حديث آرزومندى

استاد كريم محمود حقيقتى

- ۶ -


اى عزيز! تا دلت را به تمناى اين مقامات استوار سازم به چند حديث ديگر روى آورم ، كه وصف خوراك هاى لذيذ آدمى را به اشتها آورد و بزاق را در دهان به تراوش كشد.

((خداوند ياد خود را صيقل دل ها قرار داد، و دل ها چون صيقل پذيرفت از پس كرى شنوا و از پس كورى بينا و از پس سركشى و عناد رام مى گردند و همواره چنين بوده است كه خداوند متعال در هر برهه اى از زمان ، زمان هايى كه پيامبران در ميان مردم نبوده اند بندگانى داشته و دارد كه در سر ضميرشان با آنها راز مى گفته و از راه خرد با آنها تكلم مى نموده است .

فرشتگان آنها را در ميان گرفته اند، آرامش برايشان فرود آمده ، درهاى ملكوت به رويشان گشوده گرديده ، جايگاه الطاف الهى برايشان آماده شده ، خداوند متعال مقام و درجه آنها را كه به وسيله بندگى به دست آورده اند، ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستوده ، آنگاه كه خدا را مى خوانند، بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام مى كنند و زدودن حجاب هاى گناه را احساس مى نمايند.))(213)

قوت جبرئيل از مطبخ نبود   بود از ديدار خلاق وجود
همچنين اين قوت ابدال حق   هم ز حق دان نز طعام و از طبق
جسمشان را هم ز نور اسرشته اند   تا ز روح و از ملك بگذشته اند
چونكه موصوفى به اوصاف جليل   بر تو آتش شد گلستان چون خليل
(مولوى )

گر تو را اين تمنا حاصل آمد كه در زمره ايشان باشى ، بخشى از صفات اينان را از زبان پيامبرت بشنو:

((هو اءن يكون طاعة الله حلاوة ، حب الله لذته ، إ لى الله حاجة ، مع الله حكايته ، على الله إ عتماده ، حسن الخلق عادته و السخاوة حرفته ، و القناعة ماله ، و العبادة كسبه ، و التقوى زاده ، و القرآن حديثه ، و ذكر الله جليسه ، والفقر لباسه ، والجوع طعامه ، والظماء شرابه ، والحياء قميصه والدنيا سجنه و الشيطان عدوه ، والحق حارسه والموت راحته والقيامة نزهته والفردوس ‍ مسكنه ؛ فرمانبردارى از خدا شيرينى زندگانى اوست ، عشق خدا لذت او، و حاجاتش منحصرا به درگاه خداست ، حكايات دلش را با خداوند در ميان مى گذارد و هم به او اعتماد دارد، اخلاق خوش عادت اوست ، و سخاوت پيشه او، قناعت سرمايه اش و عبادت كيش و تقوا ره توشه اش ، قرآن گفتارش و ياد خدا همنشينش ، فقر پوشش و گرسنگى طعامش و تشنگى شرابش ، حيا تن پوشش ، دنيا زندانش ، و شيطان دشمنش و حق نگهبانش و مرگ اول راحتش و قيامت دل گشايى اش و بهشت مسكنش .))(214)

(حضرت محمد صلى الله عليه و آله )

اينانند انسان هاى كامل ره يافته ، اى كاش مى دانستيم كه ما را در اين حزب راهى هست يا اين آرزو را به گور مى بريم ! والله كه خوشى با اينها هست و سعادت با ايشان ، كجا روى و چه تمنايت هست ؟!

ز دام طبيعت پريدن خوش است   گل از باغ لاهوت چيدن خوش ‍ است
به كاخ تجرد نشستن نكوست   از آنجا رخ يار ديدن خوش است
مى عشق نوشيدن از دست يار   از آن باده جان پرويدن خوش است
نسيمى وزد تا ز باغ وصال   چو گل جامه بر تن دريدن خوش است
از اين شهر و اين خانه تا كوى دوست   چو آهوى وحشى دويدن خوش است
از اين ديو و دد مردم پر غرور   همى كنج عزلت خزيدن خوش است
همه شب به اميد صبح وصال   چو نى ناله از دل كشيدن خوش است
(الهى قمشه اى )

تجديد حيات در گياهان

گفته شد كه همراه با جهان بينى نحوه اى آخرت بينى است ، تو به تعداد سنوات عمرت ، عالم رستاخيزى را در گياهان به مشاهده نشسته اى . در آيه پنجم از سوره حج ، خداوند بعد از استدلال اصل ايجاد انسان از خاك براى ارايه قدرت خود بر تجديد حيات نمونه ديگرى از تجديد حيات را در تجديد حيات گياهان مثال مى زند:

((وترى الا رض هامدة فإ ذا اءنزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و اءنبتت من كل زوج بهيج # ذلك باءن الله هو الحق و اءنه يحى الموتى و اءنه على كل شى ء قدير # و اءن الساعة اءتية لا ريب فيها و اءن الله يبعث من فى القبور؛(215) و بينى زمين را خشك و افسرده فرو فرستيم بر آن آب را به جنبش در آيد و افزونى طلبد و بروياند از هر زوجى بهجت انگيز.))

آن به سبب اين است كه خداوند است حق و هم او زنده مى گرداند مردگان را و هم اوست كه بر هر كارى قادر است .))

عزيزا! اگر زنده كردن مردگان قبرستان را هنوز مشاهده نكرده اى ، ملاحظه فرمودى كه خداوند، تو را از هيچ آفريد، آنچه در بخش نخستين اين آيه مطرح فرمود و اگر باز باورت نيست به تماشاى تجديد حيات طبيعت در هر بهار نشين .

دانه هاى بذرى كه بسا باد در هر تابستان از رحم گياهان بر زمين مى پراكند، نوعا به اندازه دانه خشخاشى است كه بسا بعضى با چشم ديده نمى شود، بذر گل اطلسى چنين است ، اين بذر در زمين پنهان مى شود بسا به وسيله سيل ها و باران هاى شديد كيلومترها جابجا شود و قاعدتا بايد بپوسد و از بين رود، اما چون چند باران را بخود ديد، و نسيم بهارى وزيدن گرفت ، بار ديگر حيات از سر گيرد، و جهان آرايد و بر تو لبخند زند كه ديدى خداوند مرا چگونه حياتى جديد بخشيد؟ آن هم حياتى بعدى را پشت سر دارد چه با آنكه اين بذر در مادگى گياه پرورده مى شود، گياهى نر و گياهى ماده مى سازد و اين زمينه آفرينش آينده را سبب مى شود كه در آيه با كلمه زوج بهيج مطرح مى گردد، و چون گياه را پاى رفتار نيست جاذبه زوجيت را براى توليد مثل گياهان و وصلت ايشان ، باد به عهده گيرد:

((و اءرسلنا الرياح لواقح ؛(216) فرستاديم باد را آبستن كننده .))

و اين خود يكى از پيش گويى هاى قرآن است كه در اين قرن بر بشر كشف شده است .

مصريان در گذشته مى پنداشتند كه مردگان آنها در گور زنده مى شوند و نياز به خوراك دارند؛ با آنها خمره هايى موميايى شده از انواع حبوبات را دفن مى كردند، در يكى از آرامگاه ها خمره اى از گندم سالم به دست آمد كه براى آزمايش كشت گرديد و بعد از گذشت سه هزار سال حيات پنهان مانده در زير زمين را از دست نداده بود و آنجا كه محيط مساعد در اختيارش قرار دادند سر بر آورد و گفت : من هستم و هستى پايدار است .

اين بهار نو ز بعد برگ ريز   هست برهان بر وجود رستخيز
آتش و آب ، ابر و آب و آفتاب   رازها را مى برآرند از تراب
در بهاران سرها پيدا شود   هر چه خورده است اين زمين رسوا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش   تا پديد آيد ضمير و مذهبش
سر بيخ هر درختى و خورش   جملگى پيدا شود آن بر سرش
رازها را مى كند حق آشكار   چون بخواهد رست تخم بد مكار
(مولوى )

گويند: لقمان آن حكيم فرزانه كه خداوند در قرآن به تمجيدش ‍ پرداخته :

((لقد آتينا لقمان الحكمة ؛(217) هر آينه بخشيديم به لقمان حكمت را.))

((و من يؤ ت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا؛(218) و هر آن كس را كه حكمت بخشيديم به او خيرى كثير داديم .))

مردى سياه چهره بود و فردى او را با غلام گريخته خويش به اشتباه گرفت و سال ها او را به بيگارى كشيد. سبب آزادى او را چنين گفتند كه مولاى او كه مردى نابكار بود. او را دستور داد كه در فلان زمين به زراعت گندم پردازد، چون زراعت به خوشه نشست مولا به مشاهده مزرعه آمد ديد مزرعه گندم نيست و جو است . با خشم لقمان را گفت : من تو را گفتم : گندم بكار، تو جو كاشتى ؟!

لقمان گفت : من پنداشتم اگر جو بكارم گندم سر بر آورد. مولا گفت : اين چگونه ممكن بود؟ لقمان گفت : سالى چند در خدمت تو بودم ديدم مولا مادام بذر گناه مى افشاند و تصور مى كند از اين بذر گلزار بهشت مى رويد، و اين پندارم به وجود آمد. مولا از اين اندرز متنبه شد و توبه نمود و لقمان را آزاد كرد.

و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:

((الدنيا مزرعة الاخرة ؛(219) دنيا كشتزار آخرت است .))

بكوش تا آن را كشت كنى كه فردا گل و گلزار از مزرعه جانت سر برآرد و خاراستان و مارستان محصول كشتزار عمرت نباشد.

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر   كاى نور چشم من بجز از كشته ندروى
(حافظ)

اى انسان ،! زارع ، تويى و مزرعه در تو و زراعت همه جا با تو است و دنيا محل كاشت و داشت است و آخرت سراى برداشت . بكوش تا كاشت را آفت ريا و غرور نبرد و آن را سلامت به بازار آخرت برى .

بنگر در اين پرسش و پاسخ شايد هنوز كار از كار نگذشته دمى در يك خلوت گاه نشينى و به حساب خود رسى .

روزى كه بندگان نيك خداوند، علت رنجورى جهنميان پرسند كه چه شد تا شما بدين عذاب سر سخت گرفتار آمديد؟

((ما سلككم فى سقر # قالوا لم نك من المصلين # و لم نك نطعم المسكين # و كنا نخوض مع الخائضين # و كنا نكذب بيوم الدين # حتى اءتانا اليقين # فما تنفعهم شفاعة الشافعين ؛(220) چه چيز شما را به دوزخ كشانيد؟ گفتند: نبوديم از نمازگزاران# و طعامى به درماندگان نداديم# و با ژاژ خايان و بيهوده گويان هم آهنگ بوديم# و رستاخيز را قبول نداشتيم# تا اما را امروز يقين آمد# و ميانجى گرى ميانجى كنندگان هم سودى براى ما نداشت .))

نماز، نماز، نماز، دست از نماز باز مدار و اگر در زمره نماز گزارانى بكوش تا نمازى با حضور بجاى آرى كه در خبر است : هر آن كس دو ركعت نماز با حضور قلب در پيشگاه پروردگار به جاى آورد، همه گناهانش آمرزيده شود.

و باز در خبر است كه : نخست بر نماز، تو را به محاسبه كشند و اگر در اين محاسبه جان سالم بدر بردى به ساير اعمالت ننگرند. و بدان كه همه سعادت بنده منوط به انجام نمازى سر وقت و با حضور قلب است ، و علت دوم جهنميان گفته شد كه مسكينان را دست نگرفتيم ، بكوش تا آن حدى كه ترا استطاعت است از محتاجان دستگيرى كنى ، ببخشى از آن نعماتى كه خداوند به تو عنايت فرمود.

مما رزقناهم ينفقون ؛(221) از آنچه به ايشان داديم انفاق مى كنند.))

بينايان را سزد كه دست نابينايان گيرند، جوانان را سزد كه از رنج پيران بكاهند، توانايان را سزد كه بارى از دوش ناتوانان بردارند، عالمان را سزد كه از جهل جاهلان بكاهند، شادمانان را سزد كه غمى از غم خواران باز دارند و عارفان را سزد كه نمى از جرعه سرشار معرفت ، در كام تشنگان وادى طلب چكانند.

تا توانى به جهان حاجت محتاجان ده   به دمى يا درمى يا قدمى يا قلمى
و در اين آيه سومين عامل ورود به جهنم ، مجالست و همدمى با بيهوده گويان و لغو كلامان و هرزه دريان است ، كه اوقات تو را تلف كنند، و ساعات عمر تو را بر باد دهند، كه اكثر مجالست ها از اين دست است ، و اگر اهل ايمانى بايد كه اين مجالست ها را ترك نمايى كه جزء صفات اهل ايمان را فرمود:

((الذين هم عن اللغو معرضون ؛(222) و آنان كه از لغو اعراض و دورى كنند.))

زبانى كه تواند حكمت گويد، سخنى از معرفت سرايد، حديث يا آيه اى را به ميان آورد، چرا آلايد جان خويش را به كلامى كه نه فايده دنيا در آن است و نه فايده آخرت و هر چه از اين دست بود لغو باشد.

و واى بر آن مجلس كه در آن غيبت و تهمت و سخن چينى باشد.

و توانى با كلامى و تذكرى مديريت مجلسى را تصاحب كنى و سخنى از ياد و نعمات و تذكر و امر به معروف و نهى از منكر به ميان كشى و در ظلمات چراغى بر افروزى .

((ما جلس قوم يذكرون الله إ لا نادى بهم مناد من السماء قوموا فقد بدل الله سيئاتكم حسنات و غفرلكم جميعا؛(223) تشكيل نشود مجلسى كه در آن خداوند ياد شود، جز اينكه منادى از آسمان بر آن قوم ندا دهد كه خداوند گناهان شما را به حسنات تبديل فرمود همه گناهان شما را آمرزيد.))

(حضرت محمد صلى الله عليه و آله )

در بيغوله هاى ظلمت از چه گردى ، در باغ استان هاى نور خرام ، از خدا بهتر و شيرين تر از ياد او در كام چه آورى ؟!

اى دوست شكر بهتر يا آنكه شكر سازد؟   خوبى قمر بهتر يا آنكه قمر سازد؟
اى باغ تويى خوش تر يا گلشن و گل در تو   يا آنكه بر آرد گل صد نرگس تر سازد؟
اى عقل تو به باشى در دانش و در بينش   يا آنكه به هر لحظه صد عقل و نظر سازد؟
درياى دل از لطفش پر خسرو و شيرين است   وز قطره انديشه صد گونه گهر سازد
(مولوى )

پس گر خواهى كه عمر به باطل نگذرد تا توانى از اين مجالست هاى وقت كش روى گردان .

((إ ذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا؛(224) گر نباشى دانشمندى سخنگوى ، پس شنونده باش .))
(حضرت على عليه السلام )

و جالب آنكه در ثواب تذكر و حكمت شنونده با گوينده هر دو شريكند:

((السامع شريك القائل ؛ شنونده در ثواب ، شريك گوينده است .))
(حضرت على عليه السلام )

آثار مجالست با بدان و مجلس لهو

گويند: خليفه اى بود، در كنار بحر نشسته ، دُرج جواهر در پيش نهاده ، يك يك به دريا مى انداخت ، او را گفتند: اى خليفه ! اين چه كار است ؟ جواهرى گرانبها چون به دريا انداختى ديگرت بر آن دسترسى نباشد.

گفت : از صداى آب لذت مى برم خواهم كه با پرتاب اين گوهر صدايى از آب برآيد.

اين خليفه مگر آدمى است و اين جواهر ساعات عمر او كه در جزئى حظ و لذتى آن را به بحر عدم اندازد.

هر نفس ز انفاس عمرت گوهرى است   كان نفس سوى خدايت رهبرى است
((الطرق إ لى الله بعدد اءنفاس الخلايق ؛ راههاى به سوى خدا به عدد انفاس خلايق است .)) (حضرت محمد صلى الله عليه و آله )

بعضى را عقيده بر اين است كه در اين فرمايش رسول الله صلى الله عليه و آله انفاس جمع نفس است ، چه در هر دم زدنى مى توان اسمى از خدا را بر زبان و يا يادى از او در جان داشت و ارتباطى با عالم اعلى .

حال بنگر كه آن را كه تواند اين گوهر نصيب باشد، اين دقايق را به معصيت يا مجالست با بدان و اهل لغو و لهو بگذراند او را بس خسران بود.

خداى تعالى اهل شوخى و بازى نيست .

((ما خلقنا السماوات و الا رض و ما بينهما لاعبين ؛(225) آفرينش ‍ آسمان ها و زمين را به بازى نيافريديم .))

در زير اين آسمان تابناك بر اين زمين سر سبز تو را براى بازى و شوخى نيافريديم ، خداوند رسولش را فرمايد: اگر بپرسى از منافقين كه در دنيا به چه كار مشغول بوديد و عمر چگونه گذرانيديد؟ گويند:

((ولئن ساءلتهم ليقولن إ نما كنا نخوض و نلعب ؛(226) گر از آنان بپرسى گويند: جز اين نبود كه ما شوخى و بازى مى كرديم .))

و تو را فرموده اند كه رها كن ايشان را و سر خود گير:

((فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون ؛(227) رها كن ايشان را تا در لهو و بيهودگى فرو روند و به بازى سرگرم باشند تا آن روز كه وعده داده شده ببينند.))

فرمايش اميرالمؤ منين را بنگر:

((شر ما ضيع فيه العمر اللعب ؛(228) بدترين چيزى كه عمر در آن تباه گردد، بازى است .))

اى عزيز! عمر در غفلت و بازى مگذران كه بازى كار كودكان است ، معلوم نيست تو را براى توبه و كسب معارف فرصتى باشد.

چو غنچه و گل دوشينه صبحدم فرسود   من و تو جاى شگفت است گر نفرساييم
بدين شگفتى امروز از چه غره شوى   چه روشن است كه پژمردگان فرداييم
خوش است باده رنگين عمر وليك   مجال نيست كه پيمانه اى بپيماييم
ز طيب صبحدم آن به كه توشه برگيريم   كه آگه است كه تا صبح ديگر اينجاييم ؟
فضاى باغ تماشاگه جمال حق است   من و تو نيز در آن ، از پى تماشاييم
چو غنچه هاى دگر بشكفند ما برويم   كنون بيا كه صف سبزه را بياراييم
(پروين اعتصامى )

گه با خود گويم : چند از اين مطالب گويى كه خريدارى ندارد، اما براى تو مى گويم كه اگر خريدار نبودى ، اين كتاب نمى گشودى ؛ بكوش تا اين سخنان بر قلب گذرانى نه تنها بر ديده و در هر سطرى از آن كمى به انديشه نشين كه زمان باد پيما و عمر زود گذر است و ان شاء الله نباشى از آن زمره كه خدا فرمايد:

((ما ياءتيهم من ذكر من ربهم محدث إ لا استمعوه و هم يلعبون ؛(229) هيچ پند تازه اى از طرف پروردگار برايشان نيامد جز آنكه مى شنيدند و آن را به بازى و مسخره مى گرفتند.))

و فرمود اميرالمؤ منين :

((لا يفلح من وله باللعب و استهتر باللهو و الطرب ؛(230) رستگار نمى گردد آنكه واله و دلداده بازى و شيفته لهو و طرب باشد.))

و تو را اين تشويق بس نباشد كه خالق و ربت آنكه همه سرنوشت تو به دست اوست بر تو توصيه مى فرمايد كه :

((و ما الحياة الدنيا إ لا لعب و لهو و للدار الاخرة خير للذين يتقون اءفلا تعقلون ؛(231) نيست زندگانى دنيا جز بازى لهو و خانه آخرت بس بهتر باشد براى پرهيزگاران ، آيا نمى انديشيد؟))

خواب است و خيال اين جهانى فانى   در خواب كجا حقيقت خود دانى ؟
چون روى به سوى آن جهان گردانى   پيدا شودت حقايق پنهانى

رسالت پيامبران

((إ نا اءرسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا؛(232) به راستى كه ما فرستاديم تو را گواه و بشارت دهنده و ترساننده .))

براى سلوك الى الله سه عامل ، اساسى ترين عوامل است ؛ نخست تشويق براى وصول به هدفى كه از پيش تعيين شده و نتايج كامل اين وصول ، و بهره هايى كه پس از اين وصول براى سالك پيش بينى شده ، دوم ترسانيدن وى از عدم سلوك و موانع و خطرات راه و دشمنان در كمين ، تا سالك خود را براى مبارزه و ستيز با دشمنان و برداشتن موانع از پيش راه آماده سازد.

سوم آگاهى دادن به سالك كه ديگرى ناظر كار تو است و در هر قدم همراه تو است و بر تمام اعمال تو مراقبت دارد. و اين سه برنامه را حضرت پيامبر جزء به جزء بر تو ارايه فرموده است .

بشارت بى تنذير و تنذير بى بشارت ، هرگز تو را به منزل نمى رساند.

اگر كسى تو را بترساند تا بعدا ايمن شوى به از آنكه تو را ايمن كند و بعدا در خطر افتى . (شيخ جامى )

((اءكان للناس عجبا اءن اءوحينا إ لى رجل منهم اءن اءنذر الناس و بشر الذين آمنوا اءن لهم قدم صدق عند ربهم ؛(233) آيا شگفت آور است بر مردم كه ما وحى فرستيم بر مردى از ايشان تا بترساند مردم را و مژده دهد آنان را كه ايمان آورند و مر ايشان راست گام هاى صدقى نزد پروردگارشان .))

مهربانى رب بر مربوب خويش در به كارگيرى بشارت و انذار او معلوم مى شود، اگر پدر يا مادرى فرزند خردسالش را از خطراتى كه او را تهديد مى كند نترسانيد و بر اهداف كمال و ترقى ، وى را مطلع نخواهد، دلالت بر بى اطلاعى وى يا عدم محبت نسبت به فرزندش دارد.

چون خداوند، بندگانش را دوست دارد، مجموعه قرآن همه بشارت و انذار است تا فردا حجت به همه تمام باشد كه راه سعادت و شقاوت را در آيه به آيه براى شما روشن كردم و از خطرات راه شما را آگاهانيدم و بر وصول به سعادت شما را تشويق كردم ، و فرمود به رسولش بگو:

((ان اءنا إ لا نذير و بشير لقوم يؤ منون ؛(234) نيستم من جز نويد دهنده و ترساننده براى گروهى كه ايمان آورند.))

حال اگر خواهى در زمره اهل سعادت باشى بايد همچون باغبانى كه مادام مراقب گلزار خود است ، گلزار درون جانت را از آفات و سموم نگه دارى تا فردا جاودان در اين گلزار خرامى و مادام از شميم عطرآگين آن سرمست باشى . گرچه نه مرا از لذت ديدار آن باغ خبر است و نه تو را چون لذات و جمال آنجا در محدوده دنيا نگنجد.

((فلا تعلم نفس ما اءخفى لهم من قرة اءعين جزاء بما كانوا يعملون ؛(235) احدى را خبر نيست ، از آنچه پنهان داشتيم براى ايشان نعماتى كه نور چشمانشان است پاداشى بدانچه كردند.))

حال چگونه از اين گلزار مراقبت نمايى بر اين دستور دقت فرما.

مراتب مراقبت

سالك را لازم است كه مادام به دخل و خرج حساب آخرت خود بپردازد و لحظه اى از خرج بيهوده ساعات عمر، كه سرمايه حقيقى اوست ، غافل نماند.

((يا اءيها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله إ ن الله خبير بما تعملون ؛(236) اى گروندگان ! بپرهيزيد خدا را و بايد بنگرد هر شخصى كه براى فردايش چه پيش فرستاده ، بپرهيزيد خدا را و بدانيد كه خداوند بر آنچه مى كنيد، آگاه است .))

اين آيه تكان دهنده را كه دو بار كلمه ((اتقوا الله )) در آن به كار رفته بنگر و تو هم اقلا دو بار بر سرمايه هر روز خود نظر افكن .

دريغ آدمى را كه اگر خراشى بر پوست بدنش وارد آيد، در صدد بهبود آن است ، اگر خاشاكى در چشمش افتد، صد قطره اشك ريزد تا خاشاك به در آيد، اگر ذره نانى در ميان دندانش قرار گيرد به دنبال مسواك آيد تا دندانش ‍ به فساد نيافتد، اما ساعات عمر را به عبث و احيانا به گناه به دست خود به غارت دهد و خود از كار خود غافل است ؛ افسوس آدمى را كه فرشته مرگ هر روز بر او مى نگرد و در انتظار قبض روح اوست و او مادام از آن در امنيت به سر مى برد.

مگر مى رفت استاد مهينه   خرى مى برد بارش آبگينه
يكى گفتا كه بس آهسته كارى !   به اين آهستگى بر خر چه دارى ؟
بگفتا خود دلى پر پيچ دارم   كه گر اين خبر بيفتد هيچ دارم
چنين عمرى كز او جان تو شاد است   به جان تو چو مرگ آيد به باد است
(عطار)

مراقبت ، مراقبت ، آنكه را نيست مسلم عمر به غفلت مى گزارد، در حقيقت چنين شخصى :

((يعملون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون ؛(237) منحصرا ظاهر حيات دنيا را مى بيند و ايشان از آخرت غافلند.))

از خود آن شناسند كه در آينه بينند و از سرمايه آن دانند كه در حساب بانك دارند:

چشم باز و گوش باز و اين عما   حيرتم از چشم بندى خدا
خواهم كه تو را بر حسرت روز ورشكستگى ننشانم ، چه فرمود:

((و اءنذرهم يوم الحسرة إ ذ قضى الا مر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون ؛(238) بترسان ايشان را از روز حسرت آن زمان كه كار از كار بگذرد و ايشان هنوز در غفلت باشند و ايمان نياورند.))

آرى مرحله اولى مراقبت ، مراقبه از اندام است ، مراقبتى دائمى ، از زبان و چشم و گوش و گام و كام . تا زبان نگويد آنچه نبايد گويد، چشم نبيند آنچه نبايد بيند، گوش نشنود آنچه نبايد شنود و گام نرود آنجا كه نبايد برود و كام نچشد آنچه نبايد چشد، و مخالفت كردن با اين احكام آسيبى شديد است بر اين اندام .

زبانى كه به غيبت و دروغ و هزل عادت كرد، بر آن هرگز ذكر و قرآن جارى نگردد. آن چشم كه بر ديدار نامحرم خو كرد. كجا بصيرت آن را دارد كه به جمال لا يزال حق نگرد؟ آن گوش كه با لهو و غنا خو گرفت ، كجا از زمزمه برگ ها صوت تسبيح حق شنود؟ آن كام كه با حرام ماءنوس است ، كجا از حلال لذت بر گيرد؟ و آن گام كه گذرگاهش مجالس معصيت است ، كجا بر محافل ذكر و سجده بگذرد؟

مرحوم شاه آبادى مى فرمايد: مراقبت را از گربه ياد گيريد آنگاه كه در كنار سوراخ موش به انتظار مى نشيند، حتى گام هاى نرمش را هم به آهستگى بر مى دارد.

اى عزيز!

گر نه موش دزد در انبار ماست   گندم اعمال چل ساله كجاست ؟
اول اى جان دفع شر موش كن   بعد از آن در جمع گندم كوش كن
(مولوى )

اين موش دزد، شيطان است كه گاه از راه زبان و گاه از راه چشم و گاه از طريق گوش و كام و گام در آيد و محفل قلب تو را تسخير كند، بر اين رهگذرهاى او مادام كشيك ده و يك لحظه از حملات او غافل ممان . اين است مرحله اولاى مراقبه ، مرحله دوم مراقبه بر نفى خاطرات است .

جان همه روز از لگدكوب خيال   وز زيان و سود و از خوف زوال
نى صفا مى ماندش نه لطف و فر   نى به سوى آسمان ره سفر
(مولوى )

دو چشم دارى ، ولى در يك آن ، دو شى ء را نمى توانى بينى . دو گوش دارى ، اما در يك لحظه دو صوت را نمى توانى مراقب باشى . با يك دست دو هندوانه نتوانى برداشت . صفحه منور جان تو كه از همه اينها لطافتش بيش ‍ است ، در يك آن ، دو انديشه در آن ترسيم نشود، در ميان هزار خيال و غوغاى صد هزار صوت مى خواهم دمى به ياد خدا باشيم ، در اين ناهار بازار كجا صداى اذان ، كسى را براى نماز از كسب باز مى دارد؟

پس چاره جز اين نيست كه خيال ها و انديشه ها را از دل برانيم ، و چون خواهد از در آيد آن را، راه ندهيم و از خانه برانيم و بعد خدا را بر جاى آن بنشانيم .

با آنكه خيال رنگى از هستى ندارد، اما روى انسان اثر مى گذارد؛ تو در تاريكى شب از صداى ضربتى تصور مى كنى دزد به خانه ات آمده ، ضربان قلبت زياد مى شود، رنگ چهره ات دگرگون مى گردد، از جاى برمى خيزى ، چراغ را روشن مى كنى ، خانه را جستجو مى نمايى ، مى يابى كه هيچ خبرى نبود، و اين عدم اين همه آثار وجودى آفريد.

نيست وش باشد خيال اندر جهان   تو جهانى بر خيالى بين روان
از خيالى صلحشان و جنگشان   وز خيالى نامشان و ننگشان
(مولوى )

در مجلسى اگر در جلو تو همگى برخاستند و تو را به بالاى مجلس كشانند، بر خود بسى ببالى و اگر كسى در ورود تو از جاى برنخاست و در پايين مجلس نشستى ، بر حقارت خود بسى تاءسف خورى ، اين مثال نمودى از خيال است ؛ چه نه آن بالا نشينى چيزى بر تو افزود و نه اين پايين نشينى چيزى از تو كاست ، اما هر دو، ساعاتى از عمر تو را به خود مشغول مى كند.

من از بى قدرى خار سر ديوار دانستم   كه كس بالا نمى گردد از اين بالا نشينى ها

(صائب تبريزى )

سعدى در گلستان ، داستانى از دو كودك دارد كه در قبرستان نشسته بودند، كودكى اشراف زاده و طفلى فقير بر سر دو آرامگاه پدرشان آن كودك ثروتمند بر سنگ قبر بسيار عظيم پدرش افتخار مى كرد كه بنگر سنگ آرامگاه پدرم را كه چندين برابر سنگ قبر پدر تو است ! اين مرمر عظيم بدان سنگ حقير چه ماند؟ كودك فقير گفت : تا پدرت در روز حشر از زير اين سنگ بزرگ به در آيد، پدر من به بهشت رسيده است .

اى عزيز! چون وجه الله در دل نشست ، راه زن هر خيال شد.

هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال   به كه گويم كه در اين پرده چها مى بينم
(حافظ)

و اين هنر عشق است كه تا عشق در دل ننشيند، غوغاى دل به خاموشى نگرايد:

((من اءحب شيئا اءكثر ذكرا؛(239) هر كه هر چيز را دوست دارد ياد آن زياد كند.))
(حضرت على عليه السلام )

اگر از مطالعه خسته شده اى يك فنجان چاى بريز تا از دفتر شعرم قطعه اى بر تو سرايم ، ليلى و مجنون در يك مكتب با هم همدرس بودند و عشق از همان مكتب آغاز شد:

گفت با مجنون به مكتب اوستاد   حرف ((يا)) را در كدام اسم است ياد
گفت : ليلى را به آخر ((يا)) بود   الحق اين ((يا)) در سخن زيبا بود
گفت : اگر ((ياى )) وسط گويند آر   گفت : يايى در وسط دارد نگار
گفت : از خود حرف اول بازگوى   گفت : خود را از دل عاشق بشوى
گفت : شب درس ناخواندى تو باز   گفت : با ليلى بود راز و نياز
شب مگو، گو ليل ما ليلا بود   هر كجا تنها شوم آنجا بود
گفت : در مكتب چه دارى كار و بار؟   گفت : كار و بار ما يار است ، يار
گفت : معلومت از اين مدرس چه بود؟   گفت : در مكتب به جز عشقم نسود
گفت : ليلى را ز مكتب وانهم   گفت : هر جا رفت او، آنجا روم
گفت : عجب بى حرمتى با اوستاد   گفت : استادم به جز ليلى مباد
گفت : از دى بازگو درسم جواب   گفت : ليلى درس و مشق است و كتاب
راند ليلى را ز مكتب اوستاد   كار مجنون در دل صحرا فتاد
(مؤ لف )

با تو حيات دارم ، با تو مى بينم ، با تو مى شنوم ، با تو ره مى پويم ، با تو مى گويم و با تو مى نويسم ، نشست و برخاستم با تو است .

((بحول الله و قوته اقوم واقعد))، چگونه توانم تو را از ياد برم ؟!

ياد من ذكره حلو! كدام قند از ياد تو شيرين تر، و كدام انيسم از تو ماءنوس تر؟

در دل نشسته اى كه حياتم حيات توست   اى هستى و روان من از من جدا مشو
بر جان نشسته چه گنجى ندانمت ؟   در ژنده پيرهان من از من جدا مشو
(مؤ لف )

اى تو ديرم ، اى تو مسجد اى كنشت   اى تو جانم اى نعيمم اى بهشت
اى تو جنت اى تو طوبى اى تو حور   اى تو جوى شير و ديبا اى قصور
جز تو در اين مكتبم كى بود يار؟   ((فادخلى فى جنتى )) با ما بيار
اى تو آرام دل رسواييم   اى تو جانبخش سر سوداييم
بر زبانم غير نامت ، نام نيست   جز به يادت هى هى و هيهام نيست
تا تو باشى در دلم خاكم به سر   گر به جز تو ديگر آيد در نظر
(مؤ لف )

عرض شد كه مرتبه والاى مراقبت ، مراقبت از اندام است و مرحله دوم مراقبت از ورود خاطرات ناخوانده در ذهن است ، و اين كار سالكان استوار در ره سپرى است كه به آسانى به چنگ نيايد و هر چند علايق و معاشرت هاى غير ضرورى كم شود، خواطر براى پذيراى ياد محبوب آماده تر گردد.

آخوند ملا حسين قلى همدانى قدس سره را كه پيشواى عرفاى قرن اخير است نامه اى از يكى از علماى تبريز در طلب برنامه اى جهت سلوك الى الله رسيد، وى كفى كاغذ برگرفت و اين چند جمله بر آن نگاشت ، براى من و تو نيز همين بس اگر رهرو باشيم :

((الحذر،الحذر من اربع قواطع : كثرة الكلام ، كثرة المنام ، كثرة الطعام ، و كثرة معاشرة مع الانام ، و عليك به تقليبها، و تبديلها بذكر الملك العلام والسلام ؛ دورى ، دورى از چهار رهزن : پرگويى ، پرخوابى ، پرخورى و زياد معاشرت كردن با مردم و بر تو باد تبديل و جايگزين كردن آن به ذكر پروردگار بزرگ ، والسلام .))

كم گوى و گزيده گوى چون دُر   تا زاندك تو جهان شود پر
لاف از سخن چو دُر توان زد   آن خشت بود كه پُر توان زد
(نظامى )

((إ جعل الدنيا كلمتين : كلمة فى طلب الحلال ، و كلمة للاخرة و الثلاثة تضر و لا تنفع فلا تردها؛(240) دنيا را در دو كلمه خلاصه نما: كلمه اى در طلب حلال و كلمه اى براى آخرت و كلمه سوم زيان مى رساند و سود نمى دهد تو را پس آن را مخواه .))

(امام باقر عليه السلام )

((إ ذا تم العقل نقص الكلام ؛(241) چون خرد تمام باشد كلام نقصان پذيرد.)) (حضرت على عليه السلام )

((الكلام كالدواء قليله ينفع و كثيره يهلك ؛(242) سخن همچون داروست كه كم آن سود بخش است و بسيار آن هلاك كننده باشد.)) (حضرت على عليه السلام )

و همى دان كه هر سخنى را كه از دهان بيرون افكندى ، جاسوسى غيبى آن را ضبط كند و در قيامت به رُخت كشد كه بنگر كه عمر با چه لغوها به پايان آوردى . اين مطلب را از قرآن و حديث بشنو:

((ما يلفظ من قول إ لا لديه رقيب عتيد؛(243) هيچ سخنى از دهان بيرون نيفتد جز اينكه در نزد آن نگهبانى است آماده .))

((إ ن على لسان كل قائل رقيبا فليتق الله العبد و لينظر ما يقول ؛(244) همانا بر زبان هر گوينده نگهبانى است ، پس بايد بنده از خدابترسد و پروا كند و بنگرد كه چه مى گويد.))

(حضرت محمد صلى الله عليه و آله )

و چون دفتر اين نگهبان بگشايند، مكتوبى بينى پر از قرآن و حكمت و اندرز، امر به معروف و نهى از منكر، سخنانى مهر آفرين و گره گشاى ، غم زدا و فرح زا و مكتوبى بينى سراسر لغو و كفر و امر به منكر و نهى از معروف ، دشمنى زا و كينه آفرين .

بارى اين است مسئوليتى كه ما در برابر زبان خود داريم .

و راهزن ديگر را فرمود: زياد خوابيدن ، گرچه براى اهل عصيان خواب به از بيداريست .

حجاج بن يوسف ، عارفى را گفت : به خاطر خدا در حق من دعايى كن . فرمود: خدايا!جانش بستان . حجاج گفت : اى مرد! اين چه دعاست ؟ به خدا سوگند براى تو اين بهترين دعاست .

ظالمى را خفته ديدم نيم روز   گفتم اين فتنه است خوابش برده به
وانكه خوابش بهتر از بيدارى است   آن چنان بد زندگانى مرده به
(سعدى )

سالك بايد در هر كارش نظم باشد، خواب و بيدارى ، اكتساب و استراحت ، آميزش و خلوت ، همه روى ساعتى معين باشد.

وصيت حضرت اميرالمؤ منين با حضرت امام حسن عليهما صلوات اللّه در اولين جمله بعد از توصيه به تقوا دستور نظم در كار مؤ من است .

((إ تقوا لله و النظم فى اءمركم ؛ خدا را بپرهيزيد و در كارتان منظم باشيد.))

آنكه شب ها را دير به بستر مى رود كجا موفق به برخاستن سحر مى شود؟ سالك آن وقت به خود اميدوار باشد كه صفات خوب براى او عادت شود نه با اكراه انجام گردد.

خواب براى سالك الى الله استراحت به بدن دادن است به اندازه اى كه بدن از كار نماند و طبعا بيش از معمول خوابيدن از استفاده ساعات عزيز عمر باز ماندن است ، چون انسان خواب از دقايق عمرش هيچ بهره ندارد و در نتيجه بيش از نياز اگر بخوابيد عمر خويش را به دست خود كوتاه مى كنيد. به ويژه ساعات نورانى سحر و بين الطلوعين بهترين دقايق عمر انسان است . ابياتى از حافظ شنو:

مرو به خواب كه حافظ به بارگاه قبول   ز ورد نيم شب و درس ‍ صبحگاه رسيد
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ   از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود
گريه شام و سحر شكر كه ضايع نشد   قطره باران ما گوهر يكدانه شد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند   واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى   آن شب قدر كه اين تازه براتم دادتم
از صبا پرس كه ما همه شب تا دم صبح   بوى زلف تو همان مونس ‍ جان خواهد بود
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى   به پيام آشنايى بنوازد اين گدا را
بيار مى كه چو حافظ مدامم استظهار   به گريه سحرى و نياز نيمه شبى است
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند   با صبا گفت و شنيدم سحرى نيست كه نيست
مرغ شب خوان را بشارت باد كاندر راه عشق   دوست را با ناله شب هاى بيداران خوش است