در محضر علامه طباطبايى

محمد حسين رخشاد

- ۳ -


جواب : ظاهرا از اين بيت شعر خيام بر مى آيد كه من در خوردن مى مجبور هستم ، و علم خداوند متعال علت عصيان مى باشد، و بنده در افعال خود، بى اختيار و مجبور است .(113)
سؤال 90: فعلى كه داراى مقدمات غير اختيارى فراوان است ، چگونه اختيارى مى شود، با اين كه در علم خداوند متعال مشخص شده است كه اين فعل بايد بشود؟
جواب : ضرورت فعل ، غير از جبر است .فعلى كه در خارج ايجاد ميشود، اگر تمام اجزاى علتش تحقق پيدا كند، واقع خواهد شد و ضرورى است ، و از جمله ى مقدمات فعل اختيارى ، صفت اختيار فاعل است كه اگر بخواهد مى كند و اگر نخواهد نمى كند.و فعل نسبت به هر يك از اجزاى علتش (كه از آن جمله اختيار فاعل است ) ممكن است و نسبت امكان به آن داده مى شود؛ ولى نسبت به تمام علت و مجموع اجزاى علت تامه اش ضرورى و حتمى الوقوع خواهد شد.
اختيارى بودن اراده
سؤال 91: آيا خود اختيار، تقدير خداوند سبحان است ؟
جواب : خدا خواسته كه انسان كارهايش را با اختيار (( عن اختيار )) انجام دهد، پس اختيارى بودن فعل تقدير خداوند متعال است .
سؤال 92: آيا اراده ، اختيارى است ؟
جواب : خير، افعال انسان اختيارى است ، اختيار شرط فعل و از اجزاى علت آن است ، و لازم نيست اراده نيز اختيادى باشد، بلكه در انجام هر كار، تحت تاءثير يك سلسله احساسات و عوامل ، نخست علم و تصور مصلت آن عمل به وجود مى آيد، بعد شوق ، بعد اراده ، و بعد از اين مقدمات اختيار خود به خود حاصل مى شود.
حضرت استاد - رحمه الله - به مناسبت ديگر مى فرمودند: در اختياريت فعل همان بس كه فعل انسان با اراده و اختيار صادر شود، نه اين كه اختيار او هم اختيارى باشد؛ زيرا محل نزاع در مساءله جبر ((فعل انسان )) است كه بايد اختيارى بوده و جبرى نباشد، نه (( اختيارى در انجام فعل اختيارى )) .
عدم تنافى اختيار با تقدير الهى
سؤال 93: آيا امكان دارد كه اختيار سوء براى انسان تقدير شده باشد، ولى او خير را اختيار كند؟
جواب : آيه ى شريفه مى فرمايد:
( فاستبقوا الخيرت (114) )
پس در كارهاى نيك از يكديگر پيشى بگيريد.
بنابراين ، اختيار با تقدير منافات ندارد.
فلسفه خلقت موجودات و جبر و اختيار
سؤال 94: خداوند متعال موجودات شر را براى چه آفريده است ؟
جواب : خداوند متعال هر چه خلق فرموده ، خير محض است .چنان كه مى فرمايد:
ما يفتح الله للناس من رحمه فلا ممسك لها (115)
هر رحمتى را كه خداوند براى مردم گشايد، باز دارنده اى براى آن نيست .
سؤال 95: آيا شمر در برابر امام حسين - عليه السلام - و ابن ملجم لعين نسبت به امير المومنين - عليه السلام - شر نيست ؟
جواب : عالم انسان ، عالم امتحان است و امتحان به خير و شر نياز دارد، و شر جنبه ى عدمى است و خير امرى وجودى ، و تا شر نباشد خير معلوم نمى شود.در نظام انسانى اگر شمر نباشد، مقام امام حسين - عليه السلام - معلوم نمى شود.
سؤال 96: بنابراين ، آفرينش شمر در علم خداوند متعال و در تقدير نظام آفرينش بوده و بايد باشد آيا در اين صورت جبر لازم نمى آيد. و همان حرف خيام ثابت نمى شود؟ كه مى گويد:

مى مى خورم و هر كه چو من اهل بود  
  مى خوردن او نزد خرد سهل بود
مى خوردن من ، حق ز ازل مى دانست  
  گر مى نخورم ، علم خدا جهل بود (116)
جواب : ضرورت وجود است ، جبر نيست ، با اين حال شمر مى توانست جنايت را مرتكب نشود، ليكن به سوء اختيار خود مرتكب شد.و اما سخن خيام كه گفته است :
مى مى خورم و هر كه چو من اهل بود  
  مى خوردن او نزد خرد سهل بود
مى خوردن من ، حق ز ازل مى دانست  
  گر مى نخورم ، علم خدا جهل بود
حرف غلطى است ؛ زيرا علم خداوند متعال در ازل به (( فعل بدون اختيار )) تعلق نگرفته است ؛ بلكه به (( فعل اختيارى )) بنده تعلق گرفته ؛ و به همان صورتى كه خداوند متعال از ازل بدان علم داشته ، يعنى (( فعل با اختيار و اراده )) واقع مى شود؛ و لذا هيچگاه علم خدا، جهل نمى شود.و اين گونه نيست كه فعل بدون اختيار و اراده انجام گيرد، تا علم خدا جهل شود، و علم ازلى خداوند به فعل ، علت فعل نخواهد بود.
عدم تنافى آيات قرآنى با اختيار
سؤال 97: خداوند متعال مى فرمايد:
اهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجت ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون (117)
آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما (وسايل ) معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم ، و برخى از آنان را از نظر درجات ، بالاتر از بعضى ديگر قرار داده ايم تا بعضى از آن ها بعضى ديگر را در خدمت گيرند، و رحمت پروردگار تو از آن چه آنان مى اندوزند بهتر است .
آيا مقصود از (ليتخذ بعضهم بعضا سخريا) در اين آيه ى شريفه ، استثمار و بهره كشى است ؟
جواب : منظور تسخير كردن است ؛ زيرا (( رب )) به معناى مدبر امر است ، و آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: خداوند مدبر جامعه انسانى است ، و اين رحمت رب است ، آيا آنان مى خواهند امر روزى را به دست بگيرند و حال اين كه ما موجودات را به تناسب ، آقا و نوكر قرار داده ايم ، و همه حساب شده است .
سؤال 98: آيا از اين بيان استفاده نمى شود كه نوكر بايد هميشه نوكر بماند؟
جواب : فقط در حال نوكرى ، نه هميشه ؛ زيرا مى فرمايد: (( نحن قسمنا بينهم معيشتهم )) .يعنى ما امر معيشت و روزى را در جامعه انسانى و ميان مردم تنظيم كرده ايم ، و بر اساس مصالح و حكم ، يكى را غنى و يكى را فقير قرار داده ايم .
سؤال 99: آيا اين تقسيم با اختيار منافات ندارد؟
جواب : خير، اين تقسيم براى تربيت روحى و معنوى است ، و در عين حال افعال از روى اختيار انجام مى گيرد.
سؤال 100: خداوند متعال مى فرمايد:
و كذالك جعلنا فى كل قريه اكبر مجرميها ليمكروا فيها...(118)
و بدين گونه ، در هر شهرى گنهكاران بزرگش را مى گماريم تا در آن به نيرنگ پردازند.
آيا از كلمه (جعلنا) استفاده نمى شود كه مجرمان از خود هيچ استقلالى ندارند و خداوند آنان را مجرم و مكر گمارده است ؟
جواب : آنان (( استقلال )) به معناى (( اختيار )) در كارهاى خود را دارند، و بين اختيارى بودن فعل و تعلق فضاى حتمى به آن منافاتى نيست ؛ زيرا هيچ فعلى بدون تحقق علت تامه ى آن وجود پيدا نمى كند؛ چنان كه با تحقق پيدا كردن علت تامه ، ضرورى و به قضاى حتم مقضى و حتمى خواهد بود، و هر كارى علت تامه اى دارد.
سؤال 101: ولى باز مى توان گفت كه علت تامه و تحقق آن از ناحيه ى خداست .و بنده در آن هيچ گونه نقش و دخالتى ندارد.
جواب : بايد توجه داشت كه :
اولا: از باب مثال ، علت تامه يك لقمه نان خوردن ، مركب است از علت هاى ناقصه ى فراوان مانند: نان ، دست ، دهان ، اتحاد زمان و مكان انسان ، و خورنده ى نان با نان (زيرا اگر مثلا نان صد سال قبل و يا صد فرسخ با خورنده فاصله داشته باشد، عمل نان خوردن از او تحقق پيدا نمى كند)، و يكى از اجزاى علت تامه نيز اراده انسان است .
ثانيا: نسبت فعل به مجموع اجزاى علت تامه ، (( ضرورى )) است ؛ و نسبت به تك تك اجزا كه يكى از آنها انسان و اراده اوست ، به نحو (( امكان )) است .
بنابراين ، هر كارى را كه از انسان صادر مى شود، نسبت به علت تامه ى خود ضرورى و از قضاى حتمى مى باشد، و اراده خدا نيز از همان مقام فعل انتزاع مى شود.
و صفت ذات نيست اما نسبت همان كار به انسان و اراده او به نحو (( امكان )) و اختيارى است .
اختيارى بودن شهادت سيد الشهدا - عليه السلام -
سؤال 102: بنابراين كه شهادت حضرت سيد الشهدا - عليه السلام - به قضاى حتمى الهى باشد، آن حضرت اختيارى نخواهد داشت .
اگر چنين نيست ، پس چگونه با اختيار آن حضرت سازگار است ؟
جواب : حتمى بودن فعل يا حادثه اى هيچ گونه منافاتى با اختيارى بودن آن ندارد؛ زيرا تعلق قضاى حتمى به فعل با همه خصوصيات و تمام كيفيات آن و از جمله اختيارى بودن آن است ؛ يعنى خدا خواسته كه فلان اختيارى (نظير شهادت ) را انسان به اختيار و اراده خود انجام دهد، و همان گونه يعنى با اختيار انجام مى گيرد.
در اين صورت ، اين فعل اختيارى از آن جهت كه متعلق خواست خداست حتمى الوقوع و اجتناب ناپذير و ضرورى است و نسبت (( ضرورت )) دارد؛ ولى در عين حال نسبت به انسان صفت (( امكان )) دارد و قابل تعلق امر و يا نهى تشريعى و تكليف الهى است .
بنابراين ، شهادت حضرت سيد الشهدا - سلام الله عليه و على آبائه و اءبنائه - نسبت به خواست خداوند متعال و قضاى حتمى او صفت (( ضرورت )) دارد ولى نسبت به خود آن حضرت اختيارى است و نسبت (( امكان )) دارد و قابل تعلق تكليف الهى و امر تشريعى است .(119)
در نتيجه خدا خواست كه آن حضرت از روى علم آگاهى و اختيار و اراده ى خود شهادت خويش را انتخاب كند و همان گونه كه خدا خواسته بود (يعنى شهادت اختيارى ) واقع شد و خواست خدا تغييرناپذير است ، و الحمدلله .
مدلول اخبار طينت و عدم تضاد آن با اختيار
سؤال 103: مدلول اخبار طينت (120) چيست ؟
جواب : از اخبار طينت بر مى آيد كه خداوند متعال انسان را از هر جا خلق نموده ، به همان جا برمى گرداند: كسانى را كه از بهشت خلق نموده به بهشت ، و افرادى را كه از جحيم (جهنم ) آفريده به حجيم .و اين كه تفاوت انسان ها به روح است ، نه به بدن .
سؤال 104: آيا در اين صورت جبر لازم نمى آيد؟
جواب : نظام عالم با قضاى حتم سير مى كند؛ يعنى با اين كه امر و فعل ضرورى است و بايد صورت بگيرد، در عين حال انسان در آن مختار است و اختيار براى او باقى است ، مى تواند به جا آورد و مى تواند ترك كند با اختيار و بدون جبر.و نسبت فعل به فاعل و اراده او، نسبت امكان دارد، و همچنين نسبت فعل به هر يك از اجزاى علت تامه (وحدت زمان و مكان و وجود آلت فعل و غيره ) نسبت امكان است ، ولى نسبت فعل به تمام اجزا يعنى علت تامه ى فعل ، نسبت ضرورت و حتم است و از آن به (( قضا )) تعبير مى شود، و اراده خدا نيز از مقام فعل انتزاع مى شود، بنابراين ، اراده صفت فعل است ، نه صفت ذات .
عدم تضاد اخبار سعادت و شقاوت با اختيار
سؤال 105: معناى اين روايت چيست كه مى فرمايد:
السعيد سعيد فى بطن امه و الشقى شقى فى بطن امه
خوشبخت كسى است كه در شكم مادرش خوشبخت باشد، و بدبخت كسى است كه در شكم مادرش بدبخت مى باشد.
جواب : لفظ روايت به اين صورت است : السعيد من سعد فى بطن امه و الشفى من شقى فى بطن امه و اصل اين حديث ، روايتى است مفصل از حضرت باقر - عليه السلام - كه چگونگى پيدايش انسان را بيان مى كند.
آن حضرت مى فرمايد:
بعد از گذشت چهار ماه از زمانى كه بين زن و شوهر مقاربت صورت گرفت و نطفه در رحم مستقر شد، يعنى درست در آغاز زندگانى كودك ، خداوند متعال به دو ملك دستور مى دهد كه يكى در داخل رحم ، و ديگرى در خارج آن تمام مقدرات بچه اعم از روزى ، زندگانى و مرگ ، تندرستى و بيمارى و...را بنويسند.
آن دو عرض مى كنند.از كجا بنويسيم ؟
خداوند متعال مى فرمايد: به پيشانى مادر نگاه كنيد و از آن جا بنويسيد.
و در آخر روايت آمده است :
(( و يحفظان لله البداء فى جميع ذلك ))
در تمام اين امور، حق بدا و تغيير و تبدل را براى خداوند محفوظ مى دارند.
بعد از آن امام باقر - عليه السلام - از رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - نقل مى كند:
السعيد من سعد فى بطن امه و الشقى من شقى فى بطن امه )) (121)
و معناى اين روايت اين است كه تمام امور اعم از خير و شر، سعادت و شقاوت ، در شكم مادر مقدر مى شود، البته به شرط (( بدا )) براى خداوند متعال ؛ بنابراين ، سعادت و شقاوت در شكم مادر ضرورت نمى آورد، بلكه صرف امكان و قابل بدا، و تغيير پذيرى است و سرنوشتى كه آن دو ملك نوشته اند اقتضاى طبع است و ممكن است تغيير پيدا كند.
سؤال 106: چرا اين دو ملك به پيشانى مادر نگاه مى كنند و سرنوشت كودك را از روى آن مى نويسند؟
جواب : يك نحو وارثت و ارتباط بين مادر و كودك را مى رساند، ولى چنان كه گفته شد، به نحو ضرورت نيست ، بلكه به نحو اقتضا است و قابل تغيير مى باشد و اختيار را از انسان سلب نمى كند.
سؤال 107: آيا اخبار طينت اقتضائيت دارد؟
جواب : در روايتى از امام باقر - عليه السلام - پيرامون كيفيت پيدايش انسان ، از استقرار نطفه در رحم گرفته تا علقه و مضغه و... نقل شده ، آمده است خداوند متعال به دو ملك دستور مى دهد كه بعد از صورتگرى انسان ، يكى در رحم و ديگرى در بيرون رحم ، تمام مقدرات و سرنوشت او را بنويسند.
و به ملك بيرون گفته مى شود: نظر كن به پيشانى مادرش و رزق ، اجل ، بيمارى و تندرستى و عوارض و حوادث ديگر را بنويس .در ادامه روايت آمده است :
(( و يحفظان لله البداء فى جميع ذلك ))
و آن دو ملك در تمام اين امور حق (( بدا )) تغيير و تبدل را براى خداوند محفوظ مى دارند.
از اين قسمت روايت روشن مى شود كه اين حكم ها همگى حكم اقتضائى است و ضرورى (( و به نحو علت تامه )) نيست ، و خداوند مى تواند آن ها را تغير دهد و با اختيار انسان منافاتى ندارد
سؤال 108: از اخبار طينت استفاده مى شود كه (( اگر انسان از بهشت آفريده شده به بهشت ، و اگر از جهنم آفريده شده به جهنم خواهد رفت .(122) )) آيا اين مطلب ضرورت فعل صادر از انسان ، و عدم اختيار و اراده او را در افعالش ‍ نمى رساند؟
جواب : آرى فعل به اين معنى ضرورى است ؛ يعنى خداوند متعال امر مى كند و مى خواهد كه انسان بخواهد.
اراده مى كند كه انسان فعل خود را با اراده خود انجام دهد به گونه اى كه اگر بدون اراده خود انجام دهد، خلاف خواست خدا خواهد بود؛ بنابراين ، در عين حال كه فعل ضرورى است و انسان بايد از جانب خدا آن را انجام دهد، منتهى بااراده و اختيار خود بنده .چه اشكال دارد خداوند متعال بخواهد كه بهشت طلب باشيم ، و با اراده و اختيار خود حتما بهشت را اختيار كنيم ؟!
سؤال 109: اخبار طينت و سعادت و شقاوت به روح انسان مربوط است يا به جسم او؟
جواب : به جسم تنها مربوط نيست ، بلكه مضاف به جسم است ، يعنى انسان از راه فعل به كمالات مى رسد خواه سعادتمند گردد، و يا شقاوتمند.
و فعل نيز از راه ماده است ، و نفس موجود مجردى است كه يك نحوه تعلقى به جسم دارد و اعمالش را از راه جسم انجام مى دهد؛ بنابراين جسم نيز دخيل است ، و اين گونه نيست كه نفس مجرد تام باشد و هيچ تعلقى به جسم نداشته باشد؛ زيرا بدن از وقت پيدايش اگر مانع پيش نيايد ذاتا به سوى كمال حركت مى كند، يعنى نخست جماد است و بعد علقه و سپس مضغه مى شود، سپس نفس انسانى به او تعلق مى گيرد و ادراك و شعور در او پيدا مى شود، تا اين كه نفس ‍ بعد از مرگ علاقه اش را از بدن قطع مى كند.
بنابراين ، نحوه ارتباط و تعلق نفس به بدن چنان كه ما تصور مى كنيم ، مانند حال و محل ، و ظرف و ظروف نيست ، بلكه نفس مجرد است ، خواه بدن باشد يا نباشد.
خداوند متعال مى فرمايد:
(( قل يتوفئكم ملك الموت الذى و كل بكم (123) ))
بگو: فرشته مرگ كه به شما گمارده شده ، جان شما را مى گيرد.
يعنى نفس شما را قبض مى كند، و از اين آيه شريفه بر مى آيد كه تمام هويت انسان ، همان نفس است كه از او به (( انا )) ؛ (من ) يا انت ؛ (تو) تعبير مى شود؛ و نفس صورت است و بدن آلت و ابزار آن ؛ البته نفس مجرد تام نيست و گرنه حركت جوهرى و حركت در ذات آن معنى نداشت ، بلكه با تعلق به بدن به سوى كمال و تجرد تام حركت مى كند.
سؤال 110: اگر طينت مومن و شيعه از عليين است و طينت مخالفين از سجين ، پس همان خود علت است ؛ (124) بنابراين فضيلتى براى شيعه نخواهد بود كه شيعه شده اند.
جواب : خداوند متعال مى فرمايد:
و ان من شى الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (125)
و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه هاى آن نزد ماست ، و ما آن را جز به اندازه اى معين فرو نمى فرستيم .
بنابراين ، خداوند متعال ، آن چه را كه بايد قضا به آن تعلق بگيرد، قدر خواهد داد، و اين ربطى به اختيار ندارد؛ پس در عين حال كه انسان از عليين و يا سجين است ، با اختيار است .
سؤال 111: اگر انسان از سجين باشد، تقريبا اختيار از او مسلوب است .
جواب : خير، اختيار دارد، ولى در عين حال تحت قضاى حتم و قدر لازم است .
هر كارى كه انسان مى خواهد انجام دهد، علت هايى دارد كه تمام آن اجزا (كه هر كدام علت ناقصه اند و به مجموع آنها علت تامه گفته مى شود) تحقق پيدا نكنند، آن كار محقق نخواهد شد.
براى نمونه در خوردن يك لقمه نان ، بايد نان ، دست ، دهان ، دندان ، زبان ، مرى ، و اشتها وجود داشته باشد.
و نيز زمان و مكان وجود آنها با نان هماهنگ و متحد باشد و گرنه مثلا نانى را كه پانصد سال قبل يا بعد، و يا نانى را كه با انسان فاصله مكانى بسيار دارد و در آن سوى زمين است نمى تواند خورد.
هر كدام از اينها جزء علت است ، و اگر يكى نباشد هر چند بقيه اجزا باشند، خوردن لقمه نان ميسر نيست .
بنابراين ، اگر هر كدام از اجزاى علت نباشد، فعل اختيارى تحقق پيدا نخواهد كرد، و نسبت فعل به هر كدام از اجزاى علت نسبت (( امكان )) است ، يعنى ممكن است آن فعل تحقق پيدا كند و ممكن است تحقق پيدا نكند اما نسبت فعل به مجموع اجزاى علت تامه ، نسبت (( ضرورت )) است و بايد فعل واقع شود.
بنابراين ، روايتى كه مى فرمايد: (( شيعه از عليين خلق شده اند )) علت ناقصه و اقتضا را بيان مى كند، و (( و لله فى ذالك المشيه و لله فيه البداء )) ؛ (و حق مشيت و بدا از ناحيه ى خداوند در اين باره محفوظ است ).
و اخبار طينت و روايات عليين و سجين جنبه ى اقتضاء دارد، نه بيش از آن ، و نسبت فعل به آن ممكن است ، نه به نحو علت تامه و ضرورت ، بلكه اراده و اختيار و ساير اجزاى علت (از جمله اراده و اختيار انسان ) همه بايد باشند تا نسبت فعل به آن ها ضرورت باشد.
سؤال 112: با اين همه ، اراده خدا در راءس تحقق فعل (خير و يا شر) است ، يعنى اگر خدا اراده كند فعل محقق نمى شود، و اگر اراده نكند تحقق پيدا نمى كند.
جواب : اراده از صفات ذات و عين ذات نيست ، بلكه از صفات فعل و خارج از ذات است و از مقام فعل انتزاع مى شود، يعنى مجموع علت تامه ، صفت اراده است كه از صفات فعل بارى تعالى است .
و تحقق پيدا كردن اراده خداوند براى فلان موجود و يا فعل ، يعنى جمع شدن مجموع علل ناقصه و نحوه ترتيب و چينش آن ها براى تحقق خارجى آن موجود و يا فعل است ، كه از آن جمله اراده ى بنده است .
و اراده خدا در طول اراده ى بنده است .
دعا و ارتباط آن با قضا و قدر
سؤال 113: آيا دعا منافات با قضا و قدر دارد؟
جواب : خير خود دعا نيز از قدر است .
سؤال 114: دعا يا طلب و درخواست چيزى است كه لا محاله يا حاصل خواهد شد، و يا حاصل نخواهد شد.و به عبارت ديگر، دعا، يا طلب چيزى است كه حتما حاصل مى شود و يا حتما حاصل نخواهد شد.پس فايده دعا چيست ؟
جواب : دعا از علل وجود است و امكان دارد چيزى كه در صورت دعا نكردن حاصل نمى شده ، با دعا حاصل گردد، و يا چيزى كه در صورت دعا نكردن واقع و حاصل مى شده ، با دعا رفع گردد.
تقدير امور در شب قدر
سؤال 115: آيا امورى كه در شب قدر مقدر مى شود (از جمله عمر انسان ) حتمى است ؟
جواب : (( بمرتبه من الحتم )) ؛ (مرتبه اى از حتم است )، نه حتمى اى كه برو و برگرد نداشته و قابل تغيير نباشد.
حقيقت (( بدا ))
سؤال 116: حقيقت (( بدا )) چيست ؟
جواب : (( بدا )) عبارت است از اظهار شى خفى با توجه به علل و عوامل مثل اين كه حكم مى كنيم كه در ساعات آينده هوا آفتابى خواهد بود، سپس ابرى مى شود، و مقصود از گفتار امام باقر - عليه السلام - كه در روايت گذشته فرمود:
(( و يحفظان لله البدا فى جميع ذالك .)) ؛ (آن دو ملك در تمام امور، حق بدا و تغيير و تبدل را براى خداوند محفوظ مى دارند.) يعنى فلانى هفتاد سال عمر مى كند مگر اين كه خدا بخواهد، بيمار مى شود مگر اين كه خدا بخواهد... بنابراين ، مقدرات همگى مقتضى است نه علت تامه و فقط خواست خدا علت تامه است .
علت تفاوت قابليت ها
سؤال 117: چرا از ميان مخلوقات ، يكى انسان شد و از همه كمالات بهره مند گرديد، و ديگرى مثلا اسب شد و از تمام نعمتها محروم و بى نصيب ماند؟
جواب : سبب اختلاف آنها، اختلاف در قابليتها بود، اسب قابليت كمالات انسانى را نداشت .
سؤال 118: مگر قابليتهاى آنها را نيز خداوند متعال عطا نفرموده است ، چرا به اسب قابليت كمالات انسان شدن را نداد؟
جواب : اگر قابليتها در بين نباشد ديگر هيچ نمى ماند و سؤ ال در اين جا قطع مى شود؛ زيرا به ذاتى برمى گردد ((و الذاتى لا يعلل ) (و ذاتى ، علت بردار نيست ) و صحيح نيست كه اسب در حالى كه اسب است به خود اشاره كند و بگويد: (( چرا به من كمالات انسانى عطا نشد، و انسان نشدم )) ، و نمى شود گفت : اسب انسان باشد؛ يعنى اسب ، اسب نباشد زيرا (( الشى لا يسلب عن نفسه )) ؛ (هيچ چيز را نمى توان از خود آن سلب نمود) و همچنين در مراتب كمال و قابليتهاى انسانى مثلا شاگرد نمى تواند در حالى كه شاگرد است بگويد: (( چرا خداوند متعال كمالات استادم را به من نداد )) يعنى چرا من ، با حفظ من بودن ، او نشده ام ؛ يعنى من ، من نباشم ؛ پس خداوند متعال اگر كمال استاد را با حفظ شاگرد بودن به شاگرد بدهد، بايد او اين بشود و اين محال است .
فصل : 4 - وحى ، نبوت ، رسالت و...
معجزه و خرق عادت
سؤال 119: آيا معجزات انبيا و كرامات اوليا - عليهم السلام - ايجاد معلول بدون علت و نقض قانون عليت است ؟
جواب : معجزات انبيا - عليهم السلام - و كرامت اوليا - عليهم السلام - از قبيل خرق عادت است ، و خرق عادت نيز توسط اسباب تحقق مى يابد، منتها غير از اسباب و عواملى كه به ظاهر در جهان كارگر است و انسان ها آنها را ديده و شناخته اند.
پيروان اديان الهى - اعم از كليمى و مسيحى و مسلمان - خرق عادت را قبول دارند و معجزه ى پيامبران خدا - عليهم السلام - را معجزه و خرق عادات مى دانند.
سؤال 120: آيا بين خرق عادت و امر محال فرقى وجود دارد؟
جواب : خرق عادت غير از محال و ممتنع عقلى است ، و از نظر علم هم خرق عادت نفى نشده است .(126)
تفاوت معناى رسول و نبى
سؤال 121: گفته اند كه (( نبى ، شخصيتى است كه به سوى قومى مبعوث نشده و نيز دعوتى هم نداشته باشد، بر خلاف رسول )) آيا اين سخن درست است ؟
جواب : از دو آيه ى شريفه ى زير استفاده مى شود كه نبى نيز مانند رسول ، مامور به دعوت است ، خداوند متعال مى فرمايد:
(و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا...(127) )
و پيش از تو هيچ رسول و پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه كه ...
هم چنين مى فرمايد:
(( فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين (128) ))
پس خداوند، تمام پيامبران را به عنوان بشارت و بيم دهنده برانگيخت .
سؤال 122: پس فرق ميان رسول و نبى چيست ؟
جواب : مشهور ميان علماى عامه آن است كه نسبت بين آنها عموم و خصوص مطلق است ؛ يعنى (( رسول )) شخصيتى است كه مبعوث شده و مامور به دعوت و تبليغ باشد؛ اما (( نبى )) كسى است كه مبعوث شده باشد، خواه مامور به تبليغ باشد يا خير.
سؤال 123: به نظر جنابعالى اين دو چه فرقى با يكديگر دارند؟
جواب : (( رسول )) شخصيتى است كه به واسطه ملك (جبرئيل ) به او وحى مى شود، ملك را مى بيند و با او تكلم مى كند؛ ولى (( نبى )) كسى است كه خواب ببيند و در خواب به او وحى شود.
اين دو معنى از روايات اهل بيت - عليهم السلام - نيز استفاده مى شود.(129)
فرق بين پيغمبر و شخص نابغه
سؤال 124: فرق بين پيغمبر و شخص نابغه چيست ؟
جواب : خداوند متعال مى فرمايد:
كان الناس امه وحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتب ...(130)
مردم پيوسته امت يگانه بودند، تا اين كه خداوند پيامبران را براى بشارت و بيم دادن (مردم ) برانگيخت ، و همراه آنان كتاب را نازل نمود...
از اين آيه ى شريفه استفاده مى شود كه پيغمبر كسى است كه بشارت ها و انذارهاى آسمانى را به مردم برساند، و احكام را از خدا فرا گيرد، البته پيامبران - عليهم السلام - نبوغ نيز دارند، اما معنى كردن (( نبى )) به نابغه و كسى كه نبوغ فكرى وحدت ذهن دارند، درست نيست .
امكان وحى به غير نبى
سؤال 125: آيا ممكن است به كسى كه نبى نيست وحى شود؟
جواب : خداوند متعال مى فرمايد:
( و اوحينا الى ام موسى (131) )
و به مادر موسى وحى نموديم .
كه در خواب بوده است .(132)
و نيز مى فرمايد:
( و اوحى ربك الى النحل (133) )
و پروردگارت به زنبور عسل وحى نمود.
سخنان عادى رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - نيز وحى است
سؤال 126: خداوند متعال مى فرمايد:
(( و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (134) ))
و از روى هوس سخن نمى گويد، سخن او جز وحى نيست .
آيا از اين آيه استفاده مى شود كه صحبت هاى عادى رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - نيز وحى بود؟
جواب : ظاهر آيه ، تعميم را مى رساند، حتى راجع به سخنان عادى ايشان ، چنان كه در آيه شريفه زير استفاده مى شود كه سخن گفتن رسول خدابا مردم يك نوع وحى الهى است با آنها.خداوند متعال مى فرمايد:
و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراى حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشا (135)
و هيچ بشرى نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحى ، يا از فراسوى حجاب ، يا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد.
از اين آيه شريفه بر مى آيد كه نحوه تكلم خداوند متعال با مردم سه گونه است :
1.(وحيا) يعنى وحى مستقيم بدون واسطه ملك .
2.(او من وراى حجاب ) يعنى با واسطه .
3.(او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشا)
كه تكلم رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - با مردم را هم شامل مى شود.بنابراين ، تكلم حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - با مردم يك نوع از وحى است .(136)
وحى بودن الفاظ قرآن
سؤال 127: آيا عين الفاظ قرآن به زبان عربى بر پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - نازل شده است ، يا تنها معناى آن ؟
جواب : خداوند متعال مى فرمايد:
حم الكتب المبين انا جعلنه قرءنا عربينا لعلكم تعقلون (137)
حم ، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما قرآن را به صورت عربى قرار داديم ، باشد كه بينديشيد.
و نيز مى فرمايد:
الر تلك ايت الكتب المبين انا انزلنه قرءنا عربيا لعلكم تعقلون (138)
الر، اين است آيات كتاب روشنگر، به راستى كه ما قرآن را به صورت عربى نازل كرديم ، باشد تا بينديشيد.
يعنى قرآن را در مقام نزول عربى ، و عربيت را جز وحى قرار داديم ، تا شايد در آن تعقل كنيد و مطالب آن را بفهميد؛ بنابراين ، غرض از نازل كردن قرآن به صورت عربى ، براى فهم مردم و تعقل آنهاست ؛ ولى در وحى ها و كتب آسمانى غير قرآن مانند تورات و انجيل اين گونه نيست كه الفاظ آن ها هم جز وحى باشد، بلكه مطلبى به پيغبر وحى مى شد و او آن را با الفاظ و با بيان خود به مردم ابلاغ مى نمود، مانند احاديث قدسى كه به پيغمبر اكرم وحى مى شد و حضرت با بيان خود آن را به ديگران ابلاغ مى نمود.
اين همه درباره ى قرآن در مقام نزول است ، ولى قرآن داراى مرتبه ى ديگرى است كه خداوند متعال بدان اشاره نموده و مى فرمايد:
(( و انه ام الكتب لدينا لعلى حكيم (139) ))
و به راستى كه قرآن ؛ ام الكتاب (= لوح محفوظ) به نزد ما بلند مرتبه و استوار است .
يعنى قرآنى كه پيش ما در لوح محفوظ است ، از لحاظ قدر و منزلت عالى ، و محكم و استوار است و درزى ندارد كه كسى يا چيزى يا فهمى در آن رخنه كند مگر مطهرون ، چنان كه در آيه ى ديگر مى فرمايد:
انه لقرآن كريم فى كتب مكنون لا يمسه الا المطهرون (140)
به راستى كه قطعا اين قرآنى ارجمند است كه در كتابى نهفته قرار دارد و جز پاك شدگان به آن دسترسى ندارد.
منظور از (لا يمسه ) آن است كه فكر و فهمشان نمى تواند آن را مس كند.و اين پاك شدگان ، اهل بيت - عليهم السلام - هستند، چنان كه در جاى ديگر درباره ى آنان مى فرمايد:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (141)
خداوند اراده مى فرمايد كه پليدى و آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
امامت از اصول مذهب
سؤال 128: آيا امامت از اصول دين است ؟
جواب : از اصول مذهب است ، زيرا خود ائمه اطهار - عليهم السلام - با كسانى كه اين اصل را قبول نداشته و شيعه نبودند، مانند مسلمانان عمل مى كردند.
مرتبه ى مقام امامت و نبوت
سؤال 129: آيا امامت بالاتر است يا نبوت ؟
جواب : امامت از نبوت بالاتر است ؛ زيرا حضرت ابراهيم - عليه السلام -، عبد، نبى ، رسول اولواالعزم و خليل بود، ولى بعد از اين همه مقامات ، خداوند متعال به فرمود: (142)
(انى جاعلك للناس اماما (143) )
من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .
آيا پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - هم امام بود؟
سؤال 130: آيا پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - امام هم بود؟
جواب : يقينا امام بود، زيرا هيچ وقت زمين از حجت خالى نمى ماند.
حجت كيست ؟
سؤال 131: معناى اين حديث چيست كه مى فرمايد:
(( لولا الحجته لساخت الارض باهلها.(144) ))
اگر حجت نبود، قطعنا زمين ، ساكنانش را فرو مى برد.
جواب : معنى تحت الفظى آن مراد است ؛ زيرا غايب خلقت انسان ، رسيدن او به نهايت كمال است ، و اين جز با وجود حجت امكان ندارد.و در غير اين صورت ، لغو بودن خلقت انسان پيش مى آيد.
سؤال 132: آيا از آن جا كه در روايت معروف (( لو لا الحجه ، لساخت الارض باهلها )) ؛
(اگر حجت نبود، مسلما زمين ، ساكنانش را فرو مى برد) (( لولا الحجه )) آمده است نه (( لولا الامام )) آيا مى توان از آن استفاده نمود كه لازم نيست حجت خصوص امام باشد، بلكه شامل نبى هم مى شود؟
جواب : (( حجت )) كسى است كه اعمال بندگان نزد اوست و او اعمال را پرورش داده و به خداوند متعال سوق مى دهد، و او امام است خواه نبى هم باشد مانند حضرت ابراهيم - عليه السلام - و حضرت رسول اكرم --، و يا نبى نبوده و فقط امام باشد مانند ائمه اطهار - عليهم السلام - خداوند متعال مى فرمايد:
و جعلنهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرت ...(145)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند، و انجام دادن كارهاى نيك را به ايشان وحى كرديم .
و نيز مى فرمايد:
(( و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا (146) ))
و چون شكيبايى كردند برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند.
منظور از كلمه (( امر )) در جمله ى (يهدون بامرنا) همان (كن ) وجودى هر چيز است كه در اواخر (( سوره ى يس )) آن را بيان نموده و مى فرمايد:
انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (147)
چون خداوند اراده كند كه چيزى (را پديد آورد)، تنها به آن مى گويد كه موجود شو و آن چيز بى درنگ ، به وجود مى آيد.
و مقصود از هدايت در جمله ى (يهدون بامرنا) بيان فرمان الهى و (( ارائه ى طريق )) نيست زيرا آنان نبى بودند و ارائه طريق مى كردند، بلكه منظور (( ايصال الى المطلوب )) است ، و امام ، انسان و عمل او را به سوى خداوند متعال سوق مى دهد.
سؤال 133: اگر غايت خلقت انسان به وجود حجت است ، پس آيا بايد در زمان هر انسانى حجت وجود داشته باشد؟
جواب : براى هر انسانى يك حجت بايد باشد زيرا خلقت او بدون غايت نمى شود، و اگر حجت نباشد، يعنى غايت ندارد، و صدور چنين فعلى از خداوند متعال محال است ؛ بنابراين ، بازگشت اين مساءله به اين است كه فعل خداوند متعال غايت مى خواهد.
به عبارت ديگر: عالم انسانى كه خلقت انسان است داراى كمال خاصى است كه بايد به آن كمال هدايت شود؛ و هدايت ، حجت مى خواهد، و اگر حجت از بين برود، بايد غايت از بين برود، و اگر غايت از بين برود فعل خدا بى غايت مى شود و لغويت در خلقت لازم مى آيد و صدور چنين امرى از خدا محال است .
خداوند متعال مى فرمايد:
و ما خلقنا السموت و الارض و ما بينهما الا بالحق (148)
ما آسمانها و زمين و موجودات ميان آن دو را جز به حق و هدف دار، نيافريديم .
برهان عقلى و نقلى براى اثبات امامت
سؤال 134: آيا برهان عقلى براى اثبات امامت اقامه شده است ؟
جواب : امامت عامه مانند نبوت ، برهانى و عقلى است ؛ زيرا عالم بى امام نمى شود.و در روايت آمده است :
(( لولا الحجه لساخت الارض باهلها.(149) ))
اگر حجت نبود، قطعنا زمين ساكنانش را در خود فرو مى برد.
يعنى هم در حكومت اسلامى و هم در پيشوايى عمل ؛ مانند باغى كه باغبان لازم دارد تا درختانش رشد پيدا كند و به سر حد كمال برسد، به همين صورت انسان و ساير حيوانات رشد دارند، و اعمال انسان نقش هايى در نفس او مى بندد، طالح باشد يا صالح ، و باغبان دستگاه رشد عمل ، امام - عليه السلام - است .چنان كه در رابطه با طالحان مى فرمايد:
ثم كان عقبه الذين اسواالسواى ان كذبوا بايت الله و كانوا بها يستهزون (150)
آن گاه فرجام كسانى كه بدى كردند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كردند، و آن ها را به ريشخند گرفتند.
بر اساس روايت ، در هر شهر عمودى از نور وجود دارد كه از طريق آن اعمال امت با امام - عليه السلام - عرضه مى شود.(151) و همه از راه امام به بهشت يا جهنم مى روند، و نامه ى اعمال در دست امام - عليه السلام - است و امام به بهشت يا جهنم مى برد.(152)
در اين زمان نيز حضرت غائب - عجل الله تعالى فرجه الشريف - دستگاه اداره ى اعمال را عهده دار است ؛ لذا در روايت از آن حضرت پرسيده شد: مردم چگونه در حال غيبت از وجود او بهره مى برند؟ پاسخ اين مساءله در توقيع مرقوم فرمود: چنان كه از خورشيد پس ابر بهره مى برند.(153)
امام - عليه السلام - اين منصب را دارا است ، كه خداوند از او كار مى خواهد و او هم كار مى كند.امامت خاصه يعنى امامت على - عليه السلام - از راه شواهد قطعى تاريخى به دست مى آيد كه آن حضرت صلاحيت اين مقام را داشته است و پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - او را به اين مقام نصب نموده اند.
سؤال 135: بنابراين بايد امام - عليه السلام - (( لا يشغله شان عن شان )) ؛ (هيچ كارى او را از كار ديگر به خود مشغول نمى سازد) باشد؟
جواب : البته چنين است .
معناى پرورش و رشد اعمال
سؤال 136: معناى پرورش و رشد اعمال چيست ؟
جواب : مثل نهال كه رشد مى كند، نقش اعمال نيك و بد در نفس مسلمان و كافر رشد كرده و او را به بهشت يا جهنم مى كشد.