منظر مهر
(مبانى تربيت در نهج البلاغه )

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۲ -


چنين مجموعه شناختى برترين شناخت را براى آدمى حاصل مى نمايد، تا راه تربيت را كه از خود او مى گذرد، به درستى تشخيص دهد و اين راه را به نيكويى طى نمايد و استعدادهاى خود را در جهت كمال مطلق شكوفا سازد. از اين روست كه معرفت نفس و شناخت خود برترين معرفت و والاترين حكمت است ، چنانكه در بيان نورانى امير مؤ منان على (عليه السلام) وارد شده است :
اءفضل المعرفة ، معرفة الانسان نفسه .(45)
برترين معرفت ، شناخت آدمى است خويشتن را.
اءفضل الحكمة ، معرفة الانسان نفسه .(46)
برترين حكمت ، شناخت آدمى است خويشتن را.
اين شناخت والا و گرانقدر، خود بهترين راه به سوى شناخت حق است . به بيان پيشواى موحدان ، على (عليه السلام):
((من عرف نفسه فقد عرف ربه .))(47)
هر كه خود را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است .
پس به حق بايد اين شناخت را غايت معرفت و نهايت حكمت دانست ، زيرا همه شناختها در گرو آن است و راه والاترين معرفتها از آن مى گذرد. سخنان امير بيان ، على (عليه السلام) در اين باره صريح و گويا است :
((غايه المعرفة اءن يعرف المرء نفسه .))(48)
هدف نهايى معرفت ، آن است كه آدمى خود را بشناسد.
من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفة و علم .(49)
هر كه خود را بشناسد، به نتيجه و غايت هر شناخت و دانشى دست يافته است .
بنابراين جايگاه شناخت انسان در تربيت جايگاهى كليدى و ارزش آن در ساختن فرد و جامعه و سير ربوبى آدمى از هر شناخت ديگر بالاتر است .
شرط اول براى ساختن نفس و تهذيب و تكميل آن ، شناختن آن است ، چون تا انسان ارزشهاى وجودى نفس خويش و موهبتهاى عالى و استعدادهاى درونى آن را نشناسد، سعى در تربيت و تقويت و فعليت بخشيدن به آنها نمى كند، و براى بهره بردارى از آنها كوششى به خرج نمى دهد، زيرا كه كوشش شخص درباره هر چيز بسته به اندازه شناختى است كه از آن چيز و ارزشهاى آن دارد. چه بسيار مواهب و قدرتها و استعدادها است كه در دسترس قرار نمى گيرد و از آنها سودى حاصل نمى شود، بدان جهت كه شناخته نشده ، كشف نگشته است ، و در گوشه ها مجهول مانده ، خرد خرد از ميان رفته است .
و معرفت نفس يا خودشناسى را مراحل و مراتبى است : پس از آنكه آدمى نفس خود را به صورت علمى و نظرى شناخت ، لازم است كه از طريق تجربى و عملى نيز به شناختن آن بپردازد، سپس از تواناييهاى نفس بر هر كار و توانمنديهاى آن براى روبه رو شدن با واقعيات آگاه شود. و اين شناخت شناختى بسيار پرفايده و بزرگ است ، زيرا به آدمى مدد مى رساند تا كمبودهاى مربوط به نفس خود را به اندازه اى كه ممكن است جبران كند. و اهميت اين كار بر هيچ هوشمند بصيرى پوشيده نيست . و اگر كننده كار نسبت به استعدادها و نيروهاى خود براى پرداختن به آن كار آگاه نباشد، آن كار به صورتى كه شايسته است انجام نخواهد شد. به همين جهت است كه امام على (عليه السلام) گفته است :
((هلك امرء لم يعرف قدره .))(50) كسى كه ارزش خود را نشناخت ، تباه گشت .
و خودشناسى را - علاوه بر آنچه ياد شد - فوايدى است ارزشمند و حياتى و تكاملى ، هم فردى و هم اجتماعى ، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- شناخت عيوب نفس . يكى از پيامدهاى شناخت نفس ، شناخت عيوب آن است ؛ و اين نخستين گام براى اصلاح و تهذيب نفس است .
2- شناخت تواناييها و امكانات نفس . چنانكه اشاره كرديم ، اهميت اين شناخت در قضاياى شخصى و اجتماعى پوشيده نيست ، و نادانى نسبت به نفس و نيروها و قابليتهاى آن مايه زيان و زيانكارى بسيارى از مردمان است ، بدان جهت كه چون از مايه و پايه خويش ، و حدود كارايى خود ناآگاهند، پا از گليم خويش درازتر مى كنند و دردسر خود و ديگران را فراهم مى آورند، يا براى رسيدن به كمال و مرتبه اى كه مى توانند رسيد نمى كوشند.
چون مردم از مايه نفسى و ارزش روحى و قدرتهاى باطنى خود آگاه نباشند، در پى بسيارى از چيزها و مرتبه ها نمى روند و از رسيدن به آنها باز مى مانند. در صورتى كه اگر از راه خودشناسى ، از آن مايه و قدرت و قابليت آگاه گردند، چه بسا به تلاش برخيزند و بدان مراتب و كمالات - يا مقدارى از آن كه باز هم مهم است - برسند.
3- معرفت فضايل نفس . اگر اين شناخت - يعنى شناخت فضايل انسانى و حقايق حياتى و معراجهاى اخلاقى - حاصل آيد، آدمى را به آن وامى دارد تا براى كسب فضايل تلاش كند، و نفس خود را از پايگاه جانورى و ويژگيهاى آن به پايگاه انسانى و ويژگيهاى آن برساند.
4- شناخت ديگر مردمان و مراتب ايشان . هر كس حقيقت نفس انسانى را بشناسد، افراد انسان و ارزشها و خصوصيات و كمالات و نقصهاى ايشان را نيز خواهد شناخت و چنين شناختى و معرفتى موجب آن مى شود كه شخص به انسان و ارزشهاى انسانى احترام گزارد، و در راه همنوعان خود بكوشد، و از كمال افراد كامل بهره گيرد، و در زدودن نقص كسانى كه ناقصند تلاش كند، و نسبت به ديگران ايثار و از خود گذشتگى داشته باشد. و برعكس ، در صورتى كه شخص ارزش نفس خود را - از آن جهت كه انسان است نداند - ارزش ديگران و بنا بر آن ارزش انسان و انسانيت را نخواهد دانست . هر چيز در چشم او بى ارزش و بى اهميت جلوه گر مى شود، و زندگى را بدون هدف تصور مى كند، و ارزش هستى و موهبتهاى هستى در نظر او ناچيز مى نمايد. و چنان خواهد بود كه امام على (عليه السلام) گفته است :
((من جهل قدره ، جهل كل قدر.))(51)
هر كه قدر خود نداند، هيچ قدرى را نخواهد دانست .
و همچنين جاهل بودن نسبت به قدرها و ارزشها مبداء پيدايش فلسفه هاى ملحدانه و بدبينانه است . بنابراين ، شناخت نفس انسانى با مواهب آن و شئونى كه وابسته به آن است ، وسيله اى است براى بزرگداشت انسان و ارزش نهادن به انسانها و به اجتماعات انسانى ، و توده هاى مردمى ، و موجب نيرومندى است براى نفى بدبينى و پوچگرايى .
5- شناخت خداى متعال . از بزرگترين و مهمترين سودمنديهاى خودشناسى آن است كه نيكوترين وسيله و كاملترين سبب براى شناخت خداى متعال است ؛ و اين شناخت از دو راه حاصل مى شود:
الف - از آنجا كه نفس پديده اى عينى و كامل است ، آگاهى پيدا كردن نسبت به آن ، به اين اعتبار كه موجودى دارنده عجايب و مواهب است ، شناختن آفريننده و به وجود آورنده اين موجود عجيب و بديع را ايجاب مى كند، به ويژه اگر اين آگاهى نسبت به بزرگترين صفات و مواهب موجود در نفس ‍ انسانى - انسان جانشين خدا در زمين - و آيات و نشانه هاى غريب و بزرگى باشد كه در سر باطنى او نهفته است .
ب - چون نفس انسانى ، جوهرى الهى ، و نفحه اى ربانى است و از عالم امر و ابداع است ، و همچون آينه اى است كه صفات رحمانى در آن متجلى مى شود، معلوم است كه اگر آدمى نفس خود را بدين صورت بشناسد، راههاى سير باطنى و دانش واقعى در برابر او آشكار مى شود، و از خيالات و پندارهايى كه مردمان - و حتى بسيارى از دانشمندان و متفكران - آنها را علم و دانش مى پندارند، رهايى پيدا مى كند، و به مرتبه راستين علم و شناخت مى رسد، و خداى متعال را مى شناسد، و حقايق جهانى و عينهاى هستى را مى بيند، و پرده از پيش چشمان او كنار مى رود.(52)
در اين ميان ، مهمترين و اساسى ترين شناخت ، شناخت حقيقت انسان است كه انسانيت انسان و همه شرافت و كرامت او بدان است .
حقيقت انسان
انسان واجد حقيقتى است ملكوتى و موهبتى شگفت از استعدادهاى بى نهايت كه مى تواند با تربيت خود را شكوفا نمايد و والاترين جلوه حق گردد.

تو شمشيرى ز كام خود برون آ   برون آ از نيام خود برون آ
نقاب از ممكنات خويش برگير   مه و خورشيد و انجم را به بر گير
شب خود روشن از نور يقين كن   يد بيضاء برون از آستين كن (53)
كسى كو ديده را بر دل گشود است   شرارى كشت و پروينى درود است
شرارى جسته اى گير از درونم   كه من مانند رومى (54) گرم خونم
و گر نه آتش از تهذيب نو گير   برون خود بيفروز اندرون مير(55)
رمز جاودانگى و بى نهايت طلبى و بى مرزى آدمى و برترى او بر همه موجودات و آفرينش همه چيز براى او،(56) به سبب حقيقت اوست . امير مؤ منان على (عليه السلام) درباره انسان و مراتب و وجود جامع او چنين فرموده است :
ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الْاءَرْضِ وَ سَهْلِها، وَ عَذْبِها وَ سَبَخِها، تُرْبَهً سَنَّها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ، وَ لا طَها بِالْبَلَّهِ حَتّى لَزُبَتْ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَهً ذاتَ اءحْناءٍ وَ وُصُولٍ وَ اءعضاءٍ وَ فُصُولٍ. اءجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ، وَ اءَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ اءَجَلٍ مَعْلُومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فِيها مِن رُوحِهِ فَمَثْلَتْ اِنْسانا ذا اءَذْهانٍ يُجِيلُها، وَ فِكْرٍ يَتَصَرَّفُ بِها، وَ جَوارِحِ يَخْتَدِمُها، وَ اءَدَواتٍ يُقَلَّبُها، وَ مَعْرِفَهٍ يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَالْاءَذْواقِ وَالْمَشامِّ وَالاَلْوانِ وَالْاءَجْناسِ، مَعْجُونا بِطِينَهِ الاَلْوانِ الْمُخْتَلِفَهِ، وَالْاءَشْباهِ الْمُؤ تَلِفَهِ، وَالاَضْدادِ الْمُتَعادِيَهِ وَالاَخْلاطِ الْمُتَبايِنَهِ، مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ، وَالْبِلَّهِ وَالْجُمُودِ، وَالْمَساءَةِ وَالسُّرُورِ وَاسْتَاءْدَى اللّهُ سُبْحانَهُ الْمَلائِكَهَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ الَيْهِمْ، فِى الاَذْعانِ بِالسُّجودِ لَهُ وَالْخُشُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ. فَقالَ سُبْحانَهُ: (اِسْجِدُوا لِآدَم فَسَجَدوا الا اِبْليسَ)(57) اعْتَرَتْهُ الْحَمِيَّهُ وَ غَلَبَتْ عَلَيهِ الشِّقْوَهُ وَ تَعَزَّزَ بِخَلْقَهِ النّارِ، وَاسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصالِ .(58)
پس پاك خداى با عظمت ، از زمين گونه گون طبيعت خاكى فراهم كرد، از زمين نرم و ناهموار و از شيرين آن از نمكزار. بر آن خاك ، آب ريخت تا پاك شد، و با ترى محبتش بياميخت تا چسبناك شد. پس صورتى از آن پديد آورد، با اندامهاى بايسته ، و عضوهاى جدا و به يكديگر پيوسته . آن را بخشكانيد تا يك لخت شد و زمانى اش بداشت تا سخت شد، چنانكه اگر بادى بدان مى وزيد بانگش به گوش مى رسيد. پس ، از دم خود در آن دميد تا به صورت انسانى گرديد: خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد، و انديشه اى كه تصرف او را پذيرد.
با دست و پايى در خدمت او و اعضايى در اختيار و قدرت او. با دانشى كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند، و مزه ها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند. با طبيعت هاى متضاد و سركش و سرشتهاى با هم خوش ، گرم با سرد در آميخته و ترى بر خشكى ريخته - و حيرت همه را برانگيخته . پس ، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدى را كه پذيرفته اند وفا كنند. سجده او را از بن دندان بپذيرند، خود را خوار و او را بزرگ گيرند؛ و فرمود: ((آدم را سجده كنيد اى فرشتگان ! فرشتگان به سجده افتادند جز شيطان )) كه ديده معرفتش از رشك تيره شد و بدبختى بر او چيره ، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفريده از خاك را پست و خوار.
انسان موجودى است واجد همه استعدادها كه مى تواند معلَم به همه اسماى حسناى الهى و صفات علياى ربوبى شود،(59) و اين انسان شايستگى آن را دارد كه مسجود فرشتگان قرار گيرد، زيرا دايره وجود او از همه موجودات گسترده تر و استعدادهايش از همه برتر است .
الحذر اى مؤ منان كاين در شماست   در شما بس عالم بى منتهاست
جمله هفتاد و دو ملت در تو است   وه كه آن روزى بر آرد از تو دست
(60)
انسان استعداد همه گونه شدن را دارد، و چگونه شدنش به خواست و تربيت اوست . انسان آفريده شده است تا جلوه گر حق باشد و خليفه خدا در زمين باشد،(61) و اسماى حسناى الهى را در خود ظاهر نمايد و به اين سبب است كه همه چيز براى او آفريده شده است و خداوند همه چيز را مسخر او قرار داده است .
و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا منه .(62)
و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را كه از سوى اوست براى شما رام ساخت .
انسان بايد از غفلت نسبت به حقيقت خود برون آيد و بدين مرتبه شگفت وجود خود توجه نمايد و استعدادهاى خويش را در جهت خليفة اللهى شكوفا سازد.
لب ببند و غور دريايى نگر   بحر را حق كرد محكوم بشر(63)
اين شاءن آدمى است كه او را مسجود فرشتگان ساخت و فرمان خداوند بر سجده به آدم (عليه السلام) جارى شد و فقط ابليس از اين فرمان سر باز زد و به آدم (عليه السلام ) كه به سبب حقيقتش - يعنى مرتبه خليفة اللهى و معلَم بودن به همه اسماى الهى - شايسته سجده بود، سر فرود نياورد.
چون كه آدم را خداوند مجيد   در زمين بهر خلافت آفريد
حكم فرمان آمد از رب ودود   تا ملايك جمله آرندش سجود
از پس فرمان ملايك اجمعين   سر نهادند از اطاعت بر زمين
كى خدا محكوم فرمان توايم   آنچه گويى آن كنيم آن توايم
گشته جمله پس به فرمان جليل   خدمت اولاد آدم را كفيل
زان ميان شيطان كه خاكش بر دهن   گفت نايد سجده آدم ز من
من از آن خاكى نسب بالاترم   او ز خاك پست و من از آذرم
من همه نور و ضياء آن تيره رو   پس چرا من سجده آرم نزد او
من ز نارم نار نورانى بود   او ز خاك و خاك ظلمانى بود
خاك بر فرق وى و بر نور او   اى تفو بر او و چشم كور او
نى ز آتش هر چه زايد خوش بود   دود دوده دوده آتش بود
گر نبودى ديده آن كور كور   ديدى از آدم همه اشراق نور
گر نبودى كور ديدى جان او   جان ظلمت سوز نور افشان او
جان آن ديدى كه نور مطلق است   زاده قدس است و پرورد حق است
جسم خاكى نيست آدم اى پسر   جان قدسى آدم است و بوالبشر
نيست آدم غير جان در پيكرش   نيست غير از جامه اى اندر برش
چون بيندازد ز خود آن جامه دور   گردد از نورش خجل تابنده هور
جان اگر از چهره بردارد حجاب   در حجاب آرد رخ خويش آفتاب
جان اگر بى پرده در گلخن رود   گلخن آن دم رشك صد گلشن شود
گر كند جان جلوه در كون و مكان   بر وى آيد تنگ پهناى جهان
اندر اين نُه قبه او را جاى نيست   عرصه گردون ورا گنجاى نيست
جان اگر يك بانگ بر ابلق زند   بر فراز نه فلك بيدق زند
بال و پر بگشايد از سيمرغ جان   آشيان گيرد به قاف لامكان
لامكانى برتر از فهم شما   برتر از افلاك و از وهم شما
لامكانى اندر آن كون و مكان   هم شده پيدا و هم گشته نهان
هر چه گويم شرح جان را اى عمو   چون به خويش آيم خجل باشم ازو
ديده شيطان بسى بى نور بود   لاجرم از ديدن جان كور بود
كور بود و جان آدم را نديد   پس ز امر اسجدوا گردن كشيد(64)
امير مؤ منان على (عليه السلام) درباره اين شاءن انسان كه اصل گوهر آدمى است و شيطان بر آن ديده پوشيد و خود را به خوارى كشيد، و زان پس همه تلاشش در اين جهت است كه اين حقيقت جلوه نيابد و آدمى به لباس ‍ تربيت حقيقى ملبس نشود، فرموده است :
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ، وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمىً وَ حَرَما عَلَى غَيْرِهِ، وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلالِهِ، وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا مِنْ عِبَادِهِ. ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلاَئِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ، لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُبِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُيُوبِ: (إِنِّي خالِقٌ بَشَرا مِنْ طِينٍ، فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ، فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اءَجْمَعُونَ إِلاّإِبْلِيسَ)(65) اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِيَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ، وَ تَعَصَّبَ عَلَيْهِ لِاءَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ، الَّذِي وَضَعَ اءَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ، وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِيَّةِ، وَادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ. اءَلاَ تَرَوْنَ كَيْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ، وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ، فَجَعَلَهُ فِي الدُّنْيَا مَدْحُورا، وَ اءَعَدَّ لَهُ فِي الْآخِرَةِ سَعِيرا؟! وَ لَوْ اءَرَادَ سُبْحانَهُ اءَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الْاءَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ، وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ، وَ طِيبٍ يَأْخُذُ الْاءَنْفَاسَ عَرْفُهُ، لَفَعَلَ، وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْاءَعْنَاقُ خَاضِعَةً، وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ. وَ لَكِنَّ اللَّهَ - سُبْحَانَهُ - يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ اءَصْلَهُ تَمْيِيزا بِالاِخْتِبَارِ لَهُمْ، وَ نَفْيا لِلاِسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ، وَ إِبْعَادا لِلْخُيَلاَءِ مِنْهُمْ.(66)
سپاس خداى را كه لباس عزت و بزرگى در پوشيد و آن دو را براى خود گزيد، و بر ديگر آفريدگان ممنوع گردانيد. آن را خاص خود فرمود و بر ديگران حرام نمود. آن لباس را برگزيد چون بزرگى او را مى سزيد. و آن كس ‍ را از بندگان لعنت كرد كه آرزوى عزت و بزرگى را در پرورد.
پس فرشتگان مقرب خود را بدان بيازمود، و بدين آزمايش فروتنان را از گردنكشان جدا فرمود. پس خداى سبحان كه داناست بدانچه نهان است در دلهاى همگان و در پرده هاى غيب پنهان ، گفت : ((همانا مى آفرينم آدمى از گل ، پس چون آن را آراست و درست كردم ، و از روح خود در آن دميدم ، بيفتيد براى او سجده كنان . پس سجده كردند فرشتگان همگى ، جز شيطان .)) كه رشك او را فرا گرفت و به آفرينش خويش بر آدم نازيد و به اصل خود (كه آتش است ) بر او تعصب ورزيد. پس دشمن خدا - شيطان - پيشواى متعصبان است ، و پيشرو مستكبران ، پايه عصبيت را نهاد، و بر سر لباس كبريايى با خدا در افتاد. رخت عزت را در بر كرد، و لباس خوارى را از تن بر آورد. نمى بيند چگونه خدايش به خاطر بزرگمنشى كوچكش ساخت ، و به سبب بلند پروازى به فرودش انداخت . در دنيا او را براند، و براى وى در آخرت آتش افروخته آماده گرداند؛ و اگر خدا مى خواست آدم را از نورى بيافريند كه فروغ آن ديده ها را بربايد، و زيبايى آن بر خردها غالب آيد، با بويى خوش چنانكه نفسها را تازه نمايد، چنين مى كرد؛ و اگر چنين مى كرد، گردنها برابر او خم بود و كار آزمايش بر فرشتگان آسان هم ، ليكن خداى سبحان آفريدگان خود را به پاره اى از آنچه اصل آن را نمى دانند تا مى آزمايد تا فرمانبردار از نافرمان پديد آيد و تا بزرگمنشى را از آنان بزدايد، و تكبر را از ايشان دور نمايد.
انسان به حقيقتش والاترين گوهر هستى است و هر انسانى اين استعداد را دارد كه همه اسماى حسناى الهى را در خود جلوه گر سازد، چنانكه در ديوان امام على (عليه السلام) آمده است :
اءتزعم اءنك جرم صغير   و فيك انطوى العالم الاءكبر
و اءنت الكتاب المبين الذى   باءحرفه يظهر المضمر(67)
آيا گمان مى كنى كه تو جسمى خرد و كوچكى ؟ در حالى كه در تو جهان بزرگ نهفته است ،
و تو آن كتاب آشكار خداوندى كه با حروفش پنهانيها آشكار مى شود.
تربيت حقيقى ، تربيتى است كه انسان را بدين سوى رهنمون شود و زمينه شكوفايى استعدادهاى انسان را در جهت كمال مطلق فراهم نمايد.
اهداف تربيت
با توجه به حقيقت انسان اين پرسش مطرح است كه چنين موجودى به كدام سمت بايد برود تا تربيتى متناسب حقيقتش براى او حاصل شود و اهداف تربيت انسان چگونه اهدافى بايد باشد. بى گمان تعيين اهداف تربيت و حفظ آن اهداف در مسير تربيت از اساسى ترين مسائل يك نظام تربيتى است ، زيرا همه ساختار يك نظام تربيت با توجه به اهداف آن شكل مى گيرد و سامان مى يابد و فراموشى هدف موجب فراموشى راه تربيت مى شود و بايد پيوستگى ساختار تربيت با اهداف آن مدام لحاظ شود و به هيچ وجه در اين پيوستگى خلل راه نيابد. البته سازمان اهداف تربيت بايد به گونه اى باشد كه هم به حقيقت انسان توجه نمايد و هم به واقعيتهاى وجود انسان ؛ و در آن مراتب مختلف وجود آدمى و وجوه گوناگون انسان و گرايشها و نيازهاى مختلف آدمى مورد توجه قرار گيرد. با عنايت به چنين امرى است كه در نظام تربيتى مورد بحث غايتى براى تربيت آدمى مطرح است و در جهت سير به سوى آن ، اهداف كلى و براى تحقق اهداف كلى ، اهدافى جزيى سامان يافته است . هدف غايى تربيت اتصاف به همه اسما و صفات الهى و رسيدن به مقام خليفه اللهى است و براى سير به سوى چنين مرتبه اى لازم است اهدافى كلى سامان يابد، يعنى اصلاح رابطه انسان با خدا، اصلاح رابطه انسان با خودش ، اصلاح رابطه انسان با طبيعت و اصلاح رابطه انسان با تاريخ ؛ و به منظور تحقق اين اصلاحات كلى ، اهدافى جزيى در نظر گرفته شود كه آداب و احكام نظام دين تحقق بخش آن است و ميان اين اهداف جزيى و اهداف كلى و هدف غايى رابطه اى طولى برقرار است و هر گامى در تحقق اهداف جزيى ، حركتى در دستيابى به اهداف كلى و فراهم شدن زمينه جلوه يافتن هدف غايى است . بدين ترتيب انگيزه و شوق سير به سوى غايت تربيت ايجاد مى شود و اين امكان براى همه انسانها فراهم مى گردد كه بتوانند در مسير تربيت حقيقى گام بردارند و استعدادهاى بى حد خود را در جهت كمال مطلق شكوفا كنند؛ و نيز همه چيز در اين جهت رنگ تربيتى به خود مى گيرد. مباحث نهج البلاغه در اين باره متنوع و گسترده است و مباحثى از اهداف تربيت هنگام بحث از بعثت پيامبران و پيامبر اكرم (ص ) مطرح شده و مباحثى از آن در سفارشهاى تربيتى امام على (عليه السلام) و جهت دادنهاى آن حضرت به مردمان و مشخص كردن كمالات انسان .
وارستگى و بندگى
اميرمؤ منان على (عليه السلام) در خطبه اى كه به بيان غايت بعثت پرداخته چنين فرموده است :
فبعث الله محمدا صلى الله عليه و آله بالحق ليخرج عباده من عبادة الاوثان الى عبادته ، و من طاعه الشيطان الى طاعته .(68)
پس خداوند، محمد صلى الله عليه وآله را به حق برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان برون آرد، و به عبادت او وادارد، و از پيروى شيطان برهاند، و به اطاعت خدا كشاند.
مقصد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين بوده است كه عبوديت و اطاعت حق را فراهم سازد و انسانهايى تربيت نمايد كه همه وجودشان در عبوديت حق قرار گيرد و بالطبع به ربوبيت برسند و جلوه حق شوند و خليفه خدا. غايت تربيت متناسب با مرتبه حقيقت انسان يعنى مرتبه خليفه اللهى و اتصاف به همه اسماى حسناى الهى و كمالات علياى ربوبى است . اين غايتى است كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد و به فراموشى سپرده شود. انسان به ميزانى كه از بندگى بتها - بتهاى عينى و ذهنى و بيرونى و درونى - بيرون مى رود و بندگى خدا را در وجوه مختلف زندگى خود جلوه گر مى سازد، به مراتبى از ربوبيت واصل مى شود و كمالات انسانى او جلوه مى كند. انسان با آزاد شدن از بندگى غير خدا، به انسانيت مى رسد و تربيت حقيقى در اين بستر شكل مى گيرد. امام على (عليه السلام) در نامه تربيتى خود به امام مجتبى (عليه السلام ) بدو چنين سفارش كرده است :
و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا.(69)
بنده ديگرى مباش كه خداوند آزادت آفريده است .
عمده تلاش انبياى الهى اين بوده است كه انسان را به آزادى برسانند و انسانها را از بندگى غير خدا، از جهالت و ضلالت ، از خوارى و ذلت ، از اسارت حيوانيت برهانند و به زندگى انسانى و بصيرت و هدايت و بندگى خدا برسانند. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) درباره اهداف خود چنين فرموده است :
و لقد اءحسنت جواركم ، و اءحطت بجهدى من ورائكم . و اءعتقتكم من ربق الذل ، و خلق الضيم .(70)
با شما به نيكويى به سر بردم ، و به قدر طاقت از هر سو نگهبانى تان كردم ، و از بندهاى خوارى و يوغ زبونى آزادتان ساختم ، و از زنجيرهاى ستم و بيداد رهايتان نمودم .
حكمت آموزى ، خردورزى ، لطافت وجودى
اميرمؤ منان على (عليه السلام) درباره رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله چنين فرموده است :
طبيب دوار بطبه ، قد اءحكم مراهمه ، و اءحمى مواسمه ، يضع ذلك حيث الحاجه اليه ، من قلوب عمى ، و آذان صم ، و اءلسنه بكم ؛ متتبع بدوائه مواضع الغفله ، و مواطن الحيره ؛ لم يستضيئوا باءضواء الحكمة ؛ و لم يقدحوا بزناد العلوم الثاقبه ؛ فهم فى ذلك كالانعام السائمه ، و الصخور القاسيه .(71)
طبيبى كه بر سر بيماران گردان است ، و مرهم او بيمارى را بهترين درمان و (آنجا كه دارو سودى ندهد) داغ او سوزان . آن را به هنگام حاجت بر دلهايى نهد كه (از ديدن حقيقت ) نابيناست ، و گوشهايى كه ناشنواست و زبانهايى كه ناگوياست . با داروى خود دلهايى را جويد كه در غفلت است و (از هجوم شبهت ) در حيرت : كسانى كه از چراغ دانش بهره اى نيندوختند، و آتشزنه علوم را براى روشنى جان نيفروختند. پس آنان چون چارپايانند كه سرگرم چرايند، يا خرسنگهاى سخت كه گياهى نرويانند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آمده است تا چراغ حكمت را در جان انسانها برافروزد و آنان را به حكمت نظرى و حكمت عملى ، به ايمان و عمل صالح ملبس سازد و وجودشان را نورانى نمايد. خداى متعال پيامبرانش را پى در پى فرستاد تا اين راه را بر مردمان بگشايند و آنان را به سوى تربيتى حقيقى راه نمايد. به بيان اميرمؤ منان على (عليه السلام):
و اصطفى سبحانه من ولده اءنبياء اءخذ على الوحى ميثاقهم ، و على تبليغ الرساله اءمانتهم ، لما بدل اءكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه ، و اتخذوا الانداد معه ، و اجتالتهم الشياطين عن معرفته ، و اقتطعتهم عن عبادته . فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم اءنبياءه ، ليستادوهم ميثاق فطرته ، و يذكروهم منسى نعمه ، و يحتجوا عليهم بالتبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول ، و يروهم آيات المقدره .(72)
خداى سبحان از فرزندان آدم (عليه السلام) پيامبرانى برگزيد، و هر يك به زبان وحى پيمان او را شنيد، كه امانت او نگاه دارد و حكم خدا را به ديگران برساند، و اين هنگامى بود كه بيشتر آفريدگان از فطرت خويش بگرديدند و طومار عهد در نورديدند، حق او را نشناختند و برابر او خدايانى ساختند. شيطانها آنان را از خداشناسى به گمراهى كشيدند، و پيوندشان را با پرستش ‍ خدا بريدند. پس هر چند گاه پيامبرانى فرستاد و به وسيله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاق فطرت بگزارند، و نعمت فراموش كرده او را به ياد آرند. يا حجت و تبليغ ، چراغ معرفتشان را بيفروزند تا به آيتهاى خدا چشم دوزند.
اگر انسان به معرفت برسد و بصيرت يابد و حق پيمان فطرت بگذارد و خرد نورانى خود را به كار گيرد، جز خدا را بندگى نخواهد كرد و جز به كمالات انسانى تن نخواهد داد.
آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد   گوهرى داشت ولى نذر قبا و جم كرد
يعنى در خوى غلامى ز سگان خوارتر است   من نديدم كه سگى پيش ‍ سگى سر خم كرد
(73)
انسان گرانبهاترين گوهر وجود را داراست و نبايد آن را به خوارى كشاند، بلكه بايد آن را به بار بنشاند و استعدادهاى شگفت خود را در جهت كمال مطلق شكوفا سازد و چنان شود كه اميرمؤ منان على (عليه السلام) در توصيفش بيان كرده است :
قد اءحيا عقله ، و اءمات نفسه ، حتى دق جليله ، و لطف غليظه ، و برق له لامع كثير البرق ، فاءبان له الطريق ، و سلك به السبيل ، و تدافعته الابواب الى باب السلامه ، و دار الاقامه ، و ثبتت رجلاه بطماءنينه بدنه فى قرار الامن و الراحه ، بما استعمل قلبه ، و اءرضى ربه .(74)
همانا خرد خود را زنده گرداند، و نفس خويش را ميراند، چندان كه درشت او نزار شد و ستبرى اش زار. نورى سخت رخشان براى او بدرخشيد و راه را براى او روشن گردانيد، و او را در راه درست راند، از درى به درى برد تا به در سلامت كشاند و خانه اقامت ، و دو پاى او در قرارگاه ايمنى و آسايش ‍ استوار گرديد به آرامشى كه در بدنش پديدار گرديد، بدانچه دل خود را در آن به كار برد، و پروردگار خويش را راضى گرداند.
انسان تربيت يافته انسانى است با عقل احيا شده ، انسانى عقلانى ، مظهر عقل ؛ كه آنچه انسان را به عاقبت نيك و بهشت موعود واصل مى كند، عقل است . تربيت بايد در اين سمت و سو باشد و خرد مردمان را زنده گرداند و نفسانيتها را بميراند، چنانكه سختيها و درشتيهاى وجود به لطافت و رحمت تبديل گردد. تربيتى كه غلظتهاى وجود را افزون مى سازد، خشونت آدمى را دامن مى زند، خلاف حقيقت آدمى گام برمى دارد. تا انسان از غلظتهاى وجود و گران بارهاى دنيا پاك و سبك نشود، نمى تواند به سوى مقصد تربيت سير نمايد. چه زيبا فرا خوانده است ، اميرمؤ منان على (عليه السلام): فان الغايه اءمامكم ، و ان وراءكم الساعه تحدوكم . تخففوا تلحقوا.(75)
منزلگاه آخرين پيشاپيش شماست ، و مرگ سرودخوانان در پس . سبكبار باشيد تا زودتر برسيد.
آخرت گرايى
با جهتگيرى آخرتى در همه امور است كه استعدادهاى نورانى انسان شكوفا مى شود و راه را درست و به سلامت طى مى كند و به سلامت نفس و نزاهت وجود و رضايت حق دست مى يابد. اين مقصد چنان جايگاهى در تربيت انسان دارد كه پيشواى موحدان ، على (عليه السلام ) درباره اش چنين فرموده است :
ما المجاهد الشهيد فى سبيل الله باءعظم اءجرا ممن قدر فعف ، لكاد العفيف اءن يكون ملكا من الملائكه .(76)
مزد جهادگر كشته در راه خدا، بيشتر نيست از انسان پارسا كه (معصيت كردن ) تواند، ليكن پارسا ماند، و چنان است كه گويى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.
انسان قوس صعودى را در تربيت طى مى كند و بايد اين قوس را در جهت حقيقت ملكوتى خود طى مى نمايد. امام على (عليه السلام) در نامه تربيتى خود به فرزندش امام مجتبى (عليه السلام) فرموده است :
و اعلم اءنك انما خلقت للآخره لا للدنيا.(77)
بدان كه تو براى آن جهان آفريده شده اى نه براى اين جهان .
اين جهان مدرسه تربيت و شدن انسان است تا با همه امورش رابطه اى آخرتى برقرار نمايد و مقصدش آن جهان باشد. اميرمؤ منان على (عليه السلام) همگان را بدين مقصد فرا خوانده و فرموده است :
فكونوا من اءبناء الآخره ، و لا تكونوا من اءبناء الدنيا، فان كل ولد سيلحق باءمه يوم القيامة .(78)
از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد، كه روز رستاخيز هر فرزند به مادر خود پيوندد.
هر چه مقصود آدمى قرار گيرد، انسان بدان ميل مى كند و بدان متصف مى شود و امام (عليه السلام ) از مردمان مى خواهد كه آخرت را مقصود گيرند، و ((ام )) خود قرار دهند و دنيا را ((ام )) نگيرند.
((ام )) (مادر) را از آن روى ((ام )) خوانده اند كه مقصود طفل است ، قصد اوست ،(79) و هر كس هر چه را ((ام )) بگيرد، خلق و خوى آن را به جان مى گيرد و صورتى از آن مى شود. چنين است كه امام على (عليه السلام) مردمان را به مقصدى والا در تربيت فرا خوانده و اينكه با هر امرى از امور اين عالم نسبتى آخرتى برقرار نمايند و فرزند آخرت باشند.
پرواپيشگى و پرهيزگارى
پيشواى متقيان ، على (عليه السلام) در خطبه اى تربيتى بدين سمت و سو فرا خوانده و چنين فرموده است :
فاتقوا الله عباد الله ، و بادروا آجالكم باعمالكم ، و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم ، و ترحلوا فقد جد بكم ، و استعدوا للموت فقد اءظلكم ، و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا، و علموا اءن الدنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا؛ فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى ، و ما بين اءحدكم و بين الجنه اءو النار الا الموت اءن ينزل به . و ان غايه تنقصها اللحظه ، و تهدمها الساعه ، لجديره بقصر المده . و ان غائبا يحدوه الجديدان : الليل و النهار، لحرى بسرعه الاوبه . و ان قادما يقدم بالفوز اءو الشقوه لمستحق لافضل العده . فتزودوا فى الدنيا، من الدنيا، ما تحزرون به اءنفسكم غدا. فاتقى عبد ربه ، نصح نفسه ، و قدم توبته ، و غلب شهوته ، فان اءجله مستور عنه ، و اءمله خادع له ، و الشيطان موكل به ، يزين له المعصيه ليركبها، و يمنيه التوبه ليسوفها، اذا هجمت منيه عليه اءغفل ما يكون عنها. فيالها حسره على كل ذى غفله اءن يكون عمره عليه حجه ، و اءن توديه اءيامه الى الشقوه ! نسال الله سبحانه اءن يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمه ، و لا تقصر به عن طاعه ربه غايه ، و لا تحل به بعد الموت ندامه و لا كآبه .(80)
بندگان خدا! از خدا پروا گيريد، و با عملهاى نيك بر اجلهاى خود پيشى گيريد و (در تجارتگاه دنيا) با آنچه از دست شما مى رود كالايى بخريد كه براى شما باقى بماند. بار بربنديد كه (شما را در اين خانه نمى گذارند و) پى در پى به رفتن از آن وا مى دارند. آماده مرگ باشيد - كه آينده است - و سايه خود بر شما افكنده است . چون مردمى باشيد كه بانگ بر آنان زدند و بيدار گشتند، دنيا را ناپايدار ديدند و از سر آن گذشتند؛ آخرت جاويدان را گرفتند و جهان فانى را هشتند. چه خداى سبحان شما را به بازيچه نيافريد، و به خود وانگذاشت . ميان شما تا بهشت يا دوزخ (فاصله اندكى است ) جز رسيدن مرگ نيست . مدت زمانى كه چشم بر هم زدنى كوتاهش سازد، و آمدن ساعت مرگ بيخ و بن آن را براندازد. چه كوتاه مدتى است ؛ و غايبى (مرگ ) كه گذشت شب و روز آن را مى خواند، سزاوار است شتابان باز آيد، و پيكى را كه مژده رستگارى يا پيام نگونبختى و خوارى همراه دارد، نيك پذيره شدن شايد. پس در زندگى اين جهانى چندان توشه برداريد كه نفس ‍ (شخصيت حقيقى كه بر اثر علم و عمل تكوين مى يابد) خود را فردا بدان نگاه داريد. پس ، بنده بايد پرواى پروردگار دارد، و خيرخواه خود باشد و پيش از رسيدن مرگ توبه آرد. بر شهوت چيره شود - و رهايش نگذارد - چه مرگ بر او پوشيده نيست و آرزوى دراز را فريبنده ؛ و شيطان بر او نگهبان - و هر لحظه گمراهى اش را خواهان . گناه را در ديده او مى آرايد، تا خويش ‍ را بدان بيالايد، كه : بكن و از آن توبه نما! و اگر امروز نشد فردا! تا آنكه مرگ او سر بر آرد، و او در غفلت خود را از انديشه آن فارغ دارد. دريغا و پشيمانيا! بر آن در غفلت به سر برده روزگار تباه ، و عمر وى بر اين تباهى و غفلت گواه . از خداى سبحان خواهانيم كه ما و شما را از كسانى بدارد كه نعمت ، آنان را به راه سركشى در نيارد، و هيچ چيز از طاعت پروردگارشان مشغول ندارد، و پس از مرگ اندوه و پشيمانى به آنان روى نيارد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام) پرواپيشگى - در همه امور - را از اهداف مهم تربيت آدمى دانسته و سخت بر آن تاكيد نموده است . آن حضرت در ضمن خطبه اى چنين فرموده است :
اءوصيكم عباد الله بتقوى الله و طاعته ، فانها النجاه غدا و المنجاه اءبدا.(81)
بندگان خدا! شما را به پرواى الهى و فرمانبردارى او سفارش مى كنم ، كه نجات فردا در آن است ، و مايه رهايى جاودان است .
هيچ چيز چون پرواپيشگى نگهدار آدمى و راهبر او به سوى تعالى نيست ، به طورى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام) آن را در راءس نظام تربيتى معرفى كرده و فرموده است :
((التقى رييس الاخلاق .))(82)
پرواپيشگى سر خُلقهاست .
آنچه آدميان را به كمال مطلوبشان مى رساند، در سايه پرواپيشگى و پرهيزگارى به دست مى آيد و هيچ چيز مانند آن يارى رساننده مردمان در شكوفايى استعدادهايشان در جهت كمال مطلق نيست . پيشواى پرهيزگاران ، على (عليه السلام) در ضمن خطبه اى درباره اين حقيقت چنين فرموده است :
و اءوصاكم بالتقوى ، و جعلها منتهى رضاه ، و حاجته من خلقه .(83)
خداوند به پرهيزگارى تان سفارش كرده ، و آن را نهايت خشنودى خود و خواستش از بندگان قرار داده .