غرر الحكم و درر الكلم جلد ۴

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۸ -


و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در ذكر قرآن مجيد و وصف آن:

5788 شافع مشفّع و قائل  مصدّق.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 191

شفاعت كننده‏ايست قبول شفاعت كرده شده، و گوينده ايست تصديق كرده شده، يعنى در قيامت شفاعت كند و حق تعالى قبول شفاعت او كند، و گويا گردد و هر چه گويد حق تعالى تصديق آن كند، و ظاهر اينست كه: شفاعت آن از براى قاريان آن باشد و جمعى كه مواظبت كرده باشند بر تلاوت آن، و همچنين «گويائى آن» بشهادت و گواهى باشد بر مواظبت ايشان بر قرائت و تلاوت و خلاف آن. و ممكن است كه عامّ باشد و شفاعت ديگران نيز كند، و همچنين گواهيهاى ديگر نيز بدهد.

و ظاهر اينست كه اين بر سبيل حقيقت باشد و حق تعالى او را در قيامت گويا گرداند.

و ممكن است كه بر سبيل مجاز باشد و كنايه باشد از اين كه حق تعالى ببركت آن گناهان جمعى را عفو كند پس گويا آن شفاعت كرده، و همچنين جمعى را باعتبار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 192

مواظبت بر تلاوت آن بلند مرتبه گرداند، و جمعى را بسبب ترك آن يا استخفاف بآن پست مرتبه گرداند، پس گويا آن شهادت داده بحال ايشان، و حق تعالى تصديق قول او كرده.

5789 شافع الخلق العمل بالحقّ و لزوم الصّدق. شفاعت كننده خلق عمل بحقّ است و لازم بودن با راستى و جدا نشدن از آن، يعنى هر كه از خلق چنين كند رستگار گردد، پس گويا آنها شفاعت كننده‏اند از براى او.

5790 شاركوا الّذى قد اقبل عليه الرّزق فانّه اجدر بالحظّ و اخلق بالغنى . شركت كنيد با كسى كه بتحقيق رو آورده باشد بر او روزى، پس بدرستى كه او سزاوارترست ببهره‏مندى، و لايق‏ترست بتوانگرى. مراد اينست كه اگر خواهيد كه سود يابيد در تجارات و معاملات، شريك شويد با كسى كه طالعى دارد در آنها، و رو آورده بر او روزى، زيرا كه از آن ظاهر مى‏شود كه او سزاوارترست ببهره يافتن و لايق‏ترست بتوانگر شدن، پس شركت با او سودمند باشد از براى شما، و بر آن قياس است نيز آنچه وارد شده از كراهت معامله با «محارفان» بفتح راء يعنى آنان كه سخت گرفته شده بر ايشان در معاش، و بركت داده نشده از براى ايشان در كسب ايشان.

5791 شيمة ذوى الالباب و النّهى الاقبال على دار البقاء، و الاعراض عن دار الفناء، و التّولّه بجنّة المأوى. شيوه صاحبان عقلها و خردها رو آوردنست بر سراى بقا يعنى آخرت، و رو گردانيدنست از خانه فنا يعنى دنيا، و شيفته شدنست بجنة المأوى يعنى بهشت كه جايگاه نيكو كارانست، و در بعضى احاديث وارد شده كه: جنة المأوى نام بهشت خاصى است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 193

حرف صاد

حرف «صاد» بلفظ «صلاح»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «صاد» بلفظ «صلاح» كه بمعنى شايستگى است مقابل فساد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 194

فرموده آن حضرت عليه السّلام:

5792 صلاح العمل بصلاح النّيّة. صلاح عمل بصلاح نيت است يعنى اين كه نيت در آن خالص باشد از براى خدا و آميخته بغرض ديگر نباشد.

5793 صلاح البدن الحمية. صلاح بدن حميه است، يعنى پرهيز و باز ايستادن از آنچه ضرر كند بآن .

5794 صلاح العيش التّدبير. صلاح زندگانى تدبيرست، يعنى تدبير درست از براى آن در هر باب مثل اين كه تنگ گرفته نشود بر خود، و اسراف نشود و همچنين در ساير ابواب، و مراد اينست كه زندگانى صالح و شايسته بى‏تدبير درست نشود، و اگر كسى بتدبير آن نپردازد عيش او فاسد گردد.

5795 صلاح الرّاى بنصح المستشير. صلاح راى بخالص بودن مشورت كننده است، يعنى هر گاه كسى با خدايا ديگران در باب امرى مشورت كند بايد كه خود را در آن باب صاف و خالص گرداند و خواهش يك طرف را از خود زايل كند تا آنچه راى و انديشه صالح شايسته باشد روزى او شود.

5796 صلاح الدّين الورع.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 195

صلاح دين پرهيزگاريست، يعنى دين بسبب پرهيزگارى شايسته مى‏شود، و اگر با آن نباشد فاسد گردد.

5797 صلاح النّفس قلّة الطّمع. صلاح نفس كمى طمع است، و طمع زياد آن را فاسد گرداند.

5798 صلاح الايمان الورع، و فساده الطّمع. صلاح ايمان پرهيزگاريست و فساد آن طمع است، يعنى بسبب پرهيزگارى است و بسبب طمع.

5799 صلاح العقل الادب. صلاح عقل ادب است، يعنى رعايت ادب در هر باب عقل و خرد را صالح و شايسته گرداند، يا نشان صلاح و شايستگى آنست. و اخلال بآن سبب فساد آنست، يا نشان فساد آنست.

5800 صلاح التّقوى تجنّب الرّيب. صلاح پرهيزگارى دورى گزيدن از شكهاست يعنى باينست كه از آنچه حليت آن مشكوك باشد و شبهه در آن باشد نيز اجتناب شود چه جاى اين كه علم بحرمت آن باشد، و ممكن است كه «ريب» بمعنى شكها نباشد بلكه بمعنى گمانها باشد و مراد دورى گزيدن از عمل بگمانها باشد يعنى بد گمانيها بمردم، يا بمعنى مواضع تهمت و مواقع آن باشد.

5801 صلاح المعاد بحسن العمل. صلاح روز بازگشت بنيكوئى عمل است.

5802 صلاح العبادة التّوكّل.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 196

صلاح عبادت توكل است يعنى اين كه با توكل باشد بر حق تعالى يعنى اعتماد بر او در هر باب و قطع اميد از ديگران و از اعمال خود نيز.

5803 صلاح البريّة العقل. صلاح خلايق عقل است، يعنى عقل و خرد باعث صلاح احوال ايشان باشد و كسى را كه عقل نباشد كمال او فاسد باشد.

5804 صلاح الرّعيّة العدل. صلاح رعيت عدل است، يعنى عدل امير و حاكم با ايشان باعث صلاح حال و انتظام امور ايشان شود، و اگر عدل نشود زود احوال ايشان فاسد گردد و متفرق و پراكنده گردند.

5805 صلاح النّفس مجاهدة الهوى. صلاح نفس مجاهده هوى است، يعنى جنگ كردن با هوى و هوس و مغلوب-  نمودن آنها و ترك پيروى آنها.

5806 صلاح الآخرة رفض الدّنيا. صلاح آخرت ترك دنياست، يعنى ترك حرص بر آنست و اكتفا بأدنى بهره و نصيبى از آن.

5807 صلاح السّرائر برهان صحّة البصائر. صلاح سرّها يعنى نيتها و قصدها يا خويها و خصلتها دليل صحت بينائيهاست، يعنى هر كه را نيتها و قصدها يا خويها و خصلتها شايسته و نيكوست اين نشان صحت بينائى و عقل و شعور اوست.

5808 صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 197

صلاح ظاهرها عنوان يعنى سر سخن يا دليل صحت ضمايرست، يعنى قصدها و نيتها يا خويها و خصلتها.

5809 صلاح الانسان فى حبس اللّسان و بذل الاحسان. صلاح آدمى در بند كردن زبان و بذل احسان است.

5810 صلاح الدّين بحسن اليقين. صلاح دين بنيكوئى يقين است يعنى نيكوئى يقين بعقايد آن، چه هر چند يقين به آنها نيكوتر يعنى قوى تر و محكمتر باشد اصل دين كاملتر و عمل بآن تمامتر باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 198

حرف «صاد» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «صاد» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه اين كه همه بيك لفظ باشد مانند فصل سابق كه همه فقرات بلفظ «صلاح» بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5811 صحّة الدّنيا اسقام، و لذّاتها آلام. درستى دنيا بيماريهاست و لذّتهاى آن دردهاست، يعنى غالب اينست كه تندرستى دنيا جدا نمى‏شود از بيماريهاى معنوى كه ذنوب و گناهان باشد، و همچنين لذّتهاى آن جدا نمى‏شود از دردها يعنى دردها كه در عقب داشته باشد باز در دنيا يا در آخرت يا همراه آن باشد از دردهاى صورى يا معنوى كه لا أقلّ خوف و ترس از عاقبت باشد.

5812 صحّة الاجسام من اهنأ الاقسام. صحت بدنها از گواراترين قسمتها و بهرهاست.

5813 صحّة الضّمائر من افضل الذّخائر. صحت ضماير يعنى نيتها و قصدها از افزونترين ذخيره‏هاست، چه آنها امورى است باعث اجر و ثواب كه تعب و زحمتى در آنها نباشد و ريائى در آنها نرود كه بسبب آن فاسد گردند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 199

5814 صدق الايمان و صنائع الاحسان افضل الذّخائر. راستى ايمان و كرده‏هاى احسان افزونترين ذخيره‏هاست «كرده‏هاى احسان» يعنى احسانها كه كرده شود بمردم.

5815 صحّة الودّ من كرم العهد. درستى دوستى از گرامى بودن عهدست، يعنى از جمله گرامى بودن عهد و پيمان است كه عقلا و شرعا نيكو و مستحسن است چه دوستى با كسى نيز عهد و پيمانى است كه با او بشود پس درست نگاهداشتن و نيكو رعايت كردن آن داخل گرامى بودن عهد و پيمان باشد.

5816 صحّة الامانة عنوان حسن المعتقد. درستى امانتدارى عنوان يعنى سر سخن يا دليل نيكوئى اعتقادست.

5817 صواب الرّاى يؤمن الزّلل. درستى راى ايمن مى‏سازد از لغزش، يعنى پيش از هر كار بايد كه بتأمّل و تفكر و مشورت راى و انديشه درست در آن باب تحصيل كرد تا لغزشى نشود.

5818 صواب الفعل يزيّن  الرّجل. درستى كردار زينت مى‏دهد مرد را.

5819 صواب الرّاى بالدّول و يذهب بذهابها. درستى راى بدولتهاست و مى‏رود برفتن آنها، مراد اينست كه غالب اينست كه ارباب دولتها تا دولت دارند رايها و انديشه‏هاى ايشان درست است و خطا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 200

نمى‏كنند در آنها، و همين كه دولت از ايشان زايل شد رايهاى ايشان سست شود و اكثر خطا كنند در آنها.

5820 صيانة المرأة انعم لحالها و ادوم لجمالها. نگاهدارى زن شايسته‏ترست از براى حال او، و پاينده نگاهدارنده‏ترست مر جمال او را. مراد به «نگاهدارى زنان» در اينجا اينست كه: نگذارند كه ايشان خود مباشر خدمات خانه گردند ، و «بودن آن شايسته‏تر از براى حال زن و پاينده نگاهدارنده‏تر مر جمال او را» ظاهرست، چه اكثر خدمات خانه مثل طباخى و جاروب كردن و مانند آنها باعث چركنى و كثافت وضع و لباس مى‏گردد كه مناسب حال زنان نيست، و همچنين سبب رفتن طراوت و آب روى صورت و زوال جمال و زيبائى مى‏گردد.

5821 صواب الجاهل كالزّلّة من العاقل. كار درست جاهل مثل لغزش عاقل است، مراد ذمّ جهل است و اين كه كار درستى كه جاهل بكند باز چندان نقص و خلل در آن باشد كه مثل خطا و لغزش عاقل باشد، و مراد به «جاهل» بقرينه مقابله با «عاقل» احمق كم عقل است.

و ممكن است كه مراد به «جاهل» ظاهر آن باشد يعنى نادان، و به «عاقل» بقرينه مقابله با او عالم دانا.

5822 صن ايمانك من الشّكّ، فانّ الشّكّ يفسد الايمان كما يفسد الملح العسل.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 201

نگاهدار ايمان خود را از شكّ، پس بدرستى كه شكّ فاسد ميكند ايمان را، چنانكه فاسد ميكند نمك عسل را. مراد اينست كه ايمان به هر چه بايد آورد بايد كه بعنوان جزم و يقين باشد و شكّ را در آن بهيچ وجه راهى نباشد، و با وجود شكّ هر چند بعنوان احتمال بعيدى باشد ايمان فاسد گردد.

5823 صواب الرّأى باجالة الافكار. درستى راى بجولان دادن فكرهاست، يعنى راى و انديشه درست در كارها باين حاصل شود كه مشورت با عقلا بشود و فكرها در آن جولان داده شود تا از ميان آنها راى درست ظاهر گردد.

5824 صاحب السوء قطعة من النّار. مصاحب بد پاره‏ايست از آتش. يعنى ضرر او باين كس مثل ضرر پاره‏ايست از آتش كه بجان او افتد، و اين از قبيل تشبيه معقول بمحسوس است.

5825 صاحب المعروف لا يعثر ، و اذا عثر وجد متّكأ. صاحب احسان نمى‏لغزد و هر گاه بلغزد مى‏يابد تكيه گاهى، يعنى كسى كه احسان بمردم بسيار كند او نمى‏لغزد، و بر فرضى كه بلغزد مى‏يابد تكيه گاهى كه بآن پناه برد و لغزش او عفو شود كه همان احسانهاى او باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر گاه كسى كارى را بقصد احسان بكند او نمى‏لغزد در آن، و بر فرضى كه بلغزد مى‏يابد تكيه گاهى كه تكيه كند بآن و لغزش او عفو شود كه همان قصد او باشد و ببركت اين كه قصد او در آن احسان بوده لغزش او عفو شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 202

5826 صحبة الاخيار تكسب  الخير كالرّيح اذا مرّت بالطّيب حملت طيبا. صحبت نيكان كسب مى‏فرمايد نيكى را مانند باد هر گاه گذر كند بر بوى خوش بردارد بوى خوشى .

5827 صاحب السّلطان كراكب الاسد، يغبط بموقفه و هو اعرف بموضعه. مصاحب پادشاه مانند كسى است كه سوار شير باشد، مردم آرزو كنند جايگاه او را و او داناتر باشد بموضع خود، يعنى داند كه چه موضع خطيرى است و همواره در ترس و بيم باشد از آن.

5828 صبرك على المصيبة يخفّف الرّزيّة و يجزل المثوبة. صبر تو بر مصيبت سبك مى‏گرداند مصيبت را و بزرگ مى‏گرداند ثواب را.

«سبك گردانيدن مصيبت» باعتبار اينست كه تعب قلق و اضطراب و لوازم آنها با آن نباشد، و همچنين شماتت مردم كه بدترين مصيبتهاست، و مانع از نزول‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 203

مصيبت ديگر نيز شود، بخلاف بى‏صبرى كه باعث نزول مصيبت ديگر شود چنانكه مكرّر مذكور شد.

5829 صديق الجاهل متعوب منكوب. دوست جاهل زحمت رسانيده شده نكبت زده شده است. مراد مذمّت مصاحب-  شدن با «جاهل» است يعنى نادان يا كم عقل و اين كه كسى كه مصاحب جاهل شود البته زحمت كشد بسبب آن مصاحبت و نكبت رسد باو، و بعضى از اهل لغت گفته‏اند كه: زحمت رسانيده شده را «تعب» و «متعب» گويند نه «متعوب» و اگر نسبت اين كلام بآن حضرت عليه السّلام صحيح باشد فساد قول ايشان ظاهر مى‏شود.

5830 صاحب المال متعوب، و الغالب بالشّرّ مغلوب. صاحب مال تعب رسانيده شده است و غلبه كننده ببدى غلبه كرده شده است.

«بودن صاحب مال تعب رسانيده شده» ظاهرست، چه مال بى‏تعب و زحمت كسب و حفظ و نگاهدارى در دنيا و حساب در آخرت نباشد. و «بودن غلبه كننده ببدى غلبه كرده شده» نيز ظاهرست، چه ظالم هر چند بحسب ظاهر غلبه كرده بر مظلوم امّا چون انتقام از او كشيده مى‏شود و باعث عذاب و عقاب او گردد و اجر و ثواب اين در آخرت، پس در حقيقت مظلوم غالب باشد و ظالم غلبه كرده شده بر او.

5831 صيّر الدّين حصن دولتك، و الشّكر حرز نعمتك، فكلّ دولة يحوطها الدّين لا تغلب، و كلّ نعمة يحرزها الشّكر لا تسلب. بگردان ديندارى را حصن دولت خود، و شكر را حرز نعمت خود، پس هر دولتى كه حفظ كند آن را ديندارى، مغلوب نمى‏شود، و هر نعمتى كه نگهدارى آن كند شكر، ربوده نمى‏شود، «حصن» و «حرز» هر دو موضع محكمى را گويند كه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 204

دشوار باشد داخل شدن در آن و چيزى را كه در آنجا گذارند محفوظ ماند.

5832 صاحب الاخوان بالاحسان، و تغمّد ذنوبهم بالغفران. مصاحبت كن برادران را باحسان، و بپوشان گناهان ايشان را بدر گذشتن.

5833 صنائع المعروف تقى مصارع الهوان. كرده شده‏هاى احسان نگاه مى‏دارد از افتاد نگاههاى خوارى، يعنى احسانها كه كرده شده باشد بمردم، نگاه مى‏دارد و حفظ ميكند صاحب خود را از افتادن در جايگاههاى افتادن بخوارى.

5834 صنائع الاحسان من فضائل الانسان. كرده شده‏هاى احسان از افزونيهاى آدمى است، يعنى احسانها كه آدمى كرده باشد از جمله فضايل و افزونيهاى مراتب اوست.

5835 صاحب العقلاء تغنم، و اعرض عن الدّنيا تسلم. مصاحبت كن با عقلا تا سود يابى، و روبگردان از دنيا تا سالم مانى.

5836 صلة الرّحم تدرّ النّعم، و تدفع النّقم. پيوستن بخويشان و نبريدن از ايشان روان مى‏گرداند، نعمتها را، و دفع ميكند عقوبتها را.

5837 صاحب العقلاء، و جالس العلماء، و اغلب الهوى، ترافق الملأ الأعلى. مصاحبت كن با عقلا، و همنشينى كن با علما، و غلبه كن بر هوس و هوا،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 205

تا اين كه رفيق گردى با ملأ أعلى، يعنى اگر بكنى اينها را رفيق و همراه گردى با ملأ أعلى يعنى گروه بلند مرتبه كه ملائكه باشند يا انبيا و اوصيا و اوليا صلوات اللّه عليهم.

5838 صاحب الحكماء، و جالس الحلماء، و اعرض عن الدّنيا تسكن جنّة المأوى. مصاحبت كن با حكيمان، و همنشينى كن با بردباران، و رو بگردان از دنيا، تا ساكن گردى در جنة المأوى. يعنى اگر بكنى اينها را ساكن گردى ببركت آنها در جنة المأوى يعنى بهشت كه مأوى و جايگاه نيكان است، يا بهشت خاصّى كه جنة المأوى نام خصوص آنست چنانكه در بعضى أخبار وارد شده و مكرّر مذكور شد، جنة المأوى نام خصوص آنست چنانكه در بعضى أخبار وارد شده و مكرّر مذكور شد، و «حكيمان» يعنى آنان كه علم و عمل ايشان راست و درست باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

5839 صحبة الاشرار تكسب الشّرّ كالرّيح اذا مرّت بالنتن حملت نتنا . صحبت بدان كسب مى‏فرمايد بدى را مانند باد هر گاه بگذرد ببوى بد بر مى‏دارد بوى بد را.

5840 صنائع المعروف تدرّ النّعماء، و تدفع البلاء.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 206

كرده شده‏هاى احسان يعنى احسانها كه كرده شده باشد بمردم روان ميكند نعمت را، و دفع ميكند بلا را.

5841 صحبة الاحمق عذاب الرّوح . مصاحبت احمق يعنى كم عقل عذاب روح است.

5842 صحبة الولىّ اللّبيب حياة الرّوح. مصاحبت دوست عاقل زندگانى روح است.

5843 صلة الرّحم من احسن الشّيم. صلّ رحم يعنى پيوستن با خويش و نبريدن از او از نيكوترين خصلتهاست.

5844 صلة الرّحم منماة للعدد مثراة للنّعم. صله رحم محلّ فزايش است مر عدد را، و محلّ افزونيست مر نعمتها را.

يعنى سبب فزايش عدد اولاد و قوم و قبيله مى‏شود، و سبب افزونى نعمتها مى‏گردد.

و ممكن است كه «منماة» و «مثراة» هر دو مصدر ميمى باشند بمعنى افزونى يا بكسر ميم خوانده شوند بمعنى آلت افزونى، و حاصل هر سه  يكيست.

5845 صلة الرّحم تسوء العدوّ و تقى مصارع السّوء. صله رحم اندوهگين مى‏سازد دشمن را، و نگاه مى‏دارد از جايگاههاى افتادن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 207

در بدى. «اندوهگين ساختن آن دشمن را» باعتبار اينست كه دشمن نمى‏خواهد كه دشمن او چنين فضيلتى را دريابد كه سبب قوّت و غلبه او گردد، يا اين كه عاقبت اندوهگين مى‏سازد او را، باعتبار اين كه سبب غلبه صاحب خود مى‏شود بر او.

5846 صلوا الّذى بينكم و بين اللّه تسعدوا. بپيونديد با آنكه ميانه شماست و ميانه خدا تا اين كه نيكبخت گرديد. مراد با «آنكه ميانه ايشان و ميانه خداست» ائمه‏اند صلوات اللّه و سلامه عليهم كه وسايل و وسايط اند ميانه ما و ميانه خدا. و ممكن است كه شامل علما نيز باشد و مراد به «پيوستن با ايشان» احسان كردن با ايشانست باطاعت و فرمانبردارى و ساير آنچه احسان شمرده شود.

5847 صلة الارحام تثمر الاموال و تنسى‏ء  فى الآجال. پيوستن با خويشان يعنى احسان كردن بايشان بارور مى‏گرداند مالها را، و پس مى‏اندازد أجلها را. يعنى سبب زيادتى أموال و فزايش آنها مى‏گردد، و عمرها را زياد كند، و «اجلها را پس اندازد» يعنى از آن وقتى كه مقدّر شده بر تقديرى كه صله رحم نكند.

5848 صدقه السّرّ تكفّر الخطيئة، و صدقة العلانية مثراة فى المال. صدقه دادن پنهانى مى‏پوشاند گناه را، و صدقه دادن آشكارا محلّ افزونى است در مال، يا افزونى است در مال، و ممكن است كه «مثراه» بكسر ميم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: آن آلت افزونيست در مال، و حاصل هر سه يكيست يعنى سبب افزونى مال مى‏گردد.

5849 صل عجلتك بتانّيك، و سطوتك برفقك، و شرّك بخيرك،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 208

و انصر العقل على الهوى تملك النّهى. بپيوند شتاب خود را بتأنّى خود، و سطوت خود را بنرمى خود، و بدى خود را بنيكى خود، و يارى كن عقل را بر هوا، تا اين كه مالك گردى عقل را. مراد به «پيوستن هر يك از آنها بديگرى» تبديل آنست بآن ديگرى، يا اين كه اگر بخطا آن ازو صادر شود همين كه متفطن شود بآن ترك كند آنرا و متصل سازد آنرا بآن ديگرى.

و «سطوت» بمعنى قهرست يا حمله كردن و درشتى نمودن، و «يارى كن عقل را بر هوا» يعنى يارى كن او را باين كه غالب گردانى او را بر هوا و هوس و در فرمان او باشى، و فريب آنها نخورى، و «تا مالك گردى عقل را» يعنى اگر اينها را بكنى مالك گردى عقل را و صاحب آن باشى.

5850 صدّق بما سلف من الحقّ، و اعتبر بما مضى من الدّنيا، فانّ بعضها يشبه بعضا، و آخرها لا حق باوّلها. تصديق كن به آن چه گذشته از حقّ، و عبرت بگير از آنچه گذشته از دنيا، پس بدرستى كه بعضى از آن مى‏ماند ببعضى ديگر، و آخر آن لاحق مى‏شود باوّل آن.

يعنى ملاحظه كن آنچه را گذشته از وقايعى كه شكى نيست در حقيقت آنها، باعتبار تواتر آنها يا غير آن از احوال أنبياء و أوليا و أصفيا و ملوك و ارباب دول ديگر و غير ايشان و تصديق كن به آنها، و بعد از آن عبرت بگير به آن چه گذشته از دنيا و سلوك آن با گذشتگان از در نورديدن بساط همه، و بدى عاقبت ظالمان و سركشان و مغلوب بودن اهل حقّ در اكثر اوقات، و ساير آنچه عبرت توان كرد از آنها، پس از هر يك از آنها عبرت گير بر آنچه عبرت توان گرفت بر آن، مثل بى‏اعتبارى دنيا و عدم بقاى آن، و اين كه حريص بر آن نبايد بود، و بدى عاقبت ظلم و طغيان و عدم استبعاد از مغلوب شدن كسى كه بر حقّ باشد و غلبه ظالمى بر او، و اين كه اين را دليل حقّيّت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 209

غالب و بطلان مغلوب نبايد ساخت، و مانند اينها، «پس بدرستى كه بعضى از آن» (تا آخر) بيان وجه امر بعبرت گرفتن است از گذشته و آن اينست كه احوال دنيا متشابه است و آخر آن مى‏رسد بأوّل آن از پى آن، پس هر زمانى را بر زمانهاى گذشته قياس مى‏توان كرد.

5851 صدقة العلانية تدفع ميتة  السّوء. صدقه دادن آشكارا دفع ميكند مردن بد را، يعنى مردن بى‏تهيه مثل مردن بفجاءة  و غرق و حرق و هدم و مانند آنها، يا مردنى كه سخت و دشوار گذرد، يا بوضع زشت و قبيحى باشد كه مردم تنفر كنند از آن. و مراد به «صدقه دادن آشكارا» ممكن است كه دادن زكاة واجبى باشد كه آشكار دادن آن افضل است يا شامل هر صدقه باشد كه آشكار دادن آن افضل باشد مثل صدقه كه آشكار داده شود بقصد اين كه مردم نيز اقتدا باو كنند، و ممكن است كه اين اثر بر مطلق صدقه دادن آشكار مترتّب شود هر چند گاهى پنهان دادن آن افضل باشد بحسب ثواب أخروى.

5852 صلة الرّحم توجب المحبّة و تكبت العدوّ. صله رحم واجب مى‏سازد دوستى را، و رسوا ميكند دشمنى را، يعنى سبب اين مى‏شود كه خدا و خلق صاحب آنرا دوست دارند و دشمن او خوار و رسوا گردد.

و ممكن است كه «تكبت العدوّ» باين معنى باشد كه: بر مى‏گرداند دشمن را، يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 210

از دشمنى، يا اين كه مى‏شكند دشمن را، يا اين كه مى‏اندازد دشمن را، يعنى مغلوب مى‏گرداند.

5853 صنيع المال يزول بزواله. احسان كرده شده مال زايل مى‏شود بزايل شدن آن، يعنى مالى كه احسان كرده شود بآن تأسّف نبايد خورد بر زوال آن، زيرا كه آن البته زايل شود بزوال آن مال اگر همه بمرگ صاحب باشد پس چه بهتر ازين كه زوال آن در صرف در احسان باشد كه ذخيره گردد از براى آخرت و ممكن است كه مراد اين باشد كه پرورده شده مال يعنى كسى كه بوسيله حبّ مال و بقصد تحصيل آن دوست كسى ديگر شده بزوال مال دوستى او نيز زايل مى‏شود زيرا دوستى او در حقيقت براى مال بوده است نه براى صاحب آن، و اين معنى ظاهرترست.

5854 صديق كلّ امرء عقله، و عدوّه جهله. دوست هر مردى عقل اوست، و دشمن او جهل او، يعنى نادانى او يا كم عقلى او.

5855 صديق الاحمق فى تعب. دوست احمق در تعب است يعنى كسى كه احمقى را دوست خود گرفته باشد در تعب است، باعتبار اين كه او از راه دوستى و نادانى كارى چند كند كه او را در تعب و زحمت دارد، و اعتقاد او اين باشد كه آنها از براى او نافع و سودمند باشد.

5856 صديق الجاهل معرض للعطب. دوست جاهل در معرض هلاكت است، مراد به «دوست جاهل» نيز چنانكه در فقره سابق مذكور شد كسيست كه جاهلى را دوست خود گرفته باشد، و «بودن او در معرض هلاكت» نيز بآن اعتبارست كه او بسا باشد كه ندانسته از راه دوستى كارى چند كند كه سبب هلاكت او گردد، و مراد به «جاهل» اگر كم عقل باشد، اين فقره بمنزله تأكيد فقره سابق است، و اگر مراد «مقابل عالم» باشد اين مذمّت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 211

جهل و نادانى باشد، و آن مذمّت حماقت و كم عقلى.

5857 صديقك من نهاك، و عدوّك من اغراك. دوست تو كسيست كه باز دارد ترا، و دشمن تو كسيست كه بر انگيزاند ترا، يعنى باز دارد از بديها، و بر انگيزاند بر آنها.

5858 صيّر الدّين جنّة حياتك، و التّقوى عدّة وفاتك. بگردان ديندارى را سپر زندگانى خود، و پرهيزگارى را آماده شده از براى مردن خود، يعنى ديندارى را سپرى كن از براى دفع آفات زندگانى، و پرهيزگارى را توشه و ذخيره از براى مردن.

5859 صدق الرّجل على قدر مروءته. راستى مرد بر قدر مروّت اوست، يعنى مردى او يا آدميت او.

5860 صيانة المرء على قدر ديانته. نگهدارى مرد بر قدر ديندارى اوست يعنى نگهدارى خود از گناهان.

5861 صن دينك بدنياك تربحهما، و لا تصن دنياك بدينك فتخسرهما. نگاهدارى كن دين خود را بدنياى خود تا اين كه سود كنى از هر دو، و نگهدارى مكن دنياى خود را بدين خود پس زيان كنى از هر دو، يعنى اگر دين را نگهدارى كنى بدنيا و صرف كنى دنياى خود را از براى حفظ دين، يا اين كه بگذرى از سر دنيا از براى دين سود كنى از دين و دنيا هر دو، و اگر بر عكس كنى و بكنى كارى كه ضرر بدين تو داشته باشد از براى حفظ دنياى خود زيان كنى در دين و دنيا هر دو.

5862 صار الفسوق فى الدّنيا نسبا، و العفاف عجبا، و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوب.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 212

گرديدست فسق در ميان مردم نسبى، و عفت عجبى، و پوشيده شده است مسلمانى پوشيدن پوستين واژگونه. «فسق و فسوق» بمعنى گناه و نافرمانى است، و مراد به «گرديدن آن نسب» اينست كه در ميان مردم از جمله كمالات نسبى ايشان شده كه گويا بهر كسى از پدران او باو رسيده، و «عفت و عفاف» بمعنى باز ايستادن از حرام است، و گرديده است آن عجب» يعنى آن در ميان مردم چنان كم شده كه امر عجيب غريبى گشته. و «پوشيده شده مسلمانى» يعنى مردم مسلمانى را فرا گرفته‏اند، نهايت بر عكس مقتضاى آن عمل كنند بمنزله اين كه كسى پوستينى را واژگونه بپوشد.

5863 صن الدّين بالدّنيا ينجك، و لا تصن الدّنيا بالدّين فترديك. نگاهدارى كن دين را بدنيا تا رستگار گرداند ترا، و نگاهدارى مكن دنيا را بدين پس هلاك گرداند ترا، يا بيندازد ترا، يعنى اگر نگاهدارى كنى دين را بدنيا باين كه دنيا را صرف كنى يا از سر آن بگذرى از براى حفظ دين رستگار گرداند ترا، و اگر بر عكس كنى و ضرر بدين خود رسانى از براى حفظ دنيا هلاك گرداند ترا يا بيندازد ترا، يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

5864 صل الّذى بينك و بين اللّه تسعد بمنقلبك. بپيوند با آنكه ميانه تست و ميانه خدا تا اين كه نيكبخت گردى در بازگشت خود. مراد به «آنكه ميانه او و ميانه خداست» امام است كه واسطه است ميانه آدمى و ميانه خدا، چنانكه قبل از اين مذكور شد، و ممكن است كه شامل علما نيز باشد و مراد به «پيوند با او» اطاعت و فرمانبردارى اوست و احسان كردن باو، بهر نحو كه ميسر باشد.

5865 صمت يعقبك السّلامة خير من نطق يعقبك الملامة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 213

خاموشى كه از پى آورد از براى تو سلامتى را، بهتر است از گويايئى كه از پى آورد از براى تو سرزنش را.

5866 صمت يكسوك الكرامة خير من قول يكسبك النّدامة. خاموشيى كه بپوشاند ترا گرامى بودن بهترست از گفتارى كه كسب فرمايد ترا پشيمانى.

5867 صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار. خاموشيى كه كسب فرمايد ترا وقار بهترست از سخنى كه بپوشاند ترا عار.

5868 صحبة الاشرار توجب سوء الظّن بالاخيار. صحبت بدان موجب بد گمانى شود بنيكان، و اين يا باعتبار اينست كه بدان مذمّت نيكان بسيار كنند بمرتبه كه هر كه آنها از ايشان بشنود بدگمان گردد در باره آنها، و يا باعتبار اينست كه كسى كه با ايشان مصاحبت كند و مطلع شود بر بدى ايشان همه كس را قياس بر ايشان كند و بهمه بد گمان شود.

5869 صمت تحمد عاقبته خير من كلام تذمّ مغتّبه. خاموشيى كه ستوده شود عاقبت آن بهترست از كلامى كه مذمّت كرده شود انجام آن.

5870 صدق اخلاص المرء يعظم زلفته و يجزل مثوبته. راستى اخلاص مرد عظيم مى‏گرداند نزديكى او را، و بزرگ مى‏گرداند ثواب او را. مراد راستى اخلاص با حق تعالى است و نزديك شدن بدرگاه او.

5871 صمتك حتّى تستنطق اجمل من نطقك حتّى تسكت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 214

خاموشى تو تا اين كه طلب كرد، شوى سخن گفتن را بهترست از سخن گفتن تو تا اين كه خاموش گردانيده شوى.

5872 صيام الايّام البيض من كلّ شهر ترفع الدّرجات و تعظّم المثوبات. روزه داشتن ايام البيض از هر ماهى بلند ميكند درجه‏ها را و عظيم مى‏گرداند ثوابها را، «ايام البيض» يعنى روزهاى سفيد. و مراد به آنها سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه است و آنها را «أيام البيض» مى‏گويند باعتبار اين كه شبهاى آنها سراسر سفيدست از مهتاب. و در بعضى أحاديث وارد شده كه حضرت آدم عليه السّلام چون رسيد باو آن خطاى او سياه گرديد رنگ آن حضرت، پس الهام كرده شد روزه گرفتن اين روزها را، پس سفيد شد بسبب روزه گرفتن هر روزى ثلث آن، پس بآن  اعتبار ناميده شدند آن روزها بايام البيض، و سنت شد روزه آنها بر حضرت آدم و اولاد او، و گردانيده شده روزه آنها در هر ماهى بمنزله روزه كلّ دهر. و از كلام شيخ صدوق محمد بن بابويه طاب ثراه ظاهر مى‏شود كه روزه سه روزه كه در هر ماه سنت شده و بمنزله روزه كلّ دهر شده كه آنها پنجشنبه اوّل و پنجشنبه آخر و اوّل چهارشنبه عشر دوّم است بعوض اين سه روز سنت شده نهايت مشهور ميانه علما استحباب هر يك از آنهاست.

5873 صيام القلب عن الفكر فى الآثام افضل من صيام البطن عن الطّعام. صيام دل از فكر در گناهان افضل است از صيام شكم از خوردنى. «صيام» در اصل بمعنى امساك و باز ايستادن از چيزيست و بآن اعتبار روزه را صيام گويند باعتبار امساكها كه در آن باشد و مراد اينست كه باز داشتن دل از فكر در گناهان افضل است از روزه معروف كه امساك از خوردنيها باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 215

5874 صوم النّفس عن لذّات الدّنيا انفع الصّيام. روزه نفس از لذتهاى دنيا يعنى امساك و باز ايستادن از آنها سودمندترين روزه است.

5875 صدر العاقل صندوق سرّه. سينه عاقل صندوق سرّ اوست يعنى اسرار خود را بايد كه در سينه خود نگاهدارد و بكسى نگويد.

5876 صمت الجاهل ستره. خاموشى نادان پرده اوست، يعنى پرده‏ايست از براى او كه حال او را پوشيده دارد و نگذارد كه رسوا شود.

5877 صدق الاجل يفصح كذب الامل. راستى اجل بيان ميكند دروغى اميد را، يعنى هر گاه مرگ البته راست باشد و شكى در آن نباشد همين معنى بيان ميكند دروغ بودن اميدهاى دور و دراز را، چه ظاهرست كه عمرها وفا به آنها نكند، يا اين كه بيان ميكند دروغى اميد را، يعنى بطلان آن را و اين كه اميدهاى دنيوى پوچ و باطل است و بايد كه مشغول سعى از براى آخرت شد كه پاينده و باقى است، و در اكثر نسخه‏ها «يفضح» بضاد نقطه‏دار واقع شده يعنى «رسوا ميكند» و بنا بر اين در ترجمه بجاى «بيان ميكند»: «رسوا ميكند» بايد، و بنا بر اين ممكن است كه مراد به «صدق أجل» اجل صادق باشد و به «كذب أمل» امل كاذب، و معنى اين باشد كه: اجل راست كه يقين واقع شود رسوا ميكند اميدهاى دروغ را يعنى بعد از اين كه واقع مى‏شود رسوا ميكند آن اميدها را، و ظاهر مى‏سازد كذب و بطلان آنها را.

5878 صلة الرّحم توسّع الاجال و تنمى الاموال.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 216

صله رحم يعنى پيوستن با خويش و احسان كردن باو فراخ مى‏گرداند مدّت عمر را، و فزايش مى‏فرمايد أموال را.

5879 صلة الارحام مثراة فى الاموال مرفعة للاعمال. صله خويشان محلّ فزونيست در أموال و محلّ بلند كردن است مر عملها را.

يعنى باعث فزونى مالها و بلند شدن عملها مى‏گردد يعنى بلند شدن آنها بدرگاه حق تعالى و قبول آنها، و ممكن است كه «مثراة» بمعنى فزونى باشد نه محلّ فزونى، و همچنين «مرفعة» بمعنى بلند كردن باشد نه محلّ بلند كردن، و ممكن است كه هر دو بكسر ميم خوانده شود و اسم آلت باشند يعنى آلت فزونيست در مالها و آلت بلند كردن عملهاست، و حاصل هر سه يكيست.

5880 صمدا صمدا حتّى ينجلي لكم عمود الحقّ فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ. قصد كنيد قصد كردنى، قصد كنيد قصد كردنى، تا اين كه گشوده شود از براى شما عمود حقّ يعنى ستون آن، و شما بلندتريد خدا با شماست و كم نمى‏كند براى شما عملهاى شما را. اين فقره مباركه از جمله كلامى است كه فرموده‏اند بأصحاب خود در بعضى از روزهاى جنگ صفين مشتمل بر تحريص ايشان بر جهاد و بعضى از آداب جنگ، و مراد اينست كه قصد جهاد و آهنگ آن كنيد و از براى تأكيد اين را مكرّر فرموده‏اند «تا اين كه گشوده شود از براى شما عمود حق» يعنى تا اين كه ظاهر و آشكار گردد از براى شما دين حقّ مبين، و «اثبات عمود از براى آن و گشودن آن» باعتبار تشبيه آنست بصبح در ضيا و روشنى و گشوده شدن آن از تاريكى شب بشكل عمودى. و مراد به «ظاهر شدن دين از براى ايشان» اينست كه منكران و مخالفان را دفع كنند تا هر كه باشد قائل شود بآن و كسى انكار نكند آنرا مانند صبح كه روشن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 217

شود و كسى انكار آن نكند. و ممكن است كه مراد به «عمود حقّ» عمود صبح فتح و ظفر باشد و «آنرا عمود حق گفتن» باعتبار اين باشد كه حقّ با ايشان بود پس گشودن صبح فتح و ظفر از براى ايشان گشوده شدن صبح حقّ باشد.

بعضى از شارحان كتاب مستطاب نهج البلاغه گفته كه: مراد اينست كه جدّ و جهد كنيد در جهاد تا اين كه ظاهر شود از براى شما اين كه حق با شماست يارى مى‏دهد شما را بر دشمنان، چه كسى كه طلب غير حق كند زود سست گردد و نزديك باشد بگريختن در مقاومت يعنى جدّ و جهد كنيد تا از جدّ و جهد شما ظاهر شود بر مردم از براى شما اين كه حقّ با شماست و جدّ و جهد شما بسبب آنست و اگر چنان نبود سستى مى‏كرديد و آن همه اهتمام نمى‏كرديد». اين خالى از دوريى نيست. و «شما بلندتريد» يعنى كاهلى مكنيد در آن و خاطر جمع داريد شما بلند مرتبه‏تر و غالبيد بر ايشان اگر سعى كنيد و خدا با شما باشد و يارى شما كند. «و كم نكند از شما عملهاى شما را» يعنى ضايع نكند عملهاى شما را باين كه مزد ندهد بر آنها يا مزد كم دهد، و ممكن است كه معنى «و لن يتركم أعمالكم» اين باشد كه ضايع نمى‏سازد عملهاى شما را و فرد نمى‏سازد شما را از آنها چنانكه مى‏گويند: «و ترت زيدا» در وقتى كه كشته باشند خويش او را يا دوست او را و تنها كرده باشند او را، و حاصل هر دو يكيست.