مراحل اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۲۲ -


نهم: خوف و حزن

مرحله خوف و حزن يكى از مراحل سير سالكان كوى حق و وظايف آنهاست. خوف گاهى در كنار «خشيت‏» و گاهى در كنار «رهبت‏» ياد مى‏شود; خشيت و رهبت‏به هم نزديك است; ولى خوف، از اينها فاصله دارد. خشيت آن انفعال درونى است كه از اعتقاد به تاثير و عظمت موجودى عظيم نشئت‏بگيرد و رهبت هم مانند خشيت است; اما خوف، ترتيب آثار عملى است.

از اين رو قرآن كريم بين خشيت و خوف فرق مى‏گذارد و خشيت از خداوند را از آن علما مى‏داند:

«انما يخشى الله من عباده العلماء» (1)

و گاهى خشيت و خوف را در قبال هم ياد مى‏كند:

«و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب‏» (2)

اينها از جلال و عظمت‏خدا خشيت دارند و از حساب سخت قيامت ترسناكند; كه در اين آيه، خوف به عذاب قيامت، و خشيت‏به عظمت‏حق اسناد داده شده است. بهشت اهل خشيت نيز بالاتر از بهشت كسانى است كه اهل خوفند كه در اين مورد قرآن كريم مى‏فرمايد:

«ذلك لمن خشى ربه‏» (3) .

از اين رو موحدان هرگز از غير خدا خشيت ندارند ولى خوف دارند; به اين معنا كه، يك موحد از مار و عقرب مى‏ترسد كه مبادا گزيده بشود، ولى خشيتش مخصوص خداست; يعنى مى‏داند كه هر موجودى بخواهد آسيب برساند بر اثر فرمان الهى است و هيچ موجودى بدون فرمان حق نه سودى مى‏رساند و نه نفعى; زنبور عسل كه سود مى‏رساند، به فرمان حق است كه راه الهى را طى كرده است:

«فاسلكى سبل ربك ذللا» (4)

و مار و عقرب كه مى‏گزند، باز فرمان الهى را اطاعت مى‏كنند; چون زمام هر جنبنده‏اى به دست‏خداست و خدا بر صراط مستقيم، آنها را رهبرى مى‏كند:

«ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم‏» (5) .

از اين رو موحد ناب، خشيتش مخصوص خداست، گرچه نسبت‏به موجودات ديگر، ترتيب اثر عملى مى‏دهد، و اين معناى خوف است.

اقسام خوف

خوف گاهى در مقابل «حزن‏»، گاهى در مقابل «رجاء» و گاهى در مقابل «امن‏» مطرح مى‏شود:

1. خوف در مقابل حزن، چنين تفسير مى‏شود كه خوف نسبت‏به آينده و حزن نسبت‏به گذشته است; يعنى اگر كسى در گذشته مطلوبى را از دست داده يا نامطلوبى دامنگير او شده باشد، هم اكنون محزون و غمگين است و اگر احتمال بدهد كه در آينده، مطلوبى را از دست‏خواهد داد يا نامطلوبى دامنگيرش خواهد شد، هم اكنون خائف و هراسناك است. پس خوف، نسبت‏به آينده و حزن نسبت‏به گذشته است.

حزن، نسبت‏به آينده نيز تصور مى‏شود و آن در صورتى است كه انسان يقين داشته باشد كه در آينده، مطلوبى را از دست مى‏دهد يا نامطلوبى دامنگيرش مى‏شود. چنين شخصى هم اكنون غمگين است نه خائف; مثلا اگر به يكى از دوستان شخص بيمار، بگويند بيمارى دوست‏شما خطرناك است و او در آينده نزديك خواهد مرد، در اين صورت آن دوست، محزون مى‏شود نه خائف. خوف ندارد چون يقين دارد كه اين بيمار رفتنى است; اما غمگين است كه دوستى را از دست‏خواهد داد.

2. خوف در مقابل رجاء اين است كه انسان از يك طرف، خائف و از طرف ديگر، اميدوار باشد; يعنى خوف به گونه‏اى نباشد كه زمينه ياس را فراهم كند، بلكه به گونه‏اى باشد كه احتمال «عدم زوال مطلوب‏» يا احتمال «عدم حدوث نامطلوب‏» در ذهن ظهور كند كه در نتيجه زمينه رجاء را هم فراهم آورد. گفته‏اند خوف «سالك الى الله‏» نبايد خوف صرف باشد; بلكه بايد اميدوار هم باشد كه در اين صورت، خوف در مقابل رجاء قرار مى‏گيرد و در بحثهاى اخلاقى اين دو با هم ذكر مى‏شود.

3. خوف در مقابل امن، بسيار خوب است، ولى امن در مقابل خوف، بسيار بد است. كسى كه خائف است در صدد جبران و تدارك گذشته است; اما كسى كه اهل نظر و فكر نيست و قلبش قسى و لاهى و سرگرم است‏خود را در امان مى‏پندارد. قرآن كريم در اين مورد مى‏فرمايد:

«فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون‏» (6)

تنها تبهكارانند كه خود را در امان و قلعه امن مى‏پندارند و نمى‏دانند كه كار كيفر و عفو به دست ديگرى است; چنانكه در آيه ديگر آمده است:

«ذلك يخوف الله به عباده‏» (7) .

بنابراين، در آينده نزديك يا دور ممكن است نعمت او از دستش برود يا مشكلى دامنگيرش شود; پس او نبايد خود را در امان بداند.

امنيت هم بر دو گونه است:

الف: امنيت مذموم كه در مقابل خوف قرار دارد و شرح آن گذشت.

ب: امنيت ممدوح، و آن امنيتى است كه نصيب «ابرار» و «مقربين‏» مى‏شود و خداى سبحان آن را به عده‏اى وعده داده است:

«الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون‏» (8)

آنها كه مؤمن شده و دين خود را به ستم، نيالوده‏اند در امانند. سالكان كوى حق به اميد اين امنيت‏به سر مى‏برند، نه «امن فعلى‏» كه خود را در امان ببينند و هراسناك نباشند; چون در هر لحظه احتمال غفلت و زوال نعمت در باره هر كسى هست.

امنيت‏برترى نيز وجود دارد كه نصيب هر سالكى نمى‏شود و آن اين است كه انسان وقتى به مقام رضا يا بالاتر از رضا برسد، نه ترسى دارد و نه حزنى. و سر اين كه ترس ندارد آن است كه چيزى را در آينده از دست نخواهد داد; چون محبوب او جز حق، چيز ديگر نيست; و خدا هم از بين رفتنى نيست. انسان وقتى مى‏ترسد كه مطلوبى زوال پذير داشته باشد; مثلا اگر كسى اموال، پدر، مادر، برادر يا فرزندى داشته و به آنها علاقه‏مند باشد، چون محبوب او بر اساس آيه شريفه:

«ما عندكم ينفد و ما عند الله باق‏» (9)

زوال پذير است، مى‏ترسد كه مبادا در آينده اين محبوب از كف او رها بشود; ولى اگر كسى به اين امور، دل نبندد و قلبش فقط «متيم‏» به حب خدا باشد و جاى غير خدا در آن دل نباشد او محبوبى جز خدا ندارد. وقتى محبوبى جز خداى بى‏زوال نداشته باشد، محبوب او از بين نمى‏رود. از اين رو، او ترسى ندارد. محبوب او نه گمان يا احتمال از بين رفتنش وجود دارد تا او خائف باشد و نه يقين زوال دارد تا او محزون باشد، بلكه به طور قطع محفوظ است. از اين رو، او در مقام امين است.

نسبت‏به گذشته نيز چنين است. او در گذشته چيزى را از دست نداد; براى اين كه در گذشته هم محبوب او خدا بود. قهرا چنين كسى به مقام ولايت مى‏رسد و اولياى الهى خوف و حزنى ندارند:

«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏» (10) .

اين در صورتى است كه مفاد اين آيه شريفه «خبر» باشد; نه وعده و «انشاء» و اگر وعده و انشاء باشد، ربطى به موضوع بحث كنونى ندارد و داخل در مطلب قبلى است كه به آن اشاره شد و آن اين كه خداوند به عده‏اى وعده داده است كه اينها در روز قيامت اندوه و ترسى ندارند و يا اين كه در دنيا نيز غمناك و هراسناك نخواهند بود.

به هر تقدير، برتر از همه اينها كسى است كه به مقام «رضا» باريابد. كسى كه به اين مقام مى‏رسد گرچه چيزهايى را از دست مى‏دهد و مصائبى نيز دامنگير وى مى‏شود، ولى او چون راضى به رضاى حق است چيزى را بد نمى‏داند. زوال و حدوث چيزى براى او درد آور نيست. گوارا و ناگوار بودن براى كسى است كه خود، چيزى طلب مى‏كند، تصميم مى‏گيرد و خواسته‏اى دارد، ولى اگر خواسته كسى فانى در خواسته حق بود و او از خود، هيچ خواسته‏اى نداشت، نگرانى او از رخت‏بربستن مطلوب ويا نگرانى از پيشامد حادثه نامطلوب معنا ندارد.

بنابراين، اگر او به اين مقام برسد،

«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏»

درباره او خبر مى‏شود و تنها انشاء نيست و شامل دنيا و آخرت هم خواهد بود. البته اين درجه عالى براى كسانى كه در اوايل سير و سلوك قدم بر مى‏دارند نيست; بر عكس براى آنان داشتن خوف و حزن، فضيلت است، بلكه براى متوسطان آنان نيز جمع بين خوف و رجاء كمال است تا برسند به جايى كه مطمئن باشند اين پيوند با خداوند صبغه الهى گرفت و همان طور كه خداوند

«خير و ابقى‏» (11)

است پيوند با اوهم از خير و بقاء سهم كامل دارد و گرنه انسان سالك با احتمال زوال چنين مقام و پيوندى رنجور خواهد شد و صرف بقاء خداوند كافى نيست; زيرا مادامى كه پيوند حبى بين عبد محب و مولاى محبوب برقرار است، عبد محب از بقاى محبوب لذت مى‏برد ولى با زوال چنين پيوندى هرگز بقاى خداوند براى تامين امنيت او كافى نيست.

منشا خوف

منشا خوف و حزن اين است كه سالكان مى‏بينند در گذشته واجبى را ترك كردند و هم اكنون غمگينند كه چرا آن را ترك كردند; و نسبت‏به كيفر ترك واجب نيز هم اكنون خائفند كه مبادا در آينده، به عذاب مبتلا شوند; يا معصيتى را قبلا مرتكب شدند و هم اكنون غمگينند كه چرا قبلا گناه كردند و به همين جهت نيز هم اكنون ترسناكند كه مبادا در آينده به كيفر ارتكاب گناه قبلى، گرفتار شوند.

انسان سالك حتى اگر عادل هم باشد; يعنى، واجبى را ترك نكند و حرامى را مرتكب نشود هميشه با خوف و حزن به سر مى‏برد; زيرا مثلا غمگين است كه چرا فضيلت اداى نماز را از دست داده است و نماز را بايد «قضا» كند; يا هم اكنون مى‏ترسد كه مبادا بر اثر قضا شدن يك نماز، بعضى از فضايلى كه مختص مردان الهى است در آينده نصيب او نشود يا غمگين است كه چرا مستحبى را ترك كرده است و مى‏ترسد كه بر اثر ترك مستحب، در آينده فيض خاص، نصيبش نشود.

از اين بالاتر اگر همه واجبها و مستحبها را انجام بدهد و از همه حرامها و مكروهها برحذر باشد و از اين جهت‏خوف و حزنى نداشته باشد، همه كارهاى خود را در برابر نعمتهاى الهى كه مى‏سنجد، مى‏بيند نتوانسته است‏شكر نعمت‏خدا را بجا آورد; چون خود انجام واجب و ترك معصيت، توفيق است، وخود اين توفيق، نعمت است و اين نعمت، شكر جديدى طلب مى‏كند. از اين رو انسان حسابگر هميشه خود را بدهكار مى‏بيند و آنگاه غمگين است كه چرا نمى‏تواند اين بدهكارى را ادا كندو خائف است كه مبادا بر اثر اين بدهكارى از برخى فيضهاى آينده محروم بماند. به اين ترتيب، خوف و حزن از لوازم سير و سلوك سالكان الهى است.

خوف و حزن ممدوح و مذموم

خوف و حزن همانند طمع و بسيارى از عناوين ديگر بر دو گونه است: مذموم و ممدوح; مثلا، طمع، ذاتا بد يا خوب نيست و بستگى به متعلق آن دارد; اگر طمع، به لهو و لعب و نيرنگ و فريب، يعنى به دنيايى كه متاع غرور و فريب است تعلق گيرد، مذموم است كه از آن به عنوان «بخل‏» و «شح‏» ياد شده و قرآن مى‏فرمايد:

«و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون‏» (12)

كسى كه از دست‏بخل و شح برهد، به مقصد مى‏رسد و رستگار مى‏شود، ولى اگر طمع به مغفرت الهى، قرب خدا و «لقاء الله‏» تعلق گيرد، خوب است و قرآن از آن به نيكى ياد مى‏كند:

«يدعون ربهم خوفا و طمعا» (13) .

اندوه و ترس هم ذاتا بد يا خوب نيست; بلكه به لحاظ متعلق، گاهى خوب و گاهى بد است. قرآن كريم گاهى مى‏فرمايد:

«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏» (14) :

اولياى الهى ترسى ندارند و اندوهگين هم نيستند. از سوى ديگر در سوره مباركه «حديد» مى‏فرمايد همه پديده‏هاى عالم، آزمونى بيش نيست، انسان گاهى در حضيض تهى دستى و گاهى در اوج توانايى است، گاهى ايستاده، گاهى نشسته و گاهى افتاده است و همه اينها امتحان الهى است:

«لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم‏» (15)

براى اين كه روزى كه يكى از اين قدرتها به دستتان رسيد فرحناك و وقتى كه از اختيار شما خارج شد، اندوهناك نباشيد. كسى كه در كلاس امتحان نشسته، در صورتى غمگين است كه احتمال عدم موفقيت‏بدهد و در صورتى خوشحال و آرام است كه احتمال موفقيت‏بدهد و چون متاع دنيا فريب و نيرنگ است، ثبوت و سقوط آن زمينه‏اى براى نشاط يا اندوه ندارد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

«و لمن خاف مقام ربه جنتان‏» (16)

يا

«اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى‏» (17)

و به عنوان صفتى برجسته، اولياى الهى را اهل ترس مى‏داند; چنانكه در باره اندوه و غم نيز چنين است; يعنى در عين حال كه حزن را از اولياى الهى نفى مى‏كند، مى‏فرمايد:

«ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق‏» (18)

برخى از اولياى الهى، وقتى آيات خدا را مى‏شنوند و حق براى آنها روشن مى‏شود، از اين كه تاكنون به آن نرسيده‏اند و نيز از اين كه هم اكنون نيز توفيق نصيبشان نمى‏شود تا به لقاى الهى باريابند، محزونند از اين رو نه تنها اشك چشمشان مى‏ريزد بلكه اشك، شبكه چشمشان را پر مى‏كند و يكسره سرازير مى‏شود كه گويا «چشم‏» مى‏ريزند نه «اشك‏».

پس اگر غم و اندوه براى از دست دادن فضيلتى عقلى و كمالى الهى باشد، فضيلت است; زيرا همين غم و اندوه، زمينه را براى تدارك فضيلت از دست رفته فراهم مى‏كند.

بعضى از غمها زمينه‏ها را از بين مى‏برد و مانع نفوذ آفتاب است. اصولا واژه غم از «غمام‏» (ابر) گرفته شده، ابر چون جلو آفتاب و نور را مى‏گيرد و فضاى باز را مى‏بندد، به آن «غمام‏» مى‏گويند. اندوه نيز اگر در صحنه دل پيدا شود، جلو نور علم و انديشه را مى‏گيرد، فضا را مى‏بندد و انسان احساس مى‏كند در مدارى بسته زندگى مى‏كند از اين رو، مغموم است. اين غم از آن جهت كه جلو آفتاب، نور و حرارت را مى‏گيرد مذموم است; ولى گاهى ابرى زمينه‏اى براى تبديل به باران و تلطيف هوا و سرسبزى مزرع و مرتع پديد مى‏آورد. براى تابش بهتر نور و تلطيف هوا چنين ابرى مطلوب و اميدبخش است.

اندوه از اين كه چرا فلان مقام به دست نيامد؟ ابر خشكى است كه هيچ سودى ندارد و فقط جلو آفتاب، نور و حرارت را مى‏گيرد، فضا را مى‏بندد و بوستانى را پژمرده مى‏كند. در مقابل، عده‏اى وقتى حق را مى‏شناسند از گذشته، متاثر و اندوهگين هستند كه چرا تا كنون فيض نصيبشان نشده، اشك از چشمانشان سرازير مى‏شود. اينها از اولياى الهى بوده، از بند شيطان رهايى يافته‏اند. چون

«انما ذلكم الشيطان يخوف اولياءه‏» (19)

شيطان دوستان خود را مى‏ترساند.

ذات اقدس خداوند، عده‏اى را در قيامت، غمگين معرفى مى‏كند:

«انه كان فى اهله مسرورا» (20)

كسى كه در دنيا شادمانه زندگى مى‏كرد، هم اكنون غم مستمر دامنگير او شده است. چون نشاط باطل غم صادق را در درون خود دارد;زيرا هر دروغى، راستى را در كنار خود دارد; اگر لذت و نشاط دنيا دروغ بود،غم صادقى در پشت پرده آن هست; مثلا، در دنيا اگر كسى بيجا به پست ومقامى برسد نشاطى كاذب و غمى صادق دارد; اما غمش مستور و نشاطش مشهور است و چون جهان بر محور قسط و عدل و صدق و حق مى‏گردد، طولى نمى‏كشد كه اين نشاط كاذب برطرف شده، نالايق بودنش آشكار مى‏گردد و آن پست و مقام از او گرفته مى‏شود و آنگاه غم صادق، خود را نشان مى‏دهد. بنابراين، سرور و نشاط اختصاصى به دنيا ندارد و در مورد مسائل معنوى و آخرت نيز هست. ذات اقدس خداوند در آيه كريمه:

«صفراء فاقع لونها تسر الناظرين‏» (21)

سرور را درباره مسائل دنيايى بكار برده چنانكه مى‏فرمايد:

«انه كان فى اهله مسرورا».

نيز در ارتباط با فرح در زمينه مسائل معنوى مى‏فرمايد:

«لله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المؤمنون‏» (22)

روزى كه موحدان پيروز مى‏شوند مسلمانان خوشحال خواهند شد. اين آيه دو پيام دارد: يكى اين كه وظيفه ماست هرجا بشنويم مسلمانان، موحدان و خداشناسان، پيروز شده‏اند خوشحال باشيم و زمينه پيروزى آنها را نيز فراهم كنيم. آن روز، سخن از ايران و روم بود و جنگ مسلمانان با غير مسلمين يا اعراب با ديگران نبود، ولى در عين حال قرآن مى‏فرمايد: همين كه موحد بر غير موحد پيروز شود، مؤمنان خوشحال مى‏شوند از اين جا معلوم مى‏شود قرآن ما را به داشتن نشاط در پيروزى توحيد فرا مى‏خواند.

اين در جنگ بيرون يعنى جهاد اصغر است و مهم جنگ درون است كه اگر در نبردهاى درونى بين رذايل و فضايل، توانستيم از عهده امتحان كامياب بدرآييم مسرور خواهيم بود. مبتلاى به حسد اگر توانست آن‏را سركوب كند يا جاهل و معصيت‏كار اگر موفق شد جهل و گناه را به علم و اطاعت تبديل كند بايد مسرور شود. وقتى پيروز شدن در جهاد اصغر يا جبهه بيرون خوشحالى دارد، پيروز شدن در جهاد اكبر و جبهه درون بايد به گونه بهتر خوشحالى داشته باشد و اين سرور و نشاط است كه دايمى خواهد بود; زيرا تجرد روح و دوام و ثبات آن سبب دوام اوصاف نفسانى مى‏گردد.

قرآن درباره سرور و نشاط مؤمنان در بهشت مى‏گويد:

«فوقيهم الله شر ذلك اليوم و لقيهم نضرة و سرورا» (23)

ذات اقدس اله بهشتيان را از شر قيامت نجات داده و آنها را براى هميشه مسرور و فرحناك كرده است. نيز قرآن كريم مى‏فرمايد: هنگامى‏كه نامه اعمال را به دست راست پرهيزكار وارسته مى‏دهند به نزديكان خود يا ساير مؤمنان ملحق مى‏شود در حالى‏كه مسرور است:

«و ينقلب الى اهله مسرورا» (24) .

خوف هم بر دو گونه است. خوف از خدا، بسيار خوب و خوف از دنيا بسيار بد است. خوف اگر براى مقام رب باشد، ستودنى است; چنانكه خداى سبحان فرشته‏ها را به خوف مى‏ستايد:

«يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤمرون‏» (25) .

ترس ملائكه ترس ممدوح است. آنها ترس فقدان مال و اولاد و جاه ندارند، اين ترس ممدوح و خوب را اولياى الهى هم دارا هستند و آيه مذكور درباره آنان نيز صادق است. چون آنان نيز:

«يدعون ربهم خوفا و طمعا» (26)

براى رضاى خدا كار مى‏كنند و تنها از او مى‏ترسند.

اهل بيت (عليهم السلام) فرموده‏اند:

بهترين عبادت، عبادت احرار، محبان و شاكران است كه عبادتى شاكرانه دارند نه خائفانه، ولى همان احرار، خوف دارند و خوفشان از هجران خداست.

در دعاى كميل آمده:

«هبني صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك‏» (27)

خدايا! گرچه بتوانم بر آتش تو صبر كنم مى‏ترسم كه به لقاى تو، راه پيدا نكنم. اين‏گونه خوفها، خوفهاى ظريف وممدوح عقلى است، نه خوف نفسى.

«اشفاق‏» نيز ذاتا بد يا خوب نيست، بلكه به لحاظ متعلق آن، گاهى خوب و گاهى بد است، چنانچه قرآن كريم عده‏اى را كه از قيامت، مشفق هستند نيز به نيكى ياد مى‏كند:

«و هم من الساعة مشفقون‏» (28)

و عده‏اى را مرعوب مى‏كند كه بايد از جهنم ترسيد كه در حقيقت، تهديد الهى و «انشاء» است نه خبر، ولى گاهى سخن از وصف مردان الهى است، مانند آنچه در اواخر سوره «انبياء» آمده:

«لا يحزنهم الفزع الاكبر» (29)

و اين وعده الهى است كه اينها را از گزند فزع و ترس قيامت مصون مى‏دارند.

اميد نيز ذاتا بد يا خوب نيست. اگر انسان به مركز قدرت اميدوار باشد، خوب است; چنانكه مى‏فرمايد: مؤمنان به تجارتى پايدار و بى‏«بوار» اميدوارند:

«يرجون تجارة لن تبور» (30) .

اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نيز به پنج چيز وصيت مى‏كند و از جمله مى‏فرمايد:

«لايرجون احد منكم الا ربه‏» (31) :

جز به خدا اميدوار نباشيد.

اگر معبود، خداى قدير و مهربان مطلق است، دليلى ندارد كه انسان به غير خدا اميدوار باشد. چون از غير خدا كارى ساخته نيست، چنانكه دليلى ندارد انسان از غير خدا بترسد. چون غيرخدا منشا اثر مستقل نيست.

رغبت و رهبت‏يا گرايش و گريز هم از عناوينى است كه ذاتا خوب يا بد نيست. قرآن كريم از آنها كه گرايش و رغبتشان به دنياست، مذمت و نكوهش مى‏كند:

«و تاكلون التراث اكلا لما و تحبون المال حبا جما» (32)

با علاقه شديدى به مال نگاه مى‏كنيد، در حالى كه مال وسيله‏اى بيش نيست; اما همين انسان در سايه تعليم الهى به جايى مى‏رسد كه نه تنها طمعى در مال ديگران ندارد، بلكه مال خود را هم به طور رايگان به ديگران اعطا و ايثار مى كند:

«يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة‏» (33) .

ايشان اهل رغبت راستين هستند.

ترس اميد آفرين

ترس از خدا كه خوف ممدوح است، آثار فراوانى دارد; از جمله اين كه ترسى است اميدآفرين. اگر ما اين پيام را در درون خود احساس كرديم كه هر گونه قهرى از خدا در سايه مهر او تنظيم مى‏شود و همه وعيدهاى الهى با وعده او تدوين مى‏گردد، معلوم مى‏شود خدا همواره به ياد ما بوده و اگر خدا همواره به ياد ماست، ما هم بايد بكوشيم كه همواره به ياد خدا باشيم. گرچه ذات اقدس خداوند، تعبيرهاى مشفقانه و تشويق آميز فراوانى در قرآن نسبت‏به ما دارد و مى‏فرمايد: به ياد خدا باشيد تا خدابه ياد شما باشد:

«فاذكرونى اذكركم‏» (34)

يا

«اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم‏» (35)

اما بنده هر وقت‏به ياد خدا باشد، معلوم مى‏شود اول، خداوند يادى از بنده‏اش كرده، پس هر توجهى كه نصيب بنده مى‏شود مسبوق به عنايت الهى است.

لطف خدا نخست، شامل حال بنده مى‏گردد و ميل و گرايشى در او پيدا مى‏شود، آنگاه او به طرف خدا حركت مى‏كند.

اميرالمؤمنين على (عليه‏السلام) در باب ذكر و ياد حق مى‏فرمايد:

«الذكر ليس من مراسم اللسان و لا من مناسم الفكر و لكنه اول من المذكور و ثان من الذاكر» (36)

ذكر گرچه با زبان انجام مى‏گيرد و با فكر آميخته و از آن نشئت مى‏گيرد ولى حقيقت ذكر از زبان و فكر نيست، اول از مذكور و بعد از ذاكر است. مذكور، خداست كه ما به ياد او هستيم ولى اول، او به ياد ماست و لطفش شامل حال ما مى‏شود كه در نتيجه آن ما متنبه مى‏شويم و آنگاه به ياد او مى‏افتيم و آنگاه او اين ياد ما را گرامى مى‏دارد و به ما پاسخ مى‏دهد.

پس خدايى كه مذكور است اول يه ياد بنده و بنده‏اى كه ذاكر است‏بعد به ياد خداست. نوع انسانها اين گونه هستند و كمتر كسى است كه در خود اين گرايش را احساس نكند، اما افراد عاقل، از اين گرايش و نسيم سعادت، بهره مى‏برند و غافلانه از آن نمى‏گذرند. وقتى حالتى در آنها پيدا شود از آن بهره مى‏برند و بر اساس همان حالت پديد آمده حركت مى‏كنند و به دعا، مناجات، توبه، و يا به كار خير ديگرى مى‏پردازند و به اين نداى الهى پاسخ مثبت مى‏دهند; اما عده‏اى پس از پيدايش اين حالت احيانا سرى تكان مى‏دهند و احساس نشاط موقت مى‏كنند، ولى به آن ترتيب اثر نمى‏دهند.

گاهى بر اثر تشييع جنازه يا مشاهده بيمارى يا هنگام شركت در مجلس ترحيم يا شنيدن موعظه يا شعر خوبى، حالتى به انسان دست مى‏دهد; بشر غافل زود از آن مى‏گذرد و بر اين حالت پديد آمده، يعنى بر ياد خدا اثرى مترتب نمى‏كند; اما عده‏اى چنين حالى را مغتنم مى‏شمارند. اگر حالتى براى اينها پيش بيايد مى‏فهمند خدا به ياد آنها بود و از اين حالت‏حد اكثر بهره را مى‏برند. بنابراين، بيان نورانى على (عليه‏السلام) كه فرمودند: حقيقت ذكر از مذكور نشئت مى‏گيرد، به عنوان اصلى جامع، قابل تبيين است. اگر خداوند به ياد كسى بود، در او گرايش به حق پيدا مى‏شود. آنگاه انسان به ياد اوست و قهرا از سراب، نجات پيدا مى‏كند و خودش شجره طوبا مى‏شود.

حاصل اين كه: عده‏اى چون وعده و وعيد دروغ شيطان، كليد افكار و انديشه‏هاى آنهاست، مجموعه حيات آنها را سراب تنظيم مى‏كند و از اين رو بى وزن هستند; اما كليد افكار و انديشه‏هاى عده‏اى را وعده و وعيد الهى تنظيم مى‏كند كه بر اثر آن اين مجموعه، طوبا، طيب، روح و ريحان مى‏شود و هم از اين روست كه خداوند از قرآن، به عنوان متاعى وزين ياد كرده است:

«انا سنلقى عليك قولا ثقيلا» (37)

و ما مى‏دانيم كه قرآن و عترت «ثقل‏» يعنى وزنه وزينى هستند و كسى هم كه از اين معارف، طرفى بسته وزين است و در قيامت ترازوى سنجش عقيده و عمل او بسيار سنگين خواهد بود.

در برخى روايات آمده است كه: اگر در يك كفه ترازو «لا اله الا الله‏» و در كفه ديگر، مجموعه نظام كيهانى را بگذارند، «لا اله الا الله‏» سنگينتر است:

«فلو وضعت السماوات و الارضون السبع في كفة و وضع لا اله الا الله في كفة اخرى لرحجت‏بهن و لو وضعت عليهن امثالها» (38)

زيرا مجموعه نظام آسمان و زمين، امرى جسمانى و مادى است و بالاخره روزى فرسوده و ومتلاشى مى‏شود و از بين مى‏رود:

«اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت‏» (39)

«كلا اذا دكت الارض دكا دكا» (40)

«و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السماوات مطويات بيمينه‏» (41)

اما توحيد، همچنان ثابت و پايدار است. همين معنا در باره حمد نيز آمده است كه:

«الحمد لله رب العالمين‏»

با همه آسمانها و زمين برابرى مى‏كند بلكه سنگينتر از آنهاست

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد:

«لو ان الدنيا كلها لقمة واحدة فاكلها العبد المسلم، ثم قال: «الحمد لله‏» لكان قوله ذلك، خيرا من الدنيا و ما فيها» (42) .

البته اين از باب تشبيه معقول به محسوس است.

بنابراين، مؤمن، وزين و سنگين است. با اين بيان، خوف ما هم تنظيم مى‏شود كه از چه كس و چه چيزى بايد بترسيم. فقط از خدا بايد ترسيد و «لاغير» چه بهتر كه ما ترسى داشته باشيم و اين ترس كه از وعيد نشئت مى‏گيرد ما را به وعده كه رحمت الهى است نزديك كند. البته ترس اميدوار كننده نه ترس هراسناك كننده كه اين نعمت است و ثمراتى دارد.

بسيارى از مردم علاقه دارند زندگى طولانى داشته باشند و از مرگ مى‏ترسند. به يكديگر وعده عمر طولانى مى‏دهند و دعاى عمر طولانى مى‏كنند. بديهى است اگر عمر طولانى همراه با اطاعت و خدمت‏به امت اسلامى باشد، نعمت است، و گرنه با بسيارى ازمشكلات روبروست. كسى كه عمرى طولانى دارد با مرگ بستگان و عزيزانش روبرو مى‏شود و بايد اين مصيبتها را يكى پس از ديگرى تحمل كند و زندگى گرم و با طراوت را به زندگى سرد و بى فروغ تبديل سازد.

كسانى كه از مرگ، نگران و به عمرى طولانى اميدوار هستند، نه عمر طولانى را رست‏بررسى كرده و نه حقيقت مرگ را درك كرده‏اند. آنان خيال كرده‏اند مرگ به معناى نابودى است و انسان با مردن از بين مى‏رود; در حالى كه مرگ هجرتى بيش نيست و خود، حيات جديد است، حياتى كه نسبت‏به حيات دنيا قابل قياس نيست. مرگ، انسان وارسته را از زندگى مادى و محفوف به انواع بلا به بوستان منتقل مى‏كند و او

«فروح و ريحان و جنة نعيم‏» (43)

مى‏شود. براى مؤمن هيچ لذتى گواراتر از لذت مرگ نيست; زيرا در آن حال، ائمه (عليهم السلام) و فرشتگان رحمت را با لطف و صفاى خاص مى‏نگرد. پس نوع اين ترسها بر اساس جهلى است كه شيطان بر جاهل تحميل كرده است.

خشوع راهزن و راهگشا

انسان در نهان و نهاد خود از بعضى قدرتها مى‏ترسد و به آن با عظمت مى‏نگرد و اين خوف آميخته با تعظيم «خشوع‏» ناميده مى‏شود و از مقامات سالكان و سائران به سوى خداست. خشوع در برابر قدرت باطل زيانبار و در برابر قدرت حق سودمند است. ترس از قدرت باطل در حقيقت، ترس از ستم او و ترس از قدرت حق در حقيقت ترس از عدل اوست. پس، ترس از ظلم، رهزن و ترس از عدل، رهگشاست. نبايد از ظلم و ظالم ترسيد، زيرا قدرت او باطل است، بلكه بايد در برابرش ايستاد تا از پاى درآيد. قرآن كريم مى‏فرمايد:

«بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق‏» (44)

ولى ترس از مقتدر حق، سودمند است; زيرا در حقيقت از عدل او مى‏ترسد. چون او عادل است و براساس عدل، داورى و قضا دارد، شخص سالك مى‏كوشد كارى نكند تا مشمول قهر عادلانه آن مقتدر شود. از اين رو در تعديل خود، تلاش و كوشش مى‏كند.

اصولا، آنچه در طول راه سالك است، به سود او و آنچه كه در عرض آن است، رهزن است. آنچه كه از عرض جاده عبور مى‏كند، مزاحم كسى است كه مى‏خواهد در طول آن حركت كند. به اين‏گونه از حركتها كه در عرض مسير و مسلك است «عوارض‏» مى‏گويند; ولى آنچه كه در طول راه حركت مى‏كند اگر جلوتر باشد «قائد» و راهنما و اگر پشت‏سر باشد «سائق‏» و معين اوست. انسان، نيازمند است كه كسانى در پيشاپيش او حركت كرده به آنان اقتدا كند و قائدان صراط مستقيم «امام‏» انسانند. برخى‏پشت‏سر امام حركت كرده مايه شيوع فكر وى هستند آنها« شيعيان‏» ائمه‏اند. به شيعه از اين جهت‏شيعه گفته‏اند كه پشت‏سر امامانشان حركت مى‏كنند و مايه شيوع عقايد، افكار، اخلاق، اعمال و سنت و سيرت آنان مى‏شوند.

خشوع از اين قبيل است: نسبت‏به خداى سبحان، در طول مسير مستقيم قرار دارد و سودمند است و نسبت‏به غير خدا، در عرض مسير قرار گرفته و رهزن و راه بند است. كسى كه دريابد قدرت خدا حق و در قبال آن هرچيزى فرض شود باطل است:

«فماذا بعد الحق الا الضلال‏» (45)

و بفهمد كه عاجز است، چون مقهور خداى قهار است:

«و هو القاهر فوق عباده‏» (46)

در برابر غيرخدا خشوع، يعنى ترس آميخته با تعظيم ندارد. از اين رو در خشوع و نيز در خشيت‏خود، موحد است; به اين معنا كه، فقط از خدا مى‏ترسد و خدا را گرامى مى‏دارد.

از اين رو قرآن مى‏كوشد اين فضيلت را نصيب نمازگزاران كند:

«قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون‏» (47) .

اگر قرآن بگويد بايد در همه حالات خاشع باشيد، دشوار است و باطريقه سهل اين سازگار نيست; چون دين، سهل و آسان است; چنانكه شريعتى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حامل آن است، شريعت «سمحه سهله‏» است:

«بعثني بالحنيفية السهلة السمحة‏» (48)

اما اگر به انسان دستور داده شود در نماز خاشع باشد سخت نيست; چون نماز بيش از چند دقيقه طول نمى‏كشد; مانند طهارت و حضور قلب كه از حالات سودمند سالك است و در طول مسير مستقيم قرار داشته و در نماز به آنها توصيه شده است.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

«حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى‏» (49) .

مؤمنانى كه مخاطب اين خطاب و مامور به اين امرند وقتى امر خدا را امتثال كردند، خدا از آنها چنين ياد مى‏كند:

«و الذين هم على صلواتهم يحافظون‏» (50)

آنها محافظ نمازها هستند. چون در هر نماز خشوع هست و آنها نيز مواظب همه نمازها هستند در همه نمازها خشوع دارند، بنابراين، خشوع آنان از مقطعى بودن صرف، بيرون مى‏آيد و دوام نسبى پيدا مى‏كند.

در همين مورد قرآن كريم مى‏فرمايد:

«الذين هم على صلاتهم دائمون‏» (51) :

مردان الهى دائما در نمازند.

چون مدام در طهارت، حضور قلب و ذكرند و يا بسيارى از اوقات را به نمازهاى واجب و مستحب مى‏گذرانند. اگر كسى طهارت و ياد حق را در دل و نام حق را بر لب داشته باشد، مانند آن است كه به نماز اشتغال داشته باشد: «خوشا آنان كه دائم در نمازند».

در چنين فضايى است كه قرآن مى‏فرمايد:

«الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله‏» (52)

و اين، اختصاصى به حالت نماز ندارد; زيرا مى‏فرمايد: مؤمن بايد هميشه خاشع و به ياد و نام حق باشد; يعنى، همان‏گونه كه نام حق را تسبيح مى‏كند:

«سبح اسم ربك الاعلى‏» (53)

براى نام حق هم خاشع باشد (54) .

خشوع و آرامش راستين

خشوع عقلى در برابر خدا، ابتدا تپش و لرزش را به همراه دارد; زيرا انسان وقتى خود را در حريم كبرياى الهى مى‏سنجد، احساس حقارت مى‏كند و مرعوب مى‏شود، اما وقتى اين خشوع، دوام پيدا كند، اين لرزش و تپش به آرامش تبديل مى‏شود. خداى سبحان مى‏فرمايد:

«تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله‏» (55)

و نيز مى‏فرمايد:

«الا بذكر الله تطمئن القلوب‏» (56)

اين نتيجه وقتى اعلام مى‏شود كه خداوند بر اثر دوام آن خشوع، سكينت و وقار و آرامش خود را بر دلهاى مؤمنان نازل كرده باشد; چنانكه مى‏فرمايد:

«ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين‏» (57) .

بنابراين، خداى سبحان با راهى كه توضيح داده شد آرامش را نصيب انسان مى‏كند، ولى آن كس كه اين «عارض‏» رهزن و راه بند را نشناسد و به غير خدا سر بسپارد كسى است كه نخست از غير خدا مى‏ترسد و آنگاه بر او تكيه كرده آرام مى‏شود، اما اين آرامش مانند آرامش حاصل از مواد مخدر يا الكل، آرامشى دروغين است; زيرا بعد از برطرف شدن اين حالت، همان آشفتگى ظهور خواهد كرد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

«فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون‏» (58)

تنها تبهكارانند كه خود را از عذاب الهى در امان مى‏بينند. موحد مى‏گويد: اگر خلاف كنم تنبيه مى‏شوم، اما ملحد چون به مبدا عدل اعتقادى ندارد، كوس: «لمن الملك‏» مى‏زند و غير خود را منشا اثر نمى‏بيند و

«ما علمت لكم من اله غيرى‏» (59)

«فقال انا ربكم الاعلى‏» (60)

و

«اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى‏» (61)

از او شنيده مى‏شود و خود را در مهد امن احساس مى‏كند و اين امنيتى دروغين است. به همين جهت قرآن كريم مى‏فرمايد:

«ا فامن اهل القرى ان ياتيهم باسنا بياتا و هم نائمون‏» (62)

ما اينها را در حال «بيتوته‏» كه در كمال آرامش به خواب رفته بودند عذاب مى‏كنيم.

از سوى ديگر، ممكن است لطف الهى كسى را كه اهل خشيت و خشوع نباشد، به بيراهه ببرد. كسانى كه گاهى مشمول بسط الهى واقع مى‏شوند و خدا با اسم «باسط‏» براى آنان تجلى مى‏كند، چون آن خشوع را نشناخته و تحصيل نكرده‏اند، به دام «شطح‏» مى‏افتند و داعيه‏هايى از آنان شنيده مى‏شود، ولى كسى كه بين قبض وبسط يا بين خوف و رجاء و اهل خشيت و خشوع باشد، لطف الهى او را مغرور نمى‏كند; چون مى‏داند كه گاهى اين لطف مى‏رود و قهر خدا جلوه مى‏كند و انسان در همه حالات در معرض امتحان خداست.

چنين كسى كه خشوعش نسبت‏به خداست، امنيتش راست است; به همين جهت مى‏فرمايد:

«الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم، اولئك لهم الامن و هم مهتدون‏» (63) .

چنين كسى در «حصن‏» امنيت توحيد به سر مى‏برد كه:

«كلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى‏» (64)

و در حصن ولايت اهل بيت (عليهم السلام) كه حصن حصين خداست، قرار دارد.


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره فاطر، آيه 28.

2. سوره رعد، آيه 21.

3. سوره بينه، آيه 8.

4. سوره نحل، آيه 69.

5. سوره هود، آيه 56.

6. سوره اعراف، آيه 99.

7. سوره زمر، آيه 16.

8. سوره انعام، آيه 82.

9. سوره نحل، آيه 96.

10. سوره يونس، آيه 62.

11. سوره طه، آيه 73.

12. سوره حشر، آيه 9.

13. سوره سجده، آيه 16.

14. سوره يونس، آيه 62.

15. سوره حديد، آيه 23.

16. سوره الرحمن، آيه 46.

17. سوره نازعات، آيات 40 41.

18. سوره مائده، آيه 83.

19. سوره آل عمران، آيه 175.

20. سوره انشقاق، آيه 13.

21. سوره بقره، آيه 69.

22. سوره روم، آيه 4.

23. سوره انسان، آيه 11.

24. سوره انشقاق، آيه 9.

25. سوره نحل، آيه 50.

26. سوره سجده، آيه 16.

27. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

28. سوره انبياء، آيه 49.

29. سوره انبياء، آيه 103.

30. سوره فاطر، آيه 29.

31. نهج‏البلاغه، حكمت 82.

32. سوره فجر، آيات 19 20.

33. سوره حشر، آيه 9.

34. سوره بقره، آيه 152.

35. سوره بقره، آيه 40.

36. شرح غرر الحكم، ج 2، ص 134.

37. سوره مزمل، آيه 5.

38. بحار، ج 90، ص 203.

39. سوره تكوير، آيات 1 2.

40. سوره فجر، آيه 21.

41. سوره زمر، آيه 67.

42. بحار، ج 90، ص 216.

43. سوره واقعه، آيه 89.

44. سوره انبياء، آيه 18.

45. سوره يونس، آيه 32.

46. سوره انعام، آيه 18.

47. سوره مؤمنون، آيات 1 2.

48. بحار، ج 22، ص 264.

49. سوره بقره، آيه 238.

50. سوره مؤمنون، آيه 9.

51. سوره معارج، آيه 23.

52. سوره حديد، آيه 16.

53. سوره اعلى، آيه 1.

54. اسم خداوند در اصطلاح اهل معرفت امرى تكوينى است نه اعتبارى، و آن «ذات حق با تعين خاص‏» است و الفاظى كه بر اين «اسم تكوينى‏» دلالت دارد، «اسم الاسم‏»، بلكه «اسم اسم الاسم‏» است; زيرا الفاظ بر معانى و مفاهيم دلالت دارد و از اين رو اسم آنهاست و معانى و مفاهيم نيز منطبق بر اعيان تكوينى است و اسم آنهاست و اعيان تكوينى اسماى حقيقى پروردگار است و اساس حرمت از آن اسم تكوينى است و همان گونه كه اسم تكوينى حق، را بايد تسيح كرد، اسم مفهومى و لفظى او را نيز بايد با خشوع گرامى داشت.

55. سوره زمر، آيه 23.

56. سوره رعد، آيه 28.

57. سوره توبه، آيه 26.

58. سوره اعراف، آيه 99.

59. سوره قصص، آيه 38.

60. سوره نازعات، آيه 24.

61. سوره زخرف، آيه 51.

62. سوره اعراف، آيه 97.

63. سوره انعام، آيه 82.

64. توحيد صدوق، باب ثواب الموحدين، حديث 23.