غرر الحكم و درر الكلم جلد ۴

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۳ -


بداند باز طلب زياد بر آن بكند، زيرا كه علم را نهايتى نباشد ، و كافيست شاهد برين كه حق تعالى حضرت رسالت پناهى را صلّى اللّه عليه و آله با آن همه وفور علم أمر فرموده باين كه طلب كند از پروردگار اين كه زياد كند علم او را .

6198 على الصّدق و الامانة مبنى الايمان. بر راستى و امين بودن است بناى ايمان. مراد اينست كه بناى ايمان بر آنها گذاشته شده و تا در كسى آنها باشد ايمان او محكم تواند بود و اگر يكى از آنها زايل شود ايمان او منهدم گردد، و اين بنا بر اينست كه أعمال در ايمان معتبر باشد چنانكه از بعضى أحاديث ظاهر مى‏شود، يا مراد ايمان كامل است.

6199 على الامام ان يعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان. بر امام است اين كه تعليم كند اهل مملكت خود را حدود اسلام و ايمان، يعنى شرايط و آداب آنها را و أحكامى را كه در آن شريعت غرّا و ملت بيضا مقرّر شده و ظاهر اينست كه مراد به «اسلام» و «ايمان» هر دو دين حق باشد.

و ممكن است كه مراد به «اسلام» اصل مسلمانى باشد كه شامل همه اديان مسلمانان باشد، و به «ايمان» خصوص دين حقّ از جمله آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 319

حرف عين بلفظ «عند»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ «عند» كه بمعنى «نزد» است. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6200 عند انسداد الفرج تبدو مطالع الفرج. نزد بسته شدن رخنه‏ها ظاهر مى‏شود مطلعهاى گشايش، يعنى هر گاه كار بر كسى بسيار تنگ گردد و درها بر او بسته شود فرج طلوع كند و گشايشى از براى او حاصل شود.

6201 عند تناهى الشّدائد يكون توقّع الفرج. نزد نهايت رسيدن سختيها ميباشد توقّع گشايش.

6202 عند تضايق حلق البلاء يكون الرّخاء. نزد تنگ شدن حلقه‏هاى بلا ميباشد فراخى ، حلقه  هر چيز دورى را گويند كه شكافى نداشته باشد و ميان آن خالى باشد و شايع است استعاره آن از براى بلائى كه فرو گيرد دور كسى را و احاطه كند بر او و مراد به «تنگ شدن حلقه بلا» اينست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 320

كه نزديك شود باين كه برسد بآدمى و چندان فاصله نماند و اين سه فقره مباركه بيك مضمون است و تجربه نيز شاهدست بر صدق آن.

6203 عند الصّدمة الاولى يكون صبر النبّلاء. نزد صدمه اول ميباشد صبر مردم نبيل. «صدمه» بمعنى خوردن چيز صلبى است بمثل آن و رسيدن امر دشوارى بكسى، و «نبيل» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى نجيب است يا تند فطنت، و مراد اينست كه صبر نبيل همين در صدمه مصيبت اوّل است و بعد از آن كه بر آن صبر كرد ديگر صبر بر او گوارا شود و دشوار ننمايد چنانكه اگر مصيبت ديگر بر او وارد شود و صبر نمايد آن در حقيقت صبر نباشد زيرا كه مفهوم از صبر تحمل چيز ناملايم است هر گاه آن تحمل دشوار باشد پس هر گاه گوارا شد توان آنرا داخل صبر نشمرد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه: صبر مردم نبيل در صدمه اوّل است و ايشان ازين راه فضيلتى دارند و اگر نه اكثر مردم بعد از اين كه در مصيبتها مكرّر بى‏صبرى كردند و ديدند كه سودى ندارد ديگر مصيبتى كه وارد شود صبر كنند.

6204 عند تعاقب الشّدائد تظهر فضائل الانسان. نزد از پى يكديگر در آمدن سختيها ظاهر مى‏شود افزونيهاى آدمى، يعنى هر گاه مصيبتها از پى يكديگر بى‏فاصله بر كسى وارد شود و او صبر كند بر همه و قلق و اضطراب نكند فضيلت و افزونى مرتبه او ظاهر مى‏شود يعنى كمال فضيلت او و اگر نه هر صبرى خالى از فضيلتى نباشد و مراد به «فضيلتهاى آدمى» فضيلتهاى مردمى است كه چنين باشند. و ممكن است كه مراد مراتب فضيلتها باشد و اين كه آن ظاهر مى‏شود بمراتب صبر پس هر كه صبر او نزد تعاقب مصيبتها و سختيها بيشتر باشد او افضل باشد از آنكه صبر او در آن مرتبه نباشد، ممكن است كه مراد اين باشد كه بتعاقب سختيها فضايل آدمى ظاهر مى‏شود، باعتبار اين كه نزول مصيبت و بلا                     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 321

بر مؤمن دليل فضيلت اوست، پس هر مؤمنى كه تعاقب بلا و مصيبت بر او بيشتر باشد او أفضل باشد از آنكه تعاقب آنها بر او كمتر باشد .

6205 عند نزول الشّدائد يجرّب حفاظ الاخوان. نزد فرود آمدن سختيها آزمايش كرده مى‏شود نگاهدارى برادران، يعنى نگاهدارى ايشان برادرى را. و ثابت بودن ايشان در آن يا سست بودن، پس هر كه در نزول سختيها نگاهداشت آن را و ترك آن نكرد، او ثابت باشد در آن، و حقيقت برادرى با او باشد، و اگر نه بر برادرى در وقت فراخى اعتمادى نباشد .

6206 عند الامتحان يكرم الرّجل او يهان. نزد آزمايش گرامى داشته مى‏شود مرد يا خوار كرده مى‏شود، يعنى گرامى داشتن كسى يا خوار نمودن او بايد كه بعد از آزمايش باشد نه بمجرّد ظاهر وضع و حال، پس هر كه را آزمايش كنند و خوبى او ظاهر شود بايد او را گرامى داشت و اگر بدى او ظاهر شود او را خوار داشت. و ممكن است كه مراد اين باشد كه تا آزمايش كرده نشود مرد و خوبى او ظاهر نشود در واقع او نزد اين كس گرامى نگردد هر چند او را بحسب ظاهر گرامى دارد، و همچنين تا بعد از آزمايش بدى او ظاهر نشود او در واقع نزد اين كس خوار نگردد هر چند بحسب ظاهر او را خوار دارد.

6207 عند الخبرة تنكشف عقول الرّجال.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 322

نزد امتحان ظاهر مى‏شود عقلهاى مردان يعنى تا امتحان فكرها و تدبيرهاى مرد و سلوك او در كسب دنيا و آخرت نشود مرتبه عقل او ظاهر نگردد و اگر نه بسا باشد كه كسى باعتبار دولتى كه داشته باشد در كمال عقل نمايد و چون تجربه شود خلاف آن ظاهر گردد.

و در بعضى نسخه‏ها بجاى «الخبره» بخاى نقطه‏دار مكسور و باى يك نقطه كه بمعنى امتحان است  چنانكه ترجمه شد «الحيره» است بحاى بى‏نقطه مفتوح و ياى دو نقطه زير بمعنى حيرانى، و بنا بر اين معنى اينست كه: نزد حيرانى ظاهر مى‏شود عقلهاى مردم يعنى هر گاه در حيرانيها تدبير و چاره كار كنند بآن مراتب عقلهاى ايشان ظاهر گردد و نسخه اوّل ظاهرترست.

6208 عند حضور الآجال تظهر خيبة الآمال. نزد حاضر شدن أجلها ظاهر مى‏شود زيان و خسران اميدها، يا محرومى و نوميدى اميدها يعنى لغو بودن آنها و نرسيدن آنها بمطلبها.

6209 عند هجوم الآجال تفتضح الامانى و الآمال. نزد ناگاه در آمدن أجلها رسوا مى‏شود آرزوها و اميدها، چه در آن وقت ظاهر مى‏شود كه ثمره نداشته‏اند بغير از اين كه مانع مى‏شدند از سعى از براى آخرت كه بدترين زيانها و خسرانهاست.

6210 عند تصحيح الضّمائر يبدو غلّ السّرائر. نزد درست كردن ضميرها آشكار مى‏شود كينه درونها. «ضمير» بمعنى سرّ است و آنچه در خاطر باشد و مراد اينست كه نزد درست رسيدن بسرّها و استكشاف مكنونات خاطرها ظاهر مى‏شود كينه درونها و اين كه كه كينه دارد و كه ندارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 323

6211 عند تحقّق الاخلاص تستنير البصائر. نزد ثابت شدن اخلاص روشن مى‏گردد پنهانيها يعنى اخلاص با حق تعالى هر گاه از براى كسى ثابت و راسخ گردد بينائى و دريافت او روشن گردد و ادراك و فطنت او تند و افروخته شود.

6212 عند الشّدائد تذهب الاحقاد. نزد سختيها مى‏رود كينه‏ها، باعتبار اين كه مردم همه در غم و اندوه آن سختيها باشند و در فكر چاره دفع آنها و مجال آن ندارند كه بحال ديگرى بپردازند، و ديگر اين كه اكثر كينه‏ها از رشكها و حسدها ناشى شود و آنها در وقتى است كه بعضى در نعمت و فراخى باشند و بعضى نباشند، و هر گاه سختى عامّ باشد چندان رشك و حسدى نباشد.

6213 عند تظاهر النّعم يكثر الحسّاد. نزد تظاهر نعمتها بسيار مى‏شود حسودان، مراد به «تظاهر نعمتها» از پى يكديگر در آمدن آنهاست كه گويا پشت بر پشت يكديگر دارند و يارى هم ميكنند و مراد اينست كه: نزد تظاهر نعمتها بر كسى حسودان او بسيار شود پس بايد كه خود را از شرّ ايشان بدعا و تصدّق و مانند آنها نگاهدارد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه در زمانى كه فراخى باشد و نعمتها پى در پى رسد حسودان بسيار شوند باعتبار اين كه حسد برند بر جمعى كه مخصوص گردند بنعمتى، بخلاف زمانى كه مردم در تنگى باشند و سختى عامّ باشد چه در آن حسود كم باشد چنانكه در شرح فقره سابق مذكور شد.

6214 عند زوال القدرة يتبيّن الصّديق من العدوّ. نزد زايل شدن توانگرى ظاهر مى‏شود دوست از دشمن يعنى توانگر تا توانگرى او زايل نشود دوست و دشمن او ظاهر نگردد، زيرا كه در وقت توانگرى دشمنان هم اظهار دوستى ميكنند، و ممكن است كه قدرت يا قدر بنا بر اختلاف نسخه‏ها بمعنى توانگرى نباشد بلكه بمعنى توانائى باشد و مراد اين باشد كه: تا كسى توانائى دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 324

باعتبار جاه و منصبى يا نحو آن دوست و دشمن او معلوم نشود مگر نزد زوال توانائى او چنانكه در توانگر مذكور شد.

6215 عند كمال القدرة تظهر فضيلة العفو. نزد كمال توانائى ظاهر مى‏شود فضيلت عفو يعنى هر گاه كسى عفو كند و در گذرد از گناه كسى با وجود كمال توانائى و قدرت بر انتقام ظاهر مى‏شود فضيلت و افزونى مرتبه عفو او، بخلاف كسى كه توانائى نداشته باشد چه او را بغير عفو چاره نباشد، و همچنين كسى را كه توانائى بر آن باشد امّا كمال توانائى نباشد، چه عفو او نيز ممكن است كه محض تفضل نباشد بلكه آميخته بغرضى ديگر باشد.

6216 عند نزول المصائب و تعاقب النّوائب تظهر فضيلة الصّبر. نزد فرود آمدن مصيبتها و پى در پى رسيدن ماتمها ظاهر مى‏شود فضيلت صبر، يعنى فضيلت كامل چنين صبرى دارد و اگر نه هر صبرى خالى از فضيلتى نباشد چنانكه چند فقره قبل ازين نيز مذكور شد.

6217 عند تواتر البرّ و الاحسان يتعبّد الحرّ. نزد پياپى رسيدن نيكوئى و احسان بنده گردانيده مى‏شود آزاد، يعنى آزاد هر گاه از كسى پياپى نيكوئى و احسان ببيند مطبع و منقاد گردد و بندگى او كند.

6218 عند كثرة الافضال و شدّة الاحتمال تتحقّق الجلالة. نزد بسيارى انعام و سختى احتمال ثابت مى‏گردد جلالت. مراد به «احتمال» متحمل شدن اخراجات مردم و بر خود گرفتن ديون ايشان است، و احتمال دارد كه مراد متحمل شدن بى‏آدابيهاى مردم باشد و گذرانيدن آنها از ايشان، و «جلالت» بمعنى بلندى مرتبه است.

6219 عند كثرة العثار و الزّلل تكثر الملامة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 325

نزد بسيارى عثار و لغزشها بسيار مى‏شود سرزنش. «عثار» بكسر عين بمعنى لغزش است و ذكر لغزش‏ها بعد از آن تأكيد است و مراد اينست كه آدمى بايد كه خود را از لغزش بسيار نگاهدارد كه اگر لغزش بسيار شود اگر چه بعنوان خطا باشد سرزنش او بسيار شود.

6220 عند معاينة أهوال القيامة تكثر من المفرّطين النّدامة. نزد معاينه هولهاى روز قيامت بسيار مى‏شود از تقصير كنندگان پشيمانى «معاينه» بمعنى ديدن چيزيست بچشم.

6221 عند بديهة المقال تختبر عقول الرّجال. نزد بديهه گفتن آزمايش كرده مى‏شود عقلهاى مردان، «بديهه» بمعنى اول هر چيزى است و آنچه ناگاه واقع شود و مراد اينست كه همين كه كسى ابتدا بسخن كند مرتبه عقل او و خرد او را از آن مى‏توان يافت، يا اين كه از سخنى كه بالبديهه بگويد بى‏تأمّل مرتبه عقل او ظاهر مى‏شود.

6222 عند غرور الاطماع و الآمال تنخدع عقول الجهّال و تختبر الباب الرّجال. نزد فريب دادن طمعها و اميدها فريب مى‏خورد عقلهاى نادانان و آزمايش كرده مى‏شود عقلهاى مردان. مراد اينست كه طمعها و اميدها عقلهاى نادانان را فريب مى‏دهند و عقل دانا فريب آنها نمى‏خورد پس هر كه فريب آنها بخورد آن نشان نادانى اوست و اين كه نزد فريب دادن آنها عقلهاى مردان را آزمايش مى‏توان كرد چه هر كه از آنها كمتر فريب خورد عقل او بيشتر باشد.

6223 عند العرض على اللّه سبحانه تتحقّق السّعادة من الشّقاء.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 326

نزد عرض اعمال بر خداى سبحانه ثابت و ممتاز مى‏گردد نيكبختى از بدبختى، يعنى نيكبختى و بدبختى آن روز معلوم مى‏شود نه به آن چه مردم گمان ميكنند از رو آوردن دنيا بكسى و پشت گردانيدن آن از او.

6224 عند حضور الشّهوات و اللّذّات يتبيّن ورع الاتقياء. نزد حاضر شدن خواهشها و لذّتها ظاهر مى‏شود پرهيزگارى پرهيزگاران، مراد اينست كه پرهيزگارى كسى وقتى ظاهر مى‏شود كه آنچه را خواهش آن داشته باشد و لذّت از آن برد حاضر شود او را و ميسر گردد و او بسبب ترس از خداى عزّ و جلّ بگذرد از سر آن، نه بمجرّد اين كه در وقتى كه حاضر و ميسر نباشد آنها عزم گذشتن از آنها داشته باشد، زيرا كه بسيارست كه كسى پيشتر اين عزم را دارد و بعد از آن كه حاضر و ميسر شد ضبط خود نتواند كرد.

6225 عند غلبة الغيظ و الغضب يختبر حلم الحلماء. نزد غالب شدن خشم و غضب آزمايش كرده مى‏شود بردبارى بردباران، مراد بر قياس فقره سابق اينست كه بردبارى باين ظاهر مى‏شود كه غلبه كند خشم و غضب بر كسى و فرو خورد آن را و درصدد انتقام در نيايد با وجود قدرت بر آن نه بمجرّد اين كه عزم و قصد كسى اين باشد كه خشم را فرو خورد و تلافى نكند، زيرا كه بسيار است كه آدمى اين قصد و عزم دارد و چون خشم بر او غالب شود خود را ضبط نتواند كرد و آن را فرو نخورد.

6226 عند الايثار على النّفس تتبيّن جواهر الكرماء. نزد ايثار بر نفس ظاهر مى‏شود گوهرهاى كريمان. مراد به «ايثار بر نفس» اختيار كسى است بر خود و ترجيح او بر خود بدادن چيزى باو با وجود احتياج خود بآن.

و مراد به «گوهرهاى كريمان» ذوات و نفوس ايشان است كه تشبيه شده به گوهر باعتبار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 327

پاكيزگى و صفا، و مراد اين است كه: بايثار ظاهر مى‏شود شرافت و بلندى مرتبه نفوس كريمان يعنى مردم گرامى بلند مرتبه يا اهل سخاوت وجود.

6227 عند فساد العلانية تفسد السّريرة. نزد فاسد شدن آشكار فاسد مى‏شود نهان، يعنى هر گاه كسى اعمال ظاهرى را فاسد كند و عصيان كند در آنها اخلاق و ملكات او نيز فاسد گردد و بأخلاق ذميمه و ملكات رذيله موصوف گردد، يا اين كه اعتقادات او نيز فاسد گردد و خلل به آنها راه يابد.

6228 عند فساد النّيّة ترتفع البركة. نزد فاسد شدن نيت زايل مى‏گردد بركت، ممكن است كه مراد نيت و قصد پادشاهان و فرمانفرمايان باشد چنانكه قبل از اين مذكور شد كه فاسد شدن نيت و قصد ايشان و اراده ظلم و جور از ايشان باعث اين مى‏شود كه بركت در مملكت ايشان زايل گردد و گرانى و غلا پديد آيد و مردم در تنگى و سختى افتند.

و ممكن است كه مراد نيت و قصد هر كس باشد و اين كه فساد آن و قصد خيانت و ظلم او سبب اين مى‏گردد كه بركت از اموال و مكاسب او از زراعات و تجارات و صناعات و غير آنها زايل گردد .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 328

حرف عين بلفظ «عوّد» و «عادة»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ «عوّد» و «عادة»، و معنى «عادت» معروف است و «عوّد» امر بعادت فرمودن است يعنى عادت بفرما. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6229 عوّد نفسك الجميل فانّه يجمل عنك الاحدوثة، و يجزل لك المثوبة. عادت فرما نفس خود را بنيكوئى كردن پس بدرستى كه آن زيبا مى‏سازد از تو آنچه را نقل كنند و عظيم مى‏سازد از براى تو ثواب را.

«زيبا مى‏سازد از تو آنچه را نقل كنند» يعنى باعث اين مى‏شود كه مردم ترا بخوبى ياد كنند و خوبيهاى ترا نقل كنند و مراد اين است كه بر خوبى كردن در واقع اين فايده مترتّب مى‏گردد هر چند آدمى بايد كه آن را غرض نسازد و غرض او محض ثواب باشد، يا اين كه آن را هم كه غرض سازد آن را فى نفسه غرض نسازد و غرض او محض ثواب باشد، يا اين كه آن را هم كه غرض سازد آن را فى نفسه غرض نسازد و غرض رسيدن نفعى باو از ايشان نباشد اگر همه مجرّد تعظيم و تكريم باشد بلكه باعتبار اين باشد كه ياد كردن مردم كسى را بخوبى و دوست داشتن ايشان او را باعث تقرّب بخداى عزّ و جلّ و بلندى مرتبه نزد او گردد.

6230 عوّد نفسك الاستهنار بالذّكر و الاستغفار، فانّه يمحو عنك الحوبة، و يعظّم لك المثوبة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 329

عادت فرما نفس خود را حريص بودن بذكر خدا و طلب آمرزش، پس بدرستى كه اين محو ميكند از تو گناه را، و عظيم ميكند از براى تو ثواب را.

6231 عوّد لسانك  لين الكلام و بذل السّلام يكثر محبّوك و يقلّ مبغضوك. عادت فرما زبان خود را نرمى كلام و دادن سلام تا اين كه بسيار گردد دوستان تو، و كم گردد دشمنان تو، يعنى اگر چنين كنى بسيار گردد دوستان تو و كم گردد دشمنان تو. و مراد به «دادن سلام» ابتدا كردن بسلام است و جواب دادن آن و ترك نكردن آنها از راه تكبر چنانكه بعضى متكبران كنند خصوصا در ابتدا كردن بآن.

6232 عوّد نفسك فعل المكارم و تحمّل اعباء المغارم تشرف نفسك و تعمر آخرتك و يكثر حامدوك. عادت فرما نفس خود را كردن نيكوئيها، و برداشتن گرانيهاى ديون و مؤنات مردم، تا اين كه بلند مرتبه گردد نفس تو، و آباد كرده شود آخرت تو، و بسيار شود ستايش كنندگان تو، يعنى اگر عادت كنى باينها چنين و چنين شود.

6233 عوّد لسانك حسن الكلام تأمن الملام. عادت فرما زبان خود را نيكوئى سخن تا ايمن گردى از سرزنش.

6234 عوّد اذنك حسن الاستماع و لا تصغ الى ما لا يزيد فى صلاحك استماعه فانّ ذلك يصدىّ القلوب و يوجب المذامّ. عادت فرما گوش خود را نيكوئى شنيدن، و گوش مينداز بسوى چيزى كه زياد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 330

نمى‏كند در صلاح حال تو شنيدن آن، پس بدرستى كه اين زنگدار مى‏سازد دلها را، و واجب مى‏سازد نكوهش را. «پس بدرستى كه اين» يعنى گوش انداختن بچيزى كه زياد نكند صلاح و شايستگى حال ترا و سودى نداشته باشد از براى تو، و «زنگدار مى‏سازد دلها را» يعنى صفاى آنها را مى‏برد و تيره مى‏سازد آنها را بتيرگى غفلت و بيخبرى مانند آهنى كه زنگ بگيرد. و «واجب مى‏سازد نكوهش را» يعنى سبب آن مى‏گردد.

6235 عوّد نفسك السّماح و تجنّب الالحاح يلزمك الصّلاح. عادت فرما نفس خود را سماح، و دورى گزيدن از الحاح، تا اين كه لازم شود ترا صلاح. مراد به «سماح» مساهله كردن با مردم است در گرفتن حقوق خود از ايشان و مانند آن، و به «الحاح» مقابل آن يعنى مبالغه كردن در آنها و سخت گرفتن.

و ممكن است كه مراد به «سماح» جود و بخشش باشد و «دورى گزيدن از الحاح» تأكيد سابق نباشد بلكه مراد از آن دورى گزيدن از مبالغه در سؤال و طلب باشد نزد طلب از مردم يا مطلق مبالغه و كوشش زياد باشد در سعى. و «تا لازم گردد ترا صلاح» يعنى اگر چنين و چنين كنى لازم تو گردد صلاح و شايستگى حال و صحت و درستى آن، و جدا نگردد از تو.

6236 عوّد نفسك حسن النّيّة و جميل المقصد تدرك فى مباغيك النّجاح. عادت فرما نفس خود را نيكوئى نيت و قصد نيكو، تا اين كه دريابى در مطالب خود فيروزى را، يعنى اگر چنين كنى فيروزى بمطالب خود بيابى، يا اين كه در مطالب خود فيروزى باجر و ثواب يابى.

6237 عادة الاحسان مادّة الامكان. عادت كردن باحسان مادّه امكان است. «مادّه» چيزى را گويند كه چيزى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 331

از آن فزايش كند مثل آب زير زمين را كه مادّه چشمه‏ها گويند، و حوضى را كه از آن آب بحوض ديگر رود «مادّه آن حوض» گويند و «امكان» بمعنى متمكن ساختن كسى است از كارى و قادر و توانا نمودن بر آن، و مراد اينست كه عادت كردن باحسان سبب اين مى‏شود و از آن ميفزايد متمكن ساختن خود از مطالب و مقاصد، و قادر و توانا نمودن بر آنها، و ممكن است كه «امكان» بمعنى صاحب مكانت و منزلت گردانيدن باشد و مراد اين باشد كه عادت كردن باحسان مادّه گردانيدن خود مى‏شود صاحب مكانت و منزلت نزد مردم.

6238 عادة اللّئام المكافاة بالقبيح عن الاحسان. عادت لئيمان يعنى مردم دنى پست مرتبه جزا دادن بزشت است از احسان، يعنى اين كه بعوض نيكى كه كسى بايشان كند و تلافى آن بدى كنند.

6239 عادة الاغمار قطع موادّ الاحسان. عادت جاهلان كه تجربه چيزها نكرده باشند بريدن مادّه‏هاى احسانست يعنى هر چيزى كه احسان از آن فزايش كند و سبب آن شود و مراد اينست كه مادّه‏هاى احسان كردن خود را قطع ميكنند و راه آن بخود نمى‏دهند يا اين كه قطع مادّه‏هاى احسان ديگران ميكنند باعتبار اين كه احسانى كه كسى بايشان كند شكر نمى‏كنند بلكه بتلافى آن بدى ميكنند اين باعث بى‏رغبتى مردم مى‏شود باحسان و سبب اين كه ترك آن كنند.

6240 عادة الكرام الجود. عادت كريمان بخشش است. مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است.

6241 عادة اللّئام الجحود. عادت لئيمان انكار است. مراد به «لئيمان» مردم دنى پست مرتبه است يا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 332

بخيلان، و به «انكار» انكار احسانى كه كسى بايشان بكند، يا انكار نعمتهائى كه خدا با ايشان داده و پوشانيدن آنها بلكه درويشى و بى‏چيزى.

6242 عادة الكرام حسن الصّنيعة. عادت كريمان نيكوئى احسان است.

6243 عادة اللّئام قبح الوقيعة. عادت لئيمان زشتى غيبت است يعنى اين كه مردم را غيبتهاى زشت كنند.

6244 عادة المنافقين تهزيع الاخلاق. عادت منافقان تغيير خويهاست، مراد به «منافقان» جمعى‏اند كه باطن ايشان با ظاهر موافق نباشد و مراد به «تغيير خويها» اين كه گاهى در كمال نرمى و ملايمت باشند و گاهى در كمال درشتى و خشونت بحسب مقتضاى غرضهاى فاسده كه داشته باشند.

6245 عادة الاشرار اذيّة الرّفاق. عادت بدان آزار كردن رفيقان است.

6246 عادة اللّئام و الاغمار اذيّة الكرام و الاحرار. عادت لئيمان و جاهلان تجربه امور نكرده آزار كردن كريمان و آزادگان است.

مراد به «لئيمان» مردم دنى پست مرتبه است، و به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه.

6247 عادة الاشرار معاداة الاخيار. عادت بدان دشمنى كردن با نيكان است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 333

حرف عين بلفظ «عجبت»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ «عجبت» يعنى تعجب دارم. فرموده آن حضرت عليه السّلام:

6248 عجبت لمن يشكّ فى قدرة اللّه و هو يرى خلقه. تعجب دارم از كسى كه شكّ ميكند در قدرت خدا و حال آنكه او مى‏بيند خلق او را. مراد به «قدرت حق تعالى» اينست كه أفعال او از قبيل أفعال طبايع نيست كه در هر مادّه كه صادر شود البته صادر شود از آنها و نتوانند كه نكرد مانند آتش كه بمادّه قابل سوختن كه رسيد البته مى‏سوزاند و نتواند كه نسوزاند بلكه اگر خواهد كند و اگر نخواهد نكند و هر يك از خواستن و نخواستن آن نظر بذات بذاته جايز باشد هر چند خواستن در بعضى امور باعتبار علم بمصلحت در آن واجب باشد و نخواستن آن از آن راه محال، و نخواستن در بعضى أمور باعتبار علم بمفسده در آن واجب باشد و خواستن آن از آن راه محال، زيرا كه صحت فعل و ترك نظر بذات بذاته قطع نظر از علم بمصلحت يا مفسده كافى است در قدرت و توانائى، و وجوب يك طرف باعتبار علم بمصلحت يا مفسده منافات با قدرت ندارد بلكه مؤكد و محقق آنست چنانكه محقق طوسى قدّس سرّه العزيز القدّوسى تصريح بآن كرده و آنچه متكلمان گفته‏اند كه: قدرت حق تعالى بمعنى صحت فعل و ترك است بايد كه مراد ايشان نيز صحت فعل و ترك نظر بذات بذاته باشد چنانكه مذكور شد كه اگر بر ظاهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 334

آن محمول شود كه صحت هر دو طرف در واقع و نفس الامر باشد صحيح نباشد مگر بنا بر مذهب اشاعره كه بحسن و قبح قايل نيستند و فعل و ترك هر چيز را بر خدا جايز مى‏دانند و امّا بنا بر مذهب حق كه بعضى چيزها حسن و نيكو باشد و بعضى زشت و قبيح و آنچه حسن باشد بر خدا لازم است فعل آن و آنچه قبيح باشد بر خدا لازم است ترك آن پس قول بصحت فعل و ترك هر دو در همه أفعال او معقول نتواند بود.

و چون معنى قدرت معلوم شد مى‏گوئيم كه: مراد بفقره مباركه تعجب از كسى است كه شكّ در قدرت حق تعالى داشته باشد و احتمال اين دهد كه افعال او بى‏قدرت بعنوان ايجاب از او صادر شود مانند أفعال طبايع، چنانكه قول بآن را نسبت ببعضى فلاسفه داده‏اند. و وجه تعجب اينست كه هر كه مخلوقات حق تعالى را مشاهده كند و اندك تأمّل كند در آنها ديگر او را مجال اين شكّ نماند، زيرا كه يكى از مخلوقات او آدمى است كه خلق شده از قطره آب متشابه الاجزاء، و مشتمل است بر اعضاى مختلفه و اجسام متنوّعه از گوشت و پوست و عروق و اعصاب و غضاريف و رباطات و أخلاط و غير آنها هر يك در جائى و بر وجهى كه مصلحت اقتضاى آن كند و متضمن حكمتها و فوايد و منافع و مصلحتها باشد فزون از احاطه حصر و احصا، و پر ظاهرست كه چنين فعلى بى كمال قدرت و علم فاعل آن نتواند بود و بايد كه هر جزوى را از روى قدرت بر وفق حكمت و مصلحت خلق كرده باشد، و اگر از قبيل افعال طبايع بود اين اختلافات در آن متصوّر نبود بايست كه همه اجزاى آن متشابه باشد و احتمال اين كه اجزاء آن آب مركب باشد از موادّ مختلفه كه هر يك قابليت آن صورتى داشته باشد كه فايض شده بر آن، و استناد اين اختلافات باختلاف قوابل باشد نه قدرت فاعل، احتمالى است كه هيچ عقلى تجويز آن نكند، و چه اختلافى در اجزاى يك قطره آب باشد كه مقتضى اين اختلافات تواند بود و بسبب آن هر يك در جاى خاصّى و وضع خاصّى بايد قرار گيرد امثال اين احتمالات محض سفسطه و مكابره است، و همچنين قطره آبى كه تخم شود با آن همه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 335

اختلافات اجزاى آن، و همچنين تخمى كه جوجه شود، و برين قياس اكثر مخلوقات.

و أيضا هر عارف خبير و متدبّر بصير كه در كارخانه صنع نيكو تأمّل كند يقين ميداند كه بسيارى از تبدّل أوضاع و أحوال آفاقى و أنفسى را مثل اختلافات سنوات در گرمى و سردى فصول و كثرت بارشها و بادها و قلت آنها و سلامت غلات و أثمار و رسيدن آفات به آنها و وفور آنها گاهى با وجود آفت و كمى آنها، گاهى بى‏آفتى و غلاى أسعار و رخص آنها، همه اينها با تشابه أوضاع و أحوال در هر دو حال بلكه با اقتضاى أوضاع و أحوال بحسب ظاهر عكس آنچه را واقع شده چنانكه از بعضى أمثله معلوم شد، و همچنين حدوث عزايم وارادات در ما گاهى ناگاه و بى حدوث سببى و منشأى و زوال آنها گاهى بى زوال باعث و سببى، و خوب نمودن چيزى در وقتى و زشت نمودن همان چيز در وقتى ديگر بى‏تفاوتى در احوال آن و امثال اينها از نظاير كثيره كه فزون از حدّ و حصر و بيرون از احاطه عدّ و احصاست سببى و منشأى بغير اراده و اختيار صانع عالم و مدبّر آن نمى‏تواند بود و اگر افعال او نعوذ باللّه بر سبيل ايجاب باشد كجا اين تغير و تبدّل صورت يابد. و أيضا معجزات متنوّعه گوناگون و خوارق عادات مختلفه بى‏پايان كه از أنبياء و أوصيا صلوات اللّه و سلامه عليهم صادر شده از براى جمعى كه مشاهده آنها نموده‏اند و هر كه آنها متواتر شده از براى او دليلى است واضح و برهانى لايح بر قدرت حق تعالى بعنوانى كه ديگر راه شكّ و شبهه از براى او نماند.

و ممكن است كه مراد از اين فقره مباركه تعجب از شكّ در عموم  قدرت حق تعالى و قادر بودن او بر هر ممكنى باشد و وجه تعجب اين باشد كه هر كه مشاهده مخلوقات او كند و قدرت او را بر آنها يابد خصوصا آنها كه بر سبيل خرق عادت موجود شود بحكم حدس صحيح ميداند كه قدرت او را اختصاص بنوعى دون نوعى از ممكنات نباشد بلكه شامل هر ممكن باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 336

6249 عجبت لغافل و الموت حثيث فى طلبه. تعجب دارم از غافلى و حال آنكه مرگ شتابان است در طلب او، يعنى تعجب دارم از هر كه غافل باشد از تهيه مرگ و برداشتن توشه از براى آن با آنكه ميداند كه مرگ شتابان است در طلب او، و زود خواهد رسيد باو.

6250 عجبت لمن انكر النّشأة الاخرى و هو يرى النّشأة الاولى. تعجب دارم از كسى كه انكار كند زندگانى ديگر را و حال آنكه او مى‏بيند زندگانى اوّل را، غرض انكار بر كفارى است كه انكار حشر مى‏كردند و مى‏گفتند: كه زنده ميكند استخوانها را و حال آنكه آنها كهنه شده و پوسيده‏اند.. و وجه تعجب اينست كه هر گاه ايشان مى‏بينند زندگانى اوّل را و اين كه از كتم عدم موجود شده‏اند با وجود اين چه استبعاد دارد اين كه هر چند استخوانهاى پوسيده شده باشند بار ديگر زنده گردند، بلكه در نظر عقل سليم اين آسانتر از آن مى‏نمايد، و هر گاه استبعادى در آن نباشد و پيغمبران كه صدق ايشان بمعجزات ثابت شود خبر دهند از آن، بايد قبول كرد از ايشان، و انكار آن اصلا وجهى ندارد و محلّ تعجب است.

6251 عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء. تعجب دارم از آباد كننده سراى فنا و ترك كننده سراى بقاء.

6252 عجبت لمن نسى الموت و هو يرى من يموت. تعجب دارم از كسى كه فراموش كند مرگ را و حال آنكه او مى‏بيند كسى را كه مى‏ميرد.

6253 عجبت لمن يرى انّه ينقص كلّ يوم فى نفسه و عمره و هو لا يتأهّب للموت. تعجب دارم از كسى كه مى‏بيند اين را كه كم كرده مى‏شود هر روز در بدن او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 337

و عمر او، و او آماده نمى‏شود از براى مردن يعنى تهيه آن را نمى‏گيرد و تحصيل توشه از براى آن نمى‏كند.

6254 عجبت لمن يحتمى الطّعام لاذيّته كيف لا يحتمى الذّنب لاليم عقوبته. تعجب دارم از كسى كه باز مى‏ايستد از خوردنى از براى آزار دادن آن، چگونه باز نمى‏ايستد از گناه از براى جزاى دردناك آن.

6255 عجبت لمن يرجو رحمة من فوقه كيف لا يرحم من دونه. تعجب دارم از كسى كه اميد مى‏دارد رحمت كسى را كه بالاتر از اوست چگونه رحم نمى‏كند كسى را كه پست‏تر ازوست.

6256 عجبت لمن خاف البيات فلم يكفّ. تعجب دارم از كسى كه بترسد از شبيخون پس باز نايستد يعنى داند شبيخون مرگ را و ناگاه رسيدن آن را و ترس از آن داشته باشد و با وجود اين آماده نشود از براى آن و باز نايستد از گناهان.

6257 عجبت لمن عرف سوء عواقب اللّذّات كيف لا يعفّ . تعجب دارم از كسى كه داند بدى عاقبتهاى لذّتها را چگونه باز نمى‏ايستد، مراد لذّتهاى حرام است و باز ايستادن از آنها.

6258 عجبت لمن يقنط و معه النّجاة و هو الاستغفار. تعجب دارم از كسى كه نوميد شود و حال آنكه با اوست رستگارى و آن استغفارست، مراد اينست كه هر چند كسى گنهكار باشد بايد كه از رحمت خدا نوميد نشود، زيرا كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 338

حق تعالى سبب رستگارى از براى او قرار داده و هميشه ميسرست او را و بمنزله اينست كه با اوست و آن استغفارست يعنى پشيمانى از آنچه كرده و طلب آمرزش آنها از حق تعالى، پس با وجود چنين سبب رستگارى كه حق تعالى قرار داده تعجب است از جمعى كه بسبب گناهان كه كرده باشند ديگر خود را نوميد مى‏سازند از رحمت خدا و بآن اعتبار باز نمى‏ايستند از هيچ گناهى.

6259 عجبت لمن علم شدّة انتقام اللّه منه و هو مقيم على الاصرار. تعجب دارم از كسى كه ميداند سختى انتقام كشيدن خدا را از او و حال آنكه او ايستادگى كننده است بر اصرار، يعنى ميداند سختى انتقام كشيدن خدا را از او اگر گناهى بكند و حق تعالى خواهد كه انتقام بكشد از او، و با وجود اين ترك گناه نكند و ايستادگى كند بر اصرار يعنى بر دائم داشتن گناه و بر پاى داشتن آن. و در بعضى نسخه‏ها لفظ «منه» نيست و بنا بر اين در ترجمه لفظ «از او» مى‏افتد و اين ظاهرترست.

6260 عجبت لمتكبّر كان امس نطفة و هو فى غد جيفة. تعجب دارم از متكبرى كه بود ديروز نطفه و حال آنكه او در فردا مردارى است، «نطفه» منى را گويند و در اصل بمعنى آب صاف است يا اندك آبى كه بماند در دلوى يا خيكى.

6261 عجبت لمن عرف اللّه كيف لا يشتدّ خوفه. تعجب دارم از كسى كه بشناسد خدا را چگونه سخت نمى‏شود ترس او، وجه تعجب اينست كه كسى كه بشناسد خدا را ميداند قدرت او را بر انتقام و اين كه انتقام او شديد است و با وجود اين بايد كه ترس او از او سخت باشد و جرأت بر عصيان او نكند پس هر گاه چنين نباشد تعجب است از او.

6262 عجبت لغفلة الحسّاد عن سلامة الاجساد. تعجب دارم از غفلت حسودان از سلامتى بدنها، «حسود» چنانكه مكرّر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 339

مذكور شد كسى را گويند كه تمناى زوال نعمت كسى كند و بسبب آن غمگين و اندوهناك گردد خواه از براى خود خواهد آن را و خواه نه، و مراد اينست كه تعجب است كه حسودان غافلند از عمده‏ترين نعمتها كه مردم دارند كه سلامتى بدن است در هر كه باشد، هر گاه رشك بر نعمتهاى ديگر برند هر چند سهل باشد بايد كه برين نعمت عظمى هم رشك برند و بسبب آن هم اندوهناك گردند و غرض ازين يا زياد كردن آزار ايشان است باين كه بفكر اين نعمت نيز بيفتند و بر آن نيز رشك برند و غمگين و اندوهناك گردند، يا اين كه هر گاه بر آن رشك نمى‏برند و اندوهگين نمى‏گردند پس نعمتهاى ديگر را نيز بر آن قياس كنند و رشك نبرند و بعبث اندوهناك نگردند.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه تعجب است كه حسودان از چنين نعمتى غافلند و بعبث خود را بسبب حسد و رشكى كه مى‏برند از آن محروم ساخته‏اند و رنجور غم و اندوه گردانيده‏اند.

6263 عجبت لغفلة ذوى الالباب عن حسن الارتياد، و الاستعداد للمعاد. تعجب دارم از غفلت صاحبان عقلها از نيكوئى طلب كردن و آماده شدن از براى روز بازگشت، «از نيكوئى طلب كردن» يعنى از اين كه نيكو طلب كنند توشه و ذخيره آخرت را، و «آماده شدن از براى روز بازگشت» بمنزله تفسير آنست.

6264 عجبت لمن عرف نفسه كيف يأنس بدار الفاء. تعجب دارم از كسى كه بشناسد نفس خود را چگونه انس مى‏گيرد بسوى سراى فنا وجه تعجب اين است كه كسى كه نفس خود را بشناسد ميداند قابليت و اهليت خود را از براى مراتب عاليه باقيه أخروى و با وجود آن بايد كه نپردازد و انس نگيرد بدنياى فانى خسيس كه مانع از آنست پس اگر كسى با وجود آن شناخت  انس بگيرد بدنيا محلّ تعجب است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 340

6265 عجبت لمن عرف ربّه كيف لا يسعى لدار البقاء. تعجب دارم از كسى كه بشناسد پروردگار خود را چگونه سعى نمى‏كند از براى سراى بقا وجه تعجب اينست كه كسى كه بشناسد پروردگار خود را ميداند صدق آنچه را خبر داده از آن از احوال آخرت و نعمتهاى بى‏منتهاى بهشت و شدّت عقاب و عذاب جهنم پس با وجود آن هر گاه سعى نكند از براى آخرت و رستگارى از آن عذابهاى أليم و فيروزى بآن ثوابهاى جسيم كمال تعجب باشد از آن.

6266 عجبت لمن ينشد  ضالّته و قد اضلّ نفسه فلا يطلبها. تعجب دارم از كسى كه طلب ميكند گم شده خود را و حال آنكه بتحقيق گم كرده نفس خود را پس طلب نمى‏كند آن را، تعجب از عاصيانست كه اگر چيزى از ايشان گم شود طلب ميكنند آن را و سعى ميكنند از براى يافتن آن، و حال آنكه گم كرده‏اند نفس خود را يعنى از دست داده‏اند و در فرمان خود ندارند چنانكه گويا گم شده از ايشان و طلب نمى‏كنند آنرا و جويائى آن نمى‏كنند، با آنكه گرانمايه‏ترين چيزهاى ايشانست.