غرر الحكم و درر الكلم جلد ۴

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۱ -


و شيخ صدوق رحمه اللّه بعد از آنچه نقل كرديم گفته كه: و كلام در قدر نهى شده از آن، و نقل كرده حديثى از حضرت امير المؤمنين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 266

صلوات اللّه و سلامه عليه كه شخصى سؤال كرده از آن حضرت از قدر-  پس فرموده آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه كه: بحريست عميق پس فرو مرو در آن. باز سؤال كرده مرتبه دوّم، پس فرموده آن حضرت كه: راهيست تاريك پس مرو بآن راه. باز سؤال كرده مرتبه سيم. پس فرموده كه: سرّ خداست پس متكلف آن مشو، و حديث طويل ديگر نيز نقل كرده از آن حضرت صلوات اللّه عليه كه در آن نيز نهى شده از آن.

و پوشيده نيست كه حديث اوّل موافق است با اين فقره مباركه كه در اينجا نقل شده.

و شيخ مفيد رحمه اللّه حكم بصحت اين حديثها نكرده و گفته كه: بر تقديرى كه آنها صحيح باشد دو احتمال دارد: يكى آنكه-  نهى مخصوص جمعى باشد كه خوض درين قسم مطالب نتوانند كرد و تأمّل در اينها باعث ضلال  ايشان شود و شامل جميع مكلفين نباشد.

دوم اين كه-  نهى از تحقيق معنى قضا و قدر نباشد بلكه نهى از تفكر در اسرار قضا و قدر باشد و از خوض در آنها و طلب علتى از براى هر فعلى از افعال خداى عزّ و جلّ و هر حكمى از احكام او، زيرا كه آن چيزى نيست كه عقول بشرى بآن تواند رسيد بلكه همين بايد دانست كه هر چه كرده از روى حكمت و مصلحت است و هيچ چيز را باطل و عبث خلق نكرده و قرار نداده چنانكه در قرآن مجيد فرموده: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ يعنى خلق نكرديم ما آسمانها و زمين و آنچه را ميانه آنها باشد بازى كننده. و فرموده: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً، يعنى آيا گمان برده‏ايد شما اين كه خلق كرده‏ايم ما شما را عبث يعنى بازى كننده يا از براى عبث و بازى. و فرموده: إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 267

يعنى بدرستى كه ما خلق كرده‏ايم هر چيزى را بقدر يعنى بحقّ و گذاشته‏ايم آنرا در موضع آن، انتَهى‏ ما افادَ و لَقَد أحسَنَ و أجادَ.

بعد از آن شيخ صدوق رحمه اللّه دو حديث ديگر نقل كرده: يكى آنكه-  حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه نقل فرمود از نزد ديوارى كه ميل كرده بود بمكان ديگر، پس كسى گفت بآن حضرت كه: يا أمير المؤمنين آيا مى‏گريزى از قضاى خداى تعالى-  پس آن حضرت فرمود كه: مى‏گريزم از قضاى خداى تعالى بقدر او.

و دويم اين كه-  كسى پرسيد از حضرت صادق صلوات اللّه عليه از تعويذها كه آيا دفع ميكند از قدر چيزى را-  پس آن حضرت فرمود كه: آنها هم از قدرست.

و با وجود خفاى معنى اين دو حديث متعرّض بيان آنها نشده و گمان فقير اينست كه «قضا» و «قدر» درين دو حديث بمعنى علم مى‏تواند بود و مراد بحديث اوّل اين مى‏تواند بود كه: مى‏گريزم از آنچه خدا علم بآن دارد به آن چه بآن نيز علم دارد و حاصل آن باشد كه آنچه واقع مى‏شود خدا علم بآن دارد پس اگر در زير ديوار مايل بمانم و آن بر روى من بيفتد علم خدا بآن تعلق گرفته خواهد بود، و اگر از آنجا بگريزم بجاى ديگر و سالم بمانم علم خدا بآن تعلق گرفته خواهد بود، پس علم خدا را علت امرى نبايد دانست بلكه رعايت آنچه عقلا و شرعا در كار است بايد نمود و هر گاه آن واقع شود معلوم مى‏شود كه علم خدا هم بآن تعلق گرفته بوده.

و ممكن است كه تعبير به «قضا» در اوّل و به «قدر» در ثانى باعتبار اين باشد كه اگر در زير ديوار بماند مجرّد قضاست يعنى علم خدا بآن تعلق گرفته امّا آن را خلاف مصلحت دانسته، و اگر بگريزد آن قدرست، يعنى علم خدا بآن تعلق گرفته و آن را موافق حكمت و مصلحت هم دانسته، و مراد بحديث دوّم اين مى‏تواند بود كه هر چه واقع مى‏شود علم خدا بآن بر نحوى كه واقع مى‏شود تعلق گرفته و [قدر] همان است پس اگر كسى مثلا تعويذ نكند و بلائى پيش او آيد علم خدا بآن تعلق‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 268

گرفته بوده و اگر كسى تعويذ كند و دفع بلاها از او شود علم خدا بآن تعلق گرفته بوده و [قدر] در باره او اين بوده، پس تعويذ چيزى از قدر را دفع نمى‏كند بلكه اگر واقع شود آن هم داخل قدر خواهد بود و رسيدن بلا باو درين صورت قدر نخواهد بود، پس تعويذ بلا را دفع ميكند و قدر را دفع نمى‏كند و حاصل اين است كه: حق تعالى چنين مقرّر كرده كه اگر تعويذ نكند فلان بلا باو برسد و اگر بكند آن بلا دفع شود و در ازل علم بهر طرف كه واقع مى‏شود دارد، و آن را «قضا و قدر» گويند و علم سابق علت وقوع يك طرف نمى‏شود بلكه آن تابع اينست، و بنا بر اين هر گاه كسى تعويذ بكند دفع بلائى كرده كه بر تقدير عدم تعويذ مقدّر بود و دفع قدر واقعى نكرده چه در واقع قدر درين صورت دفع بلا ازو خواهد بود نه رسيدن بلا باو، و اللّه تعالى يعلم.

و چون اين مطلب از مشكلات بود و بر اكثر مردم مشتبه و بآن اعتبار جمعى توّهم جبر در افعال خود و عدم اختيار در آنها مى‏كردند قدرى تفصيل قول در آن مناسب نمود هر چند ملايم وضع اين كتاب نبود.

6035 طوبى للزّاهدين فى الدّنيا، الرّاغبين فى الآخرة، اولئك  اتّخذوا الارض بساطا، و ترابها فراشا، و ماءها طيبا، و القرآن شعارا، و الدّعاء دثارا، و قرضوا الدّنيا على منهاج المسيح عيسى بن  مريم على نبيّنا و عليه السّلام. خوشا از براى بى رغبتان در دنيا، رغبت كنندگان در آخرت، ايشانند كه فرا گرفته‏اند زمين را بساطى، و خاك آنرا فراشى، و آب آنرا بوى خوشى، و قرآن را شعارى، و دعا را دثارى، و بريده‏اند دنيا را بر طريقه مسيح عيسى بن مريم بر پيغمبر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 269

ما باد و بر او باد درود. «فرا گرفته‏اند زمين را بساطى» بساط و فراش هر دو بمعنى فرشى است كه پهن كرده شود، و مراد اينست كه: فرش ايشان همين زمين و خاك آن باشد و فرشى ديگر بر روى آن نيندازند، و «آب آن را طيبى» يعنى بوى خوشى كه بر خود پاشند مثل گلاب و عرقها، همان آب است و ديگر بوى خوشى ندارند، و «شعار» چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد، و «دثار» بكسر دال جامه را گويند كه بر بالاى آن پوشند و مراد اينست كه قرآن مجيد و دعا را هميشه با خود دارند و از خود جدا نكنند مانند آن جامه و از براى اشعار بزيادتى ملازمت قرآن آنرا بمنزله شعار گرفته و دعا را بمنزله دثار. و «بريده‏اند دنيا را» يعنى گذرانيده‏اند آنرا و طىّ كرده‏اند ايّام عمر خود را از آن بر طريقه حضرت عيسى عليه السّلام كه زهد و بى‏رغبتى او در دنيا مشهورست و محتاج ببيان نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 271

حرف ظاء

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «ظاء» نقطه‏دار.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 272

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6036 ظنّ المومن كهانة. گمان مؤمن كهانت است «كهانت» خبر دادن بغيب است و در ميان عرب در اوايل اسلام و قبل از آن كاهنان بسيار بودند كه خبر مى‏دادند ببعضى امور غيبى از روى قواعدى چند كه داشته‏اند و مراد درين فقره مباركه اينست كه گمان مؤمن و حدس او بمنزله كهانت است و بسيارست كه بنا بر قوّت حدسى كه دارد گمان مى‏برد ببعضى امور غيبى.

6037 ظلم المستشير ظلم و خيانة. ظلم كردن بر مشورتجو  ظلم است و خيانت. مراد به «ظلم كردن مشورتجو» اين است كه با كسى كه مشورت ميكند آنچه را راى صواب داند باو نگويد و مراد اينست كه اين هم از اقسام ظلم و خيانت است و مذموم است و نبايد كرد.

6038 ظنّ الرّجل على قدر عقله. گمان مرد بر اندازه عقل اوست، يعنى راستى و درستى گمان او بقدر عقل اوست هر چند عقل كسى بيشتر باشد گمانهاى او راستر و درستر باشد.

6039 ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. گمان آدمى ترازوى عقل اوست، و كردار او راستگوتر گواهيست بر اصل و نژاد او،                     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 273

يعنى از گمانهاى او و درست در آمدن آنها يا خلاف آن قدر عقل او را مى‏توان يافت، و «كردار او راستگوتر گواهيست بر اصل و نژاد او» يعنى كردار نيكو گواه گرامى بودن أصل و نژاد اوست، و كردار بد گواه دنائت و پستى أصل و نژاد او.

6040 ظنّ العاقل اصّح من يقين الجاهل. گمان عاقل درست ترست از يقين جاهل، يعنى جزم او، و مراد به «عاقل» داناست بقرينه مقابله با «جاهل» كه بمعنى نادان است، و ممكن است كه مراد به «جاهل» كم عقل باشد و به «عاقل» كسى كه عقل او كامل باشد.

6041 ظلم الحقّ من نصر الباطل. ستم كرده است بر حقّ كسى كه يارى كرده باطل را، يعنى يارى كردن باطل فى نفسه بدو مذموم است و باعتبار اين نيز بد و مذموم است كه لازم دارد ظلم بر حقّ را، چه هر چند باطل قوى گردد حقّ ضعيف شود.

6042 ظفر الكريم ينجى. فيروزى يافتن كريم رستگار مى‏گرداند.

6043 ظفر الّلئيم يردى. فيروزى يافتن لئيم هلاك ميكند يا مى‏اندازد يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

مراد به «كريم» شخص گرامى بلند مرتبه است و به «لئيم» مقابل آن يعنى شخص دنى پست مرتبه، و مراد اينست كه اگر كريمى بر كسى ظفر و فيروزى يابد نجات يابد او، زيرا كه او بكرم ببخشد او را و در گذرد از گناه او، و اكتفا كند بآن غلبه و فيروزى كه بر او يافته، و اگر دنى و پست مرتبه فيروزى يابد عفو نكند و آنچه را تواند از هلاك يا غير آن بعمل آورد.

6044 ظفر الكرام عفو و احسان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 274

فيروزى يافتن كريمان در گذشتن است و احسان كردن.

6045 ظفر اللّئام تجبّر و طغيان. فيروزى يافتن لئيمان تكبر است و طغيان نمودن، اين دو فقره مباركه هم مضمون دو فقره سابق است.

6046 ظفر بالخير من طلبه. فيروزى يابد بخير هر كه طلب كند آنرا، يعنى خواهد خير را و جوياى آن باشد.

6047 ظفر بالشّرّ من ركبه. فيروزى يابد بشرّ هر كه سوار آن باشد يعنى عزم و قصد آن داشته باشد، يا اين كه هر كه بالفعل مباشر شرّ باشد فيروزى يابد بر شرّهاى ديگر نيز.

6048 ظفر بالشّيطان من غلب غضبه. فيروزى يابد بر شيطان هر كه مالك شود خشم خود را، يعنى آنرا در فرمان خود دارد.

6049 ظفر الشّيطان بمن ملكه غضبه. فيروزى يابد شيطان بر كسى كه مالك او شود خشم او، يعنى او را در فرمان خود دارد.

6050 ظفر الهوى بمن انقاد لشهوته. فيروزى يابد هوا بر كسى كه فرمان برد خواهش خود را، يعنى همين كه كسى فرمان خواهش خود برد هوا غالب شود بر او و هميشه او را در فرمان خود دارد و همه اوقات گرفتار خواهشى باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 275

6051 ظلم المروءة من منّ بصنيعه. ستم كند مروّت را كسى كه منت گذارد بر احسان خود. مراد به «ستم كردن بر مروّت» اينست كه مروّت او يعنى مردى يا آدميت او بسبب آن منت گذاشتن فاسد و باطل گردد، پس گويا ستم كرده بر آن.

6052 ظفر بفرحة البشرى من اعرض عن زخارف الدّنيا. فيروزى يابد بشادمانى مژده هر كه رو بگرداند از زينتهاى دنيا، يعنى مژده داخل شدن بهشت و دريافتن نعمتهاى آنرا.

6053 ظفر بجنّة المأوى من غلب الهوى. فيروزى يابد بجنة المأوى كسى كه غلبه كند بر خواهش، يعنى فرمان آن نبرد و آنرا در فرمان خود دارد، و مراد به «جنّة المأوى» بهشت است كه مأوى و جايگاه مؤمنان است يا نام بهشت خاصّى است چنانكه مكرّر مذكور شد.

6054 ظلم الضّعيف افحش الظّلم. ستم ضعيف يعنى بر ضعيف قبيح‏ترين ستم است.

6055 ظلم المستسلم اعظم الجرم. ستم كردن مستسلم يعنى بر كسى كه مطيع و منقاد باشد بزرگترين گناه است، يعنى ستم اگر چه همه أفراد آن بد است، ستم كردن بر كسى كه مطيع و فرمانبردار باشد مثل ظلم حاكم بر رعاياى خود كه فرمانبردار او باشند قبيح ترست، و گناه آن بيشترست از ساير افراد ستم، مثل ستم بر كسى كه سركش باشد و در فرمان نباشد.

6056 ظلم الاحسان قبح الامتنان. ستم احسان زشتى منت گذاشتن است، يعنى ستم بر احسان اينست كه احسان-

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 276

كننده آنرا تيره و ناصاف گرداند بزشتى منت گذاشتن.

6057 ظلم نفسه من عصى اللّه و اطاع الشّيطان. ستم كند بر نفس خود هر كه نافرمانى كند خدا را و فرمان برد شيطان را.

6058 ظلم السّخاء من منع العطاء. ستم كند سخاوت را كسى كه منع كند عطا را، مراد اينست كه منع كننده عطا و بخشش نيز داخل ظالمان و ستم كنندگان است و ظلم او بر اصل خصلت فاضله سخاوت است كه او را در باره خود فاسد و باطل كند.

6059 ظلّ اللّه سبحانه فى الآخرة مبذول لمن اطاعه فى الدّنيا. سايه خداى سبحانه در آخرت عطا كرده شده باشد از براى هر كه فرمانبردارى او كند در دنيا. مراد به «سايه خدا» لطف و مرحمت اوست.

6060 ظلم العباد يفسد المعاد. ستم بندگان فاسد ميكند روز بازگشت را، يعنى ستم بر بندگان خدا يا ستم بندگان بعضى بر بعضى.

6061 ظاهر اللّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد. آشكار كرده با خداى سبحانه دشمنى را كسى كه ستم كند بندگان او را.

6062 ظلم المرء فى الدّنيا عنوان شقائه فى الآخرة. ستم كردن مرد در دنيا عنوان بدبختى اوست در آخرت، «عنوان» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى سر سخن است يا دليل و علامت.

6063 ظلم المعروف من وضعه فى غير اهله.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 277

ستم كند احسان را كسى كه بگذرد آنرا در غير اهل آن، يعنى بكند آنرا بكسى كه أهليت آن نداشته باشد باعتبار بديى كه داشته باشد مثل اين كه ستمكار باشد يا كفران نعمت كند.

6064 ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء. ستم كند نفس خود را كسى كه راضى شود بسراى فنا كه دنياست بعوض سراى بقا كه آخرت است، يعنى كسى كه از سر آخرت بگذرد از براى دنيا، و دنيا را عوض آخرت بگيرد.

6065 ظفر بجنّة المأوى من اعرض عن شهوات الدّنيا. فيروزى يابد بجنة المأوى كسى كه رو بگرداند از خواهشهاى دنيا، و در بعضى نسخه‏ها «زخارف» بجاى «شهوات» واقع شده و بنا بر اين ترجمه اينست كه: رو بگرداند از آرايشهاى دنيا ، و «جنة المأوى» مكرّر مذكور شد كه بهشت است يا بهشت خاصى.

6066 ظلّ الكرام رغد هنيى‏ء. سايه كريمان واسع نيكوى گواراست.

6067 ظلّ اللّئام نكد وبى‏ء. سايه لئيمان تيره وبادار است. مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است يا صاحبان سخاوت وجود. و به «لئيمان» مقابل آن به هر يك از دو معنى، و مراد به «سايه ايشان» لطف و احسان ايشانست «وبا» چنانكه قبل ازين مذكور شد بيماريى را گويند كه عامّ باشد و مراد در اينجا مطلق علت و مفسده معنويست،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 278

و «بودن احسان لئيمان تيره وبادار» ظاهرست، چه اگر هيچ نحو خفتى و ذلّتى با آن نباشد آميخته بكمال منت خود البته باشد.

6068 ظاهر القرآن انيق، و باطنه عميق. ظاهر قرآن خوش آينده است، و باطن آن عميق است. «خوش آيندگى ظاهر آن» ظاهرست، و «عميق بودن باطن آن» باعتبار اينست كه در باطن آن معانى و أسرار بسيار باشد كه ببعضى از آنها بفكر پى توان برد و بعضى ديگر أفكار بشرى از آن قاصرست و بجز بوحى و الهام معلوم نتواند شد.

6069 ظاهر الاسلام مشرق، و باطنه مونق. ظاهر اسلام درخشنده است، و باطن آن خوش آينده. «درخشندگى ظاهر آن» باعتبار اينست كه مجرّد تلبس بظاهر آن باعث پاكيزگى وضع و حال و محفوظ بودن جان و مال و بيرون آمدن از تاريكى ذلّت و خوارى و تابش انوار كرامت ظاهرى مى‏گردد. و «باطن آن خوش آينده است» باعتبار اين كه اعتقاد بآن در باطن نيز و عمل بآن بر وجهى كه بايد باعث سعادت و نيكبختى دنيوى و أخروى گردد.

6070 ظلف النّفس عمّا فى ايدى النّاس هو الغنى الموجود. بازداشتن نفس از آنچه در دستهاى مردم است يعنى طمع نكردن در آنها آنست توانگرى يافت شده، يعنى توانگريى كه هر وقت يافت تواند شد و موقوف بر كسب مال و اسبابى نيست، يا اين كه توانگريى كه يافت تواند شد همين است، و توانگرى ظاهرى در حقيقت توانگرى نيست بلكه آميخته بصد گونه فقر و حاجت است.

6071 ظلف النّفس عن لذّات الدّنيا هو الزّهد المحمود. باز داشتن نفس از لذّتهاى دنيا آنست زهد ستوده شده يعنى زهد ستوده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 279

شده  اينست كه كسى منع كند نفس را از لذّتهاى دنيا و رغبت در مطلق آنها نكند نه اين كه مانند اكثر زاهدان خود را منع كنند از بعضى غذاها و لباسها از براى تحصيل جاه و اعتبار كه آنها أعظم مطالب و مقاصد دنيوى است و ضرر آنها زياده از ساير آن مقاصد است.

6072 ظرف المؤمن نزاهته عن المحارم، و مبادرته الى المكارم. ظرف مؤمن پاكيزگى اوست از حرامها، و پيشى گرفتن اوست بسوى مكرمتها.

«ظرف» بفتح ظاء نقطه‏دار و سكون راء بى نقطه بمعنى نيكوئى رو و هيئت است يا زيركى و افروختگى فطنت، و هر يك در اينجا مناسب است، و «مكرمت» بضمّ راء كردن كاريست كه دليل گرامى بودن و بلندى مرتبه باشد.

6073 ظفر بسنىّ المغانم واضع صنائعه فى الاكارم. فيروزى يافته بسنىّ غنيمتها يعنى بلند مرتبه آنها يا روشن و درخشنده آنها گذارنده احسانهاى خود در مردم گرامى، يعنى كسى كه احسانهاى خود را بمردم بلند مرتبه كند نه بمردم دنى پست مرتبه.

6074 ظنّ ذوى النّهى و الالباب اقرب شي‏ء من الصّواب. گمان صاحبان عقلها و خردها نزديكتر چيزيست بصواب. يعنى گمان ايشان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 280

بتحقيق نزديكترست از جزم ديگران.

6075 ظالم النّاس يوم القيامة منكوب بظلمه معذّب محروب. ستم كننده مردم در روز قيامت منكوب باشد بسبب ستم خود و معذّب باشد و محروب، «منكوب» كسى را گويند كه رسيده باشد باو نكبتى يعنى مصيبتى، و «معذّب» يعنى عذاب كرده شده، و «محروب» كسى را گويند كه ربوده شده باشد از او مال او.

و مراد به «محروب بودن ستمكار در روز قيامت» اينست كه أعمال خيرى اگر داشته باشد ربوده مى‏شود از او و داده مى‏شود بآنان كه ظلم كرده بر ايشان، يا فيض و رحمت حق تعالى از او ربوده مى‏شود يعنى باو نمى‏رسد و تهيدست مى‏ماند مانند كسى كه أموال او را ربوده باشند.

6076 ظلم المرء يوبقه و يصرعه.  ستم كردن مرد هلاك ميكند او را و مى‏اندازد او را بر زمين يعنى مى‏اندازد او را از مرتبه كه داشته باشد و پست مرتبه ميكند.

6077 ظلم الاحسان وضعه فى غير موضعه. ستم بر احسان گذاشتن آنست در غير جاى آن، يعنى كردن آن نسبت بكسى كه أهليت آن نداشته باشد.

6078 ظلامة  المظلومين يمهلها اللّه سبحانه و لا يهملها. حقّ مظلومان كه بظلم برده شده باشد مهلت مى‏دهد آنرا خداى سبحانه، و وا نمى‏گذارد آنرا، يعنى گاه هست كه بسبب مصلحتى تأخير ميكند در گرفتن آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 281

از ظالم و مهلت مى‏دهد ظالم را امّا اين نمى‏شود كه بالكليه آنرا واگذارد و نگيرد آنرا، و البته طلب آن مى‏شود از او در دنيا يا آخرت.

6079 ظلم اليتامى و الايامى ينزل النّقم و يسلب النّعم اهلها. ستم كردن بر يتيمان و بيوه زنان فرود مى‏آورد عقوبتها را، و مى‏ربايد نعمتها را از اهل آنها، يعنى هر گاه اهل آن نعمتها صاحب آن ظلم باشند، يا اين كه آن ظلم گاهى سبب اين مى‏شود كه عقوبتهاى عامّ فرود آيد و سلب شود نعمتها از اهل آنها هر چند آنها ظالم نباشند، و همين مجرّد شراكتى داشته باشند در شهرى يا دهى، و قبل ازين مذكور شد كه: گاه هست كه از براى مصلحتى چنين عذابها نازل مى‏شود، و اين اگر چه بحسب ظاهر ظلم است بر آنان كه ظالم نباشند نهايت حق تعالى در قيامت تدارك و تلافى ايشان بر وجهى بكند كه ايشان را كمال رضا و خشنودى بآن حاصل شود و اگر بالفرض آنان كه خود ظلم نكنند قادر باشند بر منع ظالمان و تقصير كنند در آن، همان تقصير كافيست از براى جواز فرو گرفتن عذاب ايشان را نيز.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 283

حرف عين

حرف «عين» بلفظ «عليك»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «عين» بلفظ «عليك» در خطاب مفرد يعنى در كلامى كه متوجه يك كس بوده، و فرموده‏اند: «عليك» يعنى فرا گير آنرا، يا لازم باش آنرا و جدا مشو از آن، و حاصل هر دو يكيست، و فصل بعد ازين در ذكر فقراتى است كه خطاب بجمع بلفظ «عليكم» شده يعنى فرا گيريد آنرا، يا لازم باشيد آنرا، و جدا مشويد از آن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 284

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6080 عليك بالآخرة تاتك الدّنياة صاغر. فراگير آخرت را و لازم باش آنرا تا بيايد ترا دنيا خوار و ذليل، يعنى اگر تو لازم باشى آخرت را و سعى كنى از براى آن و جدا نشوى از آن، دنيا خود بخود بى سعى و تلاش مى‏آيد نزد تو خوارى و فروتنى كننده جهت اين كه قبول كنى آنرا.

6081 عليك بالحكمة فانّها الحلية الفاخرة. فراگير حكمت را و لازم باش آنرا پس بدرستى كه آن زيوريست فاخر.

مراد به «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد «علم راست و كردار درست است» و «فاخر» هر چيز نفيس و نيكوئيست.

6082 عليك بالحياء فانّه عنوان النّبل. لازم باش شرم را پس بدرستى كه آن عنوان نبل است يعنى سر سخن يا دليل آنست و «نبل» بضمّ نون و سكون باء بمعنى نجابت است يا تندى فطنت.

6083 عليك بالسّخاء فانّه ثمرة العقل. لازم باش سخاوت را پس بدرستى كه آن ميوه عقل است، چه هر گاه عقل داند كه سخاوت سبب سعادت دنيا و آخرت است و جمع مال و نگاه داشتن آن بغير از زيان و خسران دنيا و آخرت حاصلى ندارد پس ثمره آن اينست كه فرا گيرد سخاوت را و از آن جدا نشود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 285

6084 عليك بالحلم فانّه ثمرة العلم . لازم باش بردبارى را پس بدرستى كه آن ميوه علم است، زيرا كه عالم فضيلت بردبارى و بلندى مرتبه آن را خوب ميداند پس ثمره علم او اينست كه عمل كند بآن و لازم باشد چنان فضيلتى را.

6085 عليك بالمشاورة فانّها نتيجة الحزم. لازم باش مشورت كردن را پس بدرستى كه آن نتيجه حزم و دور انديشى است، زيرا كه حزم و دور انديشى اينست كه آدمى بقدر مقدور سعى كند در اين كه آنچه كند عاقبت آن نيك باشد و مفسده بر آن مترتّب نشود، و ظاهرست كه عمده اسباب تحصيل ظنّ باين در هر كارى مشورت با عقلاست و اين كه ايشان مصلحت در آن دانند پس نتيجه حزم اينست كه در هر كارى مشورت با ايشان بشود و از آن جدائى نشود.

6086 عليك بالتّقى فانّه خلق  الانبياء. لازم باش تقوى را يعنى پرهيزگارى يا ترس از خدا را، پس بدرستى كه آن خصلت پيغمبران است.

6087 عليك بالرّضى فى الشّدّة و الرّخاء. لازم باش رضا و خشنودى را در سختى و فراخى، يعنى رضا و خشنودى را به آن چه خدا از براى تو تقدير كرده.

6088 عليك بالسّكينة فانّها افضل زينة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 286

لازم باش آرام را پس بدرستى كه آن افزونتر زينتى است.

6089 عليك بالعلم فانّه وراثة كريمة. فراگير علم را پس بدرستى كه آن ميراث بردنى است گرامى، زيرا كه علم ميراث انبياست صلوات اللّه و سلامه عليهم پس هر كه عالم شود او از ايشان ميراث برده چنانكه در احاديث وارد شده كه: علماء ورثه انبيااند .

6090 عليك بالاناة فانّ المتانّى حرىّ بالاصابة. لازم باش تأنّى را پس بدرستى كه تأنّى كننده سزاوارست بدرست كردن.

مراد تأنّى در كارهاست و شتاب نكردن در آنها، و اين كه كارى كه بتأنّى كرده شود در اكثر درست كرده شود و آنچه بشتاب كرده شود كم است كه خوب شود.

6091 عليك باخلاص الدّعاء فانّه اخلق بالاجابة. فراگير اخلاص در دعا را پس بدرستى كه آن سزاوارترست باجابت.

مراد به «اخلاص در دعا» اينست كه با كمال حضور قلب و توجّه تامّ بآن باشد و آميخته بذكر و فكر ديگر نباشد و در آن باب توسّل او بخداى عزّ و جلّ خالص باشد و قطع اميد از غير او بالكليه بكند.

6092 عليك بالشّكر فى السّرّاء و الضّرّاء. لازم باش شكر را در شادى و سختى، زيرا كه شكر در نعمت باعث افزونى آن شود و در بلا باعث رفع آن.

6093 عليك بالصّبر فى الضّيق و البلاء.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 287

لازم باش صبر را در تنگى و بلا، زيرا كه ثواب صبر عظيم است و الم بلا را سبك گرداند و گشايش دهد و مانع از نزول بلاى ديگر شود چنانكه مكرّر بتفصيل مذكور شد.

6094 عليك بالعقل فلا مال اعود منه. لازم باش عقل را پس نيست مالى سودمندتر از آن. مراد ملازمت فرمانبردارى عقل است و عمل بمقتضاى آن، يا سعى در تقويت و افزونى آن بفكرها و تجربتها و مانند آنها.

6095 عليك بالقنوع فلا شي‏ء ادفع للفاقة منه. لازم باش خشنود بودن بنصيب و بهره خود را، پس نيست چيزى دفع كننده‏تر مر درويشى را از آن. ظاهر اينست كه اين باعتبار اين باشد كه اين معنى بالخاصيّه درويشى را دفع كند. و ممكن است كه باعتبار اين باشد كه با وجود آن ديگر او را فقر و حاجتى نماند پس در حقيقت توانگر باشد نه درويش.

6096 عليك بالادب فانّه زين الحسب. فراگير ادب را پس بدرستى كه آن زينت حسب است.

مراد به «حسب» چنانكه در فصل سابق مذكور شد كرم و شرفيست كه آدمى خود تحصيل كرده باشد، يا مال يا دين يا آنچه شمرده شود از مفاخر پدران اين كس. و مراد به «ادب» نيز در آنجا مذكور شد.

6097 عليك بالتّقوى فانّه اشرف نسب. لازم باش پرهيزگارى را پس بدرستى كه آن شريفترين نسبى است، يعنى پرهيزگار بودن شريفتر از هر نسبى است كه باعث شرافت شود مثل سيادت و مانند آن.

6098 عليك بالزّهد فانّه عون الدّين.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 288

فراگير زهد را پس بدرستى كه آن يارى كننده دينداريست، مراد به «زهد» بى‏رغبتى در دنياست چنانكه مكرّر مذكور شد.

6099 عليك بالعفّة فانّها نعم القرين. لازم باش عفت را پس بدرستى كه آن نيكو همنشينى است، «عفت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى باز ايستادن از حرامهاست.

6100 عليك بحسن الخلق فانّه يكسبك المحبّة. فراگير نيكوئى خوى را پس بدرستى كه آن كسب مى‏فرمايد ترا دوستى، يعنى باعث اين مى‏شود كه مردم ترا دوست دارند و اين أمريست سودمند در دنيا و آخرت.

6101 عليك بالبشاشة فانّها حبالة  المودّة. لازم باش گشاده‏روئى را پس بدرستى كه آن دام دوستى است يعنى داميست كه بآن دوستى مردم را توان شكار كرد.

6102 عليك بالاحتمال فانّه ستر  العيوب. لازم باش احتمال را پس بدرستى كه آن پرده عيبهاست. مراد به «احتمال» بردبارى و تحمل بى‏ادبيهاى مردم است، يا بر خود گرفتن مؤنات و اخراجات مردم.

6103 عليك بذكر اللّه فانّه نور القلب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 289

لازم باش ياد خدا را پس بدرستى كه آن نور دل است، يعنى باعث روشنى آن مى‏شود. و در بعضى نسخه‏ها «القلوب» بجاى «القلب» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: «آن نور دلهاست» و اين بفقره سابق موافق‏ترست.

6104 عليك بالصّدق فانّه خير مبنىّ. لازم باش راستى را، پس بدرستى كه آن خيريست بنا گذاشته شده. و ممكن است كه «خير مبنىّ» باضافه خوانده شود و معنى اين باشد كه: بهترين بنا گذاشته شده‏ايست و در بعضى نسخه‏ها  بجاى «مبنىّ»: «منبى‏ء» ذكر شده است بتقديم نون بر باء بصيغه اسم فاعل از «إنباء» و بنا بر اين ترجمه اينست كه: آن بهترين خبر دهنده‏ايست يعنى بهترين خبريست و آنرا «خبر دهنده» گفتن بر سبيل مجازست.

و ممكن است كه ضمير راجع بصدق بمعنى صادق باشد يعنى راستگو بهترين خبر دهنده ايست، و بنا بر اين «خبر دهنده گفتن آن» بر سبيل حقيقت است و اوّل ظاهرترست و موافق است با سجع فقره آينده.

6105 عليك بالحلم فانّه خلق مرضىّ. لازم باش بردبارى را پس بدرستى كه آن خوئى است پسنديده شده.

6106 عليك بالوفاء فانّه اوقى جنّة. لازم باش وفادارى را پس بدرستى كه آن نگاهدارنده‏تر سپرى است. و در بعضى نسخه‏ها «أوفى» بفاست نه بقاف، و بنا بر اين ترجمه اين است كه: آن رساتر سپرى است.

6107 عليك بصالح العمل فانّه الزّاد الى الجنّة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 290

لازم باش عمل شايسته را پس بدرستى كه آن توشه است بسوى بهشت.

6108 عليك بالورع فانّه خير صيانة. لازم باش پرهيزگارى را پس بدرستى كه آن بهترين نگاهدارييست، پرهيزگارى را نگاهدارى گفتن باعتبار اينست كه آن نگاهدارى نفس است از محرّمات

6109 عليك بالامانة فانّها افضل ديانة. لازم باش امين بودن را پس بدرستى كه آن افزونتر ديندارييست.

6110 عليك بطاعة من لا تعذر بجهالته. لازم باش فرمانبردارى كسى را كه معذور نيستى در ندانستن او. مراد امام زمان است چنانكه مشهور است حديث حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله كه فرموده: هر كه بميرد و نداند امام زمان خود را بميرد مردن جاهليت، يعنى كفار عرب كه پيش از اسلام بودند، و تعبير از امام باين عبارت اشاره بدليل وجوب فرمانبردارى اوست، چه ظاهرست كه كسى كه شناختن او واجب باشد فرمانبردارى او واجب باشد و اگر نه چه ثمره بر شناخت او مترّتب شود

6111 عليك بحفظ كلّ امر لا تعذر باضاعته. لازم باش نگاهدارى هر امرى را كه معذور نباشى در ضايع كردن آن. مراد تأكيد در محافظت بر واجبات است كه آدمى معذور نيست در ضايع كردن آنها.

6112 عليك بالاحسان فانّه افضل زراعة و اربح بضاعة. لازم باش احسان را پس بدرستى كه آن افزونتر زراعتى است، و سود كننده‏تر سرمايه‏ايست.

6113 عليك بالاخلاص فانّه سبب قبول الاعمال و افضل الطّاعة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 291

لازم باش اخلاص را پس بدرستى كه آن سبب قبول عملهاست و افزونتر طاعتى است. مراد به «اخلاص» چنانكه مكرّر مذكور شد خالص گردانيدن عمل است از براى حق تعالى و رضاى او و تقرّب باو و آميخته نساختن آن بغرضى ديگر كه منافى آن باشد.

6114 عليك بالرّفق فانّه مفتاح الصّواب و سجيّة اولى الالباب. لازم باش نرمى را پس بدرستى كه آن كليه صواب است و خصلت صاحبان عقلهاست، «صواب» بمعنى درست است و مراد سلوك درست و كارهاى درست است.

6115 عليك بمقارنة ذى العقل و الدّين فانّه خير الاصحاب. لازم باش همراهى صاحب عقل و دين را پس بدرستى كه چنين كسى بهترين مصاحبان است.

6116 عليك بالقصد فى الامور، فمن عدل عن القصد جار، و من اخذ به عدل. لازم باش ميانه روى را در كارها، پس كسى كه ميل كند از ميانه روى ستم كند، و كسى كه فرا گيرد ميانه روى را عدل ورزد، يعنى ميانه روى در هر كار عدل است و شايسته، و ميل از آن ستم و ظلم است و ناشايست.

6117 عليك بادمان العمل فى النّشاط و الكسل. لازم باش دايم داشتن عمل را در نشاط و كاهلى. مراد به «نشاط» اينست كه رغبت و شوق بعمل باشد و به كاهلى خلاف آن، و اين كه سنگين و گران باشد آن بر او، و در أمر به «لازم بودن عمل در هر دو حال» در أعمال واجبى شبهه نيست، و امّا در أعمال سنتى، پس در بعضى أحاديث وارد شده كه در وقت كاهلى ترك آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 292

بهترست و عملى كه نشاطى در آن نباشد أجرى ندارد.

6118 عليك بالعفاف و القنوع، فمن اخذ به خفّت عليه المؤن. لازم باش پرهيزگارى و قنوع را، پس هر كه فرا گيرد آن را سبك گردد بر او اخراجات. مراد به «قنوع» راضى بودن بنصيب و بهره خود است از دنيا، «و هر كه فرا گيرد آنرا» يعنى قنوع را يا هر يك از پرهيزگارى و قنوع را.

6119 عليك بالصّبر و الاحتمال، فمن لزمهما هانت عليه المحن. لازم باش صبر و تحمل را، پس هر كه لازم شود آنها را سهل مى‏گردد بر او محنتها.

6120 عليك بالاستعانة بالهك و الرّغبة اليه فى توفيقك و تركك كلّ شائنة  او لجتك فى شبهة او اسلمتك الى ضلالة. لازم باش يارى جستن بخداى خود را، و رغبت كردن بسوى او را در توفيق دادن تو، و ترك نمودن تو هر صفت زشت كننده را كه داخل كند ترا در شبهه يا بسپارد ترا بسوى گمراهى. «توفيق» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى تهيه نمودن اسباب خيرست از براى كسى، و مراد اينست كه: لازم باش يارى جستن بخدا را، و رغبت بسوى او را در اين كه توفيق دهد ترا در اين كه ترك كنى تو هر صفت زشت كننده را كه ترا در شبهه اندازد يا بگمراهى رساند. ممكن است كه و «تركك» عطف باشد بر «الرّغبة» و معنى اين باشد كه: و لازم باش اين را كه ترك كنى، تا آخر.

6121 عليك بمكارم الخلال و اصطناع الرّجال فانّهما يقيان مصارع‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 293

السّوء و يوجبان الجلالة. لازم باش خصلتهاى گرامى را، و احسان كردن بمردان را، پس بدرستى كه اينها نگاه مى‏دارند از جايگاههاى افتادن در بدى يا از افتادن در بدى، و واجب مى‏سازند بزرگى را، يعنى سبب بزرگى ميشوند.

6122 عليك بالعفاف فانّه افضل شيم الاشراف. لازم باش پرهيزگارى را پس بدرستى كه آن افزونترين خصلتهاى مردم بلند مرتبه است.

6123 عليك بترك التبذير و الاسراف و التّخّلق بالعدل و الانصاف. لازم باش ترك تبذير و اسراف را، و خصلت كردن عدل و انصاف را. «تبذير» و «اسراف» هر دو بيك معنى است، و همچنين «عدل» و «انصاف» چنانكه مكرّر مذكور شد.

6124 عليك بطاعة اللّه سبحانه فانّ طاعة اللّه فاضلة على كلّ شي‏ء. لازم باش فرمانبردارى خدا را پس بدرستى كه فرمانبردارى خدا افزون است بر هر چيزى.

6125 عليك بالاعتصام باللّه فى كلّ امورك فانّها  عصمة من كلّ شي‏ء. لازم باش چنگ در زدن بخدا را در همه كارهاى خود پس بدرستى كه اين نگاهدارييست از هر چيزى يعنى از هر آفتى و شرّى.

6126 عليك بلزوم الصّمت فانّه يلزمك السّلامة، و يؤمنك النّدامة. فراگير جدا نشدن از خاموشى را، پس بدرستى كه اين لازم تو مى‏سازد سلامتى را،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 294

و ايمن مى‏گرداند ترا از پشيمانى.

6127 عليك بمنهج الاستقامة فانّه يكسبك الكرامة، و يكفيك الملامة. لازم باش راه واضح راست روى را، پس بدرستى كه اين كسب مى‏فرمايد ترا گرامى بودن، و باز مى‏دارد از تو سرزنش را.

6128 عليك باخوان الصّفاء فانّهم زينة فى الرّخاء و عون فى البلاء. فراگير برادران پاك درون را، پس بدرستى كه ايشان آرايشى‏اند در فراخى، و يارى كننده‏اند در بلا.

6129 عليك بتقوى اللّه فى الغيب و الشّهادة و لزوم الحقّ فى الغضب و الرّضى. لازم باش ترس از خدا را در نهان و آشكار، و جدا نشدن از حق را در خشم و خشنودى.