مراحل اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۲۲ -


شانزدهم: معرفت

محقق طوسى در «اوصاف الاشراف‏»، محور يك سلسله از فضايل اخلاقى را «محبت‏» مى‏داند; در حالى كه محور «معرفت‏» است، نه «محبت‏». سخن شريف ايشان اين است كه خداوند چون كريم و غفور است و اوصاف جمال و كمال دارد، زمينه اميد فراهم مى‏شود و با توجه به اين كه قهر و عذاب دارد، زمينه هراس و خوف و با توجه به اين كه كارى جز خير انجام نمى‏دهد، زمينه حصول «رضا» را فراهم مى‏كند و انسان به مقام رضا مى‏رسد، و با توجه به اين كه او خير محض و خير خواه صرف است، شايسته نيست كه ما بگوييم: هر چه را او مى‏پسندد ما مى‏پسنديم، بلكه بايد بگوييم: ما از خود، پسند و نظرى نداريم كه اين همان «تسليم‏» است، و چون او مصالح و مفاسد ما را بهتر از خود ما مى‏داند و مى‏تواند آنها را برآورد، بهتر است كه بر او توكل كنيم كه اين محبت، زمينه توكل را فراهم مى‏كند.

اين سخنها حق است، ولى در تحليل نهايى مى‏بينيم محور همه اين احكام معرفت است، نه محبت. معرفت‏خدايى كه داراى رافت، رحمت و كرم و بخشش است، زمينه اميد را فراهم مى‏كند و وقتى بدانيم كه او قهر، غضب و جهنم دارد و تبهكار را مجازات مى‏كند، اين «معرفت‏» زمينه ترس را فراهم مى‏كند و اين ترس، نعمت‏بسيار خوب و سازنده‏اى است و تنها مربوط به عذاب جهنم نيست. انسان وقتى بداند همه كارها به دست «رب العالمين‏» است و اگر به بيراهه برود، مجازات مى‏شود، به بيراهه نمى‏رود. پس چنين ترسى، عامل نجات در دنيا نيز هست.

از آن جا كه جهان بر اساس نظم حركت مى‏كند و همه موجودات به سمت‏حقند:

«الى الله المصير» (1)

گناه و طغيان در جهت‏خلاف، شنا كردن است; زيرا هيچ موجودى در جهان، گناه نمى‏كند و همه در مسير اطاعت‏حقند، چنانكه قرآن كريم مى‏فرمايد:

«فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين‏» (2)

خداوند به آسمان و زمين فرمود: خواه ناخواه به دستور من، حركت كنيد و به طرف من بياييد. آنها گفتند: ما خواهانيم و با طوع و رغبت مى‏آييم.

بنابراين، همه ذرات عالم به سمت كمال در حركت هستند و مسير امر الهى را مى‏پيمايند و انسان وارسته هم همراه با اين قافله جهانى به سمت‏حق اقتفال و ارتحال مى‏كند. از اين رو در نماز هم مى‏گويد:

«اياك نعبد و اياك نستعين‏».

معناى اين «نعبد» كه «متكلم مع الغير» است تنها اين نيست كه من و ساير انسانها تو را عبادت مى‏كنيم، بلكه به اين معناست كه من و ساير موجودات جهان تو را عبادت مى‏كنيم.

پس اگر كسى بخواهد گناه كند، يعنى بر خلاف مسير همه موجودات حركت كند، همه موجودات عليه او قيام مى‏كنند و از اين رو ممكن نيست كسى خلاف بكند و به مقصد برسد و چون چنين است انسانى كه به اين نظم معتقد است و مى‏داند همه در مسير اطاعت از «رب العالمين‏» حركت مى‏كنند، به بيراهه نمى‏رود; زيرا مى‏ترسد بالاخره سركوب شود. به اين ترتيب اين «معرفت‏»، زمينه پيدايش خوف را فراهم مى‏كند.

همچنين اگر كسى بداند كه اولا خودش به بسيارى از امور احتياج دارد و ثانيا نمى‏داند به چه چيز محتاج است و ثالثا بر فرض هم متعلق نياز خود را بداند همه علل و اسباب در اختيار او نيست و از فراهم كردن آنها عاجز است و رابعا بر فرض هم كه غير خدا عاجز نباشد ولى گاهى در انجام كار بخل مى‏ورزد، با آشنايى به اين اصول، يك سالك عارف كارهاى خود را به كسى واگذار مى‏كند كه همه مصالح او را بهتر از او مى‏داند; توان تحصيل همه آنها را دارد; عجز و جهل در او نيست و بخل هم ندارد و آن خداست.

پس معرفت‏خدا با اين اوصاف و اسماء، زمينه توكل را فراهم مى‏كند و چون مى‏داند خداوند، تنها رب او نيست‏بلكه رب العالمين است و بايد كل جهان را تنظيم و اراده كند، در نتيجه ممكن است‏بعضى از حوادث در ذائقه او تلخ بيايد، ولى چون معتقد است كه:

«ففى نظام الكل كل منتظم‏» (3) ; يعنى «كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست‏». از اين رو راضى به قضاى الهى است و اين معرفت، زمينه رضا را فراهم مى‏كند. همچنين رجاء، اراده، شوق، محبت، عشق، تسليم و... همه محصول معرفت است. بنابراين، آنچه را كه محقق طوسى (قدس سره) در محور «محبت‏» ذكر كرده‏اند بايد در محور «معرفت‏» ذكر شود; البته تاثير معرفت در احكام مزبور وقتى است كه به نصاب محبت‏برسد و گرنه بر صرف علم بدون ايمان و مجرد معرفت‏بدون محبت چنان آثارى يا اصلا مترتب نمى‏شود يا بر فرض ترتب، چندان سودمند نخواهد بود.

مراتب معرفت

معرفت كه يكى از منازل سير سالكان است درجاتى دارد; زيرا معرفت‏يا تقليدى است، يا برهانى و يا شهودى. گاهى معرفت‏بر اساس تقليد محض است و آن در جايى است كه شخص، قدرت اقامه برهان بر معارف ندارد; همان طور كه از «شهود» نيز محروم است، ولى به كسانى كه سخن آنان حجت است مانند انبيا و اوليا (عليهم السلام) اعتماد دارد. در اصول دين، بعد از اصل اثبات صانع و پذيرش مسئله وحى و رسالت كه با برهان اجمالى حاصل مى‏شود، بقيه آنچه را كه متوقف بر عقل نبوده و اعتماد بر نقل مستلزم دور نيست مى‏توان به صورت تقليدى از اولياى معصوم (عليهم‏السلام) دريافت كرد و سخن معصوم در اين زمينه، حجت است. به همين جهت توده مردم فتواى كسانى را كه با سخنان معصومين (عليهم السلام) آشنا هستند و براى ديگران نقل مى‏كنند، مى‏پذيرند; زيرا آراى آنان با واسطه به وحى بر مى‏گردد.

بنابراين، ايمان كسى كه به اعتماد سخنان اوليا و جانشينان آنان از خدا و اسماى حسناى او و بهشت و جهنم با خبر است تقليدى است. البته مقلد بايد در خود تقليد، محقق باشد; تقليد هم درجاتى دارد چون معرفت مقلد، نسبت‏به مرجعى كه اين سخنان را از او دريافت مى‏كند گوناگون است. پس نازلترين مرتبه معرفت، كه شايد از آن به عنوان «معرفت‏» ياد نشود، معرفت تقليدى است. ولى به هر حال نخستين گام، آگاهى اجمالى و علم بسيط است و معرفت استدلالى و شهودى، كه هر كدام مراتب و درجاتى دارد، در مراحل بعد قرار دارد. پس معرفت انسانى كه اهل سير و سلوك است گاهى تقليدى است، گاهى برهانى و گاهى عرفانى و شهودى.

از باب تشبيه «معقول‏» به «محسوس‏» مى‏توان گفت: كسانى كه مى‏خواهند درباره آتش اطلاعاتى داشته باشند، سه دسته‏اند: گروه اول اصلا آتش را نديده و اثر آن را هم احساس نكرده اند; ولى به قول عده‏اى اعتماد مى‏كنند كه مى‏گويند آتشى موجود است‏يا شعله آتش را مى‏بينند، ولى جرم گداخته را نمى‏بينند. گروه دوم كسانى هستند كه خود آن جرم گداخته را ببينند، نه اين كه تنها شعله را ببينند و از آن پى به آتش ببرند. اگر خود آتش را ديدند علم آنان «عين‏اليقين‏» است.

گروه سوم كسانى هستند كه در آتش مى‏افتند و مانند آهن گداخته در آن محو مى‏شوند. آهن كه به آتش نزديك مى‏شود، كسب حرارت مى‏كند، ولى گداخته نمى‏شود; اما وقتى در آتش افتاد گداخته مى‏شود و خود، كار آتش را انجام مى‏دهد كه در اين حال «حق‏اليقين‏» حاصل مى‏شود. بنابراين، مشاهدات نيز، مراتب دارد. كسى كه با مشاهده شعله، پى به آتش مى‏برد، عين اليقين ضعيفى دارد، اما كسى كه با مشاهده جرم گداخته، پى به آن مى‏برد عين اليقين قويترى دارد.

حال كه «مثال‏»، روشن شد نوبت‏به «ممثل‏» مى‏رسد. انسان گاهى از راه تقليد به خدا و اسماى حسناى او يا بهشت و جهنم آگاهى پيدا مى‏كند و گاهى از راه برهان. ولى گاهى گذشته از اينها اهل بينش نيز هست; يعنى آثار، نشانه‏ها و فوايد الهى را مى‏يابد و در درون قلب خود احساس مى‏كند كه خدايى كه با اوست‏با او سخن مى‏گويد و تنها اوست كه مى‏تواند مشكل او را حل كند. آنگاه محب خدا مى‏شود; از اين رو به جاى اين كه در برابر ديگران كرنش كند در پيشگاه خدا سجده مى‏كند و به جاى اين كه چشمش به دست ديگران باشد به مخزن غيب خداست. گاهى از اين نيز بالاتر مى‏رود; يعنى نه تنها آثار خدا را مى‏بيند و از آن طرفى مى‏بندد بلكه كم كم به مرحله‏اى مى‏رسد كه خود را منشا اثر، مى‏بيند، و شهود چنين منشا بودنى به عنوان شهود مظهريت‏خداست‏بدون كمترين استقلال از خود.

البته بين مثال و ممثل فرقى وجود دارد چون آهن هنگامى كه در آتش مى‏رود، گداخته مى‏شود و كار آتش را مى‏كند، ولى هرگز نمى‏توان به ذات اقدس اله آن گونه راه پيدا كرد كه آهن به آتش راه پيدا مى‏كند و در آن گداخته مى‏شود; زيرا اولا: عرفت‏خدا به مقدار سير و سلوك، ممكن است. ثانيا: هر مقدار كه عارف از خدا، آگاهى داشته باشد در عين حال اعتراف دارد كه نمى‏تواند خدا را آن گونه كه هست‏بشناسد. در باره خدا «اعتراف‏» بايد ضميمه معرفت‏بشود; يعنى اگر سخن از

«عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم‏» (4)

و مانند آن است، سخن از

«ما عرفناك حق معرفتك‏» (5)

هم هست.

ثالثا: قلمرو عجز، بيش از منطقه معرفت است; يعنى بايد به اين حقيقت اعتراف كرد كه آن مقدارى كه ما نشناخته‏ايم و نمى‏توانيم بشناسيم بيش از مقدار شناخته شده است، بلكه قابل قياس با آن نيست; زيرا آن مقدارى كه ما نشناخته‏ايم اگر معادل همين مقدارى باشد كه ما شناخته‏ايم معنايش محدود بودن خداست; زيرا اين مقدارى كه شناخته‏ايم محدود است، و آن مقدارى كه معادل اين محدود است، يعنى آنچه كه شناخته‏ايم محدود خواهد بود و مجموع دو محدود، محدود است، نه نامحدود و چون خدا نامحدود است، بنابراين، بايد پذيرفت كه قلمرو جهل و عجز، بيش از منطقه علم و آگاهى است; يعنى مقدار مجهول به قدر نامتناهى است. از اين رو مثال با ممثل فرقهاى فراوانى دارد، ولى به هر تقدير مثال مى‏تواند تا حدودى درجات و مراحل عرفان را تشريح كند.

دعوت قرآن به معرفت

قرآن، راههاى اخلاقى را از همان معارف اولى شروع و به رفتار، گفتار و نوشتار ختم مى‏كند. يكى از مهمترين علل و عوامل اخلاقى، شناخت و پيروى از معروف است. يك فرد يا جامعه وقتى متخلق به اخلاق الهى خواهد بود كه هم در شناخت‏حق از باطل وهم در پيروى از حق، انجام كار حسن، پرهيز از باطل و ترك كار قبيح، مستقيم باشد. اگر انسانى در اين گونه از امور مستقيم و استوار نباشد، در هر بخشى نتيجه خاص آن بخش را به عنوان اثر سوء به همراه دارد; مثلا، اگر كسى در جهان بينى و شناخت هست و نيست، مستقيم و استوار نباشد و تماشاگر صحنه نبرد انديشه‏ها باشد و قدرت داورى و قضاء بين آنها را نداشته باشد، سرانجام اهل سفسطه خواهد شد; زيرا مى‏بيند آراء جهان بينان در نفى و اثبات، متناقض است و او هم قدرت تشخيص و داورى ندارد و بنابراين، متحير خواهد شد و اين تحير، محصولى جز سفسطه سوء نخواهد داشت. سوفيستها نوعا از اين تحير، سر از سفسطه در آورده‏اند.

همچنين اگر كسى در معرفت، استوار و مستقيم نباشد، در مسائل تاريخى وقتى نقلهاى متناقض و متضاد را مى‏بيند، چون قدرت تحليل و داورى ندارد و فاقد نيروى تشخيص است، گرفتار تحير خواهد شد و اين تحير مايه بى اعتمادى او مى‏شود. همچنين در مسائل فقه، حقوق و مانند آن چون از يك طرف، آراء متضارب و متناقض را مى‏بيند و از طرف ديگر، قدرت تحليل ندارد، نسبت‏به مسائل حقوقى و فقهى بى اعتنا مى‏شود و مى‏گويد اختلاف انديشمندان حقوق و فقه نشانه آن است كه اين علم، به واقعيتى تكيه نكرده است; در نتيجه نسبت‏به حلال، حرام، واجب، مستحب و مكروه خدا و هم چنين نسبت‏به حقوق بى اعتنا مى‏شود.

همچنين در مسائل اخلاقى وقتى قدرت داورى و تشخيص حسن و قبح نداشته باشد و آراء متنوع را از صاحبان فن اخلاق بشنود و اعمال گوناگون را از افراد مختلف ببيند، نسبت‏به مسائل اخلاقى بى تفاوت مى‏شود; مخصوصا اگر ببيند كسانى كه در جامه زهد و كسوت تقوايند دستشان به گناه و دامنشان به تباهى، آلوده است; يعنى از يك طرف، افراد «صالح‏» را مى‏نگرد و از طرف ديگر، افراد «طالح‏» را مى‏بيند و قدرت تشخيص هم ندارد. غرض آن كه گرايش به سفسطه در جهان بينى، بى اعتمادى در مسائل تاريخى، بى اعتنايى در مسائل فقهى و حقوقى و اخلاقى و در رشته‏هاى گوناگون ديگر، همه وهمه، ناشى از ضعف داورى و فقدان قدرت تشخيص است

دين كه عهده دار تهذيب نفوس و تزكيه ارواح است و مهمترين هدف آن، انسان سازى است‏براى پرهيز از اين سوء تشخيص، در طليعه همه فضايل ما را به سوى معرفت دعوت كرده است. در قرآن كريم، خطر سفسطه يا سوء ادراك بازگو و راه نجات از آن هم كاملا ارائه شده است. از اين رو ذات اقدس خداوند علم و معرفت و پرهيز از جهل را لازم كرده و در تصديق و تكذيب، معيار را معرفت صادق و صالح دانسته است. از اين رو گاهى خطاب به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد:

«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك‏» (6)

و اين گونه، دستور فراگيرى علم و آگاهى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏دهد تا امت آن حضرت به او كه اسوه علم و معرفت است، تاسى كنند و عالم و عارف شوند. گاهى هم دستور عمومى علم‏آموزى مى‏دهد:

«و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه‏» (7)

«اعلموا ان الله يحى الارض بعد موتها» (8)

«اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو» (9) .

اين يك سلسله از آيات قرآنى است كه مستقيما دعوت به علم و معرفت كرده است.

بخش ديگر، آياتى است كه مى‏فرمايد: اگر شما چيزى را محققانه و عالمانه بررسى نكرده‏ايد از آن پيروى نكنيد و اين هم جزو حكمت الهى است. در سوره مباركه «اسراء» بعد از بيان بسيارى از احكام و حكم، مى‏فرمايد:

«لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» (10)

سپس مى‏فرمايد:

«ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة‏» (11) .

خداى سبحان خود را به عنوان حكيم و معلم حكمت معرفى مى‏كند:

«و اذ علمتك الكتاب و الحكمة‏» (12)

يا مى‏فرمايد: رسول من، معلم حكمت است:

«و يعلمهم الكتاب و الحكمة‏» (13) .

برخى از مصاديق حكمت را هم در سوره مباركه اسراء مشخص مى‏كند كه يكى از آنها «پيروى آگاهانه‏» و پرهيز از «پيروى جاهلانه‏» است، چنانكه در بخش ديگرى مسئله تكذيب جاهلانه را هم طرد و نهى مى‏كند و مى‏فرمايد:

«بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتيهم تاويله‏» (14)

اينها چيزى را كه نمى‏دانند و براى آنان، حل نشده است تكذيب كرده‏اند; يعنى همان طور كه تصديق جاهلانه نابجاست:

«الم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق‏» (15)

تكذيب جاهلانه نيز ناصواب است و انسان چه در بعد اثبات و تصديق و چه در بعد سلب و تكذيب بايد محقق باشد. قرآن كريم با اين سلاحها يعنى از راههاى دعوت به علم و معرفت، نهى از پيروى جاهلانه و منع از تصديق و تكذيب جاهلانه، افراد را محقق تربيت مى‏كند.

دعوت معصومان عليهم‏السلام به معرفت

اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) نيز فرد و جامعه را به فراهم كردن پايگاه عميق فكرى فراخوانده‏اند و بيان نورانى و معروف اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام):

«الناس ثلاثة: فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع، اتباع كل ناعق، يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجؤوا الى ركن وثيق‏» (16)

ناظر به همين است; يعنى، مردم سه دسته‏اند: يا عالم ربانى‏اند يا متعلم و در مسير نجات هستند و يا مانند مگسهاى كوچكى هستند كه پيرو بادند و هر صدايى آنان را جذب مى‏كند و استقلال ندارند. آنان از نورانيت معرفت و آگاهى طرفى نبستند و روشنى نگرفته‏اند. يعنى اين گروه در بخش نظر، اهل معرفت نيستند و در بخش عمل، پايگاه و تكيه گاه استوارى ندارند.

دعاى شريف «مكارم الاخلاق‏» از همين جا شروع مى‏شود و اين دعاى بلند چنين مى‏رساند كه هدف دعا، تنها بخشايش گناه و دريافت اجازه ورود به بهشت نيست، بلكه بخشهاى فراوانى از آن براى فراهم كردن پايگاههاى عميق علمى و عملى است; در دعاى مزبور، امام سجاد (عليه السلام) از خدا مى‏خواهد تا او را آگاه، عارف، اهل تشخيص و تحقيق كند واز تقليد صرف، تحجر و جمود برهاند.

طليعه دعاى مزبور اين است:

«اللهم صل على محمد و آله و بلغ ايمانى اكمل الايمان و اجعل يقينى افضل اليقين و انته بنيتى الى احسن النيات و بعملى الى احسن الاعمال. اللهم وفر بلطفك نيتى و صحح بما عندك يقينى و استصلح بقدرتك ما فسد منى‏» (17)

يعنى خدايا نخست، درود و تحيت‏خاصه‏اى را بر عترت طاهرة، محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم نازل فرما و آنگاه، ايمان مرا به كاملترين مراحل ايمان، يقين مرا به برجسته‏ترين و فاضلترين درجه يقين، نيتم را به برترين درجه نيت و عملم را به برجسته‏ترين اعمال برسان و با لطف خودت نيت مرا تكميل و يقين مرا تصحيح و آنچه از من فاسد است تو با قدرتت اصلاح كن.

ايمانى كه در آغاز اين دعا آمده است ايمان ، نشئت گرفته از علم و عمل است; زيرا در ايمان دو گره يا عقد، لازم است: اول گره و عقدى است كه بين موضوع و محمول علمى در قضايا برگزار مى‏شود و از اين جهت‏به قضيه، «عقد» مى‏گويند كه موضوع و محمول در آن به هم گره مى‏خورد. دوم اين كه محصول قضيه كه ثمره همان عقد اول است، با روح انسان آگاه به آن قضيه، گره مى‏خورد و نفس وى به آن مطلب، «معتقد» مى‏شود.

بنابراين، «عقيده‏» عبارت از برقرارى عقد و گره بين نفس انسان و بين محصول قضيه علمى است. ممكن است كسى به مطلبى عالم باشد، ولى به آن مؤمن نباشد; يعنى چيزى را بداند ولى آن را باور نكند; مانند عالم بى عمل يا پزشكى كه ضرر شراب را مى‏داند ولى تن به تباهى شرب خمر مى‏دهد يا جرم شناس و حقوقدانى كه از زشتى جرم آگاه است ولى حقوق باور نيست‏يا فقيهى كه فقه باور نيست. از اين جهت‏براى باور، يك عقد و گره دوم، لازم است كه بين جان انسان آگاه و بين عصاره آن قضيه علمى برقرار شود. اين عقد دوم را كه بعد از علم و عقد اول است; «ايمان‏» مى‏نامند.

انسان، معرفت، يقين و نيتى دارد و نيت هر كسى به اندازه يقين او و يقين وى به اندازه معرفت اوست. يعنى اول چيزى را مى‏فهمد و سپس آن را باور مى‏كند و آنگاه درباره آن مصمم مى‏شود. وقتى انسان مى‏تواند روح طاهر و متخلق داشته باشد كه اين مبادى اوليه براى او حل شده باشد.


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره آل عمران، آيه 28.

2. سوره فصلت، آيه 11.

3. شرح منظومه سبزوارى، بخش حكمت، ص 128.

4. نهج‏البلاغه، حكمت 250.

5. بحار، ج 68، ص 23.

6. سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيه 19.

7. سوره انفال، آيه 24.

8. سوره حديد، آيه 17.

9. سوره حديد، آيه 20.

10. سوره اسراء، آيه 36.

11. سوره اسراء، آيه 39.

12. سوره مائده، آيه 110.

13. سوره آل عمران، آيه 164.

14. سوره يونس، آيه 39.

15. سوره اعراف، آيه 169.

16. نهج‏البلاغه، حكمت 147.

17. مفاتيح الجنان، دعاى مكارم الاخلاق.