غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۰ -


7298 139-  من علم عمل. 5 142 كسى كه بداند عمل كند.

7299 140-  من عمل اشتاق. 5 151 كسى كه عمل كند مشتاق گردد.

7300 141-  من يعمل يزدد قوّة. 5 204 كسى كه عمل كند بر نيروى خود بيفزايد.

7301 142-  من يقصّر فى العمل يزدد فترة. 5 204 كسى كه در عمل كوتاهى كند بر سستى خود بيفزايد.

7302 143-  من ابطأ به عمله لم يسرع به نسبه. 5 236 كسى كه كندى ورزد به او عمل و كردارش (و او را به جايى نرساند) شتاب نكند به او نسب او (يعنى نسب نيكش او را به جايى نمى‏رساند).

7303 144-  من عمل بالعلم بلغ بغيته من الآخرة و مراده. 5 258 كسى كه به علم و دانش خود عمل كند به آرمان و مراد خويش از آخرت برسد.

7304 145-  كمال العلم العمل. 4 631 كمال علم به عمل است.

7305 146-  ربّ صغير من عملك تستكبره. 4 74 چه بسا عمل كوچكى كه انجام داده‏اى و آن را بزرگ به حساب آورى.

باب المعاندة (دشمنى)

7306 1-  من عاند النّاس مقتوه. 5 185 كسى كه با مردم دشمنى كند به سختى خشم او را به دل گيرند.

7307 2-  من عاند الزّمان ارغمه، و من استسلم اليه لم يسلم. 5 432 كسى كه با روزگار دشمنى كند بينى او را به خاك مالد، و كسى كه با او از سر دوستى در آيد سالم نماند. 

باب العنف (درشتى كردن با مردم)

7308 1-  رأس السّخف العنف. 4 50 اساس سبكى عقل، درشتى كردن با مردم است.

7309 2-  راكب العنف يتعذّر مطلبه. 4 86 كسى كه بر مركب درشتى كردن (و بد خلقى) سوار است خواسته‏اش در زندگى بر او دشوار گردد.

7310 3-  من عامل بالعنف ندم. 5 153 كسى كه با درشتى و سختى با مردم رفتار كند پشيمان گردد.

7311 4-  من ركب العنف ندم. 5 189 كسى كه بر مركب درشتى و سختى كردن با مردم سوار شود پشيمان گردد.

باب ما لا يعني (آنچه به انسان مربوط نيست)

7312 1-  اقصر همّتك على ما يلزمك و لا تخض فيما لا يعنيك. 2 182 همّت خود را محدود كن در همان كه لازم دارى (و به كارت آيد) و وارد نشو در آنچه به كارت نيايد.

7313 2-  اقصر رأيك على ما يلزمك تسلم، و دع الخوض فيما لا يعنيك تكرم. 2 189 انديشه خود را كوتاه كن در آنچه لازم دارى تا سالم بمانى، و واگذار ورود در آنچه را به كارت نيايد تا گرامى باشى.

7314 3-  اكبر الكلفة تعنّيك فيما لا يعنيك. 2 432 بزرگترين دشوارى و تكلّف، تلاش تو است در چيزى كه به كارت نيايد.

7315 4-  بترك ما لا يعنيك يتمّ لك العقل. 3 226 با واگذاردن چيزى كه به تو ربطى ندارد و به كارت نيايد عقل تو كامل گردد.

7316 5-  دع ما لا يعنيك و اشتغل بمهمّك الّذى ينجيك. 4 18 واگذار آنچه را به كارت نيايد و ربطى به تو ندارد، و مشغول شو به كار مهمّى كه تو را نجات و رهايى بخشد.

7317 6-  طوبى لمن قصّر همّته على ما يعنيه و جعل كلّ جدّه لما ينجيه. 4 239 خوشا به حال كسى كه همّت و اندوه خود را كوتاه و محدود كند بر آنچه به دردش مى‏خورد، و همه تلاش خود را قرار دهد براى آنچه او را نجات بخشد.

7318 7-  كفى بالمرء غفلة ان يصرف همّته فيما لا يعنيه. 4 585 در غفلت و بى‏خبرى انسان همين بس كه همّت خود را در كارى كه به دردش نمى‏خورد صرف كند.

7319 8-  من اشتغل بما لا يعنيه فاته ما يعنيه. 5 312 كسى كه خود را سرگرم سازد به چيزى كه به كارش نيايد، از دستش برود آنچه به كارش آيد.

7320 9-  من اطّرح ما يعنيه وقع الى ما لا يعنيه. 5 348 كسى كه به دور افكند آنچه را به كارش آيد (و به آن نپردازد) در افتد در آنچه به كارش نيايد.

7321 10-  من اشتغل بغير ضرورته فوّته ذلك منفعته. 5 364 كسى كه سرگرم شود بدانچه ضرورتى براى او ندارد، اين كار موجب مى‏گردد كه سود از دست او برود.

7322 11-  وقوعك فيما لا يعنيك جهل مضلّ. 6 225 در افتادن تو در چيزى كه به كارت نيايد نادانى گمراه كننده‏اى است.

7323 12-  لا تشتغل بما لا يعنيك و لا تتكلّف فوق ما يكفيك، و اجعل كلّ همّك لما ينجيك. 6 323 سرگرم نشو بدانچه به دردت نمى‏خورد، و زحمت آنچه را بيش از كفاف تو است بر خود منه، و همه اندوه خود را براى آنچه تو را نجات بخشد قرار ده.

باب العادة (خوى پيوسته)

7324 1-  الفضيلة غلبة العادة. 1 97 فضيلت و برترى به غالب آمدن بر عادت است.

7325 2-  العادة طبع ثان. 1 185 عادت، خصلت دوّمى است براى آدمى.

7326 3-  العادة عدوّ متملّك. 1 237 عادت، دشمنى است فرمانروا و زمامدار.

7327 4-  افضل العبادة غلبة العادة. 2 375 برترين عبادتها غالب آمدن بر عادت است.

7328 5-  اصعب السّياسات نقل العادات. 2 393 سخت‏ترين سياستها جابجا كردن عادتها است.

7329 6-  اسوء النّاس حالا من انقطعت مادّته و بقيت عادته. 2 440 بدترين مردم از نظر حال و وضع، كسى است كه در آمدش بريده شود (و پايان پذيرد) و عادتش (در خرج كردن) به جاى ماند.

7330 7-  انّ طباعك تدعوك الى ما الفته. 2 496 به راستى كه خصلتها و طبيعتهاى تو مى‏خوانند تو را به سوى آنچه بدان الفت گرفته‏اى.

7331 8-  انّ لسانك يقتضيك ما عوّدته. 2 496 به راستى كه زبان تو درخواست مى‏كند از تو آنچه را بدان عادت كرده‏اى.

7332 9-  آفة الرّياضة غلبة العادة. 3 104 آفت رياضت (و رام كردن نفس) غلبه كردن عادت است (كه مانع بزرگى سر راه رياضت نفس است).

7333 10-  بغلبة العادات الوصول الى اشرف المقامات. 3 229 واصل شدن به شريف‏ترين مقامات و جايگاهها به وسيله پيروز شدن بر عادات است.

7334 11-  ذلّلوا انفسكم بترك العادات وقودوها الى فعل الطّاعات، و حمّلوها اعباء المغارم، و حلّوها بفعل المكارم، و صونوها عن دنس المآثم. 4 38 نفسهاى خود را به ترك كردن عادتها رام كنيد، و آنها را به سوى انجام اطاعتها بكشانيد، و بر آنها بارهاى سنگين قرضها و تاوانهاى مردم را بار كنيد، و آنها را به انجام كارهاى نيك بياراييد، و آنها را از چركى گناهان نگهداريد.

7335 12-  غيّروا العادات تسهل عليكم الطّاعات. 4 381 دگرگون كنيد عادتها را تا در نتيجه فرمانبرداريها و اطاعتهاى خداوند بر شما آسان گردد.

7336 13-  غير مدرك الدّرجات من اطاع العادات. 4 382 به درجه‏هاى والا دست نيابد كسى كه از عادتهاى ناپسند فرمانبردارى كند.

7337 14-  غالبوا انفسكم على ترك العادات تغلبوها، و جاهدوا اهوائكم تملكوها. 4 385 تلاش كنيد براى چيره شدن بر نفسهاى خود با ترك كردن عادتها تا بر آنها غالب‏ شويد، و پيكار كنيد با هواهاى خود تا مالك آنها گرديد.

7338 15-  للعادة على كلّ انسان سلطان. 5 28 عادت را بر هر انسانى تسلّطى است (كه بر انسان فرمانروايى كند).

7339 16-  لسانك يستدعيك ما عوّدته و نفسك تقتضيك ما الفته. 5 131 زبانت تو را مى‏خواند بدانچه عادت به آن كرده‏اى، و نفس تو درخواست دارد از تو آنچه را بدان الفت گرفته‏اى.

7340 17-  لسانك يقتضيك ما عوّدته. 5 124 زبان تو مى‏طلبد از تو هر چه را كه بدان عادتش داده‏اى.

باب العورة (آنچه از نمودن و ديدنش شرم آيد، و پوشاندنش لازم باشد)

7341 1-  استر عورة اخيك لما تعلمه فيك. 2 179 بپوشان عورت (و ناديدنيهاى) برادر خود را به خاطر آنچه مى‏دانى آن را در خويشتن (يعنى به خاطر وجود آن در خودت).

7342 2-  استر العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه فيك ما تحبّ ستره. 2 195 بپوشان پوشيدنيها را تا مى‏توانى، كه خداى سبحان بپوشاند در تو آنچه را كه پوشيدنش را دوست مى‏دارى.

7343 3-  ليس كلّ عورة تظهر. 5 75 هر پوشيدنى (در انسان) چنان نيست كه آشكار شود (و برخى از آنها با تدبر و تفكّر آشكار مى‏شود).

7344 4-  من تتبّع عورات النّاس كشف اللّه عورته. 5 371 هر كه جستجو و تفحص كند در چيزهايى از مردم كه پوشانده‏اند، خداوند پوشانيدنيهاى او را آشكار سازد.

باب الاستعانة (يارى خواستن)

7345 1-  من استعان باللّه اعانه. 5 156 كسى كه از خداوند كمك جويد خداوند كمكش كند.

7346 2-  من استعان بالضّعيف أبان عن‏ ضعفه. 5 255 كسى كه يارى جويد از شخص ضعيف و ناتوان، پرده از ناتوانى و ضعف خود برداشته است.

7347 3-  من استعان بغير مستقلّ ضيّع أمره. 5 257 كسى كه يارى بجويد از شخصى كه استقلال ندارد، كار خود را ضايع و تباه كرده است.

7348 4-  عليك بالاستعانة بالهك و الرّغبة اليه فى توفيقك، و تركك كلّ شانئة اولجتك فى شبهة، او اسلمتك الى ضلالة. 4 292 بر تو باد به يارى جستن از پروردگار خود، و درخواست توفيق از او، و واگذاردن هر چه را احتمال مى‏دهى كه تو را در شبهه اندازد يا به گمراهى بسپارد.

7349 5-  من استعان بذوى الالباب سلك سبيل الرّشاد. 5 396 كسى كه از عاقلان و خردمندان يارى جويد، به دورانديشى و محكم كارى كامياب شود.

7350 6-  وقّوا دينكم بالاستعانة باللّه. 6 235 دين خود را به وسيله يارى جستن از خداوند نگه داريد.

باب الاعانة و التعاون (كمك دادن و همكارى كردن)

7351 1-  طلب التّعاون على نصرة الباطل جناية و خيانة. 4 259 درخواست همكارى براى يارى دادن باطل، جنايت و خيانت است.

7352 2-  المعونة تنزل من اللّه على قدر المئونة. 2 43 يارى خداى تعالى به اندازه خرج و هزينه فرود آيد.

7353 3-  اعن تعن. 2 175 يارى كن تا يارى شوى.

7354 4-  اعن اخاك على هدايته. 2 178 برادر خود را در راه هدايت و راهنمايى‏اش يارى كن.

7355 5-  اذا رايت مظلوما فاعنه على‏ الظّالم. 3 138 هرگاه ستمديده و مظلومى را ديدى در برابر ستمكار ياريش ده.

7356 6-  رحم اللّه رجلا راى حقّا فاعان عليه، و رأى جورا فردّه و كان عونا بالحقّ على صاحبه. 4 44 خدا رحمت كند مردى را كه حقى را ببيند و بر آن يارى دهد، و ستمى را ببيند و آن را ردّ كند و يارى كننده دوست خود در حقّ باشد.

7357 7-  على قدر المئونة تكون من اللّه المعونة. 4 310 به اندازه خرج و هزينه، يارى از جانب خداوند فرا مى‏رسد.

7358 8-  كما تعين تعان. 4 623 همان گونه كه يارى دهى يارى شوى.

7359 9-  من لم ينجد لم ينجد. 5 253 كسى كه يارى نكند يارى نشود.

7360 10-  ما امر اللّه سبحانه بشى‏ء الّا و اعان عليه. 6 73 خداى سبحان به چيزى دستور نداده مگر آنكه بندگان را بر آن يارى داده است.

7361 11-  نعم العون المظاهرة. 6 164 كمك دادن به يكديگر ياور خوبى است.

7362 12-  طلب التّعاون على إقامة الحقّ ديانة و أمانة. 4 259 درخواست همكارى از مردم براى بر پا داشتن حق، ديندارى و امانتدارى است (و از درخواستها و سؤالهاى نكوهيده و مذموم نيست).

7363 13-  من وجّه رغبته إليك وجبت معونته عليك. 5 341 كسى كه خواسته و نياز خود را به سوى تو متوجه كرد (و درخواست كمك از تو نمود) يارى دادن به او بر تو لازم است.

7364 14-  لا تعن على من أنعم عليك فمن أعان على من أنعم عليه سلب الامكان. 6 332 كمك نده بر زيان كسى كه به تو نعمتى داده و انعامى كرده، كه نيرو و توان از كسى كه به زيان نعمت دهنده خود به ديگرى كمك دهد از او گرفته شود.

7365 15-  لا تعن قويّا على ضعيف. 6 262 بر زيان ناتوان به توانمند كمك نكن.

7366 16-  لا خير فى معين مهين. 6 391 خيرى نيست در يارى كننده‏اى كه خوار كند.

باب العار (ننگ، رسوايى)

7367 1-  ليس من شيم الكريم ادّراع العار. 5 73 پوشيدن جامه عار و ننگ از خصلتهاى شخص كريم و بزرگوار نيست.

7368 2-  من تعرّى عن الورع ادّرع جلباب العار. 5 311 كسى كه از پارسايى برهنه شود جامه عار و ننگ بپوشد.

باب العهد (پيمان)

7369 1-  اعتصموا بالذّمم فى اوتادها. 2 240 چنگ زنيد به عهد و پيمانها در مردمى كه عهد و پيمانشان همچون ميخها محكم است.

7370 2-  اشرف الهمم رعاية الذّمام. 2 463 شريف‏ترين همّتها رعايت كردن حرمتها است.

7371 3-  انّ حسن العهد من الايمان. 2 487 به راستى كه عهد و پيمان نيكو از نشانه‏هاى ايمان است.

7372 4-  انّ العهود قلائد فى الاعناق الى يوم القيامة، فمن وصلها وصله اللّه و من نقضها خذله اللّه، و من استخفّ بها خاصمته الى الّذى اكّدها و اخذ خلقه بحفظها. 2 616 به راستى كه عهد و پيمانها گردن بندهايى است كه تا روز قيامت در گردنها افتاده، هر كه پيوند دهد آنها را خدا پيوند كند با او، و كسى كه بشكند آن را خداوند او را خوار گرداند، و كسى كه آن را سبك بشمارد آن پيمانها شكايت او را نزد خدايى ببرند كه آن را محكم كرده و از خلق خود پيمان حفظ و نگهدارى آنها را گرفته است.

7373 5-  آفة العهود قلّة الرّعاية. 3 107 آفت عهدها و پيمانها كم رعايت كردن آنهاست.

7374 6-  اذا عاقدت فأتمم. 3 118 هرگاه با كسى پيمانى بستى آن را تمام كن.

7375 7-  خلوص الودّ و الوفاء بالوعد من حسن العهد. 3 459 خلوص در دوستى و وفاى به عهد از خوش عهدى با خدا است.

7376 8-  زين الشّيم رعى الذّمم. 4 108 زيور خصلتها رعايت كردن عهد و پيمانها است.

7377 9-  سنّة الكرام الوفاء بالعهود. 4 129 شيوه و سنت مردمان كريم و بزرگوار وفا كردن به عهد و پيمانها است.

7378 10-  من اخفر ذمّة اكتسب مذمّة. 5 229 كسى كه عهد و پيمانى را بشكند مذمّت و نكوهشى را كسب كرده.

7379 11-  من حفظ عهده كان وفيّا. 5 265 كسى كه عهد و پيمان خود را نگه دارد «وفىّ» پر وفا است (و اين افتخار به او داده خواهد شد).

7380 12-  من الكرم الوفاء بالذّمم. 6 13 وفا كردن به پيمانها از كرم و بزرگوارى است.

7381 13-  من احسن الامانة رعى الذّمم. 6 34 از بهترين امانتدارى‏ها رعايت كردن پيمانها است.

7382 14-  من اشرف الشّيم حياطة الذّمم. 6 36 از شريف‏ترين خويها، نگهدارى عهد و پيمانها است.

7383 15-  ما ايقن باللّه من لم يرع عهوده و ذمّته. 6 74 يقين به خداوند ندارد كسى كه عهد و پيمانش را رعايت نكند.

7384 16-  لا تحلّنّ عقدا يعجزك ايثاقه. 6 283 وا مكن گرهى را كه عاجز سازد تو را محكم كردن آن (و نتوانى آن را محكم ببندى).

7385 17-  لا يدعونّك ضيق لزمك فى عهد اللّه الى النّكث، فانّ صبرك على ضيق ترجو انفراجه و فضل عاقبته خير لك من عذر تخاف تبعته و تحيط بك من اللّه لأجله العقوبة. 6 307 مبادا فشارى كه از پيمان خداوند بر تو آيد، تو را به شكستن آن وادار كند، زيرا صبر و شكيبايى تو بر فشارى كه گشايش و فضيلت سرانجام آن را اميد دارى، بهتر است براى تو از عذر و بهانه‏اى كه ترس پى آمد آن را دارى و به سبب آن از سوى خداوند كيفرش تو را فرا خواهد گرفت.

7386 18-  لا تغدرنّ بعهدك، و لا تخفرنّ ذمّتك، و لا تختل عدوّك فقد جعل اللّه سبحانه عهده و ذمّته أمنا له. 6 317 به عهد خود بى‏وفايى مكن، و پيمان خود را مشكن، و با دشمن خود فريبكارى مكن، زيرا خداى سبحان عهد و پيمان او را ايمنى براى او قرار داده است.

7387 19-  يكثر حلف الرّجل لأربع: مهانة يعرفها من نفسه، او ضراعة يجعلها سبيلا الى تصديقه، اوعىّ لمنطقه فيتّخذ الإيمان حشوا و صلة لكلامه، او لتهمة قد عرف بها. 6 479 در برابر چهار چيز است كه سوگند خوردن مرد بسيار مى‏شود: (1) خوارى و پستى كه در نفس خود احساس مى‏كند (2) افتادگى و زبونى كه سبب مى‏شود تا سوگند را راهى براى تصديق خود قرار دهد. (3) درماندگى در گفتار، كه موجب گردد تا سوگند را وسيله‏اى براى پر كردن گفتار و ارتباطى براى سخن خود قرار دهد (4) تهمتى كه مردم بدان تهمت او را شناخته‏اند (و سوگند را وسيله‏اى براى رفع تهمت خود قرار مى‏دهد).

باب العيب (عيبجويى، عيب بينى)

7388 1-  أرجى النّاس صلاحا من اذا وقف على مساويه سارع الى التّحوّل عنها. 2 474 اميدوارترين مردم به اصلاح حال خود كسى است كه هرگاه به بديهاى خود آگاه شد، بشتابد به سوى تحوّل و برگشتن از آنها.

7389 2-  المنقوص مستور عنه عيبه. 1 301 شخص معيوب و كسى كه نقصى در اخلاق او است، عيبش از او پوشيده است.

7390 3-  اشتغالك بمعائب نفسك يكفيك العار. 1 384 سرگرم شدن تو به عيبهاى خودت كفايت مى‏كند تو را از ننگ عيبجويى از ديگران.

7391 4-  ايّاك و معاشرة متتبّعى عيوب النّاس، فانّه لم يسلم مصاحبهم منهم. 2 291 زنهار بپرهيز از معاشرت و زيستن با كسى كه در جستجو و تفحص عيبهاى مردم است كه از شرّ اين گونه اشخاص رفيق و همدم آنها نيز سالم نخواهد بود.

7392 5-  امقت النّاس العيّاب. 2 381 مبغوض‏ترين مردم (پيش خدا و خلق خدا) انسانهاى عيب‏جو هستند.

7393 6-  افضل النّاس من شغلته معايبه عن عيوب النّاس. 2 416 برترين و با فضيلت‏ترين مردم كسى است كه رسيدگى به عيبهاى خود سرگرمش سازد از رسيدگى به عيبهاى ديگران.

7394 7-  اكبر العيب ان تعيب غيرك بما هو فيك. 2 432 بزرگترين عيب آن است كه عيب كنى ديگران را به عيبى كه در خودت هست.

7395 8-  اعقل النّاس من كان بعيبه بصيرا، و عن عيب غيره ضريرا. 2 445 عاقل‏ترين مردم كسى است كه به عيب خود بينا است و از عيب ديگران نابينا.

7396 9-  ان سمت همّتك لاصلاح النّاس فابدأ بنفسك، فانّ تعاطيك صلاح غيرك و انت فاسد اكبر العيب.

3 23 اگر بلندى گرفت همّت تو براى اصلاح مردم (و آن را وجهه همّت خويش قرار دادى) اصلاح را از خود آغاز كن، زيرا اقدام كردن تو براى اصلاح ديگران در حالى كه خودت فاسد باشى‏ بزرگترين عيب است.

7397 10-  انّما سمّى العدوّ عدوّا لانّه يعدو عليك، فمن داهنك فى معايبك فهو العدوّ العادي عليك. 3 78 جز اين نيست كه دشمن را دشمن گويند بخاطر ستمى كه بر تو مى‏كند، و كسى كه عيبهاى تو را با چاپلوسى و چرب زبانى از تو مى‏پوشاند همان دشمنى است كه بر تو ستم مى‏كند.

7398 11-  انّما سمّى الصّديق صديقا لانّه يصدقك فى نفسك و معايبك، فمن فعل ذلك فاستنم اليه فانّه الصّديق. 3 79 به راستى دوست را «صديق» گويند براى آنكه در مورد تو و عيبهايت از در راستى و صفا با تو در آيد، و كسى كه چنين كند با او انس و آرامش گير كه به راستى او صديق (دوستى صميمى و راست و درست) است.

7399 12-  اذا رأيت فى غيرك خلقا ذميما فتجنّب فى نفسك امثاله. 3 161 هرگاه در ديگران اخلاق نكوهيده‏اى را ديدى از دچار شدن به امثال آن در خود پرهيز كن. 

7400 13-  تأمّل العيب عيب. 3 282 درنگ كردن و تأمّل در عيب ديگران عيب است.

7401 14-  تتبّع العورات من اعظم السّوءات. 3 318 جستجو و تفحص در عيبهاى ديگران از بزرگترين خصلتهاى بد و زشت است.

7402 15-  تتبّع العيوب من اقبح العيوب و شرّ السّيّئات. 3 318 جستجو و تفحص در عيبهاى ديگران زشت‏ترين عيبها و بدترين گناهان است.

7403 16-  ذووا العيوب يحبّون اشاعة معايب النّاس، ليتّسع لهم العذر فى معايبهم. 4 38 انسانهاى عيب‏دار اشاعه و رواج دادن عيبهاى مردم را دوست مى‏دارند تا عذر ايشان در مورد عيبهاى خودشان آسان شود.

7404 17-  شرّ النّاس من كان متتبّعا لعيوب النّاس عميّا لمعايبه. 4 176 بدترين مردم كسى است كه كاوشگر عيبهاى مردم است ولى از عيبهاى خود نابينا و كور است.

7405 18-  عجبت لمن ينكر عيوب النّاس و نفسه اكثر شي‏ء معابا و لا يبصرها. 4 340 در شگفتم از كسى كه عيبهاى مردم را بد شمارد، ولى خود بيشترين عيبها را دارد و نمى‏بيند.

7406 19-  كفى بالمرء كيسا ان يعرف معايبه. 4 576 در زيركى انسان همين بس كه عيبهاى خود را بشناسد.

7407 20-  كفى بالمرء شغلا بمعايبه عن معايب النّاس. 4 580 براى سرگرمى انسان همين بس كه با ديدن عيبهاى خود از عيبهاى ديگران سرگرم شود.

7408 21-  كفى بالمرء جهلا ان يجهل عيبه. 4 582 براى نادانى انسان همين بس كه از عيب خود بى خبر و ناآگاه باشد.

7409 22-  كفى بالمرء غباوة ان ينظر من عيوب النّاس الى ما خفى عليه من عيوبه. 4 582 در كودنى مرد همين بس كه بنگرد از عيبهاى مردم به چيزى كه از عيبهاى خود بر او پوشيده است.

7410 23-  كفى بالمرء جهلا ان يجهل عيوب نفسه و يطعن على النّاس بما لا يستطيع التّحوّل عنه. 4 584 در نادانى مرد همين بس كه نداند عيبهاى خود را و طعنه زند به مردم به چيزى كه تغيير آن را در خود نتواند.

7411 24-  كفى بالمرء كيسا ان يقف على معايبه و يقتصد فى مطالبه. 4 585 در زيركى مرد همين بس كه واقف شود بر عيبهاى خويش، و ميانه‏روى كند در خواسته‏هاى خود.

7412 25-  لينهك عن ذكر معايب النّاس ما تعرف من معايبك. 5 40 بايد باز دارد تو را از ذكر عيبهاى مردم آنچه را كه خود مى‏دانى از عيبهاى خويش.

7413 26-  ليكفّ من علم منكم عن عيب غيره ما يعرف من عيب نفسه. 5 42 بايد باز دارد شما را از عيب كردن ديگران آنچه را مى‏دانيد از عيب خودتان.

7414 27-  ليكن آثر النّاس عندك من اهدى اليك عيبك و اعانك على نفسك. 5 48 بايد برگزيده‏ترين مردم نزد تو كسى باشد كه عيبهاى تو را برايت هديه بياورد، و بر اصلاح نفس خود تو را يارى كند.

7415 28-  ليكن احبّ النّاس اليك من هداك الى مراشدك، و كشف لك عن معايبك. 5 49 بايد محبوب‏ترين مردم نزد تو كسى باشد كه تو را به جايگاههاى رشد و صلاح راهنمايى كند، و از عيبهايت براى تو پرده بردارد.

7416 29-  ليكن ابغض النّاس اليك و ابعدهم منك اطلبهم لمعايب النّاس. 5 50 بايد مبغوض‏ترين مردم نزد تو و دورترين آنها از تو كسى باشد كه بيشتر از ديگران در جستجوى عيبهاى مردم است.

7417 30-  لو عرف المنقوص نقصه لساءه ما يرى من عيبه. 5 112 اگر انسان معيوب عيب خود را مى‏دانست و مى‏شناخت، حتما ناراحتش مى‏كرد آنچه را از عيب خود مشاهده مى‏كرد.

7418 31-  من طلب عيبا وجده. 5 154 كسى كه جوياى عيب خود باشد آن را پيدا مى‏كند.

7419 32-  من ابان لك عيبك فهو ودودك. 5 253 كسى كه عيب تو را برايت آشكار كند او دوست تو است.

7420 33-  من ساترك عيبك فهو عدوّك. 5 253 كسى كه بپوشاند عيب تو را بر تو، او دشمن تو است.

7421 34-  من كاشفك فى عيبك حفظك فى غيبك. 5 261 كسى كه عيب تو را به تو اظهار كند، در غياب تو نيز تو را حفظ خواهد كرد (و حرمتت را نگه دارد).

7422 35-  من داهنك فى عيبك عابك فى غيبك. 5 261 كسى كه در مورد عيب تو با تو چاپلوسى و چرب زبانى كند، در غياب تو را عيب گويد.

7423 36-  من ابصر عيب نفسه لم يعب احدا. 5 283 كسى كه به عيب خويش بينا شود، از هيچ كس عيبجويى نكند.

7424 37-  من بحث عن عيوب النّاس فليبدأ بنفسه. 5 305 كسى كه عيبهاى مردم را جستجو كند بايد از خود آغاز كند.

7425 38-  من ساترك عيبك و عابك فى غيبك فهو العدوّ فاحذره. 5 359 كسى كه عيب تو را بپوشاند و در غياب تو را عيب كند، چنين كسى دشمن است از او دورى كن.

7426 39-  من بصّرك عيبك و حفظك فى غيبك فهو الصّديق فاحفظه. 5 360 كسى كه بينا كند تو را به عيب خود، و در غياب، حرمت تو را نگه دارد، چنين كسى دوست تو است، او را نگه دار.

7427 40-  من تتّبع خفيّات العيوب حرمه اللّه مودّات القلوب. 5 371 كسى كه تفحص و كنجكاوى كند در عيبهاى نهانى مردم، خداى تعالى از دوستى دلها محرومش گرداند.

7428 41-  من عمى عن زلّته استعظم زلّة غيره. 5 372 كسى از لغزش خود كور و نابينا باشد، لغزش ديگران را بزرگ شمارد.

7429 42-  من انكر عيوب النّاس‏ و رضيها لنفسه فذلك الاحمق. 5 385 كسى كه عيبهاى مردم را خوش ندارد ولى براى خود آن را خوش مى‏دارد چنين كسى احمق است.

7430 43-  من ازرى على غيره بما يأتيه فذلك الاخرق. 5 385 كسى كه عيب كند ديگرى را بدانچه خود انجام مى‏دهد چنين كسى كم عقل و بى‏خرد است.

7431 44-  من اشدّ عيوب المرء أن تخفى عليه عيوبه. 6 18 از سخت‏ترين عيبها و بدترين آنها براى مرد آن است كه عيبهايش بر او پنهان باشد.

7432 45-  ما ألاك جهدا فى النّصيحة من دلّك على عيبك و حفظ غيبك. 6 113 كوتاهى نكرده در خيرخواهى و نصيحت تو كسى كه راهنمائيت كند بر عيب خود، و در غياب آبروى تو را نگه دارد.

7433 46-  ما حفظ غيبك من ذكر عيبك. 6 113 حرمت تو را در غياب تو نگه نداشته كسى كه عيب تو را ذكر نموده.

7434 47-  معرفة المرء بعيوبه انفع المعارف. 6 143 شناخت انسان نسبت به عيبهاى خود سودمندترين شناختها است.

7435 48-  لا تفعلنّ ما يعرّك معابه. 6 261 زنهار كارى مكن كه معايب آن كار تو را عيب‏دار كند.

7436 49-  لا تتّبعنّ عيوب النّاس فانّ لك من عيوبك ان عقلت، ما يشغلك أن تعيب احدا. 6 292 عيبهاى مردم را جستجو مكن، زيرا اگر با خرد خود دريابى، از عيبهاى خودت آن قدر هست كه سرگرمت سازد از عيب كردن ديگران.

7437 50-  لا تعب غيرك بما تاتيه، و لا تعاقب غيرك بذنب ترخّص لنفسك فيه. 6 323 عيب نكن ديگران را به آنچه خودت انجام مى‏دهى، و كيفر مده ديگرى را به گناهى‏ كه خود را در انجام آن آزاد گذارده‏اى.

7438 51-  يا عبد اللّه لا تعجل فى عيب عبد بذنبه فلعلّه مغفور له، و لا تامن على نفسك صغير معصيته فلعلّك معذّب عليها. 6 459 اى بنده خدا شتاب مكن در عيب كردن بنده‏اى به گناهش، شايد آمرزيده شده باشد، و ايمن مباش بر خود از گناه كوچكى كه كرده‏اى، شايد بر آن معذّب شوى.

باب التعيير (سرزنش كردن)

7439 1-  من عيّر بشى‏ء بلى به. 5 178 كسى كه سرزنش كند (ديگران را) به چيزى (خود) بدان گرفتار شود.

7440 2-  كثرة التّقريع توغر القلوب و توحش الاصحاب. 4 594 سركوفت زدن و انتقاد بسيار كينه در دلها آورد و ياران را مى‏رماند.

باب العيش (زندگى)

7441 1-  العيش يحلو و يمرّ. 1 138 زندگى، شيرينى و تلخى دارد.

7442 2-  انّ احسن النّاس عيشا من حسن عيش النّاس فى عيشه. 2 605 به راستى، زندگى كسى در ميان مردم بهتر از ديگران است كه زندگى مردم در كنار زندگى او نيكو باشد (نه اين كه آنها در سختى و او در رفاه و خوشى بسر برد).

7443 3-  ثلاث لا يهنأ لصاحبهنّ عيش: الحقد و الحسد و سوء الخلق. 3 337 سه خصلت است كه دارنده آنها زندگى گوارايى ندارد: كينه، حسد، بد خلقى.

7444 4-  قوام العيش حسن التّقدير و ملاكه حسن التّدبير. 4 515 قوام و نظام زندگى به خوب اندازه گرفتن زندگى است  و ملاك آن به تدبير نيكو است.

حرف «الغين»

باب الغباوة (كودنى)

7445 1-  الغباوة غواية. 1 43 كودنى و كم فهمى سبب گمراهى است.

7446 2-  من اقبح الشّيم الغباوة. 6 33 از زشت‏ترين خصلتها كودنى است.

باب الغدر (بى‏وفايى، پيمان شكنى)

7447 1-  الغدر شيمة اللّئام. 1 79 بى‏وفايى و پيمان شكنى خصلت مردمان لئيم و پست است.

7448 2-  الغدر يضاعف السّيّئات. 1 170 پيمان شكنى گناهان را دو چندان كند.

7449 3-  الوفاء لاهل الغدر غدر عند اللّه سبحانه. 2 4 وفادارى نسبت به بى‏وفايان در پيشگاه خداى سبحان بى‏وفايى است.

7450 4-  الغدر لاهل الغدر وفاء عند اللّه سبحانه. 2 4 بى‏وفايى با بى‏وفايان در پيشگاه خداى سبحان وفادارى است.

7451 5-  الغدر اقبح الخيانتين. 2 28 پيمان شكنى و بى‏وفايى زشت‏ترين خيانت از دو بخش خيانت است.

7452 6-  الغدر بكلّ أحد قبيح و هو بذى القدرة و السّلطان اقبح. 2 67 بى‏وفايى از هر كس زشت است، و از شخص قدرتمند و سلطان زشت‏تر است.

7453 7-  الغدر يعظّم الوزر و يزرى بالقدر. 2 161 بى‏وفايى گناه را بزرگ مى‏كند و قدر و منزلت انسان را عيبناك مى‏سازد.

7454 8-  ايّاك و الغدر فانّه اقبح الخيانة و انّ الغدور لمهان عند اللّه. 2 296 زنهار بپرهيز از بى‏وفايى كه آن زشت‏ترين خيانتها است، و بى‏وفا در پيشگاه خداوند خوار است.

7455 9-  اسرع الاشياء عقوبة رجل عاهدته على امر و كان من نيّتك الوفاء له و من نيّته الغدر بك. 2 433 شتابان‏ترين چيزها در كيفر و عقاب (عمل) مردى است كه با او بر كارى پيمان بسته‏اى، و قصد تو وفادارى بر آن است ولى قصد او پيمان شكنى با تو در آن كار است.

7456 10-  آفة الوفاء الغدر. 3 110 آفت وفادارى پيمان شكنى است.

7457 11-  ثلاث هنّ شين الدّين: الفجور و الغدر و الخيانة. 3 342 سه چيز است كه آنها عيب دين هستند: بى‏باكى در گناه (يا زناكارى) و بى‏وفايى، و خيانت.

7458 12-  جانبوا الغدر فانّه مجانب القرآن. 3 361 دورى كنيد از بى‏وفايى كه بى‏وفايى از قرآن به دور است.

7459 13-  غدر الرّجل مسبّة عليه. 4 388 بى‏وفايى و پيمان شكنى مرد، سبب عار و ننگى براى او است.

7460 14-  من غدر شانه غدره. 5 173 كسى كه بى‏وفايى كند، بى‏وفايى‏اش او را زشت گرداند.

7461 15-  من علامات اللّؤم الغدر بالمواثيق. 6 19 از نشانه‏هاى پستى انسان بى‏وفايى نسبت به پيمانها است.

7462 16-  ما اخلق من غدر ان لا يوفى له. 6 114 چه قدر سزاوار است كسى كه بى‏وفايى كند به اين كه ديگران نيز با او بى‏وفايى كنند.

7463 17-  لا ايمان لغدور. 6 347 كسى كه بسيار بى‏وفايى كند ايمان ندارد.

7464 18-  لا تدوم مع الغدر صحبة خليل. 6 375 مصاحبت با هيچ دوستى با بى‏وفايى دوام نخواهد داشت.

باب الغرور (فريب)

7465 1-  الاغترار بالعاجلة خرق. 1 124 مغرور شدن به دنياى زودگذر حماقت است.

7466 2-  الشّقىّ من اغترّ بحاله و انخدع لغرور آماله. 2 51 بدبخت كسى است كه به حال و وضع خود مغرور شود، و فريفته فريب آرزوهاى خود گردد.

7467 3-  اتّقوا غرور الدّنيا فانّها تسترجع ابدا ما خدعت به من المحاسن، و تزعج المطمئنّ اليها و القاطن. 2 264 از فريبهاى دنيا بپرهيزيد، كه پيوسته باز گيرد نيكوييهايى را كه بدانها مردم را فريفته، و از جاى بركند كسى را كه در آن آرامش يافته و سكونت گزيده است. 

7468 4-  الحذر الحذر ايّها المغرور و اللّه لقد ستر حتّى كانّه قد غفر. 2 280 زنهار زنهار اى مغرور، به خدا سوگند آن قدر خداوند (گناهان و خطاها را) پوشيده است تا اين كه گويا آمرزيده است.

7469 5-  ايّاك ان تغترّ بما ترى من اخلاد اهل الدّنيا اليها و تكالبهم عليها، فقد نبّأك اللّه عنها و تكشّفت لك عن عيوبها و مساويها. 2 319 بپرهيز از اين كه فريب دلبستگى مردم دنيا و حرص و ولع آنها را نسبت به دنيا بخورى كه خداوند به خوبى تو را از وضع دنيا آگاه ساخته، و خود دنيا نيز (با تغيير و تحوّلى كه در آن هست با زبان) حال خود را براى تو وصف كرده و پرده از زشتيهايش برداشته است.

7470 6-  الدّنيا حلم و الاغترار بها ندم. 1 364 دنيا خوابى است، و فريفته شدن به آن پشيمانى است.

7471 7-  احمق الحمق الاغترار. 2 382 نهايت حماقت و كم عقلى فريب خوردن (به دنيا) است.

7472 8-  انّ من غرّته الدّنيا بمحال الآمال و خدعته بزور الامانى، اورثته كمها و البسته عمى، و قطعته عن الاخرى و اوردته موارد الرّدى. 2 538 به راستى كسى كه دنيا به آرزوهاى محال (و نشدنى) فريبش دهد و به آرمانهاى دروغ گولش زند، كورى برايش به دنبال آورد، و نابينايش كند، و از آخرت او را جدا كند، و در جايگاههاى هلاكت در آورد.

7473 9-  جماع الشّرّ فى الاغترار بالمهل، و الاتّكال على العمل. 3 368 مجموعه بديها در فريفته شدن به مهلتها، و تكيه كردن بر عمل است.

7474 10-  جماع الغرور فى الاستنامة الى العدوّ. 3 369 مجموعه فريب خوردن در آرامش خاطر نسبت به دشمن است.

7475 11-  سكون النّفس الى الدّنيا من اعظم الغرور. 4 155 آرامش يافتن به دنيا از بزرگترين فريبها است.

7476 12-  طوبى لمن لم تقتله قاتلات الغرور. 4 246 خوشا به حال كسى كه فريبهاى كشنده او را نكشد.

7477 13-  قد يسلم المغرّر. 4 466 گاهى است كه فريب خورده سالم مى‏ماند.

7478 14-  كم من مغرور بالسّتر عليه. 4 550 چه بسا فريب خورده‏اى كه به خاطر پوشاندن (خداوند) بر او فريب خورده.

7479 15-  كفى بالاغترار جهلا. 4 574 براى نادانى، فريب خوردن كافى است.

7480 16-  ليس كلّ مغرور بناج، و لا كلّ طالب بمحتاج. 5 89 هر فريب خورده‏اى اهل نجات نيست (كه به خاطر فريب خوردن معذور باشد) و هر خواهنده‏اى نيازمند نيست.

7481 17-  لم يفكّر فى عواقب الامور من وثق بزور الغرور وصبا الى زور السّرور. 5 106 انديشه پايان كارها را نكرده است كسى كه اعتماد كند به فريب دروغ و شادمانيهاى بى‏حقيقت.

7482 18-  من اغترّ بالدّنيا اغترّ بالمنى. 5 278 كسى كه فريفته دنيا شود فريفته آرزوها گردد.

7483 19-  من اغترّ بالمهل اغتصّ بالاجل. 5 285 كسى كه فريب مهلت را بخورد گلوگير به مرگ شود.

7484 20-  من اغترّ بحاله قصّر عن احتياله. 5 346 كسى كه به وضع و حال خود مغرور گردد، از چاره كار خود كوتاهى كند.

7485 21-  من اغترّ بمسالمة الزّمن اغتصّ بمصادمة المحن. 5 347 كسى كه به سازش روزگار مغرور شود به خوردن رنجها و محنتها گلوگير شود.

7486 22-  من جهل اغترّ بنفسه و كان يومه شرّا من امسه. 5 359 كسى كه جاهل و نادان باشد به نفس خود، مغرور شود، و امروزش بدتر از فردايش باشد.

7487 23-  من غرّه السّراب تقطّعت به الاسباب. 5 471 كسى كه سراب (دنيا) فريبش دهد اسباب (سعادت و نجات) از او بريده گردد.

7488 24-  من اغترّ بنفسه اسلمته الى المعاطب. 5 373 كسى كه به نفس خويش مغرور گردد او را به هلاكت و نابودى تسليم كند.