10541 لا عقل مع هوى. نيست عقلى با هوائى، اين همان مضمون «لا عقل مع شهوة» است كه
چند فقره قبل از اين مذكور و شرح شد.
10542 لا يزكو مع الجهل مذهب. پاكيزه نمىشود با نادانى هيچ مذهبى، يعنى هر گاه
كسى جاهل و نادان باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 364
بر هر مذهبى كه باشد و بهر راهى كه رود مذهب و راه او پاكيزه نباشد راه پاكيزه
راهيست كه با علم و دانش باشد.
10543 لا يدرك مع الحمق مطلب. دريافته نمىشود با حماقت و كم عقلى هيچ مطلبى.
10544 لا يثوب العقل مع اللّعب. جمع نمىشود عقل با بازى.
10545 لا تجارة كالعمل الصّالح. نيست سوداگريى مانند عمل صالح، زيرا كه آن
سودائيست كه البتّه سود كند و سود آن اخروى باشد كه پاينده و باقيست و كدام سوداى
دنيوى چنين تواند بود...
10546 لا شفيق كالودود النَّاصح. نيست شفيقى مانند دوست نصيحت كننده، «شفيق» كسى
را گويند كه حريص باشد بر اصلاح حال كسى و ترسد از رسيدن ضررى باو.
10547 لا قرين كحسن الخلق. نيست همراه و رفيقى مانند نيكوئى خوى، زيرا كه هر كه
با او رفيق و همراه باشد هميشه در راحت باشد.
10548 لا ورع كتجنّب الآثام. نيست پرهيزگاريى مانند اجتناب كردن از گناهان، يعنى
پرهيزگاريى كه در آن اجتناب از گناهان باشد هر چند با عبادات و اعمال خير زياد
نباشد بهترست از پرهيزگاريها كه با آنها باشد امّا آميخته بارتكاب بعضى گناهان
باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 365
10549 لا زهد كالكفّ عن الحرام. نيست زهدى مانند باز ايستادن از حرام، «زهد»
بمعنى بى رغبتيست در چيزى، و شايع شده استعمال آن در بى رغبتى در دنيا و ترك آن، و
مراد اينست كه بهترين زهدها ترك حرام است و هيچ زهدى بآن نمىرسد پس اگر كسى ترك
حرامها كند هر چند مشغول دنيا و لذّتهاى آن باشد بهترست از اين كه ترك دنيا
بالكليّه كند نهايت مرتكب بعضى حرامها گردد.
10550 لا غرّة كالثّقة بالأيَّام. نيست غفلتى مانند اعتماد كردن بر روزگار، يعنى
بدترين غفلتهاست و مراد به «اعتماد بر روزگار» اينست كه اگر روزگار رو باو آورد و
بدولتى برسد اعتماد كند بر آن و گمان كند كه هميشه چنين خواهد بود و باين سبب عجب و
تكبّرى بهم رساند و سر بلندى كند بر مردم و تواضع و فروتنى نكند.
10551 لا جهاد كجهاد النّفس. نيست جهادى مانند جهاد با نفس، يعنى آن بهترين
جهادهاست چنانكه مكرّر مذكور شد.
10552 لا فقه لمن لا يديم الدّرس. نيست فقهى از براى كسى كه دايمى ندارد درس را،
«فقه» در لغت بمعنى فهم است و شايع شده استعمال آن در علم بأحكام شرعيّه و در اينجا
هر يك از آنها مراد مىتواند بود.
10553 لا عبادة كأداء الفرائض. نيست عبادتى مانند اداى فرايض، مراد به «فرائض»
ممكن است نمازهاى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 366
واجبى شبانه روزى باشد و مراد اين باشد كه: آنها بهترين عبادتهاست چنانكه در
أحاديث ديگر نيز وارد شده، و ممكن است كه مراد مطلق واجبيها باشد و مراد اين باشد
كه اداى همه آنها بهترين عبادتهاست و اگر كسى اداى همه آنها كند و در سنّتيها
اهتمامى نكند بهترست از اين كه در سنّتيها اهتمام زياد كند نهايت بعضى واجبها را
فوت كند.
10554 لا قربة بالنّوافل اذا أضرّت بالفرائض. نيست قربتى بنوافل هر گاه ضرر
رسانند بفرائض، مراد به «فرائض» و «نوافل» فرايض و نوافل شبانه روزى باشد و اين كه
هر گاه نوافل آنها ضرر رساند بفرايض آنها، مثل اين كه باعث تأخير آنها شود از وقت
فضيلت آنها قربتى نيست در گزاردن نوافل در اين صورت يعنى باعث تقرّب و نزديكى
بدرگاه حق تعالى نمىشود بلكه بايد ترك كرد آنها را و بفرائض پرداخت، و ممكن است
مراد مطلق واجبيها و سنّتيها باشد و اين كه كردن هر سنّتى كه ضرر رساند بيك واجبى و
باعث فوت آن شود قربتى نيست در آن بايد واجبى را كرد هر چند آن سنّتى بسبب آن فوت
شود.
10555 لا وقاية أمنع من السّلامة. نيست نگهداريى منيعتر از سلامتى، يعنى نيست
از نگهداريها كه حقّ تعالى كسى را بكند نگهداريى بلند مرتبهتر از سلامتى يعنى
سلامتى از أمراض و بيماريها يا از خوفها و فتنهها يا از همه آنها و مراد اظهار
اينست كه سلامتى از نعمتهاى عظيمه است و مستحقّ شكر زياد.
10556 لا سبيل أشرف من الاستقامة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 367
نيست راهى شريفتر و بلند مرتبهتر از راستى يعنى راستى در گفتار باين كه دروغ
نباشد و در كردار باين كه مكر و حيله در آن نباشد.
10557 لا يفسد الدّين كالطّمع. فاسد نمىكند دين را چيزى مانند طمع.
10558 لا يصلح الدّين كالورع. بصلاح نمىآورد دين را چيزى مانند پرهيزگارى.
10559 لا يؤتى العلم الّا من سوء فهم السّامع . آمده نمىشود علم مگر از بدى فهم
شنونده يعنى آفتى بپيش آن نمىآيد و بآن نمىرسد مگر از راه بدى فهم شنونده كه بسبب
آن نفهمد آنرا يا غلط فهمد.
10560 لا يلفى المريب صحيحا. يافت نمىشود صاحب شكّ صحيح، ظاهر اينست كه مراد به
«صاحب شكّ» كسيست كه خاطر از راستى و درستى خود جمع نداشته باشد و خيانتى كرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 368
باشد و اين كه چنين كسى هرگز صحيح و تندرست نباشد بلكه همواره عليل و رهين
خيانت خود و خوف و ترس از آن باشد.
10561 لا يلفى الحريص مستريحا. يافت نمىشود حريص راحت جوينده، يعنى بسبب حرصى
كه دارد هميشه در رنج و تعب سعى و طلب است و هرگز استراحتى ندارد.
10562 لا يوجد الحسود مسرورا. يافت نمىشود حسود شادمان، زيرا كه در هر وقتى
نمىشود كه كسى نباشد كه نعمتى باو رسيده باشد و او رشك برد باو و اندوهگين گردد
بسبب آن.
10563 لا يلفى العاقل مغرورا. يافت نمىشود عاقل فريب خورده شده، يعنى بدينا و
زينتهاى آن.
10564 لا يكون الكريم حقودا. نمىباشد كريم كينهور، مراد به «كريم» در اينجا
شخص گرامى بلند مرتبه است.
10565 لا يكون المؤمن حسودا. نمىباشد مؤمن حسود، ظاهر اينست كه مراد به «مؤمن»
كامل باشد.
10566 لا تحصل الجنّة بالتّمنّى. حاصل نمىشود بهشت بآرزو كردن، يعنى از براى
حصول آن عمل صالح مىبايد و غرض ردّ بر جمعيست كه آرزوى بهشت ميكنند بى عمل صالح، و
اميد رسيدن بآن دارند بمجرّد همان آرزو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 369
10567 لا ينال الرّزق بالتّعنّى. رسيده نمىشود روزى بتعب كشيدن، مراد تعب كشيدن
زيادست و اين كه بآن بروزى زياد نمىتوان رسيد بلكه آنچه را حق تعالى تقدير كرده بى
سعى يا بسعى بقدر معروف حاصل شود و بزياده بر آن هر چند تعب و زحمت كشند نتوان
رسيد، و ممكن است مراد اين باشد كه: در كار نيست در رسيدن بروزى تعب و زحمت بلكه
قدرى از آن بىتعب و زحمت البتّه مىرسد بخلاف بهشت كه از براى رسيدن بآن تعب و رنج
عمل ضرورست بر عكس آنچه أكثر مردم ميكنند.
10568 لا تجتمع الشّبع و القيام بالمفترض. جمع نمىشود سيرى و ايستادگى به آن
چه واجب كرده شده، مراد منع از سيريست و اين كه مانع مىشود از ايستادگى به آن چه
حق تعالى واجب كرده از علم و عمل بر وجهى كه بايد.
10569 لا يجتمع الجوع و المرض. جمع نمىشود گرسنگى و بيمارى، مراد ترغيب در
گرسنگيست و اين كه مانع مىشود از بيماريها.
10570 لا تجتمع الصّحّة و النّهم. جمع نمىشود تندرستى و حرص، اين همان مضمون
«لا صحّة مع نهم» است كه قبل از اين در همين فصل مذكور و شرح شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 370
10571 لا تجتمع الشّبيبة و الهرم. جمع نمىشود جوانى و پيرى، ممكنست مراد منع هر
يك از پير و جوان باشد از سلوك بطور و طرز ديگرى و اين كه اين بمنزله جمع كردن
جوانى و پيريست با هم، پوشيده نماند كه «شبيبه» بدو باء و ياء در ميان بمعنى
جوانيست و در نسخهها كه بنظر رسيد «الشّيبة» بى باى اوّل است و اين از سهو
ناسخينست زيرا كه «شيبه» و «هرم» هر دو بمعنى پيرىاند.
10572 لا تجتمع الفطنة و البطنة. جمع نمىشود فهم و امتلاى شكم.
10573 لا تجتمع الشّهوة و الحكمة. جمع نمىشود شهوت و حكمت، يعنى دوستى لذّتها و
ترغيب در آنها و علم و عمل راست درست.
10574 لا يجتمع العقل و الهوى. جمع نمىشود عقل و هوى و هوس.
10575 لا تجتمع الآخرة و الدّنيا. جمع نمىشود آخرت و دنيا، ظاهر اينست كه مراد
كامل هر يك از آنها باشد با كامل ديگرى.
10576 لا يجتمع الفناء و البقاء. جمع نمىشود فنا و بقا، مراد ازين نيز جمع نشدن
دنياست با آخرت.
10577 لا يجتمع حبّ المال و الثّناء.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 371
جمع نمىشود دوستى مال و ثنا، يعنى مدح و ستايش مردم.
10578 لا يجتمع الورع و الطّمع. جمع نمىشود پرهيزگارى و طمع.
10579 لا يجتمع الصّبر و الجزع. جمع نمىشود صبر و جزع، پوشيده نيست كه جزع بى
تابى و قلق و اضطرابست كه مقابل صبرند و جمع نشدن آن با صبر ظاهرست و قابل بيان
نيست مگر اين كه تتمّه فقره سابق باشد و مراد اين باشد كه چنانكه صبر و جزع با هم
جمع نمىشوند، باعتبار اين كه ضدّ يكديگرند، ورع و طمع نيز نظير آنهااند و با هم
جمع نمىشوند، يا اين كه مراد تعريض بجمعى باشد كه جزع ميكنند در مصيبتها و با وجود
آن دعوى صبر ميكنند و خود را صابر مىدانند.
10580 لا تجتمع عزيمة و وليمة. جمع نمىشود عزيمه و وليمه، «عزيمه» قصد راسخ و
اراده جازم است و «وليمه» طعام عروسيست، و مراد اينست كه: صاحب عزم راسخ و اراده
جازم بايد مراتب بلند و مقامات ارجمند را دنبال كند كه همّت بر آنها گمارده است نه
اين كه در مجالس مهمانى بخوش گذرانى و عيش و نوش و كامرانى پردازد، زيرا كه گنج بى
رنج ميسّر نمىشود «مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد».
و در بعضى نسخهها بجاى «عزيمة»: «عزيّة» است و ظاهر از آن بقرينه «وليمه» اينست
كه «عزّية» طعام عزا باشد و مراد اينست كه يك اطعام اطعام عزا و عروسى هر دو
نمىباشد و پوشيده نيست كه اين معنى امرى نيست كه قابل بيان باشد مگر اين كه تمثيلى
باشد از براى فقره بعد
كه فرمودهاند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 372
10581 لا تجتمع أمانة و نميمة. جمع نمىشود امانت و سخن چينى، و مراد اين باشد
كه چنانكه عزيّه و وليمه ضدّ يكديگرند و با هم جمع نمىشوند سخن چينى و امانت نيز
چنانند، يا اين كه مراد اين باشد كه در هر مجلسى رعايت مقتضاى آن بايد مثل اظهار
سرور و شادى در عروسيها، و حزن و اندوه در عزاها، و غرض تعريض بجمعى باشد كه گاهى
بر خلاف آن ميكنند.
10582 لا يجتمع الكذب و المروّة. جمع نمىشوند دروغگوئى و مروّت يعنى آدميّت.
10583 لا تجتمع الخيانة و الاخوّة. جمع نمىشود خيانت و برادرى، يعنى با كسى كه
خيانت كنند برادرى او باقى نماند، يا اين كه كسى كه خيانت كند ديگر قابل برادرى
نيست.
10584 لا يجتمع الباطل و الحقّ. جمع نمىشود باطل و حقّ، ظاهر اينست كه مراد به
«باطل و حقّ» دنيا و آخرت باشد و اين كه آنها را با هم جمع نتوان كرد، يعنى كامل
آنها را چنانكه قبل از اين مذكور شد.
10585 لا يجتمع العنف و الرّفق. جمع نمىشود درشتى و رفق، يعنى نرمى و پوشيده
نيست كه اين نيز ظاهرست و قابل بيان نيست مگر اين كه تمثيلى باشد از براى سابق و
مراد اين باشد كه: چنانكه درشتى و نرمى با هم جمع نمىشوند دنيا و آخرت با هم جمع
نمىشوند، يا اين كه «رفق» در اينجا بمعنى نيكويى احسان باشد و مراد اين باشد كه از
درشتخوى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 373
نيكويى احسان نمىآيد و از آن توقّع آن نبايد داشت، يا اين كه مراد برفق رفق حق
تعالى و لطف او باشد و مراد اين باشد كه: با درشتخوئى كسى لطف حق تعالى با او جمع
نمىشود، و اللّه تعالى يعلم.
10586 لا يتعلّم من يتكبّر. تعليم نمىگيرد كسى كه تكبّر كند، مراد منع از
تكبّرست و اين كه باعث اين مىشود كه از تعليم گرفتن علم ننگ داشته باشد و جاهل
بماند.
10587 لا يزكو عمل متجبّر. پاكيزه نمىباشد عمل متكبّرى، يا اين كه فزايش
نمىكند عمل متكبّرى، و بر هر تقدير مراد اينست كه مقبول نمىشود قبول كاملى.
10588 لا أشجع من برىء. نيست دليرتر از بى گناهى، مراد اينست كه كسى كه در
واقعه بى گناه باشد او دلير ميباشد و خوف و ترس و اضطرابى او را نباشد بخلاف كسى كه
گنهكار باشد كه ترسان و لرزان باشد و از اين استنباط بىگناهى و گنهكارى هر يك
مىتوان كرد.
10589 لا أوقح من بذىّ. نيست بيحياتر از كسى كه فحش گويد.
10590 لا أجبن من مريب. نيست ترسناكتر از شكّ زدهه، يعنى كسى كه در واقعه كه
شكّى در خود داشته باشد و خاطرش از بيگناهى خود جمع نباشد چنانكه در شرح فقره سابق
سابق مذكور شد.
10591 لا أشجع من لبيب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 374
نيست دليرتر از كسى كه عاقل باشد زيرا كه عاقل كارى نكند كه از آن خوف و ترسى
داشته باشد.
10592 لا أعزّ من قانع. نيست عزيزتر از قناعت كننده.
10593 لا أذلّ من طامع. نيست خوارتر از طمع كننده.
10594 لا ترعوى المنيّة اختراما. ترك نمىدهد مرگ هلاك كردنى را، يعنى همه كس را
هلاك ميكند و باز نمىايستد از هلاك كردن هيچ كس.
10595 لا يرعوى الباقون اجتراما. ترك نمىدهند باقيماندگان گناهى را، يعنى
چنانكه مرگ ترك نمىدهد هلاك كردن كسى را همچنان جمعى كه باقى مىمانند بعد از آن
هلاك شده با وجود مشاهده مرگ او بفكر خود نمىافتند و ترك نمىدهند كردن گناهى را.
10596 لا أدب لسىء النّطق. نيست ادبى از براى بدگفتار.
10597 لا سودد لسىّء الخلق. نيست بزرگيى از براى بدخوى.
10598 لا تحلو مصاحبة غير أريب. شيرين نيست مصاحبت غير عاقلى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 375
10599 لا تصفو الخلّة مع غير أديب. صاف نمىباشد دوستى با غير بسيار با ادبى.
10600 لا تزكو الصّنيعة مع غير أصيل. پاكيزه نمىباشد احسان با غير أصيلى، يا
فزايش نمىكند احسان با غير أصيلى، يعنى نفعى و سودى بر آن مترتّب نمىشود و مراد
به «غير اصيل» كسيست كه نكوئى ندارد، يعنى حسب و نسبى و شرافتى و نجابتى نداشته
باشد.
10601 لا تدوم مع الغدر صحبة خليل. پاينده نمىماند با بيوفائى مصاحبت هيچ
دوستى.
10602 لا يوادّ الأشرار الّا أشباههم. دوستى نمىكند با بدان مگر أشباه ايشان،
يعنى بايد كه دوستى نكنند با بدان مگر أشباه ايشان، و بنا بر اين ممكن است كه
«يوادّ» بكسر دال خوانده شود كه لاى نهى باشد نهايت مؤلّف چنين نخوانده و اگر نه
بايست كه در فصل سابق نقل كند، يا اين كه غرض إخبار از اين معنى باشد و بيان علامتى
از براى بدى كسى، و ممكن است كه «الأشرار» بضمّ خوانده شود و «أشباههم» بفتح، و
ترجمه اين باشد كه: دوستى نمىكنند بدان مگر با أشباه ايشان و مراد خبر باشد تا اين
كه نيكان توقّع دوستى از بدان نداشته باشند.
10603 لا يصطنع اللّئام الّا أمثالهم. احسان نمىكند لئيمان را مگر أمثال ايشان،
يعنى بايد كه احسان نكند بايشان غير امثال ايشان و بنا بر اين ممكن است كه «يصطنع»
بكسر عين خوانده شود كه نهى صريح باشد نهايت مؤلّف چنين نخوانده، يا اين كه غرض
اخبار از اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 376
معنى باشد و بيان اين كه دوستى كردن با لئيمان علامت لئيمى است، و ممكن است كه
«اللّئام» بضمّ خوانده شود و «أمثالهم» بفتح و ترجمه اين باشد كه: احسان نمىكنند
لئيمان مگر با امثال ايشان، و مراد خبر باشد تا اين كه غير لئيم توقّع احسان از
لئيم نداشته باشد.
10604 لا يصحب الأبرار الّا نظراؤهم. مصاحبت نمىكند نيكوكاران را مگر نظاير
ايشان، و مراد إخبار از اين معنى است، و ممكن است «الابرار» بضمّ خوانده شود، و
«نظراءهم» بفتح و ترجمه اين باشد كه: مصاحبت نمىكنند نيكوكاران مگر نظاير خود را،
يعنى بايد كه چنين كنند و بنا بر اين ممكن است «لا يصحب» بكسر باء خوانده شود كه
نهى صريح باشد نهايت مؤلّف چنين نخوانده و اگر نه بايست كه در فصل سابق نقل كند.
10605 لا تنال الصّحّة الّا بالحمية. رسيده نمىشود صحّت مگر بپرهيز.
10606 لا يفسد التّقوى الّا غلبة الشّهوة. فاسد نمىگردد پرهيزگارى را مگر غلبه
شهوت، زيرا كه ظاهرست كه سببى از براى فساد آن نيست مگر شهوت يا غضب و در حقيقت غضب
نيز كه فاسد ميكند باعتبار شهوت انتقام و خواهش آنست كه بعد از آن ميباشد پس در
آنجا نيز سبب شهوت باشد.
10607 لا تدفع المكاره الّا بالصّبر. دفع كرده نمىشود مكروهها مگر بصبر.
10608 لا تحاط النّعم الّا بالشّكر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 377
نگاهداشته نمىشود نعمتها مگر بشكر.
10609 لا تكمل المروّة الّا للّبيب. كامل نمىشود مروّت و آدميّت مگر از براى
عاقلى.
10610 لا يصبر على الحقّ الّا الحازم الأريب. صبر نمىكند بر حقّ مگر دور انديشى
عاقل، يعنى بر ضررى كه در حقّ باشد.
10611 لا تقوى كالكفّ عن المحارم. نيست پرهيزگاريى مانند باز ايستادن از حرامها
چنانكه مكرّر مذكور شد.
10612 لا مروّة كالتّنزّه عن المآثم. نيست مروّت و آدميّتى مانند پاكيزگى جستن
از گناهان.
10613 لا جنّة أوقى من الأجل. نيست سپرى نگاهدارندهتر از أجل، يعنى مدّت عمر يا
مرگ باعتبار اين كه مكرّر مذكور شد كه تا مدّتى كه از براى عمرى تقدير شده بسر
نيايد و مرگ نرسد رشته باريك هيچ عمرى را تيغهاى تيز نتوان بريد.
10614 لا غارّ أخدع من الأمل.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 378
نيست فريب دهنده فريب دهندهتر از اميد.
10615 لا ذخر أنفع من صالح العمل. نيست ذخيره سودمندتر از عمل صالح.
10616 لا حسب أرفع من الأدب. نيست حسبى بلندتر از ادب.
10617 لا نسب أوضع من الغضب. نيست نسبى پستتر از خشم، يعنى آن پستتر از هر نسب
پستيست هر چند آن خود نسب نباشد.
10618 لا مال أعود من العقل. نيست مالى نفع دهندهتر از عقل.
10619 لا فقر أشدّ من الجهل. نيست فقرى و بىچيزيى سختتر از جهل، يعنى بىعقلى
يا نادانى.
10620 لا حافظ أحفظ من الصّمت. نيست نگاهدارنده نگاهدارندهتر از خاموشى.
10621 لا قادم أقرب من الموت. نيست از سفر آينده نزديكتر از مرگ، زيرا كه در
آمدن آن شكّى نيست بخلاف هر مسافرى.
10622 لا واعظ أبلغ من النّصح. نيست پند دهنده رساتر از نصيحت، ممكن است مراد
ترغيب در پند گرفتن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 379
بنصيحت دوستان باشد و اين كه موعظه واعظان رساتر از آن نباشد كسى كه پند نگيرد
بنصيحت دوستان پند نگيرد به آنها نيز، و هرگز اصلاح حال او نشود.
10623 لا سوءة أسوأ من الشحّ. نيست خوى بدى بدتر از بخيلى با حرص.
10624 لا شرف أعلى من الايمان. نيست شرفى بلندتر از ايمان.
10625 لا فضيلة أجلّ من الاحسان. نيست افزونى مرتبه بزرگتر از احسان.
10626 لا ضمان على الزّمان. نيست ضمانى بر روزگار، يعنى هر چه خواهد ميكند و
باكى ندارد و كسى از آن تاوانى نمىتواند گرفت و قبل از اين توجيه اين قسم سخنان
مذكور شد.
10627 لا رسول أبلغ من الحقّ. نيست پيغام آورى رساتر از حقّ، يعنى حقّ خود پهن
مىشود و بمردم مىرسد و هيچ پيغام آورى چنان نمىتواند رسانيد.
10628 لا ترجمان أوضح من الصّدق. نيست ترجمانى واضحتر از راستى، «ترجمان» كسى
را گويند كه كلام كسى را بزبان ديگر تفسير كند و ظاهر اينست كه مراد اينجا كسى باشد
كه راستى كلامى را خاطر نشين مردم كند بشاهد و بينّه و مراد اين باشد كه: سخن راست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 380
همان راستى او آن را خاطر نشين مردم ميكند و دلها گواهى براستى آن مىدهند و هيچ
خاطر نشين كننده واضحتر از آن خاطر نشين نتواند كرد.
10629 لا داء أدوأ من الحمق. نيست دردى دردناكتر از حماقت.
10630 لا خلق أشين من الخرق. نيست خوئى زشتتر از درشتى.
10631 لا كنز أنفع من العلم. نيست گنجى سودمندتر از علم.
10632 لا عزّ أرفع من الحلم. نيست عزّتى بلندتر از حلم.
10633 لا وحشة أوحش من العجب. نيست وحشتى وحشت دارتر از خودبينى، يعنى هيچ چيز
سبب وحشت و رميدن مردم مثل آن نمىشود باعتبار تكبّرى كه صاحب آن ميكند و اين كه
خود را محتاج بكسى نمىداند و الفتى نمىكند بكسى پس مردم نيز مىرمند از او.
10634 لا شيمة أقبح من الكذب. نيست خوئى زشتتر از دروغگوئى.
10635 لا لباس أجمل من السّلامة.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 381
نيست جامه زيباتر از سلامتى، يعنى از عيبها و گناهان يا دردها و بيماريها، و بر
هر تقدير اطلاق جامه بر آن باعتبار تشبيه آنست بجامه در فرو گرفتن بدن.
10636 لا مسلك أسلم من الاستقامة. نيست طريقه سالمتر از راستى.
10637 لا نعمة أفضل من التّوفيق. نيست نعمتى افزونتر از توفيق، يعنى اين كه حق
تعالى اسباب خير را از براى كسى آماده كند.
10638 لا سنّة أفضل من التّحقيق. نيست طريقه افزونتر از تحقيق يعنى تحقيق علوم و
مسائل دينيّه.
10639 لا جمال أزين من العقل. نيست زيباييى زينت دارتر از عقل، يعنى زيركى يا
دانائى.
10640 لا سوأة أشين من الجهل. نيست خوى بدى زشتتر از جهل، يعنى بى عقلى يا
نادانى.
10641 لا مخبر أفضل من الصّدق. نيست خبر داده شده افزونتر از راستى، يعنى از
آنچه راست باشد، يا نيست خبرى افزونتر از راستى يعنى از خبر راست.
10642 لا ناصح أنصح من الحقّ. نيست ناصحى ناصحتر از حقّ، «ناصح» كسى را گويند
كه با كسى صاف باشد و غشّ نكند با او و ظاهرست كه هر چه حق باشد با همه كس صاف و
بىغشّ است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 382
و هر كه پيروى آن كند ضرر و زيانى نيابد.
10643 لا سجيّة أشرف من الرّفق. نيست خوئى بلند مرتبهتر از نرمى و هموارى.
10644 لا معقل أحرز من الورع. نيست پناهى محكمتر از پرهيزگارى.
10645 لا شيمة أذلّ من الطّمع. نيست خوئى خوارتر از طمع.
10646 لا حصن أمنع من التّقوى. نيست حصارى منيعتر از پرهيزگارى.
10647 لا دليل أرشد من الهدى. نيست راهنمائى بر راه راستتر از گمراه نبودن،
يعنى از اين كه كسى بر دين حق باشد اين بهترين راهنماهاست، زيرا كه راهنماست بسعادت
اخروى و بهشت جاويد.
10648 لا شيء أصدق من الأجل. نيست چيزى راستتر از مرگ.
10649 لا شيء أكذب من الأمل. نيست چيزى دروغتر از اميد.
10650 لا فاقة أشدّ من الحمق. نيست بى چيزئى و احتياجى سختتر از حماقت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 383
10651 لا خلّة أزرى من الخرق. نيست خوئى خوارتر از درشتى.
10652 لا عون أفضل من الصّبر. نيست يارى كننده افزونتر از صبر.
10653 لا خلق أقبح من الكبر. نيست خويى زشتتر از تكبّر.
10654 لا جهل أعظم من تعدّى القدر. نيست نادانيى بزرگتر از در گذشتن از قدر و
اندازه خود.
10655 لا حمق أعظم من الفخر. نيست حماقتى بزرگتر از فخر كردن.
10656 لا عزّ أشرف من العلم. نيست عزّتى بلند مرتبهتر از علم.
10657 لا شرف أعلى من الحلم. نيست بلندى مرتبه بلندتر از حلم.
10658 لا شفيع أنجح من الاستغفار. نيست شفاعت كننده فيروزى يابندهتر از
استغفار، يعنى طلب آمرزش.
10659 لا وزر أعظم من الاصرار. نيست گناهى عظيمتر از اصرار، يعنى اصرار بر گناه
هر چند گناهان صغيره باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 384
10660 لا دين لمسوّف بتوبته. نيست دينى از براى پس اندازنده توبه خود.
10661 لا عيش لمن فارق أحبّته. نيست زندگانيى از براى كسى كه جدا شده باشد از
دوستان خود.
10662 لا وسيلة أنجح من الايمان. نيست وسيله فيروزى يابندهتر از ايمان.
10663 لا منقبة أفضل من الاحسان. نيست منقبتى افزونتر از احسان.
10664 لا ايمان أفضل من الاستسلام. نيست ايمانى افزونتر از اطاعت و انقياد.
10665 لا معقل أمنع من الاسلام. نيست پناهى منيعتر از اسلام، يعنى محكمتر و منع
كنندهتر از آفات.
10666 لا سبيل أنجى من الصّدق. نيست راهى رستگارتر از راستى، و اسناد رستگارى
براه بر سبيل مجاز عقليست باعتبار اين كه سبب رستگارى مىگردد.
10667 لا صاحب أعزّ من الحقّ. نيست مصاحبى عزيزتر از حقّ، مراد ترغيب در اينست
كه آدمى هميشه با حقّ باشد و جدا نشود از آن بارتكاب باطلى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 385
10668 لا دليل أنجح من العلم. نيست راهنمايى فيروزى يابندهتر از علم.
10669 لا عاقبة أسلم من عواقب السّلم. نيست عاقبتى سالمتر از عاقبتهاى آشتى،
يعنى آشتى بودن با مردم و دشمنى و جنگ نكردن با ايشان.
10670 لا شافع أنجح من الاعتذار. نيست شفاعت كننده فيروزى يابندهتر از عذر
خواستن.
10671 لا اعتذار أمحى للذّنب من الاقرار. نيست عذر خواستنى محو كنندهتر از براى
گناه از اقرار، يعنى اعتراف بگنهكارى خود.
10672 لا نعمة أفضل من عقل. نيست نعمتى افزونتر از عقلى.
10673 لا مصيبة أشدّ من جهل. نيست مصيبتى سختتر از جهلى، يعنى بى عقلى يا
نادانى.
10674 لا زلّة أشدّ من زلّة عالم. نيست لغزشى سختتر از لغزش عالمى، زيرا كه
عذاب و عقاب عالم بر گناه زياده باشد از جاهل چنانكه مكرّر مذكور شد.
10675 لا جور أفظع من جور حاكم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 386
نيست ستمى شنيعتر از ستم حاكمى، زيرا كه نصب حاكم از براى رفع ستم است پس ستم
كردن او خود بغايت شنيع است.
10676 لا حرز لمن لا يسع سرّه صدره. نيست جاى محكمى از براى كسى كه گنجايش
نداشته باشد سرّ او را سينه او، يعنى كسى كه سينه او سرّ او را نگاه نتواند داشت
جاى محكمى ديگر ندارد كه سرّ او را نگاه دارد يا جاى محكمى ندارد كه پناه به آنجا
برد و زود گرفتار نشود، در بعضى نسخهها «حزم» بجاى «حرز» است و بنا بر اين ترجمه
اينست كه: نيست دورانديشى از براى كسى كه گنجايش ندارد سرّ او را سينه او، يعنى سرّ
خود را نگاه نمىتواند داشت.
10677 لا عقل لمن يتجاوز حدّه و قدره . نيست عقلى از براى كسى كه در گذرد از حدّ
خود و اندازه خود.
10678 لا يؤخذ العلم إلّا من أربابه. فرا گرفته نمىشود علم مگر از ارباب آن،
غرض اينست كه: كسى كه خواهد كه علم فرا گيريد بايد تفحّص كند و از كسى فرا گيرد كه
از ارباب علم باشد و علم او حق باشد كه در واقع عالم همانست و از جمعى نباشد كه
دعوى علم ميكنند و علمى ندارند يا اين كه علم ايشان علم نيست بلكه جهلى چند است كه
ايشان اعتماد به آنها كردهاند.
10679 لا ينفع الحسن بغير نجابة. سود نمىدهد حسن بى نجابتى، مراد اينست كه حسن
صورت يا وضع سودى نمىدهد هر گاه نجابتى نباشد با آن، و مراد به «نجابت» اصالت و
آزادگيست يا گرامى بودن نفس و بلند مرتبه بودن آن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 387
10680 لا ينفع علم بغير توفيق. سود نمىدهد علمى بى توفيقى، يعنى بى اين كه
توفيق از حق تعالى با آن باشد از براى عمل بمقتضاى آن.
10681 لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق. سود نمىدهد اجتهادى بغير تحقيقى، يعنى سود
نمىدهد بذل جهد و طاقت خود در اعمال هر گاه تحقيق دين خود نشده باشد، يعنى بناى آن
بر يقين گذاشته نشده باشد بلكه بر ظنّ يا تقليد باشد.
10682 لا خير فى عزم بلا حزم. نيست خيرى در عزمى كه بر حز مىباشد، يعنى دور
انديشى و ملاحظه نيكوئى عاقبت آن نشده باشد.
10683 لا خير فى عمل بلا علم. نيست خيرى در عملى كه بى علم و دانش باشد.
10684 لا يدرك العلم براحة الجسم. دريافت نمىشود علم با راحت بدن ، يعنى تحصيل
آن بى تعب و زحمت دادن بدن نمىشود چنانكه قبل ازين قدرى تفصيل داده شد.
10685 لا يغلب من يستظهر بالحقّ. مغلوب نمىشود كسى كه پشت قوى ميكند بحق، يعنى
اين كه حقّ با او باشد.
10686 لا يخصم من يحتجّ بالحقّ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 388
غلبه كرده نمىشود كسى كه حجّت گويد بحقّ، يعنى حجّت حقّى داشته باشد يا اين كه
بر حق بودن حجّت او باشد.
10687 لا يفلح من يسرّه ما يضرّه. رستگار نمىشود كسى كه شادمان مىگرداند او را
آنچه ضرر ميكند او را، مثل آنانكه شاد مىگردند بدنيائى كه آخرت ايشان را فاسد
ميكند.
10688 لا يسلم من أذاع سرّه. سالم نمىماند كسى كه فاش كند سرّ خود را.
10689 لا يزكو العلم بغير ورع. پاكيزه نمىباشد يا فزايش نمىكند علم بغير
پرهيزگارى، يعنى غير پرهيزگارى چيزى سبب پاكيزگى علم يا فزايش آن نمىشود، يا علمى
كه بوده باشد بى پرهيزگارى پاكيزه نمىشود يا فزايش نمىكند.
10690 لا يسلم الدّين مع الطّمع. سالم نمىماند دين با طمع.
10691 لا يشبع المؤمن و أخوه جائع. سير نمىشود مؤمن و برادر او گرسنه باشد،
يعنى مؤمن كامل چنين نمىكند، يا اين كه مؤمن بايد كه چنين نكند.
10692 لا تزكوا الّا عند الكرام الصّنائع. پاكيزه نمىشود يا فزايش نمىكند
احسانها مگر نزد كريمان، يعنى مردم گرامى بلند مرتبه و مراد اينست كه احسانهاى
پاكيزه يا فزايش كننده احسانهائيست كه بكريمان بشود كه ايشان اهليّت آن را دارند و
باعث اجر و ثواب فزايش كننده مىشود، يا اين كه ايشان تلافى آنها ميكنند نه
احسانهائى كه بلئيمان بشود كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 389
بيجاست و اجر و ثوابى ندارد و يا چندان اجر و ثوابى ندارد و ايشان نيز تلافى
آنها نمىكنند بلكه بسيار مىشود كه در برابر بدى ميكنند.
10693 لا يستغنى العاقل عن المشاورة. بى نياز نمىشود عاقل از مشورت كردن، يعنى
خود را محتاج ميداند بآن در مهمّات و هيچ مهمّى را بى آن نمىكند.
10694 لا مظاهرة أوثق من مشاورة. نيست احتياط و پشت قوى كردنى محكمتر از مشورت
كردن.
10695 لا يستفزّ خدع الدّنيا العالم. سبك و بى آرام نمىكند فريبهاى دنيا دانا
را.
10696 لا يدهش عند البلاء الحازم. مدهوش نمىشود نزد بلا دور انديش، يعنى حيران
نمىشود يا نمىرود عقل او بلكه صبر ميكند و عاقبت خود را بآن نيكو مىگرداند.
10697 لا يرى الجاهل الّا مفرّطا. ديده نمىشود نادان مگر تقصير كننده، و ممكن
است كه «مفرطا» خوانده شود بتخفيف راء از باب افعال و ترجمه اين باشد كه: مگر از
حدّ در گذرنده.
10698 لا يغشّ العقل من انتصحه. غشّ نمىكند عقل كسى را كه نصيحت جويد از آن.
10699 لا يسلم الدّين من تحصّن به. وانمىگذارد دين كسى را كه حصار خود كرده
باشد آنرا.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 390
10700 لا تعصم الدّنيا من لجأ اليها. نگاهدارى نمىكند دنيا كسى را كه پناه برده
باشد بسوى آن.
10701 لا تفى الأمانىّ لمن عوّل عليها. وفا نمىكند آرزوها از براى كسى كه
اعتماد كرده باشد بر آنها.
10702 لا يدرك من اعتزّ بالحقّ. دريافته نمىشود كسى كه عزيز گشته باشد بحقّ،
يعنى دريافته نمىشود براى رسانيدن خواريى باو، و در بعضى نسخهها «لا يذلّ» است
يعنى خوار نمىگردد، و اين ظاهرست.
10703 لا يغلب من يحتجّ بالصّدق. مغلوب نمىشود كسى كه حجّت گويد براستى، يعنى
حجّت راستى داشته باشد يا راستى را حجّت گرداند، يعنى آن در واقع دليل حقّيّت او
باشد.
10704 لا يعزّ من لجأ الى الباطل. عزيز نمىشود كسى كه پناه برد بسوى باطل.
10705 لا يفلح من يتبجّح بالرّذائل. رستگار نگردد كسى كه شاد گردد برذائل، يعنى
صفات نكوهيده.
10706 لا خير فى المعروف المحصى. نيست خيرى در احسان شمرده شده، يعنى احسانى كه
صاحب آن بشمارد آنرا و منّت گذارد بآن، يا احسان كم كه توان شمرد آنرا، و بنا بر
اين ممكنست كه مراد مطلق احسان غير خدا باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 391
10707 لا خير فى لذّة لا تبقى. نيست خيرى در لذّتى كه باقى نماند كه همه لذّتهاى
دنيوى باشد.
10708 لا خير فى العمل الّا مع العلم. نيست خيرى در عمل مگر با علم.
10709 لا خير فى خلق لا يزينه حلم. نيست خيرى در خوئى كه زينت ندهد آنرا با
حلمى.
10710 لا خير فى معين مهين. نيست خيرى در يارى كننده خوار كننده، مانند كسى كه
منّت گذارد بياريى كه كند، و ممكن است كه «مهين» بفتح ميم خوانده شود و ترجمه اين
باشد كه: نيست خيرى در يارى كننده خوار، و مراد منع از يارى جستن بآن باشد باعتبار
اين كه باعث خوارى اين كس مىشود كه از چنين كسى يارى جويد.
10711 لا خير فى صديق ضنين. نيست خيرى در دوستى بخيل، و در بعضى نسخهها «ظنين»
بظاء دسته دارست و بنا بر اين ترجمه اينست كه: نيست خيرى در دوستى متّهم، يعنى
دوستى كه متّهم باشد بنفاق، باعتبار اين كه اعتمادى بر دوستى او نمىماند هر چند در
واقع دوست باشد.
10712 لا خير فى حكم جائر. نيست خيرى در حكم جور كننده، يعنى در حكمى كه در آن
جورى شده باشد و بر خلاف حق باشد، و ممكن است كه «حكم» بفتح حاء و كاف خوانده شود
بمعنى حاكم، و ترجمه اين باشد كه: نيست خيرى در حاكمى جائر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 392
10713 لا شيء أحسن من عفو قادر. نيست چيزى نيكوتر از در گذشتن قادرى، يعنى از
عفو و درگذشتن كسى كه قادر بر انتقام باشد.
10714 لا خير فى شهادة خائن. نيست خيرى در گواهى خيانت كننده، يعنى گواهى كسى كه
خيانت كرده باشد در آن گواهى، و حيف و ميلى كرده باشد در آن.
10715 لا خير فى قول الأفّاكين. نيست خيرى در سخن گفتن دروغگويان.
10716 لا خير فى علم الكذّابين. نيست خيرى در علم دروغگويان، زيرا كه بكار ديگرى
نمىآيد باعتبار اين كه اعتمادى بر قول و خبر ايشان نتوان كرد و بكار خود او هم
نمىآيد باعتبار اين كه عمل بآن نمىكند و از چنان گناهى باز نمىايستد.