غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۱ -


7489 25-  ما الدّنيا غرّتك و لكن بها اغتررت. 6 95 اين دنيا نيست كه تو را فريب داده بلكه اين تو هستى كه فريب دنيا را خورده‏اى. 

7490 26-  لا تطمع فى كلّ ما تسمع فكفى بذلك غرّة. 6 268 طمع نكن در هر چه بشنوى كه همين براى فريب تو كافى است.

7491 27-  لا تغرّنّك العاجلة بزور الملاهى، فانّ اللّهو ينقطع و يلزمك ما اكتسبت من المآثم. 6 315 دنيا تو را با سرگرمى و بازيچه‏هاى دروغ فريب ندهد، زيرا لهو و لعب بگذرد و پى‏آمدهاى آن بر دوش تو بماند.

7492 28-  لا يغرّنّك ما اصبح فيه اهل الغرور بالدّنيا، فانّما هو ظلّ ممدود الى اجل محدود. 6 333 فريب ندهد تو را آنچه فريب خوردگان به دنيا بدان دل بسته‏اند، كه به راستى آن سايه‏اى است كشيده شده تا مدّتى معيّن.

7493 29-  لا حزم مع غرّة. 6 361 با فريب و غفلت دور انديشى نخواهد بود (و با هم جمع نشوند).

7494 30-  لا غرّة كالثّقة بالايّام. 6 365 فريبى همچون اعتماد به روزگار نيست.

7495 31-  يا أهل الغرور ما ألهجكم بدار خيرها زهيد، و شرّها عتيد، و نعيمها مسلوب، و مسالمها محروب، و مالكها مملوك، و تراثها متروك. 6 467 اى فريب خوردگان دنيا چه چيزى شما را حريص كرده به سرايى كه خير و خوبى آن اندك و شرّ آن مهيّا، و نعمتش ربوده شده است، كسى كه با دنيا سر آشتى و مسالمت داشته باشد در حقيقت غارت شده است، و مالك و دارنده‏اش به راستى مملوك، و ميراث آن واگذارده شده است.

7496 32-  اين يغرّكم سراب الال. 2 361 كجا فريب مى‏دهد شما را سراب رفتنى. 

باب الغش (ناخالصى، گول زدن)

 7497 1-  الغشّ سجيّة المردة. 1 115 «غشّ» خصلت سركشان است.

7498 2-  الغشّ يكسب المسبّة. 1 162 «غشّ» سبب دشنام مردم گردد.

7499 3-  الغشّ شرّ المكر. 1 192 «غشّ» بدترين مكر و فريب است.

7500 4-  الغشّ من اخلاق اللّئام. 1 343 غشّ از اخلاق لئيمان و انسانهاى پست است.

7501 5-  الجاهل من استغشّ النّصيح. 1 366 نادان كسى است كه نصيحت كننده را «غشّ» كننده به شمار آورد.

7502 6-  الغشوش لسانه حلو و قلبه مرّ. 2 6 كسى كه غشّ دارد زبانش شيرين و دل و درونش تلخ است.

7503 7-  افظع الغشّ غشّ الائمّة. 2 388 رسواترين غشّها، غشّ با امامان و پيشوايان دين است.

7504 8-  انّ اغشّ النّاس اغشّهم لنفسه و اعصاهم لربّه. 2 531 به راستى كه غشّ دارترين مردم كسى است كه با خود غشّ كند، و نسبت به پروردگار خويش نافرمانى بيشترى داشته باشد.

7505 9-  ربما غشّ المستنصح. 4 79 بسا باشد كسى كه از او خيرخواهى جويند غشّ كند.

7506 10-  شرّ النّاس من يغشّ النّاس. 4 164 بدترين مردم كسى است كه با مردم غشّ كند.

7507 11-  طوبى لمن خلا من الغلّ صدره و سلم من الغشّ قلبه. 4 239 خوشا به حال كسى كه سينه‏اش از كينه خالى و دلش از غشّ سالم باشد.

7508 12-  غشّ الصّديق و الغدر بالمواثيق من خيانة العهد. 4 384 غشّ كردن با دوست، و وفا نكردن به پيمانها، از خيانت عهد و پيمان به شمار آيد.

7509 13-  من غشّ النّاس فى دينهم فهو معاند للّه و رسوله. 5 390 كسى كه با مردم در دينشان غشّ كند چنين كسى دشمن خدا و پيامبر خدا است.

7510 14-  من غشّ نفسه كان اغشّ لغيره. 5 429 كسى كه با خود غشّ كند با ديگران بيشتر غشّ خواهد كرد.

7511 15-  من غشّك فى عداوته فلا تلمه و لا تعذله. 5 456 كسى كه در دشمنى خود با تو غشّ كند او را سرزنش و ملامت مكن.

7512 16-  من علامة الشّقاء غشّ الصّديق. 6 19 از نشانه بدبختى، غشّ كردن با دوست است.

باب الغصب

7513 1-  الحجر الغصب فى الدّار رهن لخرابها. 2 50 سنگ غصب در خانه گرو خرابى آن است (و سبب خرابى آن مى‏شود).

باب الغضب (خشم)

7514 1-  الغضب مركب الطّيش. 1 203 خشم، مركب سوارى سبكى و سبكسرى است.

7515 2-  الغضب يثير الطّيش. 1 232 خشم، سبكسرى را برانگيزد.

7516 3-  الغضب نار القلوب. 1 238 خشم، آتش دلها است (كه زبانه آن جان را بسوزاند).

7517 4-  الغضب شرّ ان اطعته دمّر. 1 320 خشم بدى و شرّى است كه اگر فرمانش برى سرنگون كند.

7518 5-  الغضب عدوّ فلا تملّكه نفسك. 1 353 خشم، دشمن است، آن را بر خود مسلّط مگردان.

7519 6-  الغضب يفسد الالباب و يبعد من الصّواب. 1 357 خشم، خردمندان را فاسد كند و از راه راست و درست دور گرداند.

7520 7-  الغضب يردى صاحبه و يبدى معايبه. 2 31 خشم صاحب خود را در اندازد، و عيبهايش را آشكار سازد.

7521 8-  الغضب نار موقدة، من كظمه اطفأها و من اطلقه كان اوّل محترق بها. 2 47 خشم آتشى است افروخته، كه هر كس آن را فرو خورد خاموشش كرده، و هر كس رهايش كند خود نخستين طعمه‏اى خواهد بود كه بدان سوخته شود.

7522 9-  العاقل من يملك نفسه اذا غضب و اذا رغب و اذا رهب. 2 111 عاقل و خردمند كسى است كه مالك نفس خود باشد (و زمام آن را در دست گيرد) هنگامى كه خشم كند، و هنگامى كه رغبت و ميل كند، و هنگامى كه بترسد. (يعنى در همه اين حالتها بر نفس خويش مسلّط باشد).

7523 10-  الغضب يثير كوامن الحقد. 2 155 خشم كينه‏هاى پنهان را برانگيزد.

7524 11-  اغتفر ما اغضبك لما ارضاك. 2 181 در گذر از آنچه تو را به خشم آورد به خاطر آنچه تو را خوشنود سازد. 

7525 12-  ابق لرضاك من غضبك و اذا طرت فقع شكيرا. 2 190 بجاى بگذار از خشم خود چيزى براى زمان خوشنوديت  و هرگاه پرواز كردى با پرهاى كوچك فرود آى.

7526 13-  احترسوا من سورة الغضب و اعدّوا له ما تجاهدونه به من الكظم و الحلم. 2 246 خود را نگهداريد از سوز و شدت خشم، و آماده سازيد براى آن چيزى را كه با آن بجنگيد، يعنى فرو خوردن خشم و بردبارى.

7527 14-  احذروا الغضب فانّه نار محرقة. 2 273 بر حذر باشيد از خشم كه به راستى آن آتشى است سوزاننده.

7528 15-  ايّاك و الغضب فاوّله جنون و آخره ندم. 2 288 زنهار بپرهيز از خشم كه آغازش ديوانگى و انجامش پشيمانى است.

7529 16-  افضل الملك ملك الغضب. 2 380 برترين ملكها و داشتنى‏ها ملك خشم است (كه انسان مالك آن و اختياردار خشم خود باشد).

7530 17-  احضر النّاس جوابا من لم يغضب. 2 390 حاضر جواب‏ترين مردم كسى است كه خشم نكند. 

7531 18-  اقدر النّاس على الصّواب من لم يغضب. 2 408 توانمندترين مردم به راستى و درستى كسى است كه خشم نكند.

7532 19-  اشرف المروءة ملك الغضب و اماتة الشّهوة. 2 419 شريف‏ترين مردانگى مالك بودن و در اختيار داشتن خشم و ميراندن شهوت و خواسته دل است.

7533 20-  اعظم النّاس سلطانا على نفسه من قمع غضبه و امات شهوته. 2 451 بزرگترين سلطنت را بر نفس خود كسى دارد كه خشم خود را سركوب كند و شهوتش را بميراند.

7534 21-  اعدى عدوّ للمرء غضبه و شهوته، فمن ملكهما علت درجته و بلغ غايته. 2 454 دشمن‏ترين دشمنان انسان خشم و شهوت او است، و هر كس مالك و اختياردار آن دو بود درجه‏اش والا گردد، و به نهايت آرمان خود برسد.

7535 22-  افضل سبب كفّ الغضب و التّنزّه عن مذلّة الطّلب. 2 467 برترين وسيله (براى قرب به حق) نگه داشتن خشم، و پاكيزگى از خوارى درخواست از ديگران است.

7536 23-  انّكم ان اطعتم سورة الغضب اوردتكم نهاية العطب. 3 69 به راستى كه شما اگر از تندى خشم پيروى كنيد، شما را بر انتهاى هلاكت و نابودى در آورد.

7537 24-  بكثرة الغضب يكون الطّيش. 3 218 سبكسرى و سبكى كردن به خاطر زيادى خشم است.

7538 25-  بئس القرين الغضب يبدى المعايب و يدنى الشّرّ و يباعد الخير. 3 257 خشم قرين و همراه بدى است براى انسان زيرا عيبها را آشكار كند، و شرّ و بدى را نزديك سازد، و خير و خوبى را دور گرداند.

7539 26-  تجرّع غصص الحلم يطفى‏ء نار الغضب. 3 282 فرو خوردن غصه‏هاى بردبارى، خشم الهى را خاموش مى‏كند.

7540 27-  جهاد الغضب بالحلم برهان النّبل. 3 369 پيكار كردن با خشم به وسيله بردبارى دليل زيركى و بزرگى است.

7541 28-  خير النّاس من ان اغضب حلم، و ان ظلم غفر، و ان اسيى‏ء اليه احسن. 3 430 بهترين مردم كسى است كه اگر او را به خشم آورند حلم ورزد، و اگر به او ستم شود ببخشايد، و اگر به او بدى شود، در برابر بدى نيكى كند.

7542 29-  داووا الغضب بالصّمت و الشّهوة بالعقل. 4 24 خشم را با خاموشى، و شهوت را با عقل و خرد مداوا كنيد.

7543 30-  رأس الفضائل ملك الغضب و اماتة الشّهوة. 4 49 اساس فضائل و برتريها مالك شدن (و تسلّط) بر خشم و ميراندن شهوت است.

7544 31-  ردّ الغضب بالحلم ثمرة العلم. 4 87 بازگرداندن خشم به وسيله بردبارى ميوه علم و دانايى است.

7545 32-  سبب العطب طاعة الغضب. 4 121 سبب هلاكت و نابودى، فرمانبردارى خشم است.

7546 33-  ضرام نار الغضب يبعث على ركوب العطب. 4 230 زبانه آتش خشم آدمى را بر ارتكاب اسباب هلاكت (يا سوار شدن بر مركب نابودى) برانگيزد.

7547 34-  ضادّوا الغضب بالحلم. 4 230 با بردبارى، خشم را برطرف كنيد.

7548 35-  ضبط النّفس عند حادث الغضب يؤمن مواقع العطب. 4 234 خويشتن‏دارى در وقت پديد آمدن خشم آدمى را از افتادن در جايگاه هلاكت ايمن سازد.

7549 36-  طاعة الغضب ندم و عصيان. 4 258 فرمانبردارى خشم، پشيمانى و عصيان به بار آورد.

7550 37-  ظفر بالشّيطان من غلب غضبه. 4 274 بر شيطان پيروز گشته كسى كه بر خشم خود غالب شود.

7551 38-  ظفر الشّيطان بمن ملكه غضبه. 4 274 پيروز شود شيطان بر كسى كه خشمش بر او مالك و مسلط گردد.

7552 39-  عند غلبة الغيظ و الغضب يختبر حلم الحلماء. 4 326 در هنگام غالب شدن خشم و غضب، بردبارى بردباران آزمايش شود.

7553 40-  عقوبة الغضوب و الحقود و الحسود تبدأ بانفسهم. 4 361 كيفر آدم خشمگين و كينه‏توز و حسود به خودشان آغاز شود (و نخست خودشان را در بر مى‏گيرد).

7554 41-  غير منتفع بالحكمة عقل معلول بالغضب و الشّهوة. 4 380 سود نبرده است به حكمت و فرزانگى، آن عقلى كه بيمار خشم و شهوت باشد.

7555 42-  فى الغضب العطب. 4 405 هلاكت و نابودى در خشم است.

7556 43-  فاز بالفضيلة من غلب غضبه و ملك نوازع شهوته. 4 428 به فضيلت و برترى دست يافته كسى كه بر خشم خود غالب آيد، و برانگيزه‏هاى شهوت خود مالك و مسلّط گردد.

7557 44-  قوّة الحلم عند الغضب افضل من القوّة على الانتقام. 4 515 قدرت و نيروى بردبارى در هنگام خشم، از قدرت و نيروى بر انتقام برتر است.

7558 45-  كم من غيظ تجرّع مخافة ما هو اشدّ منه. 4 555 بسا خشمى كه فرو خورده شود از ترس آنچه سخت‏تر از آن باشد (كه انتقام و لوازم آن باشد).

7559 46-  كثرة الغضب تزرى بصاحبه و تبدى معايبه. 4 592 خشم بسيار صاحب خود را عيب‏دار كند و معايب او را ظاهر سازد.

7560 47-  كن بطى‏ء الغضب سريع الفى‏ء محبّا لقبول العذر. 4 607 چنان باش كه در خشم كردن كند، و در بازگشت از آن سريع و شتابان باشى، و پذيرش عذر را دوست بدارى.

7561 48-  من كثر تغضّبه ملّ. 5 171 كسى كه به خشم آمدنش بسيار باشد (و زياد به خشم آيد) ملول و دلتنگ باشد.

7562 49-  من اطلق غضبه تعجّل حتفه. 5 194 كسى كه عنان خشم خود را رها كند مرگ او شتاب كند (و زود مرگش فرا رسد). 

7563 50-  من غلب عليه الغضب لم يأمن العطب. 5 201 كسى كه خشم بر او غلبه كند از هلاك شدن ايمن نيست.

7564 51-  من غلب عليه غضبه تعرّض لعطبه. 5 236 كسى كه خشم بر او غلبه كند در معرض نابودى قرار گيرد.

7565 52-  من عصى غضبه اطاع الحلم. 5 244 كسى كه خشم را نافرمانى كند، بردبارى را فرمانبردارى كرده.

7566 53-  من اطاع غضبه تعجّل تلفه. 5 290 كسى كه خشم خود را فرمانبردارى كند در تلف شدن خود شتاب كرده است.

7567 54-  من كثر غضبه لم يعرف رضاه. 5 319 كسى كه خشمش بسيار شد خوشنوديش شناخته نشود (يعنى اعتمادى بر خوشنودى او نيست و ممكن است لحظه‏اى بعد خشمگين شود).

7568 55-  من غضب على من لا يقدر على مضرّته، طال حزنه و عذّب‏ نفسه. 5 356 كسى كه خشم كند بر كسى كه قدرت زيان زدن بر او را ندارد، اندوهش طولانى گردد و خود را معذّب دارد.

7569 56-  من احدّ سنان الغضب للّه سبحانه، قوى على اشدّاء الباطل. 5 361 كسى كه تيز كند نيزه خشم را به خاطر خداى سبحان (و براى جلب رضاى او) بر دفع نيرومندان باطل نيرومند شود (و خداوند او را در برابر آنها يارى دهد).

7570 57-  من غلب عليه غضبه و شهوته فهو فى حيّز البهائم. 5 362 كسى كه خشم و شهوتش بر او غالب آيد او در زمره بهائم و چهارپايان است (و نشايد كه نامش نهند آدمى).

7571 58-  من اغتاظ على من لا يقدر عليه مات بغيظه. 5 438 كسى كه غضب و خشم كند بر كسى كه قدرت انتقام از او ندارد بميرد به خشم خود (و پيوسته خشمگين است تا بميرد).

7572 59-  من طبائع الجهّال التّسرّع الى الغضب فى كلّ حال. 6 28 شتاب كردن به خشم در هر حال از خصلتهاى نادانها است.

7573 60-  لا يغلبنّ غضبك حلمك. 6 274 زنهار كه خشم تو بر بردبارى‏ات غلبه نكند.

7574 61-  لا تفضحوا انفسكم لتشفوا غيظكم، و ان جهل عليكم جاهل فليسعه حلمكم. 6 277 رسوا نكنيد خود را براى آنكه خشم خود را شفا دهيد (و انتقام بگيريد) و اگر جاهلى با شما جهالت و نادانى كند، بايد بردبارى شما او را فرا گيرد.

7575 62-  لا تسرعنّ الى الغضب فيتسلّط عليك بالعادة. 6 290 زنهار، شتاب مكن به سوى خشم كه در نتيجه مسلّط شود بر تو به صورت عادت (و تدريجا عادتى شود و بر تو مسلّط گردد).

7576 63-  لا ادب مع غضب. 6 361 ادبى با خشم به جاى نماند. (چون خشم ادب را از بين مى‏برد، و خود نيز بر خلاف‏ ادب انسانى است).

7577 64-  لا نسب اوضع من الغضب. 6 378 نسبى براى انسان پست‏تر از خشم نيست.

7578 65-  لا يقوم عزّ الغضب بذلّ الاعتذار. 6 404 عزّت خشم در برابر خوارى عذرخواهى نايستد (و با آن برابرى نكند).

باب غضّ الطرف (چشم پوشى)

7579 1-  غضّ الطّرف عن محارم اللّه سبحانه افضل عبادة. 4 387 چشم پوشى از محرمات خداى سبحان برترين عبادت است.

7580 2-  رأس الورع غضّ الطّرف. 4 50 اساس پارسايى چشم پوشى است.

7581 3-  غضّ الطّرف من المروّة. 4 380 چشم پوشى از مردانگى است.

7582 4-  غضّ الطّرف خير من كثير النّظر. 4 380 چشم پوشيدن از بسيارى از نگاهها بهتر است.

7583 5-  غضّ الطّرف من افضل الورع. 4 381 پوشيدن چشم، از برترين پارسايى است.

7584 6-  غضّ الطّرف من كمال الظّرف. 4 381 چشم پوشى، از كمال زيركى و هوشيارى است.

7585 7-  من غضّ طرفه قلّ اسفه و امن تلفه. 5 450 كسى كه چشم خود را بپوشد دريغ و افسوسش كم شود، و از تلف شدن ايمن بماند.

7586 8-  من غضّ طرفه اراح قلبه. 5 449 كسى كه چشم خود را بپوشد دل خود را آسوده كرده است.

7587 9-  من المروّة غضّ الطّرف و مشى القصد. 6 22 از مردانگى است چشم پوشيدن، و ميانه راه رفتن (نه تند نه كند).

7588 10-  نعم الورع غضّ الطّرف. 6 162 پارسايى خوبى است چشم پوشيدن.

7589 11-  نعم صارف الشّهوات غضّ الابصار. 6 164 چه خوب وسيله‏اى است چشم پوشيدن براى بازگرداندن شهوت.

7590 12-  لا مروّة كغضّ الطّرف. 6 349 مردانگى و مروّتى همچون چشم پوشيدن نيست.

باب الغفران و الاستغفار (آمرزش و آمرزشخواهى)

7591 1-  الاستغفار يمحو الاوزار. 1 94 آمرزشخواهى گناهان را محو مى‏كند.

7592 2-  الاستغفار دواء الذّنوب. 1 228 آمرزشخواهى داروى گناهان است.

7593 3-  الاستغفار اعظم جزاء و اسرع مثوبة. 1 388 آمرزشخواهى از نظر پاداش بزرگتر و از نظر ثواب سريع‏تر خواهد بود.

7594 4-  العاقل من تغمّد الذّنوب بالغفران. 2 29 عاقل كسى است كه گناهان را به آمرزش بپوشاند (يعنى خلاف كارى و گناهان ديگران را با آمرزش و گذشت بپوشاند).

7595 5-  استغفر ترزق. 2 169 استغفار كن تا روزى به تو داده شود. 

7596 6-  اغتفر زلّة صديقك يزكّك عدوّك. 2 180 در گذر از لغزش دوست خود تا دشمنت تو را پاك بداند.

7597 7-  افضل التّوسّل الاستغفار. 2 378 برترين توسل (به درگاه خدا) استغفار و آمرزشخواهى است.

7598 8-  انّ العبد بين نعمة و ذنب لا يصلحهما الّا الاستغفار و الشّكر. 2 611 به راستى كه بنده خدا ميان نعمت و گناه است، و اصلاح نكند آن دو را مگر استغفار و شكرگزارى و سپاس. 

7599 9-  انّما الكيّس من اذا اساء استغفر و اذا اذنب ندم. 3 85 جز اين نيست كه شخص زيرك كسى است كه اگر بدى كرد آمرزشخواهى كند، و اگر گناه كرد پشيمان شده و توبه كند.

7600 10-  اذا جنى عليك فاغتفر. 3 117 هرگاه كسى نسبت به تو گناه و خلافى كرد، از او در گذر.

7601 11-  تغمّد الذّنوب بالغفران سيّما فى ذوى المروءة و الهيئات. 3 315 بپوشان گناهان را به آمرزش بويژه نسبت به مردمانى كه مردانگى و آبرو و حيثيّتى دارند.

7602 12-  حسن الاستغفار يمحّص الذّنوب. 3 394 خوب آمرزش خواستن گناهان را پاك كند.

7603 13-  سلاح المذنب الاستغفار. 4 130 اسلحه گنهكار استغفار و آمرزشخواهى است.

7604 14-  عجبت لمن يقنط و معه النّجاة و هو الاستغفار. 4 337 در شگفتم از كسى كه (از رحمت حق) نوميد گشته در صورتى كه وسيله نجات را با خود دارد، و آن استغفار و آمرزشخواهى است.

7605 15-  لو انّ النّاس حين عصوا انابوا و استغفروا لم يعذّبوا و لم يهلكوا. 5 113 اگر به راستى مردم در وقتى كه نافرمانى خدا كنند باز گردند و استغفار كنند عذاب‏ نشوند و نابود نگردند.

7606 16-  من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة. 5 237 كسى كه استغفار و آمرزشخواهى به او عطا شده، از آمرزش خداوند محروم نشود.

7607 17-  من استغفر اللّه اصاب المغفرة. 5 283 كسى كه از خدا آمرزش بخواهد به آمرزش دست يابد.

7608 18-  مع الانابة تكون المغفرة. 6 122 با بازگشت به درگاه خدا آمرزش خواهد بود.

7609 19-  معاجلة الذّنوب بالغفران من اخلاق الكرام. 6 149 شتاب كردن در بخشيدن خطاها و گناهان از اخلاق كريمان است.

7610 20-  نعم الوسيلة الاستغفار. 6 165 استغفار و آمرزشخواهى خوب وسيله‏اى است.

7611 21-  لا شفيع انجح من الاستغفار. 6 383 شفيعى پيروزمندتر از استغفار و آمرزشخواهى نيست.

باب الغفلة (بى‏خبرى)

7612 1-  الغفلة فقد. 1 31 غفلت و بى‏دقّتى سبب فقدان و نيافتن حق است. 

7613 2-  الغفلة غرور. 1 37 بى‏خبرى و غفلت فريب است.

7614 3-  الغفلة طرب. 1 58 غفلت سبب طرب و شادمانى (و در نتيجه سبب دورى از سعادت) گردد.

7615 4-  الغفلة اضرّ الاعداء. 1 128 غفلت زيان بارترين دشمنان است.

7616 5-  الغفلة شيمة النّوكى. 1 225 غفلت و بى‏خبرى خوى بى عقلان است.

7617 6-  الغفلة ضدّ الحزم. 1 258 غفلت و بى‏خبرى دشمن دورانديشى و احتياط است.

7618 7-  الغفلة ضلال النّفوس و عنوان النّحوس. 1 369 غفلت و بى‏خبرى، گمراهى نفوس و سرآغاز نحوستهاست.

7619 8-  الغفلة تكسب الاغترار و تدنى من البوار. 2 144 غفلت و بى‏خبرى، فريب خوردن به بار آرد، و به هلاكت و نابودى نزديك سازد.

7620 9-  أفق ايّها السّامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و اختصر من عجلتك. 2 210 به هوش آى، اى شنونده از مستى خود، و از خواب غفلت خويش بيدار شو، و از شتاب خود (در رفتن به سوى دنيا و بدبختيهاى آن) كم كن.

7621 10-  احذروا الغفلة فانّها من فساد الحسّ. 2 272 از غفلت بپرهيزيد كه آن از تباهى و فساد حسّ و درك است.

7622 11-  احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الاعوان على طاعة اللّه. 2 276 پرهيز كن از سكونت در منزلگاههاى غفلت و جفا، و جاهايى كه يارى دهندگان بر اطاعت خدا در آنجا اندك هستند.

7623 12-  ايّاك و الغفلة و الاغترار بالمهلة، فانّ الغفلة تفسد الاعمال، و الآجال تقطع الآمال. 2 312 بپرهيز از غفلت و بى‏خبرى و فريب خوردن به مهلت، كه به راستى غفلت و بى‏خبرى كارها را فاسد كند، و اجلها آرزوها را قطع مى‏كند.

7624 13-  دوام الغفلة يعمى البصيرة. 4 22 غفلت دائمى بينايى را كور و نابينا گرداند.

7625 14-  بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة. 3 268 ميان شما و ميان پند و اندرز، پرده‏اى از بى‏خبرى و فريفتگى است.

7626 15-  سمع الاذن لا ينفع مع غفلة القلب. 4 142 شنيدن گوش با وجود غفلت و بى‏خبرى‏ دل سود ندهد.

7627 16-  ضادّوا الغفلة باليقظة. 4 232 مخالفت كنيد غفلت را با بيدارى.

7628 17-  سكر الغفلة و الغرور ابعد افاقة من سكر الخمور. 4 155 از مستى غفلت و فريفتگى ديرتر از مستى شراب به هوش آيند.

7629 18-  فى السّكون الى الغفلة اغترار. 4 395 در آرامش يافتن به غفلت و بى‏خبرى فريفتگى است.

7630 19-  فيا لها حسرة على ذى غفلة ان يكن عمره عليه حجّة و ان تؤدّيه ايّامه الى شقوة. 4 425 اى واى بر انسان غافل و بى‏خبرى كه عمرش دليلى بر ضدّ او است، و روزگارش او را به بدبختى و شقاوت بكشاند.

7631 20-  فافق ايّها السّامع من غفلتك و اختصر من عجلتك، و اشدد ازرك و خذ حذرك، و اذكر قبرك فانّ عليه ممرّك. 4 437 اى شنونده به هوش آى از بى‏خبرى و غفلت خود، و كم كن شتابت را، و پشت خود را محكم كن، و وسيله بيم خود را برگير و گور خود را ياد كن كه گذرگاه تو بر آن جاست.

7632 21-  كيف يهتدى الضّليل مع غفلة الدّليل. 4 560 چگونه راه يابد كسى كه گمراه شده با وجود بى‏خبرى راهنما.

7633 22-  كفى بالغفلة ضلالا. 4 570 بى‏خبرى و غفلت براى گمراهى بس است (يعنى براى گمراه شدن انسان همان بى‏خبرى و غفلت كافى است).

7634 23-  كفى بالرّجل غفلة ان يضيّع عمره فيما لا ينجيه. 4 585 در بى‏خبرى مرد همين بس است كه عمر خود را تباه كند در چيزى كه او را نجات نمى‏دهد.

7635 24-  من غفل جهل. 5 144 كسى كه غافل شود در جهل و نادانى‏ بماند.

7636 25-  من طالت غفلته تعجّلت هلكته. 5 272 كسى كه غفلتش طولانى شد، هلاكت او شتاب كند (و زود به هلاكت رسد).

7637 26-  من غلبت عليه الغفلة مات قلبه. 5 293 كسى كه غفلت بر او چيره شد، دلش بميرد.

7638 27-  من غفل عن حوادث الايّام ايقظه الحمام. 5 457 كسى كه از پيش‏آمدهاى روزگار غفلت كند مرگ او را بيدار كند.

7639 28-  من دلائل الدّولة قلّة الغفلة. 6 39 از نشانه‏هاى دولت دارى، كمى غفلت و بى‏خبرى است.

7640 29-  ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى الرّحلة و لم يستعدّ. 6 227 واى بر حال كسى كه غفلت بر او غلبه كند، و كوچ كردن (از اين دنيا) را فراموش كند و خود را آماده نكند.

7641 30-  ويح ابن آدم ما اغفله و عن رشده ما اذهله. 6 228 واى بر پسر آدم چه چيز او را بى‏خبر كرده و از رشد و صلاح چه چيز او را غافل نموده.

7642 31-  لا عمل لغافل. 6 348 آدم غافل را عملى نيست (يعنى عمل با غفلت عمل نيست).

7643 32-  الغفلة ضلالة، العزّة جهالة. 1 54 غفلت سبب گمراهى، و فريب خوردن نشان نادانى است.

7644 33-  الغفلة اضرّ الأعداء. 1 203 غفلت زيانبارترين دشمنان است.

باب التغافل (خود را به بى‏خبرى زدن)

7645 1-  الكريم يتغافل و ينخدع. 1 121 انسان كريم و بزرگوار خود را به غفلت و بى‏خبرى زند و فريب خورده نشان دهد.

7646 2-  اشرف اخلاق الكريم تغافله‏ عمّا يعلم. 2 450 شريف‏ترين خلقهاى كريم و بزرگوار تغافل او است از آنچه مى‏داند.

7647 3-  تغافل يحمد امرك. 3 315 تغافل كن (و خود را به نادانى بزن) تا كارت ستوده گردد.

7648 4-  من لم يتغافل و لا يغضّ عن كثير من الامور، تنغصّت عيشته. 5 455 كسى كه تغافل نكند، و از بسيارى از كارها چشم پوشى نكند، زندگى او تيره و دشوار گردد.

7649 5-  لا حلم كالتّغافل. 6 356 هيچ بردبارى و حلمى همچون تغافل نيست.

باب الغلبة (پيروزى)

7650 1-  قد يغلب المغلوب. 4 468 گاهى است كه مغلوب غالب شود.

7651 2-  لا تغالب من لا تقدر على دفعه. 6 264 در صدد غالب شدن بر كسى مباش كه قادر بر دفع او نيستى.

باب الغلط

7652 1-  غلط الانسان فيمن ينبسط اليه احظر شي‏ء عليه. 4 388 اشتباه كردن انسان در باره كسى كه خود را نزد او آشكار كرده خطرناك‏ترين چيزها براى او است.

باب الغل (كينه توزى)

7653 1-  بئس السّجيّة الغلول. 3 252 كينه‏توزى بد خصلتى است.

7654 2-  الغلّ بذر الشّرّ. 1 146 كينه، تخم شرّ و بدى است.

7655 3-  الغلّ داء القلوب. 1 149 كينه، بيمارى دلها است.

7656 4-  الغلّ يحبط الحسنات. 1 168 كينه خوبيها را از بين مى‏برد.

7657 5-  عند تصحيح الضّمائر يبدو غلّ السّرائر. 4 322 در هنگام درست كردن درونها كينه نهانها آشكار گردد.

باب الغلوّ (از حد گذشتن)

7658 1-  ايّاكم و الغلوّ فينا، قولوا انّا مربوبون و اعتقدوا فى فضلنا ما شئتم. 2 324 بپرهيزيد از غلوّ (و گذشتن از حدّ) در باره ما، بگوييد كه ما پروريده شدگان و مخلوق خداييم، و معتقد شويد در فضيلت ما هر چه خواهيد.

باب الغم (اندوه)

7659 1-  الهمّ ينحل البدن. 1 99 اندوه بدن را نحيف و لاغر كند.

7660 2-  الغمّ مرض النّفس. 1 101 اندوه بيمارى جان است.

7661 3-  الهمّ يذيب الجسد. 1 260 اندوه بدن را آب مى‏كند.

7662 4-  الهمّ احد الهرمين. 2 18 اندوه يكى از دو پيرى است (كه آدم را پير كند).

7663 5-  الغمّ يقبض النّفس و يطوى الانبساط. 2 114 اندوه جان را به هم مى‏فشارد و گشاده‏رويى را در هم پيچد.

7664 6-  من استدام الهمّ غلب عليه الحزن. 5 221 كسى كه اندوه و يا انديشه اندوهگين را ادامه دهد، حزن بر او غالب شود.

7665 7-  من كثر همّه سقم بدنه. 5 262 كسى كه اندوهش بسيار شد، بدنش بيمار گردد.

7666 8-  من كثر غمّه تأبّد حزنه. 5 262 كسى كه اندوهش بسيار شد حزن او هميشگى خواهد بود.

7667 9-  لا تشعر قلبك الهمّ على ما فات فيشغلك عمّا هو آت. 6 345 اندوه بر چيزى را كه از دست رفته شعار قلب خويش مگردان (و بر دل راه مده) كه تو را از آينده زندگى سرگرم ساخته و باز مى‏دارد.

باب الغنى (توانگرى)

7668 1-  الغنى يطغى. 1 15 توانگرى سركشى و طغيان آورد. 

7669 2-  الغنى يسوّد غير السّيّد. 1 126 توانگرى سيادت و آقايى آورد براى كسى كه در حقيقت آقا و بزرگ نيست.

7670 3-  اظهار الغنى من الشّكر. 1 297 اظهار توانگرى از شكر و سپاس نعمت محسوب مى‏شود (يعنى توانگر نبايد گدا صفتى كند و اظهار فقر و ندارى نمايد).

7671 4-  الغنى و الفقر يكشفان جواهر الرّجال و اوصافها. 1 302 توانگرى و ندارى گوهرهاى نهفته مردان و اوصاف و خصلتهاشان را آشكار و هويدا كند.

7672 5-  الغنى عن الملوك افضل ملك. 1 351 بى‏نيازى از پادشاهان برترين پادشاهى است.

7673 6-  الغنى فى الغربة وطن. 1 373 توانگرى در غربت نيز وطن است (و توانگر هر جا برود غريب نيست).

7674 7-  الغنى باللّه أعظم الغنى. 2 56 توانگرى و بى‏نيازى جستن به خداوند و توكل و اعتماد بر او (نه بر غير او) در كارها، بزرگترين توانگرى و بى‏نيازى است.

7675 8-  الغنى بغير اللّه اعظم الفقر و الشّقاء. 2 56 توانگرى به غير خدا بزرگترين نياز و بدبختى است.

7676 9-  استغن عمّن شئت و كن نظيره. 2 184 بى‏نيازى بجوى از هر كه خواهى و همانند او باش.

7677 10-  اقبلوا على من اقبلت عليه الدّنيا فانّه اجدر بالغنى. 2 253 رو آوريد بر كسى كه دنيا بر او روى آورده، كه او به توانگرى سزاوارتر است.

7678 11-  استعيذوا باللّه من سكرة الغنى فانّ له سكرة بعيدة الافاقة. 2 262 پناه ببريد به خداوند از مستى ثروت و توانگرى، كه آدمى از اين مستى خيلى دير به هوش آيد.

7679 12-  خير الغناء غناء النّفس. 3 420 بهترين بى‏نيازيها بى‏نيازى نفس است.

7680 13-  ربّ غنىّ اذلّ من نقد. 4 58 بسا ثروتمندى كه خوارتر است از گوسفند «نقد». 

7681 14-  ربّ غنىّ افقر من فقير. 4 69 بسا توانگر و ثروتمندى كه فقيرتر از هر فقير و نيازمندى است.

7682 15-  ربّ غنىّ اورث الفقر الباقى. 4 70 بسا توانگر و ثروتمندى كه فقرى ماندنى بر جاى نهد.

7683 16-  شيئان لا يعرف قدرهما الّا من سلبهما: الغنى و القدرة. 4 183 دو چيز است كه قدر آنها را نشناسد مگر كسى كه آنها را از دست داده است: ثروت و قدرت.

7684 17-  غنى المؤمن باللّه سبحانه. 4 379 بى‏نيازى مؤمن به خداى سبحان است.

7685 18-  فوت الغنى غنيمة الاكياس و حسرة الحمقى. 4 413 از دست دادن ثروت براى زيركان غنيمت و براى احمقان حسرت است.

7686 19-  قليل من الاغنياء من يواسى و يسعف. 4 499 اندكى از توانگران هستند كه مواسات كنند و نيازهاى ديگران را برآورند.

7687 20-  كم من غنىّ يستغنى عنه. 4 547 بسا توانگرى كه نيازى به او نباشد (چون نياز ديگران را بر نياورد و خير او به كسى نرسد). 

7688 21-  من استغنى عن النّاس اغناه اللّه سبحانه. 5 338 كسى كه از مردم بى‏نيازى جويد، خداى سبحان بى‏نيازش كند.

7689 22-  من اعظمك لاكثارك استقلّك عند اقلالك. 5 387 كسى كه در برابر تو به خاطر مال بسيار بزرگت داند، در وقت كم شدن مال و دارايى كوچكت شمارد.

7690 23-  من استغنى كرم على اهله و من افتقر هان عليهم. 5 388 كسى كه بى‏نياز و توانگر شود گرامى باشد بر اهل و خاندانش، و كسى كه نيازمند گردد خوار شود پيش آنها.

7691 24-  من الواجب على الغنىّ ان لا يضنّ على الفقير بماله. 6 30 از جمله چيزهايى كه واجب و لازم است بر توانگر و ثروتمند آن است كه بخل نورزد به مال خويش بر فقير و نيازمند.

7692 25-  لا تعدّنّ غنيّا من لم يرزق من ماله. 6 287 توانگر و ثروتمند مشمار كسى را كه روزى نخورد كسى از مال و ثروت او (و به ديگران ندهد).

7693 26-  لا تفرح بالغناء و الرّخاء، و لا تغتمّ بالفقر و البلاء، فانّ الذّهب يجرّب بالنّار، و المؤمن يجرّب بالبلاء. 6 328 شادمان مباش به توانگرى و فراخى زندگى، و اندوهگين مباش به نيازمندى و بلا و گرفتارى، زيرا طلا آزموده شود به آتش، و مؤمن آزمايش شود به بلا و گرفتارى.

7694 27-  لا وزر اعظم من وزر غنىّ منع المحتاج. 6 395 گناهى بزرگتر نيست از گناه ثروتمندى‏ كه منع كند و باز دارد نيازمند محتاج را.

7695 28-  من رغب فيك عند اقبالك زهد فيك عند ادبارك. 5 388 كسى كه رغبت و ميل كند در تو در هنگام اقبال (دنيا به) تو، بى‏رغبت شود نسبت به تو در وقت ادبار تو.

7696 29-  ما استغنيت عنه خير ممّا استغنيت به. 6 78 آنچه از آن بى‏نياز باشى بهتر از آنى است كه بدان نيازمند باشى.

باب الاغاثة (به فرياد رسيدن)

7697 1-  افضل المعروف اغاثة الملهوف. 2 391 برترين نيكوييها به فرياد رسيدن ستم ديده درمانده است.

7698 2-  باغاثة الملهوف يكون لك من عذاب اللّه حصن. 3 231 با فرياد رسى درمانده حصار و قلعه‏اى از عذاب خدا براى تو خواهد بود.

7699 3-  من كفّارات الذّنوب العظام اغاثة الملهوف. 6 29 از كفّاره‏هاى گناهان بزرگ دادرسى و به فرياد ستمديده درمانده رسيدن است.

7700 4-  من افضل المعروف اغاثة الملهوف. 6 33 از برترين نيكيها به فرياد ستمديده رسيدن است.

7701 5-  ما حصل الاجر بمثل اغاثة الملهوف. 6 59 حاصل نشود و به دست نيايد پاداشى به مانند پاداش فرياد رسيدن به فرياد ستمديده.

باب الغي (گمراهى)

7702 1-  الغىّ اشر. 1 57 گمراهى سرمستى و سركشى آرد.

7703 2-  اسوء شي‏ء عاقبة الغىّ. 2 385 بدترين سرانجامها گمراهى است.

7704 3-  انّ اسوأ المعاصى مغبَّة الغىّ. 2 488 بدترين گناهان از نظر سرانجام و عاقبت، گمراهى است.

7705 4-  ويل لمن تمادى فى غيّه و لم يفى‏ء الى الرّشد. 6 227 واى بر كسى كه به نهايت رسد در گمراهى خود، و باز نگردد به سوى رشد و راه درست.

7706 5-  لا ورع مع غىّ. 6 357 با وجود گمراهى، پارسايى نخواهد بود.