خاطرات و حكايتها - جلد اول

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۲ -


چرا شما عليه اسرائيل حرف زده ايد!!

 من بارها بازداشت شدم ؛ من را شش مرتبه بازداشت كردند، يك بار هم زندان بردند، يك بار هم تبعيد شدم . مجموعا اين دورانها نزديك به سه سال طول كشيده است . دوره زندگى ما در آن زمانها، براى ايرانيها دوران بسيار بدى بود.
اولا نكته ى خيلى مهمى را كه امروز شايد شماها واقعا نتوانيد آن را درست تصور بكنيد، اين است كه آن دوران ، مسايل كشور- سياست ، دولت - مطلقا براى مردم مطرح نبود؛ حالا مردم ما در كشور، وزرا را مى شناسند، رئيس جمهور را مى شناسند، آن وقتى كه نخست وزير بود، او را مى شناختند، كارهاى عمده را مى دانند، در مبارزات سياسى خيلى چيزها را خبر دارند كه دولت ، امروز چه اقدامى كرده و چه تصميمى گرفته است ؛ ولى آن زمان ، دولتها مى آمدند و مى رفتند و اصلا مردم نمى فهميدند!
يك نخست وزير مى رفت ، يك نخست وزير ديگر مى آمد، كابينه عوض مى شد، انتخابات مى شد و اصلا مردم خبر نمى شدند! توجه مى كنيد؟! بكل نسبت به مسايل دولت ، بى تفاوت بودند. دولت براى خودش كارهايى مى كرد، مردم راه خودشان را مى رفتند، دولت راه خودش را مى رفت ، فشار روى مردم ، خيلى زياد بود و آزادى اصلا نبود.
من يادم است كه دوستى از دوستان ما از پاكستان آمده بود، براى نقل مى كرد كه بله ، من در داخل پارك ، فلان كس را ديدم كه اعلاميه ى را به فلانى مى داد؛ من تعجب كردم كه مگر در پارك كسى مى تواند به كسى اعلاميه بدهد! او از تعجب من تعجب كرد، گفت : چرا نشود؟! پارك است ديگر، انسان اعلاميه را در مى آورد و به آن طرف مى دهد. گفتم : چنين چيزى مى شود؟!
اين مربوط به دوران مبارزات ما بود كه من دوره ى نوجوانى را هم گذرانده بودم ؛ يعنى اختناق در ايران آن قدر زياد بود اصلا تصور نمى كرديم ممكن است كسى بتواند به زبان صريح ، روشن ، روز روشن ، جلوى چشم مردم ، حرف سياسى به كسى يا به دوستى برند، يا كاغذى را به او بدهد، يا كاغذى را از او بگيرد! از بس فشار و خفقان بود؛ به كوچكترين سوءظن ، افراد را مى گرفتند، و به خانه هاى مردم مى ريختند!

بارها به منزل ما ريختند و منزل ما را گشتند-

منزل پدرم ، منزل خودم - كاغذها و نوشته هاى من را بارها بردند! خيلى از نوشته ها ويادداشت هاى علمى و غير علمى من از بين رفته ، غارت شده است ؛ بردند، جمع كردند وديگر ندادند! يا وقتى دادند، للّه للّه همه اش را ندادند!
زندگى از لحاظ سياسى ، زندگى سختى بود؛ يعنى زندگى سياسى بسيار زندگى سختى بود، خفقان بود و آزادى نبود. من در دوره ى مبارزات براى جوانها و دانشجوها در مشهد، مدتها درس تفسير مى گفتم ؛ به بخشى از قرآن رسيديم كه راجع به قضاياى بنى اسرائيل بود؛ قهرا راجع اسرائيل هم تفسير قرآن مى گفتيم . يك مقدار راجع به بنى اسرائيل و يهود صحبت كردم ؛ بعد از مدت كمى من را بازداشت كردند! البته نه به آن بهانه ، به جهت و به عنوان ديگرى بازداشت كردند به زندان بردند.
جزو بازجوييهايى كه از من كردند، اين بود كه شما عليه اسرائيل و عليه يهود، حرف زده ايد! توجه مى كنيد؟! يعنى كسى آيه قرآنى را كه راجع به بنى اسرائيل حرف زده بود، تفسير مى كرد و درباره ى آن حرف مى زد، بعد بايد جواب مى داد كه چرا اين آيه قرآن را مطرح كرده است ! چرا اين حرفها را زده و چرا راجع به بنى اسرائيل ، بدگويى كرده است ! يعنى وضع سياسى ، اين گونه وضع سخت و دشوارى بود و سياستها اين قدر ضد مردمى و وابسته ى ره خواست اربابها بود!
البته با اين دو سه كلمه نمى شود اوضاع و احوال دوران اختناق را بيان كرد؛ من اين را به شما مى گويم كه حقا و انصافا ده جلد كتاب هم نوشته بشود و همه ى آنها تشريح و توصيف آن دوران باشد، باز هم نمى شود بيان كرد! و البته بعضى از حرفها هست كه اصلا نمى شود با زبان معمول بيان كرد؛ بعضى از تصورات هست كه جز با زبان ادب و هنر بيان نمى شود. در شعر مى شود بيان كرد، در كارهاى ادبى و هنرى مى شود بيان كرد؛ اما خيلى از آنها را در زبان معمولى نمى شود گفت .(10)

چيزهايى در تلاوت او بود كه انصافا قابل تقليد نبود

قبل از انقلاب من ممنوع السفر بودم ؛ يعنى نمى توانستم به خارج از كشور سفر كنم . مدتها در زندان بودم ؛ وقتى هم كه از زندان بيرون آمدم ، در داخل كشور محصور بودم . در آن وقت ، يكى از آرزوها و تصميمهايم اين بود- به خانواده ى خودم هم گفته بودم - كه اگر بتوانم از كشور خارج بشوم ، براى ديدن قراء- مخصوصا شيخ مصطفى اسماعيل - به مصر مى روم . اتفاقا شيخ مصطفى اسماعيل تا بعد از انقلاب زنده بود؛ ليكن متاءسفانه ما در آن سالهاى اول انقلاب ، به اين فكرى كه حالا هستيم ، نبوديم ؛ والا به هر طورى بود، من شيخ مصطفى اسماعيل را به تهران مى آوردم .
شيخ مصطفى اسماعيل ، خيلى فوق العاده بود. چيزهايى در تلاوت او بود كه انصافا قابل تقليد است . منهاى مساءله ى صدا و كيفيت اداى حروف و كلمات ، او كلمات قرآنى را جان مى داد. يعنى وقتى كه او آيه را مى خواند، آن احساسى به مستمع دست مى داد كه در آيه اقتضاى آن احساس بود. مثلا فرض بفرماييد كه در سوره ى هود، آن جايى كه راجع به قضيه ى پسر نوح آيات كريمه را مى خواند: ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق (11)، انسان پدرى را احساس مى كند كه پسر كافرش دارد در مقابلش از بين مى رود؛ يعنى هم احساس راءفت به خاطر نبوت او، و هم احساس نفرت به خاطر كفر او. او اين را با خواندن خودش به انسان القا مى كند. اين ، چيز خيلى مهمى است و آن تاءثير قرآنى را در خواننده مضاعف مى كند. شبيه اين را- نه به اين شدت - من در خواندن شيخ عبدالفتاح ديدم ؛ او هم تا حدودى اين طور است . مرحوم منشاوى هم جزو آن چهره هاى برجسته ى قرآنى است . چند نفر از مقلدان ايشان الان در اين جا هستند.(12)

برويد با هم بسازيد!

بناى كار ازدواج ، بر سازش دختر و پسر است ؛ بايد با هم بسازند. اين باهم بسازند، معناى خيلى عميقى دارد. من يك وقت خدمت امام رفتم ، ايشان مى خواستند خطبه ى عقدى را بخوانند؛ تا من را ديدند، گفتند شما بيا طرف عقد بشو. ايشان بر خلاف ما- كه طول و تفصيل مى دهيم و حرف مى زنيم - عقد را اول مى خواندند، بعد دو، سه جمله ى كوتاه صحبت مى كردند. من ديدم ايشان پس از اين كه عقد را خواندند، رويشان را به دختر و پسر كردند و گفتند: برويد با هم بسازيد. من فكر كردم ، ديدم كه ما اين همه حرف مى زنيم ، اما كلام امام در همين يك جمله ى برويد با هم بسازيد، خلاصه مى شود! حالا ما هم عرض مى كنيم كه شما دختران و پسران ، برويد با هم بسازيد. سازش ، اصل است . هر چيزى كه با ساختن عروس و داماد؛ دختر و پسر، زن و شوهر منافات دارد، بايستى بيگانه تلقى بشود. اين را اصل قرار بدهيد، تا ان شاءالله خداوند متعال بركاتش را بر شما نازل كند.(13)

ايشان گفتند كه من نوشته ام !

جمهورى اسلامى حج را شناخت . اين ، بصيرت امام بود. امام درست در سربندهاى اساسى انگشت گذاشته بود. در اسلام خيلى واجب وجود دارد، روزه هم يك واجب اساسى است ؛ اما امام روى نماز جمعه و روى حج - يعنى آن بخشهاى حساس و سربندهاى مهم - خيلى تكيه كرد و دايم از سال اول نسبت به حج حرف داشت و پيام مى داد. البته من يادم است كه ايشان از قبل هم - يعنى سال 41 به حجاج پيام مى دادند. بعد از آن مبارزات اوليه ى مربوط به انجمنهاى ايالتى و ولايتى ، و بعد از آن كه دولت انجمنها را قبول كرد، فاصله يى شد، در اين فاصله كه بين زمستان تا فروردين بود، حادثه ى مدرسه ى فيضيه واقع شد، كه فاصله ى تلخى بود؛ تحرك بود و تلاش بود و خطر، و ما نمى دانستيم كه چه كار مى خواهد بشود. من يادم است كه يك شب به همراه مرحوم آقاى شيخ على حيدرى نهاوندى - از شهداى حزب جمهورى اسلامى - و دو نفر ديگر خدمت امام رفتيم ، تا پيشنهادهايى كه راجع حج به ذهنمان مى رسيد، با ايشان در ميان بگذاريم . يكى از پيشنهادهاى ما اين بود كه به مناسبت موسم حج ، خوب است پيامى از جانب ايشان صادر شود؛ اما ايشان گفتند كه من نوشته ام ! معلوم شد كه ايشان براى حج اعلاميه نوشته اند و فرستاده اند. يعنى در سال 41 كه هنوز اول مبارزات بود و هيچ خبرى نبود، ايشان آن مواقع اساسى دين را شناخته بودند و به آن اهميت مى دادند.(14)

چرا به او مدال داديد؟!

امروز آن چيزى كه شما را مى ترساند، اتحاد ملت ايران است . اين خونخواران جهانى ، بيشتر از همه چيز از اتحاد شما مردم مى ترسند. اگر نمى توانيد با يك ملت رو به رو بشوند، بر اثر اين نيست كه نمى خواهند روبه رو بشوند؛ نه ، از وحدت و شجاعت و ايمان آن ملت مى ترسند؛ والا استعمار جهانى و استكبار نشان داده اند كه از جنايت باكى ندارند.
چند سال قبل از اين ، مثل همين روزها بود كه ناو آمريكايى در خليج فارس ، هواپيماى مسافربرى ايران را با قريب سيصد مسافر هدف قرار داد و آن را ساقط كرد و سوزاند و غرق نمود و همه ى آنان را از بين برد. بعد هم كه اعتراض جنجال شد و دنيا به حقانيت ملت ايران در اين حادثه واقف گرديد؛ عذرى خواستند. گفتند كه ببخشيد، اشتباه كرديم ! عجب ! اشتباه كرديد؟! برخلاف عرف موجود بين همين قدرتمندان امروز جهانى - كه خيلى هم به انسانيت و مبانى اخلاق اعتنايى ندارند- هواپيماى مسافربرى را كه محترم است و كسى اجازه ندارد به هواپيماى مسافربرى تعرضى بكند، با قريب سيصد مسافر ساقط مى كنيد و بعد مى گوييد كه اشتباه كرديم ! غلط كرديد اشتباه كرديد! اشتباه كرديم يعنى چه ؟! اگر فرمانده ى آن ناو اشتباه كرده بود، پس چرا او را به محاكمه نكشيديد؟! چرا به او مدال داديد؟! چرا با انواع و اقسام گفته ها، به دشمنيهاى خودتان با ملت ايران ادامه داديد؟! چه اشتباهى ؟! شماها در پيدا كردن هدفهاى شوم ، هيچ وقت اشتباه نمى كنيد؛ درست مى رويد و همان نقطه يى كه زشت ترين و بدترين است ، پيدا مى كنيد. امروز استكبار جهانى اين است ، امروز آمريكا اين است ، اينها از جنايت باكى ندارند. اگر در جايى اقدام نمى كنند، چون براى خودشان مقرون به صرفه نمى بينند و از چيزهايى ملاحظه مى كنند. از عمده ترين چيزهايى كه ملاحظه مى كنند، يكپارچگى ملت است ؛ اين يكپارچگى را مثل گوهر گرانمايه يى حفظ كنيد. بحمدالله امروز ملت ما مثل همه ى دوره هاى بعد از انقلاب ، ملت يكپارچه يى است ؛ همه پشت سر مسؤ ولان نظام و در خدمت اهداف انقلاب هستند.(15)

مواظب باشيد ايمان شما را متزلزل نكنيد.

الان ببنيد در الجزاير چه خبر است . مردم الجزاير بالاى پشت بامها مى روند و الله اكبر مى گويند.(16) اين كار، كار چه كسى بود؟ اين كار را اول بار چه كسى به مردم دنيا ياد داد؟ مگر آمريكا و استكبار اينها را نمى فهمند؟ مگر فراموش نمى كنند؟ اين ملت به همه ملت هاى دنيا، بخصوص به مسلمانان ياد داده كه راه مقابله با استكبار و اردوگاه دشمن بشر چيست ؛ اين را كه آنها فراموش نمى كنند.
اگر بخواهند با موج حركتى كه ملت ما انجام داده ، مقابله كنند، راهش آن است كه اين ملت را از ميدان خارج كنند و به او ضربه بزنند. پس ، تا پنجاه سال ديگر هم كه باشد، استكبار از ضربه زدن منصرف نيست . ما بليد هوشيار باشيم و فريب نخوريم . ما بايد تحت تاءثير تبليغات دشمن قرار نگيريم . ما بايد ايمانمان را به نظام اسلامى از دست ندهيم ؛ چون وقتى دشمن قرار نگيريم . ما بايد ايمانمان را به نظام اسلامى از دست ندهيم ؛ چون وقتى دشمن مى خواهد ضربه وارد كند، اول پايه هاى ايمان مردم را متزلزل مى كند، تا بتواند ضربه را خوب وارد كند.
يادتان است كه مدتى به وسيله ى همين ريبرالها و آن روسياه فرارى (17)و منافقين پست در همين تهران سر چهارراهها، ضد نظام و ضد امام و ضد اين ملت و ضد سياستهاى كه جمهورى اسلامى داشت ، تبليغات مى كردند؟ براى اين كه ايمان مردم را متزلزل كنند، تا بتواند در وقت خودش ضربه را وارد كنند. هميشه از اين كارها مى كنند. مواظب باشيد ايمان شما را متزلزل نكنند.


الان منافقين در بغداد و ساير شهرهاى عراق ، به عنوان عمله ى مزدور رژيم صدام كار مى كنند!مى روند شهرهاى كردنشين را سركوب مى كنند!مى روند عربهاى شبعه ى جنوب عراق را قتل عام مى كنند!اين منافقين ، ده سال ، يازده سال قبل ، در همين تهران تبليغات ضد جنگ داشتند و مى گفتند كه چرا با عراق مى جنگيد؛ اما امروز كارشان به اين جا رسيده است !اينها تصادفى نيست ؛ اين يك سياست است كه از آن جا شروع مى شود، به اين جا ختم مى گردد.
ملت ما بايد به حرفى كه گفته مى شود، با روشن بينى نگاه كند، تا فريب نخورد. اين ملت تا زمانى كه هوشيار و باايمان و علاقه مند به اين انقلاب و دلباخته ى نظام اسلامى است ، و تا هنگامى كه با مسؤ ولان اين نظام پيوسته و متصل است ، آن ضربات و آن مزدوران هيچ كارى نمى توانند بكنند. همان طور هم كه امام فرمودند، امريكا و غير امريكا هيچ غلطى نمى توانند بكنند.(18)

حادثه نصف روزه ، منشاء بركات و حركات !

از اول تا آخر حادثه ى عاشورا، به يك معنا نصف روز بوده ؛ به يك معنا دو شبانه روز بوده ؛ به يك معنا هم هفت ، هشت روز بوده ؛ بيشتر از اين كه نبوده است ، از روزى كه امام حسين وارد كربلا شد، تا روزى كه از خاندان خود جدا گرديد، مگر چند روز بوده است ؟ از روز دوم تا يازدهم محرم ، هشت ، نه روز بوده ؛ خود آن حادثه هم كه نصف روز است . شما ببينيد اين نصف روز حادثه ، چه قدر در تاريخ ما بركت كرده و تا امروز هم زنده و الهامبخش است . اين حادثه فقط اين نيست كه آن را بخوانند و بگويند و مردم خوششان بيايد يا متاءثر عاطفى بشوند؛ نخير، منشاء بركات و حركت است . اين ، در انقلاب و جنگ و گذشته ى تاريخ ما محسوس بوده است . در تاريخ تشيع ، بلكه در تاريخ انقلابهاى ضد ظلم در اسلام - ولو از طرف غير شيعيان - حادثه ى كربلا به صورت درخشان و نمايان اثر بخش بوده ؛ شايد در غير محيط اسلامى هم اثر بخش بوده است . در تاريخ خود ما- يعنى در

اين هزار و سيصد، چهار صد سال - همان نصف روز حادثه اثر نكرده است . پس ، عجيب و بعيد نيست . ما اگر نخواهيم هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت ، نه ساعت عاشوراى امام حسين مقايسه كنيم ، يا آن را خيلى درخشانتر بدانيم - كه واقعا هم همين است ؛ يعنى من هيچ حادثه يى را در تاريخ نمى شناسم كه با فداكارى آن نصف روز قابل مقايسه باشد؛ همه چيز كوچكتر از آن است - ليكن بالاخره طرحى از آن ، يا نمى از آن يم است . چرا ما فكر نكنيم كه در داخل جامعه ى ما، براى سالهاى متمادى مى تواند منشاء اثر باشد؟
هميشه اين نكته در ذهنم بوده كه حادثه ى كوچكى بود؛ اصلا قابل مقايسه با آن نيست . حادثه از يك ساعت يا دو ساعت به صورت شديد طلبه ها را در محيط مدرسه ى فيضيه كتك زدند و تهديد و اهانت كردند، و به صورت رقيقترش تقريبا در خيابانهاى اصلى قم آنها را زير فشار قرار دادند. تا آن جايى هم كه ما اطلاع داشتيم ، گمانم يكى ، دو نفر در آن حادثه كشته شدند و البته عده ى زيادترى هم مجروح گرديدند. بنابراين ، حادثه ابعاد خيلى زيادى نداشت ، امام توانست آن حادثه را براى به حركت در آوردن همه ى ملت ايران مورد استفاده قرار دهد. پانزده خرداد را كه امام به وجود نياورد- در اين روز امام در زندان بود- پانزده خرداد يك حادثه خود جوش بود. پانزده خرداد، محصول حركتى بود كه امام در دوم فروردين به وجود آورد. من در همان سال ، من در همان سال ، اين نكته را به امام عرض كردم . نزديك عيد سال 43 بود كه من از زندان آزاد شده بودم توانستم با تدبيرى با خدمت امام - كه آن وقت درخانه يى در قيطريه بودند- بروم . من در همان چند لحظه يى كه توانستم خدمت ايشان حرف بزنم ، همين مطلب را عرض كردم . گفتم نبودن شما در بيرون ، موجب شد كه پانزده خرداد با اين عظمت ، نتواند مورد استفاده قرار بگيرد. يعنى امثال ماها كه در بيرون بودند، نتوانستند عشرى از اعشار استفاده يى را كه امام از دوم فروردين كرد، از پانزده خرداد بكنند؛ در حالى كه پانزده خرداد كانون عظيمى بود.

بعد هم كه امام بيرون آمدند و تبعيد شدند، اشاره ها و حرفهاى ايشان در هشيار كردن و زنده كردن روحيه ى مبارزه در مردم و به خط آوردن جوانان ، پانزده خرداد را آن چنان منشاء بركت كرد كه در آن مدت مثلا يك سال يا هشت ، نه ماهى كه امام نبودند و اين حادثه با آن جوش و خروش اتفاق افتاده بود، هيچ كس نتوانسته بود از آن حادثه چنين استفاده يى بكند.
مى خواهم بگويم كه اين يك گنج است . آيا ما خواهيم توانست اين گنج را استخراج كنيم ، يا نه ؟ اين هنر ماست كه بتوانيم استخراج كنيم . امام سجاد توانست همان چند ساعت گنج عاشورا را استخراج كند. امام باقر و ائمه ى بعد از ايشان هم استخراج كردند و آن چنان اين چشمه ى جوشان را جارى نمودند كه هنوز هم جارى است و هميشه هم در زندگى مردم منشاء خير بوده ، هميشه بيدار كرده ، هميشه درس داده و ياد داده كه چه كار بايد كرد؛ الان هم همين طور است . الان هم هر كدام از ماهر جمله يى از عبارات امام حسين را كه برايمان مانده ، مى خوانيم ، به ياد مى آوريم و احساس مى كنيم كه روح تازه يى مى گيريم و حرف تازه يى مى فهميم .(19)

شكر را يك قران گران كرد عليه او كودتا شد!!

يك وقت رئيس جمهور كشورى مى خواست مشكلات سياسى خودش را براى من تشريح كند. او مى گفت كه يكى از رؤ ساى جمهور گذشته ى ما شكر را يك قران گران كرد، عليه او كودتا شد و از بين رفت !من گفتم مشكل او اين بوده كه مردم را با خودش نداشته است . در مملكت ما، جنسهاى تثبيت شده گاهى قيمتشان ده برابر بالا مى رود، اما آب تكان نمى خورد؛ چون مردم پشت سر دستگاهند، ما هم مى آييم به آنها مى گوييم كه مثلا اين جنس را قبلا به اين قيمت مى داديم ، اما حالا مى خواهيم گرانش كنيم ؛ مردم قبول مى كنند؛ پنج ، شش سال قبل به مردم مى گفتيم كه همه بايد به عنوان جهاد مالى به جنگ كمك كنند؛ مردم هم مثل مور و ملخ به طرف بانكها ريختند، تا به حساب مالى شوراى عالى پشتيبانى جنگ پول بريزند.
شما چگونه مى خواهيد محبت و اطمينان مردم را جلب كنيد؟ مردم به من و شما اطمينان داشته باشند. اگر ما دنبال مسايل خودمان رفتيم ، به فكر زندگى شخصى خودمان افتاديم ، دنبال تجملات و تشريفاتمان رفتيم ، در خرج كردن بيت المال هيچ حدى براى خودمان قايل نشديم - مگر حدى كه دردسر قضايى درست بكند!- و هر چه توانستيم خرج كرديم ، مگر اعتماد مردم باقى مى ماند؟ مگر مردم كورند؟ ايرانيان هميشه جزو هوشيارترين ملتها بوده اند؛ امروز هم به بركت انقلاب از هوشيارتر اينهايند؛ از هوشيارها هم هوشيار ترند. آقايان ! مگر مردم نمى بينند كه ما چگونه زندگى مى كنيم ؟
آن وقتى كه جوان حزب اللهى ما به جهاد يا به سپاه يا به فلان وزارتخانه مى رفت و به او مى گفتند كه چه قدر حقوق مى خواهى ، مى گفت اين حرفها چيست ، مگر من براى حقوق آمده ام ؟ اصرار مى كردند كه بالاخره زندگى خودت و زن و بچه ات بايد بگردد، يك چيزى بگير. به نظر شما اينها افسانه است ؟ به نظرم اگر شما برويد در دنيا اين را نقل كنيد، چنانچه كسى وضع چند سال قبل ما را نديده باشد، خواهد گفت كه افسانه است ؛ ولى اين واقعيت است . اين رويداد؛ در همين ايران و در همين تهران و در همين وزارتخانه هاى ما اتفاق افتاد؛ يكى ، دو مورد هم نبود. نماينده مجلس وقتى اول بار به او حقوق دادند، خجالت كشيد حقوق را بگيرد!بعضى از دوستان ما در دوره ى اول نمايندگى مجلس ، شرمشان آمد و ننگشان كرد كه حقوق بگيرد! افتند ما حقوق بگيريم ؟!(20)

انگيزه هاى مخالفت با حوزه هاى علميه

 اگر مى بينيد همه ى آدمهاى حسابى ايران با رضاخان مخالفند، به خاطر آن است كه آدم لات و بى سروپايى بود كه اصلا اسم دين را نشنيده و مزه ى آن را هم نچشيده بود. او در يك خانواده بى سواد لاابالى و دور از معارف دينى تربيت شده بود و وقتى هم كه بزرگ شد، در ميان قهوه خانه ها و ميخانه ها و الواتها پرسه مى زد. اصلا رضاخان كسى نبود كه با دين سر و كارى داشته باشد. مزاجش آماده ى معارضه با دين - آن هم به قصد براندازى - بود. آدمهاى ضعيف النفس بددل كج سليقه يى هستند كه گاهى از كارهاى به اصطلاح عمرانى رضاخان تعريف مى كنند و مثلا مى گويند او راه آهن كشيد و امنيت را برقرار كرد!!بايد از اينها پرسيد كه آيا احداث راه آهن و ايجاد امنيت براى مردم بود يا براى قدرتهاى خارجى ؟! چه كسانى از اين كارهاى به اصطلاح عمرانى سود بردند؟ در حقيقت رضاخان عاملى بود كه انگليسيها او را وارد صحنه كرد تا نظام دينى را در ايران به هم بريزد. ره همين خاطر در سال 1314 شمسى گذاشتن عمامه و حضور روحانيت در جامعه را ممنوع كرد و نظام حوزه ى علميه را به هم زد و روحانيت را مجبور ره خانه نشينى كرد. زمانى كه او رفت و پسرش - محمد رضا- سر كار آمد و بر امور مسلط شد، همين نيت را داشت و همين هدف و راه را- البته به شكلهاى مدرنتر و پيشرفته تر- دنبال كرد و تا روزى كه انقلاب پيروز شد، در اين زمينه جلو رفت .
رژيم پهلوى ساقط شد، ليكن فتنه ى انگيزه هاى اساسى مخالفت با حوزه همچنان ادامه دارد. رژيم ايالات متحده امريكا كه از كودتاى 28 مرداد تا پيروزى انقلاب پشت سر محمد رضا بود و عليه دين فعاليت مى كرد، امروز به وسيله ى بعضى از ايادى خود- كه شايد خودشان هم ملتفت نيستند- مشغول تخفيف و توهين دين و علماى دين و حوزه هاى علميه است . در زمان رضاخان براى اين كه روحانيت را از چشمها بيندازد، مى گفت : روحانيت مفتخور است !! يعنى مثلا عملگى و يا كار ادارى نمى كند، در عين حال به زندگى خود ادامه مى دهد. او با آن عقل ناقص خودش خيال مى كرد كه اگر كسى در بازار، دادوستد نكرد و يا مثلا بيل نزد و به اداره نرفت و شغلى پيدا نكرد، نبايد نان بخورد و اگر خورد، مفت خورى كرده است !! او چون به رسالت دين معتقد نبود، اين حرفها را مى زد و كار عالم دين را باور نداشت .
امروز هم بعضيها همان حرف را به زبان ديگرى مى زنند. كسانى كه مردم را تعليم مى دهند و برايشان زحمت مى كشند و آنها را ديندار مى كنند و بر هدايتشان مى افزايند و زمينه ى تحقق آيه ى شريفه ى اهدنا الصراط المستقيم را فراهم مى آورند، اينها اهل دين و هدايتند و هدايت اين راه محسوب مى شوند. اينها كتاب مى نويسند، درس مى گويند، زحمت مى كشند، كار مى كنند و نان بخور و نميرى را هم به دست مى آودند. مگر طلاب حوزه ى علميه چه قدر از دنيا برخوردارند؟ حقوق يك طلبه فاضل معيل در قم - كه بالاترين حوزه هاى علميه است - نصف حقوق يك عمله كه بيل مى زند، نيست و درآمد اينها از حداقل حقوق ادارى كمتر است . با اين وضعيت آيا مى شود گفت كه روحانيت ما نان خود را از طريق دين مى خورد؟!آيا اين ظلم و حق كشى و بى انصافى نيست ؟ حكومت ما اسلامى است و در آن آزادى بيان وجود دارد و اين سخنان كه از سر بى انصافى بيان شده ، با استفاده از همين فضاى آزاد مطرح شده است .(21)

نقش مؤ ثر شهيد هاشمى نژاد در جرياناتقبل و بعد از انقلاب

 آقاى هاشمى نژاد را همه مردم خراسان و بسيارى از مردم سراسر كشور مى شناسند و از خدمات ارزنده اين مرد عالم بصير و بزرگوار آگاه اند، لكن من به مناسبت اين كه بخشى از دوران كارم را در مشهد با او گذرانده ام و نيز به علت همكارى چندين ساله ام با او، ممكن است معلومات بيشترى از اين چهره ى درخشان اسلامى داشته باشم كه در اختيار مردم مى گذارم تا مطلع شوند.
آقاى هاشمى نژاد اصلا اهل بهشهر مازندران بود. ايشان از مدت ها- پيش حدود شايد سال هاى 1335، 1336- به مشهد آمد و در آنجا با يك خانواده مشهدى ازدواج كرد و تقريبا مشهدى شد؛ در همان حال وى در قم به تحصيل خود ادامه مى داد. تصوير مى كنم حدود سال هاى 1340 و 1341 بود كه او از قم به مشهد عزيمت كرد و در آن جا سكونت گزيد ما آن وقت قم بوديم . وقتى مبارزات سال 1341 آغاز شد آقاى هاشمى نژاد جزو فعال ترين عناصر مبارز در خراسان بود و در ميان علماى مشهد او يك عنصر اصلى و فعال محسوب مى شد. در سال 1342 بود كه وى در تهران سخنرانى داشت كه پس از آن او را به همراه عده زيادى از ديگر علماى مشهد او يك عنصر اصلى و فعال محسوب مى شد. در سال 1342 بود كه وى در تهران سخنرانى داشت كه پس از آن او را به همراه عده زيادى از ديگر علما و خطباى تهران دستگير كردند. او مدتى در زندان ماند. اين اولين بازداشت او بود. آقاى هاشمى نژاد در راه مبارزه از همان گام هاى نخست طعم تلخ آزار و تعقيب و زندان رژيم را چشيد وليكن اين زجرها همان طور كه انتظار مى رفت تاءثيرى نبخشيد، جز آن كه او را در راهش استوارتر كند. اين واقعيت را مى توان در فعاليت هاى پس از زندان آن بزرگوار به وضوح مشاهده كرد.

در مشهد، در يكى از فصول منبر و سخنرانى هاى مفصلى ايراد كرد و در آن جا لوايح شش گانه ى شاه را كه آن روز با هياهوى بسيار از آن اسم برده مى شد و بنا بود كه به اسم انقلاب به زور به خورد افكار عمومى حقنه شود، حلاجى كرد. آن لوايح را با استدلال و بحث متين رسوا كرد به طورى كه در آخرين جلسات اين دوره سخنرانى رژيم بالاخره طاقت نياورد و به مسجدى كه او در آن جا سخنرانى مى نمود وحشيانه حمله برد. ماءموران دستگاه در آن روز بر روى مردم تيراندازى كردند و عده اى را زخمى نمودند و سرانجام آقاى هاشمى نژاد را دستگير كردند. اين دومين بازداشت آقاى هاشمى نژاد بود.
بعد از آن او در مشهد فعاليت خود را كم تر كرد اما براى سخنرانى هاى مذهبى به ديگر شهرستان ها از جمله تهران مى رفت و همچنان به مبارزات خويش ادامه مى داد.
در مشهد فشار و اختناق دستگاه خيلى زياد بود و ساواك روى او حساسيت زيادى داشت . وى ناگزير بود كه مقدارى را به ملاحظه بگذراند و فقط در فصول منبر كه جهت سخنرانى به شهرستان مسافرت مى كرد، به هدايت افكار و بسيج مردم مشغول باشد. البته او در اين خلال تاءليفاتى داشت و به كار قلمى هم مشغول بود.
در اين دوران او چند تاءليف در زمينه هاى اجتماعى ، اسلامى و مسايل اعتقادى از خود به جاى گذاشت كه از ديد تفكر عام مردم ، كتاب هاى بسيار رايج و مطلوبى بود، به طورى كه آثار او دست به دست مى گشت و مورد استفاده ى افراد قرار مى گرفت .
در طول همين چند سال كه در مشهد بود به فعاليت هاى اجتماعى و درسى نيز پرداخت . وى هم در حوزه تدريس مى كرد و هم فعاليت اجتماعى او در اين دوران بود، به طورى كه آثار او دست به دست مى گشت و مورد استفاده ى افراد قرار مى گرفت .
در طول همين چند سال كه در مشهد بود به فعاليت هاى اجتماعى و درسى نيز پرداخت .
وى هم در حوزه تدريس مى كرد و هم فعاليت اجتماعى او در اين دوران بود. او كانونى براى جواب گويى به پرسشهاى مذهبى جوان ها تاءسيس كرده بود كه در آن جوانان ، عقده هاى ذهنى خود را باز مى نمودند. از سال 1351 فعاليت هاى سياسى آقاى هاشمى نژاد مجددا گسترش پيدا كرد. به طورى كه در سفرى كه به شيراز و اصفهان رفته بود به علت سخنرانى هايى كه در آن جا انجام داده بود، وى را دستگير كردند. او دو سه ماهى در اصفهان زندانى بود.
بعد از آن فعاليتهاى مشترك ما شروع شد. او با جمع كوچكى كه آن روز كار مى كرديم و كارهاى پنهان از چشم دستگاه را سرو سامان مى داديم مشغول همكارى شد. با پيوستن آقاى هاشمى نژاد، جمع ما نيرو و نشاط تازه اى گرفت و فعاليت هاى گسترده ترى را شروع كرد. در سال 1353 يا 1354 او مجددا بدنبال فعاليت هاى سياسى تند و بى پروايى كه داشت به اتفاق آقاى طبسى در مشهد دستگير شد.
اين باز گرفتارى او در زندان 2 سال به طول انجاميد. در اواخر سال 1355 او در زندان مشهد از نزديك با گروهك ها آشنا شد. از مجموع اين برخوردها تجربيات ارزنده ى اندوخت و دريافت هاى خود را به خارج از زندان منتقل كرد. از همان اوقات بود كه كينه آقاى هاشمى نژاد در دل اين گروهك منافق پديد آمد زيرا او از نزديك چم و خم كارهاى آن ها را ديده بود و دورويى و نفاق آن ها و انحرافات فكرى آن ها را از نزديك لمس كرده بود. وقتى وى از زندان بيرون آمد ضمن اين كه انحرافات اين گروه را به خوبى مى دانست در صدد آن بود كه شايد بتواند با ملاطفت و ملايمت و نصيحت ، تا آن را به مسير صحيح بكشاند و در اين راه چه كوشش ها كه او نكرد. در يك برهه اى از زمان او به راستى بزرگوارانه در مقابل آن ها نرمش نشان داد. لكن بالاخره مشخص ؛ كه اين ها از آن خط فكرى و عملى غلط و منافقانه خويش دست بردار نيستند. اين بود كه او پس از آن همه بى اثر ماندن ملاطفت و نصيحت بالاخره قاطعانه در مقابل آنها ايستاد. آقاى هاشمى نژاد از جمله كسانى بود كه پيش از بقيه چهره هاى معروف مورد غضب و اتهام گروه هاى منافق و افراد وابسته به آنها قرار گرفتند.
در سال 1357 كه شعله انقلاب روشن شده بود، به تدريج در مشهد يكى از گردانندگان اصلى حركت هاى مردمى شد. و در سروسامان دادن و هدايت كردن و فكر دادن به جنب و جوش هاى اسلامى ، شب و روز مشغول بود. من وقتى كه در آن سال از تبعيد به مشهد بازگشتم ، ديدم كه آن شهر بر محور ايشان و آقاى طبسى مى گردد. اين دو نفر تمام توان هود را وقف در تب و تاب نگه داشتن مبارزه مى كردند. البته همه علماء و فضلا و طلاب در اين زمينه نقش داشتند اما كارگردان و سررشته دار مسائل ، عده معدودى بودند كه از جمله مؤ ثرترين آن ها آقاى هاشمى نژاد بود. همان وقت هم او از سوى ساواك مورد سوء قصد قرار گرفت و به منزلش مواد منفجره پرتاب كردند. اما خوشبختانه آن شب در همان روزها او در خانه نبود. در آن روزها (در دى ماه يا آذرماه ) ما روزها در يكى از مساجد جمع مى شديم و مشغول كار بوديم و شب ها به خانه هاى خودمان نمى رفتيم ، چون شب ها منازل ما ناامن بود. شب ها را عموما با هم و در منزل دوستان جايى دور از چشم جاسوس هاى ساواك مى گذرانديم و در همان شب ها به منزل ايشان با مواد منفجره حمله كردند و به منازل ديگران هم حمله كردند، مثل منزل آقاى طبسى و منزل خود بنده ...

آقاى هاشمى نژاد نقش بسيار مؤ ثرى در جريانات پيش از انقلاب داشت و پس از آن كه من به دستور امام به تهران آمدم ، ديگر همه بار بر دوش او و آقاى طبسى بود تا آن كه انقلاب پيروز شد. وقتى انقلاب به پيروزى رسيد اين مرد بزرگوار در حفظ نظم شهر و حفظ پادگان نقش به سزايى داشت . او به اتفاق برادر عزيز ديگرمان آقاى طبسى كه خداوند ايشان را حفظ كند و طول عمر بدهد، توانست كه پادگان مشهد و پادگان لشگر 77 را از دستبرد افراد فرصت طلب دور نگه دارد و سلاح ها را حفظ كنند و شهر را آرام نگه دارد و اداره نمايد.
شرح احوال آقاى هاشمى نژاد در ماههاى نخست پس از پيروزى ، داستان چندين ماه كار توان سوز و پيگير بود.
در انتخابات خبرگان او از مازندران انتخاب شد و براى تدوين قانون اساسى به تهران آمد. بعد از آن وى در مشهد مشاغل رسمى را قبول نكرد و لكن اداره كلاسهاى درس ، اداره حزب جمهورى اسلامى شاخه مشهد، و اداره فكرى جوانان آن سامان به عهده آقاى هاشمى نژاد بود. اين ها مسؤ وليتهايى بودند كه او با كمال قدرت از عهده شان بر مى آمد.
بعد از پيروزى انقلاب ، بى شك كانون تفكرات اسلامى در خراسان شخص آقاى هاشمى نژاد و كلاس هاى ايشان بود و در هر برهه اى از زمان ، هر جا شبهه و اشكالى بود، زبان گويا و فكر قوى ايشان بود كه جوانب عقده ها را باز كند و مشكلات را حل نمايد.
در طول مدت بعد از انقلاب ، همچنين در دوران حركت عمومى مردم پيش از پيروزى انقلاب آن سخنرانى هاى پرشور و گرم و عميق آقاى هاشمى نژاد بركات زيادى را به باز مى آورد و در همه جا به افكار عمومى مردم سمت و سومى داد و غير از سخنرانى ها و خطبه هاى پرشورى كه او ايراد مى كرد بايد بگويم كه زندگى اين عالم بصير با همه فراز و نشيب هايش بر روى هم يك خطابه پرشور و هنرمندانه بود و به قول شاعر
به سر برد او خطبه نامدار
فرود آمد از منبر روزگار
مسؤ وليت سنگين خود را از سال 1341 در طول 19 به خوبى انجام داد و با كمال سربلندى و سرافرازى به لقاءالله پيوست و به شهادت رسيد. البته شهادت براى شخصى مثل اين عالم بصير و سخنور و بزرگوار يك افتخار است همچنان كه براى كشندگان و دشمنانش مايه روسياهى است و آقاى هاشمى نژاد از لحاظ شخصى فرد متواضعى بود. انسان شجاعى بود. خوش فكر و خوش قريحه بود. زحمت كشيده و درس خوانده بود. بى طمع و بدون چشم داشت به مال و مقام كار مى كرد و به كار علاقه داشت و صداقت و اخلاص ‍ و وفاى او را همه مى دانند. او يك شخصيت از همه نظر ممتاز بود. من احساس مى كنم برادر عزيز و گرانبهايى را كه قلبا و روحا به او خيلى متكى بودم و همواره به او دلخوش و اميدوار بودم از دست داده ام .
مردم خراسان يك پدر دلسوز و يك برادر علاقه مند و فداكار را از دست دادند و ملت ايران يك فرزند ارزشمند و كم نظير را. او در قضاياى جنگ تحميلى دو نوبت به مناطق جنگى آمد. يك بار از تهران به اتفاق هم به اهواز رفتيم و چند روزى با ما ماند و بعد به اتفاق به دزفول رفتيم و در آن جا هم در پشت جبهه خدمات ارزنده اى انجام داد. خدايش رحمت كند و به ملت در مقابل از دست دادن اين گوهر گرانبها، عطيه ارزنده اى عطاء نمايند. خداوند اين خسارات را خود جبران كند و به بازماندگان آن بزرگ مرد و فرزندانش و به همسرش صبر و اجر فراوان عنايت كند(22)

چه غربتى ، چه غمى و چه استقامتى

خدايا!تو شاهدى كه در دل من چه گذشت ، آن روزى كه آمدم اين شهر- و از راه دور، خرمشهر تصرف شده و غصب شده را- با فاصله ى رود خانه ى هميشه جارى زندگى در اين مرز و بوم مشاهده كردم . چه غربتى ، چه تنهايى يى ، چه غمى ، و در عين حال

چه استقامتى ، چه قدرتى ، چه عزم و اراده يى در فضاى اين شهر موج مى زد. زن و مرد دفاع مى كردند. آنهايى كه براى وجود انسانى هود، ارزش والاى اسلامى را قايل بودند، چه كردند. اين جوانان مؤ من ، اين نيروهاى حزب اللهى ، اين انسانهاى دست از جان شسته و سر از پا نشناخته ، در اين شهر و در اين استان چه كردند. چه آنهايى كه از همين مرز و بوم بودند، چه آنهايى كه از ساير اقشار كشور آمده بودند. شما ايستادگى كرديد. امروز ثمره ى اين مقاومت اين شده است كه ايستادگى ملت ايران ، براى جوانان ، براى ملتها، براى جمعيتهاى كه در دنيا سخنى براى گفتن دارند، يك حادثه ى مثال زدنى است . هيچ كس در امروز و فرداى تاريخ نخواهد توانست ، سر سوزنى ملامت متوجه ملت ايران كند؛ چون ايستادگى ملت ايران براى همه آشكار شد.(23)

در اسلام تساهل هست اما كجا؟ تساهل نسبت به چى ؟

انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ، براى نسل امروز در سراسر عالم يك پيام دارد، و در تاريخ هم اين پيام ثبت مى شود، و درباره آن قضاوت خواهد شد.
آن پيام يك راه جديدى پيش پاى بشر مى گذارد، راهى غير از آن چيزى كه امروز به نام فرهنگ غرب معروف است ، به بشر ارائه مى كند و بعيد نيست اگر بگوييم كه غرب اين راه را بر بشر تحميل مى كند. يعنى امروز فرهنگ غربى براى ملتها يك انتخاب نيست ، بلكه غالبا يك تحميل است . اين تحميل از طريق استفاده ى غرب از قدرت علم ، قدرت صنعت ، قدرتهاى نظامى ، مالى و اقتصادى كه در اختيار دارند، صورت مى گيرد.
در مورد راه جديدى كه انقلاب اسلامى ارائه مى كند، ابتدا لازم است چند جمله مطرح شود كه چرا راه جديد؟ و آيا نيازى به راه جديد هست ؟
پاسخ اين است كه بله . نياز عمومى به يك راه جديد هست . چرا؟ چون همين فرهنگ غرب كه امروز در بخش عظيمى از دنيا، اگر نگوييم تقريبا در همه ى دنيا، يك حاكميت تحميلى و بعضى جاها حاكميت طبيعى ، دارد؛ ناتوانى اش در خوشبخت كردن انسان ، آشكارتر شده است . آنان مى خواهند كه در دنيا سعادت پيدا بكند، در صورتيكه فرهنگ غرب مدتهاست نشان داده و امروز واضحتر شده است كه ناتوان است .
بعضى از علائمى كه خيلى روشن اين معنا را به ما مى رساند عبارت است از رشد روزافزون فساد (هيچكس نمى تواند بگويد كه دنياى غرب به سمت صلاح مى رود، مشهود است كه به سمت فساد مى رود)، متلاشى شدن بنيان خانواده ، نابسامانى وضع زندگى اجتماعى (از جهت وجود تبعيض و بى عدالتى و ظلم ، ببينيد چگونه هنوز در فرهنگ غرب بين سياه و سفيد تبعيض است !؟ بين شهروندان ، صاحبان اديان مختلف تبعيض هست !؟ برخلاف ادعاهايى كه مى كنند، برخوردارى از نعمتهاى حيات ، براى آنان يكسان نيست . بلكه ثروتهاى افسانه اى در كنار فقرهاى عجيب ، و تبعيض و ظلم وجود دارد). وضع بد جوانان و كودكان در دنيا نيز معضل ديگرى است .
اينها چيزهايى است كه آمارها و گزارشهاى خود غربيها به آنها تصريح دارد.كودكان از نسل قبل منقطع اند، غالبا از محيط گرم و عطوفت بار خانواده محرومند. جوانان دچار حيرت و افسودگى و سردرگمى اند. در سايه فرهنگ غرب آينده ى نسل جوان مبهم و تيره است . از همه ى اينها بالاتر اين كه امروز در عرف جهان ، ظلم ، تبعيض ، زورگويى ، قلدرى و گردن كلفتى قانون و رويه شده است . يعنى سازمان مللى با يك تركيب غلط داريم ، يك شوراى امنيتى دارد، كه به خاطر ميل و منفعت قدرتهاى بزرگ مى نشيند و تصميم مى گيرند فلان جا را بمباران كنند، فلان جا را محاصره و فلان جا را نابود كنند، در فلان درگيرى دخالت بكنند يا دخالت نكنند، يا اينكه به زبان بگويند دخالت مى كنيم و در واقع دخالت نكنند، تا به سود زورگو تمام شود، مثل قضيه بوسنى و هرزگوين . يا نسبت به محروم كردن حق يك ملت ، مثل قضيه ى فلسطين اجماع مى كنند. يا تصميم مى گيرند نسبت به اشغال يك كشور، مثل جنوب لبنان به وسيله بيگانه ، بى اعتنايى يا غمض عين كنند.
قدرتهاى مسلط كه در راءس همه آنها آمريكا (و انصافا ام الفساد قرن است و اين اسم امروز كاملا شايسته ى رژيم ايالات متحده ى آمريكاست )، تصميم مى گيرند به جايى هجوم كنند، يك جا كه بايد دخالت كنند، دخالت نكنند. يك جا دست مظلوم را ببندند و دست ظالم را باز كنند. اين مسئله از همه بدتر است كه اينها قانون شده است . اگر كسى هم مخالفت بكند، محكوم مى شود به اينكه با نظر جهان و افكار عمومى جهان مخالف است .

يك جا جماعتى را در شهرهاى آمريكا، زنده زنده در آتش مى سوزانند و صداى كسى در نمى آيد. يك جا هزاران نفر مردم مسلمان در بوسنى و هرزگوين قربانى مى شوند، زنها به آن صورت مورد اهانت قرار مى گيرند، بچه ها آن چنان وضعيتى را پيدا مى كنند و آب از آب تكان نمى خورد. يك جا مثل لبنان و فلسطين اشغالى ، دشمن هزار جور فاجعه به وجود مى آورد، كسى حرفى نمى زند، اما يك جا يك عنصر فاسد مفسد، كه مايه ى فساد است ، فرض كنيد بوسيله فلان مسلمان در مقام دفاع ، مورد هجوم قرار مى گيرد جنجال همه بلند مى شود.
اين همان مطلبى است كه در روايات از پيامبر بزرگوار (ص ) منقول است كه فرمود: روزى خواهد آمد كه در جهان ، منكرها معروف مى شود، و معروفها منكر مى شود. اين بدترين جرم و جنايتى است كه امروز به گردن فرهنگ غربى است كه از علم ، تكنولوژى و ثروت دولتهاى خود براى اين فسادها و ظلمها استفاده مى كنند.
بنابراين بشر احتياج به يك راه جديد دارد. اين راه چيست ؟ آيا راهى كه انقلاب و جمهورى اسلامى ارائه مى دهد، يك چيز جديدى است ؟
جواب اين است كه نه ، راهى كه ما ارائه مى دهيم راه قرآن و اسلام است . البته يك نكته در اينجا وجود دارد و آن اين است كه امروز دو تفسير و دو برداشت غلط و انحرافى از اسلام وجود دارد، كه دشمنان اسلام سعى دارند آنها را گسترش بدهند و ترويج كنند. و اين دو برداشت نيز نقطه ى مقابل يكديگر است و هر دو غلط مى باشد. دشمن هر دو را در مناسبت و اقتضاء خود، ترويج مى كند.
يكى از اين دو برداشت و فهم غلط، فهم كوته نظرانه و تعصب آميز و حاكى از عدم معرفت به اسلام و قرآن است كه اسلام را عبارت مى داند از يك مجموعه ى بسته ى احكام و مقررات صرفا شخصى ، يا حداكثر احوال شخصيه ، و هيچ گونه امكان اداره ى زندگى ، چه رسد به اداره ى دنيا و مسائل مهم مربوط به يك جامعه ، مطلقا در اين فهم غلط از اسلام ، وجود ندارد.
اين فهم غلط مربوط مى شود به گروهى از روحانيون وابسته به دستگاههاى ظلم و يك عده مردم عامى در بخشى از كشورهاى اسلامى ، كه دشمنان اسلام ، دائما بر روى اين تكيه مى كنند. به گمان خودشان ، هر جا مى خواهند انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى را بكوبند، با اين اسلام غلط مقايسه مى كنند و مى گويند: جمهورى اسلامى از اين اسلام جدا و منحرف شده است . اين يك فهم از اسلام مى باشد كه غلط است .
يك برداشت و فهم ديگرى از اسلام نيز وجود دارد، كه نقطه مقابل اين است و به اصطلاح ، يك برداشت متجددانه از اسلام است ، كه امروز به وسيله ى بعضى از فريفتگان يا دست نشاندگان فرهنگ غربى ، تحت نام تساهل ترويج مى شود. مى گويند اسلام دين تساهل است .
بلى . بلاشك در ايلام تساهل هست ، اما كجا؟ تساهل نسبت به چى ؟ اينكه اسلام نسبت به چه چيزى تاهل مى ورزد را مبهم مى گذارند. معتقد به تساهل مطلق اند.
اين هم يك برداشت است . اين برداشت كسانى است كه در واقع حوصله ى عمل كردن به هيچ يك از احكام اسلام را ندارند، مايل نيستند كه نسبت به هيچ تعهدى از تعهدات اسلامى عمل كنند. مى خواهند در مقابل دشمن باز باشند، تا دشمن و مخالفين اسلام بيايند و هر چه مى خواهند از اسلام حذف كنند و تحت عنوان تساهل و روشنفكرى و روشن بينى ، با عكس العملى مواجه نشوند.
اين هم برداشت ديگرى است كه امروز در اطراف دنياى اسلام ، عده اى مروج دارد. تحت عنوان اينكه ما نبايد كارى كنيم كه اسلام در خارج بد معرفى شود. مى گويند: اگر در اسلام اسم جهاد و اسم امر به معروف و نهى از منكر آورده شود، بد معرفى مى شود. اگر اسم جزاى اسلام را بياوريم بد معرفى مى شود. اگر اسم حجاب اسلامى يا حكومت اسلامى آورده شود بد معرفى مى شود.
نزد چه كسى بد معرفى مى شود؟ نزد اربابان غربى آقايان . سران همان فرهنگ مهاجم غربى ، كه مى خواهند هيچ چيزى در مقابلشان نباشد و همه جا را با فرهنگ فاسد خودشان تصرف كنند، اين هم يك فهم ديگر از اسلام است كه يك عده طرفدار دارد، و هر دو برداشت غلط است .
اسلامى كه جمهورى و انقلاب اسلامى ترويج مى كند، اسلامى است كه قرآن به آن ناطق است ، اسلامى است كه يك مجموعه ى كامل اداره ى زندگى انسان ، از نماز تا جهاد، از خانواده تا تشكيل جامعه ، از مسائل شخصى محض تا مسائل عظيم بين المللى ، از تعامل برادرانه با مسلمانان عالم ، با يكديگر و ميان يكديگر، تا تعامل مروت آميز با غير مسلمانها را دارد، كه لاينها كم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطواليهم (24)بايد با كسانى كه غير مسلمانند، معامله ى مروت آميز بشود.
و در مقابل ، معامله ى شديد و قوى با دشمن مهاجم . انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظهروا على اخراجكم ان تولوهم . (25)
همه اين مسائل در اسلام هست ، از اداره ى حكومت يك كشور (كه حكومت از نظر اسلام عبادت است از از حكومت علم و عدل و حكومت علم و تقوا)، تا اداره ى اقتصاد يك كشور كه بر اساس برابرى انسانها در مقابل خيرات عالم است و بر اساس مالكيت هر انسان ، نسبت به كوش و تلاش هود است . نه گرايش سوسياليستى شوق سابق را دارد، نه گرايش سرمايه دارى غرب امروز را، بلكه در امر اقتصاد يك چيز جامع و كامل است . اقتصاد اسلامى ، حكومت اسلامى ، روابط اجتماعى ، روابط انسانى و اداره ى خانواده بر مبناى اسلام ، همه با هم و در كنار هم ، بر يك سلسله معارف متقن ، يك فلسفه ى قوى و استدلال عقلانى بى خدشه متكى مى باشد. اين اسلام است و جمهورى اسلامى بر يك چنين اسلامى متكى است . نسبت به احكام اسلام تبعيض جايز نيست .
خداى متعال در قرآن خطاب به يهود مى فرمايند: افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض (26). جهاد اسلام ، امر به معروف و نهى از منكر اسلام و حكومت اسلام را رد مى كنيد، اما نماز جماعت اسلام را قبول مى كنيد!
اين نمى شود، اين جامع نيست كما انزل على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين ، فوربك لنسئلنهم اجمعين . (27)نمى شود كسى مدعى ديندارى و مدعى اسلامى لشد، اما يك بخش از اسلام را كه طبق خواست سردمداران اردوگاه غرب يا فرهنگ غرب است ، بپذيرد و دسته ى ديگر را نپذيرد!
آن روزى كه بلوك شرق شوروى ، سوسياليسم و كمونيسم در دنيا وجود داشت ، عده اى اسلام را بر طبق ميل آنها تفسير مى كردند، اقتصاد اسلام و حكومت اسلام را به گونه اى كه آن فرهنگ در ذهن آنان تزريق كرده بود، بر دوش اسلام تحميل مى كردند، آن باطل و زايل شد، ولى تفسير آنان بيخ ريششان ماند. اگر عده اى ، بخواهند همين كار را با فرهنگ غربى انجام برهند، نمى شود.
اسلام يك كل و يك مجموعه است ، اسلام براى زندگى است . اسلام براى فرد و جامعه ، و براى دنيا و آخرت است ، و برخوردار از پشتوانه ى عقل مى باشد. اسلام به علم ، به عنوان يك ابزار كارآمد نگاه مى كند، اما علم را بر ارزشهاى اسلامى و انسان مسلط نمى كند. اين نوع تفكرى است كه امروز جمهورى اسلامى به آن قائم است و مروج آن مى باشد و پرچم اين نوع تفكر اسلامى ، در دست جمهورى اسلامى است .
البته پاسداران قلعه ى على الظاهر شامخ و باطنا آسيب پذير و پر رخنه ى فرهنگ غربى ، با اين اسلام به شدت مى جنگند. شما هر وقت از شبانه روز كه راديو را باز كنيد، يك گوشه ى به جمهورى اسلامى فحش مى دهند. هر روزنامه ى وابسته به دستگاه استكبارى و امپراطورى خبرى صهيونيستى را نگاه بكنيد، مى بينيد مطلبى عليه جمهورى اسلامى دارد!
خوب داشته باشد. چه اهميتى دارد؟ اين ملت ، شانزده سال در اين فضا پيش رفته است و روز به روز نشان داده است كه استحكام و استقامتش بيشتر مى شود. امام بزرگوار ما رضوان الله تعالى عليه ، مظهر يك چنين استقامت و ايستادگى اى بود و مردم مسلمان ايران ، اين درس را از آن بزرگوار خيلى خوب ياد گرفتند. تهمت و دشنام تحجر و تعصب ، اين مردم را از ميدان بيرون نخواهد كرد. به ما مى گويند معتصبيد، متحجريد، اصول گرا و بنيادگرا هستند و مراد شان از بنياد گرا، معناى مثبت آن ، يعنى پاى بندى به اصول و پاى بندى به مبانى منطقى نيست ، بلكه مرادشان كوته بينى ، كوته نظرى و تنگ نظرى است . خودشان به اين معنا متعصب و متحجرند. آن جايى كه پاى مسائل مهم براى دنياى غرب پيش ‍ بيايد، از هيچ چيز نمى گذارند، حاضرند براى آن چيزى كه جزو اركان و اصول فرهنگ غربى آنهاست ، انسانهاى زيادى را فدا كنند و من اعتقادم اين است كه مبارزه ى دسته جمعى آنان با جمهورى اسلامى ، به خاطر اين است كه مى دانند اگر جمهورى اسلامى به همين صورت پيش برود و نهضت بيدارى اسلامى با همين كيفيت ، در دنيا اميدوارانه ادامه پيدا بكند، از سلطه ى فرهنگ غربى ، كه به دنبال خود سلطه ى اقتصادى و سلطه ى سياسى و سلطه ى همه چيز را براى آنان خواهد آورد، دستشان كوتاه خواهد شد.
آنان اين مطلب را مى دانند و به همين دليل با اسلام دشمنند. از اسلام مى ترسند، زيرا از اسلام سيلى خورده اند. مى دانند كه جمهورى اسلامى ، متمسك به اسلام است و پرچم اسلام ، در دست جمهورى اسلامى مى باشد. به فضل پروردگار، همين جور هم هست . مسلمانان در گوشه و كنار دنيا، راه اسلام را پيدا كرده و حركت اسلامى را آغاز كرده اند، اگر قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ، حركت اسلامى در برخى كشورها دچار غربت بود، به حمدالله بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ، اين غربت برطرف شده است . دلها متوجه اسلام مى باشد و اين آن چيزى است كه آنان رامى ترساند.(28)