت نماند و تكليف منقطع شود چون امام بميرد.

حديث سيوم: از جابر سمره الا خمشى روايت كند از محمد بن عمر بن الفضل بن غالب الحافظ، از محمد بن احمد بن ابى خيثمه بن جعده بن بن ازرهه بن معاويه از زياد بن خيثمه از اسود بن سعيد الهمدانى كه گفت: شنيدم از جابر بن سمره كه او گفت از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه گفت: بعد از من دوازده خليفه باشند جمله از قريش. گفتند: يا رسول الله، بعد از آن چه باشد؟ گفت: فرج آيد.

و بخارى ازين حديث از شعبه بن عبدالملك روايت كند، از جابر بن سمره از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، در عبارت مختلف باشد.

حديث چهارم: عبدالله بن ابى اوفى الاسلمى روايت كند از ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد الهمدانى، از عبدالله بن احمد المستورد، از محول، از (...) بن بكران، از زياد بن منذر از عبدالرحمن بن خضير، گفت: شنيدم از عبدالله بن ابى اوفى الاسلمى كه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت (1 - پ): بعد از من دوازده خليفه باشند از قريش، و از پس آن فتنه دوازده باشد يعنى گرد آن. عبدالرحمن بن خضير گفت به عبدالله بن ابى اوفى گفتم تو از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدى؟ گفت: بلى، و بر بو عبيده، آن روز به رأس خر بود.

حديث پنجم: از عبدالله بن عمر و بن العاص السهمى روايت كند از ابوعلى الحسن بن احمد بن سعيد المالكى الحربى از احمد بن عبدالجبار الصوفى، از يحيى بن معين، از عبدالله بن صالح، از ليث بن سعد، از خالد بن يزيد بن ابى هلال از ربيعه بن سيف اصبحى، گفت: نزد سيف اصبحى بوديم، گفت از عبدالله بن عمرو شنيدم كه او گفت: از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه گفت: از پس من دوازده امام باشند بعضى از روات گفتند، و نامهاى ايشان بگفت. بدانكه چون عدد خلفاء چنانكه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است در مهاجر نيابى و نه در بنى اميه از بهر آنكه (سه) بودند و از بنى اميه دوازده بيش بودند و از بنى العباس به سى و شش رسيدند و هيچ فرقت از فرق اسلام دعوى نكردند كه (عدد) امامان ايشان دوازده است جز از اماميه. پس دليل كند كه اين عده چنانكه رسول گفت اماميه باشند از آل رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).

حديث ششم: در اعداد ائمه و نام‏هاى ايشان.

از سلمان فارسى روايت كنند ابو على احمد بن محمد جعفر الصوفى البصرى، از عبدالرحمن بن ... عيل، از حسين بن حميد، از عمش، از محمد بن خلف از زادان‏(1) از سلمان رضى الله عنه كه او گفت: در پيش رسول(صلى الله عليه و آله و سلم) رفتم چون نظر رسول به من كرد و گفت: يا سلمان، خداى عزوجل هيچ نبى و رسول نفرستاد الا كه دوازده نقيب بدو داد.

سلمان گفت: يا رسول الله، اين از اهل توريت و انجيل معلوم كردم. رسول گفت: يا سلمان نقباء دوازده گانه من مى‏دانى آنها كه خداى تعالى ايشان را اختيار كرد از بهر امت من بعد از من؟ گفتم: خداى و رسول بهتر دانند. گفت: اى سلمان خداى مرا صفوه نور خود بيافريد و بخواند مطيع شدم و على را از نور من بيافريد و او را خواند مطيع شد و از نور من و نور على فاطمه و حسن و حسين را بيافريد و ايشان را بخواند و مطيع شدند. پس پنج تا از نامهاى خود، بر ما نهاد خداى تعالى محمود است و من محمد، و او اعلى است و اين على، و او فاطر است و اين فاطمه، و او احسان است و او حسن، و او محسن است و اين حسين. و از نور ما و نور حسين نه امام بيافريد خواند ايشان را مطيع شدند بيش از آنكه آسمان بنا كرد و زمين بگسترانيد و هوا و آب و ملك و بشر آفريد و ما به علم او انوار بوديم، تسبيح او مى‏كرديم و سميع و مطيع بوديم. سلمان گفت: يا رسول الله مادر و پدر من فداى شما باد، نشانه چه باشد آن را كه ايشان را بشناسد و ايشان را دوست دارد و از عدوى ايشان بيزار باشد، رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: از بهر خلق نزديك وفاتش: و او باب خدا است و هر كه نه بدر آيد عملش نه قبول باشد و او را در امت بازگذارد مثل عمود بعد از آنكه به قول ايشان را بيان كند، چنانكه رسول كردى (صلى الله عليه و آله و سلم)، و او قايم و امام و خليفه باشد بعد از من در امت. او را دشمن دارند و بر وى حسد برند و از حق خود ممنوع باشد از بهر كينه‏ها كه در دلهاى ايشان باشد از علو مرتبت و عظم منزلت و علم و حلمش، و وارث علم بود، و مفسرين، همه از او پرسند و او از كس نپرسد، عالم بود نه جاهل، كريم بود نه بخيل و لئيم، كرار نه گريزنده، چيزى نكند كه مستوجب ملامت شود، قبض روحش كند خداى، شهيد و مقتول بود به شمسشير، و دفن كنند در موضع معروف به غرى‏(2) خداى تعالى عزوجل جمع كند ميان او و رسول.

و قايم بعد ازو پسرش حسن و حسين سيدالشباب و زين عباد، به زهرش بكشند و دفنش كنند به بقيع مدينه.

و بعد ازو حسين امام عدل حرب به شمشير كند و مهمان را طعام دهد، به شمشير كشته شود در كنار فرات در ايام زاكيات بنوالطامث به لاذيقيات او را بكشند، در زمين كربلا دفنش كنند در آنجا گورش نور و ضياء و علم بود.

بعد ازو پسرش سيد عابدان و سراج مؤمنان به موت خود بميرد، دفنش كنند در بقيع مدينه.

پس از او قايم ستوده فعال محمد باقر علم و معدنش و مفسر و گستراننده آن، وفاتش در مدينه، دفن او در بقيع بود.

و امام بعد ازو جعفر الصادق به حكمت الناطق، مظهر هر معجز، چراغ امت، موتش به مدينه دفنش در بقيع.

امام بعد ازو آنكه خلاف كنند در دفنش، همنام موسى عمران، موسى بن جعفر به زهر كشته شود در حبس، مدفنش در وراء بود يعنى بغداد.

و امام بعد ازو رضا، مرتضى لدين الله امام حق به زهر كشته شود در زمين عجم.

و قائم و امام حق بعد ازو پسرش محمد بن على ناصر و ولى خدا موتش و قبرش در بغداد نزد پدربزرگ خود موسى بن جعفر.

و بعد ازو پسرش على بن محمد امام و هادى، موتش (به زهر)، در سامره و دفنش در آن موضع.

و قايم بعد ازو، پسرش الحسن وارث علم نبوت و معدن حكمت، تاريكها بدو روشن شود، موت و دفنش در مدينه محدثه يعنى سامره.

و امام بعد ازو المنتظر نامش نام نبى، عدل كند و به عدل فرمايد، و از منكر نهى كند، و بپرهيزد خداى عزوجل، تاريكها بدو روشن شود و شك و عمى بردارد. در زمان وى گرگ و ميش با هم چرا كنند و ساكنان آسمان و زمين و طيور هوا و ماهيان دريا از او راضى باشند.

اى عجبا گرامى كسى است او نزد خداى تعالى، خنك او را كه مطيع وى باشد، و واى بر آن كه عصيان وى كند، طوبى آن را كه پيش وى حرب كند تا كشته شود، صلوات و رحمت خدا بر ايشان باد كه ايشان هادى و مصلح و فايز باشند بى شك و شبهت.

حديث يازدهم: در ذكر مسايل كه يهود آمدند به مدينه و سؤال كردند در زمان عمر، و اميرالمؤمنين جواب داد، و آن ذكر دوازده وصى است بعد از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم):

روايت كند ابو على الحسين بن على السلمى، از احمد بن ايوب، از محمد بن يحيى ازدى، از سعيد بن عامر: از جعفر بن سليمان، از هارون، از عمرو بن سلمه گفت: به موضعى حاضر شدم كه هرگز از آن عجب‏تر نديده بودم و نه چيز كه وقعش در دل من مثل آن بود. گفتند: با اباجعفر چه حال بود آن؟ گفت: چون پسر ابوقحافه بمرد و خلق مى‏آمدند و بيعت مى‏كردند بر پسر خطاب، يهودى بيامد كه جماعت يهود مدينه به فضل او و پدرش مقر بودند و بر آن كه عالم‏تر يهود است. نزد عمر رفت، گفت: يا عمر عالم‏ترين امت كيست به كتاب خدا و سنت نبى؟ عمر اشارت كرد به اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه. يهودى نزد اميرالمؤمنين آمد، گفت: يا على، تو چنانى كه عمر دعوى كرد؟ اميرالمؤمنين گفت: چه دعوى كرد؟ گفت: دعوى كرد كه تو عالم‏ترين امتى به كتاب خدا و سنت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).

اميرالمؤمنين گفت: چه سؤال دارى اى يهودى، از هر چه خواهى بپرس تا ترا جواب دهم انشاءالله.

گفت: من دو سه، و يكى از تو خواهم پرسيد. اميرالمؤمنين گفت: چرا نگويى هفت؟ گفت: نگويم هفت: اما سه پرسم. اگر جواب گويى آن ديگر سؤال كنم. و اگر نه، دانم كه در ميان شما عالم نيست و بروم، اميرالمؤمنين گفت: بپرس. گفت: مى‏پرسم ترا بدان خداى كه پرستى كه اگر ترا جواب گويم از هر چه از من پرسى دين خود را ترك كنى و در دين اسلام آيى؟ يهودى گفت: بلى. اميرالمؤمنين گفت: بپرس هر چه خواهى، گفت: خبر ده مرا از اول قطره خون كه بر زمين چكيد، و چه چيز است آن. و خبر ده مرا از اول چشمه آب كه بر روى زمين روانه شد كدام است؟ و اول درختى كه بر روى زمين بجنبيد كدام بود؟ اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت: اى هارونى شما گوييد كه اول قطره خون كه بر زمين چكيد خون هابيل بود پسر آدم صلوات الله عليه كه قابيل او را بكشت، و نه چنان است بل كه اول قطره خون كه بر زمين چكيد خون حيض حوا بود پيش از وجود شيث (عليه السلام).

يهودى گفت: راست گفتى اى اميرالمؤمنين، ديگر باره گفت: اى يهودى شما گوييد كه اول درختى كه در روى زمين بجنبيد درخت زيتون بود كه نوح پيغمبر (عليه السلام) كشتى ساخت، و نه چنان است كه شما گوييد، ليكن آن تخمه است كه آدم (عليه السلام) با خود از بهشت بيرون آورد، و آن عجوه است كه جمله انواع نخل از آن است يهودى گفت: راست گفتى.

اميرالمؤمنين گفت شما گوييد كه اول چشمه كه بر روى زمين روانه شد چشمه‏ايست كه در بيت‏المقدس است، و نه چنين است ليكن آن چشمه حيات است كه موسى با يوشع بن نون بدان رسيدند، و ماهى شور با ايشان بود در آب افتاد و زنده شد. و خضر كه در مقدمه ذوالقرنين بيامد در طلب آب حيات، خضر از آن بيافت و بخورد، و ذوالقرنين بيامد و طلب مى‏كرد و از آن در گذشت و نيافت.

يهودى گفت: راست گفتى بدان خداى كه جز وى خداى نيست كه اين نوشته است به خط پدرم هارون و املاء موسى (عليه السلام). پس گفت خبر ده مرا از سه گانه ديگر. بگو كه محمد را چند امام باشد، و در كدام بهشت باشند، و كى با وى باشد در آن موضع. و خبر بده از اول سنگى كه بر زمين آمد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت: اى هارونى محمد را دوازده امام باشد عدل باشد، ايشان را زيان ندارد ظلم آن كس كه بر ايشان ظلم كند، و دلتنگ نشود از مخالف آنكه برايشان خلاف كنند، در دين استوارتر از آن باشند كه كوههاى را سيادت درو. و جاى محمد در بهشت عدن باشد كه خداى تعالى گفت كن فكان، و رودهاى بهشت جمله از آنجا روانه شود، و آن دوازده امام با او باشند، در آن موضع ساكن شوند، و آن سنگ كه اول به زمين آمد شما چه گوييد كه صخره بيت‏المقدس است و نه چنان است. كه شما گوييد بلكه آن سنگ است كه بيت‏الله حرام است، جبرائيل (عليه السلام) آن را فرود آورد و اسفيدتر بود از برف و از گناههاى بنى آدم سياه شد.

هارونى گفت: راست گفتى بدان خداى كه جز وى خدايى نيست كه من در كتاب پدر خود هارون چنين يافتم به خط هارون و املاء موسى عليهما السلام، پس هارونى گفت: يكى ديگر مانده است، خبر ده مرا كه عمر وصى پيامبر چند باشد و او را بكشند يا به موت خود بميرند؟ گفت: اى هارونى من وصى محمدام (صلى الله عليه و آله و سلم)، شصت و سه سال عمر من باشد پس بتراز آنكه ناقه صالح را كشتند ضربتى بر سر من زنند. چنانكه از خون آن ضربت محاسنم سرخ شود.

هارونى بگريست و گفت گواهى دهم كه خدا يكى است بى شريك و محمد بنده و رسول اوست و تو وصى محمدى و بايد كه تو فوق همه باشى و كس فوق تو نباشد، و ترا بزرگوار دارند و ضعيف و خوار نكنند، و تو به امر دين و خلافت سزاوارترى از ديگران. اما اى عمر من هرگز نماز از پس تو نكنم.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت: اى هارونى خاموش باش! پس هارونى خط از آستين بيرون آورد به عبرانى نوشته به اميرالمؤمنين داد. اميرالمؤمنين چون نظر در آنجا كرد بگريست. هارونى گفت:

به چه مى‏گريى؟ گفت: اى هارونى، نام من آنجا نوشته است، اين خطى است عبرانى، هارونى گفت: نام خود (بخوان)(3).

ديگر گفت: و ايديكم الى المرافق و آنچه اجماع است كه دست است آن قدر بود كه در سر قطع بر آن واجب بود و آن ده انگشت است و دو كف و دوازده عدد باشد و در انگشتان جز ابهام دوازده بند است و آن (ابهام) دو عقد است و آن دليل است بر رسول و فاطمه عليهما السلام و آن سر انگشتان تا منكب هم دوازده فصلست پس گفت: و امسحوا برؤسكم و آن دليل است بر رسول (صلعم) كه او سر ائمه و اصل رسل است و باقى دوازده حرف است. دگر گفت: اقيموا الصلوه و آن دوازده حرف است و نماز كه واجب است بر مرد و زن و آزاده و بنده و توانگر و درويش دوازده حرف است چنانكه ياد كرديم؛ و گفت: و آتوا الزكوه و آن دوازده حرف است و در قرآن مى‏گويد: ان عده الشهور عندالله دوازده حرف است. ماه‏ها دوازده است؛ در آخر مى‏گويد: ذلك الدين القيم و بدين دوازده ماه دوازده امام مى‏خواهد از بهر آنكه قامت دين به امامت بود نه به ماهها كه اگر سال يك ماه بود يا دو يا شش يا هشت و امثال اين در قيامت هيچ تفاوت نكند.

پس معلوم شد كه بدان امامان مى‏خواهد. و آنچه گفت: منها اربعه حرم آن چهار مى‏خواهد كه نامشان على است و نامشان از علو مشتق است و در ماههاى دوازده گانه در چهار حرف عين است: ربيع‏الاول و ربيع‏الاخر و شعبان و ذى‏القعده و در باقى حرف عين نيست.

و گفت: و بعثنا منهم اثنا عشر نقيباً و قطعنا هم اثنى عشر اسباطاً امما.

و گفت: فانفجرت منه اثنتا عشره عيناً قد علم كل الناس مشربهم تأويلش آن باشد كه اهل هر عصرى و وقتى امام زمان خود بشناختند و از علوم بهره يافتند.

و گفت: الم ذلك الكتاب و آن دوازده حرف است و الم، الله و لا آله دوازده حرف است دليل بود بر دوازده امام.

پس گفت: سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق.

اما دليل آفاق، دوازده برج است كه مجراى آفتاب است و ماهتاب و كواكب باشد كه بدان روز از شب پيدا شود و اوقات نماز و سنين و دهور و اعصار و سالها و مواليد بدان بدانند.

شعر:

ايام را دوازده ماه است بر زمين و احكام را دوازده برج است بر سما
اسلام را دوازده بهتر بود امام تا هم زمين دليل بود هم سما گوا

و السماوات السبع دوازده حرف است و شب دوازده ساعت و روز دوازده ساعت، سبع سنبلات خضر دوازده حرف است.

اما آيات انفس: بارى تعالى آدمى بر دوازده نوع آفريد: جسم و روح و عقل و نفس و گوشت و استخوان و مغز و خون و عصب و پى و پوست و موى. و همچنين اول از كل بيافريد پس از نطفه پس از علقه پس از مضغه پس عظم پس لحم آنگه خلق راست كرد و روح در آن دميد، پس چهار طبايع در آن تركيب كرد: آب و آتش و هوا و خاك. و در آن روايت از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه گفت: چهار طبايع يكى خون است، و آن بنده ممكن بود كه خواجه را بكشد. و دوم باد، و آن ملك است با او مدارا بايد كرد. و سيوم بلغم و آن خصم است و چون از جانبى او را بند كنى از جانبى دگر گشوده شود. و چهارم مره است و آن زمين است چون بلرزد صاحبش بلرزد. و اين از بهر تصحيح طبايع درين چند موضع ياد كرديم.

و بارى تعالى حاسه انسان دوازده كرد و چشم و دو گوش و دو سمع و دو منخرين و شم و ذقن و دهان و لمس.

و دعايم چهارده آفريدندمان؛ و آن محمد و فاطمه است، دوازده ديگر عدد ايمه: دو ساق و دو فخذ دو ورك دو كتف دو عضد دو ساعد و موها كه طهارت آن واجب بود در وقت اداء فريضه دوازده است موى سر و آن هر دو ابرو چهار پلكهاء هر دو چشم و هر دو عارض و هر دو سبال و موى عنفقه. اينها آيات نفس است. و مثل اين حدى ندارد، اگر جمله ياد كنيم ملامت خيزد و ممكن است كه به آخر نرسد، و در بطلان سخن ايشان اين قدر و كم اين كفايت است. اگر گويند اسماها كه ياد كرديد كه دوازده حرف است جا هست با حروف دوازده گانه دو تشديد هست و در بعضى يك تشديد و نزد ارباب نحو و لغت تشديد بدل حرفى باشد كه آن را ادغام كرده باشند، پس دوازده حرف بيش است. بر جواب گوييم اگر يك تشديد بود حرف سيزده باشد و آن دليل بود بر رسول (صلعم) و اگر دو بود حروف چهارده بود و آن عبارت بود از رسول و فاطمه و ائمه دوازده گانه عليهم السلام.

اگر ملاحده ملاعين گويند: ما اعتقاد داريم در ائمه دوازده گانه، اما مى‏گوئيم آن ششگانه اوصياء آن هفتگانه بودند. گوييم اين انقطاع باشد و چون حجتى بر شما ظاهر و ثابت گشت و دعاوى فاسد و باطل شد اين عذر آورديد و در آن هيچ فايده نيست و شما را سود ندارد و عالميان را معلوم است كه شما اعتقاد به صانع نداريد و حشر و نشر و قيامت؛ آرى، اما از بهر تخليط و فريقين جهال خرافاتى چند وضع كرده‏اند و گويند امامان هفت‏اند سابعشان اسماعيل پسر صادق و اجماع امت است كه او پيش از صادق وفات يافت و دو امام در يك زمان تصور نبندد. پس باطل شد كه اسماعيل امام بود و از اميرالمؤمنين تا صادق عليهما السلام شش امامند و شما اعداد هفتگانه دليل ساختيد بر عدد امامان. پس درست شد كه قول شما را اصلى نيست و هيچ كس از متقدمان شما نگفته است كه از كاظم تا مهدى عليهم السلام اوصياء ائمه پيشين‏اند شما به مهدى پسر حسن حسكرى ايمان نداريد چگونه توان گفت كه او وصى امامان است اما چون دليل و برهان بر عدد دوازده امام ظاهر شد پس درست شد و دفع نمى‏توان كرد. دعوى محال كردند و انكار دليل واضح و برهان روشن مى‏كنيد و نزد عقلا مذموم است و شما را ازين معنى خلاص نبود الا به اقرار كردن بر ائمه دوازده گانه يا ترك تخليط كردن و بر اعتقاد اول بايستادن و انكار صانع و رسل و كنب و حشر نشر كردن چنان كه از عقيده شما معلوم است.

باب سى و سوم: در ياد كردن حديث عبدالله بن عمر از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و نام‏هاى ائمه عليهم السلام در تورات موسى صلوات الله و سلامه عليه:

روايت كند ابوالحسين ثوابه بن احمد الموصلى الحافظ، از عروه بن حسين بن حسين بن محمد بن ابى مهشر الحرانى، از موسى بن عيسى بن عبدالرحمن الافريقى، از هشام بن عبدالله الدستوانى، از عمرو بن شمر، از جابر بن عبدالله الجعفى كه او گفت: من شنيدم از ابوجعفر محمد بن على الحسين (عليهما السلام) كه او گفت شنيدم: از سالم بن عبدالله كه او روايت كرد از عبدالله بن عمر، از پدر خود كه گفت: از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه گفت: خداى تعالى وحى كرد به من در شب معراج؛ گفت: يا محمد، كه را بر امت بگذاشتى در زمين و او بدان عالم‏تر؟ گفتم: برادرم على بن ابيطالب. گفت: يا محمد، من نظر كردم به زمين ترا برگزيدم مرا ياد نكند الا كه ترا با من ياد كنند، من محمودم و تو محمد، پس نظر كردم ديگر، على را برگزيدم و وصى تو كردم، تو سيد انبيائى و او سيد اوصياء پس نامى از نام خود برو نهادم، من اعلى‏ام و او على ... و من على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه را از يك نور آفريدم و ولايت ايشان بر ملايكه عرضه كردم هر كه قبول كرد از مقربان است و هر كه قبول نكرد از كافران است. اى محمد، اگر بنده عبادت كند تا منقطع شود و منكر ولايت ايشان باشد روز قيامت او را در دوزخ كنم. مى‏خواهى كه ايشان را بينى؟ گفتم: بلى. گفت: فرا پيش‏رو و نظر كن. فراپيش رفتم و على بن ابيطالب و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و على بن محمد و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و حسن بن على و مهدى ديدم صلوات و سلامه عليهم اجمعين، مثل كوكب درى در ميان ايشان. گفتم: يا رب اينان قوم اند؟ گفت: اينان ائمه‏اند و آن قائم است حلال من حلال كند و حرام من حرام كند و انتقام خواهد از دشمنان من. يا محمد، او را دوست دار كه من او را دوست مى‏دارم و آنكه او را دوست دارد.

جابر گويد: چون سالم از نزد حجر بازگشت از پى او برفتم تا با عمر سوگند مى‏دهم ترا به خدا كه جز از پدرت ترا كسى ديگر خبر داد بدين نامها؟ گفت، حديث: روايت است از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اما من نزد كعب الاخبار بودم شنيدم از او كه گفت ائمه اين امت بعد از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر عده نقباء بنى اسرائيل باشند.

نظر كرديم على مى‏آمد، گفت: اين اول ايشان باشد و يازده از فرزندان ايشان باشند پس كعب الاخبار نامهاى ايشان برشمرد از توريت ايليا، و به روايتى ديگر تفونيث، قيدار، ادوئيل، مفسام، مشماع: ادوما: منشا (مسا)، هدآد، تيما، يطول يافش و آقيدما.

ابوعامر هشام دستوانى گويد: جهوده‏اى به حيره، يعنى زمين كربلا، از احبار يهود بود، نامش اعثوا ابن اوسا، عالم بود. اين نامها از وى پرسيدم. گفت: اين صفات از كجا بدانستى؟ گفتم: اين اسما است. گفت: اين نه اسماء است بلكه صفات است، اگر اسما بودى مكرر شدى در اشخاص ديگر. اما صفات و نعوت است به عبرى از آن قومى معين در توريت نوشته است و اگر از غير من پرسى نداند و اگر داند نگويد. گفتم: از بهر چه؟ گفت: تا بدان جاهل بود و نداند يا اگر داند نگويد تا حجت نباشد بروى، و من از بهر آن ترا خبر دادم ازين نعوت كه من از اولاد هارونم، به محمد ايمان دارم، از يهود پنهان كنم و بر كس ظاهر نكنم بعد از تو، تا بميرم. گفتم: از بهر چه؟ گفت: از بهر آنكه در كتب آباء مى‏يابم از فرزندان هرون كه ما ايمان نياريم اما در باطن مؤمن باشيم تا اين وقت كه قائم بيرون آمد از فرزندان وى مهدى آنكه از ما او را دريابد ايمان ظاهر كند و بدانچه نعت كرده است محمد را فرزند آخرين او را بدان نعت كرده است.

پرسيدم كه به چه نعت كرده است؟ گفت: بدان: ليظهره على الدين كله چنانكه محمد و عيسى پديد آيد و موافق وى باشد در دين محمد. گفتم: مرا تفسير اين نعوت بگو. گفت: بگويم نگه دار و با كس مگوى الا آنكه اهل بود و موضع امانت. اما تفونيث اول اوصيا باشد و وصى آخر انبيا و قيدار دوم اوصيا باشد و اول عترت اصفيا، و ادوئيل دوم عترت بود و سيد شهدا، و مفسام سيد جمله عابدان باشد، و مشماع وارث علم اولين و آخرين باشد، و اذوما مظهر و مفسر مشكلات بود، و ميشا بهترين محبوسان بود در حبس ظالمان، و هذاذاد، آنكه دور باشد از وطن و ممنوع بود از رجوع باوطن، يتما، آنكه عمرش كوتاه بود و آثار علم او بسيار، بطول، نام چهارم بود نام اول، يافش هم نام عم بود يعنى حسن و اقيدما، آنكه غايب شود از مادر و پدر و اتباع به فرمان خداى تعالى و قائم بود به حكم بارى عزاسمه.

در ذكر آنچه مخالفت كرده‏اند از حسن بصرى:

روايت كند ابوالحسن عبدالصمد بن على الطبسى، از ابومحمد حسن بن على بن علويه قطان، از اسماعيل بن عيسى عطار از داود بن مرقان و مبارك بن فضاله، از حسن بصرى كه او مرفوع كند كه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: جبرائيل آمد و گفت: يا محمد، خداى تعالى مى‏فرمايد كه فاطمه را به برادر خود دهى، على بن ابيطالب.

رسول (صلعم) كس فرستاد. اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) بخواند و گفت: دختر من فاطمه صلوات الله عليها دختر من سيده زنان عالم دوستر خلايق به من بعد از تو، به زنى به تو خواهم داد و از شما سيدان جوانان اهل بهشت به وجود آيد و شهيدان كه ايشان را بكشند و در زمين مقهور باشند بعد از من و برگزيدگان زاهر آنانى كه خداى ظلم بد ايشان دفع كند و حق بد ايشان زنده گرداند و باطل را بميراند عدد ايشان عدد ماه‏هاى سال باشد و آن آخرشان عيسى بن مريم صلوات الله و سلامه از پس او نماز كند.