ناى حكمت
مواعظ حضرت رسول صل الله عليه وآله وسلم به ابوذر غفارى

جواد محدّثى

- ۱ -


سخن ناشر
گوهرهايى ناب از پيشوايان معصوم - كه درود خدا بر آنان باد در صدف كتابها و گنجينه كتابخانه ها نهفته اند كه چون آشكار گردند، دلربايى مى كنند؛ حكمتهايى كه انديشه ها بدانها سخت نيازمندند و دست انسان امروز از دامان بلندشان كوتاه است . روا نيست كه اين گوهرهاى بى بديلِ مخزنِ عرفان را در اين عصر پرنياز و به اين نسل عطشناك عرضه نكنيم .
امروز مناسبترين زمان براى ارائه معارف ناب اسلامى است ؛ ارائه اى نوين و به گونه اى دلنشين ؛ در اسلوبى شيوا و با شيوه اى زيبا؛ در جذابترين قالبها و دلرباترين جامه ها.
در اين عصر كه بينشهاى رشد يافته از نظاره خارستان مكتبهاى مادّى به ستوه آمده و انديشه هاى بالنده از كاوش در شوره زار مرامهاى ساخته افكار عليل ، ملول گشته و وجدانهاى بيدار از تماشاى نابسامانيهاى جوامع بشرى به عذابى دردناك گرفتار شده و جانهاى هشيار از تنفّس در فضاى آلوده مفاسد اجتماعى به تنگ آمده اند و همگى در جستجوى راه نجات و آب حياتند، و در عصرى كه باروهاى سستْ بنيان مسلكهاى الحادى همچنان در حال فرو ريختن است و نسل سرگشته و هراسناك امروز در پى يافتن پناهگاهى امن و دژى استوار است ؛ بر انديشمندان متعهد و نخبگانِ پرورش يافته مكتب الهى اسلام ، فرض است كه از بوستان با طراوتِ معنويت و محضر پر فيض ارباب عصمت ، گلهاى معرفت برگيرند و به خردمندانِ دردمند و جويندگان حقيقت ، بخصوص نوجوانان و جوانان پاكنهاد كه طالبان حقيقى اين سرچشمه هاى آب حياتند، تقديم نمايند.
O
اين دفتر كه به قلم زيبا و تواناى اديب فرزانه استاد جواد محدّثى تبيين و تشريح شده و پنجمين دفتر از سلسله مباحث ((پيام معصومان )) است ، ارمغانى است از بوستان خاندان عصمت عليهم السلام و برگزيده اى از حكمتهاى ژرف پيامبر اكرم صل الله عليه و آله و سلم كه به يار صاحبدل و صحابى رازدار خويش ((ابوذر غفارى )) به وديعت داده اند تا خود بهره گيرد و سپس به همه تشنه كامان زلال معرفت در همه اعصار برساند.
اميد آنكه شهدى باشد جانپرور در كام جويندگان سرچشمه آب حيات و رهپويان راه نجات . ان شاء اللّه .
O
ديدگاهها و راهنماييهاى خوانندگان ارجمند را بر ديده سپاس مى نهيم و از خداوند توفيق معرفت و طاعت و ارائه ارمغانهايى ديگر از اين باب را مى طلبيم .
مؤ سّسه فرهنگى انتشاراتى
پارسايان
درباره اين كتاب
وقتى موعظه ، از زبان پيامبر باشد و از جان محمّد((ص )) بجوشد، و بر جان و دل ((ابوذر)) نشيند، سزاوار است كه گوش جان همه عالميان در همه زمانها آن حكمتهاى تراويده از زبان رسول را مشتاقانه خريدار شود و چهره روح درچشمه زلال اين مواعظ، شادابى يابد.
((ناىِ حكمت )) نبوى ، زمزمه گر نواى بيدارى فطرت و رويش يقين و معرفت در بوستانِ جانهاى پند نيوش است . سپاسگزار خدمات و تلاشهاى پيشينيانيم كه با تاءليفات خويش ، گنجينه اى از معارف والاى مكتب را براى آيندگان به ميراث نهادند، تا ما امروز پس از چهارده قرن ، بتوانيم كنار ((مائده آسمانىِ)) احاديث بنشينيم و سخنان پيامبر به ابوذر را بخوانيم و بشنويم وپند گيريم .
آنچه مى خوانيد، شرح گونه اى فشرده بر فرازهاى مواعظ بلندى است كه رسول خدا((ص )) به ((ابوذر غفارى )) تعليم داده است ، سخنانى حكمت بار و سودمند، از پيامبر حكمت و حكومت ، به شهيد زنده ربذه ، حضرت ابوذر((ع )) كه متن آن در كتب حديث نيز آمده است .(1)
گرچه اين مواعظ، پيشتر هم به صورتهاى ديگر همراه با ترجمه منتشر شده است ، امّا ترجمه و تبيينى كه در اين كتاب مى خوانيد، از نظر قلم و نوع برداشت و زاويه ديد، ويژگيهايى دارد كه مى تواند براى اهل مطالعه در اين روزگار، بويژه جوانان جوياى يقين و پوياى راه كمال و سلوك روحى ، مفيدتر باشد.
قم - جواد محدّثى
تابستان 1376
الگو گرفتن از الگوها
((ابوذر غفارى ))، شاگردى است ممتاز، در مكتب اسلام .
استادش ((محمد)) است (صلوات الله عليه )
كتابش ، ((قرآن ))،
دوره آموزش ، ((طول عمر))،
رشته آموزشى ، ((انسانيت )).
ابوذر، انسان نمونه و الگوى والايى است ، براى همه آنان كه مى خواهند در ((مكتب اسلام )) و در تربيت دينى ، ((چگونه بودن )) را بياموزند.
بى شك ، آنچه ابوذر از پيامبر مى آموزد، درسهايى است متعالى تر از آنچه ديگران در فكر فرا گرفتن آنند.
خوبست كه ما هم اين درس را بياموزيم و به كار گيريم .
تا زندگى مان معنى پيدا كند،
و حياتمان ((هدفدار)) شود،
و حركتمان ((جهت دار)) گردد،
و جهت حركتمان به سوى ((خدا)) گردد، كه ... ((الى اللّه المصير)).
شاءن نزول
((ابوالاسود دوئلى ))، يكى از ياران خالص على عليه السلام و شيعيان پاك و مدافعان سرسخت و وفادار ولايت ، مى گويد:
در ايامى كه ((ابوذر غفارى )) اين يار محبوب پيامبر و صحابى انقلابى و شورگستر آن حضرت در ((ربذه )) تبعيد بود، پيش او رفتم .
ابوذر گفت :
روزى در مسجد، خدمت رسول گرامى رسيدم .در مسجد، جز پيامبر اسلام و على ((ع )) كسى ديگر نبود.خلوت مسجد را مغتنم شمردم و پيش رسول اللّه رفته ، گفتم :
((اى رسول خدا!پدر و مادرم فدايت ... مرا وصيت و سفارشى كن ، تا خداوند مرا به خاطر آن سود دهد.
فرمود:
((چه خوب ، اى ابوذر!
((تو از مايى . تو از خانواده مايى ، و تو را سفارش مى كنم كه آن را خوب فراگيرى ، وصيت و توصيه اى كه در بردارنده تمام راهها و روشهاى خير و خوبى است . اگر آن را بياموزى و پاسدارش باشى ؛ به منزله دو بالى خواهد بود كه تو را در پرواز مدد كند...))
محمد((ص ))، معلم توحيد
از اينجا، سخنان پيامبر به ابوذر شروع مى شود.رسول خدا، شاگردى ممتاز و گوشى پندنيوش و قلبى آگاه را در پيش و رو به رو دارد و مى داند كه پيام و سخنش بر دل خداشناس خواهد نشست .مى داند كه نصيحت و توصيه هايش ، تباه نخواهد شد و هدر نخواهد رفت .
محمد ((ص )) و ابوذر، رو به روى هم اند. رسول خدا سخن مى گويد ((ابوذر))، گوش جان را به اين چشمه سار زلال معرفت و تعليم گشوده است .
پيامبر، سخن را از ((خدا)) آغاز مى كند:
((اى ابوذر!
خدا را آنگونه عبادت كن كه گويا او را مى بينى .
اگر تو او را نمى بينى ، او تو را مى بيند.
بدان كه سرآغاز عبادت و خداپرستى ، ((معرفت )) و ((شناخت )) است . او قبل از هرچيز، ((اوّل )) است و چيزى پيش ‍ از او نبوده است .
او يكتايى است كه دوّمى ندارد.
پاينده اى است كه نهايت ندارد.
آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست ، پديد آمده از قدرت اوست .
او. ((آگاه )) و ((توانا)) است ...))
(2)
رسالت جهانى پيامبر
پس از اين درس نخست توحيدى ، پيامبر به درس دوم مى پردازد. از دعوت جهانى خويش مى گويد. و... از فلسفه بعثت مى فرمايد:
((پس از توحيد مرحله دوم ((بندگى خدا)) ، ايمان آوردن به من است و اعتراف و اقرار به اين كه خداوند مرا به سوى تمامى بشريت ، به عنوان للّه للّه ((بشير)) و ((نذير)) فرستاده است ، تا اينكه خلايق را به فرمان خدا به سوى حق (كه خداوند است ) دعوت كنم ...)) (3)
آنگاه به نقش جهت دهنده و نظام بخشى و وحدت آفرينى ((اهل بيت )) اشاره مى كند و در مقام برقرارى پيوند استوار و محبت عمل آفرين با اين ((خانواده )) مى فرمايد:
((پس از توحيد و اعتراف به رسالت من ، دوستى كردن با ((اهل بيت من )) است ، اين خانه و خانواده اى كه به خواست خدا و اراده او نجس و پليدى از آن رفته و به ((طهارت )) رسيده است .
اى ابوذر!... بدان كه خداوند، اهل بيت مرا در ميان امتم ، همچون كشتى نجات بخش نوح قرار داده است كه هر كه بر اين سفينه برآيد، نجات مى يابد و هر كه از آن روى بگرداند، غرق خواهد شد...))
(4)
درسى براى زندگى
مشغله ها، هميشه باز دارنده انسان از تلاشهاى پيش ‍ برنده است . آفتهاى جسمى و بيماريها، سرعت پرواز انسان را مى كاهد. خوشبخت كسى است كه تنى سالم و فرصتى آزاد و فراغتى داشته باشد تا بتواند به آنچه كه ((بايد)) برسد و دست يابد.
پيامبر، در ادامه سخنانش با ابوذر، با يادآورى اين مطلب ، اين درس بزرگ را مى دهد كه بايد از فرصتها، تندرستيها، تواناييها، فراغتها و جوانيها، حداكثر استفاده را برد. پس از بيان اين نكته كه بيشتر مردم در دو نعمت ((صحت )) و ((فراغت )) مغبون و زيان زده اند، مى فرمايد:
((... اى ابوذر!
پنج چيز را قبل از پنج چيز، قدر بشناس و غنيمت بدان :
جوانى ات را، قبل از پيرى ،
تندرسى ات را، قبل از بيمارى ،
دارايى ات را، قبل از تنگدستى ،
فراغت خود را، قبل از گرفتارى ،
و... زندگيت را، قبل از مرگ ...))
(5)
راستى ، چه درس شگفت و بزرگ و حكيمانه اى !مگر نه اينكه سرمايه هاى سودآور انسان در بازار زندگى ، عبارت است از:
((جوانى ))، ((سلامتى ))، ((امكانات مادى ))، ((فراغت )) و سرمايه ((عمر))؟! و مگر نه اينكه آفت هر يك از اينها، در كنارش بيان شده است ؟
اگر بتوانيم در جوانى ، كارى براى پيرى بكنيم ،
اگر بتوانيم از تندرستى ، بهره كامل ببريم ،
اگر موفق شويم ((مال )) را در جاى درست خود، مصرف و خرج كنيم ،
اگر از فرصتهاى گرانبها، حداكثر استفاده را بگيريم ،
و اگر از عمر گرانمايه ، براى خانه ابدى و سراى آخرت ، رهتوشه اى برداريم ،ديگر چه غم و اندوهى ؟
بيشتر زيان زدگان ، كسانى اند كه گهر وقت را، رايگان از دست مى دهند. مگر مى توان وقت رفته را باز آورد؟... هرگز!
از رسول خدا بشنويم :
((... اى ابوذر!
از اين كه كارى را به آينده موكول كنى (و كار امروز را به فردا بيفكنى تسويف )بپرهيز.
تو امروز، در مقابل امروزت هستى ، از آينده چه خبر دارى ؟
اگر فردايى داشتى ، براى فردايت چنان باش كه براى ((امروز)) ت بودى .و اگر به ((فردا)) نرسيدى ، بر كوتاهى و قصور امروز، اندوه نخواهى داشت .
اى ابوذر!...
چه بسا كسانى كه به استقبال روزى مى شتابند و در انتظار ((فردا)) للّه يى هستند ولى هرگز به آن نمى رسند. اگر به ((اجل )) و سرنوشت آن بينديشى ، آرزوهاى دور و دراز، و مغرور شدن به آنها را دشمن خواهى دانست ...))
((اى ابوذر!
در دنيا چنان باش كه گويى غريبى هستى ، يا يك رهگذر، و خود را از اهل گور به حساب آور...)) (6)
دنيا همچون پلى است كه بايد از آن عبور كرد تا به سراى جاودان ((آخرت )) رسيد. دنيا، يك مسافرخانه است . دنيا، يك منزلگاه سر راه است و ما، مسافرى رهگذر...
ما، آخرتى هستيم ، نه دنيايى . بايد از اين ((فرودگاه )) براى آن ((قرارگاه )) رهتوشه برگيريم . وطن ما خانه ابدى آخرت است . بايد فكر كنيم كه ما را در گور گذاشته اند و فرصت از دست رفته ، و بايد حساب عملكرد خود را پس بدهيم . بيا رهتوشه برداريم ..
رسول خدا ((ص )) در ادامه صحبتهايش مى فرمايد:
((... اى ابوذر!
قبل از بيمار شدن ، از سلامتى ات بهره بردارى كن و قبل از مرگ ، از حيات خود، چرا كه ، نمى دانى نام و نشان تو در فردا چيست .
اى ابوذر! بپرهيز از اين كه مرگ ، در حال لغزش و خطا تو را دريابد، كه ديگر نه امكان بازگشتى هست و نه پوزش ، پذيرفته مى شود و نه تو را براى آنچه به جا نهاده اى مى ستايند و نه اشتغالات ، عذرى به حساب مى آيد...)) .(7)
تعهد در برابر فرصتها
حساسيت پيامبر را نسبت به ((وقت )) و گذران عمر و سپرى شدن فرصتها و استفاده شايسته نكردن از آن مى بينيم . پيامبر در ادامه سخنانش با ابوذر، روى اين مساءله تاءكيد فراوان دارد.
سرمايه داشتن و تجارت نكردن ،
فرصت داشتن و زيان بردن ،
زنده بودن و عمر را به بطالت گذراندن ،
كيمياى عمر را ارزان فروختن ،
اينها چيزهايى است كه پيامبر اسلام ، بشدت نسبت به آنها حساسيت نشان مى دهد و در هدفدارى حيات انسان ، براى پرداختن به آن ، جايى خاص قرار داده است . باز بشنويم از زبان آن حضرت :
((.. اى ابوذر!
بر عمر خويش ، بيش از درهم و دينارت حريص باش !...))
(8)
عقل حسابگر، به محاسبه امور مالى ، دخلها و خرجها، موارد مصرف ، سودها و زيانها، به طور جدى مى پردازد، ولى ... آيا عمر و وقت ، ارزش درهم و دينار را هم ندارد؟! آيا به حساب مصرف عمر هم مى پردازيم ؟!
در رابطه با اعمالمان ، آينده اى پرخوف و خطر در پيش ‍ داريم ،
گردنه هايى صعب العبور، ايستگاههايى براى بازرسى و تفتيش دقيق ، توقفگاههايى براى حساب !
پيامبر دلسوز، و تربيت دهنده جانها، اينها را به ابوذر يادآورى مى كند:
((اى ابوذر!...
هر يك از شما منتظر چيست ؟
ثروتى كه طغيان آور است ؟ فقرى كه نسيان آور است ؟ مرضى كه به فساد مى كشد؟ پيرى و كهولتى كه زمين گير مى كند؟ يا... مرگى كه شتابان به سراغ مى آيد؟ يا دجّالى كه بدترين غايب مورد انتظار است ؟ يا فرا رسيدن قيامت را؟
و... ساعت قيامت ، وحشتبارتر و تلختر است !...))
(9)
تعهد علم و دانش
دانش ، نور و روشنايى است .
اما آنگاه كه همراه با تقوا و خدابينى باشد. وگرنه ، دانش ‍ بدون دين و علم بدون عمل ، جزوبال بر گردن دانشمند، چيزى نيست .
علم ، بايد نافع باشد و دانش بايد به حال جامعه مفيد افتد، وگرنه آفت جامعه خواهد بود. پيامبر مى فرمايد: ((در قيامت ، بدترين مردم نزد خداوند، ازنظر موقعيت ، عالم و دانشمندى است كه خود و ديگران از علمش نفع نمى برند.(10)


ثمر علم اى پسر عمل است ورنه تحصيل علم دردسر است

علم بايد در خدمت مردم باشد، و وسيله آگاهى دادن ، بصيرت بخشيدن ، راهنمايى كردن ! نه مايه تفاخر... و سرمايه غرور! نه وسيله مباهات و دانش را به رخ ديگران كشيدن .
ادامه سخن رسول خدا ((ص )):
((اى ابوذر!...
هركس دانش بطلبد، تا مردم را به طرف خود جلب كند، هرگز بوى بهشت را نخواهد يافت .
هركس دانش بجويد، تا به كمك آن ، مردم را بهتر بفريبد، هرگز بوى بهشت را نخواهد يافت .))
(11)
جنگِ ((تخصّص )) و((تعّهد)) و نزاع ((تكنيك )) و ((تقوا)) ريشه در همين مساءله دارد.
چو دزدى با چراغ آيد گزيده تر برد كالا!
پيامبر اسلام ، برحذر مى دارد كه علم ، در جهتِ فريب مردم به كار رود.


تيغ دادن در كف زندگى مست به كه افتد علم ، نا كس را به دست

غرور علمى
يكى از بزرگترين شهامتها، اعتراف به ((جهل )) است . اگر چيزى را نمى دانيم ، بدون توجيه و تاءويل ، و شيره ماليدن سر خلق اللّه ، بدون چرب زبانى و سالوس بازى و پشت هم اندازى ، صريح و باشجاعت ، بگوئيم : ((نمى دانم ))!
اين ، مشكلتر از به خاك رساندن پشت حريف در كشتى است و بيش از شكست دادن دشمن در ميدان رزم ، نيرو مى طلبد؛ زيرا اينجا ما با دشمنى ، نيرومند، به نام ((نفس )) دست به گريبانيم كه در خانه دلمان جا دارد. هرچيزى آفتى دارد، و آفتِ علم ، ((غرور)) است . غرور علمى ، انسان را از اعتراف به جهل و نادانى باز مى دارد.
از رسول خدا بشنويم :
((... اى ابوذر!
وقتى از چيزى سؤ ال شد كه نمى دانى ، بگو: ((نمى دانم )) .
كه هم از پيامدهاى ناجور آنچه نمى دانى نجات يابى ،
و هم از عذاب خداوند در قيامت !...))
(12)
آرى ... اين ، شجاعت و قهرمانى مى خواهد. دليرى فقط در تيغ كشيدن و تير انداختن نيست . ميدان رزم ، فقط جبهه بيرونى جنگ با دشمن روياروى ، نيست . ((نفس )) نيز حريفى است كه براى مبارزه ، ((حريف )) مى طلبد.
پيامبر اسلام ، عبور مى كرد. به جمعيتى كه پيرامون يك قهرمان جمع شده و به تماشاى وزنه برداى و زورآزمايى او ايستاده بودند، برخورد. فرمود:
((قهرمان كسى است كه بر ((نفس )) خود غالب شود!))
اعتراف به جهل ، يكى از اين ميدانهاست كه قدرت و غلبه و شجاعت انسان ، آزموده مى شود.
خسارت علم بدون عمل
در اسلام ، آنچه تكليف آور است . ((دانايى )) و ((توانايى )) است . هرچه انسان بيشتر ((بداند)) و ((بتواند))، مسؤ وليتش ‍ سنگينتر است . ((علم )) و ((قدرت ))، زمينه مسؤ وليت انسان مسلمان است . اگر ((دانش ))، دست انسان را نگيرد و به ((نجات )) نرساند، وبال گردن است و مايه بدفرجامى .
خسارت ، از آنِ كسى است كه چيزى نمى داند. خسران زده تر، كسى است كه مى داند ولى عمل نمى كند.
حكيمى را پرسيدند: عالم بى عمل به چه ماند؟
گفت : به درخت بى ثمر. (گلستان سعدى )
آنچه بيشتر مايه رسوايى و خسران است ، مربوط به آخرت است . از زبان پيامبر بزرگ بشنويم :
((اى ابوذر!.
در قيامت ، گروهى از بهشتيان به اهل دوزخ رو كرده ، مى پرسند:
ما به كمك تعليمها و آموزشهاى شما و در سايه تاءديب و تربيت شما به بهشت وارد شديم . شما خودتان چرا به دوزخ افتاديد؟
مى گويند:
ما به خير دعوت مى كرديم . ولى خودمان عمل نمى كرديم .))
(13)
آيا اين خسارت نيست كه انسان ، دارويى براى درمان بيماران يا مشعلى براى هدايت ديگران تهيه كند، ولى خود در كام مرض بميرد يا در دام ظلمت بماند؟!
هم ندانستن عيب است ، هم به دانسته عمل نكردن .
رسول خدا ((ص )) ادامه مى دهد:
((اى ابوذر!...
حقوق پروردگار، بيش از آن است كه بندگانش بتوانند ادا كنند.
نعمتهاى خدا، افزونتر از آن است كه بندگان ، قدرت شمارش آن را داشته باشند.
اى ابوذر!..
تو، در گذشت شب و روز، در حالى به سر مى برى كه اَجَلها كم مى شود، كارها دقيقاً محفوظ است ، مرگ هم ناگهان مى رسد.
هر زارع و كشتكارى ، آنچه را كاشته درو مى كند (گندم از گندم برويد، جو ز جو...)
هركس به هر چيزى برسد، خداوند عطا كرده ، و هركه از گزند و شرّى محفوظ مانده ، خداوند نگهبانش بوده است ...))
(14)
سيماى پرهيزكاران
((اى ابوذر!...
پرهيزكاران ، سرورانند. و فقها، رهبران .
همنشينى با اهل تقوا و فقه ، سبب فزونى دانش و دين است .
مؤ من ، گناهش را همچون صخره اى سنگين مى بيند كه مى ترسد بر سرش بيفتد و... كافر، گناه خود را همچون مگسى مى بيند كه بر بينى اش مى گذرد.
اى ابوذر!...
هرگاه خداوند، اراده نيكى به بنده اى بكند، گناهانش را هميشه پيش چشمش قرار مى دهد و هرگاه ، خوبى كسى را نخواهد، گناهانش را از يادش ‍ مى برد...))
(15) (كه موفق به توبه نشود).
يكى از بزرگترين گناهان ، كوچك شمردن گناه است . اين ، نشانه غرور انسان است . اگر انسان نسبت به معصيتها، بى توجه باشد، موفق به توبه هم نخواهد شد. كسى كه بى توبه بميرد، در قيامت بايد پاسخگوى خطاها و نافرمانيهايش ‍ باشد.
حيف است كه وجود، در باتلاق گناه ، خفه شود.
ظلم است كه هستى ، به گناه آلوده گردد.
ستم بر انسان است و ناسپاسى از خدا، كه انسان ((گنهكار)) شود.
انسان براى طاعت آفريده شده .... نه معصيت ! و براى عبادت ، ... نه سركشى ! و براى رحمت ، ... نه عذاب و براى وصال ... نه هجران ! و براى صعود، ... نه هبوط و سقوط!
گرچه گناهان را به ((صغيره )) و ((كبيره )) تقسيم كرده اند و ((كبائر)) را زشت تر و عذاب آن را دردناكتر از ((صغائر)) دانسته اند ولى ... گناه ، گناه است . از اين جهت كه نافرمانى است ، كوچك و بزرگ ندارد. وقتى درك كنيم كه سرپيچى از فرمان چه كس ‍ شده است ، آنگاه از گناه كوچك هم هراس خواهيم داشت و ((گناهان صغيره )) را هم ترك خواهيم كرد.
پيامبر اسلام ((ص )) در سفارش به ابوذر، ملاك را اينگونه روشن مى كند:
((اى ابوذر!... به كوچكى گناه نگاه مكن .
نگاه به عظمت كسى بنگر كه نافرمانى اش كرده اى ...
اى ابوذر!...
يك انسان ، حتى به خاطر گناه ، از رزق محروم مى شود.
بهره مند، كسى است كه سخنش با عملش يكى باشد. و گرفتار آنكه قول و فعلش با هم ناسازگار باشد.
اى ابوذر!
آنچه به تو مربوط نمى شود و در قبال آن مسؤ وليتى ندارى رهايش كن . آنچه را به تو مربوط نيست مگو و زبانت را در زندان اختيار خويش قرار بده ...))
(16)
(زبان سرخ ، سر سبز مى دهد برباد...) و مگر كم گناهى است كه از طريق زبان انجام مى گيرد؟
دهان چون قفلى است كه اژدهاى زبان را به بند كشيده است . كليد اين قفل و درب بايد در اختيار تو باشد. هروقت خواستى سخن بگويى ، آنچه را با عقل و ايمان و با شرع و خرد منطبق است بر زبان آورى .
در حديث است :
((شايسته ترين چيزى كه مستحق محبوس ساختن است ((زبان )) است . اگر زبان آزاد باشد هر چه بخواهد بگويد، روزى سر از غفلت برخواهيم داشت كه بارى سنگين بر دوشمان است ، بارى سنگين از:
تهمت و افترا، دروغ و شايعه پراكنى ، استهزاء و سخن چينى ، لغويات و ياوه گويى ، غيبت و اهانت ، فحش و ناسزا...
آن وقت ، اين جان پاك بايد زير اين همه بار ناپاكى خُرد شود و روزى پاسخگوى آن ((گفته ها)) و اظهارات باشد. آرى ... از ((گفته )) هم سؤ ال خواهد بود. آيا بهتر نيست كه بر زبان ، مهر بزنيم و با مهار تقوا، آن را كنترل كنيم ؟

مزن بى تاءمل به گفتار، دم نكو گو، اگر دير گويى ، چه غم ؟!

راز برترى
خداوند، عادل است ؛ ليكن به آنكه بيشتر كار و عبارت كند، پاداش بيشتر مى دهد. و اين نه تبعيض كه عين عدالت است . در درجات آخرت نيز همين گونه است .
رتبه هاى مختلف بندگان ، نزد خدا و در بهشت ، در گرو برترى و پيشگامى و استمرار هركس در عبادت و تقوا و جهاد و خدمت است . كلام نبوى را در اين باره بشنويم :
((اى اباذر!...
خداى سبحان در قيامت ، گروهى را به بهشت مى برد و به آنان آن قدر (نعمت و مرتبت ) عطا مى كند كه خسته مى شوند. درحالى كه برتر و بالاتر از آنان ، گروهى در درجات رفيعترى قرار دارند.
وقتى چشمشان به آن والاتران مى افتد، آنان را مى شناسند، و مى گويند: خدايا! اين برادران ، در دنيا با ما و همراه ما بودند. چه شد كه آنان را برما برترى بخشيدى ؟
گفته مى شود:
هيهات ! هيهات ! وقتى شما سير بوديد، آنان گرسنگى مى كشيدند.
وقتى سيراب مى شديد، آنان تشنه بودند.
وقتى در خواب بوديد، چشم آنان (به عبادت و گريه ) بيدار بود.
اى ابوذر!...
خداى بزرگوار، نور چشم و فروغ ديدگانم را در ((نماز)) قرار داده است . و همانگونه كه براى گرسنه ، ((طعام )) و براى تشنه ، ((آب )) را محبوب ساخته ، نماز را نيز محبوب من قرار داده است .
گرسنه هرگاه غذا بخورد، سير مى شود.
امّا من ... هرگز از ((نماز)) سير نمى شوم !...))
(17)
اين است راز برترى انسانهايى بر انسانهاى ديگر. قرب جستن به خدا از راه عبادت ، سحرخيزى ، شب بيدارى ، تهجّد.
چگونه مدعى عشق خداست ، آنكه شب را، همه شب ، تا سحر مى خوابد و درِ خانه خدا را نمى زند و با حلاوت مناجات و شيرينى ((ذكر خدا)) بيگانه است ؟ چگونه ادعاى مسلمانى دارد، آنكه از درد و نياز همسايه و برادر دينى اش بى خبر است ؟
((اى ابوذر!...
تا وقتى در حال نمازى ، پيوسته در خانه خدا را مى زنى .
و هركس ، درِ هر خانه اى را زياد بكوبد، بالا خره باز خواهد شد!...))
(18)
هم نجوا شدن با صدّيقان متهجّد و نماز شب خوانان پرسوز، انسان را به رتبه آنان نيز مى كشد و مى رساند... امروز روز عمل است . نتيجه و نمره و پاداش در قيامت معلوم مى شود. دريغ و حسرت ، بر آنان كه از مزرعه امروز، براى فرداى نيازمندى ، برگ و بار و رهتوشه اى برندارند...
((... اى اباذر!
اگر هر نمازگزار، خبر داشت از نيكيهايى كه ميان آسمان و زمين بر او فرو مى ريزد و مى دانست كه در نماز، با چه كسى به سخن ايستاده است ، هرگز دست از نماز نمى كشيد...))
(19)
آرى ... نماز، حضور در بزم ديدار الهى است و نشستن برمائده رزق معنوى پروردگار. از اين سفره رزق و مائده معنوى ، بى بهره نمانيم ...
دو مرز بى نهايت
فاصله اى كه ميان ((خداجويان )) و ((خودخواهان )) است ، از خاك تا خداست . خاكيان با افلاكيان ، قابل مقايسه نيستند و دو مرز تا بى نهايت ، ميان آنان كه تا حد و مرز فرشته اوج مى گيرند، يا تا پستى حيوانيت سقوط مى كنند، وجود دارد.
رسول خدا ((ص )) نماز را، عاملى در اين قلمرو، براى تعالى و رشد مى داند و به ابوذر مى فرمايد:
((اى اباذر!...
هر كه غير از نمازهاى واجب ، در شبانه روز دوازده ركعت نافله بخواند، بر خداست كه او را به بهشت ببرد... نماز ستون دين است ))
(20)
تفاوت بندگان خدا، از خاك تا خدا، در همين ((پيوند با خدا)) نهفته است .
يكى از عبادت خدا لذّت مى برد، ديگرى حال و حوصله نماز و قرآن و دعا ندارد. آيا رواست كه نتيجه يكسان ببرند؟...
تو و چشمهايت ، كه هميشه خواب است
من و قلب پاكم ، كه زلال آب است
من و چشم بيدار، تو و ديده برهم
من اميد فردا، تو فسرده غم
تو زظلمت شب ، من از آفتابم
تو به ((خويش )) پابند، من از آن رهايم
تو و ناله هايت ، من و نغمه هايم
تو و رنج پستى ، من و گنج هستى
تو و دردِ ((ماندن ))، من و... شوقِ ((رفتن ))!
آرى ... ((چگونه بودن )) است كه رتبه ها را مشخص ‍ مى سازد.
وقتى نماز، پيوند عاشقانه خالق و مخلوق باشد و نيايش ‍ ((بنده )) با ((خدا)) و گفتگوى دو دوست ، نجواى دو حبيب و راز و نياز دلبر و دلداده ، مگر كسى از اين گونه نماز، خسته مى شود؟
قلبى به عظمت قلب محمد ((ص )) در نماز وقتى پيش روى خداست و معرفتى به ژرفاى شناخت و عمق معرفت نبوى ، در برابر اقيانوس كران ناپيداى عظمتِ ((اللّه )) قرار مى گيرد، خستگى و ملالت يعنى چه ؟ و اصلاً سخنى جز شوق نمى توان گفت .
مسجد، خانه خداست و سنگر مردم ، و محل آموزش ‍ مسلمانان و سكوى عروج مؤ منين . و انسان را از مفاسد و منكرات باز مى دارد و موجب قرب به خداست . دلها را آرامش ‍ مى بخشد و روح را صفا مى دهد.
گذرگاه جاودانگى آخرت
((اى ابوذر!
دنيا، زندان مؤ من است و بهشت كافر.
مؤ من در دنيا، به حزن و اندوه ، روزگار مى گذراند، و چرا نه ؟ در صورتى كه در آخرت ، به جهنّمى كه انسانها واردش مى شوند، وعده داده شده ، به علاوه در دنيا، مؤ من با گرفتاريها و ابتلائات رو به روست . و در مقابل ، چشمداشت پاداش از پروردگار دارد.
از اين رو، اندوه دائمى اش ، تا رسيدن به راحت و كرامت ادامه دارد.
اى ابوذر!...
خداوند به چيزى همچون ((اندوه طولانى )) عبادت نشده است ...)) (21)
قبلاً هم رسول ، از ((دنيا)) گفته بود.
و از فرصتهايى كه مى گذرد و ما در برابرش متعهديم
و از عمرى كه نسبت به مصرف آن مسؤ وليم
اينك ، بار ديگر: دنيا به منزله زندانى براى مؤ من . زندانى كه بايد از آن ((آزاد)) شد. محبسى كه بايد از آن پرگشود و به سوى آفاق ((ابديت )) پرواز كرد.
مؤ من ، متعلّق به اين دنيا نيست . مرغ باغ ملكوت است ، و دنيا، تنگنايى است كه انسان مؤ من ، به حالت ((تكليف )) در آن بسر مى برد.
در دنيا هم براى ((عمل ))، ((خودآزمايى )) و ((امتحان )) آمده ايم ، نه براى خوشگذرانى ، لذّت جويى ، كامروايى و عيش ‍ و عشرت !...
خوشى و عشرت مؤ من ، براى آخرت است و در اين دنيا، بايد عمل كند، بكوشد بر خواسته هاى نفس ، مهار بزند، از هوسها و تمنّاها دل بركند، خود را محدود كند، قانون و شرع را بپذيرد، پاى بند مقررات باشد، ((عبد)) باشد...
مى بينيم كه در اين صورت ، دنيا براى مؤ من ، محدود است ، ((زندان )) است . ولى كافر، كه بى تعهد و بى حساب ، بى تكليف و بى مؤ اخذه ، عمل مى كند و شهوت مى راند و هوسبازى مى كند، دنيا برايش بهشت است ، بهشت بى خيالى و بى دردى و بى تعهدى .
مؤ من ، در اين ((محبس ))، اندوهگين ، متفكر و انديشناك است ، مى داند كه چه راه سخت و دشوارى در پيش دارد و چه محاسبه هاى دقيق و توقفگاههاى طولانى در انتظار اوست . آيا اين گونه اندوهگين بودن (كه به فكر آينده بودن است ) عبادت نيست ؟
اندوه ، نه بر خسارت مالى و زيانهاى جزئى و بدهكاريها و مرگ و ميرها و غربت و دورى از عزيزان ، بلكه بر تباه شدن فرصتها و نزديك شدن اجل ، بر سپرى شدن عمر و حساب دقيق قيامت و وعده و وعيدهاى الهى ، بر خسرانهاى بزرگ حياتى !...
دل ، بايد به حزن سرنوشت شوم ، محزون شود.
اندوه سازنده
آنچه گفته شد، غمى سازنده و اندوهى كارساز بود.
به فكر سوخت و سازهاى انسانى بودن و در انديشه ضايعات جبران ناپذير، دلى غمبار داشتن ، گريه بر ((حبط اعمال ))، غصه بر ((تباهى عمر))، اندوه بر هدر رفتن نشاط و نيروى جوانى ...
ترسم از زلزله و طوفان نيست
آنچه مى افزايد،
ترس و اندوه مرا،
ريزش كنگره ((ارزش ))هاست .
لرزش پايگه ((انسان )) است .
غربت روح خداگونه انسان ، در عصر
ظلمت زاويه اين دلهاست .
باز، ادامه كلام نبوى ((ص )):
((اى ابوذر!...
هر كه بتواند بگريد، پس بگريد.
و اگر نتواند، قلبش را اندوهناك سازد و خود را به گريه بزند.
دلهاى سنگى ، از خداوند دورند ولى نمى دانند.
اى ابوذر!... خداوند مى گويد:
من بر بنده ام دو ((ترس )) را با هم جمع نمى كنم و نيز دو ((امنيت )) را.
اگر كسى در دنيا از من ايمن باشد، در آخرت هراسناك خواهد بود.
و اگر در دنيا خوف و خشيت داشت ، در آن دنيا، در قيامت ، او را ايمن خواهم كرد.
وقتى در آخرت ، گناهان افراد بر آنان عرضه شود، بعضى مى گويند: ما خائف و هراسناك بوديم . آنگاه بخشوده شوند؟...))
(22)
غرور، آفت نيكى
عمل را با چه بايد ارزيابى كرد؟
كار نيك ، گاهى غرورآور است ، پس زيان مى رساند. گناه كوچك ، گاهى خوف آور است ، پس زمينه نجات مى شود.
كلام رسول خدا ((ص )) چنين است :
((اى ابوذر!...
گاهى كسى ((حسنه )) اى انجام مى دهد و با تكيه بر آن ، زشتيهايى را مرتكب مى شود.
و گاهى ((سيّئه )) اى مرتكب مى شود، ولى به خاطر ترس از خدا و خوفِ عقاب ، در قيامت ايمن به صحنه مى آيد...))
(23)
آرى ... گاهى گناه ، به بهشت مى برد، و طاعت ، به آتش ! و اين عجيب نيست ...
بهتر است از زبان حبيب خدا، محمد ((ص )) بشنويم :
((اى ابوذر!...
گاهى بنده اى گناه مى كند. ولى به سبب همان ، اهل بهشت مى شود.
پرسيدم (سئوال كننده : ابوذر)
چگونه ، اى پيامبر؟
فرمود: اين گناه ، هميشه ((نصب العين )) اوست و همواره از آن للّه للّه ((توبه ))
مى كند و به خداوند پناه مى برد،... تا آنكه به بهشت درآيد...))
((اى ابوذر!...
زيرك ، كسى است كه براى پس از مرگ ، عمل كند و عاجز و ناتوان كسى است كه با پيروى از هواى نفس و خواهشهاى دل و آرزوهاى دور و دراز، عقب بماند...))
(24)
زهد از ديدگاه محمّد ((ص ))
دعوت رسول خدا((ص )) به زهد، دعوت به حريّت و آزادگى و وارستگى است . اگر دنيا را هم نكوهش مى كند، در همين رابطه است .
ثروت ، شريف است ، ولى تا وقتى كه انسان را به غرور و استكبار و تباهى نكشد. مال ، نعمت خداوند است ؛ اما تا آنگاه كه طناب دست و پا نگردد و حرص ، انسان را از انفاق و صدقه و ايثار، باز ندارد و خصلتهاى قارونى را در وجود انسان نروياند.
دنيا خوب است ؛ ولى تا آنجا كه بار دوش انسان در حركت به سوى خدا نگردد. بلكه ره توشه صراطِ كمال شود.
همچنان كلام پيامبر در اين وادى سير مى كند. آن هم با عبد خالص و وارسته اى چون ((ابوذر غفارى )) كه عشق خدا و حق ، در دلش جا گرفته و از ((بردگى دنيا)) به ((بندگى خدا)) رسيده است .
ابوذر مى گويد: پرسيدم :
يا رسول اللّه ! زاهدترين مردم كيست ؟ فرمود:
((آنكس كه گور و پوسيدگى بدن در قبر را فراموش نكند!
آرايشهاى اضافى دنيا را واگذارد و رها كند،
آنچه را مى ماند و ((باقى )) است ، بر آنچه ناپايدار و ((فانى )) است ، برگزيند،
و فردا را از روزها و عمر خويش به حساب نياورد (دل به آينده نبندد) و خود را در زمره مردگان بشمارد.
اى ابوذر!...
خداوند، نسبت به ثروت اندوزى به من وحى نكرده است .
ولى نسبت به تسبيح خدا و سجود و عبادت ، فرمانم داده است .
و دستور داده كه : خدا را تا حدى و زمانى عبادت كن ، كه به يقين برسى !))
(25)
باز هم دنيا
دنيا، مار خوش خط و خالى است كه عده اى ، مفتون ظاهر فريبنده آن شده ، از سموم كشنده اش (براى كسى كه اسير آن باشد) غافلند.
پيامبر ((ص )) درس مى دهد. او رسول آزادى است و وارستگى مى آموزد و دنيايى را كه پاى بند و دست و پاگير انسان از ((طيران آدميّت )) باشد، نكوهش مى كند. دنيا اگر ((وسيله )) رشد شود، خوب است و اگر ((مانع )) كمال گردد، زشت است .
دنيا، تيغ دو دمى است كه خوبى و بدى آن ، بستگى به چگونگى استفاده از آن دارد.
پيامبر ((ص )) خسران انسان را در سايه اسارت دنيا مى داند و هشدار مى دهد. بشنويم از زبان حقگويش :
((اى ابوذر!...
سوگند به آنكه جان محمّد ((ص )) در دست اوست اگر دنيا به اندازه بال مگس يا پشه اى ارزش نزد خداوند داشت ، حتّى يك جرعه آن را هم به ((كافر)) نمى داد.(26)
اى ابوذر!...
خداوند به برادرم عيسى ((ع )) وحى كرد كه :
اى عيسى ! دنيا را دوست مدار، كه من دوستش ندارم .
من آخرت را دوست دارم ، كه خانه ((بازگشت )) است .
اى ابوذر!...
جبريل امين ، تمام گنجينه هاى دنيا را سوار بر مركبى زيبا پيش من آورد و گفت : اى محمّد ((ص ))! اين گنجينه ها از تو، در عين حال ، نصيب و بهره تو نزد خدا كم نمى شود.
گفتم : دوستم ، جبرئيل ! مرا نيازى نيست .
اگر سير باشم ، سپاس خدا مى گويم .
و اگر گرسنه باشم ، از خدا مى طلبم ...))
(27)
اين نظر پيامبر نسبت به دنياست . گرچه تمام دنيا از آن او و مسخر براى آن حضرت بود و حتى رسول خدا ((ص )) در اين دنيا حكومت تشكيل داد و فرمان راند، ليك همه اينها براى خدا بود، نه خود دنيا.
پيامبر، با دنيازدگى و مجذوب مظاهر فريباى زندگى دنيوى شدن مقابله مى كند. او مى خواهد پيروان را از ((اسارت )) دنيا برهاند. تا ((دنيا)) براى انسان ، بت نشود و حيات مادى ، اصالت پيدا نكند.
آزادگى در سايه زهد
پيامبر خاتم ، كه براى امت خويش ، دلسوز و مهربان و مربى و معلم است ، مى خواهد پيروان خود را به رستگارى برساند. از اين رو، بينش آنان را درباره دنيا چنان تصحيح و ترسيم مى كند كه دنيا، مانع رسيدن به ((فلاح )) و كوشيدن در راه ((آخرت )) نگردد.
اين ، همان ((زهد)) است . زهد، وارستگى و آزادگى است . رسول خدا((ص )) نيز زهد را ملاك قرار مى دهد و آن را نشانه خير و نيكى خدا در حق انسان مى داند و مى فرمايد:
((اى ابوذر!...
هرگاه خداوند، نيت و اراده نيكى درباره بنده اى كند، او را به اين سه خصلت آراسته مى كند:
در دين ، دانايش مى كند،
در دنيا، زاهدش مى سازد،
و نسبت به عيوب خويش ، بصيرت و بينايى اش مى دهد.
اى ابوذر!...
هيچ كس در دنيا زهد نمى ورزد، مگر آنكه خداوند، حكمت را در قلبش مى روياند و گفتار حكيمانه را بر زبانش جارى مى سازد و او را به عيوب دنيا و به درد و درمان آن آگاه مى كند و از اين دنيا به سوى ((دارالسلام )) ، به سلامت عبورش مى دهد!...))

اى ابوذر!...
((اگر برادرى را ديدى كه در دنيا زهد مى ورزد، به سخنش گوش فرا ده ، چرا كه به او حكمت تلقين مى شود...)) (28)
ساده زيستى
روحيه اشرافيگرى و تجمل پرستى ، مورد نكوهش رسول خدا ((ص )) است و زندگى آميخته به زرق و برق ، كبر و غرور و غفلت مى آورد.
پيامبر، در بيان شيوه مردمى و پرهيز از عجب و غرور و دعوت به تواضع و خاكسارى مى فرمايد:
((اى ابوذر!...
من لباس خشن مى پوشم !
پس از غذا، انگشتانم را مى ليسم ،
و بر مركب بدون زين سوار مى شوم (نمونه هاى رفتار دور از كبر)
هركس از سنّت من اعراض كند، از من نيست .
اى ابوذر!...
مال دوستى و برترى طلبى ، نسبت به دين انسان ، از دو گرگ درنده اى كه به گله اى افتاده و مشغول دريدن باشند. خطرناك تر است !...))
(29)
ابوذر مى گويد: پرسيدم : اى رسول خدا!
آيا خائفان خاضع و متواضع و يادكنندگان خدا، اينان زودتر از ديگران به بهشت مى روند؟
فرمود: نه ! ولى تهيدستان مسلمان ، بر ديگران براى ورود به بهشت ، پيشى مى گيرند. نگهبانان بهشت به آنان مى گويند: صبر كنيد تا به حساب شما رسيدگى شود.
مى گويند: حسابِ چه ؟ به خدا سوگند، ما نه مالك چيزى بوديم كه ستم يا داد كنيم ، و نه چيزى به ما واگذار شده بود كه سخت بگيريم يا گشايش دهيم و دست دل باز باشيم . امّا، ما پروردگار خويش را عبادت كرديم ، تا آنكه ما را فرا خواند، و ما اجابت نموديم ...
((اى ابوذر!...
دنيا، دلها و بدنها را مشغول مى سازد. خداوند نيز، از آنچه نعمتهاى حلال در اختيار ما نهاده ، سؤ ال خواهد كرد، تا چه رسد به حرامها!...))
(30)
آرى ... ساده زيستى ، نوعى سبكبارى است و علايق بيشتر و گردآورى مال و وسايل بيش از ضرورت ، پاسخگويى فرداى ما را در دادگاه عدل ، دشوارتر مى سازد.
پس ، خوشا آنان كه سبكبار و سبكبالند. پروازشان آسانتر و كوچشان بى دردسرتر است .
غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود
زهر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است .
دنياى كفاف ياوبال ؟
((اى ابوذر!...
من از خداى متعال خواسته ام كه رزق و روزى دوستدارانم را در حدّ ((كفاف )) قرار دهد، و ثروت و اولاد دشمنانم را زياد كند.
اى ابوذر!
خوشا به حال آنان كه به دنيا بى رغبت اند و به آخرت شيفته و مشتاق ! آنان كه زمين خدا را مسند خويش مى دانند و خاك را بستر، و آب آن را عطر! آنان كه ((قرآن )) و ((دعا)) را شعار و دثار (جامه زيرى و رويين ) قرار مى دهند و دنيا را به نحوى سپرى مى كنند.
اى ابوذر...
كِشت آخرت ، ((عمل صالح )) است و كشت دنيا، مال و اولاد...)) (31)
آرى ... دنياى كفاف ، كه رفع نياز انسان را بكند، بال پرواز است ؛ ولى ثروت زياد و اولاد، و بال زندگى ، چرا كه انسان را به خود مشغول مى سازد و دلبستگيها را مى افزايد و انسان را از پرداختن به آخرت ، باز مى دارد. براى كسى كه ((هدف )) را آخرت بداند، كمى ثروت و اولاد، مطلوب است ، چرا كه از موانع كاهش مى يابد و ابزار ((تعلّق ))، كمتر مى شود.
زندگى گسترده و مال انبوه ، هم در دنيا مشكلات دارد، هم در آخرت ، حسابرسى دقيقتر و طولانى ترى خواهد داشت . رسول خدا ((ص )) چگونه مى زيست و از متاع زندگى و دنيا چه داشت ؟ وقتى ديده از جهان فروبست ، به عنوان ((ميراث )) چه باقى گذاشت ؟
ساده زيستى آن حضرت ، سرمشق پيروان اوست .
دلهاى روشن
وقتى دل ، روشن باشد، ((ديدنى ))ها را خوب مى بيند و درك مى كند. اما دلهاى تاريك ، به روى حقايق هستى بسته است و در ظلمتى وحشتزا به سر مى برد. پيامبر رحمت ، به ابوذر غفارى ، دراين باره مى فرمايد:
((اى ابوذر...
وقتى ((نور)) ، به قلبى وارد شود، آن دل وسيع و گشاده مى شود.))

پرسيدم : اى رسول خدا ((ص ))، نشانه آن چيست ؟
فرمود:
((روى آوردن به سراى جاودانگى
دورى گزيدن از سراى غرور
و آمادگى براى مرگ ، پيش از فرا رسيدنش ...))
(32)
دلهاى تيره و غافل ، در برابر مرگ ، غافلگير مى شوند، چرا كه آماده مواجهه با آن نيستند. از اين رو، از آن گريزانند و هراسان !
امّا دلهاى روشن ، كه مسير آينده زندگى و حيات مستمر خويش را، متصل به آخرت مى دانند، مرگ را كليد گشايش ‍ آن در مى شمارند و پيش از رسيدن مرگ ، چشم انتظار آمدنش هستند. از اين رو، دل به اين خانه موقتى نمى بندند كه دل كندن از آن هم دشوار شود، بلكه اميدشان به سراى ابدى آخرت است و براى آنجا رهتوشه برمى گيرند و آماده مى شوند.