پيشگفتار
كتابى كه پيش رو داريد، مجموعه اى از
گفتارهاى روحانى فقيه فرزانه و اخلاقى وارسته ، حضرت آيه الله حاج سيد
رضا بهاء الدينى است . اين كلمات عرشى ، در سالهاى دفاع مقدس ، هر شب
جمعه ، براى طالبان علوم دينى افاضه شده و جان مشتاق عاشقان علوم الهى
و ربانى را روشنى بخشيده است . كوتاهى ، صراحت ، صميميت و حلاوت اين
مجالس اخلاقى ، گوهر آسمانى آن را باز مى نمايد و روشن بينى ، بصيرت
باطنى و سعه وجودى اين آموزگار بزرگ اخلاق ، بر ارجمندى و سودمندى اين
خطابه مشرقى مى افزايد.
خواننده خردمند، در پس اين گفتارها، چهره عارفى نستوه را مى نگرد كه با
الهام از كتاب آسمانى و كلام ارباب عصمت و طهارت (عليه السلام ) و با
تاءمل در ژرفاى درياى مفاهيم معنوى و به مدد رياضت خستگى ناپذير نظرى و
علمى ، نردبانى براى صعود به مدارج قدسى فراهم آورده است .
بيشتر اين گفتارها از نوار بر كاغذ آمده و برخى نيز در مجلس درس نگاشته
شده است . گردآورنده اين مجموعه كوشيده است تا سياق سخن حضرت استاد را
حرمت گذارد و سنخ شفاهى بيان ايشان را مراعات كند.
افسوس و اندوه مى خوريم كه آنچه از اين گفتارها بر جاى مانده ، اندك
شمار است ؛ اما آرزومندانه اميد مى بريم كه همين كلمات كوتاه و اندك ،
بارانى از فيض فاخر مينوى بر جان تشنه اهل معنا و اشتياق فرو بارد و
بذر خرمى و خرسندى در دل مؤ منان و رهپويان بكارد.
والسلام عليكم
قم مقدس - اكبر اسدى
زمستان 1375
درس يكم : الحمدلله رب العالمين
ربوبيت الهى
بسم
الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين ، والعاقبه للمتقين ، والصلوه
والسلام على سيدنا و نبينا اءبى القاسم محمد (صلى الله عليه و آله )، و
على ءاله الطيبين الطاهرين المعصومين .
ستايش ، مخصوص ربوبيت حق است . ستايش هر جميلى ، ستايش حق است ؛ چون
همه جميل ها به ايجاد حق تعالى است . اين ، غير از حرف كشاف و طنطاوى
است . واقع اين است كه همه حمدها حمد خداست و ستايش هر زيبايى به ستايش
حق برمى گردد.
خداوند مربى همه موجودات است . تمام تربيتها از مقام رحمت حق است :
الرب
هو الذى منه اءصل الشى ء و قوامه
(1). رحمت حق ، ربوبيت او را ايجاب مى كند. ربوبيت
خداوند نسبت به تمام عوالم وجود است و ستايش و حمد همه مراتب وجود، به
مربى مطلق ؛ يعنى حق تبارك و تعالى باز مى گردد. تربيت حق نسبت به
موجودات ، عبارت است از هر چيزى كه موجودات لازم دارند. موجودات - به
تمام حيثيت - محتاج و ربط محض به حق هستند؛ لذا همواره تحت تربيت مربى
خود هستند. انسان از نطفه و خاك تا مقام ولايت و فنا، به تربيت حق حركت
مى كند. شمس و قمر، باد و باران ، معادن و نباتات ، حيوانات و انسانها،
همه و همه به تربيت حق ، در حركت استكمالى به سوى حق هستند. انسان به
حسب نيازهاى مادى و طبيعى و به حسب نيازهاى معنوى و روحانى ، تحت تربيت
خداوند تبارك و تعالى است .
اعطاى عقل به بشر، رحمت و تربيت حق تعالى است . عقل ، وسيله و ابزارى
است كه انسان با آن از ماديت به طرف نور و روحانيت حركت مى كند. عقل ،
وسيله جلوگيرى از آتشفشانى نفس اماره است . الان ، جهان در پرتگاه خطر
و انحطاط است ؛ چون فاقد نورانيت عقل است . بشريت امروز، نفس و آتش
هوايش ، حاكم بر نورانيت عقل اوست . جلوگيرى از آتش نفس ، با عقل و
تربيت الهى ميسر است . صلح جهانى و نجات بشريت با توپ و تانك و اسلحه
ممكن نيست . لكن با كمال عقلى و تربيت ، بشريت به صلح و نجات خواهد
رسيد. همان كمال عقلى كه در انبيا (عليه السلام ) هست .
تربيت يافتگان حق
مردان الهى و تربيت شده كه تربيت يافتگان حق هستند، به وسيله
قوه عاقله از همه مفاسد و نجاسات باطنى پاك هستند، و به سبب قوه عقل
هيچ گاه به پليديهاى نفسانى آلوده نمى گردند. انسان به وسيله تربيت
الهى به جايى مى رسد كه حاكم بر هواى نفس مى شود. اگر انسان به اين
مقام رفيع نائل گردد و روحانى شود، بر همه طبيعت حاكم مى شود. اراده
مرد الهى و انسان كامل روحانى ، همه تاءثير گذارنده هاى طبيعى و عوامل
مادى را از كار مى اندازد و تصرف در ماده كائنات و طبيعت مى كند. او
حاكم است و طبيعت ، محكوم و تحت فرمان اوست . به بركت نورانيت و ولايت
مطلقه حضرت سيدالشهدا (عليه السلام ) انسان حاكم بر آتشهاى دنيا و آخرت
مى شود و آتش تحت فرمان او مى گردد.
تربيت از مقام رحمت خداوند نشاءت مى گيرد؛ لكن انسان ، ظلوم و جهول است
. متاءسفانه ما انسانها رب الارباب را، كه رب مطلق است ، رها و گم كرده
ايم و به در خانه او نمى رويم و در عوض به در خانه ديگران مراجعه مى
كنيم . اين هم از بى عقلى و جهل انسانهاست .
نزاع در ربوبيت
نزاع انبيا و اوليا (عليه السلام ) با طاغوتهاى زمان در مساءله
ربوبيت است ، نه در مساءله خالقيت و واجب الوجود بودن . طاغوتهاى هر
زمان مى گويند: اداره و تربيت جهان و بشريت با ماست ؛ جهان بايد زير
پوشش تربيتى و تدبير ما باشد. فرعون مى گفت :
اءنا
ربكم الاعلى
(2)؛ نمى گفت : من رازق و خالق موجودات هستم . طاغوت مى
خواهد ولى امور مردم و مربى آنها باشد و قوانين خودش حاكم گردد و در
مقابل ، انبيا، مرتبطين حق با خلقند و در هر عصر مى فرمودند كه حق ،
ربوبيت مطلقه بر هستى دارد و مردم بايد تحت تربيت خداوند باشند. محل
نزاع تفكر الهى و تفكر طبيعى مادى ، در همين نقطه است .
درس دوم : الرحمن الرحيم
(3)
رحمت الهى
بحث در رحمت الهى و رحمانيت حق است . جميع مواهب الهى از حيات ،
علم ، قدرت ، رزق و نظاير آن از مصاديق رحمتند. خدا اين رحمتها و اين
مواهب را به مخلوقات خود، حتى حيوانات و نباتات اعطا كرده است و بخشش
اين رحمتها هم به خاطر رحمت است ؛ يعنى اعطاى اين رحمتها به مخلوقات ،
براى استحاق و اجرت و جزاى آنها نيست . مخلوقات خدا حقى بر خدا
ندارند.اگر حيات جسمانى و معنوى و علم و قدرت به مخلوقات اعطا مى شود،
اين اعطا هم به خاطر رحمت و به خاطر رحمانيت و رحيميت خداوند است . در
بعضى دعاها ديده مى شود كه بندگان خدا استحقاق دارند. منشاء اين
استحقاق ، همان رحمت الهى است . استحقاق براساس وعده الهى است كه خود
اين وعده هم تفضلى است از تفضلات رحمانى حق .
بزرگترين نعمت
بزرگترين و مهمترين نعمت و رحمت الهى براى موجودات ، نعمت ولايت
است ؛ نعمت ولايت ولات (عليه السلام ):
ثم
لتسئلن يؤ مئذ عن النعيم
(4). در اين آيه ، نعمتى كه مورد مؤ اخذه و سؤ ال است ،
نعمت ولايت است . سؤ ال از نعمت ولايت است كه حق اين نعمت ادا شده است
يا نه . ولايت مورد توجه حق و پيغمبر خداست . پيغمبر خدا از روز اول به
اين مساءله كه قدرت مسلمين بايد در دست رجل الهى باشد و مرد الهى بايد
اسلام راپياده كند، اهتمام داشت . مساءله خلافت مولى على (عليه السلام
) براى اين است كه احكام شرع و قوانين اسلامى بايد به دست مرد الهى
اجرا شود. تمام حوادث [ناگوار] كه از مبداء تاريخ اسلام تا امروز،
متوجه مسلمين شده است ، براى اين است كه حكومت به دست رجل الهى نبوده
است . نعمت ولايت بر منافقين و بر چپ و راست و شرق و غرب هم رحمت است و
يكى از فوايد آن ، اين است كه در وجود، آرامش ايجاد مى كند. آن قدر كه
اهتمام به ولايت هست ، به نماز نيست . سفارشهاى پيامبر به اهل بيت به
مصلحت اجتماع بوده است ، نه اين كه پيامبر رعايت اهل بيت (عليه السلام
) راكرده باشد.
حمايت از ولايت
حال كه رحمت و نعمت ولايت نصيب ما شده است ، بايد آن را تقويت
كنيم . نيروى ولايت است كه نيروهاى شيطانى را از بين مى برد و تا
نيروهاى شيطانى از بين نرود، حكومت حق برقرار نمى شود. فقط حركت و قدرت
ولايى است كه مى تواند، قدرتهاى شيطانى شرق و غرب را نابود كند. در
حكومت اسلامى ، حيوانات هم استفاده مى كنند. اسلام حتى در برخورد با
نباتات و اشجار هم آداب دارد. آداب اسلام ، سلطه گرى و غارتگرى نيست .
روش اسلام ، عدالت اجتماعى است ؛ لكن هنوز آن طور روشن نيست . بالاخره
يك روز بايد مرد الهى در اين جهان حكومت كند و شما آثار حكومت الهى را
مشاهده كنيد. تمام قدرتها بايد جمع شوند و قدرت ولايى را تاءييد كنند،
تا همه قدرتهاى شيطانى نابود شوند. و اين معنايى است كه پيامبر خدا از
اول به آن اهتمام داشت . پيامبر خدا و ائمه و اوليا، كار خود كردند؛
لكن اجتماع نتوانست قدرت الهى را حس كند. مردان الهى و حق پرست ، بايد
اين حكومت را به دست گيرند، تا بشر تكامل پيدا كند.
مبداء هر كمال ، علم و دانش است . مبداء هر سعادت ، علم و دانش است
.بايد از اين مبداء حركت كرد، تا انسان شناس و خداشناس شد. بايد دستگاه
خدا را فهميد و با آن آشنا شد. خليفة الله كسى است كه صفات و علم و
كارهايش خدايى باشد.
درس سوم : مالك يوم الدين
(5)
مالكيت حقيقى انسان
حق ، مالك روز جزاست . مالكيت ما انسانها در آخرت در گرو اعمال
ما در اين دنياست . ما هر عملى را در اين دنيا انجام دهيم ، در آخرت
مالك خود آن عمل هستيم . مالكيت عمل در روز جزا به هيچ وجه از انسان
سلب نمى شود. انسان تكوينا صاحب عمل خود است ؛ مالكيتى حقيقى ، نه
مالكيتى اعتبارى . مالكيت انسان در دنيا اعتبارى و منفصل از حقيقت
انسان است . لكن مالكيت اخروى ، حقيقى و متصل به حقيقت انسان است . در
روايت آمده است كه ((امروز، روز عمل است بدون
حساب ، و آخرت ، روز حساب است بدون عمل ))(6).
بعد از رخت بربستن انسان از اين نشئه ، ديگر عملى براى او ميسر نيست .
آن روز، روز درو كردن اعمال است .
توحيد، هدف انبيا
انبيا و اوليا (عليه السلام ) آمده اند، تا افراد و جامعه را به
توحيد دعوت كنند. تكامل جهانى و رشد عقول به آن جا خواهد رسيد كه حكومت
به دست رجل الهى سپرده شود و حكومت حق بر سر كار آيد. جهان طبيعت ، از
شمس و قمر، ليل و نهار، فصول اربعه و فعل و انفعالات عالم ماده كه خاك
و نور و آب را به صورتهاى مختلف تبديل مى كند و ماءكولات و مشروبات و
مبلوسات و ديگر حوائج مردم را مى سازد، همه و همه براى خدمت به بشر و
جهت خدايى پيدا كردن اوست . اين دستگاه عظيم كه به اراده و علم خدا در
كار است ، براى آن است كه روزى در جهان ، حكومت حق بر پا شود و رجل
الهى در مصدر امور باشد، تا انسان و جوامع بشرى به سوى خداوند تكامل
پيدا كنند. اين دستگاه عظيم طبيعت بايد در خدمت رجل الهى باشد، تا
ايشان با استفاده از مواهب الهى ، بشر را به توحيد دعوت كنند.
قوانين الهى
قوانين غير الهى ، قوانين سفهاست . قوانين غيراسلامى ، قوانين
غير عقلاست . در نظام و تفكر اسلامى ، حقوق حيوانات و نباتات هم محفوظ
است . كسانى كه به قوانين اسلامى ايراد دارند، بلوغ فكرى نيافته اند.
تن دادن به قوانين اسلام ، نشانه رشد عقلى است . دستگاه طبيعت و مواهب
طبيعى و مادى ، همه براى رجال الهى و براى حكومت حق است . لذا ديگران
غاصبند و بايد از مسند قدرت غاصبانه پايين كشيده شوند.
انبيا (عليه السلام ) چون ملكوت اشيا را مى ديدند، يعنى درك مى كردند،
در مقام عصمت بودند. لكن ما در عالم ملك ، زندانى و محصوريم و قبايح
گناه را درك نمى كنيم . دروغ گفتن ، غيبت كردن و همه گناهان در ملكوت
عالم داراى شكل خاصى هستند كه انسان از آن متنفر است .
خواص اصحاب حضرت امير (عليه السلام ) كه داراى رشد و بلوغ فكرى و
روحانى بودند در مقابل تهديدات و فشار معاويه تسليم نشدند؛ تا جايى كه
شكنجه و شهادت را به جان خريدند، ولى از مولى الموالى تبرى و بيزارى
نجستند. آنان در راه اعتقاد خود استقامت داشتند.
درس چهارم : اياك نعبد و اياك نستعين
(7)
عبوديت و بندگى
جهان ، عرصه عبوديت حق و عبوديت شيطان است . كسانى كه بنده خدا
هستند، عبوديت حق و اطاعت از فرمانهاى الهى مى كنند. سلسله انبيا،
اوليا، صلحا، اتقيا و علما اتباع حق هستند. طواغيت ، جهال ، اراذل و
اوباش ، سفاكها، بى تقواها همه اتباع و پيروان شيطانند و از او اطاعت
مى كنند. عبوديت و بندگى خدا و اطاعت از شيطان ، هر كدام داراى آثار و
ظهورات خاص خود است .
آثار بندگى
نبوت ، ولايت ، صلح و صفا و صميميت ، قدرت غلبه بر قواى طبيعت ،
تصرف در ماده كائنات به اذن خدا، از آثار بندگى و اطاعت حق است . كسى
كه به دستگاه خدا وصل شد، همه چيز با او و در اختيار اوست . دستگاه
خدا، دستگاه حاكميت بر طبيعت است . كسى هم كه به دستگاه خدا وصل شد،
حاكم بر طبيعت مى گردد و آب و آتش و باد را از اثر مى اندازد. اينها
همه از بركات عبوديت و حق پرستى است .
شيطان و اتباع او هم داراى اثر هستند. اثر آنها اين است كه جهان را به
آتش مى كشند، شرارت مى كنند، بشريت را در شرف نابودى و هلاكت قرار مى
دهند. علوم بشرى فسادانگيز است ،آتش زاست ؛ چون به دست اتباع شيطان
گرفتار شده است . حال آن كه همين علوم طبيعى هم نعمت حق است . استفاده
از علوم طبيعى ، استفاده از ما خلق الله است ، ولى با اين نعمت الهى
جهان را به آتش و تباهى كشيده اند و غارتگرى مى كنند.
امروز آمريكا روح تجاوز و تعدى است . هر كس كه داراى روح تجاوز و تعدى
باشد، گر چه در محيط بسيار كوچكى باشد، آمريكايى است . هر كس در محيط
خانه ، يا محيط كار، يا در محله به يك نفر زور بگويد، آمريكايى است ، و
اين همان روح تجاوز و شيطنتى است كه به مقياس وسيع در سردمداران
آمريكاست .
گوهر عبوديت
خداى تعالى قدرت ، حكمت ، علم و غناى مطلق است و جهان را از
نعمتهاى خود پركرده است . هر كس به اندازه فهم و همتش از اين نعمتهاى
الهى استفاده مى كند. الاغ جو مى خورد و مى خوابد، و انسان بايد كسب
معرفت و نورانيت كند؛ ولى يكى طغيان مى كند و ديگرى بندگى . انبيا آمده
اند، تا همت بشر را بالا ببرند. اطاعت كامل مطلق ، كمال است . على
(عليه السلام ) حاكم بر خورشيد است ، خورشيد به فرمان اوست ؛ چون بنده
محض خداست . احياى موتى ، از جريان انداختن آب ، و همه معجزات انبيا و
اوليا (عليه السلام ) در پرتو بندگى خداست :
العبوديه جوهره كنهها الربوبيه
(8).
درس پنجم : اياك نعبد و اياك نستعين
معبود مطلق
خدايا!من موجودى هستم منحصر به تو، عبد محض تو هستم و بنده هوى
و هوس خود نيستم .
خداى تعالى ، قدرت ، حكمت ، راءفت و نور مطلق است . و ما بنده چنين
موجود مطلقى هستيم . گرچه نمى توانيم حقيقت چنين موجود مطلقى را
دريابيم و نورانيت مطلق و حاكم بر طبيعت او را ملاحضه كنيم . لكن
معترفيم كه بنده چنين وجود مطلقى هستيم . عدم فهم و ادراك اين مبداء
نور، به خاطر موانعى است كه در انسان وجود دارد.
ختم
الله على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوه و لهم عذاب عظيم
(9).
حجابها
حجابها و پرده ها مانع از شنوايى وديدن حق است ، مانع از فهم و
ادراك حقايق و معارف و لذت بردن از آنهاست . اين پرده ها انسان را
محاصره كرده اند. اين پرده ها بايد پاره شوند. اين پرده ها پرده هوى و
هوس است ، پرده دلخواهى است . اگر انسان دلخواهى و هوس خود را كنار
بزند و دور بيندازد، همه كارهاى او درست مى شود. اين هواها مانع از
ادراك حقايق است ، مانع از معرفت خداست . اگر هوى و هوس كنار رود، همه
پرده ها و حجابها از گوش و چشم و دل كنار مى رود. اگر توجه به ماديات و
بيچارگى نسبت به امور مادى از انسان گرفته شود، انسان خدا را مى بيند.
اجتماع ، محله ، دوست ، شرق و غرب بهانه است . اينها موانع اصلى
نيستند، انسان خود مانع و مانع تراش است . انسان بايد مرد خدا شود، از
خدا، خدا را بخواهد، ولى خدا خواهى ما هم منشاء مادى دارد. اگر انسان
نمى تواند با خدا سرو كار داشته باشد، لااقل با دوستان و خلفاى خدا
دوستى كند. انبيا، اوليا، اصفيا و صلحا، دوستان خدا هستند. آنها خدا را
ديده اند. على (عليه السلام ) خداى نديده را عبادت نكرد.
انبيا و اوليا (عليه السلام ) حجابهاى نورانى حق هستند و انوار الهى در
قلوب آنها متجلى و ساطع است .العبوديه
جوهره كنهها الربوبيه
(10). انبيا (عليه السلام ) مربى جوامع بشرى و اجتماع
هستند. حقيقت عبوديت ، چنين نتيجه اى دارد. انبيا و اوليا (عليه السلام
) در رؤ يت حق هيچ پرده اى نداشتند، پرده هاى هوى و هوس را پاره كرده و
نورانى شده بودند.
حكومت حق و حكومت شيطان
حق كه نور و قدرت مطلق است ، داراى حكومت است . شيطان نيز داراى
حكومت است . پيروى هوى و هوس ، مهلك است . اگر انسان ، پيرو شيطان و
هواهاى خود شد، هنگام قدرت و ثروت طغيان مى كند و طاغوت مى شود. پيروان
شيطان دنيا را به آتش كشيده اند. همه آتشهاى بيرونى جهان از آتش
درونى نفس انسانهايى است كه پيرو شيطانند. اين پيروى ، همه را به هلاكت
مى كشد. قدرت شيطان و پيروانش منشاء همه آتش سوزيها و خرابيها در
دنياست . علوم طبيعى كه در دست شياطين است ، در خدمت خرابى جهان قرار
گرفته است . هوى و هوس ، انسانها را نابود مى كند. الان ، شيطان بر
جهان حكومت مى كند.
حق تعالى نور، راءفت و عطوفت محض است . بندگان صالح خدا هنگام قدرت و
ثروت ، منشاء سازندگى و اصلاح جوامع بشرى هستند. علم و قدرت و ثروت
انبيا و پيروانشان ، در مسير اصلاح جهان به كار مى رود و آتشها را
خاموش مى كند. اطاعت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اطاعت حق است
. انسان در پيروى و اطاعت انبيا و اوليا (عليه السلام ) نورانيت پيدا
مى كند.
چيزى كه مى تواند دنيا را اصلاح كند، كمال عقل است ؛ كمالى كه در پرتو
عبوديت حق حاصل مى شود. اگر انسان عاقل شد، همه آتشها خاموش مى شود.
اگر آتش درون انسانها خاموش شود، همه آتشهاى بيرونى خاموش خواهد شد.
شاگردان شيطان ، قدرتهاى شيطانى هستند.
درس ششم : ان الذين كفروا سوآء عليهم ءاءنذرهم اءم لم
تنذرهم لايؤ منون ، ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على
اءبصارهم غشاوه و لهم عذاب عظيم
(11)
غشاوه
سخن در اين است كه قلبها و چشمهاى كافران از مشاهده مسائل و
واقعيات در ((غشاوه ))
است . گوشهايشان پرده دارد و اين پرده ، همان هوى و هوس است . اگر
انسان داراى نفس مزكى شد، اين پرده بر طرف مى شود. اين ، سخنى است
درباره كفار. اما راجع به منافقان فرموده است :
صم
بكم عمى فهم لا يرجعون
(12)؛ اينها نقص عضو دارند. شايد اين معنى
وسيعتر از چيزى است كه درباره كفار گفته شد. مانع در منافقان ، نقص عضو
است و در كفار، پرده .
مبداء پيدايش اطاعت و
عصيان
بحث ما در
ختم
الله على قلوبهم است . انتساب فعل
ختم
به بارى تعالى به چه نحو است ؟ فعل طاعت و عصيان با خداى تعالى چه
نسبتى دارد؟ آيا خارج از قدرت بارى تعالى است يا در محدوده حاكميت حق
است ، گرچه به تصرف در مبادى اراده باشد و به اراده او مبداء اراده ،
تحول پيدا كند؟ مثلا نفوسى كه مايل به رفتن به جبهه نيستند، شوق به
جبهه پيدا كنند. تمام افعال انسان ، اطاعت باشد يا عصيان ، از قدرت
بارى تعالى خارج نيستند. آيا فعل طاعت ، ارتباطى با حق دارد كه فعل
عصيان ندارد، يا به حسب ارتباط مساوى هستند؟
درباره معاصى و عصيان حق مى توان گفت : مقدمات معاصى از اراده و مبادى
اراده و ميل و شوق ، همه منتهى به نفوس بشرى و حيوانى و نفوس ظلمانى
بشر است . ميل به طبيعيات و ماديات و به مشتهيات نفسانى ؛ مثل تمايل
انسان تشنه به آب ، شوق به آب ، اراده آب ، عزم بر آشاميدن آب ، اينها
فقط از احساس عطش ايجاد نمى شود؛ بلكه انسان آب را ملايم و سازگار با
حالت خود مى بيند، پس شوق به آن پيدا مى كند، به سمت آب حركت مى كند و
آب مى آشامد. در تمام اين مراحل و مقتضيات ، نفس ((تمام
العله )) است . لكن عليت آن به سبب نفس حيوانى و
اراده بارى تعالى است . عاقله ، براى اين است كه مشتهيات انسان را
تعديل مى كند. اگر عاقله در كار باشد، انسان از شرور مصونيت پيدا مى
كند. عصيان از مقتضيات نفس انسان است . گرچه خدا گفته است :
((نكن ))، ولى اين
((نكن )) خدا تاءثيرى
ندارد.
نسبت افعال - به حسب طاعات و شرور - به بارى تعالى متفاوت است . در
معصيت ، ((تمام العله ))،
نفوس بشرى است و محدوده به اوامر شرعى نيست ؛ ولى در طاعت ، مربوط به
حيثيت الهى است :
ما
اءصابك من حسنه فمن الله و ما اءصابك من سيئه فمن نفسك ... .(13)؛
آنچه خير است از جانب خداست ؛ يا تاءييدات الهى در خود شما بوده است ،
يا در نژاد شما:
اءشهد اءنك كنت نورا فى الاءصلاب الشامخه و الاءرحام المطهره
(14)، يا مبادى اطاعت مربوط به توفيقات بارى تعالى است
. بنابراين ، نسبت اطاعت و عصيان - و آنچه بر اين دو مترتب مى شود - به
حق ، واحد نيست . اگر چه از اين جهت كه خارج از قدرت بارى تعالى
نيستند، مساوى اند و به همين جهت ((ختم
)) در ((ختم الله
)) استناد به بارى تعالى پيدا كرده است ، وگرنه
((ختم )) و
((غشاوه ))، معلول خود
نفوس حيوانى است ، ولى چون خارج از محدوده قدرت بارى تعالى نبوده است
به خدا نسبت داده شده است .
درس هفتم : الذى جعل لكم الاءرض فراشا والسمآء بنآء و
اءنزل من السمآء مآء فاءخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا
لله اءندادا و اءنتم تعلمون
(15)
باران ، يكى از آيات خدا
يكى از آيات الهى ، نزول باران از آسمان است . به بركت نزول
باران ، تجديد حيات درياها و آبيارى ارتفاعات مى شود. باران حتى
ارتفاعاتى را كه در دو سه هزار مترى زمين قرار دارند، آبيارى و سيراب
مى كند. جريان رودخانه ها، پر آبى چشمه سارها و قنوات و مخازن زير
زمينى ، همه به بركت نزول باران است .
در مواقع خشكسالى مردم توجه به حق پيدا مى كنند. نماز استسقا، يكى از
عبادات است اسلام است . شرح نماز استقسا در كتاب على (عليه السلام )
است . در نماز استسقا - حتى در حيوانات - بين بچه ها و مادرها فاصله
پيدا مى شود، كمال تضرع و خضوع به دستگاه الهى پديد مى آيد، بچه ها داد
مى كنند و مادرها در طرف ديگر هستند. گاهى اتفاق افتاده است كه با نماز
استسقا، تمام افق را ابر فراگرفته و در همان وسط نماز، باران نازل شده
است . ارتباط نماز با باران چيست ؟ ارتباطش خداست . نماز، منشاء قرب
الى الله است و خداوند قدرت دارد به مردم باران بدهد، وگرنه ارتباطى
مثل ارتباط آب با برودت و آتش با حرارت ، بين نماز و باران وجود ندارد.
شايد در زمان گذشته - مثل اين زمان - حرفهاى بى حساب زياد بوده است .
در موقع نماز استسقا، سفيهان و جاهلان و نادانها [از روى استهزا] مى
گفتند: حيوانات را جمع كنيد كه الان سيل آنها را مى برد! بعد از آنها
هم سيلاب راه مى افتتاد. بشر از اين گونه حرفها و جهالتها زياد دارد.