جلوه هاى نور

سيد احمد هاشميان

- ۴ -


تخدير 
تخدير و جذبه تعالى ، دو قطب از معنويت زندگى است ، قطبى در اضمحلالِ ره آوردهاى حيات است و پايه ريز نكبت هاى شيطانى ، و آن قطب ديگر در جهش خود فراموشى و واقعيّت نگرى ، و لامحاله هر كس به سوى يكى از دو قطب در كشش است و هر كسى در نگرشِ واقعيّت بسانى اينسان در نَوَسان است .
يكى به راه قُلّه عظمت ، استقامت و پايدارى و سخن هاست ، و آن دگر با هر چه انحرافِ بيشتر، در سقوطى آزادتر؛ يكى مستمسك به عروة الوثقى و آن ديگر راهى ديار تباهى ها، و اين گونه است هميشه ، و هر كسى در گونه اى است از اين دو گونه ، كه همه را نخست اشعه رحمت در راه يابى به خلقت مدد است ، آنگاه اشعه اى در طهارتْ جرقه اميد است ؛ يكى را قيد خودباورى تار مى تند كه آدمى آزاد است ! و آن دگر را فهم خودنپندارى ، از قيدها مى رهاند؛ اكنون بنگريم كه ((مى خندد اجل به آرزوها)) و ((قضا به حيله ها)) و گذر عمر با اين همه تخديرها!
تخدير از سُكر مال ! تخدير از لذّت ها و سلامت ها! تخديرهائى از دردها و دواها! تخدير از قهقهه مَقام و سرگردانىِ انديشه ها! كه گوئى دنيا همه تخدير است و هم هر تخدير، پاى در آلودگى ها و سايه از تباهى ها دارد، و آنجا هم كه علْم اكنون بيائيم در كنارى از انديشه بيتوته كنيم ، بيائيم در كنارِ به خواب رفته ها وضوى بيدارى بگيريم ، بيائيم بااخلاصِ اشك ، و در ياد خداوند تعالى قصّه اى بخوانيم در واقعيّت ، آن مرد را كه وقتى طبيب لابد پايش را مى بريد، او رضا نداد تا با داروئى بيهوشش نمايند و گفت دوست ندارم در حال بيهوشى از ذكر خدا غافل بمانم ، او را با ارّه اى گداخته پاى بريدند! و او همچنان ذاكرى ناظر بود! و او را درد هم تخدير نكرد!
بودند لقاء پروردگار را، و در شاهكارى از زيبائى ، عروج كردند و امّا بر خود بنگريم كه در چه فاصله ايم ؟ كه
س ه‍ 27/11/63
سه ريشه و اين همه فجايع 
آنگاه گام بر راستاى مستقيم داريم كه رحمت الهى تار و پود ذهنىِ ما را در تركيبى نورانى تجسّم بخشد، و به حول و قوّت حضرتش در گستردگىِ متغيّر زمان و مكان ، و عوامل كمّى و كيفىِ گوناگون در قوام باشيم . چه دنيا در همه ابعادش ، و در همه شئون مختلفه عوامل وجودى ، در قبضه قدرت آفريدگار جلّت عظمتُه است ، و ذات مقدّسش حال و گذشته ، و آينده هاى دور و نزديك را در مشيّت دارد، و زيبائى از آنِ انديشه اى رساست ، كه از اين واقعيّتْ حاشيه گرا نباشد و خويشتن را به تحيّر نسپارد.
چه انسانى كه خاطرات كامل ديروز را به خاطر ندارد و از آنچه در فرداست بى خبر است ، بايد به خود آيد، و بنگرد كه آنچه در انديشه جز بر مبناى هدايت الهى باشد، مسلّما پندارى نادرست و لرزان است .
و در بيراهه ها، آنان كه خلايق را از متن الهى به حاشيه شيطانى مى كشانند، اگر چه بسيارند، اما در راءس آنان حكّام و امراى جور قرار دارند، و روحانى نماهاى فرمايشى و وعّاظ السلاطين ، مكمّل آنان اند كه انديشه مردم را از ظاهرى به هدايت ، به باطنى از شقاوت منحرف مى سازند، و اين هر دو، اندك اندك بر كدورت هاى درونى مى افزايند و اجتماع را به قهقرا سوق مى دهند، و هم مردمِ ناسپاسِ اجتماع اند كه در گيرودارهاى آزمونِ زندگى ، از خدا مى برند و در كرنش به حكام و عاملانشان به خدا شرك مى آورند، چه آن كس كه بگويد لا اِل هَ اِلاّ اللّهُ و جز بر خدا كرنش آورد، در اين نامردمى بر خود گواه است كه عهد با خدا را شكسته است .
از اينجا و از اين سه ريشه (امراى جور، عالمان نابكار، و مردم گناهكار) دنياى فجايع در حيطه شياطين نُضج مى گيرد. ولى آنان كه به ريسمان الهى چنگ نزنند! و با دشمنان خدا نجنگند، لامحاله بر يكديگر چنگ مى زنند و با اكنون به ديارِ اللّه اكبر گويان برويم ، كه امر و نهى خداوند تعالى را بر كرسى دارند؛ در آنجا آفتاب به زيبائى مى درخشد!
س ه‍ 25/12/63
فاصله 
معنويّت با نوسانات خفيفه نيّات در ارتباط است ، و نسيمِ محسوسِ انحراف ، در واقعيّتِ طوفانىِ خود، ره آوردهاى فضائل انسانى را به يغما مى برد، آنجا كه مى انديشد كه چرا گرفته است ؟ و چرا ناخشنود است ؟ و چرا...؟ ولى بايد بداند كه شايد...
آرى تو اى انسان كه تا ساعتى پيش در صفا و نورانيّت بودى ، اكنون چرا اين همه ناخشنودى ؟ شايد به گناهكارى لبخند زدى ! و يا به ثروتمندى كرنش ‍ آوردى ، و يا نعمت اخلاص را سپاس نگفتى ! و چه مى دانى كه چرا؟ تو اى رزمنده ! كه اين همه گرفته اى ! شايد آنگاه كه از جبهه با آن همه اخلاص برمى گشتى ، چشم به چهره غارتگرى دوختى ، و آن همه فضائل را از خود فرو تكاندى ! چرا ندانستى كه سير الى اللّه هيچ گاه از جهاد اكبر خالى نيست !؟
و اى برادر سرباز! چه مى دانى كه چرا؟ شايد؛ آلودگيهائى از ندانستن ها و آلوده شنيدنها، و كردارهائى كه نبايد، تو را پرده ضخيم است ، كه آن همه جلال و جبروتِ جبهه و آن همه نواى ملكوت را نمى شنوى و مشام جانت از آن همه و تو اى فرمانده ! شايد آن هنگام كه سان مى ديدى ، خودپندارى ، تو را به فراموشى انداخت كه ديروز نطفه بودى و فردا هم كه ... و آن شد كه نتوانستى قيام ليل كنى ! و عمرى را در شبى از كف دادى .
اما تو اى رهگذر! چه مى دانى كه چرا با اين همه تبختر قدم برمى دارى ؟! شايد! بر چشم خاك شده مادرى قدم گذاشتى كه در بدرقه فرزندش به جبهه اشك شوق فرو مى ريخت .
در آنجا كه فرمود: ((اى پسر جُنْدَب ! اگر شيعه ما در استقامت بودند، فرشته ها با آنها دست مى دادند، و ابر بر سرشان سايه مى انداخت ، و در روز هم مى درخشيدند، و از بالاى سر و زير پاى خود روزى مى گرفتند و از خدا هر چه مى خواستند به آنها مى داد)).(69)
س ه‍ 2/1/64
پيروزى 
پيروزى نامى زيبا و رؤ يائى است ، و اگر در اصالتِ معنا كليّت داشت ، هر پيروزى در واقعيّت نيز پيروزى بود. ولى چه بسيار به ظاهر پيروزى ، در واقعيّت شكست است ، و يا ظاهرى به شكست ، در واقعيّت پيروزى است .
و اين بسيارى را معمّا است كه تا حلّ آن چه بسا كه عمرها بر باد رفته است ، چرا كه خفاياى نفع پرستى بر بسيارى از نكته هاى تكاملى ، پرده تجاهل مى كشد، تا مانعى از پندارهاى نابجا و نجاتى از گردابهاى شهوانى نگردد.
و اما اين كودكانه است كه آدمى در نيل به پيروزى لبخند آورد، تا آنجا كه نداند آيا پيروزى در واقعيّت است ، يا سرابى است در عمق شكست ! آن كه خود را دانشمندى بزرگ مى انگارد و رمزى از فورمول نهفته طبيعت را كشف مى كند آيا او پيروز است ؟ چگونه ؟ آيا سود و زيانِ آن كشف را هم محاسبه كرده است ؟
آن فراهم آورنده اموال بسيار كه شب و روزِ عمر خود را به بهاى آن داده است چه مى پندارد؟ آيا فكر مى كند كه پيروز است ؟ و آيا آن همه حكّام ، با آن همه سرزمين ها، و انسان ها كه در سُلطه دارند! چه مى پندارند؟ آيا آن انديشه پيروزى كه به تصوّر دارند، بر راستى و حق است ؟
آيا اين انسان كه هر روزه در نقصان است ! پيروزى را در چه خلاصه مى كند؟
انسانى خواب آلوده از اين همه همهمه حيات ! با دركى خواب آلوده تر از مفهوم پيروزى ، و سرگردان از اين همه ندانستن ها و در شدّت اين همه كوتاهى عمر!
اگر كمك هاى غيبى و رحمانى بر آئينه ضمير نتابد، چگونه انسانى مى تواند پيروزى واقعى را درك نمايد؟ و اين پيروزى را در كلام منجى عالم بشريّت به وضوح درمى يابد كه فرمود: ((قُولُوا لا اِل هَ اِلاّ اللّهُ تُفْلِحُوا))(70) بگوئيد جز خداوند، خدائى نيست تا رستگار شويد. كه خلوص ‍ در آن تزكيه مى آورد و پاكيزگى از شرك و گناه به شروط آن ره مى نمايد.
پس پيروزى در رستگارى است ، نه با غلبه يا شكست ، كه اگر مسير لِلّه و الهى باشد غلبه يا شكست ، هر يك ابدى دارد.
س ه‍ 14/1/64
اوامر معنوى 
قلب و جان و يا روح و نفس همه در يكى ، و به نرمى و لطافتِ نسيم در فرمان اند، فرمانى كه به چشمِ چشمْ معتقدان نمى آيد، و به لمسِ لامسه گران لمس نمى گردد، با اينكه آشكار است ! فرمان از قادرى مطلق كه همه چيز در حيطه جلال اوست مادر، در فرمانِ محبّتِ نازل از خداوند تعالى است كه از شيونِ طفل از جاى مى جهد و در شور ناله فرزند بى تاب مى گردد؛ رزمنده ، در فرمانِ شوق است كه از حضرت بارى تعالى بر او نازل مى شود تا بر شومان بخروشد و ساحت زندگى را از فراگيرى ناپاكيها بزدايد.
دشمن ، در گريز، از ترس است كه از خداوند تعالى بر او چيره مى شود تا اينسان بهراسد، و اين گونه بگريزد، و اين نسيمِ رحمت است از پروردگار جلّت عظمتُه كه به جان و روح اميد مى بخشد و عشق مى آفريند، تا نفسْ طهارت يابد و به معبودِ هستى بخش در رجاءْ به لقاء نشيند.
قرآن كريم در نهايتى از زيبائى و كمال ، نمونه هائى از امدادهاى الهى را يادآورى مى نمايد كه از آن جمله است : الف - دشمنِ هم بوديد پس بين قلوب شما انس و اُلفت انداخت و به نعمت او برادر شديد)
.
يابيد و قرار داد بين شما دوستى و مهربانى )
.
(قدم ) نگاه داريد آنان را كه ايمان آوردند، بزودى بر آنان كه كفر ورزيدند وحشت مستولى مى نمايم ...)
.
بگويند به سخن آنان گوش فرا مى دارى مانند چوب خشكِ تكيه داده شده اند، هر فريادى را عليه خود مى پندارند)
.
نمى توانستى بين قلوبشان الفت بيندازى ولى خداوند بين آنها الفت انداخت ) .
س ه‍ 64
غبار آلودگان جبهه 
گرد و غبارِ خون آلودِ جبهه ، عمقى در عظمت و لطفى به صداقت در ايمان به لا اله الااللّه دارد، و راهيان اين راه را به حقيقت ، لبخندى بهشتى در تجلّى فوزى عظيم است .
بزهكاران را چهره اى در هجوم و تسليم با آميزه اى از حيله و لبخندى در كذب است و خودفروختگان به هوى و نفاق و شهوات كاذب را همه همّ آن است كه با دقّت و قوّت ، خود را به نقاطى از مختصاتِ سقوط قرار دهند و سيرِ مجازات را بر عليه خود حدّت بخشند، و نيز آن زشتْ مردمى كه به طهارت و عفت و حجاب پوزخند مى زنند، گردى از مذلّت و نكبت بر چهره دارند.
اما، در جبهه هاى جهاد، حركت براى خدا و به سوى خداست و زيبائيها در واقعيّت اند، در آنجا، زيباترين ، سخنِ خدا و احكام الهى است كه بر بصيرت مى افزايد، كه دانستن ها و اخلاص ها را افزايش ‍ مى دهد، و اين رحمتى از دو سو، در مقطع بين دو جهان ، به گونه تلقينى آخرين است كه درود خدا بر علماى باتقوى كه در پيرامون باشند و با يارى خدا شياطين را دورباش گويند و رحمت خداوند تعالى را به دعا نشينند، تا نيكان را درجه بيفزايد، چه هر درجه در تعالى ، حياتى ديگر است .
س ه‍ 17/2/64
وُجُوهٌ مُكْفَهِرّة 
انديشه و بيان و روش ما در خودسازى و تكاملِ ما و ديگران تاءثيرى به نسبت دارد، و در اين بُرهه عكس العمل ما در مقابله با كُنشِ ديگران نيز دقيقا چنين است ، و اصلى از شخصيّت وجودىِ ما را تشكيل مى دهد.
اگر بر مجرم و گناهكار لبخند آوريم ، او را بر خود تسلّط داده ايم ، به او در انجام خلاف جراءت بخشيده ايم ، و ره آورد صلاح و نيك پندارى هاى خود را به تارى كشيده ايم ، به دنيا و آخرت او و خود و جامعه ستم روا داشته ايم . لبخندى اين گونه در عمل بمانند تسليم در مقابل متجاوز است و همين گونه است ساير ابعاد در پندار و بيان و عمل ما. پس اين از غفلت است كه به ريزه كاريهاى روحى و جنبشى حيات بى توجّه باشيم و از كناره هاى آن به سادگى بگذريم و در دامنه وسيع آن به غور نپردازيم .
بِسَخَطِهِم وَ تَقَرَّبُوا اِلَى اللّهِ بِالتَّبَاعُدِ مِنهُم ))(71) (با بغضِ مردم گناهكار به خداوند تقرب جوئيد و با آن ها با قيافه عبوس برخورد نمائيد، و رضايت خداوند را در خشم به آنها طلب نمائيد و به خداوند تقرّب جوئيد با دورى از آنان ) .
اگر دل به كينه و نفرت از گناهكار نداريم ، از آنان خواهيم بود و اگر بر آنان چهره دُژَم نداريم از سنگهاى دوزخ شكافته شود)
.
آرى ، پندارِ مؤ من به گناهكارْ در مقامِ انكار، او را عبوس ‍ مى نمايد و آسمانِ گرفته سيمايش براستى نويد عذاب مى دهد و آن هنگام كه حدودِ الهى اِعمال شود شكُفتگى به او باز مى گردد. و اين حالتِ خدائى ، سزاوار مردان خدا و طليعه اى از تقرب آنان به پروردگار است ، همان گونه كه مهربانى در راه خدا خصيصه ذاتىِ مؤ من است .
اندوهِ مؤ منى فاصله هاى دور را طى مى كند و مؤ منى ديگر را به غم مى نشاند، فرح و انبساطى به ظاهر بى علّت ، غايتى از شادمانى مؤ من ديگر است كه بُعدِ زمان و مكان نمى شناسد، و اين واقعيّاتِ ملموس و مكرّر، همانند نسيمى است كه فاصله ها را كنار مى زند و بوى بهشت مى آورد چه آنان كه در جوار رحمتِ الهى در قرب اند در بركتى از اِشراق بر چه بسيارى ديگرند كه والسلام على عباداللّه الصالحين .
س ه‍ 1/3/64
الفباى عبادت  
الفباى عبادت : در پيرامون اند، كه عارف و عامى را به آن شناختى فطرى است ، الفبائى كه گاه جمادند و در مَقام پاسخْ فرارويند، گاه رنگ اند كه معانى را در هم مى آميزند، آنجا كه صدايند و اين همه اند، آنجا كه تاريكى و روشنائى ، مرگ و زندگى ، خواب و بيدارى كه همهْ هدفِ عبادت را در ضمير دارند، ولى لازمه دركِ آن ، محتاج سلامت و آرامش است تا كلام نلغزد و جمله به معنا نشيند.
فردا جدا از شما)).(72)
ديروز، امروز، فردا و مصاحب ، عبرت و فراق و گسترشِ تداعى در آنان ، با همه پيوستگى و وابستگيها، در نتيجه اى است كه ذهن را از آن خلاصه مى شود و آن در توجّه به بارى تعالى بودن است .
در ياد او، در اجراى اوامر او و در دورى از ناخشنوديهاى او كه ، در جمع ، عبادت را كلامى كامل و جمله اى رساست لذا، هر خواهانِ واقعيّت را در نسبتى ، امكان پذيرىِ درك است .
در حركت به سوى خداوند تبارك و تعالى ، كيست يا چيست كه سخن نگويد؟ همه در سخن ، در پيام و در گفتارى به وضوح اند! ولى تجاهلِ شنونده و عدم تعقّل و تفكّر او مى تواند، او را تا آنجا پيش ببرد كه ديگر نشنود، و ديگر كلام را به وضوح درك نكند و نتواند حروف را در ساختن كلام و سخن در كنار هم قرار دهد، آنجا كه ديار كفر مى كرد! و هم اين همه نگران بود! تا آنگاه كه حضرتش او را فرا خواند، زهير را از بيم ، لقمه از كف فرو افتاد، بانويش كه زهير از سلمان شنيده بود را، به يادش آورد و فرمود من در اين رفتن در راه شهادتم ! زهير توانست بشنود و به ياد آورد او كلماتِ زمانى ، مكانى و بيانى را در كنار هم قرار داد، تعقّل نمود و در نتيجه با دركى صحيح به قافله مردانِ خدا
س ه‍ 17/4/64
روزه 
روزه : خوددارى از اكل و شرب براى قربتِ الى اللّه است و كمال آن در فرو بستنِ دهان از سخنان ناروا، و ديدگان از نگاههاى حرام ، و زبان از غيبت ، و شنوائى از ناشگون شنيدنها كه همه از گنجينه هاى دنياى روزه است .
انسانى درگير در آلودگيها، در اين دنياى طهارت به غوطه در مى آيد، و در امواج زُدايشگرِ آن با خداى خود خلوص مى يابد و شربت گواراى توحيد مى نوشد.
كانالهاى خون ، لايروبى مى شود و عروق ظريف ، از شكنندگى رهائى مى يابد، و عينكِ جسم ، براى روحْ شفاف و درخشان مى گردد. تاريهاى مربوط به جسم و كدورت هاى روحى مربوط به گناه كنار زده مى شود. ماهِ روزه ، ماه خداست و روزه دار به مهمانى خدا مى رود، و از خلوص و صفا بهره مى گيرد و در پايان از چه بسيار زوائدِ روحى و جسمى زدوده مى شود.
آرى ، ماه رمضان ، ماه مبارك و ماه خداست ، در آن طنينِ اللّه اكبر طنينى ديگر دارد و تسبيح و تهليل در آن با پژواكى ملكوتى همراه است .
آن كس كه به عمد در آن به اَكْل نشيند، شصت روز و يك بايد روزه دارد در رجاءِ آنكه آن نحوست و پليدىِ شكم خوارگى را از خود بزدايد و از آتش سوزنده نافرمانى فاصله بگيرد.
بيمارى در آن افسوس دارد، و مسافرت در آن ناميمون است و پايانِ آن را فراقى دردناك همراه است !
عجبا!كه چه بسيار روزه دار، در خوابْ اطعام مى شوند و چه بسيار بى توفيقِ پرخوار، از وحشت روزه دارى ، قبل از غروب روزه مى شكنند.
پس خدايا! سپاس ما را بپذير، و نعمت اطاعت را بر ما گوارا و گواراتر دار، و درخشش جاويدان آنرا بگستران ، خدايا! كلمه زيباى خداياى ما را بر فراز آسمان ها و زمين ، بر فراز دوزخ و بهشت ، بر فراز دنيا و آخرت پژواكى جاودانه بخش كه ما جز آن چيزى نداريم ، و اشكى كه بر شهدا فرو مى ريزيم ، از اُحُد تا كربلاى حسين و از لبنانِ اباذر تا ايران سلمان .
س ه‍ 8/3/64
خلا ذهنى 
خلاِ ذهنى پذيراى خودگيرى هاست ، و قبول و جاگيرىِ هر نامشروعى در ذهن ، ويرانگر شخصيّت انسانى و بنيانگر تنگناهاى روحى است . لذّتِ كاذب از هر نامشروعى ، خود اهرمى راننده به سوى تباهى هاى ديگر است كه در واقع پاداشى ظريف و مقدّماتىِ هر گناه است ، با توجّه به اين كليّت كه ظرفيّتِ ذهن نامحدود نيست و آنچه در آن فراهم آمده محو و نابود نمى شود، لذا ادراكاتِ آلوده در اعماقِ روح ، ژِن هاى در حال انتقال اند كه گاه ممكن است تا چند نسلِ بعد نيز مَا خَضْرَاءُ الدِّمَن ؟ ق الَ الْمَرْاَةُ الْحَسْنَاءُ فِى مَنْبِتِ السَّوْءِ)).(73)
و اين انتقال ممكن است مبنائى روحى و يا مادّى داشته باشد آنجا كه بدن از غذا و يا روح از كلامْ تغذيه مى نمايد.
در امانْ ماندن از آلودگيهاى ذهن و يا اصلاح آنها، جز با روى آوردن با تمام وجود به خداوند تبارك و تعالى و اِعمال اوامر و نواهىِ الهى امكان پذير نيست ، و اين مفهومى از توكّل و استغفار و توبه نصوح است كه تنها راه رستگارى است .
در اين رابطه آنچه خدائيان را توصيه شده است ، هر كدام نعمت ، رحمت ، و سعه صدر مى آورد؛ از آن هنگام كه بر گوش نوزاد اذان و اقامه زمزمه مى شود و هم ، همه آنچه كه قبل و بعدِ آن توصيه شده است ، ساحتِ ذهن كودك را در پناه لطف و رحمت خداوند تبارك و تعالى كه همه نور و روشنائى و درك صحيح است قرار مى دهد و به تدريج اصول و فروع و مقدّسات الهى ، بر ذهنيّت كودك و براى دو جهان برنامه ريزى مى شود. قرائت هر آيه و اقامه هر ركعت از نماز، واقعيّتى مطلق را در خاطره طفل تثبيت مى نمايد. لذا اگر به دنبال خانواده ، مدرسه و جامعه هم داراى صلاحيّت تربيّتى و اخلاقى باشند، فرزندان اسلام وارد مدينه فاضله مى شوند و در دنيا و آخرت سعادتمند مى گردند. و مسلّم اينكه پدر، مادر، اولياءِ امورِ اجتماع و مربّيان ، همه ماءجور خواهند بود. اما بدآموزى ها، از هر كه باشد و به هر اندازه كه صورت گيرد، نتيجه اى ناشگون به جاى مى گذارد، صفا و سعادت را از اجتماع در نسبتى كه اعمال شده از بين مى برد، خوشبختى و بدبختىِ فرد و جامعه را رقم مى زند.
س ه‍ 28/3/64
انسان ها 
از فرهنگ نامه ها و لغت نامه ها كتابخانه اى فراهم آوريم ، در اين كنكاش كه انسانيّت را تفسير نمائيم و دژخيم را معنا كنيم .
و همچنان از كجا تا به كجا به حركت در آئيم و به هر جا سر بكشيم ، به اعماقِ كار و حواشىِ مطلب توجّه نمائيم از شرق و غرب به شرق و غرب درآئيم و از شمال به جنوب ، به كناره هاى بستان و هويزه و آنجا كه بيست و چند دختر را در كنار هم به زير خاك كردند، و از همه بپرسيم كه چرا چنين كردند؟ كه بودند؟ از كجا بودند؟ به كجا رفتند؟ و از كجا مدد گرفتند؟ از در و ديوار، از فراز و نشيب ، از كوه و رود بپرسيم تا شايد انسانيت را تفسير بيابيم و دژخيم را معنا!
از شيونِ كودكان و ضجّه مادران و ناله محرومان ، به نيمه شب هاىِ به زير آوار رفته ها برويم و به مادرى بنگريم كه طفلى در آغوش و با دست ديگر قرآن را به سينه مى فشارد، به غرّشِ انفجار و ناقوسِ مرگ گوش فرا داريم تا شايد انسانيّت را تفسير بيابيم و دژخيم را معنا.
با چراها به سخن نشينيم و از همه بپرسيم كه چرا تجاوز كردند؟ چرا تخريب كردند؟ چرا تصرّف كردند؟ چرا كشتند؟ و مجروح كردند؟ و چه كسى آنان را مدد داد و چرا؟
از آنجا به مفقودين و اسرا و مجروحين و شهداى خود نظر كنيم ، به نيمه شب هاى آنان در ترنّم قرآن و نواى نماز، به اذان و اقامه ها و نماز جماعت هاى آنان بنگريم ، به ذكرها و سخن هاى آنان و به زمزمه هاى آنان توجّه نمائيم و از آنجا كمى برگرديم و به وداع و خداحافظى ها گوش فرا داريم و آن گاه از خود و از همه بپرسيم تا شايد انسانيّت را تفسير بيابيم و دژخيم را معنا!
و از آنجا به كشته هاى به پشته در آمده آنان عبور نمائيم و در هر قدم از آنان بپرسيم كه چرا چنين كردند؟ چرا از پل صراط توحيد كه از موى نازكتر است اين گونه و بى مهابا به جهنّم لغزيدند؟ چرا از طاغوت ترسيدند؟ و در كنار ورق ها و بطرى ها به دوزخ كشيده شدند؟ چرا حتّى يكبار در عمر نمازى به توجّه بجا نياوردند؟ و اين همه رفتند تا پايان به شومى ها رسيدند، و از آنان بخواهيم تا خودْ انسانيّت را تفسير نمايند و دژخيم را معنا!
و به شيخ ‌نشين هاى اسلامى برويم و بپرسيم كه چرا نام اسلام را بر خود به بى بهائى سپردند، و به دنياى ايمان اجازه ورود ندادند؟ و به ديار سكوت ها برويم و از اين همه مردمِ دنيا بپرسيم كه چرا فرياد نكردند؟ با اين همه كه دانستند و شنيدند و ديدند، و چرا يارى نكردند؟ با اين همه كه دانستند و شنيدند و ديدند، و از آنان بخواهيم تا انسانيّت را تفسير نمايند و دژخيم را معنا!
س ه‍ 31/4/64
صلح 
در برخوردها و جنگ ها و اختلافات ، از صلح معنائى به آرامش و آسودگى تداعى مى شود، و اغلب ، انديشه در مقابل سخن صلح ، در توهّماتى به دور از صلاح انديشىِ واقعى است ؛ چه شدّتِ جنگ ، دورنماىِ صلح را، اگر هم كه سرابى باشد، چه بسيارى را به اشتياق وامى دارد، و در اين رهگذر اگر پشتوانه الهى و آشنائىِ خدائى در رهنمود نباشد، زمزمه ها به فريادِ راحت طلبانى كه هميشه در گوشه ها به ترصّد خزيده اند بدل مى شود و چه بسيار ذهن هاى لرزان را به انحراف مى كشاند.
فرياد صلح ، در آنجا كه جنگ بايسته است ، خروش گناه است و امواجى در نهايت به قيامت دارد، چه مبنائى است كه مفاسد و جنايات و بى حرمتى ها را به يدك مى كشد.
در آنجا كه يك طرفِ دعوا از مؤ منين و آن جانبِ ديگر جماعتى از مفسدين و منافقين و كفّارند و سخنها به فريب دارند، سخنِ صلح كلامى سؤ ال انگيز است ، چه هم اكنون افق هاى دوردست ، سرزمين هاى اشغالى را به تنبّه و تجربه دارد.
صلح با مهاجم و چه صلح با مزدوران و منحرفين در صدر حكومت ، هر دو صلح با ناصالحان است و از صحّتِ شرعى و واقعيّت هاى اعتقادى اسلامى به دور است .
بودند، اندك نسيمِ اختلاف ، قدرتِ از هم پاشيدگى داشت ، لذا در كيفيّتى آن گونه ، اولياء واقعىِ امر، در عين نظارت مستمر، گاه شرعى مى دانستند كه با ستون صلحى اضطرارى ، بَناى اسلام را از هم پاشيدگى حفظ نمايند، چه صلح يا سكوت با آنها كه در صدرِ حكومت تكيه داده بودند، و چه آن هنگام كه در ميادينِ نبردْ قتال مى كردند.
اما اكنون مشتاقانِ سلمان گونه را صراطِ مستقيم ، در سلسله به هم پيوسته آيات و احاديث تا رهنمود ولايت فقيه ، در پيشِ روست و جائى براى شبهه باقى نمى گذارد، و هم اينكه مخالفين را نيز غرضْ مشخّص و ايده معيّن است . حال ، ابلاغْ به كمال است ، رستاخيز بر خود باشد. و امّا گناهكار چه كند اگر به راه خطا نرود و سخن به گزافه نگويد و اقدام به گناه نكند، او چگونه مى تواند كه بخواند آنچه را كه مى خواند؟ بداند آنچه را كه مى داند؟ كه اين همه از شومى گناهكارى است .
س ه‍ 30/4/64
فتنه 
جذبه هاى زندگى ، مُقام بر پهنه لرزان فتنه ها دارند، و هر مكروه و ناملايمى نيز، عمقى از ابتلا و محلّى از فتنه اند. مظاهر زندگى از مال و اولاد و مَقام ، قحطى ها و ريزش بركات ، جنگها و صلحها هم . و آن هنگام كه انسان در مقابل كلافى سر در گم قرار مى گيرد، همه در معرض فتنه است .
خدا گردن نهاد و رضاى پروردگار را بر حُبِّ ذات و جذبه حيات ترجيح داد، و از اين آزمون به سود خود بهره گرفت .
داشت تسليم نشد، و با حلاوتِ اطاعت و زيبائىِ ذكر، زندان زليخائى را به پايان آورد و جاودانه پيروز شد. قادر آنجا ديگر جائى براى توقّف ندارد، كه اگر مالك چنين كند كار معاويه ناتمام مى ماند. اجبارى كه نابابانِ سنگرِ نكند كه در رابطه با خداوند تبارك و تعالى دچار لغزش گردد، آنجا كه آسيه ، همسر فرعون ، گفت : خدايا! برايم در بهشت خانه اى بنا فرما و از فرعون و عملش نجاتم ده (74) كه اين گونه شد.
او اهل تو نبود، او عملى غير صالح بود، او را از سؤ ال نادانسته و جهالت بر حذر داشت ، نوح گفت خدايا! اگر مرا نيامرزى و بر من رحمت نياورى از زيانكاران خواهم بود،(75) و هم آنجا كه مادر موسى ، فرزند به دريا رها كرد و در خانه
س ه‍ 5/4/64
خدايا! 
خدايا! هر نفس ما، قدمى به پايانِ ناشناخته زندگى است ، و اينك شايد همان آخرين نفس باشد، و در اين فرصتِ هيچ ، كه همه هر چه هست توئى ، اگر بر ما رحمت نياورى چه سازيم ؟
خدايا! خود مى دانى كه چه نعمتهاى فراوانى بر ما ارزانى داشتى ، چهره و سخن و قلب و عَملِ ما را از ناسپاسى ها بر حذر دار و ما را با خلوصِ ذكر و صفاى سرشكْ جلا بخش ، كه از قساوتِ قلب به تو پناه مى بريم .
خدايا! آن هنگام كه زبان اجازه سخن و بدن اجازه حركت را از دست مى دهد و مى خوابد كه تا قيامت برخيزد، فرشتگان خود را بگمار تا بر ما ذكر تو بگويند و در تسبيح تو، روان ما را روحى سرشار از شادمانى بخشند.
خدايا! به آن بندگانِ زيباى تو كه در دنيا، آخرت مى بينند و در آخرت دنيا را، تبارك اللّه مى گوئيم و آرزو داريم كه روزى در كنار آنان از قرب تو قرار گيريم .
خدايا! آه و ناله و شوق و توجّه ، همه از اشتياق سخن مى گويند، آنها همه را در نمازمان فراهم آور تا در نمازى اين گونه آرامش ‍ يابيم .
خدايا! زشتيها و پليديها سموم جانكاه اند، اگر از بديها و نامردمى ها بازِمان ندارى چه كنيم ، و اگر بازمان دارى چگونه سپاس ‍ گوئيم ، و هم در فراگيرىِ شرم ، آن هنگام كه سيئاتِ ما را به حسنات بدل فرمائى .
خدايا! حبّ و بغضى كه در رضاى توست از ما دريغ مفرما، و ما را با خشم بر نابكاران و لبخند بر محبّانِ خود زينت بخش .
خدايا! آنان كه جز تو در باطن دارند، نظرِ ما بر آنان مينداز كه چهره و صدا و حركاتِ آنها بر ما عذاب است ، و زمين و كوهها و آسمان و ستارگان را هم ، كه همه از آنان به ناله اند.
خدايا! از نعمات بهشتى محروممان مفرما، و هم از آنان كه نعمت توحيد را نعمتِ پاداش اند، كه نگاه آنان همه خلوص و صفا و زيبائى ، و لبخند آنان مفهوم حيات است و ناروائى ها را خط پايانى اند، آرى ؛ هم احسانِ نخستين و هم احسانِ دوّم و هم همه احسان ها از آنِ توست كه لا حول و لا قوّة الا باللّه العلىّ العظيم .
س ه‍31/4/64
عهد 
عهدها گره هاى اعتقادى اند كه يك سوئى را به سوى پروردگار جلّت عظمته جهت مى دهند و هر آنچه كه چنين نباشد عهد نيز نخواهد بود، چرا كه در مكتب الهى ، الزامِ عملى ندارد.
در نجواها، ذكرها، امر و نهى ها و همه ، در پيوندِ عهد با خداونديم كه از ما به ما نزديكتر و ما را بر او توكّل است . قبول اسلام ، خود قبولى به جامعيّت و عهدى به كمال است با خداوند تبارك و تعالى ، و هم آنجا كه با نذر و سوگند، يا توبه و قرارى قلبى خود را متعهّد مى نمائيم .
در عظمتِ سوره مباركه ((حمد)) اينكه خود به تنهائى عهدنامه اى به غايت نيز هست ، كه نخست با سپاس و جلالِ خداوند نعمت و ضلالت تكميل مى گردد.
وقتى كه در صداقت و به ياد شهداى كربلا مى گوئيم : ((يَا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ فَاءَفُوزَ فَوْزا عَظِيما))(76) عهدى را فراز آمده ايم كه آيه مباركه ، از جمله ، لبيك به آن است : مى باشيم ؛ لذا در مقابل همه ريزه كاريهاى انحرافى ، مسئول و متعهّديم ، و الاّ از رستگارى در فاصله خواهيم بود، چرا كه شرطى از شروط رستگارى در سوره مباركه مؤ منون ، مراعات عهد است ، پس هر نافرمانى از پروردگارِ قادرِ متعال ، فرمانبردارى ضمنى از شيطان است ، و همه در حركتيم به سوى روز حساب ، آنجا چه داريم پاسخ ؟ آن هنگام كه (اى فرزندان آدم آيا با شما عهد نكردم كه شيطان را بندگى نكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است ) .
آرى ، علاوه بر عهد نخستين ، در قبول اسلام نيز مجموعه تكاليفِ در آن را قبول نموده ايم و ايمان بر صحّت و اجراى آن ، بر ما عهد است ، و چه بسا در بسيارى موارد، احساس و درك ها بر ما وظيفه مى آورد تا حركت را به سرچشمه زلالِ حكمت و معرفت متوقّف ننمائيم و در تعهّدها خيزش به تعالى را از دست ندهيم ، و لااقل در حدّى از دانش و ايمان كه منحرف نشويم دست يابيم ، كه در خلوص و ايمان به خداوند تبارك و تعالى و پيامبر و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم اجمعين و چنگ زدن به كتاب و عترت ، و در اين موقعيّت ، ارج نهادن به ارشادِ ولايت فقيه ، نعمت خدا را سپاس گوئيم ؛ چه انحرافات شيطانى و تمايلات نفسانى و خواستها و ساختهاى اجتماعى ، هر كدام دنيائى از گمراهى را به يدك مى كشند، و اخلاصى ابراهيم گونه و صفائى سلمانى را خداوند از ما دريغ نفرمايد، تا در نخستين نشانه هاى كوچ ، رستگارى بر ما لبخند زند.
س ه‍18/5/
64
خوابِ زندگى 
كيفيّت زندگى ، به علّت محدوديّت در ابعادِ درك ، آگاهى يا بيدارىِ مطلق نيست ، و جز مردان والاى خدائى كه در نور حكمت الهى به راستا قدم بر مى دارند، آن كه اظهارِ وجودى در فهم و درك كلّى نمايد، خود ريشخند شده اى بيش نيست ، و اين توهّم ريشه در معاصى دارد كه نورِ فهم و حكمت الهى را از او باز داشته است .
خواب زندگى خوابى در كمال بخشيدن به صداقت در آزمون زندگى است ، و ابلاغ و انذارهاى الهى پرتوهاى تعادلى و تكاملى آن هستند، و آنكه به خود نيايد از آن است كه معاصى او را در قيد دارند نه كيفيّت زندگى ، تا آن روز كه همه را روزِ بيدارى است و آن بيدارى و آن روز، روز مرگ است كه پرده ها به كنار مى رود و انسان متوجّه كه اگر از آنچه مى ديد و مى شنيد به مشتاق لقاء پروردگار را دوره زندگى ، رويائى از واقعيّت است كه اعمال حياتى و عبادى را در آن تا بيدارىِ مرگ انجام مى دهد و آن هنگام كه بيدار مى شود اميد و ايمان را در كنار هم مى بيند و اعمال صالحه را در تاءييد آن ، چه او دانسته است كه خوابى در حفظ مسئوليت و در حدِّ وجوبِ تكاليف داشته است نه بيشتر، و اين همه در حدّ و اندازه اى حكيمانه در تقدير آفرينش است ، آن كه سخن به صواب دارد و اندك شعورى نيز، چنين است و آن كه بر راه است ، در خوابِ زندگى نيز انحراف ندارد و آزمون زندگى در حالتى اين گونه ، كمال است ، تا شاخصِ آزمون را تراز بر واقع باشد لذا عمل كننده در خواب زندگى را عمل بر راستاى باطن است ، و منتها و مبتدائى در تطابق با واقعيّت دارد، و آنچه كه با او در جريان است همان است كه هست و هم در حدّى خود آگاهانه كه مكلّف به آن را در حدّ وُسع است . فى المثل در خوابهاى هيپنوتيسمى ، معمول را پاسخ به حقيقت است و على الظاهر آنچه را كه انجام مى دهد در طاعتى است خالصانه ، و آنچه را كه اطلاع دارد به حقيقت پاسخگوست ، و اين بازتابى خواب خواستند اما آنكه رؤ يا به دروغ گفته بود را نيز تعبيرْ صادق آمد، چرا كه او پنهانىِ ضمير خود را پنهان از خود و ناخود آگاه بر زبان راند، در همان حال و در همان بيدارى كه خود پرده اى از ضمير باطن بود.
هم يقينش كامل است ، مولود كعبه است كه فرمود: ((النَّاسُ نِيَامٌ وَ اِذَا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا))(77) (مردم در خواب اند و وقتى مردند بيدار مى شوند)للّه .
س ه‍29/6/64
منيبين اليه 
آنگاه كه انديشه به بن بستِ اوج مى رسد و فراخنائى در محدوده ندارد، عبد به معبودْ قلبى به نياز مى برد، گنجايشى در گسترش و آرامشى در صفا و سكون يابد، و در اين عرفانِ عارفانه ، ارتباط بنده با خدايش در هاله اى ربّانى شكل مى گيرد و در ابديّتى به واقعيّت خلود مى يابد، اين از آن است كه ناله در رابطه با خدا از فطرتِ توحيدى است و مى رود تا حجابِ خودباورى را پاره كند، چه واقعيّت وقتى در پرده است ، ديدن را دركِ واقع ميسّر نيست ، و انسان هائى كه اغلبْ كلام را بى نقص نمى گويند، و انديشه را بى تباهى نمى پرورانند، و واقع را در حضور نمى بينند، چگونه امكان دارند كه حقايق را از پس پرده ببينند، پرده خودباورى ، تكبّر، و ظلماتِ ستمكاريها. از اينان وقتى بازگشتى به خدا صورت پذيرفت ، بازگشتى با تمام وجود و نَصوح وار، از اشتباهات ، از گناهان ، از غفلت ها، از همه دور دارنده ها، آنگاه كه اگر پوشش ها را ندراند، اگر بت ها را نپراكند، اگر چون انسانى زنده قد نيفرازد، اگر در بازگشت از اوجِ انديشه به ناله در نيايد، اگر با آن كه از رگِ گردن نزديكتر است در فاصله باشد، بايد همچنان تا به پايان برود، آنجا كه نه بازگشتى است ديگر و نه جبرانى است هرگز.
آرى ، آن معاينه موت كه همه را فراگير و دورى در نهايت نزديك است ، آن وقت كه آمد، گوئى كه نرفته بود و تا آنگاه كه نيامد، مى پندارند كه شايد به زودى نيايد.
مى گويد اى كاش خاك بودم )
.
س ه‍ 30/6/64.
بركات  
بركاتِ نازله در گسترشى به پهناى دستگاه آفرينش ‍ است و هر انجام وظيفه اى الهى ، به آن استمرار مى بخشد، و هر توجّه اى تازه ، درى تازه از آن مى گشايد. آسمانيان به شكوهِ زمين مى نگرند كه هر كلام و نماز و نجوائى ، نورى خيره ((... شناخت من به راههاى آسمان بيشتر از آگاهى شما به راههاى زمين است )).(78)
آنگاه كه خونى در راه خدا ريخته شود، و اشكى از شوق لقاء، و قلمى و قدمى و انديشه اى از غفلت به فطرت توحيدى گرايد، همه در والائى به ولايت اند، و اگر نه اين بود و نه اين مردمان ، همه جا در نشانه آتشى بود كه مقدمه دوزخ است ، و منبعى از قلب و روح گناهكاران و گيرانه اى از سنگها و پوست و گوشت و استخوان مجرمين دارد. وقتى حدّى جارى مى شود، مانعى از راه نزول بركات و فيوضات برداشته مى شود. با اجراى عدالت بر موازين شرع اسلام ، كه آخرين و استثنائى ترين است ، نفحات رحمت الهى وزيدن مى گيرد. وقتى دانشى براى خدا آموخته مى شود، وقتى تعلّمى در اين راه انجام مى پذيرد، همه راهگشاى نزول بركات الهى بر زمين است ، و آن هنگام كه خشوع و تواضعى در سپاس به خدا و در نعمتِ دين و اعطاى يقين و صلوات بر ائمه طاهرين جريان مى يابد، همه از جهتى تسبيح و تقديس الهى است . آن زمان كه مفسدى فى الارض به دوزخِ گور كشيده مى شود، و آن هنگام كه از قاتلى جان گرفته مى شود، و زناكارى با ضربات كوبنده مجازات اسلامى كيفر مى بيند، وقتى فحشاگران از چشم چرانى و فحشاكاران از خود آرائى و به كوچه و بازار در آئى به حدّ رُعب مى نشينند، زمين به طهارت مى رود تا رحمت الهى به عطا نشيند، و دستگاههاى عريض و طويل عدالت خانه ها كوچكتر مى شوند، ادامه حكومت در اطمينان به خود قائمى ، پا برجاتر مى گردد، و نيز در نتيجه شدّت عدالت ، احتياج به افراد و ماءمورين هر خانه و محله و شهر و كشور، در هر جاى دنيا كه احكام الهى را بر خود حاكم نمايد، از آسمانْ رحمت مى آيد و از سيّئاتى باقيات خواهد بود.
س ه‍ 20/7/64.
موعظه 
سير زندگى ، سيرى در عبرت و موعظه است ، و چه نيكو فرمود بهترين اوصياء كه ((اِذَا اَحَبَّ اللّهُ عَبْدا وَعَظَهُ بِالعِبَر))(79) و هم اينكه : ((فَيَالَهَا مَوَاعِظَ شَافِيَةً لَوْ صَادَفَتْ قُلُوبا زَاكِيَةً وَ اَسْمَاعا وَاعِيَةً وَ آرَاءً عَازِمَةً))(80) (شگفتا، از اين همه موعظه شفابخش ! به شرط آنكه برخورد نمايد با قلب هاى پاكيزه ، و گوشهاى شنوا، و انديشه هاى مصمّم .) رسائىِ موعظه ، با كيفيّتِ پندپذيرى در ارتباط است ، و آن كس كه در پندپذيرى دركى مبهم دارد قصور واعظ نيست ، چه مى بينيم آنچه را كه مى بينيم كه همه موعظه اند، و زندگى مجموعه كاملى از پندپذيرى و تنبّه و بيدارى است كه الحق نقصى در كمال ندارد! هم نه تنها آن كه نمى داند، محتاجِ موعظه است ، بلكه آن كس كه مى داند هم ، مى داند كه چه بسيار محتاج به آن است .
اعتقادى در اخلاص ، و به دور از تكبّر و خودبينى ، و اينكه هر واعظ الهى سخن از خدا دارد، گسترشى از فيوضات ربّانى مى آورد كه انسانِ خوب را خوب تر و غفلت زده مايل را بيدار مى نمايد، بالاخص كه مكتبِ ما، همه سخن ها از خود لطفى از زيبائى و تكاملى در حدّ غايت است ، چه آن انسانى فرزانه يا موجودى گذرا، يا احساس كه ، آن را كه طهارت و تقوى نيست ، در آسمانِ گرفته ذهنِ خود، بسا كه معجزه را سحر و كلماتِ رحمانى را شعر و راهنمايان خدائى را با نارواها در هم آميزد، كه اين شومْ پاداشى ، مسلّما از خبائث نيّات و رذائل گناهان است ، ولى نه همه آنان ، چه براى گناهكارى جاهل كه در فرار از آلودگيهاست ، و منجلاب زده اى كه در تنفّر از آن مفرّى مى جويد، مواعظ خدائى روشنى و طهارت و بيدارى مى آورد. آرى او در نخست با هر چه نيكوئى و خدائى است وجهه اى بستانكارانه دارد، ولى وقتى از درخششِ ناصحانه روشنى يافت ، بر رسولِ اين نور به عذر مى نشيند كه رحمت خدا بر آنان باد و هم بر آنان كه بر آنان به موعظه مى نشينند، در واقعيّتى از حيات كه همه در تسبيح پروردگارْ زندگى مى يابند.
س ه‍ 17/9/64
que dieu de a y n IlAllah
L :MONOTHEISME - est c ,humain esprit l de eك apog ك ritك v cette comprendre deILAHA LA de absoluediue de a y n il ou ILLALLAH .ALLAH que
croyance du niveau ce Ade loin sera homme I ,sublimeau ,ismeك ath d sortes toutesbel plus son atteint il ou moment .clatك
ce tout que comprenant Enl ,meِّsupr Etre l de est quisortes toutes de libre sera homme ,meِّm soi de meِّm ,esclavage dl de resُsph les dans volant enjamais ,cela Sans .leك ك r ك humanitne homme l cas aucun en et ك sublimit la atteindre pourraautre une par expremer l ni ,absolueILAHA LA que expressiondu langue la dans ILLALLAHmanque du raison la est C .Coranles cerne qui loquenceك d .philosphes
fatigue se eك pens la ,effet Enen soumettre se pour froisse se etsُapr Mais .confusion la a finl compris ellementك r avoirILAHA LA de expressionpar indnquer l peut on ILLALLAHlangue autre ou mot autre un ؛ Allah que dieu de y n il comme ,avant pas non et sُapr seulement ,Allahَ Louange cela sans ethomme .Mondes des Seigneurdans jamais a rester de risquela
.confusion
64 /8/26 H - S
توحيد 
شرك هاست .
از اين نقطه والائى و شكوه ، انسان آنچه هست را كه از خداست به درك مى آورد.
لذا، از همه و خود رها مى شود، و در جوّى انسانى به پرواز در مى آيد.
جز اين ، انسان به والائى نمى رسد و جز همين كلمه از قرآن ، كلمه ديگرى گويائى آن را ندارد، و فلسفه ها، آن را در محاصره مى گيرند، و در نتيجه انديشه ، فرسوده و فرسوده تر، تسليم تباه انديشى مى شود.
خمير مى نمايد و هميشه خام باقى مى گذارد.
س ه‍ 29/12/64
Allah but god no is Therealone
Monotheism
s ‍man of point highest Thethe understanding in is growthno is there that is That . of meaning .alone Allah but god(illa haعil Lah عll ‍ ) :
this at arrived has who man Afar is magnificence of pointof forms all from removedand high this From .idolatrycomprehends he ,station exaltedfrom are which things all .Allah
liberated is he ,Thereforehimself including things all fromof realm the in soars andtrue the in humanity .sense
can man ,way this from Apartand excellence true attain neverof sentence very this from apartno are words other ,anش Qur the .eloquence its for match
,word this Without ,thought besiege will philosophyto it leading and it exhaustingvain and fancy to resort .suppositions
La ) after only is Itthe of reality the comprehendingbe can words other that ,wordexplain and clarify to used (haعil ,before not However .it hعll ‍ illaend would man ,case that in forof labryinths in wandering upnot would and confusion .grow
,Allah to due is praise All
Worlds the of Lord
H ن S
64 / 12 / 29