غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۴ -


كه در قالب مورچه‏ها بودند اقرار بآن نمودند پس ظاهرست كه انكار آن بمجرّد تقليد پدران تقصيريست عظيم از ايشان پس آن عذرى از براى ايشان نشود، و اگر كلام بر تمثيل و تخييل حمل شود توجيه تتمّه آيه شريفه ظاهرست يعنى نصب دلايل و امارات از براى شما كرديم كه مبادا شما بگوئيد كه: ما از اين غافل و بيخبر بوديم و اين معنى بر ما ظاهر نبود، يا اين كه بگوئيد: بر ما اين معنى ظاهر نبود پس ما تقليد پدران خود كرديم و تقصيرى در آن باب نداريم و اللَّه تعالى يعلم، «بدرستى كه خداى عزّ و جلّ فرا گرفت» فرا گيرنده حضرت جبرئيل بود و چون بأمر و فرمان حق تعالى بوده نسبت بخدا داده شد چنانكه بلا تشبيه كار كسى كه بأمر پادشاهى بكند بآن پادشاه نسبت داده مى‏شود، «از خاك تربتى» بعنوان اضافه است يعنى مشتى از خاك آن خاكى كه خلق كرده از آن حضرت آدم را، و ممكن است كه «التّربة» بدل «قبضة» باشد و معنى چنين شود كه: فرا گرفت مشتى از خاك، فرا گرفت خاكى را كه خلق كرد از آن حضرت آدم را.

بعضى از علما استدلال كرده‏اند بر حمل آيه شريفه بر تمثيل و تخييل به آن چه روايت شده در كافى و غير آن از ابن أبى عمير از بعضى از اصحاب ما كه گفته: گفتيم بحضرت أبى عبد اللَّه عليه السّلام كه: كيف أجابوا و هم ذرّ-  قال: جعل فيهم ما اذا سألهم أجابوه يعنى فى الميثاق يعنى چگونه جواب گفتند و حال اين كه ايشان مورچه‏ها بودند-  آن حضرت گفت: گردانيده حق تعالى در ايشان آن چيزى را كه هر گاه سؤال كند ايشان را جواب گويند او را يعنى در ميثاق يعنى مراد جواب گفتن ايشان بود در وقت گرفتن اين پيمان از ايشان در حكايت أ لست و بناى استدلال بر اينست كه گفته: اين بعينه آنست كه ما گفتيم كه حق تعالى تركيب كرده در عقول ايشان آنچه را مى‏خواند ايشان را بسوى اقرار.

پوشيده نيست كه اين حديث شريف دليل نمى‏شود بر آن، و دور نيست كه مراد اين باشد كه حق تعالى بايشان عقل و شعورى دارد كه وقتى كه سؤال كند ايشان جواب گويند او را با وجود عقل و شعور، و استبعادى نيست در جواب گفتن و اقرار نمودن خواه در قالب مورچه باشند و خواه در قالب ديگر، «پس چون خمير شد آن گل» پوشيده نيست كه ظاهر اين حديث شريف آنست كه ايشان بشكل مورچه‏ها از گلى بيرون آمدند كه حضرت آدم از آن خلق شد و حديث بعد از اين صريح است در اين، پس آنچه در بعضى احاديث ديگر وارد شده كه «از پشت حضرت آدم بيرون آمدند» ظاهر اينست كه محمول شود بر اين كه از گلى كه حضرت آدم از آن خلق شده و از قطعه كه پشت آن حضرت شده بيرون آمدند، يا اين كه تمام آنچه در پشت آن حضرت بود از آن گل بيرون آمدند، يا اين كه حضرت آدم نيز اوّلا بشكلى مورچه خلق شد و از پشت او نسل او بشكل مورچه‏ها بيرون آمدند.

و بعضى از علما گفته‏اند كه: انطباق تفسيرى كه در اين حديث شده بر ظاهر آيه كريمه خفائى دارد و ممكنست كه گفته شود كه: از براى آيه ظهرى و بطنى باشد و آنچه حضرت فرموده تفسير بطن آيه باشد و مخفى نيست كه ظاهر آيه كريمه اينست كه ذرّيه از پشتهاى بنى آدم بيرون آمدند و چون ظاهرست كه اين معنى بعد از وجود ايشان بود در اين عالم پس بايد كه بر اين حمل شود كه بترتيبى كه در پشتهاى ايشان بود بيرون آمدند چنانكه ما در تفسير آيه كريمه ذكر كرديم و بنا بر اين محتمل است كه از پشت حضرت آدم بيرون آمده باشند يا از گلى كه آن حضرت از آن گل خلق شده و آيه كريمه ظهورى در احتمال اوّل ندارد، و ممكن است كه نيز از آن گل يا از حضرت آدم بر اين نحو بيرون آمده باشند كه هر پدرى بشكل مورچه بيرون آمده باشد و از پشت آن مورچه اولاد او بشكل مورچه‏ها بيرون آمده باشند، و همچنين تا آخر اولاد آدم، و بنا بر اين بيرون آمدن آنها از پشتهاى بنى آدم بر ظاهر محمول شود امّا حمل آيه شريفه بر تفسير بطن آيه پس وقتى صحيح است كه آن اخراج دو مرتبه واقع شده باشد و اين بعيد است و اللَّه تعالى يعلم، «پس ماليد آنرا ماليدنى سخت» در حديث سابق شرح آن شد، «پس بيرون آمدند مانند مورچه‏ها از يمين او و از شمال او» يعنى از طرف راست و چپ حضرت آدم مورچه‏ها از او بيرون آمدند، يا راست و چپ آن گل كه مورچه‏ها از آن بيرون آمدند و راست گل آن بود كه طرف راست حضرت آدم از آن خلق شده و چپ آنچه طرف چپ آن حضرت از آن خلق شده، يا از راست و چپ حضرت جبرئيل كه فرا گيرنده بود يعنى از آنچه مقابل طرف راست آن حضرت بود و آنچه مقابل دست چپ آن حضرت بود، و بر هر تقدير اين اشاره است با خيار و اشرار و اين كه اخيار از طرف راست كه اقوى و اشرف است بيرون آمدند و اشرار از طرف چپ كه بر خلاف آنست، و تتمّه حديث محتاج بتوضيح نيست.

حديث دهم

اينست كه روايت كرده از محمد بن على حلبى از حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام كه فرموده : انّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا أراد أن يخلق آدم عليه السّلام أرسل الماء على الطّين، ثمّ قبض قبضة فعركها ثمّ فرّقها فرقتين بيده، ثمّ ذرأهم فاذاهم يدبّون، ثمّ رفع لهم نارا فأمر أهل الشّمال أن يدخلوا، فذهبوا اليها فهابوها و لم يدخلوها، ثمّ أمر أهل اليمين أن يدخلوها، فذهبوا فدخلوها، فأمر اللَّه عزّ و جلّ النّار فكانت عليهم بردا و سلاما، فلمّا رأى ذلك أهل الشّمال قالوا: ربّنا أقلنا، فأقالهم، ثمّ قال لهم: أدخلوا فذهبوا فقاموا عليها و لم يدخلوها، فأعادهم طينا و خلق منها آدم‏ عليه السّلام، و قال أبو عبد اللَّه عليه السّلام: فلن يستطيع هؤلاء أن يكونوا من هؤلاء و لا هؤلاء أن يكونوا من هؤلاء، قال فيرون أنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله أوّل من دخل تلك النَّار فذلك قوله عزّ و جلّ: قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ.

يعنى: بدرستى كه خدا كه بلند مرتبه و عاليست چون اراده كرد كه خلق كند آدم عليه السلام را فرستاد آب را بر گل، بعد از آن فرا گرفت مشتى پس ماليد آنرا، بعد از آن جدا كرد آنرا دو حصّه بدست خود، بعد از آن آفريد ايشان را پس ناگاه ايشان مى‏جنبيدند، بعد از آن بلند گردانيد از براى ايشان آتشى، پس امر كرد اهل دست چپ را اين كه داخل شوند در آن آتش، پس رفتند بسوى آن، پس ترسيدند از آن و داخل نشدند در آن، و بعد از آن امر كرد اهل دست راست را كه: داخل شوند در آن، پس رفتند پس داخل شدند در آن، پس فرمان داد خداى عزّ و جلّ آتش را پس گرديد بر ايشان سردى و سلامتى، پس چون ديدند آنرا اهل دست چپ گفتند: اى پروردگار ما در گذر از ما، پس درگذشت از ايشان، بعد از آن گفت بايشان كه: داخل شويد، پس رفتند پس ايستادند بر آن آتش و داخل نشدند در آن، پس برگردانيد ايشان را گلى و خلق كرد از آن گل آدم عليه السّلام را، و گفت حضرت ابو عبد اللَّه عليه السلام: پس استطاعت ندارند اينها آنكه بوده باشند از آنها، و نه آنها اين كه بوده باشند از اينها، گفت آن حضرت: پس مى‏بيند كه بدرستى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله-  رحمت فرستد خدا بر او و آل او-  اوّل كسى بود كه داخل شد آن آتش را پس از براى اينست قول خداى عزّ و جلّ: قل ان كان  (تا آخر) يعنى بگو اگر مى‏بود از براى رحمن فرزندى پس من اوّل عبادت كنندگانم.

توضيح: «فرستاد آب را بر گل» يعنى بر خاكى كه بعد از فرستادن آب گل شد، و ممكن است كه مراد به «طين» گل بمعنى متعارف نباشد بلكه خاكى باشد كه اجزاى آن بيكديگر چسبيده باشد چنانكه «طين» را كه فقها خوردن آنرا حرام شمرده‏اند بر اين معنى حمل كرده‏اند و «آب» و «خاك» در اين حديث مجمل است و بر آنچه در احاديث سابقه مذكور شد از تفصيل در آب و خاك محمول مى‏تواند شد، و منافاتى نيست ميانه آنها، و بعضى از علما گفته‏اند كه: تخصيص اين دو عنصر بذكر و ذكر-  نكردن آن دو عنصر ديگر با وجود تركب از همه آنها باعتبار اينست كه اين دو عنصر اصلند در تكوّن اعضاى مشاهدى كه بناى صورت انسان محسوس بر آنهاست و پوشيده نيست كه بر تقدير تسليم تركب انسان از چهار عنصر چنانكه حكما گفته‏اند مى‏توان گفت كه: كلام در اينجا در خلق آدم بصورت اصلى نيست بلكه در خلق صورتى از براى آدميان كه تعلّق بآن بگيرند از براى گرفتن ميثاق و پيمان از ايشان چنانكه در احاديث سابق مذكور شد كه «بيرون آمدند بسان مورچه‏ها» و تركب آن صورت از چهار عنصر معلوم نيست گاه باشد كه همين از دو عنصر باشد و دليلى بر وجوب تركب هر مركّب از اين چهار نيست و ابتداى حكايت خلق آدم بصورت اصلى اينست كه فرمودند كه «پس بگردانيد ايشان را گلى، و خلق كرد از آن آدم را» و خلق آدم از آن صحيح است هر چند باضافه دو عنصر ديگر باشد، و آنچه در شرح حديث سابق گفتيم كه: حديث بعد صريحست باين كه اخراج ذرّيه از گلى بود كه حضرت آدم بعد از آن مخلوق شد ظاهرست و محتاج ببيان نيست.

«بعد از آن جدا كرد آنرا دو حصّه بدست خود».

چون ادلّه عقليّه و نقليّه قائم است بر اين كه حق تعالى مجرّدست از مقدار و شكل و جسم نيست و نه دستى از براى اوست و نه عضوى ديگر، پس آنچه دلالت بر تجسّم او كند بايد كه تأويل شود و از آن جمله اثبات «يد» است از براى او در اين‏ حديث شريف و در امثال آن، و تأويل اين بچند وجه ممكن است.

يكى-  اين كه اين بر سبيل تمثيل و تخييل باشد و مراد اينست كه از روى كمال عنايت اراده اين امور كردند مانند كسى كه خود بدست خود چنين كند، يا اين كه تعبير شده از اراده بدست، باعتبار اين كه مردم كارها بدست خود ميكنند پس جارى شده است كلام با ايشان بر طريقه ايشان و به آن چه ايشان مى‏فهمند و تشبيه شده است معقول بمحسوس از براى زيادتى تمكّن معنى در نفس.

دويم-  اين كه فاعل آنها جبرئيل بوده و چون بفرمان حق تعالى بوده نسبت باو داده شده و بنا بر اين «يد» بر حقيقت محمول مى‏تواند شد.

سيم-  اين كه «يد» اينجا بمعنى «دست» نيست بلكه بمعنى قوّت و قدرت است كه آنها نيز از معانى حقيقيّه «يد» است چنانكه اهل لغت گفته‏اند.

«پس ناگاه ايشان مى‏جنبيدند» يعنى حيات بر ايشان فايض شده بود و حركت مى‏كردند، «پس أمر كرد اهل دست چپ را» يعنى اشرار را كه طينت ايشان در دست چپ حضرت جبرئيل بود چنانكه در حديث سابق مذكور شد، يا اين كه نامه اعمال ايشان در قيامت بدست چپ ايشان خواهد آمد، يا اين كه چون دست راست اشرف و اقوى است از دست چپ بآن اعتبار شايع شده كه خوبان را «اهل دست راست» گويند و بدان را «اهل دست چپ» چنانكه در شرح حديث سابق مذكور شد، «پس برگردانيد ايشان را گلى» يعنى برگردانيد هر دو فرقه را بصورت اوّل، و حيات از ايشان بر طرف شد و گل شدند چنانكه بودند، و خلق فرمود از آن گل مركّب از گل هر دو فرقه حضرت آدم (ع) را، «پس استطاعت ندارند اينها» در توضيح حديث هشتم شرح اين شد و تطويل كلام باعاده آن در كار نيست، «پس مى‏بينند كه بدرستى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله» مثل اين عبارت در احاديث اكثر اوقات در جائى مستعمل شود كه مردم چنان دانند و چنان نباشد، و در اينجا حمل بر آن نتواند شد و بايد بر اين حمل شود كه ملائكه و انبيا و اوصيا عليهم السلام مى‏دانند و گويا بمعاينه مى‏بينند

كه اوّل كسى كه داخل آتش شد آن حضرت بود صلّى اللَّه عليه و آله، «پس از براى اينست قول خداى عزّ و جلّ» و معنى آيه كريمه بنا بر آنچه از اين حديث شريف ظاهر مى‏شود اينست كه: بگو اى محمّد: اگر مى‏بود از براى خدا فرزندى، پس البتّه من اقرار مى‏كردم بآن از براى اين كه من اوّل جمعى‏ام كه عبادت و پرستش حق تعالى كردند يعنى در روز گرفتن عهد و ميثاق، پس آنچه در باره او حق و صدق باشد البتّه اقرار بآن ميكنم، پس اين كه من انكار ميكنم آنرا بغير از اين وجهى ندارد كه او را فرزندى نيست و قول بآن باطل و كفر است. و ممكن است كه معنى اين باشد كه اگر از براى او فرزندى مى‏بود پس من اوّل كسى بودم كه اطاعت و انقياد و تعظيم و تبجيل او مى‏كردم زيرا كه من اوّل جمعى‏ام كه عبادت خدا كردند پس اگر فرزندى مى‏داشت اوّل كسى كه اطاعت و تعظيم و تبجيل او ميكرد من بودم زيرا كه از جمله تعظيم والد تعظيم فرزند اوست، و در بعضى احاديث «عابدين» به «جاحدين و منكرين» تفسير شده و اين بنا بر اينست كه «عبد» در لغت بمعنى انكار آمده و بنا بر اين ظاهر اينست كه معنى اين باشد كه: اگر خدا را فرزندى باشد باعتقاد شما، پس شما خود مى‏دانيد كه من اوّل منكر اين معنى‏ام، و ممكن است كه اين معنى بطن آيه كريمه باشد و اين حديث شريف نيز ابائى از حمل بر اين معنى ندارد و بنا بر اين غرض از ذكر آيه كريمه همين باشد كه اوّل بودن آن حضرت باعتبار اينست كه اوّل كسى كه اطاعت خدا كرده در وقت ميثاق او بود، پس هر چه در باره حق تعالى بايد اعتقاد كرد باثبات يا نفى، و همچنين در هر چه أمر بآن كند يا نهى از آن نمايد او اوّل است در اطاعت كردن در آن، پس اوّل كسى كه منكر فرزند باشد كه اعتقاد بنفى آن ضرور است او خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

و چون اين احاديث نقل و شرح شد و وجه تأويل آنها ظاهر گرديد پس احاديث ديگر نيز كه در اين باب وارد شده قياس بر آنها خواهد شد و حاجت بذكر همه آنها نيست.

بايد دانست كه اسناد احاديث مذكوره اگر چه پاره از آنها ضعيف است‏ امّا سند بعضى از آنها معتبر است مثل حديث دويم كه سند آن صحيح است و حديث هشتم كه ظاهر اينست كه موثّقى است كالصحيح، و حديث نهم كه حسنى است كالصحيح، و حديث دهم كه حسن موثقى است كالصحيح، و أيضا كثرت آنها بمرتبه‏ايست كه قدر مشترك آنها قريب بتواتر شده و در طرق اهل سنّت نيز احاديث بر وفق آنها وارد شده نهايت بسا باشد كه باعتبار اين معنى بعضى از آنها بر تقيّه محمول تواند شد و اللَّه تعالى يعلم، تمّت و آلاؤه عمّت.

تكمله

در آخر هر سه نسخه اين فايده بعنوان تكمله كتاب نقل شده است: «فائدة-  در اصطلاح متأخرين علما راويان حديث اگر همه عادل و امامى مذهب باشند آن حديث را صحيح گويند، و اگر همه عادل باشند أمّا امامى مذهب نباشند يا بعضى از ايشان امامى نباشد آنرا موثق گويند، و اگر همه امامى باشند امّا عادل نباشند يا بعضى از ايشان عادل نباشد امّا هر كه عادل نباشد او را مدحى كرده باشند آنرا حسن گويند، و هر چه غير اينها باشد آنرا ضعيف گويند، و حسن موثّق كه ما گفتيم آنست كه بعضى راويان عادل غير امامى باشد و بعضى غير عادل ممدوح امامى، و حديث هشتم را كه موثّق كالصّحيح گفتيم باعتبار اينست كه يكى از راويان آن ابان بن عثمان است و اگر چه او را غير امامى شمرده‏اند نهايت اجماع اصحاب نقل كرده‏اند بر صحت حديث او، و حديث نهم را كه حسن كالصّحيح گفتيم از آن راه است كه يكى از راويان آن ابراهيم بن هاشم است و اگر چه او را توثيق نكرده‏اند امّا مدحى زياد كرده‏اند قريب بتوثيق، و گاهى او را در احاديث صحيح مى‏شمارند، و چون راويان حديث دهم ابراهيم و ابان هر دو هستند آنرا حسن موثّق كالصّحيح گفتيم، منه دام ظلّه العالى (يا «منه رحمه اللَّه»)».

و در نسخه مرحوم شيخ آقا در حاشيه همين فايده اعتراضى بر آن شده است باين عبارت: «مخفى نماند بر اهل درايت كه آنچه از كتب درايه حديث ظاهر مى‏شود در ترجمه حديث موثّق مخالف آنست كه مرحوم مؤلّف در اين فايده تفسير فرموده‏اند زيرا كه ايشان فرموده‏اند كه: حديث موثّق آنست كه همه راويان حديث عادل باشند نهايت آنكه همه يا بعضى فاسد المذهب بوده باشند، و اين بحسب ظاهر در بادى أمر صحيح مى‏نمايد و ليكن بعد از تعمّق ظاهر مى‏شود مخالفتش با آنچه كه در كتب درايه مسطور است، زيرا كه ايشان فرموده‏اند كه: همه رواة عدل بوده باشند، و اهل درايه فرموده‏اند كه: موثّق آنست كه در طريقه حديث داخل باشد كسى كه منصوص على الوثاقة بوده باشد با اين كه فاسد العقيده نيز بوده باشد و باقى سند مشتمل بر ضعيف نباشد و ليكن لازم نيست كه همه عادل بوده باشند كفايت ميكند در حكم بموثّقيّت حديث شخص عادل غير امامى با عدم اشتمال سند بر شخص ضعيف مجهول الحال مثلا، و بنا بر اين كه مؤلّف (ره) فرموده‏اند

همه رواة عادل باشند نهايت همه يا بعضى فاسد العقيده باشند، پس هر گاه حديثى بهم رسد كه طريق آن مشتمل باشد بر شخص امامى ممدوح بغير توثيق مثل ابراهيم بن هاشم نزد كسى كه ايشان را ثقه نمى‏داند و بر شخص ثقه غير امامى مثل رفاعه مثلا يا سماعة چنين حديثى مى‏بايست اسمى نداشته باشد زيرا كه هر گاه گوئى كه مثلا: اين حديث حسن است، اعتراض مى‏شود باين كه: در حسن مى‏بايست همه امامى باشند و اين طريق چنين نيست، زيرا كه غير امامى داخل است، و هر گاه گوئى كه: موثّق است، اعتراض كرده مى‏شود باين كه: موثّق آنست كه همه راويان آن عدل باشند با فساد عقيده كلّ يا بعض، و اين چنين نيست، زيرا كه مشتمل است بر غير ثقه عادل، پس بهتر آنست كه اصحاب درايه فرموده‏اند، لمحرّره محمد علىّ الحسينى» نگارنده گويد: طالب تحقيق خودش نسبت بورود اعتراض يا عدم ورود آن حكم خواهد كرد، من اعتراض را چنانكه بود نقل كردم، و السلام على من اتّبع الهدى.

تكملة اشاره بچهار امر در اين مورد لازم است: 1-  اگر چه از بيانات نگارنده در مقدّمه مطبوعه در آغاز جلد اوّل (صفحه قح 108) معلوم شد كه كتاب موائد الرّحمن فى ترجمة القرآن كه بخواهش نادر شاه تأليف شده است نمى‏تواند از تأليفات جمال الدّين محمّد خوانسارى شارح غرر و درر كه در سال 1125 رحلت نموده است باشد بدليل اين كه زمان تأليف آن كتاب سالها بعد از وفات آن بزرگوار بوده است ليكن اين معلوم نشد كه مؤلّف آن كه او نيز چنانكه صريحا در مقدّمه آن ياد شده شخصى است بنام جمال الدّين محمّد خوانسارى كيست بعد از آنكه كتاب منتشر شد و مقدّمه بنظر شريف استاد ارجمند عاليمقدار جلال الدين همائى دامت فيوضاته رسيد نگارنده را از اين تحيّر و جهالت رهانيده و اظهار داشتند كه: من در يكى از كتابخانه‏هاى اصفهان در دفتر يادداشتى  ديده‏ام كه جمال الدّين محمّد خوانسارى معروف پسرى داشته است موسوم بحسين و او نيز پسرى داشته است موسوم بمحمّد و ملقّب بجمال الدّين يعنى جمال الدّين محمّد خوانسارى دو نفر بوده است يكى شارح غرر و درر و صاحب آثار بسيار ديگر، و ديگرى جمال الدّين محمّد خوانسارى دوّم كه نبيره جمال الدّين محمّد خوانسارى اوّل است پس بنا بر اين اشكال مرتفع شده و مؤلّف موائد الرّحمن منطبق بر جمال الدّين محمّد خوانسارى دوّم مى‏گردد كه معاصر بودنش با نادر شاه امكان دارد.

2-  چون جوانى بنام شيخ اسد اللَّه جهانى كه در امر كتابت و تصحيح و مقابله اين كتاب شريف رنج بسيار برده و در تهيّه اخبار براى چاپخانه با نگارنده همكارى بى اندازه كرده و مساعدت و كمك زيادى مبذول داشته بود چنانكه در مقدّمه‏ (صفحه قيز-  قيح) ياد كرده و معرّفى نموده‏ام در اثناى طبع اواخر مجلّد پنجم اين كتاب بدرود حيات گفته و برحمت ايزدى پيوست اميد از خوانندگان محترم و دانشمندان صاحب كرم كه از اين خوان ناز و نعمت و مائده علم و حكمت منتفع و بهره‏مند ميشوند آنست كه بمقتضاى سيره صفا و وفا و قدردانى و حق‏شناسى طلب رحمت و تقاضاى آمرزش و مسئلت مغفرت از درگاه حضرت احديّت جلّ جلاله در حقّ وى كنند و او را از دعاى خير در مظانّ اجابت فراموش نفرمايند زيرا كه زبان حال او از خوانندگان اين كتاب بمضمون اين دو بيت ناطق و گوياست:

«يا ناظرا فى الكتاب بعدى

 و جانيا من ثمار جهدى»

 «لى افتقار الى دعاء

  تهديه لى فى ظلام لحدى»

3-  چنانكه خداوند كريم زيارت خانه خود را براى شارح اين كتاب آقا جمال خوانسارى (ره) در اثناى اين شرح روزى فرموده است (رجوع شود بمجلّد 4، صفحه 643، سطر 7) براى نگارنده نيز آن نعمت را در پايان اين خدمت يعنى در آخر امر تصحيح و طبع آن روزى فرمود توضيح آنكه طبق مضمون «يده فى الكتاب و رجله فى الرّكاب» انجام چاپ اين كتاب بآغاز حركت بقصد سفر حجّ پيوست و اين از ميامن و بركات و فيوضات اين كتاب شريف است اميد از درگاه حضرت عزّت جلّت عظمته آنست كه بفضل بى منتهاى خود حسن قبول را باين خدمت و آن نعمت مقرون سازد و توفيق خدمت‏گذارى بعلم و ادب و دين و مذهب را بيشتر از سابق عنايت فرمايد بحقّ محمد و آله الامجاد.

4-  چون استاد بزرگوار عاليمقدار آقاى جلال الدّين همائى دامت ايّام افاضاته در پيرامون عظمت اين كتاب درر حقايقى سفته و دو قطعه مادّه تاريخ غرّاء نيز در افتتاح و اختتام چاپ آن گفته و بخطّ شريف خود پاكنويسى نموده و از مسودّه بمبيضّه نقل فرموده‏اند مناسب است در پايان چاپ اين گنج گهر و درج درر كه از خدمات برجسته اداره انتشارات دانشگاه طهران بمحيط علم و ادب و جامعه دين و مذهب ميباشد درج گردد تا اهل فضل و دانش از ملاحظه آن بهره‏مند گردند و باللَّه التّوفيق.

(23 ذى القعدة الحرام سال 1383 هجرى)