بنابراين ، كار عاملى است
اساسى در تربيت آدمى و تاثيرات آن بر جسم و جان و روح و روان ، و خلق و
خوى ، و شكوفايى استعدادهاى آدمى بسيار جدى است و نبايد در هيچ حال از
كار و تلاش فرو ماند و در آن كوتاهى روا داشت .
من قصر فى العمل ابتلى بالهمّ.(247)
آن كه در كار كوتاهى ورزيد، دچار اندوه گرديد.
عوامل ماوراى طبيعت
در ميان عوامل مؤ ثر در تربيت عواملى وجود دارند كه فراتر از
امور طبيعى اند و براى انسان ملموس و محسوس نيستند، ولى اين عوامل
پيوسته در تعامل با انسانند و در زندگى آدمى نقشى مهم دارند و در تربيت
انسان - به نحو اقتضا و نه علت تامه - مؤ ثرند. مهمترين عوامل ماوراى
طبيعت فرشتگان و شياطينند كه به دليل محسوس و ملموس نبودن نقششان در
تربيت مورد توجه جدى قرار نمى گيرد و نيز نقش آنها در تربيت به درستى
دريافت نمى شود، به گونه اى كه گاه نقش اين عوامل در تربيت كاملا منتفى
مى شود و گاه به آنها به صورت علت تامه در تربيت نگاه مى شود، در حالى
كه فرشتگان و شياطين به نحو اقتضا در تربيت انسان موثرند و رابطه آنها
با انسان رابطه اى طولى است ، يعنى چون انسان اراده خير كند، فرشتگان
در همان جهت او را راهنمايى و يارى مى كنند، ولى هيچ يك از آن ها بر
انسان مسلط نيستند و تا انسان خود راه نفوذ و زمينه و بستر مناسب را
فراهم نكند، هيچ موجودى نمى تواند او را به سوى خير و شر راه ببرد.
فرشتگان اسبابى الهى و عوامل اساسى در تربيت انسان و ياورانى نيكو در
راه رسيدن آدمى به خير و كمال و سعادت حقيقى اند. انسان مسجود فرشتگان
است و همه آنان ماءمور ياورى انسان در جهت سير به سوى كمال مطلقند.
خداى سبحان از زبان فرشتگان اين حقيقت را اعلام فرموده است :
نحن اءولياؤ كم فى الحياة الدنيا و فى الآخره .(248)
ما در زندگى اين جهان و در آن جهان متولى امور شماييم .
فرشتگان موكلان امور و متوليان زندگى آدميانند و واسطه فيض رسانى و
رحمت و بركت و كرامت خداوند بر انسانند. آنان نگهبان آدميان به سوى خير
و كمالند و هر كه خود را تحت ولايت الهى قرار دهد از يارى آنان بهره
مند مى شود.
به بيان اميرمؤ منان على (عليه السلام):
ان مع كل انسان ملكين يحفظانه .(249)
با هر انسان دو فرشته است كه او را مى پايند.
يارى فرشتگان در تربيت مردمان به سوى كمال مطلق چنان است كه امام على
(عليه السلام) آنجا كه سخن از اهل ذكر آورده و آنان را توصيف نموده
چنين فرموده است :
و ان للذكر لاءهلا اءخذوه من الدنيا بدلا، فلم
تشغلهم تجارة و لا بيع عنه ، يقطعون به اءيام الحياة ، و يهتفون
بالزواجر عن محارم الله ، فى اءسماع الغافلين ، و ياءمرون بالقسط و
ياءتمرون به ، و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه ، فكاءنما قطعوا الدنيا
الى الآخره و هم فيها، فشاهدوا ما وراء ذلك ... قد حقت بهم الملائكه ،
و تنزلت عليهم السكينه ، و فتحت لهم اءبواب السماء، و اءعدت لهم مقاعد
الكرامات ، فى مقعد اطلع الله عليهم فيه ، فرضى سعيهم ، و حمد مقامهم .(250)
همانا ياد خدا را مردمانى است كه آن ياد آنان را جايگزين زندگى - جهان
فانى - است . نه كسب و كار سرگرمشان ساخته ، و نه خريد و فروش ياد خدا
را از دل آنان انداخته . روزهاى زندگانى را بدان مى گذرانند، و نهى و
منع خدا را - در آنچه حرام فرموده - به گوش بيخبران مى خوانند. به قسط
و عدالت فرمان مى دهند و خود بر اساس آن عمل مى كنند، و از كار زشت باز
مى دارند، و خود از زشتكارى به كنارند. گويى دنيا را سپرى كرده و به
آخرت درند، و آنچه از پس دنياست ديده اند... گرداگردشان فرشتگان ،
آرامششان در جسم و جان ، درهاى آسمان به روى آنان گشاده ، كرسيهاى
كرامت برايشان نهاده ، آن جا كه خدا از حالشان آگاه است و از كوششان
خشنود و مقامشان نزد او محمود.
فرشتگان ياوران مردمانند در دورى از مرتبت طبيعت حيوانيت و سير در
مراتب والاى حقيقت ملكوتى و دستيابى به كمالات روحانى ، چنانكه در
بسيارى از آداب تربيتى دين اين حقيقت جلوه مى يابد و به خوى روحانى
فرشتگان تشبه مى نمايد و ملكى خوى مى شود، چنانكه پيشواى موحدان ، على
(عليه السلام) در فلسفه حج فرمود:
و فرض عليكم حج بيته الحرام الذى جعله قبله
للاءنام ... جعله سبحانه علامه لتواضعهم لعظمته ، و اءذعانهم لعزته ، و
اختار من خلقه سماعا اءجابوا اليه دعوته ، و صدقوا كلمته ، و وقفوا
مواقف اءنبيائه ، و تشبهوا بملائكه المطيفين بعرشه .(251
)
خداوند زيارت خانه اش را فريضه كرد بر شما مردمان كه قبله اش ساخت براى
همگان ... و دو نشانه براى دينداران : فروتنى برابر عظمت او، و اعتراف
به عزت او؛ و از آفريدگانش آن را گزيد كه چون دعوت او شنيد در گوش
كشيد، و به جان و دل خريد. اينان به راه افتادند، و پا بر جاى پيامبران
نهادند، و چون فرشتگان گرد عرش بر پاى بندگان ايستادند.
اميرمؤ منان على (عليه السلام) درباره تربيت والاترين آدميان ، يعنى
سرور عالميان حضرت ختمى مرتبت بدين حقيقت اشاره فرموده است :
وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ - صَلّى اللّهُ
عَلَيْهِ وَ آلِهِ - مِنْ لَدُنْ اءَنْ كانَ فَطِيما اءَعْظَمَ مَلَكٍ
مِنْ مَلاَئِكَتِهِ، يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكارِمِ، وَ مَحاسِنَ
اءَخْلاقِ الْعالَمِ، لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ .(252)
هنگامى كه آن حضرت از شير گرفته شد خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش
را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود، و خويهاى
نيكوى جهان را فراهم نمود.
يارى و همراهى فرشتگان بر اساس نسبتى طولى با آدميان سنتى است الهى در
جهت سير دادن همگان به خير و كمال سعادت .
ابليس و سپاهيانش يعنى شياطين جن و ياورانشان در مقابل خير و كمال و
سعادت انسان صف بسته اند و نقشى مهم - به نحو اقتضا و نه علت تامه - در
تربيت آدمى - در جهت مثبت و منفى - دارند.
شياطين نيز بر اساس نسبتى طولى ، كسانى را كه راه نفوذ و سلطه شيطانى
را بر خود مى گشايند، تحت ولايت خويش قرار مى دهند و از خير و كمال و
سعادت محروم مى نمايند و به سمت تباهى و هلاكت سوق مى دهند. خداى متعال
درباره نسبت شيطان با انسان و حيطه و ميدان تصرف او در انسان و اينكه
شيطان هيچ سلطه اى بر آدميان ندارد مگر آنكه خود ايشان بخواهند و زمينه
نفوذ و سلطه فراهم سازند، آياتى روشن نازل فرموده است :
قال رب بما اءغويتنى لاءزينن لهم فى الارض و
لاءغوينهم اءجمعين الا عبادك منهم المخلصين قال هذا صراط على مستقيم ان
عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين .(253)
(ابليس ) گفت : پروردگارا، به سبب آنكه مرا گمراه ساختى ، من نيز
(گمراهى شان را) در زمين برايشان مى آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت
جز بندگان مخلص تو را. فرمود: اين راهى است (كه ) به سوى من (منتهى مى
شود). در حقيقت ، تو را بر بندگان من تسلطى نيست مگر كسانى از گمراهان
كه تو را پيروى كنند.
ابليس كه از گروه جن بود و به سبب عبادتهاى بسيار در رديف فرشتگان قرار
گرفته بود، به سبب ظاهربينى و خودخواهى و گردنفرازى از فرمان سجده بر
آدم (عليه السلام ) سر پيچيد و گردنكشى نمود. همين امر سبب دورى او از
رحمت خدا و سقوطش گرديد. آنگاه غفلت و سرپيچى و گمراهى خود را به خدا
نسبت داد و با آدميان اعلام عداوت كرد. اما فقط كسانى را مى تواند
گمراه نمايد كه آنان خود او را پيروى كنند.
و اذ قلنا للملائكه اسجدوا لآدم فسجدوا الا
ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه اءفتتخذونه و ذريته اءولياء من دونى
و هم لكم عدو بئس للظالمين بدلا.(254)
و (ياد كن ) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم : آدم را سجده كنيد، پس
(همه ) سجده كردند جز ابليس كه از (گروه ) جن بود و از فرمان پروردگارش
سر پيچيد. آيا (با اين حال ) او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى
گيريد، و حال آنكه آنها دشمن شمايند؟ و چه بد جانشينانى براى
ستمگرانند.
ابليسس در آزمون سجده بر آدم ، گردنكشى خود را آشكار ساخت و اعلام نمود
كه به واسطه آراستن امور (دنيا) انسان ها را گمراه مى سازد. اميرمؤ
منان على (عليه السلام) درباره اين آزمون و گردنكشى ابليس و اعلام
دشمنى با آدمى فرموده است :
ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلاَئِكَتَهُ
الْمُقَرَّبِينَ، لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ
الْمُسْتَكْبِرِينَ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ
الْعَالِمُبِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُيُوبِ:
(إِنِّي خالِقٌ بَشَرا مِنْ طِينٍ، فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ
فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ، فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ
كُلُّهُمْ اءَجْمَعُونَ إِلاّإِبْلِيسَ)(255)
اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِيَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ، وَ
تَعَصَّبَ عَلَيْهِ لِاءَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ
الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ، الَّذِي وَضَعَ
اءَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ، وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِيَّةِ،
وَادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ.
اءَلاَ تَرَوْنَ كَيْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ، وَ وَضَعَهُ
بِتَرَفُّعِهِ، ... فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإ
بْلِيسَ، إ ذْ اءَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ، وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ
- وَ كانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ لا يُدْرى اءَمِنْ
سِنِى الدُّنْيا اءَمْ سِنِى الْآخِرَةِ عَنْ كِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ،
.(256)
پس فرشتگان مقرب خود را بدان بيازمود، و بدين آزمايش فروتنان را از
گردنكشان جدا فرمود. پس خداى سبحان كه داناست بدانچه نهان است در دلهاى
همگان و در پرده هاى غيب پنهان ، گفت : ((همانا
مى آفرينم آدمى از گل ، پس چون آن را راست و درست كردم ، و از روح خود
در آن دميدم ، بيفتيد براى او سجده كنان ، پس سجده كردند فرشتگان همگى
، جز شيطان )) كه رشك او را فرا گرفت و به
آفرينش خويش بر آدم نازيد و به اصل خود (كه آتش است ) بر او تعصب
ورزيد. پس دشمن خدا - شيطان - پيشواى متعصبان است ، و پيشرو مستكبران ،
كه پايه عصبيت را نهاد، و بر سر لباس كبريايى با خدا در افتاد؛ رخت عزت
را در بر كرد، و لباس خوارى را از تن برآورد. نمى بينيد چگونه خداوند
به خاطر بزرگمنشى كوچكش ساخت ، و به سبب بلند پروازى به فرودش انداخت
... پس ، از آنچه خدا با شيطان كرد پند گيريد، كه كردار دراز مدت او را
باطل گرداند و كوشش فراوان او بى ثمر ماند. او شش هزار سال با پرستش
خدا زيست ، از ساليان دنيا يا آخرت - دانسته نيست - اما با ساعتى كه
تكبر كرد، خدايش از بهشت بيرون آورد.
ابليس و نسل او بر آنان كه گمراهى را انتخاب مى نمايند، سرپرستى مى
يابند و آنان را در گمراهى يارى مى كنند و به هيچ وجه بر آنان كه
گمراهى را نخواهند سلطه نمى يابند. قضاى الهى چنين است كه خداوند شيطان
را بر افرادى كه خودشان ميل به پيروى او را دارند و سرنوشت خود را به
دست او مى سپارند، مسلط كرده است و اينهايند كه شيطان برشان حكمفرمايى
مى كند.(257)
انما سلطانه على الذين يتولونه والذين هم به
مشركون .(258)
تسلط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى برمى گيرند، و بر كسانى
كه آنها به خدا شرك مى ورزند.
كتب عليه اءنه من تولاه فاءنه يضله و يهديه الى
عذاب السعير.(259)
بر شيطان مقرر شده است كه هر كس او را به دوستى گيرد، قطعا او وى را
گمراه مى سازد و به عذاب آتشش مى كشاند.
و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم
بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاءولاد و عدهم و ما يعدهم
الشيطان الا غرورا عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا.(260)
و از آنان هر كه را توانستى با آواى خود تحريك كن و با سواران و
پيادگانت بر ايشان بتاز و با آنان در اموال و اولاد شركت كن و به ايشان
وعده بده و شيطان جز فريب به آنان وعده اى نمى دهد. در حقيقت تو را بر
بندگان من تسلطى نيست ، و حمايتگرى (چون ) پروردگارت بس است .
شيطان در ادراكات و تخيلات انسان به واسطه امور دنيايى تصرف مى نمايد و
باطل و زشتى و پليدى را بر آدميان مى آرايد و البته در اين راه سلطه اى
بر كسى ندارد و جز به واسطه خود نفسانى انسان كارى نمى تواند بكند.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) درباره اين حقيقت چنين فرموده است :
فاحْذَرُوا - عِبادَ اللَّهِ - عَدُوَّ اللَّهِ
اءَنْ يُعْدِيَكُمْ بِدائِهِ، وَ اءَنْ يَسْتَفِزَّكُمْ بِنِدائِهِ، وَ
اءَنْ يُجْلِبَ عَلَيْكُمْ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ، فَلَعَمْرِى لَقَدْ
فَوَّقَ لَكُمْ سَهْمَ الْوَعِيدِ، وَ اءَغْرَقَ لَكُمْ بِالنَّزْعِ
الشَّدِيدِ، وَ رَماكُم مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ، وَ قالَ: (رَبِّ بِما
اءَغْوَيْتَنِى لَاءُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْاءَرْضِ وَ
لَاءُغْوِيَنَّهُمْ اءَجْمَعِينَ)(261)،
قَذْفا بِغَيْبٍ بَعِيدٍ، وَ رَجْما بِظَنِّ غَيْرِ مُصِيبٍ صَدَّقَهُ
بِهِ اءَبْنَاءُ الْحَمِيَّةِ، وَ إِخْوانُ الْعَصَبِيَّةِ، وَ
فُرْسانُ الْكِبْرِ وَ الْجاهِلِيَّةِ. حَتَّى إ ذَا انقادَتْ لَهُ
الْجامِحَةُ مِنْكُمْ، وَ اسْتَحْكَمَتِ الطَّماعِيَةُ مِنْهُ فِيكُمْ،
فَنَجَمَتِ الْحالُ مِنَ السِّرِّ الْخَفِىِّ إ لَى الْاءَمْرِ
الْجَلِىِّ، اسْتَفْحَلَ سُلْطانُهُ عَلَيْكُمْ، وَ دَلَفَ بِجُنُودِهِ
نَحْوَكُمْ. فَاءَقْحَمُوكُمْ وَ لَجاتِ الذُّلِّ، وَ اءَحَلُّوكُمْ
وَرَطاتِ الْقَتْلِ، وَ اءَوْطَوءُوكُمْ إِثْخانَ الْجِراحَةِ، طَعْنا
فِى عُيُونِكُمْ، وَ حَزّا فِى حُلُوقِكُمْ، وَ دَقّا لِمَناخِرِكُمْ،
وَ قَصْدا لِمَقاتِلِكُمْ، وَ سَوْقا بِخَزائِمِ الْقَهْرِ إ لَى
النَّارِ الْمُعَدَّةِ لَكُمْ، فَاءَصْبَحَ اءَعْظَمَ فِى دينِكُمْ
حَرْجا، وَ اءَوْرى فِى دُنْياكُمْ قَدْحا، مِنَ الَّذِينَ
اءَصْبَحْتُمْ لَهُمْ مُناصِبِينَ، وَ عَلَيْهِمْ مُتَاءَلِّبِينَ.
فاجْعَلُوا عَلَيْهِ حَدَّكُمْ، وَ لَهُ جِدَّكُمْ،(262)
پس بندگان خدا بپرهيزيد از اينكه - شيطان - شما را به بيمارى خود مبتلا
گرداند، و با بانگ خويش برانگيزاند و سوارگان و پيادگان خود را بر سر
شما كشاند. به جانم سوگند كه تير تهديد را برايتان سوفار(263)
ساخته ، و كمان را سخت كشيده - و تاخته - شما را نشانه كرده و از جاى
نزديك تير - گمراهى - بر شما افكنده كه گفت : ((پروردگارا،
به سبب آنكه مرا گمراه ساختى ، من نيز (گمراهى شان را) در زمين برايشان
مى آرايم و همه آنان را گمراه نمايم .)) از
ناپيدا و از روى گمان خطا سخنى گفت ، و نادانسته انديشه اى در دل نهفت
، و متعصبان سخن او را شنفتند و يكه تازان ميدان خودخواهى و جهالت گفته
وى را پذيرفتند تا چون سركش شما او را فرمانبردار شد و طمع وى در شما
استوار و آنچه پوشيده و نهان بود پديدار، قدرت او بر شما فراوان گرديد
و سپاهيانش آهسته آهسته به سويتان روان . پس شما را مقهور و خوار
ساختند و به ورطه هلاكت در انداختند و به آسيبهاى سختتان پى سپردند كه
گويى نيزه در ديده هايتان فرو بردند و گلوهايتان را بريدند، و بينى
هايتان را خود گردانيدند، و خواستند تا شما را بكشند و مهار بر نهاده ،
به آتش آماده دوزخ كشند تا چنان شد كه آسيب او در دين سوزى و در كار
دنيايتان آتش افروزى ، بر شما بيش از آنان گرديد كه به پيكارشان
برخاسته ايد، و براى ستيزشان آراسته ايد. پس بدو بخروشيد و در دفع او
بكوشيد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام) اين سخن شيطان را كه همه مردمان را
گمراه مى نمايد، سخنى به خطا از روى گمان معرفى كرده و اينكه شيطان
نادانسته انديشه اى در نهفته است ؛ و تا آدمى خود به سبب ميل به طبيعت
حيوانى راه نگشايد، شيطان نمى تواند او را مقهور و خوار سازد و به ورطه
هلاكت در اندازد. البته انسان به دليل غفلت ناشى از روى كردن به خود و
پشت كردن به حق ، آنچه را كه شيطان بر اساس اين زمينه مناسب بدو القا
مى كند، از خود مى پندارد كه معناى قريب شيطان را خوردن و در تحت
سرپرستى او در آمدن همين است كه انسان گمراه بشود و نداند چه كسى او را
گمراه كرده است .(264)
از اين رو آدمى بايد سخت مراقبت نمايد تا تحت تاثير القائات شيطانى
قرار نگيرد، چنانكه اميرمؤ منان على (عليه السلام) هشدار داده است .
اتخذوا الشيطان لاءمرهم ملاكا، و اتخذهم له
اءشراكا، فباض و فرخ فى صدورهم ، و دب و درج فى حجورهم ، فنظر باءعينهم
، و نطق باءلسنتهم ، فركب بهم الزلل ، و زيّن لهم الخطل ، فعل من قد
شركه الشيطان فى سلطانه ، و نطق بالباطل على لسانه .(265)
شيطان را پشتوانه خود گرفتند؛ و او از آنان دامها يافت ، در سينه
هايشان جاى گرفت و در كنارشان پرورش يافت . پس آنچه مى ديدند شيطان
بديشان مى نمود، و آنچه مى گفتند سخن او بود. به راه خطايشان برد و زشت
را در ديده آنان آراست ، شريك او شدند، و كردند و گفتند، چنانكه او
خواست .
اين سخن امام (عليه السلام) كه در نكوهش كسانى است كه به حق پشت كردند
و با آن حضرت مخالفت نمودند، گوياترين توصيف درباره انسانهايى است كه
خود را در اختيار شيطان قرار مى دهند و شيطان را همه كاره خود مى
نمايند.(266)
اميرمؤ منان على (عليه السلام) درباره نفوذ شيطان و بستن راه هاى نفوذ
او هشدارهايى بى مانند داده است كه توجه بدان در تربيت ضرورى است .
فاتقى عبد ربه ، نصح نفسه ، و قدم توبته ، و غلب
شهوته ، فان اءجله مستور عنه ، و اءمله خادع له ، و الشيطان موكل به ،
يزين له المعصيه ليركبها، و يمنيه التوبه ليسوفها، اذا هجمت منيته عليه
اءغفل ما يكون عنها.(267)
پس ، بنده بايد پرواى پروردگار دارد، خيرخواه خود باشد و پيش از رسيدن
مرگ توبه آرد. بر شهوت چيره شود - و رهايش نگذارد - چه مرگ او پوشيده
است و آرزوى دراز را فريبنده ؛ و شيطان بر او نگهبان - و هر لحظه
گمراهى اش را خواهان . گناه را در ديده او مى آرايد، تا خويش را بدان
بيالايد، كه : بكن و از آن توبه نما! و اگر امروز نشد فردا؛ تا آنكه
مرگ او سر بر آرد، و او در غفلت خود را از انديشه آن فارغ دارد.
واعلموا اءن الشيطان انما يسنى لكم طرقه لتتبعوا
عقبه .(268)
بدانيد كه شيطان راه هاى خود را براى شما هموار مى كند، تا در پى او
برويد - و از راه خدا به در شويد.
ان الشيطان يسنى لكم طرقه و يريد اءن يحل دينكم
عقدة ، و يعطيكم بالجماعة الفرقة ، و بالفرقة الفتنه . فاصدفوا عن
نزغاته و نفثاته .(269)
همانان شيطان راه هاى خود را به شما آسان مى نمايد، و خواهد كه گرههاى
استوار دينتان را يكى پس از ديگرى بگشايد؛ و به جاى هماهنگى بر
پراكندگى تان بيفزايد، پس ، از دمدمه و وسوسه او روى برگردانيد و نصيحت
آن كس را كه خيرخواه شما است قبول كنيد و در گوش نشانيد و به جان
بپذيريد - تا زيانبار نمانيد.
اراده انسان
در ميان عوامل موثر در تربيت ، اراده انسان مهمترين نقش را - به
نحو اقتضا - در تربيت دارد، به گونه اى كه سعادت و شقاوت آدمى به دست
خودش است . خداى رحمان راه سعادت و شقاوت انسان را بدو نموده و او را
در انتخاب اين راه و پيمودنش آزاد گذاشته است تا خود، خويش را انتخاب
كند و به هر چه مى خواهد متصف گردد و در اين امر اكراه و اجبارى نيست .(270)
انسان خود بايد اراده خير و سعادت نمايد و از امكانات اين عالم به
درستى در جهت كمال خويش بهره گيرد و از تباه كردن استعدادهاى كمالى خود
بپرهيزد و راه شقاوت را نپيمايد، كه خوشبختى و بدبختى آدمى در گرو خود
او و نتيجه عمل اوست ؛ به بيان اميرمؤ منان على (عليه السلام):
السعيد من وعظ بغيره و الشقى من انخدع لهواه و
غروره .(271)
خوشبخت كسى است كه از ديگران پند پذيرد (و خود را به پاكى پرورش دهد)
و بدبخت كسى است كه فريب هواى نفس خويش خورد (و به ناپاكى گرايد).
انسان به دست خود سعادت و شقاوت خود را تصوير مى كند و در اين باره
لازم است سعادت و شقاوت را به درستى بشناسد و خود، خويش را بيافريند.(272)
امام خمينى (رحمة الله عليه ) در اين باره مى نويسد:
((آنچه در نزد عرف و عقلا سعادت محسوب مى شود،
عبارت از آن است كه همه موجبات لذت و استراحت فراهم شود و همه وسائل
شهوات و خواسته هاى نفس حاصل آيد و هر آنچه با قواى نفس سازگار است
هميشه و يا بيشتر اوقات تحقق يابد و نقطه مقابل اين چيزها را شقاوت مى
دانند.
پس هر كس كه وسائل لذتهاى نفسانى را در اختيار داشته باشد و همه قواى
نفسانى اش براى هميشه در آسايش و لذت باشد او سعيد مطلق است ؛ و اگر
هيچ وسيله لذت نسبت به هيچ يك از قواى نفسانى اش در هيچ وقت نداشته
باشد چنين كسى شقى مطلق است ؛ و اگر نه چنان باشد و نه چنين ، پس سعادت
و شقاوت چنين كسى ، اضافى و نسبى خواهد بود.
و چون در نظر كسانى كه ايمان به عالم آخرت دارند، همه لذتهاى دنيا و
تمام مشتهيات آن در جهت كيفى و كمّى اش نسبت به لذتهاى عالم آخرت و
لذتهاى بهشتى كه همه خواسته هاى دل و لذتهاى چشمگير را به طور دائم و
به گونه اى جاويد در بر دارد چيز بسيار كوچك و غير قابل توجه است ،
بلكه در حقيقت ميان متناهى و غير متناهى نسبتى نمى توان فرض كرد،
بنابراين سعادت در نظر مؤ منين به عالم آخرت در آن است كه موجب رفتن به
بهشت باشد و شقاوت به نظر آنان در آن است كه موجب رفتن به دوزخ باشد.
خداى تعالى مى فرمايد:
فاءما الذين شقوا ففى النار لهم زفير و شهيق
خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك ان ربك فعال لما
يريد و اءما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السماوات و
الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ.(273)
اما كسانى كه شقى شدند آنان را در آتش فرياد و فغانى است و جاويد در
آتش خواهند بود مادام كه آسمانها و زمين برقرار است ، مگر آنچه
پروردگار بخواهد؛ همانا كه پروردگارت هر چه را بخواهد حتما انجام مى
دهد. و اما كسانى كه سعادتمند شدند، جاودانه در بهشتند مادام كه
آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد و اين عطايى است
بى پايان .
پس كسى كه پايان كار او به خير انجامد و بهشت براى او مقرر شده باشد،
سعادتمند است ، هر چند كه در دنيا به زحمت و بيمارى و سختى و تنگدستى و
نيازمندى دچار باشد و كسى كه - پناه بر خدا - خاتمه كارش به شر انجامد
و آتش براى او مقدر گردد، بدبخت و شقاوتمند است ، هر چند كه در دنيا در
عيش و لذت و آسايش باشد، زيرا لذتهاى دنيا نسبت به لذت آخرت و عذاب
دنيا نسبت به عذاب آخرت قابل قياس نيست ، نه در شدت و نه در عدّت و نه
در مدت .
و گروهى خير و نيكى را كه در معنا مساوى با وجود است ، سعادت مى دانند؛
پس بنا به نظر آنان وجود هر چه هست خير و سعادت است و تفاوت مراتب
سعادت بر حسب تفاوت كمال وجود است كه هر چه وجود كاملتر باشد خير و
سعادتش بيشتر خواهد بود.(274)
پس خير مطلق به معناى سعادت مطلق است و سعيد به طور اطلاق آن است كه
موجود كامل بوده باشد و نقص بر حسب مراتبى كه دارد در مقابل اين سعادت
و كمال واقع است ، بدان معنى كه هر اندازه وجودش ناقص باشد، از سعادت
محروم و به شقاوت نزديك خواهد بود.
اكنون پس از آنكه معناى سعادت و شقاوت معلوم شد، بايد توجه داشت كه اين
چنين سعادت و شقاوت هر كدام نتيجه كار و كسب خود انسان است ، چنانكه
خداى تعالى مى فرمايد:
فاءما من طغى و آثر الحياة الدنيا فان الجحيم هى
الماءوى و اءما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى
الماءوى .(275)
اما آن كس كه سركشى كند و زندگى دنيا را مقدم بدارد جايگاه وى در دوزخ
خواهد بود و اما آن كس كه از مقام و منزلت پروردگارش بترسد و نفس خود
را از خواسته هايش باز دارد پس بهشت جايگاه او خواهد بود.
اگر آنچه را گفتيم نيكو فهميده باشى براى تو روشن خواهد شد كه سعادت و
شقاوت از امور ذاتى نيستند كه نيازى به علت نداشته باشند، زيرا نه جزء
ذات انسانند و نه لازم ماهيت انسان ، بلكه هر دو از امور وجودى اند كه
محتاج به علتند و نه تنها نيازمند علتند تا وجود يابند بلكه از امور
اختيارى و ارادى بنده اند كه هر يك از آن دو را بخواهد مى تواند به دست
آورد.(276)
انسان مادام كه در اين عالم است مى تواند به اختيار و اراده خود در جهت
سعادت و شقاوت خويش عمل كند و امكان تربيت در هر دو جهت براى او ميسر
است و اگر جز اين بود، نويد و تهديد، و پاداش و كيفر باطل بود و ارسال
رسل و انزال كتاب و تلاش تربيتى عاطل بود.
سخن اميرمؤ منان على (عليه السلام) در اين باره كاملا گويا و راهگشا
است . شريف رضى آورده است كه چون كسى از آن حضرت پرسيد:
اءكان مسيرنا الى الشام بقضاء من الله و قدر.؟
(رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود؟) حضرت فرمود:
ويحك ! لعلك ظننت قضاء لازما، و قدرا حاتما! و
لو كان ذلك كذلك لبطل الثواب و العقاب ، و سقط الوعد و الوعيد. ان الله
سبحانه اءمر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلف يسيرا، و لم يكلف
عسيرا، و اءعطى على القليل كثيرا؛ و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و
لم يرسل الاءنبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق
السماوات و الارض و ما بينهما باطلا. (ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين
كفروا من النار.)(277).(278)
واى بر تو! شايد قضاى لازم و قدر حتم را گمان كرده اى ، اگر چنين باشد
پاداش و كيفر باطل بود، و نويد و تهديد عاطل . خداى سبحان بندگان خود
را امر فرمود - و در آنچه بدان ماءمورند - داراى اختيارند، و نهى نمود
تا بترسند و دست باز دارند. آنچه تكليف كرد آسان است نه دشوار، و پاداش
او بر - كردار - اندك ، بسيار. نافرمانى اش نكنند از آنكه بر او
چيرند، و فرمانش نبرند از آن رو كه ناگزيرند. پيامبران را به بازيچه
نفرستاد و كتاب را براى بندگان بيهوده نداد: ((اين
گمان كسانى است كه كافر شدند. واى بر آنان كه كافر شدند از آتش .))
همه ارزش آدمى به اراده او در جهت سعادات حقيقى است و اين راه بر انسان
كاملا گشاده است . امام على (عليه السلام) در سخنى والا فرموده است :
قدر الرجل على قدر همته .(279)
ارزش انسان به اندازه همت اوست .
انسان مى تواند خود طبيعى و قالب حيوانى را بشكند و آن گوهر حقيقى و
مرتبه ملكوتى خويش را ظاهر نمايد و به كمالات انسانى دست يابد و سعادت
را بر خود رقم زند؛ و اين جز به اراده آدمى تحقق نمى يابد.
اى ز غيرت بر سبو سنگى زده |
|
وان شكستت خود درستى آمده |
خُم شكسته ، آز ازو ناريخته |
|
صد درستى زين شكست انگيخته |
جزو جزو خم به رقص است و به حال |
|
عقل جزوى را نموده اين محال
(280) |
اى كسى كه از روى همت و اراده ، سنگى بر سبوى حيوانيت وجودت زده اى و
اين مرتبه را شكسته اى و زير پا نهاده اى ، اين كوزه شكستن مايه درستى
و كمال تو شده است . كوزه شكسته ولى آب درون آن نريخته است و از اين
شكستگى صد گونه درستى و كمال پيدا شده است ، زيرا هر گاه وجود موهوم و
مجازى شخص ، در وجود حقيقى حضرت وجود، فانى شود، بقاى حقيقى حاصل مى
شود؛(281)
و اين به دست خود انسان تحقق مى يابد. ساده انديشان گمان مى كنند
((خود طبيعى )) را شكستن
، از بين رفتن است ، در صورتى كه شكستن ((خود
طبيعى )) عالى ترين درست شدن را در پى دارد.(282)
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در آغاز عهدنامه مالك اشتر، او را چنين
سفارش فرموده است :
و اءمره اءن يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند
الجمحات ، فان النفس اءمارة بالسوء الا ما رحم الله .(283)
او را فرمان مى دهد كه خواهشهاى نفسانى و پست خود را در هم شكند و
هنگام سركشيهاى نفس ، به فرمانش آرد كه همانا نفس به بدى وا مى دارد،
مگر آنكه خدا رحمت آرد.
انسان از اين امكان برخوردار است كه تا در عالم طبيعت است بتواند خود
را انتخاب كند و در جهت سعادت يا شقاوت خويش گام بردارد. اين راه -
مادام كه انسان در عالم طبيعت است و با ماده اولى قابل تطور و دگرگونى
و اختلاف دمساز است - به روى آدمى گشوده است و هيچ يك از عقايد و اخلاق
و ملكات ، ذاتى انسان نيست ، بلكه همه آنها از عوارض وجود و غير ذاتى و
جعلى است و انسان با اراده و تلاش و كسب و عمل خود را مى سازد؛(284)
به بيان امام على (عليه السلام):
من طلب شيئا ناله اءو بعضه .(285)
آن كه چيزى را جويد، بدان يا به برخى از آن رسد.
اراده انسان عاملى اساسى در تربيت آدمى است و هر چند كه عوامل ديگر در
آن تاثيرگذار است ولى انسان هرگز نبايد به سستى و نااميدى تن بسپارد و
از تلاش براى اصلاح و سير به سوى كمال باز ماند. پيشواى آزادگان ، على
(عليه السلام) در سفارشى مبهم فرموده است :
عليك بالجد و ان لم يساعد الجسد.(286)
بر تو باد به كوشش و جديت ، اگر چه پيكر همراهى نكند.
اگر آدمى خود را در جهت سعادت حقيقى خويش تلاش نكند، ديگر عوامل نمى
تواند او را به سعادت برساند كه انسان فرزند اراده و تلاش خويش است ؛
به بيان اميرمؤ منان على (عليه السلام):
من اءبطاء به عمله لم يسرع به نسبه .(287)
آن كه كرده وى او را به جايى نرساند، نسب او وى را پيش نراند.
راه كمال را با پاى خود مى توان طى كرد و جز با بال و پر خود نمى توان
در فضاى بيكران كمال به پرواز در آمد و استعدادهاى شگفت را شكوفا نمود.
پرّ من رستست هم از ذات خويش |
|
بر نچفسانم دو پر من با سريش
(288) |
توفيق آدمى در زندگى و سير به سوى اهداف انسانى و مقاصد الهى جز به
اراده اى خلل ناپذير ميسر نمى شود. پيام آوران الهى جلوه كامل چنين
اراده اى بوده اند، چنانكه اميرمؤ منان على (عليه السلام) آنان را
توصيف نموده است :
ولكن الله سبحانه جعل رسله اءولى قوة فى عزائمهم
.(289)
خداى سبحان پيامبران خويش را از نظر عزم و اراده قوى قرار داد.
آنان با عزمى استوار و اراده اى شكست ناپذير مردمان را سير دادند؛ و
پيامبر اكرم (ص ) برترين پيام آور الهى ، والاترين نمونه چنين تربيتى
است . على (عليه السلام) در توصيف آن حضرت فرموده است :
اللهم ... اجعل شرائف صلواتك ، و نوامى بركاتك ،
على محمد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق ، و الفاتح لما انغلق ، و المعلن
الحق بالحق ، و الدافع جيشات الاءباطيل ، الدامغ صولات الاءضاليل ، كما
حمل فاضطلع ، قائما باءمرك ، مستوفزا فى مرضاتك ، غير ناكل عن قدم ، و
لا واه فى عزم .(290)
بار خدايا! بهترين درودها و پربارترين بركتها را خاص بنده و پيامبر خود
گردان ، كه خاتم پيامبران پيشين است ، و گشاينده درهاى بسته (رحمت بر
مردم زمين ). آشكار كننده حق يا برهان ، فرو نشاننده طغيان و در هم
كوبنده شوكت گمراهان . چنان كه او بار رسالت را نيرومندانه برداشت (و
حق آن را چنان كه بايد بگذاشت ). در انجام فرمانت برپا، و در طلب
خشنودى ات پويا؛ نه از اقدامى روگردان و نه در عزمى سست و ناتوان .
خداى رحمان ، اين نعمت را بر همه گسترانيده است تا راه به سوى او را به
همت خود هموار كنند، كه والا همتى از ويژگى ها و صفات اهل ايمان است ،
چنانكه على (عليه السلام) در اين باره فرموده است :
المؤ من ... بعيد همّه ... نفسه اءصلب من الصلد.(291)
مؤ من والا همت است و نفس او سخت تر از سنگ خارا (در راه ديندارى ) است
.
اميرمؤ منان على (عليه السلام) اراده انسان را در سير به سوى كمال مطلق
چنان مى داند كه مردمان را اين گونه سفارش مى فرمايد:
اءيها الناس ، لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة
اءهله .(292)
اى مردم ! در طريق هدايت از كمى تعداد وحشت نكنيد (و ماءيوس نشويد).
پيشواى موحدان ، على (عليه السلام) نمونه والا همتى و شكست ناپذيرى و
تربيت نبوى را معرفى مى كند تا راه و مسير تربيت را به درستى بنماياند،
چنانكه مى فرمايد:
كان لى فيما مضى اءخ فى الله ؛(293)
و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه . و كان خارجا من سلطان بطنه ،
فلا يشتهى ما لا يجد، و لا يكثر اذا وجد. و كان اءكثر دهره صامتا فان
قال بذ القائلين ، و نفع غليل السائلين . و كان ضعيفا مستضعفا! فان جاء
الجد فهو ليث غاب ، و صل واد، لا يدلى بحجة حتى ياءتى قاضيا. و كان لا
يلوم اءحدا على ما يجد الغدر فى مثله ، حتى يسمع اعتذاره ؛ و كان لا
يشكو وجعا الا عند برئه ، و كان يقول مايفعل و لا يقول ما لا يفعل ؛ و
كان اذا غلب على الكلام لم يغلب على السكوت ؛ و كان على ما يسمع اءحرص
منه على اءن يتكلم ؛ و كان اذا بدهه اءمران ينظر اءيهما اءقرب الى
الهوى فيخالفه . فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها، فان لم
تستطيعوها فاعلموا اءن اءخذ القليل خير من ترك الكثير.(294)
در گذشته برادرى دينى داشتم كه خُردى دنيا در ديده اش وى را در چشم من
بزرگ مى داشت و شكمش بر او سلطه اى نداشت ، پس آنچه را نمى يافت آرزو
نمى كرد و آنچه را مى يافت فراوان استفاده نمى كرد. بيشتر اوقات خاموش
بود، و اگر سخن مى گفت بر گويندگان چيره بود و تشنگى پرسشگران را فرو
مى نشاند. افتاده بود و در ديده ها ناتوان ، و به هنگام كار چون شير
بيشه بود و مار بيابان . تا نزد قاضى نمى رفت حجت نمى آورد و كسى را كه
عذرى داشت سرزنش نمى كرد تا عذرش را مى شنيد. از هيچ درى شكوه نمى كرد
مگر آن گاه كه بهبود مى يافت . چيزى را بر زبان مى آورد كه انجامش مى
داد و بدانچه نمى كرد دهان نمى گشود.
اگر در گفتار بر او پيروز مى شدند، در خاموشى كسى بر او چيره نمى شد.
بر شنيدن حريص تر بود تا گفتن . هر گاه دو كار برايش پيش مى آمد، مى
نگريست كه كدام به خواهش نفس نزديكتر است تا راه مخالفت با آن را پويد.
بر شما باد چنين خصلتها را يافتن و در به دست آوردنش بر يكديگر پيشى
گرفتن ؛ و اگر نتوانستيد، بدانيد كه اندكى را به دست آوردن بهتر است تا
همه را وا نهادن .