غرر الحكم و درر الكلم جلد ۶

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۹ -


10936 ينبغي لمن رضى بقضاء اللَّه سبحانه أن يتوكّل عليه. سزاوارست از براى كسى كه راضى و خشنود باشد بقضا و حكم خداى سبحانه اين كه توكّل كند بر او.

10937 ينبغي لمن عرف نفسه أن لا يفارقه الحزن و الحذر. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد نفس خود را اين كه جدائى نكند از او اندوه و انديشه كردن، زيرا كه كسى كه نفس خود را بشناسد بديهاى آن بر او ظاهر مى‏شود پس بايد كه از براى آنها هميشه در اندوه و انديشه باشد.

10938 ينبغي لمن عرف الزّمان أن لا يأمن الصّروف و الغير. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد روزگار را اين كه ايمن نباشد از تغييرات و حوادث آن.

10939 ينبغي لمن عرف النَّاس أن يزهد فيما فى أيديهم. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد مردم را اين كه بى رغبت باشد در آنچه در دستهاى ايشانست.

10940 ينبغي لمن عرف الأشرار أن يعتزلهم. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد بدان را اين كه كناره كند از ايشان.

10941 ينبغي لمن عرف الفجّار أن لا يعمل عملهم. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد فاسقان را اين كه نكند عمل ايشان را، زيرا هر كه بشناسد ايشان را ظاهر مى‏شود بر او ضعف ايمان و سستى اعتقاد ايشان و سبكى و خوارى ايشان در نظرها بحسب مراتب خود و بدى عاقبت ايشان در اكثر بحسب دنيا قطع نظر از آخرت، پس سزاوارست كه نكند عمل ايشان را و اگر نه او هم مثل ايشان خواهد شد.

10942 ينبغي للعاقل أن يكتسب بماله المحمدة، و يصون نفسه عن المسألة. سزاوارست از براى عاقل اين كه كسب كند بمال خود محمدت، و نگاهدارد نفس خود را از مسألت، يعنى سخاوت و جودى داشته باشد كه مردم بسبب آن محمدت يعنى وصف او بخوبى كنند امّا نه بمرتبه زياد كه خود را محتاج بمسألت يعنى سؤال و طلب سازد، و ممكن است كه «و نگاه دارد» متعلّق بسابق نباشد بلكه بيان امرى ديگر باشد كه سزاوارست از براى عاقل و آن اين باشد كه نگاهدارد نفس خود از سؤال و طلب از مردم و خفّت و خوارى آن.

10943 ينبغي أن تكون أفعال الرّجل أحسن من أقواله، و لا تكون أقواله أحسن من أفعاله. سزاوارست كه بوده باشد كردارهاى مرد نيكوتر از گفتارهاى او، و نبوده باشد گفتارهاى او نيكوتر از كردارهاى او، يعنى هر كارى را كه متعهّد شود و گويد كه چنان و چنان ميكنم هر گاه بكند نيكوتر از آن باشد كه گفته، نه اين كه آنچه گفته نيكوتر باشد از آنچه كرده، يا اين كه آنچه گويد از مواعظ و نصايح مردم خود بهتر از آن كند، نه اين كه آنها بهتر باشد از آنچه خود كند.

10944 ينبغي للعاقل أن يخاطب الجاهل مخاطبة الطّبيب المريض. سزاوارست از براى عاقل اين كه سخن گويد با جاهل سخن گفتن طبيب با بيمار يعنى به آن چه دواى درد جهل او و باعث زوال آن باشد نه اين كه واگذارد او را بحال خود و با او سخنان ديگر گويد يا بر وفق جهل او سخن گويد كه مؤكّد آن گردد.

10945 ينبغي أن يتداوى المرء من أدواء الدّنيا كما يتداوى ذو العلّة و يحتمى من شهواتها و لذّاتها كما يحتمى المريض. سزاوارست اين كه مداوا كند مرد از دردهاى دنيا چنانكه مداوا ميكند صاحب علّت، و پرهيز كند از شهوتهاى آن و لذّتهاى آن چنانكه پرهيز ميكند بيمار، مراد به «دردهاى دنيا» دردهاى دوستى آن و خواهش آنست.

10946 ينبغي أن يكون علم الرّجل زائدا على نطقه، و عقله غالبا على لسانه. سزاوارست اين كه بوده باشد دانش مرد زياده بر گويائى او، و زيركى او غالب بر زبان او.

10947 ينبغي أن يكون الرّجل مهيمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه. سزاوارست اين كه بوده باشد مرد گواه بر نفس خود، نگهبان دل خود را، حفظ كننده زبان خود را، و اين فقره مباركه در بعضى نسخه‏ها نيست .

10948 ينبغي للعاقل أن يحترس من سكر المال و سكر القدرة و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشّباب فانّ لكلّ ذلك رياحا خبيثة تسلب العقل و تستخفّ الوقار. سزاوارست از براى عاقل اين كه نگهدارى كند خود را از مستى مال، و مستى توانائى، و مستى علم، و مستى مدح، و مستى جوانى، پس بدرستى كه از براى همه اينها بادهاى پليد باشد كه زايل كنند عقل را، و سبك گردانند وقار را، مراد به «مستى‏ مدح» مستيى است كه بسبب مدح و ستايش مردم كسى را حاصل مى‏شود در او، و مراد اينست كه بسبب هر يك از اينها باد نخوت و خودبينى و عجب در اين كس بهم مى‏رسد كه زايل ميكند عقل را، و سبك مى‏گرداند وقار را، مانند كسى كه مست گردد، پس بايد كه عاقل نگهدارى خود كند از مستى آنها. 10949 ينبغي للعاقل أن يكثر من صحبة العلماء و الأبرار، و يجتنب مقارنة الأشرار و الفجّار. سزاوارست از براى عاقل اين كه بسيار كند صحبت علما و نيكوكاران را، و كناره كند از همراهى بدان و فاسقان.

10950 ينبغي أن يهان مغتنم مودّة الحمقى. سزاوارست اين كه خوار كرده شود غنيمت شمارنده دوستى فرقه احمقان يعنى كم عقلان.

10951 ينبغي لمن أراد صلاح نفسه و احراز دينه أن يجتنب مخالطة أبناء الدّنيا. سزاوارست از براى كسى كه خواهد صلاح نفس خود را، و جمع كردن دين خود را اين كه كناره كند از آميزش پسران دنيا.

10952 ينبغي لمن عرف نفسه أن لا يفارقه الحذر و النّدم، خوفا أن تزلّ به القدم. سزاوارست از براى كسى كه بشناسد نفس خود را اين كه جدائى نكند از او حذر و پشيمانى، از روى ترس اين كه بلغزد پاى او، مراد به «حذر» انديشه كردنست از بديهاى آن و تدارك كردن آنها بتوبه و أعمال صالحه، و ممكن است كه حذر از كردن بديها باشد بعد از اين و پشيمانى از آنچه سابق كرده باشد و از روى ترس اين كه اين جدا نشدن از حذر و پشيمانى از راه ترس اين باشد كه مبادا بسبب آنچه كرده يا خواهد كه بكند بلغزد پاى او و بيفتد در هلاكت أخروى.

10953 ينبغي أن يكون التّفاخر بعلىّ الهمم، و الوفاء بالذّمم، و المبالغة فى الكرم، لا ببوالى الرّمم، و رذائل الشّيم. سزاوارست اين كه بوده باشد مفاخرت كردن با يكديگر ببلند همّتها، و وفا كردن بپيمانها، و مبالغه در كرم نه بكهنه‏هاى استخوانهاى پوسيده و نكوهيده‏هاى خويها، مراد اينست كه چيزى كه قابليّت اين دارد كه كسى مفاخرت كند بآن همّت و عزم بلندست كه برساند آدمى خود را بآن بشرف و مرتبه بلندى و وفا كردن بعهدها و پيمانها كه بكند، و مبالغه در كرم يعنى جهد كردن و كوتاهى نكردن در آن، و مراد به «كرم» سخاوت وجودست يا گرامى و بلند مرتبه بودن، «نه بكهنه‏هاى استخوانهاى پوسيده» يعنى نه به آن چه شايع است ميانه مردم كه مفاخرت ميكنند ببزرگى پدران و أجداد و انتساب بايشان  كه بمنزله ريسمان كهنه است و مفاخرت ميكنند بخويهاى نكوهيده مثل شدّت غضب و تعدّى و طغيان و بى باكى در قتل و غارت و أمثال آنها.

10954 ينبغي للعاقل اذا علّم أن لا يعنف، و اذا علّم أن لا يأنف. سزاوارست از براى عاقل هر گاه تعليم كند اين كه درشتى نكند، و هر گاه تعليم كرده شود اين كه آن را ننگ و عار خود نداند.

حرف ياء بلفظ «يستدلّ» بصيغه مجهول

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ «يستدلّ» بصيغه مجهول يعنى دليل گفته مى‏شود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

10955 يستدلّ على ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة. دليل گفته مى‏شود بر ايمان مرد بتسليم و لازم بودن طاعت، يعنى آنها در هر كه باشد دليل ايمان اوست، و مراد به «تسليم» رضا و خشنوديست به آن چه حقّ تعالى تقدير كرده از براى او در هر باب، و به «لازم بودن طاعت» جدا نشدن از اطاعت و فرمانبردارى اوست تعالى شأنه.

10956 يستدلّ على عقل الرّجل بالتّحلّى بالعفّة و القناعة. دليل گفته مى‏شود بر عقل مرد بزيور يافتن بعفّت و قناعت يعنى زيور يافتن باينها در هر كه باشد دليل عقل و زيركى اوست و مراد به «عفّت» چنانكه مكرّر مذكور شد باز ايستادن از حرامهاست.

10957 يستدلّ على عقل كلّ امرى‏ء بما يجرى على لسانه. دليل گفته مى‏شود بر عقل هر مردى به آن چه روان مى‏شود بر زبان او، يعنى سخنان هر كس دليل بر قدر عقل و زيركى او مى‏شود.

10958 يستدلّ على الإدبار بأربع، سوء  التّدبير، و قبح  التّبذير، و قلّة  الاعتبار، و كثرة الاعتذار . دليل گفته مى‏شود بر ادبار بچهار چيز، بدى تدبير، و زشتى اسراف، و كمى عبرت گرفتن، و بسيارى مغرور شدن، يعنى هر يك از اينها در كسى كه باشد دليل ادبار او و پشت گردانيدن دولت است از او، يا اين كه جمع شدن هر چهار در كسى دليل آنست و مراد به «زشتى اسراف» اسرافهاى زيادست كه پر زشت است يا هر اسرافى كه زشت است و بنا بر اين بايد كه هر يك دليل نباشد بلكه هر چهار دليل باشد.

10959 يستدلّ على دين الرّجل بحسن تقواه و صدق ورعه. دليل گفته مى‏شود بر دين مرد بنيكوئى تقواى او، و راستى ورع او، مراد بتقوى و ورع هر دو پرهيزگاريست، و «راستى ورع» تأكيد نيكوئى تقوى است.

10960 يستدلّ على شرّ الرّجل بكثرة شرهه و شدّة طمعه. دليل گفته مى‏شود بر بدى مرد ببسيارى غلبه حرص او و سختى طمع او.

10961 يستدلّ على عقل الرّجل بحسن مقاله، و على طهارة أصله بجميل أفعاله. دليل گفته مى‏شود بر عقل و زيركى مرد بنيكوئى گفتار او، و بر پاكى اصل و نژاد او بزيبائى كردارهاى او.

10962 يستدلّ على نبل الرّجل بقلّة مقاله، و على تفضّله بكثرة احتماله. دليل گفته مى‏شود بر نبل مرد بكمى گفتار او و بر افزونى او ببسيارى احتمال او، چنانچه مكرّر مذكور شد «نبل» بضمّ نون و سكون باء يك نقطه بمعنى تندى فطنت است يا نجابت، و مراد به «احتمال» بر خود گرفتن مؤنات و اخراجات و ديون مردم است يا متحمّل شدن بى‏ادبيهاى ايشان.

10963 يستدلّ على كرم الرّجل بحسن بشره، و بذل برّه. دليل گفته مى‏شود بر كرم مرد بنيكوئى شگفتى او، و بذل احسان او، مراد بكرم جود و سخاوت است يا گرامى و بلند مرتبه بودن.

10964 يستدلّ على المحسنين بما يجرى لهم على ألسن الأخبار و حسن الأفعال و جميل السّيرة. دليل گفته مى‏شود بر نيكوكاران به آن چه روان مى‏شود از براى ايشان بر زبانهاى نيكان، و نيكوئى أفعال و زيبائى سيرت، يعنى دليل بر بودن كسى از جمله نيكوكاران اينست كه حق تعالى روان مى‏سازد بر زبان نيكان مدح او و وصف او بخوبى، پس اين دليل است از براى هر كه بشنود اين را از ايشان و هر چند كه خود كار خوبى از او نديده باشد، و همچنين أفعال نيكو دليل آنست و اين ظاهرست، و همچنين سيرت زيبا يعنى طريقت نيكو در سلوك يا بنيّات نيكو.

10965 يستدلّ على ادبار الدّول بأربع، تضييع  الاصول، و التمسّك بالغرور، و تقديم الأراذل، و تأخير الأفاضل. دليل گفته مى‏شود بر ادبار دولتها، و پشت گردانيدن آنها بچهار چيز، ضايع كردن اصلها، و دست زدن بغرور، و پيش انداختن اراذل، و پس انداختن افاضل، ممكن است كه دليل اجتماع هر چهار باشد، و ممكن است كه هر يك دليل باشد نهايت دو تاى آخر هر يك ديگرى را لازم دارند پس در تحقيق دليل يكى از سه تا مى‏شود و مراد به «أصلها» يا قواعد و قوانين حسنه است كه ارباب دول سابق گذاشته باشند، و به «ضايع كردن آنها» مخالفت آنها، و يا مردم اصيل و خانواده‏هاى بزرگ، و به «ضايع كردن آنها» بر انداختن آنها و يا مهمل گذاشتن و كار نفرمودن بايشان، و مراد به «پيش انداختن اراذل و پس انداختن أفاضل» اينست كه مناصب و خدمات بزرگ بمردم دنىّ پست مرتبه داده شود و خدمات خرد بمردم بلند مرتبه كه ايشان بايد كه تابع آن اراذل گردند.

10966 يستدلّ على المروّة بكثرة الحياء و بذل النّدى و كفّ الأذى. دليل گفته مى‏شود بر مروّت و آدميّت ببسيارى شرم و حيا، و بذل احسان و عطا، و بازداشتن آزار و ايذاء.

10967 يستدلّ على اللّئيم بسوء الفعل و قبح الخلق و ذميم البخل. دليل گفته مى‏شود بر لئيم ببدى كردار و زشتى خوى و نكوهيده بخيلى، مراد بلئيم در اينجا شخص دنىّ پست مرتبه است و مراد استدلال بر لئيم بودنست، و «نكوهيده بخيلى» يعنى بخيلى زياد كه پر نكوهيده و مذموم است يا اصل بخيلى كه نكوهيده و مذموم است.

10968 يستدلّ على الايمان بكثرة التّقى، و ملك الشّهوة، و غلبة الهوى. دليل گفته مى‏شود بر ايمان ببسيارى پرهيزگارى، و مالك بودن شهوت، و غلبه هوى، «مالك بودن شهوت» يعنى آنرا در فرمان خود داشتن مانند مملوك، و «غلبه هوى» يعنى غلبه بر هوا و هوس و اين بمنزله تأكيد مالك بودن شهوتست.

10969 يستدلّ على فضلك بعملك، و على كرمك ببذلك. دليل گفته مى‏شود بر افزونى مرتبه تو بعمل تو، و بر كرم تو بعطاى تو، مراد بكرم سخاوت است يا شرف و بلندى مرتبه.

10970 يستدلّ على اليقين بقصر الأمل و اخلاص العمل و الزّهد فى الدّنيا. دليل گفته مى‏شود بر يقين بكوتاهى أمل، و خالص گردانيدن عمل، و بى رغبتى در دنيا، يعنى بر يقين كسى بمبدأ و معاد بوجود اين صفات در او.

10971 يستدلّ على حلم الرّجل بكثرة احتماله و على نبله بكثرة انعامه. دليل گفته مى‏شود بر بردبارى مرد ببسيارى احتمال او، و بر نبل او ببسيارى انعام او، مراد به «احتمال» تحمّل كردن آزارها و بى‏ادبيهاى مردم است، و به «نبل» نجابت، يا تندى فطنت، يا افزونى مرتبه.

10972 يستدلّ على خير كلّ امرء و شرّه و طهارة أصله و خبثه بما يظهر من أفعاله. دليل گفته مى‏شود بر خوبى هر مردى و بدى او، و پاكى اصل او و پليدى آن به آن چه ظاهر مى‏شود از كردارهاى او.

10973 يستدلّ على ما لم يكن بما قد كان. دليل گفته مى‏شود بر آنچه واقع نبوده به آن چه بتحقيق بوده، ممكن است كه مراد اين باشد كه مى‏توان استدلال كرد به آن چه واقع شده بر آنچه واقع نشده، و استنباط حال آن از آن مى‏توان كرد مثل اين كه اهل سنّت مى‏گويند كه: اگر خلافت بى‏فاصله حقّ آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه مى‏بود چرا در آن وقت سعى نمى‏كرد در آن با آن همه شجاعت كه داشت پس استنباط جواب آن مى‏توان كرد از آنچه سعى فرمودند و بجائى نرسيد باعتبار كثرت دشمنان و معاندان، و بملاحظه آنچه مكرّر مشاهده مى‏شود كه هر چند كسى شجاع باشد با أتباع قليل معارضه با جمع كثير نمى‏تواند كرد، و هر كه متصدّى آن شد خود را در هلاكت انداخت، و ممكن است كه مراد اين باشد كه: استدلال مى‏توان كرد بر أحوال دنيا و بى‏اعتبارى آن بعد از اين نيز به آن چه واقع شده قبل از اين، و همچنين بر بدى عاقبت ظالمان در هر عصرى به آن چه واقع شده از بدى عاقبت ايشان در أعصار سابقه، و همچنين أمثال و نظاير اينها، و اللّه تعالى يعلم.

10974 يستدلّ على مروّة الرّجل ببثّ المعروف و بذل الاحسان و ترك الامتنان. دليل گفته مى‏شود بر مروّت و آدميّت مرد بپراكنده كردن عطا، و بذل احسان، و ترك منّت گذاشتن.

10975 يستدلّ على عقل الرّجل بكثرة وقاره، و حسن احتماله و على كرم أصله بحسن أفعاله. دليل گفته مى‏شود بر عقل و زيركى مرد ببسيارى وقار او، و نيكوئى احتمال او، و بر گرامى بودن أصل و نژاد او بنيكوئى كارهاى او، مراد به «نيكوئى احتمال» چنانكه مكرّر مذكور شد متحمّل شدن مؤنات و إخراجات محتاجان و أداى ديون ايشانست، يا تحمّل درشتيها و بى‏ادبيهاى ايشان، و بنا بر اين بمنزله تأكيد «بسيارى وقار» است.

حرف «ياء» بلفظ «يسير»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف «ياء» بلفظ «يسير» كه بمعنى «اندك» است. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

10976 يسير الرّياء شرك. اندك ريا شرك است، «ريا كردن» عبادتيست از براى ديدن كسى و يا شنيدن او، و مراد اينست كه اندك ريائى بمنزله شرك بخداست، زيرا كه شريك كردن كسيست با حق تعالى در عبادت از براى او.

10977 يسير الظّنّ شكّ. اندك ظنّ شكّ است، پوشيده نيست كه معنى شايع «ظنّ» گمان است يعنى اعتقاد راجحى كه بمرتبه جزم نباشد و صاحب آن احتمال خلاف آن بدهد احتمال مرجوحى، و معنى شايع «شكّ» اينست كه احتمال هر دو طرف مساوى باشد نزد كسى و هيچ طرفى را رجحانى نباشد در نظر او، و بنا بر اين معنى اين فقره مباركه ظاهر نيست مگر آنكه مراد اين باشد كه در عقايد دينيّه يقين بايد و ظنّ كافى نيست حتّى اين كه ظنّ در آنها بمنزله شكّ در دين است اگر همه ظنّ در اندكى از آنها باشد و باقى بمرتبه يقين رسيده باشد و «ظنّ» بمعنى دروغ و بمعنى تهمت نيز آمده، و بنا بر اين مراد اين مى‏تواند بود كه: اندك دروغ و تهمت زدن شكّ‏ در دينست و كسى را كه يقين كامل باشد بآن اصلا راه دروغ و تهمت زدن بخود ندهد و اللّه تعالى يعلم.

10978 يسير الغيبة إفك. اندك غيبت افك است، «افك» بكسر همزه و سكون فاء بمعنى بهتان آمده و بمعنى دروغ بسيار نيز آمده و بنا بر اين ممكن است كه: مراد اين باشد كه غيبت يعنى بدر است كسى را كه غايبانه او بگويند حكم بهتان يا دروغ بسيار بد دارد و عقاب آن عقاب بهتان يا چنان دروغيست.

10979 يسير الشّكّ يفسد اليقين. اندك شكّ فاسد ميكند يقين را، معنى شايع شكّ در شرح فقره سابق سابق مذكور شد و گاهى استعمال مى‏شود در مقابل جزم يعنى اين كه جزم بحكمى نباشد و احتمال خلاف برود هر چند احتمال مرجوحى باشد، و بنا بر اوّل ممكن است مراد اين باشد كه در همه عقايد دينيّه جزم بايد و شكّ اگر همه در اندكى از آنها باشد يقين بدين را فاسد كند، و بنا بر دويم مراد اين مى‏تواند بود كه در يقين بايد كه احتمال خلاف بهيچ وجه ندهد چه اگر اندك احتمال خلافى بدهد هر چند بغايت مرجوح باشد آن يقين را فاسد كند و در عقايد دينيّه كه يقين بايد چنان اعتقادى بكار نيايد.

10980 يسير الدّنيا يفسد الدّين. اندك دنيا فاسد ميكند دين را، ممكن است مراد اين باشد كه هر گاه از ممرّ حرام باشد، يا اين كه گاهى منشأ فساد دين شود.

10981 يسير الطّمع يفسد كثير الورع. اندك طمع فاسد ميكند بسيار ورع را.

10982 يسير الحرص يحمل على كثير الطّمع. اندك حرص مى‏دارد بر بسيار طمع، يعنى صاحب خود را بر آن مى‏دارد.

10983 يسير الدّين خير من كثير الدّنيا. اندك دين بهترست از بسيار دنيا.

يسير المعرفة يوجب فساد العمل. اندك معرفت لازم مى‏سازد فساد عمل را، ممكن است مراد به «معرفت» معرفت مردم باشد باين كس و معروف شدن نزد ايشان و مراد اين باشد كه اندك آن فاسد ميكند عمل را و مانع مى‏شود از عمل كامل و در بعضى نسخه‏ها چنين است :

10984 يسير المعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا. اندك معرفت لازم مى‏سازد بى رغبتى در دنيا را.

10985 يسير الهوى يفسد العقل. اندك هوا فاسد ميكند عقل را.

10986 يسير الأمل يوجب فساد العمل. اندك أمل لازم مى‏سازد فساد عمل را.

و ظاهر صحّت اين نسخه است و اين كه در نسخه‏ها سهوا از «يوجب» تا «يوجب» از قلم افتاده است.

10987 يسير يكفى خير من كثير يطغى. اندكى كه كافى باشد بهترست از بسيارى كه طغيان آورد.

10988 يسير الدّنيا يكفى، و كثيرها يردى. اندك دنيا كافيست و بسيار آن هلاك ميكند يا مى‏اندازد، يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

10989 يسير الحقّ يدفع كثير الباطل. اندك حقّ دفع ميكند بسيار باطل را.

10990 يسير العلم ينفى كثير الجهل. اندك علم نيست ميكند بسيار جهل را.

10991 يسير العطاء خير من التّعلّل بالاعتذار. اندك عطا بهترست از مشغول شدن بعذر گفتن، يعنى هر گاه سائل را باندك عطائى روانه توان كرد آن بهترست از اين كه هيچ ندهد و مشغول عذر گفتن شود و قدرى اوقات خود را در آن صرف كند، يا اين كه هر گاه عطاى زياد ميسّر نباشد از كمى عطا شرم نبايد كرد و آن را باعث بر منع نبايد نمود ، زيرا كه عطاى كم‏ باز بهترست از مشغول شدن بعذر گفتن.

10992 يسير التّوبة و الاستغفار يمحّص المعاصى و الاصرار. اندك توبه و استغفار پاك ميكند معاصى و اصرار بر آنها را.

10993 يسير الدّنيا خير من كثيرها، و بلغتها أجدر من هلكتها. اندك دنيا بهترست از بسيار آن، و قدرى از آن كه اكتفا توان كرد بآن سزاوارترست از قدرى از آن كه باعث هلاكت شود.

حرف ياء بلفظ ياء ندا

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ ياء ندا كه موضوع است از براى خواندن كسى و طلب رو آوردن او از براى استماع سخنى يا مطلبى ديگر. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

10994 يا أسرى الرّغبة أقصروا، فانّ المعرّج على الدّنيا لا يروعه منها الّا صريف أنياب الحدثان. اى اسيران رغبت در دنيا كوتاه كنيد، پس بدرستى كه ايستادگى كننده بر آن نمى‏ترساند او را از آن مگر آواز دندانهاى نيش حادثه، يعنى آوازى كه در وقت در هم شكستن دندانهاى نيش حادثه او را بگوش او رسد.

10995 يا أهل المعروف و الاحسان لا تمنّوا باحسانكم، فانّ الاحسان و المعروف يبطله قبح الامتنان. اى اهل معروف و احسان منّت مگذاريد بسبب احسان خود، پس بدرستى كه احسان و معروف باطل ميكند آن را زشتى منّت گذاشتن، «معروف» نيز بمعنى «احسانست».

10996 يا عبد اللَّه لا تعجل فى عيب عبد بذنبه فلعلّه مغفور له، و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليها. اى بنده خدا شتاب مكن در عيب كردن بنده بسبب گناه او، پس بسا باشد كه آن آمرزيده شده باشد از براى او، و ايمن مباش بر نفس خود از كوچك معصيتى، پس بسا باشد كه تو عذاب كرده شده باشى بر آن، مراد اينست كه گناه خرد را نيز سهل بايد شمرد و ايمن نبايد بود از آن، بسا باشد كه آدمى معذّب گردد بسبب گناه خردى.

10997 يا ابن آدم اذا رأيت اللَّه سبحانه يتابع عليك نعمه فاحذره و حصّن النّعم بشكرها. اى پسر آدم هر گاه ببينى خداى سبحانه را كه پى در پى ميكند بر تو نعمتهاى خود را پس حذر كن از آن، و نگهدارى كن نعمتها را بشكر آنها، مراد اينست كه بپياپى آمدن نعمتهاى خدا بى فاصله بلائى و مصيبتى مغرور نبايد شد بلكه حذر بايد كرد از آن، بسا باشد كه آن استدراج باشد چنانكه مكرّر مذكور شد پس بايد كه پناه برد بخدا از آن بتضرّع و زارى و خيرات و مبرّات، و «نگهدارى كن» حكم ديگرست در مطلق نعمتها باين كه نگهدارى آنها بشكر بايد كرد كه كفران نعمت باعث زوال آن مى‏شود، و در بعضى نسخه‏ها «تتايع» بياى دو نقطه زير پيش از عين است و بنا بر اين ظاهر اينست كه «نعمه» بضمّ ميم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: هر گاه ببينى خداى سبحانه را كه شتاب ميكند بر تو نعمتهاى او، يا شتاب كرده بر تو نعمتهاى او، پس حذر كن از آن و «تتايع» اگر چه استعمال نمى‏شود مگر در شرّ نهايت چون بيم شريّت آن هست استعمال آن مى‏تواند بود كه جهت اشاره بآن باشد.

پوشيده نماند كه مى‏تواند بود كه «تتايع» بفتح تاء و ضمّ عين خوانده شود بصيغه مضارع از باب تفاعل بحذف يك تا يا بفتح عين تا صيغه ماضى باشد از همان باب ليكن وجه اوّل ظاهرترست.

10998 يا دنيا يا دنيا اليك عنّى، ابى تعرّضت أم الىّ تشوّقت ، لا حان حينك، غرىّ غيرى لا حاجة لى فيك، قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة لى فيها، فعيشك قصير، و خطرك يسير، و أملك حقير، آه من قلّة الزّاد، و طول الطّريق، و بعد السّفر، و عظم المورد. اى دنيا اى دنيا دور شو از من، آيا مرا فرا پيش آمده يا بسوى من مشتاق شده، نزديك نيست وقت تو، فريب ده غير مرا، نيست حاجتى مرا بسوى تو، بتحقيق كه طلاق داده‏ام من ترا سه مرتبه كه نيست رجوعى مرا در آنها، پس عيش تو كوتاه است، و قدر تو اندكست، و اميد تو كوچك است، آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر  و بزرگى جائى كه بايد وارد شد، تشبيه شده دنيا بزنى كه فريب دهد آدمى را كه او را تزويج نمايد چنانكه شايع است و اين سخنان با او از براى استماع مردم است و اين كه حال آن بر ايشان ظاهر شود و خواستگارى آن ننمايند، «و آيا مرا فرا پيش آمده» يا «بسوى من مشتاق شده» استفهاميست از براى تعجّب از اينها و اظهار اين كه اينها اراده‏هائيست باطل نسبت بمن چه من كسى نيستم كه رغبت در تو كنم و خواستگارى تو نمايم، و «نزديك نيست وقت تو» يعنى وقت وصل من و تو أمرى نيست كه نزديك باشد خيال دوريست كه كرده، و ممكن است كه جمله دعائى باشد و ترجمه اين باشد كه: نزديك مباد وقت وصل تو نسبت بمن يا نسبت بكسى، و «فريب ده غير مرا» يعنى من كسى نيستم كه فريب تو خورم اگر خواهى فريب دهى ديگرى را مى‏توانى فريب داد، و چون زنى را كه سه طلاق دادند بعد از طلاق سيّم حرام مى‏شود و رجوع در آن نمى‏توان كرد مگر اين كه شوهر ديگر بكند و بعد از آن از او طلاق بگيرد و بعقد تازه بعقد اوّلى در آيد فرموده‏اند كه: تو نسبت بمن چنينى و بمنزله زنى كه سه مرتبه طلاق گفته شده باشد و ديگر رجوع در آن طلاق نتوان كرد، و بعد از آن وجه بى‏رغبتى در آنرا فرموده‏اند باين كه: عيش و زندگانى در آن كوتاهست، و قدر و شأن آن اندك، و اميد بآن كوچك و حقير، پس أهليّت اين ندارد كه كسى رغبت در آن نمايد و تتمّه كلام اظهار حسرتست بر حال آدمى و بى‏فكرى او و كمى توشه او از براى سفر آخرت چنين راه دراز و سفر دورى، و بزرگى شأن و خطر جايى كه آخر بايد وارد شد كه عرصه قيامت باشد.

10999 يا عبيد الدّنيا و العاملين لها اذا كنتم فى النّهار تبيعون و تشترونّ، و فى اللّيل على فروشكم تتقلّبون و تنامون، و فيما بين ذلك عن الآخرة تغفلون، و بالعمل تسوّفون، فمتى تفكّرون فى الارشاد، و تقدّمون الزّاد، و متى تهتمّون بأمر المعاد. اى بندگان دنيا و كار كنندگان از براى آن هر گاه بوده باشيد شما در روز چنين كه بفروشيد و بخريد، و در شب بر فراشهاى خود بغلطيد و بخوابيد، و در ميانه اين هر يك از آخرت غافل باشيد و عمل را پس اندازيد، پس چه وقت فكر مى‏كنيد در ارشاد و پيش مى‏اندازيد توشه و چه وقت اهتمام مى‏كنيد بكار معاد، مراد به «ارشاد» رسانيدن خودست براه راست درست، و مى‏تواند بود كه «ارشاد» از اشتباه نويسندگان نسخه‏ها ناشى شده باشد و اصل آن «ارتياد» باشد از مادّه «رود» از باب افتعال پس معنى چنين خواهد بود كه: پس چه وقت فكر مى‏كنيد در طلبيدن منزل براى خود يعنى كى بفكر منزل درست كردن در سراى آخرت مى‏افتيد و اين معنى‏ مناسب‏تر با مقام است، و مراد به «معاد» روز بازگشت است.

11000 يا أيّها النَّاس الى كم توعظون و لا تتّعظون فكم قد و عظكم الواعظون و حذّركم المحذّرون و زجركم الزّاجرون و بلّغكم العالمون و على سبيل النّجاة دلّكم الأنبياء و المرسلون و أقاموا عليكم الحجّة و أوضحوا لكم المحجّة، فبادروا العمل، و اغتنموا المهل، فانّ اليوم عمل و لا حساب  و غدا حساب و لا عمل ، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ. اى مردمان تا چند پند داده شويد و پند نگيريد پس بسا كه بتحقيق پند داده‏اند شما را پند دهندگان، و ترسانيده‏اند شما را ترسانندگان، و منع كرده‏اند شما را منع كنندگان، و رسانيده‏اند بشما عالمان (يعنى حقّ را و آنچه را بايد رسانيد از مواعظ و نصايح) و بر راه رستگارى راه نموده‏اند شما را پيغمبران و رسولان، و بر پا داشته‏اند بر شما حجّت، و واضح كرده‏اند از براى شما جادّه راه را، پس پيشى گيريد بعمل و غنيمت شماريد مهلت را، پس بدرستى كه امروز عمل است و نيست حسابى، و فردا حسابست و نيست عملى، و بزودى خواهند دانست آنانكه ستم كرده‏اند كه بچه محلّ بازگشتى بازگشت خواهند كرد «و سيعلم، تا آخر» آيه كريمه است كه آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه در آخر كلام خود بمناسبت آورده‏اند.

11001 يا أيّها النَّاس ازهدوا فى الدّنيا، فانّ عيشها قصير، و خيرها يسير، و إنّها لدار شخوص، و محلّة تنغيص، و إنّها لتدنى الآجال. تقطع الآمال، ألا و هى المتصّدية العنون، و الجامحة الحرون، و المانية الخئون. اى مردمان بى‏رغبت شويد در دنيا، پس بدرستى كه زندگانى آن كوتاه است، و خير آن اندك، و بدرستى كه هر آينه سراى رفتن و گذر كردنست، و جايگاه مكدّر ساختنست، و بدرستى كه آن نزديك مى‏سازد أجلها را، و قطع ميكند أملها را، آگاه باشيد و آن فرا پيش آينده است ظاهر شونده پيش روى، و سركشيست گهيگر  و تقدير كننده‏ايست خيانت كننده. «جايگاه مكدّر ساختنست» يعنى جايگاهيست كه همواره آدمى را مكدّر مى‏سازد و عيش در آن صاف نمى‏باشد از غمها و ألمها، و «آن فرا پيش آينده است» يعنى پيش آدمى مى‏آيد، و «ظاهر مى‏شود پيش روى او و رغبت مى‏فرمايد از راهها بجانب خود، «سركشيست گهگير» يعنى بمنزله اسب سركشى است كه رام نمى‏توان كرد آنرا چون سخت كنند زجر آنرا بايستد و نرود، و «تقدير كننده است» يعنى از براى مردم تقديرها و وعده‏ها ميكند كه چنين و چنان ميكنم از براى شما امّا خيانت كننده است و وفا نمى‏كند به آنها.

11002 يا أباذرّ إنّك إن غضبت للَّه فارج من غضبت له، إنّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك، فاترك فى أيديهم ما خافوك‏ عليه، و اهرب منهم بما خفتهم عليه، فما أحوجهم الى ما منعتهم، و ما أغناك عمَّا منعوك، و لو أنّ السّماوات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثم اتّقى اللَّه لجعل له منهما مخرجا، فلا يونسنّك الّا الحقّ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل، فلو قبلت دنياهم لأحبّوك، و لو قرضت منها لأمنوك. اين كلاميست كه آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه فرموده‏اند بأبى‏ذرّ غفارى رضى اللَّه عنه كه از أكابر صحابه رسول خداست صلّى اللَّه عليه و آله، و فضايل او ميانه همه اهل اسلام مشهور و معروفست، و از آن جمله حديث مستفيضى است كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرموده كه : بر نداشته زمين و سايه نينداخته آسمان بر صاحب زبانى راستگوتر از ابى‏ذرّ، و چون او أعمال قبيحه عثمان را كه مى‏ديد منع ميكرد او را و درشتى ميكرد با او، عثمان با او بد شد، تا اين كه آخر غضب كرد بر او و او را اخراج فرمود از مدينه مشرّفه، و در وقت بيرون رفتن او آن حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه مشايعت فرمود او را و اين سخنان را باو فرمودند و ترجمه آن اينست كه: اى اباذرّ اگر غضب كرده شده بر تو از براى خدا يعنى غضب كرده‏اند بر تو بسبب سخنانى كه تو گفته از براى خدا و از روى ديندارى پس اميد دار آن كسى را كه غضب كرده شده از براى او يعنى پروا مكن از آن غضب و اميدوار باش بخدا كه او تلافى آن خواهد كرد و انتقام ترا از آنكه غضب كرده خواهد كشيد، و ممكن است كه «غضبت» بصيغه معلوم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: اگر خشمناك شده تو از براى خدا، و مراد خشمناكى او باشد در اوقاتى كه منع عثمان مى‏كرده و درشتى مى‏كرده با او بسبب آن، پس اميد دار آنكه را غضب كرده از براى او يعنى پروا مكن از ايذا و آزارى كه رسانيدند بتو بسبب آن خشم تو، و غمگين مباش از آنها حقّ تعالى تلافى آنها خواهد كرد و انتقام ترا خواهد كشيد، و در نهج البلاغه «إنّك» و «غضبت» بى كلمه «إن» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: اى ابوذرّ بدرستيى كه تو غضب كرده شده از براى خدا يا خشمناك گرديده از براى خدا و اين ظاهرترست، زيرا كه معلوم است كه خشمناكى او از براى خدا بوده، و همچنين اين كه غضب عثمان بر او از براى سخنانى بوده كه او از براى خدا مى‏گفته و تتمّه كلام نيز صريح است در اين پس لفظ «ان» كه ظاهر در شكّ و تردّد در آنست مناسب نيست، بعد از آن فرموده‏اند كه: «اين قوم» يعنى عثمان و اتباع او «ترسيدند از تو بر دنياى خود» يعنى ترسيدند كه از سخنان تو ضررى بدنياى ايشان برسد، و تزلزلى در دولت ايشان پديد آيد، و «تو ترسيدى از ايشان بر دين خود» يعنى منع ايشان مى‏كردى و موافقت نمى‏كردى با ايشان از ترس اين كه مبادا اگر چنين نكنى ضرر بدين تو داشته باشد «پس واگذار در دست ايشان آنچه را ترس داشتند از تو بر آن» يعنى دنياى ايشان را و «بگريز از ايشان با آنچه ترس داشتى از ايشان بر آن» يعنى با دين خود، بعد از آن از روى تعجّب فرموده‏اند: «پس چه محتاجند ايشان بسوى آنچه منع كرده تو ايشان را، و چه بى‏نيازى تو از آنچه منع كردند ايشان ترا» يعنى در اين معامله زيان و خسرانى بتو نمى‏رسد بلكه زيان و خسران آن از براى ايشانست زيرا كه ايشان بغايت محتاجند بدين كه تو منع كردى از ايشان يعنى نفروختى بايشان و از براى خاطر ايشان دست بر نداشتى از آن، و تو بغايت بى‏نيازى از دنيا كه ايشان منع كردند ترا از آن، پس ايشان چون چيز خسيسى را كه حاجتى نبود ترا بآن خود برداشتند و منع كردند از تو، و تو چيز شريفى را كه ايشان و همه كس كمال احتياج دارند بآن نگاهداشتى از براى خود و ايشان محروم ماندند از آن، و ظاهرست كه در اين سودا ضرر و زيان با ايشانست نه با تو، و بعد از آن فرموده‏اند كه: «و اگر اين كه آسمانها و زمين بوده باشند بر بنده بهم آمده» يعنى ملتئم شوند بيكديگر و بنده در ميان آنها بماند بعنوانى كه نتواند از جاى خود حركت كند «بعد از آن پرهيزگارى نمايد خدا را هر آينه بگرداند خدا از براى او بدر شدى از آنها» و غرض اينست كه هر چند كسى در كمال شدّت و سختى افتد چون تقوى و پرهيزگارى آورد حق تعالى بگرداند از براى او بدر شدى از آن، بعد از آن فرموده‏اند كه: هر گاه پرهيزگارى چنين است «پس انس نفرمايد زينهار ترا مگر حقّ، و رم ندهد زينهار ترا مگر باطل» چه اين تمام حقيقت پرهيزگاريست بعد از آن فرموده‏اند كه: «پس اگر قبول مى‏كردى دنياى ايشان را هر آينه دوست مى‏داشتند ترا، و اگر مى‏بريدى از دنيا هر آينه ايمن مى‏شدند از تو» يعنى اگر تو نيز مانند ايشان مى‏بريدى پاره از دنيا را از دنيا براى خود و شريك مى‏شدى با ايشان در دنيا دارى هر آينه ايمن مى‏شدند از تو و ترسى نداشتند و ايذا و آزار تو نمى‏كردند.

11003 يا أهل الغرور ما ألهجكم بدار خيرها زهيد، و شرّها عتيد، و نعيمها مسلوب، و مسالمها محروب، و مالكها مملوك، و تراثها متروك. اى اهل غرور چه چيز حريص كرده شما را بسرائى كه خير آن كم است، و شرّ آن آماده است، و نعمت آن مسلوبست، و آشتى كننده با آن محروب، و مالك آن مملوكست، و ميراث آن متروك، مراد به «أهل غرور» جمعى‏اند كه مغرور بدنيا شده‏اند و فريب آن را خورده‏اند، و غرض نشنيع ايشانست و اين كه چيزى نيست كه باعث حرص بر آن و ولوع بآن شود، با وجود آنچه از صفات آن مشاهده مى‏شود پس چه چيز منشأ حرص و ولوع شما شده، و «نعمت آن مسلوبست» يعنى ربوده شده است يا باعتبار اين كه بزودى ربوده خواهد شد، و يا باعتبار اين كه در حقيقت نعمتى نيست در آن، و نعمتهاى خسيسه آن چندان آميخته بتعبها و المهاست كه با وجود آنها آنها را نعمت نمى‏توان شمرد، و «محروب» كسى را گويند كه مال او ربوده شده باشد و برهنه و بى‏چيز مانده باشد، و مراد بر قياس سابق اينست‏