جلوه هاى نور

سيد احمد هاشميان

- ۳ -


فرياد 
فرياد! فرياد! و باز هم فرياد! كه زندگى همه فرياد است ؛ و آن كس كه فرياد ندارد، حيات ندارد! فرياد از اين همه ديدن ها و نديدن ؛ و از اين همه شنيدن ها و نشنيدن ، و از شگفتى هاى عظمت آفرينش ، از شوق ها، تولدها، مرگ ها، فرياد از اين همه جوانى و جهالت و بى خبرى و وقاحت ، و از اين همه جبونى و شكستگى و واماندگى و قباحت .
فرياد، فرياد، و باز هم فرياد، كه زندگى همه فرياد است و آن كس كه فرياد ندارد، حيات ندارد!
آرى همه سخن به فرياد مى گويند، و همه ذرات وجود در جوش و خروش و فريادند و هم آن هنگام كه موجودى انسانى دنيا را وداع مى گويد، و همان جسد بى جان كه بر زمين افتاده است ، آيا همه فرياد نيست ؟!
چه بسيارند كه فرياد دريا، فرياد طوفان ، و فرياد مظلوم را مى شنوند ولى نمى شنوند؛ مظلوم ! آنجا كه از غوغاى جان فرياد بر مى دارد كه ((ي ا صَري خَ الْمُسْتَصْرِخي ن )) (يا فريادرس فرياد رسى خواهان ) .
فرياد جنگل را شب هنگام شنيده ايد؟ كه چه پر توان و شكننده است ، غرّش درندگان را از درماندگى ، زوزه شغالان و گرگان را از واماندگى ، در مقابل فرياد وحشت ها و تاريكى ها!
اما: آنجا كه فرياد به ناله و ناله به مناجات و زمزمه در مى آيد، آنجا، محضر خداوند تعالى است ، كه مؤ من هميشه در محضر پروردگار است ، آنجا فاصله از بين مى رود، كه هميشه چنين است ، و تاريكى هاى انديشه در درخشش حاصل از تفكّر رحمانى تلا لؤ مى گيرد، و اشتياق در التجاء، و سكون بر صراط مستقيم حاصل مى آيد، و انسانى آن گونه تا آنجا مى رود كه ديگر نه ترس و نه جوع ، نه نقص در مال و اولاد و ثمرات او را به فرياد نمى آورد و آنچه از خداوند تبارك و تعالى بر اوست ، بشارت است ، درود است ، مؤ من آنجا كه بايسته است خشم خود را فرو مى برد و در آنجا كه بايد، عفو مى نمايد و در گشايش و تنگى آنچه دارد از علم ، از مال ، از سخن نيكو و هدايت گر انفاق مى كند، و اينها همه موهبت الهى است و بر اين روال بودن همه سعادت است و سعه صدر و شادى آور كه رضاى پروردگار در آن است .
س ه‍ 16/5/63
ثروت  
مال مبتلابهِ انسانهاست و بلا و آزمايشى مداوم ، مادام كه زندگى ادامه دارد.
گير و دارهاى زندگى و محروميّت ها و عُقده ها، اغلب چشم بصيرت را از ديدن و درك كردنِ شومى هاى ثروت ، باز مى دارد. حدّ صلاح ثروت آن است كه انسان را از ذلّت سؤ ال برهاند و يا مؤ منى را، و انحراف فقيرى را مانع شود، و جاهلى را بر راه خدا دارد، و با دورى از اسراف و تبذير و تشريفات اضافى به كدورت ها دورباش بگويد، و زندگى آبرومندى را تاءمين نمايد، و در كمبودها غناى فقر را قدر شناسد. و توفيق در اين امر مهم منوط به ايمان استوار است ، چه اتّكاء به خداوند تبارك و تعالى اصل كلّى است ، تا اتّكا به ثروت دست ندهد، كه گاه شرك و كفر و ثروت آميزه اى در هم دارند و امّهات معاصى اند.
ثروت ، امكانات در اختيار مى گذارد، پرخورى ها، پرخوابى ها، پرخواهى ها را به دنبال دارد كه هر كدام سرداران فجايع اند. كامجوئى هاى مكرّر، ذائقه ها را از كار مى اندازد و نمكْ چشائى هاى حرام و شبهه ناك رخ مى نمايد و غفلتا مرگِ ناخواسته در آستانه در ظاهر مى شود كه پير و جوان نمى شناسد و قدرت ها را در هم مى شكند، او كه اين همه دور مى نمود، اكنون نزديكترين است و كمترين فرار و مهلت از آن ممكن نيست و پايان زندگىِ شرك آلود و (به شگفت نياورد تو را اموال و اولادشان چه خداوند اراده فرموده است به آن وسيله آنها را در دنيا عذاب نمايد و جانشان را بستاند در حالى كه كافرند) .
ثروتمند حجم و تنوّع ثروت را عظمت و جمال خود مى پندارد و از درك اتّكاء و وابستگىِ شرك آلود به ثروت غافل است ، كه اگر فقط همه عيب ثروت همين بود در زشتى كافى بود.
ماديّات زندگى ، انسان را به بندگى مى گيرد و فطرتِ خداشناسى را از تكامل باز مى دارد. بنده ثروت بودن قابل قياس با مسئله بندگان در سابق نيست چه در آن نوع بندگى ، باطن و معنا از تصرّف محفوظ و قدرت تعقّل و تفكّر و ذكر در حفاظِ گنجينه خاطر بود و انسان هاى آزاده و مردان خدائى ، چون لقمان و سلمان ، روزگارى را در بندگى گذراندند ولى وجود و شخصيت انسانى خود را حفظ كردند و در راه خداشناسى توقّفى آنان را حاصل نشد، ولى مال و ثروت و آنچه تعلّق خاطر را به همراه دارد هر روز بيشتر و بيشتر ذهنيّات را در حيطه مى گيرد، و در واقع هر چه كه متعلق به ماست ، ما نيز تعلّق خاطر به آن داريم ، و اين تعلقِ متقابل ، ذهنيّت را فرا مى گيرد، و با اين واماندگى ذهنى فراغ لازم را براى حضور در محضر خداوند تعالى از دست مى دهيم و تعالى نفس تا صفر تقليل مى يابد، و اين مسير بنده اى نيست كه در اثر تقرب الهى وقتى بگويد ((باش )) شيئى موجود شود! پس به هر نسبتى تعلق خاطر به موضوعى داشته باشيم ، در واقع در تعلّقِ آنيم كه اگر تعلّقْ خدائى باشد، در تعلّق خداونديم و اگر نه ، در اختيار غير
س ه‍ 23/5/63
حيا و بى شرمى ها 
قرآن كريم درباره دختر شعيب كه با حيا قدم بر مى داشت ، نمونه اى از زيبائى را در عفّت و پاكدامنى به تصوير كشيده است ، و هم به عكس آنجا، آن كه بت را پوشاند، تا او را نبيند، و بر گناه او ننگرد.
آن زيبائىِ نخستين از ايمان به خداوند تعالى نشاءت داشت ، و اين وقاحت دوم ، از آنجا كه بر بتْ وابسته بود كه ((لا إ يم انَ لِمَنْ لا حَي اءَ لَهُ)).(57) آن كه در همه حال خدا را پرستيده باشد، خود همه زيبائى است در همه حال هاله اى از حيا دارد كه ((حياء نور ايمان است ))(58) آن كس كه ايمان دارد، حيا دارد و از خود نيز شرم مى كند كه بهترين حيا، حيا از خداوند تبارك و تعالى است ، و هم اينكه انسان از خود، و از وجدان خود شرم مى كند و نمونه اش آن پيرْ مادرِ روستائى است كه از فاصله بسيار دور مرغى را كه دارد يا چند تخم مرغى را، خود نمى خورد، و آن را به جبهه مى فرستد كه او از خود شرم مى كند كه حتّى در تنهائى بخورد و بياشامد، و جوانانِ اسلام شايد در جبهه به آن نيازمند باشند؛ اين نورِ ايمان است كه فاصله را در مى نوردد و به صورت يك تخم مرغ ، پيام ايمان مى آورد و اعتصام به حَبْلِ اللّه تبارك و تعالى ، كه خداوندمؤ منين را رحمت كند، و اين مسلّم است كه اگر ثروتِ ثروتمندان يكباره در راه خدا اهدا مى شد، ارزش هديه كوچكى از اين گونه را نداشت كه آن وارسته روستائى هر چه داشت همان بود، و هم آن گوهرى كه از بتخانه سومنات آورده شده بود نيز در مقابل آن بى ارزش بود، چرا كه آن متاع دنيائى است و اين هديه ايمانى !
از متاع دنيائى گفتيم و به ياد وقاحت هاى اقتصادى افتاديم ، وقاحت در هنگامه جهاد و دفاع ، در آنجا كه يكى جان مى دهد، يكى خون مى دهد، و يكى چشم و پا و دست هديه مى كند، ديگرى خون مى مكد، ثروت مى اندوزد، احتكار
س ه‍ 29/5/63
پرسش تا پرستش  
پرستيدن : نهايتى فوق العاده در توجّه و كُرنش است ، و مطلق آن از آن خداوند تبارك و تعالى است ، كما اينكه ، همه دستگاه آفرينش در حال اطاعت و نظم و ترتيب ، در شكلى شگفت آور به پرستشى خود گونه اند كه تاءييدِ آن را ذكرِ حالت والگى و شيدائى آميخته به نظم و سكون و وقار در تمام موجودات و در همه اعصار، دلالت بر جذبه خدائى دارد، و عجايب خلقت ، همه سخن و همه پرستش است ، و اين كيفيّت ، نوشته اى خوانا و گويا و فريادى بيدار كننده ، در وسع خاص و عام بر اصل توحيد است .
پرستش جز نسبت به قادر متعال ، در محدوده بت پرستى است ، خواه در ماده باشد، و خواه در معنا!
بت نفس ، بت ثروت و شهرت ، بت هوس و در بسيارى از افراد مقام و جاه ، حالتى اين گونه دارد آنان كه جز به حضرت احديّت كرنش مى برند در حال عقوبت اند، و اگر به روشنى درك نمى نمايند، از آن است كه پندارى در تارىِ گناهان دارند، چه فطرتِ همه موجودات بر يكتا پرستى است و اين باور در همه ذرّات كائنات است كه واقعيّت است و قوام بر غير واقعيّت تداوم ندارد، از آتش دوزخ تا زيبائيهاى بهشتى همه بر مبناى يكتاپرستى استوار است .
وقتى به گاه نياز روى به پروردگار مى آوريم و در ارتباطى بس ‍ پرارزش ، به دعا نشسته ايم ، با همه عظمتى كه دعا دارد، ولى پرسش ‍ است نه پرستش ، و پرستش آن است كه از همه به خدا روى آوريم و جذبه انس پروردگار جذبه اى بى شائبه و در خلوص باشد.
غَيْرُ النَّظَرِ اَلى وَجْهِهِ الْكَرِيمِ)).
(لذت حضور او (حضرت بارى تعالى ) مرا از مسئلت و تقاضا به خود مشغول داشته است ، حاجتى جز اين ندارم كه پيوسته ناظر جمال زيباى خداوند باشيم ) .(59)
س ه‍ 14/6/63
سواد و كتابت  
قلم ! در راه درست ، منبع خير و بركت است كه انديشه ها را از ضمير و خاطر به صفحه منتقل مى كند و اين نوشته ها فرصتى در اختيار ديگران قرار مى دهد، تا در حال و آينده ، در آن تفكّر نمايند و بهره گيرند. ولى همانطور كه در مورد كتاب گفتيم ، مردِ خدا بايد نخست از تعاليم قرآن و احاديثِ صحيحه بهره داشته باشد (حديث صحيح سخنى است مدركى خواهد بود، اگر نيكو باشد همچنان خير مى رساند و اگر نباشد همچنان تباهى مى آورد.
آن كس كه مى تواند، اگر ننويسد حقّى از خود و ديگران ضايع نموده است ، حقّى از خود كه در آن مورد، مُثمِر ثَمر نبوده است و از خيراتِ بسيار روى گردانيده است و حقّى از ديگران كه از ارشاد و راهنمائى هاى او محروم مانده اند.
توان خواندن و نوشتن يا سواد خواندن و نوشتن ، آن كس را سود مى دهد كه اگر نوشتن و خواندن هم نمى آموخت مى توانست آنچه را كه بر سيماى طبيعت و دستگاه آفرينش نوشته است بخواند و از آن ، آنچه را كه به تفسير مى آورد بر صفحه خاطر حكّ نمايد، اين مرتبه عالى انسانى به گونه پيامبران است .
در داستانهاى شگفت از شهيد دستغيب رحمة اللّه عليه ذكر شده است از خوبانِ بى سوادى كه توانستند بغتتا قرآن بخوانند، از حفظ هم بخوانند و آيات قرآن كريم را در ديدن و شنيدن تشخيص بدهند و به اين گونه الطاف الهى شامل حال مردمى مى شود كه داراى صفاى خاطر و نفسى مُزكّايند در حالى كه قبلا نه مى توانستند بخوانند و نه مى توانستند بنويسند چون نياموخته بودند و يا نتوانستند كه بياموزند. بر ماست آنچه را كه مى توانيم ، بنويسيم و نيكو بنويسيم و در نشر آن كوشش نمائيم و يا در انتشار و گسترش نوشته هاى آن كه نيكو مى نويسد خود را شريك نمائيم ، حضرت رسول اءَعط اهُ اللّه تَبارَكَ وَ تَع الى بِكُلِّ حَرْفٍ مَكتُوبٍ عَلَيها مَدينَةً اَوْسَعَ مِنَ الدُّني ا سَبْعَ مَرّاتٍ)).(60)
(مؤ من وقتى بميرد و ورقه اى از او بماند كه بر آن علم باشد (تقوى و يقين ) اين ورقه در روز قيامت پوششى است در آنچه بين او و دوزخ است و خداوند تبارك و تعالى براى هر حرفِ آن نوشته ، شهرى وسيع تر از هفت برابر دنيا به او عطا فرمايد) .
س ه‍ 21/6/63
كار 
سعى و كوشش ، در كار مفهوم مى يابد كه دامنه اى بس گسترده دارد، از جنبش و صرف نيرو در صحراها و كارگاهها تا همه جاى ديگر، از اشتغال به تعليم و تعلّم ، از انديشه و تفكّر و ذكر و عبادت ، و گاه سكوت و خوددارى ها، هر كدام به نوعى كار است و شغلى كه مدتى از عمر و وقت ما را اشغال مى كند. كارى مفيد است كه از جهات كلّى كامل ، و از نظر نتيجه و هدف برتر باشد، پس هر كارى ، هر فكرى و هر توجهى با اينكه كار است ممكن است در مسير هدف صحيح نباشد.
اختلاط حساب نشده و بى نظمى در كارها، اغلب اثر كار مفيد را خنثى مى نمايد، و نيز نوعى كار مى تواند كارى از نوع ديگر را بى نتيجه گذارد، مثلا اِعمال خيرات و صدقات كه كارى در حدّ عالى و انسانى است ، با منّت كه معمولا عملى زبانى است خنثى مى شود، با اينكه هر دو كار است ولى هر دو مفيد نيست و يكى ، ديگرى را خنثى مى كند، براى توفيق در يك كار، توجّه به امور و كارهاى وابسته به آن ضرورى است و بعضى از كارها، اصل و استخوان بندى در رابطه با كارهاى ديگر است ، مثل فهمِ اصولِ صحيحِ عقيدتى كه مسير زندگى را در حال و هم به سوى آخرت تعيين مى نمايد و نيز كار بدنىِ متعادل براى سلامت بدن و خروج سموم از آن براى آمادگى بيشتر در انجام امور مورد نظر؛ چه ناراحتى بدنى به علّت وابستگى فعلى بدن و روح ، مانع از انجام رضايت آميز امور و تفكّر و تعقّل و توجّه مى شود، مثل آن راننده كه با درد سر شديد رانندگى نمايد و يا معلّمى كه با درد چشم به تدريس پردازد.
نخستين اصل در كار، باورِ صحيحِ اين واقعيّت است كه هر جنبش و حركت و هر انديشه و توجّه از هر لحاظ به يارى خداوند تعالى است و از اين باور درست ، توكّل نتيجه مى شود، و كمك هاى غيبى براى مؤ منِ صادق ، اميد مى آورد، كه در تقارن با خوف ، متعادل مى گردد، كه خوفِ از انحرافات و اشتباهات ، لازمه اى عاقلانه در اين همه ابعاد گسترده است و اين همه مسئوليّت در مقابل حضرت بارى تعالى .
كارها وقتى انجام آن از واجبات و مستحبّات باشد جنبه عبادى مى يابد و در آن نيّتِ خالص در صدر است به آن ديگر را در نهايتى از زيبائى ادا فرمود. نقش نيّت ، بالاخص در امور عبادى ، در ارزش كار فوق العادگى دارد! و ساده ترين نمونه آن ، شركت دو فرد در نبردى واجب است كه هر دو كشته مى شوند؛ يكى با نيّتى صادق كه شهيدى بهشتى است و ديگرى با ظاهرى ساز و باطنى ناسازگار كه پايانى دوزخى دارد، لذا اعمال در عين محسوس و ملموس بودنِ ظاهرى ، در واقع ، سايه اى از نيّات اند.
س ه‍ 25/6/63
اعتكاف  
(... و به ابراهيم و اسماعيل عهد فرموديم كه خانه ام را براى طواف كنندگان و اعتكاف كنندگان و ركوع و سجده كنندگان پاكيزه دارند) .
اعتكاف ، هجرتى كوتاه از خود به پروردگار است ، كه ذكر و صلوة و روزه و تنهائى و تفكّر، انسانِ مشتاق را آرامش و تعالى مى بخشد، از همه به خدا مى انديشد، و از همه و خود به فراموشى مى رود كه عبد را عبادتى اين گونه ، مصداق صداقت است .
آن كه به ديار دوست مى رود، آنجا مُقام مى كند، با او سخن مى گويد، با او مى نشيند و براى او شروع و ختم مى نمايد! راست مى گويد و نيكو انصاف مى دهد، و اين او را ملكه مى شود كه تا در تشنگىِ نشئه اى اين گونه ، عمر به اشتياق گذرانَد كه اين اشتياق ، خود همه اعتكاف است كه شوقِ لقاى پروردگار تعالى هَمِّ هميشه مؤ من است ، و زندگى در عمق جانش ، در هنگامه نماز مفهوم مى يابد، و يا در انديشه و روزه او، يا در قربى چون معراجِ جهاد و حج و... كه هر كدام آخرتى در دنيايند.
اگر اين كردار مقدّس را، روح و نيّت يارى نمى كرد، جنبش بت پرستان را مى ماند كه در رقص اند و پاى مى كوبند و همه در بيداد! نه تفكّرى آنها را سكوت مى بخشد و نه تعقّلى آنها را به انديشه وا مى دارد، و اگر فاقد كردارى اين گونه مقدّس بود، عقل و انديشه او را يارى نمى داد كه در خود فرو رود، و از خود شود، و از توجّه بهره گيرد، و از آن خاطره اى اندوزد ادامه حيات را، كه اعتكاف ، راهى در ابتداى اعتكاف زندگى است و از اين همه عظمت ذهنى به راه نور رهسپار گرديم ، و با خود، در خود سخن ها گوئيم ، از پروردگار جلّت عظمتُه ، كه عمر به
س ه‍ 4/7/63
جمعه ، در نماز جمعه  
(اى مؤ منين ! آن هنگام كه نداى نماز جمعه داده شود، بشتابيد به سوى ذكر خدا، و رها كنيد سوداگرى را كه اين براى شما بهتر است ، اگر بدانيد) .
نماز جمعه : جمعه و نماز جمعه را قداست و نورانيّتى فراگير است ، و نمودارى است از اجتماع و اعتصام به وضو، و حركت به سوى مصلاّى نماز جمعه و شركت در جمع مردم مؤ من كه هر كدام از جائى به آنجا براى نماز مى شتابند، خود، سازندگىِ افرادى الهى است ، و ديدار از مردمى كه در فاصله كمى از بهشتِ جاويد خداوند جلَّت عظمتُه قرار دارند و آماده عروج به معراج نمازند.
آنجا، در آن نسيمِ رحمتِ الهى و در پرواز فرشتگان ، دعاها، و استجابت ها، رابطى در ارتباط بين عالم غيب و شهود است ، آنها كه در آنجايند را، نه مقام سنگينى مى كند، و نه فقر و محروميت ها سست مى نمايد، آنها مردمى مقدّس اند كه در آن هنگامه دعا، دست به دعا دارند و با خلوص ، خدا را مى خوانند. اين اجتماعِ خدائى ، با هدف عالى و مشخص اسلامى ، اثر تبليغات سوء را خنثى مى نمايد و براى فرصت طلبان و جنجال برانگيزان ، فرصتى براى خودنمائى و اغفال كارى باقى نمى گذارد و رُعب الهى ، پايان كارِ آن جرثومه هاى فساد را گاه به فرار به كفرستان ها مى كشاند.
از خداوند تبارك و تعالى مسئلت مى نمائيم كه نعمت هاى خود را، بالاخص نعمت نماز را، بر ما رو به كمال دارد و ما را كمك فرمايد كه از بركات نماز جمعه و از انفاس طيّبه در آن بهره گيريم كه محروميّت از آن محروميّت از رحمت الهى در آن مكان مقدّس است ، و خطباى ما را يارى فرمايد كه بى نقص سخن گويند و نيكو امانت دارى نمايند كه بر مقام والائى تكيه دارند، و اثر تبليغى خطباى استثمارى را خنثى فرمايد كه دشمن ترين به دين و مردمِ اسلام ، علماء سوءاند و هميشه ، و هر كلام ، و هر قدمِ ما را در رضاى خود قرار دهد كه او بر هر چيزى قادر است .
س ه‍ 10/7/63
قضاء 
قضاء، در سخن آفرينش به معناى حكم ، اراده ، امر، و جارى شدن حكم پروردگار يعنى (امر فرمود يا اين گونه حكم جارى ساخت پروردگارت كه نپرستيد مگر او را...) . موجود شود) ، و اين اصلى مسلّم از قدرتِ قادرى لايموت است ، همان گونه كه علمِ حضرتش بر گذشته و حال و آينده ، غيب و آشكار، و هم آنچه در وراء ادراك ماست احاطه كامل دارد.
در انديشه به قضاءِ الهى و تفكّر در وابستگىِ آن به نظم و صلاح امور، اين نتيجه حاصل مى شود كه خواستهاى بندگان بايستى در رضا به قضاءِ الهى تعالى يابد و قضاى الهى ، منزّه از تبعيّتِ خواستهاى بندگان است آنجا كه نمايد، تباه گردد آسمان ها و زمين و هر كه در آنها است ) .
و امكان دعا در بندگانِ وارسته ، از آن است كه دعاى آن بزرگواران خود داراى حدودى تعيين شده و كيفيّتى از قضاءِ الهى است ، و نيز حسنِ يقين آنان باعث رضاى آنها به قضاى خداوند تبارك و تعالى است كه ((بِالرِّض اءِ بِقَض اءِ اللّه يُستَدَلُّ عَلى حُسْنِ الْيَقين ))(61) (رضا به قضاء الهى دلالت بر حسن يقين است ) .
قضاء الهى درباره نيكان و بدان اِعمال مى شود، هر دو مى ميرند، هر دو كشته مى شوند و هر دو زندگى مى كنند، ولى نكته در ذهنيّات آنها ابتدا مى شود و با عمل شعاع مى يابد؛ نقطه اصلى در مؤ من ، اخلاص ‍ توحيدى است و شعاعِ نخستينِ آن صراط مستقيم را روشن مى نمايد و هم او كه با اتّكاء به خداوند تعالى در اين راه قدم برمى دارد، و اما نقطه اصلى در آن ديگر، شائبه كفر گونه ، خودباورى و نارضائى از قضاء الهى است چرا، آن كه در مقابل خدا هيچىِ خود را به درك نياورَد در پوچىِ خود گرفتار شود. مؤ من ، منصف ، بينا و روشن ، و راضى به قضاء الهى است و نورِ ايمان بر قلبِ مؤ من اشعه حكمت مى پراكند، او درك مى نمايد بيشتر از آنكه وصف نمايد، و اين دانشِ بيشترينِ او به خدا، باعث رضاى بيشترينِ او به قضاءِ الهى است كه ((اَعْلَمُ النّ اسِ بِاللّهِ اَرض اهُمْ بِقَض ائِهِ))(62) (داناترين مردم به خداوند، راضى ترين آنها به قضاء اوست ) .
س ه‍ 22/7/63
قَدَر در قضا و قدر 
قَدَر در بيانِ آفرينش را، معنا اين است كه هر عملِ پروردگار تبارك و تعالى با توانائى كامل از حكمت و مصلحت ، نموده ايم ) ، ليله مباركه قَدْر، و نزول فرشتگان در آن به اذن الهى در موردِ هر امرى ، خود بيانگر عظمت و اهميّت موضوع است . در توجّه و دقّت به آنچه در پيرامون ما مى گذرد، همچون ريزشِ حساب و شماره شده قطرات باران ، نزول برف در اشكال هندسى مختلف ، تركيب اتم ها در كيفيّتى خاص ، تشكيل مولكولها، قوام هسته و حركت الكترونها در پيرامون آن از روى دقّت و حسابِ صحيح همانند گردش ستارگان و كهكشان ها با محاسبه تا ميليارديم ثانيه و دقيق تر، نظم و قَدَرى در حدّ فوق العادگى و براى هر ذى شعورى محيّر العقول است .
درك ها، انديشه ها، نبوغ ها، مهر و محبت و خشم ، در اندازه هاى متفاوت و افراد مختلف ، و همين گونه از بى نهايتى تا بى نهايتى ديگر((دريائى ژَرف )) از ((اسرار الهى )) است كه كرانه نمى شناسد، لذا مؤ من را درك اين كلّيات ، خود حدّى در كفايت است ، و ايمانى بى شائبه بر اينكه اِعمال قَدَر، چون قضا، بر نحوى صحيح و حكمت الهى بوده ، و هم باعث نظم و ترتيب امور دنيوى و اخروى است ، و اين همه هر چه هست از اوامر و نواهى الهى نيز قضا و قَدَرى در صلاحِ انسانهاست ، در نيل به تكامل ، كه آزادى عمل در رسيدن به ثواب و عقاب در آن مضمر و امور در تمشيتى صحيح در جريان است .
در دستگاه پر عظمت خلقت ، آدمى ، گونه اى استثنائى است ، به طريقى كه آنچه را انجام مى دهد خود انجام مى دهد، و هم خود انجام نمى دهد، اين از دقايق تكاملى و ظريفِ خلقت است ، چه اتّكاءِ شرك گونه به خود را، از بين مى برد؛ انسان آنجا كه اراده نمايد براى انجام كارى ، خود را در خطِ انجام قرار داده است و از امكانات داده شده ، استفاده مى نمايد كه خواه نا خواه در محدوده مسئوليّت قرار مى گيرد، و در اين محدوده ، خوف و رجاء، متعادل باشد، بايد حقيقت امر را در لزوم تعادل بين جبر و تفويض نيز درك نمايد، و قدم به قدم با اتّكاء و توكّل به خداوند تعالى و بر طبق دستورات الهى پيش رود تا دوره حساس زندگى كه در واقع مَعْبَرى در امتحان و تكامل
س ه‍ 25/7/63
سرنوشت  
سرنوشت در آدمى ، آميزه اى از قضا و قَدَر الهى و انعكاسى از چگونگىِ وجودىِ شخص است . در كيفيّتِ وجودىِ شخص ، آنچه مسلّم است اين است كه انسان در مقابل پاكى و طهارتِ نفس ، عكس العمل موافق دارد كه منشاء آن همان فطرت پاكِ توحيدى است ، در تاءييد اين طينت همگانى حتى ناپاكان هم تظاهر به طهارت دارند و از تظاهر به اين خصيصه كه جذبه عمومى دارد سود مى جويند.
سرنوشت با ظرافتى خاص كه دارد راهنمائى به معبود يگانه است ؛ فى المثل ، در آنجا كه انسان اراده به انجام كارى دارد و حتم به انجام آن دارد، چه بسيار كه در آن مى ماند، و هم كه چه بسيار مشكلات لاينحل به كيفيّتى خاص و به سادگى حلّ و فصل مى شود عزم ها و گشوده شدن گره ها خدا را شناختم ) .(63)
در سرنوشت ، كش و قوس هاى زندگى و حالات و حركات و رفتارها، سخن هائى است كه فيمابين خالق و مخلوق در تبادل است و مهمترْ سخن اينكه انسان درك مى نمايد كه در اندك زمانى قبل ، نبوده ، و در اندك زمانى بعد، نخواهد بود، او در اين توجّه رو به خدا دارد كه او را خلق كرد و بر هر چيز قادر است .
اين دركِ صحيح ، خضوع مى آورد، توكّل مى آفريند و به قيافه ، سيماى زيباى تفكّر مى دهد و او رضا مى دهد به آن كه رضا و تسليم مى دهد.
حالتى اين گونه ، خود سهم بزرگى از همه نعمتهاى الهى در سرنوشتِ انسانى وارسته است و اين از آنجاست كه همه سخن ها به جان و نفس برمى گردد و آن كه در اين نقطه ابتدائى و انتهائى به توحيد رسيد خود را به همه عظمت ها رسانيده است ، او بايد لبخند زند و بايد شادمان باشد به آن اميد كه ديگر از آن و از اين همه شكوفائى جدا نگردد، و به اين اميد كه ديگر آلودگيها او را نيالايد و در رضاى الهى شوقِ رضا سردهد كه اين خود كفايت از همه چيز است و همه فضائل را در بر دارد؛ خون و آتش در اين گونه سرنوشت ها پيك سعادت است ، شادى و اندوه ، با همه هر چه درآن است ، با نفس هاى آنهاست ) از حضرت احديّت جلّت عظمتُه بخواهيم كه توهّمات نابجا را در هر مورد از ما دور فرمايد و بر بصيرت و فهم ما بيفزايد و هميشه ما را بر صراط مستقيم دارد.
س ه‍ 4/8/63
فردا (قيامت ) 
فردا!: ديروزِ ما، هر چه بود جز حسرت بر جاى ندارد، و امروزِ ما در محاصره هواها خواهد كرد) پس چه هنگام صرف توشه كنيم فردا را، فردا كه نزديك است ، و خدا فرمود، و چه كسى از خدا راستگوتر است .
فردا! كه بر دهان ها مهر سكوت مى خورد، و دست ها سخن مى گويند، و پاها شهادت مى دهند.
فردا! كه قيامت است و قيامتى از شگفتى هاست ، در آن روز! كه آدمى از برادرش مى گريزد، و از مادرش و از پدرش ، از همسر و فرزندانش كه هر كس در آن روز، گرفتارِ خود است ، و اين را خدا فرمود، و چه كسى از خدا راستگوتر است ، فردا! كه روز تغابن است ، روز حسرت است از فرصت هائى كه از دست داده ايم ، و ما مردمِ تغابنِ فردا، امروز آن هنگام لبخند مى زنيم كه دنيا بر ما لبخند زند، و دنيا در آن هنگام بر ما لبخندِ تاءسف مى زند، كه شيطان را به خندش آوريم ، خدا فرمود و چه كسى از خدا راستگوتر است .
فردا! كه بهشتيان در عظمتى از شكوه اند، و به وعده هاى خدا دست يافتند، ما در آن روز چگونه خواهيم بود؟ و ما براى آن روز چه پيش فرستاده ايم ؟ جان ، مال ، حسنات ؟ و يا همه آنچه كه در امكان ما بود؟ پس اگر خود اين گونه نيستيم ، دعا كنيم براى آنان كه اين گونه اند، كه رحمت خدا بر مردان خدا باد، آنها كه نماز با اخلاص و طهارت مى خوانند، به آنها كه ديدگان آنها از خيانت و قلب هاى آنان از شوائب دور است ، آنان كه در امرِ به معروف و نهىِ از منكرند، آنان كه فسق و معصيت ، قلوبِ آنان را به قساوت و انديشه آنان را به تباهى و ديده آنان را به نابينائى نكشانيده است ؛ به آنان دعا كنيم كه لذت بخش ‍ است ، به آن بندگان نيك خدا درود فرستيم همان گونه كه تا شايد هدايائى اين گونه گرانبها، رحمت خدا را در توجّه آنان به ما، شامل شود و دست به دعا بردارند ما را، كه آنان را خدا باد، و از همه التماس دعا كنيم ، آن هنگام كه در مقابل خدا اشك مى ريزند و در هنگامه اخلاص اند و درود خدا بر مگر گروه كافران )
.
س ه‍ 14/8/63
دانش ها 
درجه عالى دانش ، اغلب در مردم دنياى امروز، در دانشگاهها تداعى مى شود، و شايد بر چه بسيار از گمان ها غلبه دارد كه تكاملى انسانى در آنجا امكان دارد! در حالى كه تكامل حاصلى از تزكيه و تعليم است و دانشگاههاى فعلى دنيا، قداستى براى كرسى تزكيه و تعليمِ الهى ندارند، و اگر مدرك ، در آمد، عنوان ، اختلاط و تفاخر از دانشگاههاى دنيا برداشته شود، صف ها، ثبت نام ها، كثرت داوطلب از بين مى رود و كشورهاى استثمارى از اين همه شست و شوهاى مغزى ، و فريب هاى فرهنگى ، و گروههاىِ عظيمِ ارزخيزِ دانشجوئى محروم مى شوند، و دنياى كفر و الحاد و فجايع ، ديگر آن دجّال تمدّن نخواهد بود.
واقعيّت اين است كه علوم ، به پهناى جهانِ خلقت گسترش ‍ دارد، و آنچه در دانشگاهها تمركز دارد، حدّى محدود، باشند آنجا كه مى فرمايد: ((اَلْعِلْمُ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ يُحْصى فَخُذْ مِنْ كُلِّ شَى ءٍ اَحْسَنَهُ))(64) (دانش ها از حدّ شمارش ‍ بيرون است پس از هر چه بهترينش را انتخاب كن ) . و اصل مسلّم اينكه وجود انسانى محدود به ابعاد ظاهرى نيست ، و تكامل انسان ، نخست بر مبناى تزكيه استوار است ، و تحصيل علوم ، كمكى نيمه مشخّص در اين زمينه است ، لذا اگر تزكيه در دوره هاى مختلف تحصيل مراعات نشود، بارزترين بازدهى تحصيلِ علوم ، تكبّر، تَفَرعُن ، غرور و خودخواهى است كه راهى به افساد جامعه و سيرى به اسفل سافلين است كه حوزه و دانشگاه نمى شناسد.
در حال حاضر، دانشگاه ما خود جبهه اى ديگر است كه فرار از آن فرار از جبهه است و سنگرهاى ايمانى بايد در آن حفظ و تقويت و از اذناب و اشباح شياطين محافظت شود و در آن هنگام كه دانشجوى عزيزى احساس ‍ مسئوليت در جبهه رزم نمايد، دانشجويان بى تفاوت را هم بايد به جبهه كشاند تا از نورانيّت جبهه بهره گيرند و هم اينكه دانشگاه را امروز، سرپرست و همه شما مسئول افراد (حوزه نفوذ) خود هستيد)للّه .
ساحَت دانشگاهها بايد از آلودگيها حفظ شود و براى كنترل غرائز مانند حوزه عمل شود، تا احساسِ تاريكىِ روح ، در جوانان حزب اللّه باعث فرار آنها از دانشگاهها نشود كه تزكيه مقدّم بر تعليم است و اين نواى جان بخش قرآن است
س ه‍ 5/9/63
نور 
(او، خداوند است كه بر شما درود مى فرستد و فرشتگان او هم ، تا خارج نمايد شما را از ظلمات به سوى نور ...) .
اين درودها، از رحمت خداوندى در انعكاس توجّه ها و تذكّرهاى ما در حوزه حول و قوه الهى همانند نسيم هاى آنچه از نور بايد بدانيم ، در ارتباط با همه وجود ما و دامنه گسترده حيات ماست ، چه اينك كه در آزمونى از هواهاى نفسانى و محيطى فراگير از گناهانيم و چه در آن جهان كه حقايق به وضوح سخن مى گويند، آنجا كه گناهكارانِ به دور از رحمت الهى و منافقين (آنها خود بر خود ستم مى كردند) .
به نور بينديشيم ، نه به ماه و آفتاب و اشياء نورانى كه اينان درخششى موقت دارند و در انتظار روز پايانى نشسته اند. همه خود را، وجود خود را نورانى كنيم تا شب هاى ما درخشش يابد و سراى ديگر خود را روشن نمائيم .
آنجا كه همه ، تفضّلات الهى است كه خالى از شوائب است ، خود را نورانى كنيم ، قرآن را بگشائيم كه همه هدايت و نور است ، آيات قرآنى را از چشم و گوش و قلب خود گذر دهيم ، و جانِ خود را با آن و در نماز خدا، از پليديها به سوى نور و روشنائى شستشو دهيم ؛ آرام و هميشه با خداى خود، با ناله نجوى كنيم ، از بيراهه ها به راهِ خدا رو آوريم كه صراط مستقيم و راهِ نور است ، راهِ به دورى از فجايع و گناهكارى و تاريكى هاست .
به ياد آوريم بهشتيان را كه نورشان از مقابل و از راست آنان در درخشش است ، و به ياد آوريم مژده خلود آنان را در بهشتِ خدا پس با بخشى از ذهن خود با اين زندگان راه رويم ، در بخشى ديگر با رفته ها سخن گوئيم ، و در آن بخشِ ديگر راه خود رويم و هم صدا با مؤ منين بگوئيم چيز قادرى )
.
س ه‍ 15/9/63
نماز شب  
باش كه خدايت در مقامى ستوده برانگيزد) .
اشتغالات انسانى افكار را در محاصره دارد، و در نتيجه حالت تعالى يا در جا مى ماند و يا منحرف مى شود، و اين قابل درك است كه چه نعمت بزرگى است معراج نماز، آنگاه كه شب و روز چند بار از اشتغالات دست بشوئيم و در محضر پروردگار، كلامى به اخلاص بگوئيم ، و خود را به خلاصى از گرفتاريها در پناه پروردگار قرار دهيم ؛ چه آنچه از زندگى در پايان قابل لمس است ، بازى كودكانه را مى ماند آنگاه كه چشمهاى حيرت زده لاجرم بسته مى شود. و اين از هوشيارى است كه فرائض را با نوافل در هم آميزيم ، و در هاله اى اين گونه نورانى ، بالاخص شب هنگام ، آن هنگام كه تاريكى پر مى گستراند و همه به خواب مى روند، و فريبندگى زندگى از به دنبال كشانيدن ديده ها غايب مى شوند، آنگاه كه مردان خدا در سرما و گرما بر خود مى لرزند، و آرامش و آسودگى ديگر آنها را مى آزارد، پس ما ديگر چرا بخوابيم ، و چرا برنخيزيم و به آسمان ننگريم ، ستاره ها را كه مى درخشند، يا ابرها را كه مى بارند، چرا برنخيزيم تا حتّى يكبار به خود بينديشيم ، آن گاه كه موقع نماز شب است ، و سجده گاه را مردان خدا زينت مى دهند، و خداوند و فرشتگان بر آنان درود مى فرستند، تا رحمت خداوندى ، از تاريكيهايشان برهاند، و به درخشندگيها برساند، كه آنچه كه روشنى چشم هاست در پاداش آنچه كه عمل مى كردند)
.
مردان خدا، همه را بايسته است كه از اين پايگاه جلال و جبروت نشاءت گيرند و توشه ساز كنند، كه دشمنانِ مهيب ، همه در كمين ، قصد ما دارند، و اين سايه رحمتِ پروردگار بر ماست كه آنها را در رُعبى طاقت فرسا در هم مى فشارد، و به گاهِ پيروزى ، همه كمك هاى غيبى است كه به نام ما اِعمال مى شود، و هدايتِ پروردگار است كه ما را در راستاى مستقيم قرار مى دهد، كه همه هر چه هست از اوست و بازگشت همه به سوى اوست .
برخيزيم كه اكل و شرب و سلامت و راحت و آسايش و هم ، دردها و مصائب ما را در بند نگيرد كه در غفلت خانه كنيم ؛ و آنگاه كه ناقوس مرگ به صدا در آيد ديگر فرصت از دست رفته است ، و گوش ‍ فرا داريم آن همه را كه هر روز به سوى حق رجعت دارند، و بيان حال آنان خود همه سخن هاست .
برخيزيم كه نيّات خير و اعمال صالحه را با نجواهاى روز و زمزمه هاى شب در هم آميزيم ، كه كيفيّتى اين گونه ، بهشت را فرا روى دارد و استجابت دعا را در پرتوِ اميد؛ دعا به جبهه و رزمنده ، و تحيّات به شهدا و مردان خدا، و هم دعا بر من و ما، و بر كودكان ما كه در خواب اند و فردائى نمى دانند.
س ه‍ 23/9/63
غفلت  
هسته اصلى تخريب شخصيّت را در تكامل انسانى سبب مى گردد، چه به گاهِ ناز و نعمت در سستى و رخوت و به هنگامِ تنگى و عُسرت از شدّت درد و مشقّت ، از شاخص واقع نگرى در زمان و مكان و موقعيّت خود كه نتيجه آن در ياد خدا بودن است منحرف مى شود.
مردِ خدا آن دم كه به ياد خداوند تعالى نباشد در غفلت است ، و اين در عظمت خلقت يك فاجعه است ، چه همه ، از ذره تا كهكشانها به دور از غفلت در تسبيح پروردگارند و عدمِ دركِ واقعيّت ها حاصلِ گناه ، و پرده غفلت ، هر كدام از واجبات و مستحبّات ، تفضّلى الهى در كيفيّتى عالى در رابطه با خداوند تبارك و تعالى است ، و قدرِ بهره ما از اين همه فضائل ، در عظمت ذكر ما در ياد خداوند تعالى است كه خيزشى از عمق جان مى خواهد تا جهش به تعالى ميسر گردد. رستگارى ، در زيبائىِ توجّهى خالصانه با معبود يگانه است ، چه آنگاه كه تسبيح در انديشيدن است ، و چه آنجا كه در صوم و صلوة ، يا امر و نهى و جهاد و اعمال خير ديگر، كه همه با ياد خدا عظمت يابد و با ذكر حضرتش شروع و ادامه يابد و به پايان برسد.
از خداوند تعالى بخواهيم : تا در كشش هاى دنيائى از ياد او غافل نشويم ، و وابسته ترين علائق دنيائى چون مال و آنگاه كه در جبهات نبرد مى جنگيم ، با چشم و گوش و قلب در مسيرِ اللّه باشيم ، و با توجّه به جهاتى ديگر، اعمال ما از محتوا، كه نيّت قربت و ذكر و ياد خداوند تبارك و تعالى است ، خالى نباشد.
لباس رزم ، جامه تقوى ، كرسى امر و نهى ، بر ما شومىِ غفلت نپراكند و غبارِ تكبّر بر ما نيفشاند كه اسفل سافلين ، هم دور است و هم بسيار نزديك !
نگرش ما اگر براى خدا نباشد، و قدم ما و انديشه ما و هم اين گونه تا همه ، همه غفلت است ، واى بر ما كه اين همه و ترس و با صدائى نه بلند، صبحگاهان و شامگاهان ، و مباش از غافلان ) (آن كس كه از ذكر من روى بر تابد، براى او زندگى تنگنا خواهد بود، و روز قيامت نابينا محشورش ‍ مى نمائيم ) .(65)
س ه‍ 20/10/63
روحانيّت  
جذبه هاى اسلامى كه هر روز فراگيرتر، اين همه را اللّه اكبر گويان به سوى خود مى كشد ، موج جوانانى كه هر روزه به دوران بحرانى بلوغ مى رسند، خانواده هائى كه از نكات دينى و اخلاقى در شئون مختلف بى اطلاع اند؛ اينها همه به وارستگانى نياز دارند كه در خط مستقيمِ فطرتِ الهى پاسخ گو و راهنماى آنها باشند، اين راهنمايانِ با تقوى دانشمندانى اند كه كرامتى پيامبر گونه دارند، آنها واسطه پيام پيامبران اند كه مى توانند سفره دانش الهى را براى مكلّفين جديد بگسترانند تا تاريكيها آنها را فرا نگيرد، و جاهلانِ عمْر به باد داده را راهنما باشند تا بدانند از كجا به كجا مى روند، حلال را از حرام باز شناسد، پوچى ها را از واقعيّت تميز دهند، با انديشه و تجربه ها به سخن نشينند، نيكو زندگى كنند، و واقعيّتِ زندگى در وراء مرگ را يقين كنند.
اكنون ديدگانِ ملمتسِ خود را به ديدن قرآن جلا مى دهيم و در نورانيّت آيه هاى آن درخشش مى يابيم و هم آنجا كه دين بياموزند كه وقتى برگشتند قوم خود را انذار كنند تا شايد بترسند) از اينجاست كه ترك و فارس و عرب و اردو و روس و لاتن همه با هم به مركزى روى مى آورند و ضَرْبِ ((ضَرَبَ ضَرَبَا)) به ترنّم در مى آيد تا زبانِ قرآن و احاديثِ مقدّسه را بياموزند و به تدريج پاى به جهادِ ارشاد گذارند كه ((إِذ ا ك انَ يَوْمَ القِي امةِ وُزِنَ مِد ادُ الْعُلَمَاءِ بِدِماءِ الشُّهَد اءِ، فَيُرَجَّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاء عَلى دِم اءِ الشُّهَدَاء)).(66)
اما چون زندگى ، همه آزمون است و شياطينِ انس و جن دركارند و از آن طرف هم نفس امّاره ، تا جائى كه همه را در رسيدن به آن مرحله كه ((اِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الاَنْبِي اءِ ...))(67) اِلاّ رَجُلانِ عَالِمٌ مُتَهَتِّكٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّكٌ ...))(68) عالمى كه به نحوى هتك حرمت اسلام نمايد، آن علمايى كه هر دم در بند ديگرند همانند وعاظالسلاطين ، جاعلين اخبار، مفسرين نابكار، مشوب كنندگان اذهان كه اين همه فسق و فجور از جهتى ارث اين وارثين شيطان است ، اينها آن گرگان در لباس ‍ چوپان اند كه اگر شناخته نشوند انسان هاى بى آلايش را مى آلايند، و حكومت حقّه را خواستِ سقوط دارند، و اين تاريخ است كه از آنها سخن ها دارد و جُهّال متنسّك در تبعيّت از آنها، افرادى ساده و بى اطلاع يا نابابانى نابكارند كه لاجرم روحى از تقوى به درك آنها نمى آيد و در آنچه لازمه تزكيه است اِعمالى ندارند، ظاهرالصلاحانى اند كه اَعمال عبادى آنها تواءم با بى نزاكتى هاست لذا ارزش عبادت و ديانت را در انظار، درهم مى شكنند و ميل تقوى و عبادت را در دسته اى از افراد مى كُشند و آنان را غير مستقيمْ از نعمت تعالىِ باطنى باز مى دارند، لذا طلاب عزيز بدانند كه تزكيه لازمه وجودىِ رستگارى است ، و دانش ‍ دين واجبى كفائى است ، و در تشكّل روحانيّت هر يك مكمّل ديگرى است و به يقين بدانند كه دام هاى مرئى و نامرئىِ بسيار در كمين آنهاست و اگر مى خواهند خطاكارى را انتخاب نمايند
س ه‍ 2/11/63
بيدادِ دود 
و آدمى در گسترشِ فشارها، از تنگنائى به تنگناى ديگر مى گريزد تا به نوعى خود را آرامش دهد؛ گاهى به زخارف دنيائى ، و زمانى به شهوات نفسانى روى مى آورد و طبايع برگشته از راستاى فطرت ، خفّاش گونه به تاريكى مى گرايد.
اينك در ديارِ راه گم كرده ها، به دودكش ها بنگريم كه ما را احاطه كرده است ، به دودها كه از دهان و منخرَيْن ها بيرون مى آيد، از ساده ترين آن تا خانمان براندازترين آن ، ساده ترين آن كه سيگار است و بيشترِ اعتيادها و بيماريها را مقدّمه است ، خرابى دندان ، آلودگى ريه ، ضعف هاضمه ، تنگى عروق قلب و عروق مغزى ، عوارض عادى و عمومى و حتمى آن است .
از ميلياردها سيگار كه احتمالا روزانه دود مى شود چه مى دانيم ؟ از زمين هاى مرغوبى كه به زير كشت دارد! اين همه افرادى را كه در خدمت دارد! كارخانه هاى مُعْظم و كارشناسان فراوان ! و ادارات عريض ‍ و طويل كه در اشتغال دارد! ارزهائى را كه مى بلعد! بيماريهائى را كه باعث مى شود! اطبائى را كه به خدمت مى گيرد! و اين همه آلوده سازى هوا! كه در مجموع ظلمى بزرگ است كه هيچ وجدان وارسته اى حاضر نيست كه حتى با زدن پُكى به سيگار در ظلمى به اين گستردگى و عواقب آن سهيم باشد.
در قرآن كريم از اسراف و تبذير، از كمك به گناه ، از تَهْلُكَه نهى شده ايم ، در حالى كه در يك سيگار و حتى در يك پُك سيگار با نسبتى معيّن همه اينها جمع است .
دزدان دريائى وقتى به اسم مردم متمدّن بر سرخ ‌پوستان تاختند و آن همه را كُشتند و سوختند و به مَسْلَخ كشيدند به علّت فرهنگ غلط و سبعيّت ، اين بلا را كه خود مستحقّ آن بودند از ينگى دنيا به تحفه آوردند كه مى رود تا همه را در دود خود خفه كند.
فقط بندگان خوب خدا اميد است كه از اين فساد و همه مفسده ها در امان باشند، آنها كه راهى مشخّص و قرآن كريم را فرا روى دارند نه اسراف مى كنند و نه تبذير، نه كمك به گناه مى كنند، نه خود را به تهلكه مى اندازند، كه هر اتلاف عمر و مرگى جز در راه خداوند تعالى تهلكه است .
س ه‍ 17/11/63