غرر الحكم و درر الكلم جلد ۴

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۶ -


5601 سلوا اللّه سبحانه العافية من تهويل الهوى و فتن الدّنيا. سؤال كنيد از خداى سبحانه عافيت از فريب دادن خواهش و فتنه‏هاى دنيا، يعنى اين سؤال و دعا از سؤالهاى ضرور است كه بايد اكثر اوقات از حق تعالى بشود.

5602 سادة النّاس فى الدّنيا الاسخياء، و فى الآخرة الاتقياء. بزرگان و مهتران مردم در دنيا صاحب سخاوتانند، و در آخرت پرهيزگارانند.

مراد در اينجا اينست كه البته سخاوت سبب بزرگى و مهترى در دنيا مى‏شود و پرهيزگارى سبب بزرگى و مهترى در آخرت، و آنچه قبل از اين مذكور شد كه «مهتران أهل بهشت صاحب سخاوتان و پرهيزگارانند» آن در صاحب سخاوتان كليه نيست بلكه مشروط است بايمان بلكه بعدم فسق زياد نيز، و اللّه تعالى يعلم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 139

5603 سالم اللّه تسلم اخراك. آشتى كن با خدا تا سالم بماند آخرت تو. مراد به «آشتى با خدا» اطاعت و فرمانبردارى اوست كه سبب خشنودى و مانع از قهر او مى‏شود.

5604 سالم النّاس تسلم دنياك. آشتى كن با مردم تا سالم بماند دنياى تو. مراد به «آشتى با مردم» نرنجانيدن ايشانست و راضى و خشنود داشتن ايشان از خود، و ظاهرست كه سبب سلامتى است از آفات و ضررهاى ايشان.

5605 سالم النّاس تسلم، و اعمل للاخرة تغنم. آشتى كن با مردم تا سالم بمانى، و عمل كن از براى آخرت تا غنيمت يابى.

مراد به «سالم ماندن» سالم ماندن از آفات و ضررهاى مردم است در دنيا، و به «غنيمت يافتن» بردن غنيمتها و نفعهاى أخروى.

5606 سلّموا لامر اللّه و لامر وليّه، فانّكم لن تضلّوا مع التّسليم. فرمانبردارى كنيد مر فرمان خدا را و فرمان ولىّ او را، پس بدرستى كه هرگز گمراه نشويد با اين فرمانبردارى. مراد به «ولىّ او» يعنى أمير او حضرت رسالت پناهى و أئمه طاهرين است صلوات اللّه عليهم أجمعين كه حق تعالى ايشان را أمير و حاكم كرده بر خلق.

5607 سلامة العيش فى المداراة. سلامتى زندگانى در مدارا كردن است با مردم.

5608 ستّة تختبر بها عقول النّاس، الحلم عند الغضب، و الصّبر عند-

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 140

الرّهب، و القصد عند الرّغب، و تقوى اللّه فى كلّ حال، و حسن المداراة، و قلّة المماراة. شش چيزست كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها عقلهاى مردمان، بردبارى نزد خشم، و شكيبائى نزد ترس، و قصد نزد خواهش، و ترس از خدا در هر حال، و نيكوئى مدارا و سازش، و كمى جدال و ستيزه. مراد به «ترس» چيزى چند است كه مردم ترس از آنها داشته باشند از بلاها و مصيبتها، و مراد به «قصد» ميانه رويست يا راست روى يعنى اين كه نزد خواهش أمرى ميانه روى كند در آن و در طلب آن، و افراط نكند، يا از راه راست بدر نرود و مرتكب گناهى نگردد.

5609 سلامة الدّين فى اعتزال النّاس. سلامتى دين در گوشه گيرى از مردم است يعنى از مردم بدو آميزش زياد با مردم نه ترك آميزش مردم بالكليه چنانكه قبل از اين مذكور شد.

5610 سلامة الدّين و الدّنيا فى مداراة النّاس. سلامتى دين و دنيا در مدارا كردن با مردم است، «بودن سلامتى دنيا در مدارا كردن با مردم» ظاهرست، و «بودن سلامتى دين در اين» باعتبار اينست كه حذر از ضرر و آفات شرعا مستحسن بلكه واجب است و ظاهرست كه در خلاف مدارا خوف ضرر و آفات بسيارست، و ديگر آنكه هر گاه با مردم مدارا كند و از ايشان ايمن گردد خوب بدين خود و رعايت آداب آن مى‏تواند پرداخت بخلاف اين كه مدارا نكند و از ايشان در خوف و تشويش و اضطراب باشد.

5611 سهر اللّيل شعار المتّقين و شيمة المشتاقين. بيدارى شب شعار پرهيزگاران و خوى مشتاقان است، «شعار» چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد و بآن اعتبار هر چه را لازم كسى باشد و او از آن جدا نشود آن را «شعار او» گويند مانند بيدارى شب از براى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 141

نماز شب و عبادات ديگر كه لازم پرهيزگاران است و از آن جدا نشوند، پس آن را شعار ايشان فرموده‏اند، و مراد به «مشتاقان» مشتاقان رضا و خشنودى حق تعالى و الطاف و فيوضات اوست جلّ و علا.

5612 سهر العيون بذكر اللّه خلصان العارفين و حلوان المقرّبين. بيدارى چشمها بذكر خدا خالص بودن عارفان است و شيرينى مقرّبان. يعنى عارفان معارف الهيه آنرا از جمله خالص بودن طاعات و عبادات مى‏دانند و در كام مقرّبان آن درگاه كار شيرينى ميكند.

5613 سهر اللّيل فى طاعة اللّه ربيع الاولياء و روضة السّعداء. بيدارى شب در طاعات خدا بهار دوستان و بوستان نيكبختان است.

5614 سهر اللّيل بذكر اللّه غنيمة الاولياء و سجيّة الاتقياء. بيدارى شب بذكر خدا غنيمت دوستان و خوى پرهيزگاران است، مراد به «دوستان» دوستان خداست جلّ و عزّ و در بعضى نسخه‏ها  «العيون» بجاى «الليل» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بيدارى چشمها بذكر خدا (تا آخر).

5615 سيّئة تسوؤك خير من حسنة تعجبك. گناهى كه بد آيد ترا بهتر است از كار نيكى كه خوش آيد ترا. يعنى گناهى كه كرده باشى و اندوهگين باشى بسبب آن و بترسى از آن و پشيمان باشى از آن بهترست و اجر آن بيشترست از اين كه كار نيكى كرده باشى و فرحناك گردى بسبب آن و اعتماد نمائى بر آن و عجبى حاصل شود ترا بسبب آن، و اين مضمون در احاديث ديگر نيز وارد شده.

5616 سرّك سرورك ان كتمته، و ان اذعته كان ثبورك. سرّ تو شادمانى تست اگر پنهان دارى آنرا، و اگر فاش نمائى آنرا بوده باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 142

هلاكت تو. ظاهر اينست كه مراد به «سرّ او» كارهاى خيرست كه در نهانى كرده باشد از براى رضاى خداى عزّ و جلّ، و مراد اينست كه: آنها را اگر پنهان دارى سبب شادمانى تو گردد باعتبار أجر و ثوابى كه بر آنها مترتّب گردد، و اگر فاش نمائى آنها را و اظهار كنى بمردم آميخته گردد بريا، و سبب هلاكت تو گردد، و اين در وقتى است كه غرض از اظهار جلب نفعى باشد از ايشان بسبب آن اگر همه اين باشد كه او را خوب دانند و مدح كنند، امّا اگر غرض أخروى متعلق بآن باشد مثل اين كه اظهار آن سبب اين شود كه بعضى از ايشان نيز متابعت او كنند در مثل آن كار خير و وسيله رسيدن نفعى بمحتاجى شود پس ظاهر اينست كه در اظهار آن قصورى نباشد و آدمى خود در هر باب بغرض خود داناترست. و ممكن است كه خطاب بمؤمنى از مؤمنان باشد و مراد به «سرّ» ايمان باشد و غرض امر بپنهان داشتن آن و فاش ننمودن در زمان تقيه باشد و اين كه پنهان داشتن آن سبب شادمانى در آخرت گردد و فاش نمودن آن سبب هلاكت گردد در دنيا بجور و ظلم دشمنان بلكه در آخرت نيز باعتبار ترك تقيه كه امر بآن شده، و اللّه تعالى يعلم.

5617 سامع الغيبة شريك المغتاب. شنونده غيبت شريك غيبت كننده است يعنى در گناه و وزر و وبال.

5618 سمع الاذن لا ينفع مع غفلة القلب. شنيدن گوش سود نمى‏دهد با غفلت دل. غرض اينست كه در مواعظ و نصايح و مانند آنها بايد كه بدل متوجّه بود تا نفعى دهد و محض شنيدن بزبان كه دل متوجه نباشد نفعى بر آن مترتّب نگردد.

5619 سلّم الشّرف التّواضع و السّخاء. نردبان شرف يعنى بلندى مرتبه فروتنى است و سخاوت. مراد فروتنى است در درگاه حق تعالى و با خلق نيز.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 143

5620 ساع سريع نجا، و طالب بطيى‏ء رجا. بسا سعى كننده تندروى كه نجات يافت، و بسا طلب كننده آهسته روى كه اميدوار ماند. مراد اينست كه در كارهاى خير شتاب بايد كرد و زود بعمل آورد كه اگر كسى قصد آنها داشته باشد و درنگ كند در آنها بسا باشد كه ديگر فرصت نيابد و باميد خود نرسد و همان اميدى بآن ماند. و احتمال دارد كه «رجا» بمعنى «پس ماند» آمده باشد و بنا بر اين معنى اين باشد كه و بسا طلب كننده آهسته روى كه پس ماند و بمطلب نرسيد و اين ترجمه بنا بر اينست كه «ربّ» كه بمعنى بساست در كلام مقدّر باشد .

ممكن است كه تقدير نشود و «ساع» مبتدا باشد و «نجا» خبر آن، و همچنين «طالب» و «رجا» و عبارت چنين خوانده شود «ساع سريع نجا، و طالب بطيى‏ء رجا» و ترجمه اين باشد كه: سعى كننده تندروى نجات يافت و طلب كننده آهسته روى اميدوار ماند يا پس ماند، و حاصل اين نيز همانست.

5621 سوء المنطق يزرى بالبهاء و المروّة . بدى گفتار عيبناك مى‏سازد بها و مروّت را. «بهاء» بمعنى نيكوئى است و مروّت چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى مردى است يا آدميت. و در بعضى نسخه‏ها «المنطق» است و در بعضى «النطق» و هر دو بمعنى گفتار است چنانكه ترجمه شده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 144

5622 سوء المنطق يزرى بالقدر و يفسد الاخوّة. بدى گفتار عيبناك مى‏سازد قدر را، و فاسد ميكند برادرى را، اين فقره ديگر است كه باز در مذمّت گفتار بد فرموده‏اند، و مراد اينست كه: باعث پستى قدر و مرتبه صاحب خود مى‏گردد و برادرى برادران را با او فاسد و باطل مى‏گرداند.

5623 ساهل الدّهر ما ذلّ لك قعوده، و لا تخاطر بشى‏ء رجاء اكثر منه. سهل انگارى كن با روزگار ما دام كه رام باشد از براى تو نشستن آن، و مشرف مساز چيزى را بر هلاك باميد زياده بر آن، يعنى هر گاه روزگار از امداد و اعانت تو نشسته باشد و قيام بآن ننمايد امّا سركشى نيز با تو نكند و در مقام ايذاء و اضرار تو نباشد تو با او بساز و سهل انگارى كن، و اگر سركشى كند و اذيّت رساند آن وقت هر چاره و تدبيرى كه توانى بكن. و ممكن است كه «قعوده» اضافه بمفعول باشد و معنى اين باشد كه: ما دام كه رام باشد از براى تو نشستن بر آن، و مراد اين باشد كه: سهل انگارى كن با روزگار و سخت گيرى مكن ما دام كه سوار باشى بر آن  و تسلطى باشد ترا بر آن و بر هر تقدير مراد به «سهل انگارى با روزگار» سهل انگارى با اهل آنست نهايت بنا بر اوّل سهل انگارى با اهل سلطنت در آنست و بنا بر دويم سهل انگارى با رعايا و زيردستان خودست، و «مشرف مساز چيزى را، تا آخر» يعنى چيزى را از آنچه داشته باشى تلف مكن از براى اين كه بسبب آن شايد كه تحصيل زياده بر آن كنى مانند آنان كه أموال خود را برشوه و غير آن تلف ميكنند از براى گرفتن منصبى، و بنا بر معنى اوّل اين از متممات كلام سابق مى‏تواند بود و بنا بر معنى دويم نصيحتى است عليحده، و از تتمه سابق نيست، و اللّه تعالى يعلم.

5624 سعادة الرّجل في احراز دينه و العمل لآخرته.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 145

نيكبختى مرد در جمع كردن دين او و عمل كردن از براى آخرت اوست، مراد به «جمع كردن دين» بدست آوردن آن و حفظ كردن آنست.

5625 سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. بد گمانى هلاك مى‏گرداند مصاحب خود را، و رستگار مى‏گرداند دورى كننده از آنرا، مراد عمل كردن ببد گمانى است زيرا كه ظاهرست كه اصل بدگمانى مقدور كسى نيست و هر گاه عمل بآن نشود هلاك بر آن مترتّب نشود.

5626 سبع اكول حطوم خير من وال ظلوم غشوم. جانور درنده خورنده بر هم شكننده بهترست از أمير ستمكار ظلم كننده.

5627 سوء الجوار  و الاساءة الى الابرار من اعظم الّلؤم. بدى همسايگى و بدى كردن بسوى نيكوكاران از بزرگترين دنائت و ناكسى است.

سوء الخلق شؤم، و الاساءة الى المحسن لؤم. بدى خوى شوم است و بدى كردن بسوى احسان كننده دنائت و ناكسى است، اين فقره مباركه در اوايل اين فصل مذكور شد و سهوا مكرّر نقل شده .

5628 سفك الدّماء بغير حقّها يدعو الى حلول النّقمة و زوال النّعمة. ريختن خونها بغير حقّ آنها مى‏خواند بسوى فرود آمدن عقوبت و زايل شدن نعمت، يعنى سبب فرود آمدن عقوبت و انتقام در دنيا و زوال نعمت در آن مى‏شود زياده بر عذاب و عقاب اخروى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 146

5629 سل المعروف من ينساه، و اصطنعه الى من يذكره. طلب كن احسان را از كسى كه فراموش ميكند آنرا، و بجاى آور آنرا از براى كسى كه ياد ميكند آنرا، مراد به «كسى كه فراموش ميكند آنرا» بلند همتى است كه ديگر ياد آن نمى‏كند نزد مردم يا نزد تو و منت نمى‏گذارد بر آن و گويا آنرا فراموش كرده بلكه از راه كمال بى‏اعتنائى بآن غالب اينست كه فراموش ميكند آنرا، و مراد اينست كه اگر ضرور شود سؤال و طلب از چنين كسى طلب كن نه از كسى كه ياد آن كند و منت گذارد و اين منافات ندارد با اين كه مطلق طلب خوب نباشد و تا توان اجتناب از آن بايد نمود، و مراد به «كسى كه ياد ميكند آنرا» كسيست كه شكر آن ميكند و حقّ آنرا ميداند و كفران نمى‏كند كه اگر چنين نباشد احسان بآن نيكو نباشد بلكه بيجا و مذموم باشد.

5630 سرّك اسيرك فان افشيتة صرت اسيره. سرّ تو اسير تست پس هر گاه فاش كنى او را مى‏گردى تو اسير او، زيرا كه هميشه در فكر آن باشى و ترسى كه مبادا ضرر و مفسده بر آن مترتّب شود.

5631 ستّة تختبر بها اخلاق الرّجال، الرّضا، و الغضب، و الامن، و الرّهب، و المنع، و الرّغب. شش چيز است كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها خويهاى مردان، خشنودى، و خشم، و أمنيت، و ترس، و منع، و رغبت. مراد اينست كه درين حالات آزمايش خصلتها و خويهاى مردم و خوبى و بدى آنها مى‏توان كرد.

يكى حال خشنودى و رضاى بأحوال و أوضاع خود، هر كه در آن حال از حدّ خود بدر نرود و طغيان نكند و از شكر آن غافل نگردد خصلت او نيكوست، و اگر خلاف آن باشد خوى او بد باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 147

دويم-  حال خشم كه بفرو خوردن آن و از جا بر نيامدن و بردبارى نمودن نزد آن و خلاف آنها خوبى و بدى اخلاق ظاهر مى‏شود.

سيم-  امنيت كه در آن نيز حال أخلاق معلوم مى‏شود چنانكه در رضا و خشنودى مذكور شد.

چهارم-  ترس كه در آن نيز بقلق و اضطراب نكردن و با آرام و اطمينان بودن و مانند آنها و خلاف آنها خوبى و بدى اخلاق معلوم شود.

پنجم-  منع يعنى منع كسى از آنچه خواهش آن داشته باشد چه هر كه را اخلاق نيكو باشد بردبارى كند و بسبب آن خشمناك نگردد و درصدد انتقام بر نيايد خصوصا هر گاه آن منع بجا بوده باشد و خلاف آنها دليل بدى اخلاق است بر آن قياس.

ششم-  رغبت كه هر كه با وجود رغبت در چيزى و خواهش آن هر گاه منع كند خود را از آن بسبب حرمت يا كراهت آن يا اين كه با وجود اباحت آن چندان حريص نباشد در طلب آن و بسبب آن مشغول نگردد از أمور أخروى خود اين نشان خوبى اخلاق او باشد و خلاف آنها دليل خلاف آنها.

5632 ستّة يختبر بها دين الرّجل، قوّة الدّين، و صدق اليقين، و شدّة التّقوى، و مغالبة الهوى، و قلّة الرّغب، و الاجمال فى الطّلب. شش چيزست كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها دين مرد، قوّت دين، و راستى يقين، و سختى تقوى، و غلبه كردن بر خواهش، و كمى رغبت، و اجمال در طلب.

ظاهر اينست كه مراد به «قوّت دين» قوّت دينداريست يعنى عمل كردن بشرايط و آداب آن، و مراد اين باشد كه دين هر كسى بقوّت ديندارى او آزمايش مى‏تواند شود هر كه عمل او بشرايع آن قويتر باشد اين نشان اينست كه اصل دين و اعتقاد او بآن قويتر باشد. و مراد به «راستى يقين» راستى يقين باشد بعدل حق تعالى و نفى ظلم و حيف از او در آنچه قسمت كرده از ارزاق و آجال و مانند آنها، باين كه عمل كند بر وفق‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 148

آن و راضى و خشنود باشد ببهره خود در هر باب، يا راستى يقين بهمه عقايد دين، و مراد اين باشد كه هر چند يقين كسى بعقايد دين او قويتر باشد دين او كاملتر و تمامتر باشد. و «سختى تقوى» يعنى ترس از خدا و كمى رغبت يعنى خواهش و هوس، و «اجمال در طلب» يعنى اعتدال نمودن در آن و افراط نكردن.

5633 سنام الدّين الصّبر و اليقين و مجاهدة الهوى. مرتبه بلند ديندارى صبرست و يقين و جهاد كردن با هوا و هوس. مراد به «يقين» اعتقاد جازم است يا اعتقاد جازمى كه از روى دليل و برهان باشد يعنى اعتقاداتى كه در دين بايد در آنها جازم باشد و شكى او را در آنها بهيچ وجه نباشد، يا اين كه زياده برين جزم به آنها از روى دليل و برهان باشد و بمجرّد تقليد نباشد.

5634 ستّة لا يمارون، الفقيه، و الرّئيس، و الدّنىّ، و البذىّ، و المرأة، و الصّبىّ. شش كس‏اند كه جدال كرده نمى‏شوند، فقيه و رئيس و دنى و فحش گو و زن و كودك. مراد اينست كه با اين شش تا جدال و ستيزه نبايد كرد و مراد به «فقيه» عالم است يا عالم بأحكام شرع، و «وجه جدال نكردن با او» اينست كه جدال با او نمى‏شود مگر بمكابره و انكار حقّ. و «جدال نكردن با رئيس و مهتر» باعتبار اينست كه صرفه در آن نيست و او هر چه را گويد باعتبار رياست و مهترى كه دارد از پيش مى‏برد، و «جدال نكردن با دنى، يعنى شخص پست مرتبه» باعتبار اينست كه رعايت كسى نكند و همين كه بيند كه مغلوب مى‏شود يا بى آن نيز هرزه و درشت گويد، و همچنين فحش گو و زن و كودك.

5635 سلونى قبل ان تفقدونى فانّى بطرق السّماء اخبر  منكم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 149

بطرق الارض. بپرسيد از من پيش از اين كه نيابيد مرا، پس بدرستى كه من براههاى آسمان داناترم از شما براههاى زمين، يعنى هر مشكلى كه داريد بپرسيد از من پيش از اين كه نيابيد مرا برسيدن أجل موعود من «پس بدرستى كه من» بيان وجه امر ايشانست بپرسيدن از او هر چه را خواهند و آن اينست كه من بهمه چيز دانايم و بحلّ همه مشكلات عارفم بمرتبه كه براههاى آسمان داناترم از شما براههاى زمين كه ديده‏ايد و مشاهده نموده‏ايد.

5636 سارعوا الى الطّاعات، و سابقوا الى فعل الصّالحات، فان قصرتم فايّاكم و ان تقصّروا عن اداء الفرائض. شتاب كنيد بسوى طاعتها، و پيشى بگيريد بسوى كردن كارهاى شايسته، پس اگر تقصير كنيد پس حذر كنيد از اين كه تقصير كنيد از گزارش واجبيها، يعنى اگر كوتاهى كنيد و تقصير نمائيد بايد كه نهايت تقصير شما در سنتيها باشد كه تقصير در آنها همين سبب نقص فضيلتى گردد، و زينهار كه تقصير نكنيد در واجبيها كه تقصير در آنها سبب عذاب و عقاب گردد.

5637 سلونى قبل ان تفقدونى فو اللّه ما فى القرآن آية الّا و انا اعلم فيمن نزلت، و اين نزلت، فى سهل او فى جبل، و انّ ربّى وهب لى قلبا عقولا، و لسانا ناطقا. بپرسيد از من پيش از اين كه نيابيد مرا پس قسم بخدا كه نيست در قرآن آيه مگر اين كه من داناترم كه در باره چه كس نازل شده، و در كجا نازل شده، در هموارى يا در كوه، و بدرستى كه پروردگار من بخشيده مرا دل دريابنده، و زبانى گوينده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 150

5638 ستّ من قواعد الدّين، اخلاص اليقين، و نصح المسلمين، و اقامة الصّلوة، و ايتاء الزّكوة، و حجّ البيت، و الزّهد فى الدّنيا. شش چيزست كه از قاعده‏هاى دين است، خالص گردانيدن يقين، و خالص بودن با مسلمانان، و بر پاى داشتن نماز، و دادن زكاة، و حجّ خانه، و بى‏رغبتى در دنيا، يعنى اين شش چيز از أركان دين‏اند و بناى دين بر آنهاست كه اگر اخلال بيكى از آنها بشود دين خراب شود و اتيان بباقى شرايع آن سودى ندهد و مراد به «خالص گردانيدن يقين» خالص گردانيدن يقين است در آنچه يقين بآن بايد از عقايد دين از شائبه شكّ و شبهه بالكليه، يا از شائبه تقليد نيز و اين كه از روى محض دليل و برهان باشد، و مراد به «خالص بودن با مسلمانان» صاف بودن با ايشانست و اين كه با ايشان بنفاق و دوروئى سلوك نكند، و ممكن است كه «نصح» بمعنى خالص بودن نباشد بلكه بمعنى نصيحت كردن باشد يعنى موعظه و پند گفتن ايشان بأمر بمعروف و نهى از منكر. و مراد به «پاى داشتن نماز» مداومت بر واجبيهاى آن با محافظت بر اوقات و شرايط و آداب آنهاست، و «از أركان بودن دادن زكاة و حجّ خانه خدا» هر يك در وقتى است كه شرايط وجوب آن بعمل آمده باشد، و مراد به «بى رغبتى در دنيا» اينست كه حرص زيادى بر آن نباشد كه بسبب آن مشغول گردد از بعضى فرايض و واجبات.

5639 سوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس. بدى خوى تيرگى زندگانيست و عذاب نفس، يعنى زندگانى را بر صاحب خود تيره مى‏گرداند و هميشه او را در رنج و تعب دارد، و مراد به «عذاب نفس» نيز تأكيد سابق است و اين كه سبب اين مى‏گردد كه صاحب آن همواره در شكنجه رنج و تعبى باشد كه بسبب بدخوئى خود مى‏كشد، و ممكن است كه مراد بآن عذاب و عقاب أخروى باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 151

5640 سوء الخلق يوحش النّفس و يرفع الانس. بدى خوى مى‏رماند نفس را، و زايل ميكند أنس را، يعنى مى‏رماند نفس صاحب خود را از مصاحبان و دوستان، و زايل ميكند انس و خو گرفتن او را بايشان، و او را در شكنجه و عذاب تنهائى مى‏اندازد.

5641 سلوا القلوب عن المودّات فانّها شواهد لا تقبل الرّشا. بپرسيد دلها را از دوستيها، پس بدرستى كه آنها گواهانند كه قبول نمى‏كنند رشوه‏ها را، مراد اينست كه دوستى هر كه را خواهيد بدانيد رجوع كنيد بدل خود كه آن گواهى مى‏دهد بدوستى او اگر در واقع او دوست باشد بشما، و آن گواهى است كه احتمال اين نيست كه شهادت دروغى دهد بسبب گرفتن رشوه چنانكه در ساير گواهان اين احتمال باشد.

5642 سهر العيون بذكر اللّه فرصة السّعداء و نزهة الاولياء. بيدارى چشمها بذكر خدا فرصت نيكبختان است و نزهت دوستان «فرصت» بمعنى نوبت و بهره و نصيب هر كس از آب مشترك باشد  و «نزهت» سيرگاه را گويند كه آدمى بسير آن غم و اندوه را از خود دور كند و مراد به «دوستان» دوستان خداست.

5643 سابقوا الاجل فانّ النّاس يوشك ان ينقطع بهم الامل فيرهقهم  الاجل.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 152

پيشى بگيريد بر مرگ پس بدرستى كه مردمان نزديك است كه بريده شود بايشان اميد پس فرو گيرد ايشان را مرگ يعنى پيشى گيريد بكردن خيرات بر مرگ و شتاب كنيد در كردن آنها كه مبادا مرگ در رسد و ديگر فرصت آنها نيابيد «پس بدرستى كه مردمان» بيان اين معنى است و مراد اينست كه مرگ از مردمان دور نيست، و «نزديك است ايشان را اين كه بريده شود ايشان را اميد» يعنى بريده شود از ايشان اميدها كه داشته باشند يعنى اميدهاى دنيوى يا اميد كردن كارهاى خير، «پس فرو گيرد ايشان را مرگ» و نگذارد از براى ايشان اميدى و هر گاه مرگ نسبت بايشان چنين نزديك باشد پس بايد پيشى گرفت بر آن و شتاب كرد در كردن كارهاى خير پيش از رسيدن آن. و ممكن است كه «فيرهقهم» بمعنى «پس فرو گيرد» نباشد بلكه باين معنى باشد كه «پس لاحق شود ايشان را و از پى ايشان آيد مرگ»، و حاصل هر دو يكيست.

5644 سابقوا الاجل، و أحسنوا العمل، تسعدوا بالمهل. پيشى بگيريد بر أجل يعنى مرگ، و نيكو كنيد عمل را، تا اين كه نيكبخت گرديد بمهل، يعنى بسبب «مهل» يعنى پيش افتادن در خير، و ممكن است كه معنى «تسعدوا بالمهل» اين باشد كه: تا اين كه فيروزى يابيد يا سودمند گرديد بمهل.

5645 سفهك على من فوقك جهل مرد . دشنام دادن تو بر كسى كه بلند مرتبه‏تر از تو باشد نادانيى است هلاك كننده، يا اندازنده، يعنى در هلاكت و زيان و خسران، و وجه اين ظاهرست، چه هر گاه مرتبه آن كس بلندتر باشد ممكن است كه بسبب آن انواع ايذاء و اضرار نمايد بلكه بقتل رساند.

5646 سفهك على من دونك جهل مزر .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 153

دشنام دادن تو بر كسى كه پست مرتبه‏تر از تو باشد نادانيى است عيبناك كننده، چه ظاهرست كمال خفت و خوارى اين كه كسى خود را طرف كسى كند كه پست‏تر ازو باشد و دشنام دهد باو.

5647 سفهك على من فى درجتك نقار كنقار الدّيكين، و هراش كهراش الكلبين، و لن يفترقا الّا مجروحين او مفضوحين، و ليس ذلك فعل  الحكماء و لا سنّة  العقلاء، و لعلّه ان يحلم عنك فيكون اوزن منك و اكرم، و انت انقص منه و ألام. دشنام دادن تو بر كسى كه بوده باشد در مرتبه تو منقار زدنى است مانند منقار زدن دو خروس، و با هم جنگ كردنى است مثل با هم جنگ كردن دو سگ، و حال اين كه جدا نشوند مگر هر دو زخم زده شده يا هر دو رسوا كرده شده، و نيست اين كار دانايان و نه طريقه عاقلان، و بسا باشد كه او بردبارى كند از تو پس بوده باشد سنگين‏تر از تو و گرامى‏تر، و بوده باشى تو ناقص‏تر از او و پست مرتبه‏تر. مراد اينست كه: اگر كسى دشنام دهد كسى را كه در مرتبه او باشد اگر او هم جواب گويد و دشنام دهد هر دو مانند دو خروس يا دو سگ باشند كه با هم جنگ كنند تا هر دو مجروح يا خسته و مانده و خوار و زار گردند و دانايان و عاقلان چنين كارى نكنند، و اگر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 154

او بردبارى كند و بگذارند و جواب نگويد، او سنگين و گرامى گردد و تو ناقص و پست مرتبه، پس خود را خفيف و خوار كرده باشى. پس از اين سه فقره مباركه ظاهر مى‏شود كه دشنام دادن بكسى هر كه باشد نكوهيده و مذموم است و كسى را كه اندك عقلى باشد بايد مرتكب آن نشود .

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در ذكر و وصف رسول خدا رحمت كناد خدا بر او و آل او و درود فرستد

5648 سنّته القصد، و فعله الرّشد، و قوله الفصل، و حكمه العدل، كلامه بيان، و صمته أفصح لسان. سنت او قصدست، و كردار او رشدست، و گفتار او فصل است، و حكم او عدل است، سخن او بيان است، و خاموشى او فصيح‏ترين زبانيست.

مراد به «سنت او» طريقه‏ايست كه سلوك مى‏فرموده، و يا قرار داده از براى خود و همه امّت، و مراد به «قصد» ميانه رويست يعنى ميانه روى در هر باب كه نه افراط باشد در آن و نه تفريط، مثل سخاوت كه ميانه رويست ميانه اسراف و تبذير و بخل و تقتير، و شجاعت كه ميانه رويست ميانه تهوّر و بى‏باكى و جبن و ترسناكى، و همچنين ساير اخلاق ديگر چنانكه در كتب اخلاق بيان شده. و مراد به «رشد» كار راست درست است، و به «فصل» جدا كننده ميان حق و باطل، و «بيان است» يعنى بيان كننده مشكلات و معضلات يا احكام و شرايع است، يا اين كه واضح است و در آن اشتباهى نيست، و «خاموشى او فصيح‏ترين زبانيست» يعنى در هر جا كه خاموش مى‏شدند همان خاموشى بمنزله فصيح‏ترين زبانى بود كه گويا شود بحكمى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 155

چند كه از آن خاموشى مستفاد مى‏شد.

5649 سلوا اللّه الايمان، و اعملوا بموجب القرآن. سؤال كنيد از خدا ايمان را، و عمل كنيد بموجب قرآن، يعنى همواره از خداى عزّ و جلّ درخواست كنيد كه ايمان شما را ثابت و باقى دارد و قويتر و محكمتر گرداند، و «عمل كند بموجب قرآن» يعنى به آن چه قرآن مجيد آنرا واجب گردانيده باشد يا به آن چه قرآن مجيد اقتضاى آن كند از همه احكام.

5650 سكون النّفس الى الدّنيا من أعظم الغرور. آرام گرفتن نفس بسوى دنيا از بزرگترين فريب است.

5651 سكر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سكر الخمور. مستى غفلت و فريب دورترست بحسب بهوش آمدن از مستى شرابها، يعنى بهوش آمدن از آن ديرتر باشد از بهوش آمدن از مستى شرابها، پس حذر از آن بيشتر بايد نمود.

5652 سوء العقوبة من لؤم الظّفر. بدى عقوبت از فيروزى زشت است، يعنى فيروزى يافتن انتقام از دشمن يا هر كه بدى كرده باشد باين كس هر گاه عقوبت او بد واقع شود و زياده شود از قدرى كه مستحقّ آن باشد زشت فيروزيى است و فيروزى نيافتن بهتر از چنين فيروزيست و غرض تحريص بر اينست كه كسى كه فيروزى يابد اگر عفو نكند و انتقام كشد و عقوبت كند بايد كه زياده از اندازه آن نكند و اگر نه بد و زشت فيروزى باشد فيروزى او .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 157

حرف شين

حرف «شين» بلفظ «شكر»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «شين» بلفظ «شكر».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 158

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5653 شكر الهك بطول الثّناء. شكر خداوند معبود تو بدرازى ستايش است، يعنى باين كه همواره ثنا و ستايش او كنى و بدل و زبان ذكر نعمتها و نيكوئيهاى او نمائى.

5654 شكر من فوقك بصدق الولاء. شكر كسى كه بلند مرتبه‏تر از تو باشد براستى دوستى است يعنى هر گاه كسى بلند مرتبه‏تر از تو باشد و احسانى بتو كرده باشد كه شكر آن بايد كرد و ترا رتبه آن نباشد كه در عوض احسانى باو بكنى شكر احسان او اينست كه محبت صادق و دوستى راست باو داشته باشى و شرايط آنرا از دعا و مانند آن بعمل آورى.

5655 شكر نظيرك بحسن الاخاء. شكر مثل و مانند تو بنيكوئى برادريست، يعنى هرگاه مثل و مانند تو بتو احسانى كرده باشد شكر آن اينست كه چنانكه او بتو برادرى را نيكو كرده تو نيز با او برادرى را نيكو كنى و باو احسان كنى.

5656 شكر من دونك بسيب العطاء. شكر كسى كه پست مرتبه‏تر از تو باشد بروان شدن عطاست يعنى هر گاه كسى كه پست مرتبه‏تر از تو باشد احسانى بتو كرده باشد كه بايد شكر آن بكنى شكر او اينست كه عطا روان كنى بسوى او و او را بجود و بخشش نوازش نمائى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 159

5657 شكر النّعم عصمة من النّقم. شكر نعمتها نگاهداريى است از عقوبتها، يعنى نگاهدارنده است از آنها، آن چنان كه گويا عين نگاهدارى از آنها شده .

5658 شكر الاله يدرّ النّعم. شكر خداى معبود روان مى‏سازد نعمتها را.

5659 شكر النّعمة يقضى بمزيدها و يوجب تجديدها. شكر نعمت حكم ميكند بزيادتى آن و واجب مى‏سازد تازه گردانيدن آنرا، يعنى سبب زيادتى آن نعمتى كه داده شده مى‏گردد و باعث تازه گردانيدن نعمتهاى ديگر نيز مى‏شود، و ممكن است كه مراد به «تازه گردانيدن آن» همان زياد گردانيدن آن باشد چه زيادتى تازه ايست كه داده مى‏شود و بنا بر اين تأكيد سابق خواهد بود.

5660 شكر النّعمة امان من تحويلها و كفيل بتأييدها. شكر نعمت ايمنى است از تغيير دادن آن، و در عهده گيرنده ايست دوام و پايندگى آن را.

5661 شكر المؤمن يظهر فى عمله. شكر مؤمن ظاهر مى‏شود در عمل او، چه طاعات و عبادات او همه شكريست كه بدل و زبان و أركان از او بعمل آيد.

5662 شكر المنافق لا يتجاوز لسانه. شكر منافق در نمى‏گذرد از زبان او، يعنى همين بزبان شكرى مى‏گويد و شكر او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 160

بدل و اركان ديگر سرايت نمى‏كند، زيرا كه او را در دل اعتقادى نباشد، و اگر بأركان ديگر عبادتى كند چون بى اعتقادست مجرّد صورتيست و عبادتى نيست كه شكر تواند شد بلكه محض وزر و عصيان است، و شكر زبانى او نيز چنان است و آن در حقيقت شكر زبانى نباشد بلكه شكر بودن آن بمجرّد لفظيست كه خود بزبان ميراند.

5663 شكر نعمة سالفة يقضى بتجدّد نعم مستأنفة. شكر نعمتى گذشته حكم ميكند بتازه شدن نعمتهائى ابتدا كرده شده، يعنى سبب نعمتهاى تازه ديگر مى‏گردد.

5664 شكر النّعم يضاعفها و يزيدها. شكر نعمتها دو چندان مى‏گرداند آنها را و زياد مى‏گرداند آنها را. مراد به «دو چندان گردانيدن» مطلق زياد گردانيدنست نه خصوص دو برابر گردانيدن، پس ذكر و «زياد مى‏گرداند آنها را»  بعد از آن تأكيد است.

5665 شكر النّعم يوجب مزيدها، و كفرها برهان جحودها. شكر نعمتها واجب مى‏سازد زيادتى آنها را، و كفران آنها دليل انكار آنهاست، يعنى انكار اين كه آنها از جانب خداى عزّ و جلّ باشد و بسبب آنها شكر او بايد كرد، چه اگر كسى قائل باين باشد معقول نيست كه كفران آنها كند و شكر ننمايد، و ممكن است كه «جحود» در اينجا بمعنى انكار نباشد بلكه بمعنى كم شدن و تيره گشتن باشد و ترجمه اين باشد كه: كفران آنها دليل كم شدن و تيره شدن آنها باشد.

5666 شكر النّعمة امان من حلول النّقمة. شكر نعمت ايمنى است از فرود آمدن عقوبت و انتقام، يعنى سبب ايمنى از آن مى‏شود.

5667 شكر العالم على علمه عمله به و بذله لمستحقّه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 161

شكر عالم بر علم خود عمل اوست بآن و عطا كردن آن بمستحقّ آن، يعنى شكرى كه عالم بايد بكند بازاى نعمت علمى كه باو داده شده اينست كه عمل كند بعلم خود و بياموزد آنرا بجمعى كه مستحقّ آن باشند و أهليت آموختن آن داشته باشند.

5668 شكرك للّراضى عنك يزيده رضا و وفاء. شكر كردن تو مر كسى را كه راضى و خشنود باشد از تو زياد ميكند او را خشنوديى و وفاداريى، و در بعضى نسخه‏ها «وقاء» بقاف واقع شده  و بنا بر اين ترجمه بجاى «وفاداريى» و «نگاهداريى» بايد يعنى نگاهدارى و حفظ محبت و دوستى، و حاصل هر دو يكيست.

5669 شكرك للساخط عليك يوجب لك منه صلاحا و تعطّفا. شكر كردن تو مر كسى را كه خشمناك باشد بر تو واجب مى‏سازد از براى تو از جانب او صلاحى و مهربانيى يعنى بصلاح آمدن او را نسبت بتو و زايل شدن خشم او و مهربانى نمودن بتو.

و پوشيده نيست كه خشمناك بودن كسى منافات ندارد با اين كه از او نعمتى برسد كه در برابر آن شكر او توان كرد، چه اهل جود با وجود خشمناك بودن بر كسى نيز بسيارست كه نعمتى باو رسانند و كافيست شاهد برين نعمتهاى حق تعالى كه بكافران و عاصيان مى‏رسد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام بمردى كه تهنيت مى‏فرموده آن حضرت او را بفرزندى كه خدا داده بوده باو:

5670 شكرت الواهب، و بورك لك فى الموهوب، و بلغ اشدّه، و رزقت برّه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 162

شكر كرده تو بخشنده را، و بركت داده شده براى تو در بخشيده شده، و رسيده بكمال قوّت او، و روزى گردانيده شده تو نيكوئى او را. اين همه بعنوان دعاست كه براى تفأل بلفظ ماضى ادا شده چنانكه شايع است در زبان عرب و معنى اينست كه: روزى تو گردد شكر خدائى كه بخشيده اين فرزند را بتو، و بركت داده شود از براى تو درين فرزند كه بخشيده شده بتو، و برسد اين فرزند بكمال مرتبه قوّت خود، و روزى كرده شوى تو نيكوئى او را، يعنى اين را كه با تو بنيكوئى سلوك كند.

5671 شكر الاحسان من اثنى على مسديه، و ذكر بالجميل موليه. شكر كردست احسانرا كسى كه ستايش كند بر احسان كننده آن، و ياد كند بنيكوئى صاحب آنرا، يعنى كافيست در شكر احسان كسى اين كه ثنا و ستايش او كرده شود و ياد كرده شود بنيكوئى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 163

حرف «شين» بلفظ شرّ

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «شين» بلفظ شرّ فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5672 شرّ الافعال ما جلب الآثام. بدترين كارها آنست كه بكشد گناهان را، يعنى هر كاريست كه سبب گناهى شود.

5673 شرّ الاموال ما اكسب المذامّ. بدترين مالها ماليست كه كسب فرمايد نكوهش را، يعنى سبب مذمّت و نكوهش صاحب خود شود باين كه از ممرّ حرامى كسب شود يا در ممرّ حرامى صرف شود، يا در ممرّى كه بايد صرف شود نشود.

5674 شرّ الآراء ما خالف الشّريعة. بدترين رايها و انديشه‏ها رأى و انديشه ايست كه مخالف شريعت باشد باين كه عمل بآن نامشروعى را لازم داشته باشد.

5675 شرّ الافعال ما هدم الصّنيعة. بدترين كارها آنست كه خراب كند احسان را. ممكن است كه مراد بآن بديى‏