غرر الحكم و درر الكلم جلد ۴

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۵ -


5475 زوال النّعم بمنع حقوق اللّه منها و التّقصير فى شكرها. زايل شدن نعمتها بباز داشتن حقوق خدا مى‏شود از آنها، و تقصير كردن در شكر آنها.

5476 زلّة الرّأى تأتى على الملك و تؤذن بالهلك. لغزش راى و انديشه هلاك ميكند پادشاهى را، و اعلام ميكند بهلاكت، يعنى گاه هست كه لغزشى كه در راى و تدبيرى بشود پادشاهى را زايل كند، و گاه هست كه سبب هلاك آن صاحب تدبير يا جمعى ديگر شود، و غرض اينست كه اهتمام و احتياط زياد در رايها و انديشه‏ها بايد كرد كه مفسده‏هاى عظيم بر لغزش در آنها مترتّب شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 111

5477 زهدك فى الدّنيا ينجيك، و رغبتك فيها ترديك. بى‏رغبتى تو در دنيا رستگار مى‏سازد ترا، و رغبت تو در آن هلاك مى‏گرداند ترا، يا مى‏اندازد يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

5478 زلّة اللّسان تأتى على الانسان. لغزش زبان هلاك ميكند آدمى را، يعنى گاه هست كه سبب هلاك صاحب آن يا ديگرى مى‏شود پس در سخن كمال احتياط بايد كرد كه مبادا چنان مفسده بر آن مترتّب شود.

5479 زلّة اللّسان اشدّ من جرح السّنان. لغزش زبان سخت‏ترست از زخم نيزه. اين همان مضمون است كه در اوايل اين فصل مذكور شد كه «زلّة اللّسان انكى من اصابة السّنان» و شرح شد.

5480 زلّة العاقل محذورة. لغزش عاقل حذر كرده شده از آنست يعنى عاقل از لغزش حذر و اجتناب زياد بايد بكند، زيرا كه گناه و خطا نيز از او بسيار قبيح ترست از كم عقل، و ممكن است كه: مراد به «عاقل» عالم باشد بقرينه مقابله با جهل در فقره بعد.

5481 زلّة الجاهل معذورة. لغزش جاهل يعنى نادان عذر خواسته شده است يعنى غلط و خطائى كه او بكند سهل است و معذور است در آن بلكه بسيارى از گناهان نيز كه كسى ندانسته بكند بسا باشد كه معذور باشد در آن. و ممكن است كه: مراد به «جاهل» نادان نباشد بلكه كم عقل باشد بقرينه مقابله با عاقل در فقره سابق.

5482 زلّة العاقل شديدة النّكاية.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 112

لغزش عاقل سخت زخم زدن است يعنى زخم زدن آن بصاحب خود سخت است و زيان و خسران آن عظيم است، و ممكن است كه: مراد به «لغزش او» هرزه و دشنام و درشتيها باشد كه او بديگرى بكند و مراد اين باشد كه: زخم زدن آن بآن شخص سخت است بخلاف آنها از غير عاقل كه چندان اثر نكند.

5483 زلّة العالم كبيرة الجناية. لغزش عالم بزرگ گناه است يعنى گناه آن بزرگ است بخلاف نادان كه گناه از او سهل است و بسا باشد كه معذور باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

5484 زيادة العقل تنجى. زيادتى عقل رستگار مى‏سازد، زيرا كه صاحب خود را بر اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى مى‏دارد و منع از گناه و عصيان ميكند، و ظاهرست كه اين سبب رستگارى مى‏گردد.

5485 زيادة الجهل تردى. زيادتى جهل هلاك مى‏گرداند يا مى‏اندازد يعنى در هلاكت و نادانى يا زيان و خسران و ظاهر اينست كه مراد به «جهل» بقرينه مقابله با فقره سابق كمى عقل و خرد باشد. و ممكن است كه مراد به «زيادتى عقل» در فقره سابق بقرينه مقابله با اين فقره زيادتى علم باشد و مراد به «جهل» در اينجا ظاهر آن باشد يعنى نادانى و بودن هر يك از زيادتى عقل و خرد و علم سبب رستگارى و هر يك از زيادتى بى‏عقلى و بيخردى و نادانى سبب هلاك، ظاهرست و محتاج ببيان نيست.

5486 زوال الدّول باصطناع السّفل. زايل شدن دولتها بسبب پروردن مردم پست مرتبه است يعنى ايشان را كار گزار أمور و مهمات كردن.

5487 زيادة الشّكر و صلة الرّحم تزيدان النّعم و تفسحان فى الاجل.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 113

زيادتى شكر وصله خويش زياد ميكنند نعمتها را، و وسعت مى‏دهند در اجل، يعنى مدّت عمر يعنى مدّت عمر را زياد ميكنند چنانكه در احاديث بسيار وارد شده. و ممكن است كه: «يفسحان» بخاى نقطه‏دار باشد و ترجمه اين باشد كه: فسخ ميكنند اجل را، يعنى وقت مرگ را و پس مى‏اندازند بوقت ديگر، و حاصل هر دو يكيست.

5488 زهد المرء فيما يفنى على قدر يقينه بما يبقى. بى رغبتى مرد در آنچه فانى مى‏شود يعنى دنيا بقدر يقين اوست به آن چه پاينده مى‏ماند يعنى آخرت.

5489 زاد المرء الى الاخرة الورع و التّقى. توشه مرد بسوى آخرت ورع و تقوى است. «ورع» و «تقوى» هر دو بمعنى پرهيزگاريند و تأكيد است. و ممكن است كه: اوّل بمعنى پرهيزگارى باشد و دوّم بمعنى ترس از خدا باشد كه سبب آن مى‏شود.

5490 زيادة الدّنيا تفسد الآخرة. زيادتى دنيا فاسد ميكند آخرت را، يعنى غالب اين است كه فاسد ميكند آخرت را، زيرا كه در اكثر بكسبهاى حرام و منع حقوق خداى عزّ و جلّ و مردم مى‏شود و باعث اشتغال بآن و باز ماندن از سعى از براى آخرت مى‏گردد.

5491 زر فى اللّه اهل طاعته، و خذ الهداية من اهل ولايته. زيارت كن در راه خدا اهل فرمانبردارى او را، و فراگير راهنمائى را از اهل ولايت او، يعنى از دوستان او يا از جمعى كه او ايشان را والى و امير كرده يعنى أئمه بر حقّ صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين.

5492 زوروا فى اللّه، و جالسوا فى اللّه، و اعطوا فى اللّه، و امنعوا فى اللّه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 114

زيارت كنيد در راه خدا، و بنشينيد در راه خدا، و ببخشيد در راه خدا، و منع كنيد در راه خدا. مراد اين است كه چنين كنيد كه هر چه مى‏كنيد در راه خدا باشد، هر گاه بزيارت و ديدن رويد بزيارت كسى برويد كه ثوابى در آن منظور باشد مثل زيارت مؤمنان، يا از براى سعى در كار مؤمنى. و هر گاه بنشيند با جمعى بنشيند كه در آن نشستن نيز راه خدا منظور باشد، مثل نشستن مؤمنان با يكديگر و صحبت داشتن با يكديگر و هر نشستنى كه از براى كار خيرى باشد. و هر چه عطا كنيد عطائى باشد كه در آن ثوابى منظور باشد، مثل عطاى بمستحقان يا هديه بمؤمنان، و هر چه منع كنيد و ندهيد، در آن ندادن نيز منظور خدا باشد، مثل اين كه منع از كسى باشد كه در مصرف نامشروعى صرف كند، يا از براى دادن بكسى ديگر باشد كه او أولى و أحقّ باشد و مانند اينها.

5493 زايلوا اعداء اللّه، و واصلوا اولياء اللّه. جدائى كنيد از دشمنان خدا، و بپيونديد با دوستان خدا.

5494 زخارف الدّنيا تفسد العقول الضّعيفة. آرايشهاى دنيا فاسد ميكند عقلهاى ضعيف را، يعنى عقلهاى ضعيف فريفته آنها ميشوند و مشغول آنها مى‏گردند و از سعى از براى آخرت باز مى‏مانند، و امّا عقلهاى قوى كه مى‏دانند خست و دنائت و انقطاع و زوال آنها را پس فريب آنها نمى‏خورند و بسبب آنها باز نمى‏مانند از آخرت و نعمتهاى سنيّه بهيّه پاينده جاويد آنها.

5495 زمان العادل خير الازمنة. زمان عادل يعنى پادشاه و حاكم عادل بهترين زمانهاست، چه مردم در امنيت‏اند كه بهترين نعمتهاست و ببركت عدل او حق تعالى نيز توسعه در بركات زمين و آسمان دهد چنانكه در اخبار وارد شده و مشهور است و كافيست شاهد بر اين اين كه مشهور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 115

است از حضرت رسالت پناهى صلّى اللّه عليه و آله كه بر سبيل مباهات مى‏فرموده كه : من متولّد شده‏ام در زمان سلطان عادل، يعنى انوشيروان، با وجود كفر او.

5496 زمان الجائر شرّ الازمنة. زمان جائر يعنى پادشاه و حاكم ستمكار بدترين زمانهاست چنانكه وجه آن از آنچه در شرح فقره سابق مذكور شد مستفاد تواند شد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در ذكر ايمان و وصف آن.

5497 زلفى لمن ارتقب، و ثقة لمن توّكّل، و راحة لمن فوض، و جنّة لمن صبر. نزديكى است از براى كسى كه نگهبانى كند، و اعتمادى است از براى كسى كه توكل كند، و آسايشى است از براى كسى كه تفويض كند، و سپرى است از براى كسى كه صبر كند، يعنى ايمان سبب نزديكى بحقّ تعالى است از براى هر كه نگهبانى آن كند و رعايت شرايط آن نمايد يا نگهبانى خود كند و خود را از معاصى نگه دارد، و «اعتماديست از براى هر كه توكل كند» يعنى هر كه با وجود ايمان توكل بر خدا كند اعتماد بر آن تواند كرد و حق تعالى كارگزارى امور او كند، و «آسايشيست از براى كسى كه تفويض كند» يعنى هر كه با وجود ايمان تفويض امور خود بحقّ تعالى نمايد در راحت و آسايش افتد چه حق تعالى متولى امور او گردد و آنچه خير دنيا و آخرت او باشد پيش او آورد و از تعب و زحمت سعى از براى دنيا آسايش، يابد و اين بمنزله تأكيد فقره سابق است. و «سپريست از براى كسى كه صبر كند» يعنى سپريست كه او را نگاهدارد از عذاب و عقاب از براى كسى كه با وجود آن صبر كند بر تنگى حالى كه داشته باشد يا مصائبى كه باو برسد.

5498 زد فى اصطناع المعروف، و اكثر من اسداء الاحسان فانّه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 116

ابقى ذخرا و اجمل ذكرا. زياد كن در كردن نيكوئى و بسيار كن از كردن احسان پس بدرستى كه آن باقى‏ترست بحسب ذخيره، و زيباترست بحسب ذكر، يعنى آن ذخيره‏ايست باقى‏تر از هر ذخيره، و ذكر آن نزد خدا و خلق زيباتر از ذكر هر كار خيريست.

5499 زلّة المتوقّى اشّد زلّة، و علّة اللّوم اقبح علّة. لغزش متوقّى سخت‏تر لغزشيست، و رنج سرزنش زشت‏تر رنجيست. ظاهر اينست كه مراد به «متوقّى» كسيست كه اظهار حفظ و نگاهدارى خود مى‏نمايد از گناهان و دعوى ورع و تقوى مى‏نمايد و ظاهرست كه گناهى كه از چنين كسى ظاهر شود سخت‏تر لغزشيست، چه رسوائى و سرزنش زياد دارد، بخلاف كسى كه آن را بر خود نبسته كه چندان رسوائى و سرزنش ندارد و غرض از اين كه «رنج سرزنش زشت‏تر رنجيست» تحريص مردم است بر اين كه كارى نكنند كه سبب سرزنش شود كه هر كه را اندك غيرتى باشد هيچ دردى و رنجى بآن نرسد. و ممكن است كه: غرض اشاره نيز باشد بوجه سخت‏تر بودن لغزش متوقّى باين كه سبب سرزنش مى‏شود چنانكه مذكور شد و هيچ رنجى زشت‏تر از آن نباشد. و ممكن است كه مراد به «متوقّى» كسى باشد كه مبالغه كند در حفظ و نگاهدارى خود، و مراد اين باشد كه: چنين كسى گاه هست كه لغزش ميكند سخت‏ترين لغزشى، و غرض اين باشد كه مبالغه زياد در آن خوب نيست بلكه بايد كه ميانه‏روى كرد در آن و توكل بر حفظ و حراست حق تعالى كرد. و ممكن است كه «لؤم» با همزه باشد بمعنى بخيلى يا ناكسى و دنائت نه بمعنى سرزنش كه ترجمه شد و ترجمه اين باشد كه: علت و مرض بخيلى و دنائت زشت‏ترين علت و مرضى است و بنا بر اين كلامى است عليحده و مربوط بسابق نيست و اللّه تعالى يعلم.

5500 زيادة الشّرّ دناءة و مذلّة. زيادتى بدى دنائت است و خوارى يعنى از پستى مرتبه ناشى شود و سبب خوارى گردد نزد خدا و خلق، يا اين كه سبب هر دو گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 117

5501 زينة القلوب اخلاص الايمان. زينت دلها خالص گردانيدن ايمان است.

5502 زينة الاسلام اعمال الاحسان. زينت مسلمانى بعمل آوردن احسان است.

5503 زينة البواطن اجمل من زينة الظّواهر. زينت باطنها زيباترست از زينت ظاهرها، مراد به «زينت باطنها» زينت دادن نفس است باخلاق رضيه و ملكات مرضيه و علوم و معارف، و ظاهرست كه آن زيباترست از زينت ظاهرها.

5504 زين الايمان طهارة السّرائر، و حسن العمل فى الظّاهر. زينت ايمان پاكيزگى نهانيهاست و نيكوئى عمل كردن در ظاهر. مراد به «پاكيزگى نهانيها» پاكيزگى باطنهاست از صفات و ملكات ذميمه.

5505 زلّة القدم اهون استدراك. لغزش قدم سهل‏تر استدراكى است. مراد به «استدراك» تلافى و باز يافت است و مراد اينست كه هر بلائى كه نزد كسى بيايد تلافى و تدارك گناهى بآن بشود حتى لغزش قدم كه سهلترين آنهاست پس آن نيز سهل‏ترين استدراكهاست.

5506 زلّة اللّسان اشدّ هلاك. لغزش زبان سخت‏تر هلاكتى است، زيرا كه بسيار باشد كه مفاسد عظيمه أخروى و دنيوى بر آن مترتّب شود چنانكه مكرّر مذكور شد. و ممكن است بلكه ظاهر اينست كه مراد بفقره اوّل اين باشد كه: لغزش قدم تلافى و تدارك آن سهل است، و بفقره دوّم اين كه: لغزش زبانست كه سخت‏تر هلاكتى است و استدراك آن نمى‏توان كرد، يا دشوارست.

5507 زيادة الشّهوة تزرى بالمروءة. زيادتى خواهش عيبناك مى‏گرداند مروّت را، يعنى مردى يا آدميت را، مراد خواهشهاى باطل است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 118

5508 زيادة الشّحّ تشين الفتوّة و تفسد الاخوّة. زيادتى بخيلى زشت ميكند جوانمردى را، و فاسد ميكند برادرى را، يعنى برادران بسبب آن ترك برادرى او كنند.

5509 زنوا انفسكم قبل ان توازنوا ، و حاسبوها قبل ان تحاسبوا ، و تنفّسوا من ضيق الخناق قبل عنف  السّياق . بسنجيد نفسهاى خود را پيش از اين كه سنجيده شويد، و محاسبه كنيد آنها را قبل از اين كه محاسبه كرده شويد، و گشايش دهيد از تنگى گلو پيش از سختى جان كندن.

مراد به «سنجيدن نفسها» سنجيدن اعمال آنهاست يعنى أعمال آنها را بسنجيد و بحساب آنها برسيد تا اين كه اگر اصلاحى خواهد اصلاح بشود پيش از اين كه در قيامت سنجيده شوند آنها و بحساب آنها رسيده شود. و ديگر چاره و تداركى نتوانيد كرد. و «گشايش دهيد از تنگى گلو» يعنى اصلاح حال خود بكنيد كه باعث اين شود كه گلوى شما در وقت مرگ تنگ گرفته نشود و جان كندن بر شما سخت نگردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 119

حرف سين

حرف «سين» بلفظ «سبب»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف «سين» بلفظ «سبب».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 120

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5510 سبب المحبّة السّخاء. سبب دوستى سخاوت است، يعنى سخاوت سبب دوستى مردم گردد صاحب آن را بلكه دوستى حقّ تعالى نيز.

5511 سبب الايتلاف الوفاء. سبب الفت وفاداريست، يعنى وفادارى سبب اين مى‏شود كه مردم با صاحب آن الفت كنند.

5512 سبب صلاح الدّين الورع. سبب صلاح دين و فاسد نشدن آن پرهيزگاريست.

5513 سبب فساد اليقين الطّمع. سبب فساد يقين طمع است. ظاهر اينست كه مراد به «سبب» در اينجا دليل و علامت است كه سبب علم مى‏شود و مراد اينست كه: دليل و علامت فساد يقين كسى بحقّ تعالى وجود و كرم او طمع كردن اوست از ديگران. و ممكن است كه طمع بتدريج سبب فساد يقين گردد.

5514 سبب صلاح الايمان التّقوى. سبب صلاح ايمان و فاسد نشدن آن تقوى است، يعنى پرهيزگارى يا ترس از خداى عزّ و جلّ.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 121

5515 سبب فساد العقل الهوى. سبب فساد عقل و خرد خواهش است يعنى خواهشهاى باطل.

5516 سبب الشّقاء حبّ الدّنيا. سبب بدبختى دوستى دنياست.

5517 سبب زوال النّعم الكفران. سبب زايل شدن نعمتها كفران نعمت است.

5518 سبب المحبّة الاحسان. سبب دوستى احسانست، يعنى احسان بمردم سبب دوستى ايشان مى‏شود بلكه دوستى حق تعالى نيز.

5519 سبب العطب طاعة الغضب. سبب هلاكت فرمانبردارى خشم است يعنى هلاكت أخروى بلكه گاهى دنيوى نيز.

5520 سبب تزكية الاخلاق حسن الادب. سبب پاكيزگى خويها نيكوئى ادب است.

5521 سبب الكمد الحسد. سبب كمد حسد و رشك است، «كمد» بفتح كاف و سكون ميم و فتح آن نيز بمعنى تغيير رنگ است و رفتن صفاى آن و اندوه سخت و بيمارى دل بسبب آن، و ظاهرست كه حسد سبب همه آنها مى‏شود.

5522 سبب الفتن الحقد. سبب فتنه‏ها كينه است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 122

5523 سبب السّيادة السّخاء. سبب مهترى و بزرگى سخاوت است.

5524 سبب الشّحناء كثرة المراء. سبب دشمنى بسيارى جدل و ستيزه كردن است.

5525 سبب الهياج اللّجاج. سبب جنگ و قتال لجاجت كردن است، يعنى بسيارست كه لجاجت سبب آن مى‏شود و بآن مى‏كشد.

5526 سبب زوال اليسار منع المحتاج. سبب زايل شدن توانگرى منع محتاج و محروم گردانيدن اوست.

5527 سبب العفّة الحياء. سبب عفت يعنى باز ايستادن از حرامها شرم است يعنى شرم از خدا و گاهى از خلق نيز.

5528 سبب صلاح النّفس العزوف عن الدّنيا. سبب صلاح نفس و فاسد نشدن آن بى‏رغبتى در دنياست و بر گرديدن از آن.

5529 سبب الفقر الاسراف. سبب درويشى اسراف است، زيرا كه با اسراف هر چند توانگرى زياد باشد بزودى زايل شود و بدرويشى كشد، و ممكن است كه اسراف بالخاصيه سبب آن شود، يا اين كه حق تعالى بجزاى آن توانگرى او را زايل كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 123

5530 سبب الفرقة  الاختلاف. سبب جدائى اختلاف است يعنى مصاحبان و رفقا هر گاه با هم اختلاف كنند و موافقت ننمايند سبب جدائى مى‏شود ميانه ايشان.

5531 سبب القناعة العفاف. سبب قناعت عفاف است، يعنى باز ايستادن از آنچه حلال نباشد، زيرا كه كسى را كه «عفاف» باشد چندان خواهشى نباشد و تواند قناعت كرد به آن چه ميسر باشد او را.

5532 سبب الفجور الخلوة. سبب فجور خلوت است، «فجور» بمعنى زنا و برانگيخته شدن در معاصى هر دو آمده. و ممكن است كه: مراد اين باشد كه خلوت و تنهائى گاهى آدمى را بفكر آنها مى‏اندازد و سبب آنها مى‏شود پس در چنين وقتى بايد كه ترك آن كند كه مبادا چنين شود. و ممكن است كه: «حلوة» بحاى بى نقطه مضموم باشد يعنى زن شيرين خوش آينده  و مراد اين باشد كه چنين زنان گاهى سبب فجور ميشوند پس آدمى بايد خود را نگاهدارد از نگاه كردن بزنان كه مبادا نگاه او بچنين زنى افتد و سبب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 124

فجور او گردد. و ممكن است كه: «جلوة» بجيم خوانده شود بهر يك از سه حركت آن، و مراد اين باشد كه جلوه  زنان و نمودن خود بمردان سبب فجور مى‏شود پس زنان را بايد منع كرد از آن تا چنين چيزى نشود، و اللّه تعالى يعلم.

5533 سبب الشّرّ غلبة الشّهوة. سبب بدى غلبه خواهش است، پس كسى كه خواهد اجتناب از آن كند بايد خواهش را مغلوب خود سازد و بفرمان خود در آورد تا ايمن باشد از آن.

5534 سبب الوقار الحلم. سبب وقار حلم و بردباريست، مراد به «وقار» سنگينى و وقع در نظرهاست.

5535 سبب الخشية العلم. سبب ترس از خدا علم است.

5536 سبب السّلامة الصّمت. سبب سلامتى خاموشى است، مراد اينست كه خاموشى سبب سلامتى از بسيارى از آفات مى‏شود.

5537 سبب الفوت الموت. سبب فوت مرگ است، ظاهر اينست كه مراد به «فوت» فوت مطلب و مرام باشد يعنى سعادت و نيكبختى، و مراد اين باشد كه: چيزى كه سبب فوت آن و نيافتن آن تواند شد مرگ است، و اگر نه پيش از مرگ هر كه خواهد آن را تواند دريافت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 125

بپرهيزگارى و توبه و پشيمانى از گناهى كه كرده باشد.

5538 سبب الاخلاص اليقين. سبب اخلاص يقين است چه ظاهرست كه كسى را كه يقين بمعارف إلهيّه باشد ميداند كه در طاعات و عبادات غير حق تعالى را نبايد شريك كرد، پس آنها را خالص كند از براى او و آميخته بغرض ديگر نكند.

5539 سبب الورع صحّة الدّين. سبب پرهيزگارى صحت و درستى ديندارى است.

5540 سبب الحيرة الشّكّ. سبب حيرانى شكّ است يعنى هر كه شكّ داشته باشد در چيزى حيران مى‏گردد در آن، پس كسى كه خواهد كه در امرى حيران نباشد بايد كه سعى كند در تحصيل علم در آن باب.

5541 سبب الهلاك الشّرك. سبب هلاك شرك است يعنى كفر. مراد هلاكت اخروى است هلاكتى كه ديگر اميد بخشايشى نباشد و چيزى كه سبب آن شود شرك است كه حق تعالى فرموده كه: نمى‏آمرزد آن را، و امّا غير شرك از گناهان پس اميد آمرزشى باشد در آن.

5542 سبب فساد الدّين الهوى. سبب فساد دين خواهش است يعنى خواهشهاى باطل.

5543 سبب فساد العقل حبّ الدّنيا. سبب فاسد شدن عقل دوستى دنياست.

5544 سبب المزيد الشّكر.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 126

سبب زياد شدن نعمت شكرست.

5545 سبب تحوّل النّعم الكفر. سبب تغيير يافتن نعمتها كفران آنهاست.

5546 سبب المحبّة البشر. سبب دوستى شكفته روئى است، يعنى شكفته روئى با مردم سبب دوستى ايشان گردد بلكه دوستى حق تعالى نيز.

5547 سبب صلاح النّفس الورع. سبب صلاح نفس و فاسد نشدن آن پرهيزگاريست.

5548 سبب فساد الورع الطّمع. سبب فساد پرهيزگارى طمع است يعنى سبب عمده آن آنست، چه أكثر أنواع ستم و ظلم از آن ناشى شود.

5549 سبب التّدمير سوء التّدبير. سبب هلاك گردانيدن بدى تدبيرست. ظاهرست كه هلاك گردانيدنها كه از جانب حق تعالى باشد در آخرت يا در دنيا بعنوان عذاب همه از بدى تدبير ناشى مى‏شود و بسيارى از هلاك گردانيدنهاى ديگران نيز بآن سبب مى‏شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 127

حرف «سين» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «سين» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه مانند فصل سابق كه اوّل همه فقرات يك لفظ بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5550 سنّة الكرام ترادف الانعام. طريقه كريمان پى در پى كردن انعام است يعنى اين كه بهر كه انعام كنند قطع آن نكنند و پى در پى بكنند، و مراد به «كريمان» چنانكه مكرّر مذكور شد اسخياست يا مردم گرامى بلند مرتبه.

5551 سنّة اللّئام قبح الكلام. طريقه لئيمان يعنى بخيلان يا مردم دنى پست مرتبه زشتى كلام است يعنى اين كه سخنهاى زشت قبيح بمردم گويند.

5552 سلاح الجهل السّفه. سلاح جهل و نادانى سفاهت است، «سلاح» بمعنى يراق و آلات جنگ است، و «سفاهت» بمعنى كمى حلم و بردبارى است يا نقيض آن ، و مراد اينست كه سفاهت از براى جاهل و نادان بمنزله سلاح اوست كه با هر كه جنگ كند آنرا بكار برد و هر چه خواهد بگويد و بكند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 128

5553 سلاح الحرص الشّره. سلاح حرص شره است «شره» بفتح شين نقطه‏دار و راى بى نقطه چنانكه اهل لغت گفته‏اند بمعنى غلبه حرص است و بنا بر اين ممكن است كه معنى اين باشد كه: سلاح حرص اينست كه بتدريج غلبه كند تا اين كه صاحب خود را بدارد بر سعيها و طلبها. و بعضى از اهل لغت «شره» بكسر شين را  بمعنى نشاط و تيزى جوانى گفته‏اند و بنا بر اين ممكن است كه مراد در اينجا نشاط باشد و معنى اين باشد كه: سلاح حرص نشاط و بى‏غمى است و كسى را كه غم آخرت باشد حرص بر دنيا نباشد.

و ممكن است كه مراد تيزى جوانى باشد باعتبار اين كه حرص هر گاه با آن باشد صاحب خود را بدارد بر سعيها و طلبها، بخلاف پيران كه هر چند حرص در ايشان باشد چندان سبب سعى و طلبى نباشد.

5554 سلاح الّلؤم الحسد. سلاح لئيمى يعنى دنائت  و پست مرتبه بودن حسد است يعنى لئيم آنچه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 129

كند از ايذاء و آزار مردم و بدى با ايشان بسبب رشك و حسد او باشد، پس حسد بمنزله سلاح او باشد.

5555 سلاح الشّرّ الحقد. سلاح بدى كينه است، چون كينه آلت شرور و بديهاى بسيار مى‏شود پس بمنزله سلاح است از براى آن.

5556 سنّة الكرام الوفاء بالعهود. طريقه كريمان يعنى مردم بلند مرتبه يا صاحب سخاوت و جود وفا كردن بعهدها و وعدهاست.

5557 سنّة اللّئام الجحود. طريقه لئيمان يعنى مردم پست مرتبه يا بخيلان انكارست يعنى انكار عهدها و وعدها كه كرده باشند.

5558 سنّة الكرام الجود. طريقه مردم گرامى بلند مرتبه جود و بخشش است.

5559 سلاح المؤمن الدّعاء. سلاح مؤمن دعاست، يعنى سلاحى كه بآن دشمن را دفع كند يا آلت بر آوردن هر مطلبى.

5560 سلاح الموقن الصّبر على البلاء، و الشّكر فى الرخاء. سلاح صاحب يقين صبر بر بلاست و شكر در وسعت و فراخى، يعنى بصبر بر بلا دفع سختى آن ميكند بلكه دفع نزول بلاى ديگر نيز چنانكه مكرّر مذكور شد، يا اين كه صبر از براى او آلت تحصيل همه مطالب اوست از سعادات دنيا و آخرت،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 130

و همچنين «شكر در فراخى» سلاحى است از براى او كه دفع بلاها كند از او، يا اين كه آلت تحصيل همه مطالب او شود.

5561 سعادة المرء القناعة و الرّضا. نيكبختى مرد قناعت و رضاست يعنى رضا و خشنودى بنصيب و بهره خود از دنيا.

5562 سلاح المذنب الاستغفار. سلاح گنهكار استغفارست يعنى طلب مغفرت و آمرزش از حق تعالى، چه آن سلاح اوست از براى دفع گناهان.

5563 سلاح الحازم الاستظهار. سلاح دور انديش پشت قوى كردنست يعنى اينست كه در هر كار كه كند احتياط كند و پشت خود را قوى كند و بقدر مقدور خاطر جمع كند كه مفسده ندارد پس اين معنى سلاحى باشد از براى او جهت دفع آفات و مفاسد.

5564 سنّة الابرار حسن الاستسلام. طريقه نيكوكاران نيكوئى اطاعت و انقيادست.

5565 سنّة الاخيار لين الكلام و افشاء السّلام. طريقه نيكان نرمى سخن است و پهن كردن سلام، يعنى جواب سلام هر كس دادن، و همچنين ابتدا كردن بآن، نه مانند متكبران كه اين معنى دشوار باشد بر ايشان خصوصا ابتدا بآن.

5566 سوء الخلق شؤم و الاساءة الى المحسن لؤم. بدى خوى شوم است، و بدى كردن باحسان كننده دنائت و پستى مرتبه است يعنى از آن ناشى مى‏شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 131

5567 سوء الخلق شرّ قرين. بدى خوى بد همراهيست، زيرا كه صاحب خود را هميشه در كدورت و اندوه دارد و در بلاها و مهلكه‏ها اندازد.

5568 سوء النّيّة داء دفين. بدى قصد و نيت دردى است پنهان.

5569 سوء الفعل دليل لؤم الاصل. بدى كردار دليل دنائت و پستى اصل و نژادست.

5570 سلطان الدّنيا ذلّ و علوها  سفل . سلطنت دنيا خوارى است، و بلندى آن پستى است، و اين بنا بر غالب است كه تسلط در دنيا و بلندى در آن بى‏ارتكاب ذنوب و آثام نباشد.

5571 سوء التّدبير سبب التّدمير.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 132

بدى تدبير سبب هلاك گردانيدن مى‏شود چنانكه در آخر فصل سابق مذكور و شرح شد.

5572 سوء التّدبير مفتاح الفقر. بدى تدبير كليد درويشى است. مراد بدى تدبير در وجه معاش و طريق زندگانيست.

5573 سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. بد گمانى باحسان كننده بدترين گناهيست و زشت‏ترين ستميست.

5574 سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. بد گمانى بكسى كه خيانت نمى‏كند از دنائت و پستى مرتبه است يعنى از آن ناشى مى‏شود.

5575 سوء الظّن يفسد الامور، و يبعث على الشّرور. بدى گمان فاسد ميكند كارها را، و بر مى‏انگيزاند بر بديها. مراد بمذّمت بد گمانى در اين فقره و امثال آن اينست كه تا از كسى بدى معلوم نشود أفعال او را بر صحت بايد حمل كرد و باو بد گمان نبايد شد و اگر بالفرض كارى چند كند كه منشأ بد گمانى در او شود عمل بآن گمان نبايد كرد و بمجرّد آن تا معلوم نشود باو بد نبايد كرد نه اين كه بهر كس تا بدى او معلوم نشود اعتماد توان كرد و او را أمين و معتمد دانست.

5576 سرور الدّنيا غرور، و متاعها ثبور. شادمانى دنيا فريب است و متاع آن هلاك است. «فريب است» يعنى امريست پست مرتبه زايل باطل كه فريب مى‏دهد آدمى را، و مشغول مى‏سازد از آخرت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 133

بلند مرتبه پاينده باقى. و «متاع آن هلاك است» يعنى بزودى هلاك و فانى شود يا غالب اينست كه سبب هلاكت أخروى گردد.

5577 سلطان العاقل ينشر  مناقبه. سلطنت عاقل پراكنده مى‏سازد مناقب او را، زيرا كه باعتبار قدرتى كه دارد با عقل، آنچه كند موافق عقل باشد و بآن اعتبار مناقب او ظاهر شود و شهرت كند، بخلاف عاقلى كه او را سلطنتى نباشد، زيرا كه كارى نتواند كرد كه مناقب او ظاهر شود.

5578 سلطان الجاهل يبدى معايبه. سلطنت جاهل يعنى كم عقل ظاهر مى‏سازد عيبهاى او را، چنانكه وجه آن از آنچه در شرح فقره سابق مذكور شد بر سبيل عكس مستفاد مى‏تواند شد.

5579 سامع ذكر اللّه ذاكر. شنونده ذكر خدا ذكر كننده است يعنى حكم ذكر كننده و ثواب او را دارد.

5580 ساعة ذلّ لا تفى بعزّ الدّهر. ساعتى خوارى برابرى نمى‏كند بعزّت روزگارى. ظاهر اينست كه اين كلام بر سبيل قلب است چنانكه شايع است ميانه عرب و مى‏گويند كه: عرض كردم شتر را بر حوض، و مراد اينست كه: عرض كردم حوض را بر شتر، پس مراد در اينجا نيز اينست كه: عزّت روزگارى برابراى نمى‏كند با ساعتى خوارى و جبران نمى‏كند، پس عاقل بايد كه راضى نشود بعزّتى كه خوارى را در عقب داشته باشد در دنيا يا آخرت، يا قبل از آن خوارى بايد كشيد از براى تحصيل آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 134

5581 سامع هجر القول شريك القائل. شنونده سخن زشت شريك گوينده آنست يعنى شنونده دشنام و غيبت و مانند آنها شريك است با گوينده آن در گناه.

5582 ساعد أخاك على كلّ حال، و زل معه حيثما زال. يارى كن برادر خود را بر هر حالى، و برو با او هر جا كه برود.

5583 سامع الغيبة أحد المغتابين. شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است يعنى او نيز حكم غيبت كننده دارد پس غيبت كننده يك غيبت كننده است و شنونده غيبت كننده ديگر.

5584 سادة اهل الجنّة الاسخياء و المتّقون. بزرگان و مهتران اهل بهشت صاحب سخاوتان و پرهيزگارانند. از اين فقره مباركه كمال فضيلت سخاوت ظاهر مى‏شود و اين كه آن أخت پرهيزگاريست بلكه مقدّم بر آنست.

5585 سوف يأتيك اجلك فاجمل فى الطّلب. بزودى مى‏آيد ترا اجل تو پس اجمال كن در طلب، يعنى اعتدال كن و افراط مكن در طلب روزى يا دنيا.

5586 سوف يأتيك ما قدّر لك فخفّض فى المكتسب. بزودى مى‏آيد ترا آنچه تقدير شده از براى تو، پس سهل گيرى كن در طلب روزى، يعنى آنچه تقدير شده از براى تو از روزى باندك طلبى مى‏رسد بتو و محتاج بسعى زياد نيست پس بعبث خود را تعب مفرما از براى آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 135

5587 سوسوا ايمانكم بالصّدقة. سياست كنيد ايمان خود را بصدقه دادن. «سياست» بمعنى امر و نهى كردن و ادب آموزاندن است و مراد به «سياست كردن ايمان» كامل گردانيدن آنست بمنزله شخصى كه تربيت او كنند و ادب بياموزانند  و مراد اين است كه: صدقه باعث كمال ايمان مى‏شود.

5588 سوسوا انفسكم بالورع و داووا مرضاكم بالصّدقة. سياست كنيد نفسهاى خود را بپرهيزگارى، و دوا كنيد بيمارهاى خود را بتصدّق. مراد به «سياست كردن نفسها بپرهيزگارى» تربيت كردن و كامل گردانيدن آنهاست بآن، چنانكه در فقره سابق مذكور شد.

5589 سياسة النّفس افضل سياسة، و رياسة العلم اشرف رياسة. سياست نفس افزونتر سياستى است، و رياست علم بلندتر رياستى است. معنى «سياست» در فقره سابق سابق مذكور شد، و مراد به «رياست علم» رياستى است كه بسبب علم و دانائى حاصل شود.

5590 سياسة الدّين بحسن الورع و اليقين. سياست دين و كامل گردانيدن آن بنيكوئى پرهيزگارى و يقين است يعنى بنيكوئى يقين به آن چه يقين بآن بايد از احوال مبدأ و معاد.

5591 سادة اهل الجنّة المخلصون. بزرگان و مهتران اهل بهشت مخلصانند، يعنى آنان كه صاف و خالص گردانيده‏اند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 136

طاعات و عبادات خود را از براى حق تعالى و آميخته بغرضى ديگر نساخته‏اند.

5592 سياسة العدل ثلاث، لين فى حزم، و استقصاء فى عدل، و افضال فى قصد. سياست عدل سه چيز است، نرميى است در دور انديشى، و بنهايت رسانيدنى است در دادگرى، و احسانى است در ميانه روى. يعنى تربيت عدل و كامل گردانيدن آن بسه چيز است، يا اين كه سياستى كه از عدل ناشى شود يا عادل بكند سه چيز است.

يكى نرمى كردن و درشتى نكردن با مردم است هر گاه آن با حزم و دور انديشى باشد يعنى با اين باشد كه عاقبت كار را ملاحظه كند و داند كه ضررى بر نرمى در آن مترتّب نمى‏شود و امّا در جائى كه داند كه نرمى مفسده دارد و ضرر كند نرمى نكند.

دوّم اين كه در دادگرى و احقاق حقوق مردم كار را بنهايت رساند و اصلا حيف و ميلى در آن نكند.

سيم اين كه احسان كند با مردم در ميانه روى كه باسراف نرسد.

5593 سوء الخلق يوحش القريب و ينفّر البعيد. بدى خوى مى‏رماند نزديك را، ورم مى‏دهد دور را.

5594 سرور المؤمن بطاعة ربّه، و حزنه على ذنبه. شادمانى مؤمن بفرمانبردارى پروردگار اوست، و اندوه او بر گناه اوست يعنى مؤمن بايد كه چنين باشد.

5595 سل عمّا لا بدّ لك من علمه و لا تعذر فى جهله. سؤال كن از آنچه ناچارست مر ترا از دانستن آن، و معذور نيستى در نادانى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 137

آن. مراد اينست كه آدمى بايد كه آنچه سؤال كند و خواهد كه بياموزد چيزى چند باشد كه علم آنها در كارست و جاهل در آنها معذور نيست، نه علومى كه ضرور نيست و اشتغال به آنها مانع مى‏شود از تحصيل علوم ضروريّه.

5596 سل الرّفيق  قبل الطّريق. سؤال كن رفيق را پيش از راه. مراد مبالغه در اين است كه رفيق در سفر ضرور است و بى رفيق سفر نبايد كرد بمرتبه كه كسى كه خواهد براهى برود اوّل بايد از رفيق پرس و جو  نمايد بعد از آن از راه.

5597 سلوا اللّه العفو و العافية و حسن التّوفيق. سؤال كنيد از خدا عفو و عافيت و نيكوئى توفيق را. يعنى هميشه بايد كه از خداى عزّ و جلّ اين سه چيز را سؤال كنيد. «عفو» يعنى آمرزش گناهان و در گذشتن از آنها، و «عافيت» يعنى سالم بودن از بيماريها و بلاها و گناهان، و «توفيق» يعنى تهيه كردن حق تعالى اسباب خيرات را از براى او.

5598 سل عن الجار قبل الدّار. سؤال كن از همسايه پيش از خانه يعنى هر گاه خواهى كه خانه بگيرى اوّل پرس و جو كن از همسايه‏هاى او بعد از آن پرس و جو كن از خانه و كيفيت آن. و مراد اينست كه خوب بودن همسايه در خانه از همه چيز آن ضرورتر است و ضرر همسايه بد از همه بديهاى آن بيشتر است.

5599 سادة اهل الجنّة الاتقياء الابرار.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 138

بزرگان و مهتران اهل بهشت پرهيزگاران نيكوكارانند. يعنى پرهيزگاران نيكوكاران بزرگان و مهتران اهل بهشت خواهند بود.

5600 ستّة تختبر بها عقول الرّجال، المصاحبة، و المعاملة، و الولاية، و العزل، و الغنى، و الفقر. شش چيز است كه آزمايش كرده مى‏شود به آنها عقلهاى مردان، مصاحبت، و معامله، و حكومت، و معزولى، و توانگرى، و درويشى، يعنى درين شش حال عقل و خرد مرد و قدر آنرا استنباط مى‏توان كرد و «وجه استنباط در مصاحبت و معامله با او» ظاهرست، و در حكومت باعتبار خوبى سلوك و طغيان نكردن اوست يا خلاف آن، و در معزولى باعتبار صبر و اندوهناك زياد نشدن از آن و مرتبه خود را نگاه داشتن و خفيف نكردن و خلاف آنها، و در توانگرى باعتبار تواضع و فروتنى و باز ايستادن از محرّماتى كه بسبب توانگرى قادر بر آنها باشد و خلاف آنها، و در درويشى باعتبار صبر كردن بر آن و شكوه نكردن و راضى بودن و خلاف آنها.