غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۷ -


10752 101-  من ملكه الهوى لم يقبل من نصوح نصحا. 5 406 كسى كه هوا و هوس زمامدار او شود از هيچ خيرخواهى نصيحت نپذيرد.

10753 102-  من عرى عن الهوى عمله، حسن اثره فى كلّ امر. 5 432 كسى كه عمل او از هوا و هوس برهنه و پاك شد، اثر و نتيجه هر كارى از كارهاى او نيكو شود.

10754 103-  من اتّبع هواه أعماه و أصمّه و أذلّه و أضلّه. 5 459 كسى كه از هواى نفس خويش پيروى كند او را كر و كور كند و خوار و گمراهش سازد.

10755 104-  من استفاده هواه استحوذ عليه الشّيطان. 5 465 كسى كه خواهش و هواى نفس او از وى سود برد، شيطان بر او مسلّط گردد.

10756 105-  من نظر بعين هواه افتتن و جار، و عن نهج السّبيل زاغ و حار. 5 470 كسى كه با ديده هواى نفس (به كارها) بنگرد دچار فتنه گردد و ستم كند، و از راه روشن منحرف شده سرگردان شود.

10757 106-  من حقّ العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه. 6 25 بر انسان عاقل لازم است كه پيش از چيره شدن بر دشمن خود بر هواى نفس خود چيره شود.

10758 107-  ما ضادّ العقل كالهوى. 6 54 چيزى مانند هواى نفس با عقل دشمنى و ضديّت ندارد.

10759 108-  ما أهلك الدّين كالهوى. 6 72 چيزى مانند هواى نفس دين را تباه نكرده است.

10760 109-  ملاك الدّين مخالفة الهوى. 6 117 ملاك و معيار دين، مخالفت كردن با هواى نفس است.

10761 110-  مركب الهوى مركب مرد. 6 125 مركب هواى نفس، مركبى هلاك كننده است.

10762 111-  مخالفة الهوى شفاء العقل. 6 130 مخالفت كردن با هواى نفس شفا دهنده عقل است.

10763 112-  مغلوب الهوى دائم الشّقاء مؤبّد الرّق. 6 139 كسى كه مغلوب هواى نفس گشته بدبختى دائم و بردگى هميشگى دارد.

10764 113-  نعم عون الشّيطان اتّباع الهوى. 6 161 پيروى هواى نفس، كمك‏كار و ياور خوبى براى شيطان است.

10765 114-  نظام الدّين مخالفة الهوى و التّنزّه عن الدّنيا. 6 177 نظام دين به مخالفت با هواى نفس و سپرهيز جستن از دنياست.

10766 115-  هلك من أضلّه الهوى و استقاده الشّيطان الى سبيل العمى. 6 196 نابود گشته كسى كه هواى نفس گمراهش ساخته و شيطان او را به گمراهى و كورى كشانده است.

10767 116-  هواك أعدى عليك من كلّ عدوّ فاغلبه و الّا أهلكك. 6 213 هواى نفس از هر دشمنى با تو دشمن‏تر است، بر آن چيره شو و گرنه تو را هلاك مى‏كند.

10768 117-  لا يبعدنّ هواك علمك. 6 274 زنهار كه هواى نفس تو علم و دانشت را از تو دور نگرداند (و ميان تو و علم، فاصله و جدايى نيندازد).

10769 118-  لا تقولنّ ما يوافق هواك و ان قلته لهوا او خلته لغوا، فربّ لهو يوحش منك حرّا و لغو يجلب عليك‏ شرّا. 6 285 هيچ گاه سخنى نگو كه بر طبق هواى نفس تو باشد اگر چه آن را بيهوده و شوخى بگويى و يا لغو پندارى، كه چه بسا سخن شوخى و بيهوده‏اى كه انسان آزاده‏اى را از تو مى‏رماند، و چه بسا گفتار لغوى كه پى‏آمد شرّى براى تو خواهد داشت.

10770 119-  لا تتّبع الهوى فمن تبع هواه ارتبك. 6 296 پيروى از هواى نفس مكن كه هر كس از هواى نفس خود پيروى كند در لجنزار بدبختى فرو رود.

10771 120-  لا ترخّص لنفسك فى مطاوعة الهوى و ايثار لذّات الدّنيا فيفسد دينك و لا يصلح و تخسر نفسك و لا تربح. 6 331 به نفس خود اجازه و رخصت مده كه از خواهش پيروى كند و لذتهاى دنيا را برگزيند، كه اگر چنين شد دين تو تباه گشته و اصلاح نگردد، و نفس تو زيان كرده و سودى نبرد.

10772 121-  لا تكونوا عبيد الاهواء و المطامع. 6 340 برده هوا و هوس و طمعهاى نفسانى خود نباشيد.

10773 122-  لا عدوّ كالهوى. 6 351 دشمنى همچون هواى نفس نيست.

10774 123-  لا دين مع هوى. 6 362 با آمدن هوا و غلبه آن بر انسان، دينى به جاى نماند.

10775 124-  لا عقل مع هوى. 6 363 با بودن هوا و هوس عقل و خردى نيست.

10776 125-  لا يجتمع العقل و الهوى. 6 370 عقل و هواى نفس با هم در يك جا جمع نمى‏شوند.

10777 126-  لا تلف أعظم من الهوى. 6 434 چيزى براى نيستى و تلف بزرگتر از هوا و هوس نيست.

10778 127-  يسير الهوى يفسد العقل. 6 456 اندكى از هواى نفس، عقل را تباه كند.

باب الهيبة (ترس، پرهيز)

10779 1-  اذا هبت أمرا فقع فيه فانّ شدّة توقّيه أشدّ من الوقوع فيه. 3 172 هرگاه از انجام كارى بيم دارى اقدام كن كه سختى بيم و هراس از آن، دشوارتر از اقدام و انجام آن است.

10780 2-  من هاب خاب. 5 147 هر كس از چيزى بيم داشته باشد از دستيابى بدان محروم گردد. 

حرف «الياء»

باب اليأس (نوميدى)

10781 1-  اليأس حرّ. 1 23 نوميدى از خلق خدا آزادى و حريّت است.

10782 2-  اليأس عتق. 1 41 ياس از مردم و طمع نداشتن به آنها آزادى است.

10783 3-  اليأس مسلاة. 1 52 نوميدى از مردم دلدارى و تسلّى بخش است.

10784 4-  اليأس غناء حاضر. 1 82 نوميدى از مردم توانگرى آماده‏اى است (كه نياز به كسب و تجارت ندارد).

10785 5-  اليأس يريح النّفس. 1 167 نوميد شدن از كمك و وعده ديگران جان را آسوده سازد.

10786 6-  اليأس عتق مجدّد. 1 194 نوميدى آزادى تازه‏اى است (يعنى بعد از طمع به مال مردم و دنيا كه آدمى را به بردگى در آورد نوميدى از آنها آزادى جديدى است).

10787 7-  اليأس عتق مريح. 1 232 نوميدى از مردم، آزادى آسايش بخشى است.

10788 8-  اليأس يعزّ الاسير. 1 274 نوميدى از مردم اسير طمع را عزّت دهد (و از اسارت بدر آورد).

10789 9-  اليأس خير من التّضرّع الى النّاس. 1 372 نوميدى از مردم بهتر از زارى كردن به درگاه آنان است.

10790 10-  اليأس احد النّجحين. 2 11 نوميدى از مردم يكى از دو بخش رسيدن به پيروزى و رستگارى است.

10791 11-  الخلاص من أسر الطّمع باكتساب اليأس. 2 39 رهايى يافتن از بردگى طمع، به كسب كردن نوميدى از مردم است.

10792 12-  اصل الاخلاص اليأس ممّا فى أيدى النّاس. 2 416 اساس و ريشه اخلاص نوميد شدن از آن چيزهايى است كه در دست مردم است.

10793 13-  اوّل الاخلاص اليأس ممّا فى أيدى النّاس. 2 459 اساس و ريشه اخلاص نوميد شدن از آن چيزهايى است كه در دست مردم است.

10793 13-  اوّل الاخلاص اليأس ممّا فى ايدى النّاس. 2 459 سرآغاز اخلاص، نوميدى از دارايى مردم است.

10794 14-  اذا أراد أحدكم ان لا يسأل اللّه سبحانه شيئا الّا أعطاه، فلييأس من النّاس و لا يكون له رجاء الّا اللّه سبحانه. 3 171 هرگاه يكى از شما بخواهد كه از خداى سبحان هر چه درخواست مى‏كند به او عطا فرمايد، بايد از مردم نا اميد شود، و هيچ اميدى جز به خداى سبحان نداشته باشد.

10795 15-  باليأس يكون الغناء. 3 215 بى‏نيازى و توانگرى به وسيله نوميدى از مردم خواهد بود.

10796 16-  تحلّ باليأس ممّا فى أيدى النّاس تسلم من غوائلهم، و تحرز المودّة منهم. 3 289 آراسته كن خود را به نوميدى از آنچه در دست مردم است تا از آفتهاى آنها در امان باشى، و دوستى آنها را براى خود فراهم نمايى.

10797 17-  تعجيل اليأس أحد الظّفرين. 3 317 شتاب كردن در نااميد نمودن حاجتمند، يكى از دو پيروزى است (يعنى اگر نمى‏تواند حاجتش را برآورد زودتر نااميدش كند).

10798 18-  حسن اليأس أجمل من ذلّ الطّلب. 3 392 خوبى نوميدى از خوارى طلب و درخواست زيباتر است.

10799 19-  ظلف النّفس عمّا فى أيدى النّاس هو الغنى الموجود. 4 278 باز داشتن و خويشتن‏دارى نمودن از طمع به دارايى مردم، توانگرى حاضرى است (كه نياز به كسب و كار و در آمد ندارد).

10800 20-  قد يكون اليأس ادراكا اذا كان الطّمع هلاكا. 4 477 به حقيقت كه نوميدى دست آورد خوبى است در آنجا كه طمع نابودى است (يعنى در جايى كه طمع سبب نابودى است، نوميدى از مردم براى نجات وسيله خوبى است).

10801 21-  من باع الطّمع باليأس لم يستطل عليه النّاس. 5 433 كسى كه طمع از مردم را به نوميد شدن از ايشان بفروشد، مردم بر او سر بزرگى و تكبر نكنند.

10802 22-  من أيس من شي‏ء سلا عنه. 5 456 كسى كه از چيزى نااميد شد دل از آن بر كند و فراموشش كند.

10803 23-  مرارة اليأس خير من التّضرّع‏ الى النّاس. 6 130 تلخى نوميدى بهتر از زارى كردن به درگاه مردم است.

10804 24-  نال الغنى من رزق اليأس عمّا فى ايدى النّاس و القناعة بما اوتى و الرّضا بالقضاء. 6 182 به بى‏نيازى و توانگرى نائل گشته كسى كه نعمت نااميدى از مردم روزى او گرديده، و كسى كه قناعت به داده خدا و رضايت به قضا و قدر الهى، بهره‏اش گرديده است.

10805 25-  قتل القنوط صاحبه. 4 520 نوميدى از رحمت حق صاحب خود را كشته و هلاك كرده است.

10806 26-  كلّ قانط آيس. 4 527 هر كه از رحمت حق نوميد باشد نوميد واقعى است.

10807 27-  للخائب الآيس مضض الهلاك. 5 27 كسى كه از رسيدن به خواسته‏اش نوميد شود، رنج كشنده‏اى دارد.

10808 28-  لا تيأس من الزّمان اذا منع، و لا تثق به اذا اعطى، و كن منه على اعظم الحذر. 6 294 اگر زمانه چيزى را از تو منع كرد، نوميد مشو، و اگر چيزى به تو داد بدان اعتماد مكن، و پيوسته از آن بزرگترين واهمه و پرهيز را داشته باش.

10809 29-  لا تؤيسنّ مذنبا فكم عاكف على ذنبه ختم له بالمغفرة، و كم مقبل على عمل هو مفسد له ختم له فى آخر عمره بالنّار. 6 325 هيچ گاه گنه‏كارى را نااميد مكن كه بسا افرادى كه آلوده به گناهند ولى سرانجامشان به آمرزش و مغفرت انجاميده، و بسا افرادى كه به عمل نيكى رو آورند ولى آن را تباه كنند و در پايان عمر كارشان به دوزخ بينجامد.

باب اليتيم

10810 1-  بئس القوت أكل مال الايتام. 3 251 چه بد خوراكى است خوردن مال يتيم.

10811 2-  برّوا أيتامكم و واسوا فقرائكم و ارفقوا بضعفائكم. 3 267 با يتيمان خود به نيكى رفتار كنيد، و با فقيران و مستمندان مواسات و برابرى داشته باشيد، و با ناتوانان به مهربانى رفتار كنيد.

10812 3-  كافل اليتيم اثير عند اللّه. 4 634 كفالت كننده يتيم، از گرامى داشته شدگان درگاه خدا است.

10813 4-  من ظلم يتيما عقّ اولاده. 5 168 كسى كه به يتيمى ستم كند پيوند خود را از فرزندانش بريده (و آنها را دچار ستم ديگران خواهد كرد).

10814 5-  من رعى الايتام رعى فى بنيه. 5 243 كسى كه رعايت حال يتيمان را بكند ديگران رعايت حال فرزندانش را بكنند.

10815 6-  من افضل البرّ برّ الايتام. 6 44 از بهترين نيكوكاريها نيكى كردن به يتيمان است.

باب اليقظة (بيدارى، هشيارى)

10816 1-  اليقظة نور. 1 37 بيدارى و آگاهى، نور و روشنايى است.

10817 2-  اليقظة استبصار. 1 50 بيدارى بينايى است.

10818 3-  اليقظة كرب. 1 59 بيدارى انسان (و آگاهى از اوضاع و احوال اين جهان و آن جهان) سبب اندوه است.

10819 4-  التّيقّظ فى الدّين نعمة على من رزقه. 2 123 بيدارى در دين نعمتى است براى هر كس كه بدان بهره‏مند گشته است.

10820 5-  الا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدّته. 2 329 آيا كسى نيست كه پيش از سرآمدن دوران و مدّتش بيدار شود

10821 6-  من لم يستظهر باليقظة لم ينتفع بالحفظة. 5 415 كسى كه از بيدارى و آگاهى خود كمك نگيرد از نگهبانان و پاسداران سودى‏ نبرد.

10822 7-  من امارات الدّولة اليقظة لحراسة الامور. 6 30 از نشانه‏هاى دولتدارى بيدارى براى نگهبانى كردن كارها است.

10823 8-  من النّبل ان تتيقّظ لايجاب حقّ الرّعيّة اليك، و تتغابى عن الجناية عليك. 6 38 از زيركى و بزرگى است كه براى اثبات حق رعيّتى كه نزد تو آيد بيدار باشى، و از گناه و خلافى كه نسبت به تو كرده‏اند تغافل كنى و خود را به بى‏خبرى بزنى.

10824 9-  لا تنجع الرّياضة الّا فى نفس يقظة. 6 431 رياضت و تربيت سود ندهد مگر در نفس بيدار.

10825 10-  قد يقّظتم فتيقّظوا و هديتم فاهتدوا. 4 478 به راستى كه شما را بيدار كرده‏اند (و هر چه وسيله بيدارى بوده در باره شما به كار برده‏اند) پس بيدار شويد و راهنمايى شده‏ايد پس راه بيابيد.

باب اليقين

10826 1-  اليقين عبادة. 1 17 يقين داشتن عبادت و بندگى است.

10827 2-  اليقين نور. 1 26 يقين نور و روشنايى است.

10828 3-  اليقين عنوان الايمان. 1 96 يقين سرلوحه ايمان است.

10829 4-  اليقين افضل الزّهادة. 1 105 يقين برترين زهد ورزيدن است.

10830 5-  اليقين عماد الايمان. 1 107 يقين، ستون و تكيه‏گاه ايمان است.

10831 6-  اليقين جلباب الاكياس. 1 157 يقين، جامه تن زيركان است.

10832 7-  اليقين يرفع الشّكّ. 1 206 يقين، شك و ترديد را يكسره زائل كند.

10833 8-  اليقين يثمر الزّهد. 1 211 يقين ميوه زهد دنيا را به بار آورد.

10834 9-  اليقين رأس الدّين. 1 214يقين اساس دين است.

10835 10-  اليقين أفضل عبادة. 1 215 يقين برترين عبادتها است.

10836 11-  المغبوط من قوى يقينه. 1 339 كسى مورد غبطه و آرزوى ديگران خواهد بود كه يقينش قوى باشد.

10837 12-  الموقن اشدّ النّاس حزنا على نفسه. 2 110 كسى كه يقين دارد از همه مردم اندوهش بر خود (و نگرانى‏اش از حال خود در آخرت) بيشتر و سخت‏تر است.

10838 13-  ايقن تفلح. 2 171 يقين داشته باش تا رستگار شوى.

10839 14-  اين الموقنون الّذين خلعوا سرابيل الهوى و قطعوا عنهم علائق الدّنيا. 2 364 كجايند يقين دارندگانى كه جامه‏هاى هوا و هوس را از تن به دور كرده و علاقه‏هاى دنيا را از خود جدا كرده و بريده‏اند

10840 15-  افضل الدّين اليقين. 2 375 برترين دين يقين است.

10841 16-  افضل الايمان حسن الايقان. 2 397 برترين ايمان، يقين نيكو است.

10842 17-  اصل الصّبر حسن اليقين باللّه. 2 415 ريشه و اساس صبر و بردبارى، يقين نيكو داشتن به خداى تعالى است.

10843 18-  اصل الزّهد اليقين و ثمرته السّعادة. 2 418 اصل و ريشه زهد، يقين است، و ميوه‏اش نيكبختى است.

10844 19-  افضل الايمان حسن الايقان و افضل الشّرف بذل الاحسان. 2 466 برترين ايمان يقين نيكو داشتن، و برترين شرافتها بذل احسان و بخشش است.

10845 20-  انّ الدّين لشجرة اصلها اليقين باللّه و ثمرها الموالاة فى اللّه و المعاداة فى اللّه سبحانه. 2 541 به راستى كه دين، درختى است كه‏ ريشه‏اش يقين، و ميوه و ثمره‏اش دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خداست.

10846 21-  باليقين تتمّ العبادة. 3 201 به وسيله يقين، عبادت كامل گردد.

10847 22-  ثمرة اليقين الزّهادة. 3 324 ميوه يقين، زهد ورزيدن در دنياست.

10848 23-  ثمرة الدّين قوّة اليقين. 3 331 ميوه دين، قوّت يقين است.

10849 24-  ثبات الدّين بقوّة اليقين. 3 350 پابرجا بودن دين، به نيرومند بودن يقين است.

10850 25-  حسن الدّين من قوّة اليقين. 3 383 نيكويى دين، از نيرومندى و قوت يقين سرچشمه گيرد.

10851 26-  خير الامور ما اسفر عن اليقين. 3 424 بهترين كارها آن است كه از يقين پرده بردارد (يعنى نشانه داشتن يقين باشد مانند توكل و صبر و امثال آنها).

10852 27-  ذلّل قلبك باليقين، و قرّره بالفناء، و بصّره فجائع الدّنيا. 4 33 دل خود را به وسيله يقين رام گردان، و به ياد آورى فنا و نيستى اين جهان آرام، و به مصيبتهاى دنيا بينايش گردان.

10853 28-  رأس الدّين صدق اليقين. 4 48 اساس دين، يقين راست و درست است.

10854 29-  سبب الاخلاص اليقين. 4 125 سبب اخلاص، يقين است.

10855 30-  سلاح الموقن الصّبر على البلاء و الشّكر فى الرّخاء. 4 129 اسلحه و ساز و برگ كسى كه يقين دارد شكيبايى در هنگام بلا و سپاسگزارى در هنگام فراخى نعمت است.

10856 31-  صلاح الدّين بحسن اليقين. 4 197 صلاح و شايستگى دين، به نيكويى يقين است.

10857 32-  طوبى لمن بوشر قلبه ببرد اليقين. 4 245 خوشا به حال كسى كه دل او مباشر خوشى و خنكى يقين است.

10858 33-  عليك بلزوم اليقين و تجنّب الشّكّ، فليس للمرء شي‏ء اهلك لدينه من غلبة الشّكّ على يقينه. 4 297 بر تو باد به ملازمت يقين و دورى جستن از شك و ترديد، زيرا براى نابودى دين چيزى نابود كننده‏تر از اين نيست كه شك بر يقين او غلبه كند.

10859 34-  عليكم بلزوم اليقين و التّقوى فانّهما يبلّغانكم جنّة المأوى. 4 305 بر شما باد به ملازمت يقين و پرهيزكارى كه اين دو، شما را به بهشت برين «جنّة المأوى» مى‏رسانند.

10860 35-  على قدر الدّين تكون قوّة اليقين. 4 313 قوت و نيروى يقين به اندازه دين خواهد بود.

10861 36-  قوّوا ايمانكم باليقين فانّه أفضل الدّين. 4 512 ايمان خود را با يقين تقويت كنيد، كه به راستى يقين برترين مرتبه دين است.

10862 37-  غاية الايمان الايقان. 4 368 نهايت مرتبه ايمان، يقين داشتن است.

10863 38-  كلّ ما خلا اليقين ظنّ و شكوك. 4 536 هر آنچه يقين نباشد گمان و شك خواهد بود.

10864 39-  كيف يرضى بالقضاء من لم يصدق يقينه. 4 563 چگونه راضى به قضا و قدر الهى است كسى كه يقين او راست و صادق نباشد.

10865 40-  كن موقنا تكن قويّا. 4 600 يقين داشته باش تا قوى و نيرومند باشى.

10866 41-  كفى باليقين عبادة. 4 576 براى انجام عبادت همان يقين كافى است.

10867 42-  لو صحّ يقينك لما استبدلت الفانى بالباقى، و لا بعت السّنىّ بالدّنىّ. 5 114 اگر حقيقتا يقين تو درست باشد هيچ گاه دنياى فانى را به سراى پايدار آخرت تبديل نخواهى كرد، و جايگاه والاى بهشت را به لذتهاى پست دنيا نخواهى‏ فروخت.

10868 43-  من ايقن افلح. 5 147 كسى كه يقين دارد رستگار شده است.

10869 44-  من ايقن ينج. 5 149 كسى كه يقين دارد نجات يابد.

10870 45-  من حسن يقينه يرج. 5 149 كسى كه يقين او نيكو باشد اميدوار است.

10871 46-  من يؤمن يزدد يقينا. 5 203 كسى كه ايمان داشته باشد بر يقين او افزوده گردد.

10872 47-  من يستيقن يعمل جاهدا. 5 203 كسى كه يقين دارد، تلاشگرانه كار كند.

10873 48-  من قوى يقينه لم يرتب. 5 230 كسى كه يقينش قوى باشد شك و ترديد نكند.

10874 49-  من حسن يقينه حسنت عبادته. 5 294 كسى كه يقينش نيكو باشد عبادتش نيكو گردد.

10875 50-  من صدق يقينه لم يرتب. 5 297 كسى كه يقينش راست و درست باشد ترديد نكند.

10876 51-  من لم يوقن بالجزاء أفسد الشّك يقينه. 5 408 كسى كه يقين به پاداش و كيفر ندارد، شك و ترديد يقينش را تباه كند.

10877 52-  من لم يوقن قلبه لم يطعه عمله. 5 415 كسى كه دلش يقين ندارد، عمل و كردارش از او فرمانبردارى نكند.

10878 53-  من ايقن رجا. 5 466 كسى كه يقين دارد، اميدوار است.

10879 54-  ما اعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد اليقين. 6 71 چه سعادت بزرگى دارد كسى كه دلش با خوشى و خنكى يقين مباشر و همراه است.

10880 55-  ما غدر من أيقن بالمرجع. 6 77 پيمان شكنى نكند كسى كه يقين به بازگشت دارد.

10881 56-  ملاك الايمان حسن الايقان. 6 118 ملاك ايمان، داشتن يقين نيكو است.

10882 57-  نوم على يقين خير من صلاة فى شكّ. 6 170 خوابيدن با يقين بهتر است از نماز خواندن با شك و ترديد.

10883 58-  نعم الطّارد للشّكّ اليقين. 6 158 براى طرد كردن شك، يقين چيز خوبى است.

10884 59-  هلك من باع اليقين بالشّكّ و الحقّ بالباطل و الآجل بالعاجل. 6 198 هلاك شده كسى كه يقين را به شك، و حق را به باطل، و دنياى زودگذر را به آخرت پايدار فروخته است.

10885 60-  هجم بهم العلم على حقيقة الايمان و باشروا روح اليقين فاستسهلوا ما استوعر المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدّنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى، أولئك خلفاء اللّه فى أرضه، و الدّعاة الى دينه آه آه شوقا الى رؤيتهم. 6 214 علم و دانش با حقيقت ايمان بدانها روى آورد و روح يقين را لمس كردند، و آنچه دنيا پرستان هوسباز دشوار مى‏شمردند بر آنها آسان شد، آنان به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته و در دنيا با بدنهايى زندگى مى‏كنند كه ارواحشان به جهان بالا پيوند دارد، اينان جانشينان خدايند در روى زمين و دعوت كنندگان مردم هستند به سوى خداوند، هاى هاى كه چقدر اشتياق ديدارشان را دارم 

10886 61-  لا ايمان لمن لا يقين له. 6 402 ايمان ندارد كسى كه يقين ندارد.

10887 62-  يستدلّ على اليقين بقصر الأمل و اخلاص العمل و الزّهد فى الدّنيا. 6 452 راهنمايى شود بر وجود يقين به كوتاه كردن آرزو، و اخلاص عمل و زهد و بى‏رغبتى در دنيا.

10888 63-  اليقين جلباب الاكياس. 1 215 يقين جامه زيركان است.

باب اليمين (سوگند)

10889 1-  اسرع شي‏ء عقوبة اليمين الفاجرة. 2 407 سريع‏ترين عملها از نظر كيفر، سوگند دروغ است.

10890 2-  كيف يسلم من عذاب اللّه المتسرّع الى اليمين الفاجرة. 4 562 چگونه سالم بماند از عذاب و كيفر خدا كسى كه به قسم دروغ شتاب كند.

10891 3-  للاحمق مع كلّ قول يمين. 5 30 آدم احمق براى هر سخنى سوگندى مى‏خورد.

10892 4-  من مهانة الكذّاب جوده باليمين بغير مستحلف. 6 21 از پستى آدم دروغگو است كه بى‏آنكه او را سوگند دهند، سخاوتمندانه سوگند مى‏خورد.

10893 5-  لا تعوّد نفسك اليمين فانّ الحلّاف لا يسلم من الاثم. 6 293 خودت را به سوگند عادت مده كه آدمى كه زياد قسم مى‏خورد از گناه ايمن نيست.

باب الايام (روزگار)

10894 1-  الايّام توضح السّرائر الكامنة. 1 345 روزگار رازهاى پوشيده را آشكار مى‏كند.

10895 2-  الايّام صحائف آجالكم فخلّدوها أحسن أعمالكم. 2 120 روزها نامه‏هاى عمر شماست پس آنها را به بهترين عملهاى خود جاويدان كنيد.

10896 3-  اللّيل و النّهار دائبان فى طىّ الباقين و محو آثار الماضين. 2 167 شب و روز در تلاشند براى در نورديدن ماندگان، و محو آثار گذشتگان.

10897 4-  انّ ليلك و نهارك لا يستوعبان لجميع حاجاتك، فاقسمها بين عملك و راحتك. 2 606 به راستى كه شب و روز تو، در برگيرنده همه خواسته‏هاى تو نيستند، پس تقسيم كن آنها را ميانه كار و آسايش خود (بخشى را براى كار و بخشى را به استراحت خود اختصاص بده).

10898 5-  فاز من اصلح عمل يومه و استدرك فوارط أمسه. 4 414 رستگار شد كسى كه كار امروز خود را اصلاح كرده، و كوتاهى كردنهاى ديروز خود را جبران نموده است.

10899 6-  كلّ يوم يسوق الى غده. 4 533 هر روز انسان را به سوى فردا سوق مى‏دهد و به پيش مى‏برد.

متفرقات

10900 1-  كلّ شي‏ء يستطاع الّا نقل الطّباع. 4 541 هر چيزى را مى‏توان انجام داد مگر جابجا كردن خصلتها.

10901 2-  الاغتراب احد الشّتاتين. 2 14 به غربت افتادن (و از وطن به دور بودن) يكى از دو پراكندگى (زندگى) است.

10902 3-  اين تضلّ عقولكم و تزيغ نفوسكم أ تستبدلون الكذب بالصّدق و تعتاضون الباطل بالحقّ. 2 363 به كجا گمراه مى‏شود عقلهاى شما، و منحرف مى‏شود جانهاى شما، آيا دروغ را به راستى تبديل مى‏كنيد، و يا باطل را به جاى حق مى‏گيريد

10903 4-  ما اقرب السّعود من النّحوس. 6 86 چه نزديك است نيكبختيها به نحوستها.

10904 5-  بقدر علوّ الرّفعة تكون نكاية الوقعة. 3 232 به اندازه بلندى مقام است زخم و رنج‏ پيش‏آمدها (كه به همان مقدار اثر مى‏كند).

10905 6-  حسن السّراح احد الرّاحتين. 3 392 به نيكويى رها كردن حاجتمند، يكى از دو راحتى و آسايش او است.

10906 7-  ثيابك على غيرك أبقى لك منها عليك. 3 347 جامه تو بر تن ديگرى ماندگارتر است تا بر تن خودت (زيرا پاداش آن هميشه خواهد ماند، ولى بر تن خودت مندرس و پاره شده و از بين مى‏رود).

10907 1-  اجمل ادلال من ادلّ عليك و اقبل عذر من اعتذر اليك و احسن الى من اساء اليك. 2 212 كسى كه به تو كرشمه كند، كرشمه‏اش را بپذير و كسى كه از تو عذر خواهد، عذرش بپذير، و كسى كه به تو بدى كرد به او نيكى كن.

10908 8-  تعزّ عن الشّى‏ء اذا منعته بقلّة ما يصحبك اذا اوتيته. 3 310 هرگاه چيزى به تو نرسيد خود را دلدارى ده به اين كه اگر به من مى‏رسيد زمان اندكى با من همراه بود.

10909 9-  ربّما شرق شارق بالماء قبل ريّه. 4 80 چه بسا كه گلوگير شود انسان به آشاميدنى پيش از سيرابيش (و با همان مرگش فرا رسد).

10910 10-  ربّما تجهّمت الامور. 4 83 چه بسا كارها كه به ناخوشى سر رسند (و هميشه امور بر وفق مراد نباشد).

10911 11-  بئس السّعى التّفرقة بين الأليفين. 3 256 چه بد كوشش و تلاشى است كوشش در راه جدايى انداختن ميان دو همدم و دوست.

10912 12-  ربّ ذى ابّهة احقر من كلّ حقير. 4 69 بسا انسانهاى ابهّت‏دارى كه از هر پستى پست‏ترند.

10913 13-  قد تتجهّم المطالب. 4 461 گاه است كه مطلبها با روى ناخوشى‏ در آيد.

10914 14-  قد تعمّ الامور. 4 466 گاه است كه كارها همگانى شود.

10915 15-  قد ينبو الحسام. 4 469 گاه است كه شمشير برنده كند شود.

10916 16-  المستسلم موقّى. 1 47 كسى كه فرمانبردار و مطيع (دستورات حق) باشد از عذاب الهى نگهدارى شده است.

10917 17-  كلّ ممتنع صعب مناله و مرامه. 4 534 هر كار (يا مطلبى) كه امتناع و خوددارى كند، رسيدن و طلب كردن آن دشوار است. 

10918 18-  ليس كلّ غائب يئوب. 5 77 هر غايب دور از نظرى بازنگردد.

10919 19-  النّاس بخير ما تفاوتوا. 1 78 وضع مردم به خير و خوبى است تا زمانى كه تفاوت ميان آنها برقرار باشد.

10920 20-  في الغيب العجب. 4 405 در آنچه از نظرها پنهان است شگفتى است. 

10921 21-  قد أضاء الصّبح لذي عينين. 4 472 به حقيقت كه بامداد روشن شده براى بينا.

10922 22-  من أبرم سئم. 5 461 كسى كه پافشارى كند (در سؤال) مردم از او دلگير شوند.

10923 23-  من وجد موردا عذبا يرتوى منه فلم يغتنمه يوشك ان يظمأ و يطلبه فلا يجده. 5 227 كسى كه بيابد آبشخور گوارايى كه از آن سيراب شود و آن را غنيمت نشمارد، بيم آن است كه تشنه شود و آن را بجويد و ديگر نيابد.

10924 24-  قد صرتم بعد الهجرة أعرابا و بعد الموالاة احزابا. 4 477 شما پس از هجرت دوباره به حالت عربى خود بازگشته و پس از دوستى حزبهاى پراكنده شده‏ايد

10925 25-  كلّ معتمد على نفسه ملقى. 4 526 كسى كه بر خود تكيه كند در افتاده.

10926 26-  كلّ آت فكأن قد كان. 4 531 هر آينده‏اى چنان است كه گويا آمده است.

10927 27-  إيّاك و القحّة فإنّها تحدوك على ركوب القبائح و التهجّم على السّيّئات. 2 312 از بى‏شرمى پرهيز كن كه تو را به ارتكاب زشتى‏ها و در آمدن بر گناهان بكشاند.

10928 28-  أقبح العيّ الضّجر. 2 382 زشت‏ترين ناتوانيها دلتنگى است.

10929 29-  ينام الرّجل على الثّكل و لا ينام على الظّلم. 6 476 مرد در برابر داغ فرزند مى‏تواند بخوابد ولى در برابر ستم خواب ندارد.

10930 30-  لقاح الخواطر المذاكرة. 5 126 بارور شدن خاطرات به گفتگو است (و براى بارور شدن آنها بايد پيوسته در باره خاطرات علمى با ديگران گفتگو كرد).

10931 31-  قد طلع طالع و لمع لامع و لاح لائح و اعتدل مائل. 4 282 به راستى كه طالع طلوع كرد، و درخشنده درخشيد، و هويدا آشكار شد، و كجى راست شد. 

10932 32-  صور عارية عن الموادّ عالية عن القوّة و الاستعداد. تجلّى لها فاشرقت. و طالعها فتلألأت. و القى فى هويّتها مثاله، فأظهر عنها افعاله. و خلق الانسان ذا نفس ناطقة ان زكّاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها. و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارك بها السّبع الشّداد. 4 220-  218 صورتهايى هستند برهنه از مادّه، و برتر از نيرو و استعداد.  حق تعالى بر آنها تجلّى كرد، و آنها درخشيدند، و بر آنها اشراف يافت پس درخشان شدند. و در هويّت آنها مثال و شباهت خود بينداخت. و در نتيجه افعال خود را از آنها آشكار كرد. و انسان را بيافريد كه داراى نفس ناطقه است كه ديگران را به علم و عمل پاكيزه گرداند و به راستى مشابه با گوهرهاى آغاز علتهاى خويش گردند. و اگر مزاج آن معتدل باشد و از اضداد خويش جدا گردد با هفت آسمان سخت مشاركت كرده است.

بحمد اللّه و منّه ترجمه كتاب شريف غرر الحكم و درر الكلم آمدى رضوان اللّه تعالى عليه در تاريخ پنجم ماه ربيع المولود سال 1419 ه. ق. برابر با 9 4 77 به قلم اين بنده ناتوان پايان يافت و توفيق بزرگى بود كه خداى سبحان بر اين بنده ناتوان منّت نهاد.

و از دوستانى كه در تهيه و تنظيم اين كتاب نفيس و مجموعه ارزشمند با ما همكارى صميمانه‏اى داشته‏اند، بخصوص آقايان قادر پريز و مجيد جاويدى تشكر و قدردانى نموده، توفيق آنان را از خداى منّان درخواست دارم.

و الحمد للّه اولا و آخرا تهران-  سيد هاشم رسولى محلاتى