غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۶ -


787 23-  ما أنفع الموت لمن اشعر الايمان و التّقوى قلبه. 6 91 چه سودمند است مرگ براى كسى كه جامه ايمان و تقوا بر قلب خود پوشانده است.

788 24-  ما من شي‏ء يحصل به الأمان ابلغ من ايمان و احسان. 6 112 هيچ چيزى در تحصيل امان و امنيّت (در روز جزا) مؤثّرتر از ايمان و احسان نيست.

789 25-  نجا من صدق ايمانه و هدى من حسن اسلامه. 6 184 نجات يافته كسى كه ايمانش راست و درست است، و هدايت شده آن كس كه اسلامش نيكو است.

790 26-  لا وسيلة انجح من الايمان. 6 384 هيچ وسيله‏اى براى نجات و رستگارى سودمندتر از ايمان نيست.

791 27-  لا شرف أعلى من الايمان. 6 379 شرفى برتر از ايمان نيست.

792 28-  لا يفوز بالنّجاة الّا من قام بشرائط الايمان. 6 398 به نجات و رستگارى نخواهد رسيد جز آن كس كه به شرايط ايمان عمل كند.

793 29-  يستدلّ على الايمان بكثرة التّقى و ملك الشّهوة و غلبة الهوى. 6 451 راهنماى وجود ايمان در انسان: تقواى بسيار، و در اختيار داشتن شهوت، و چيره شدن بر هواى نفس است.

794 30-  لا شي‏ء يذخره الانسان‏ كالايمان باللَّه و صنائع الاحسان. 6 422 چيزى اندوخته نكند انسان كه از ايمان به خدا و انجام كارهاى نيك و احسان بهتر باشد.

795 31-  يستدلّ على ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة. 6 448 راهنماى ايمان مرد (و نشانه وجود ايمان در او) تسليم در برابر دستورات خدا، و ملازم بودن با فرمانبردارى و اطاعت حق است.

796 32-  لا نجاة لمن لا ايمان له. 6 402 نجات و رهايى نيست براى كسى كه ايمان ندارد.

797 33-  لا يصدق ايمان عبد حتّى يكون بما فى يد اللَّه سبحانه اوثق منه بما في يده. 6 417 ايمان بنده‏اى درست و راست نيست مگر اين كه بدانچه نزد خداست اعتماد و اطمينان بيشترى داشته باشد تا بدانچه در دست خود او است.

798 34-  الايمان و العمل اخوان توأمان و رفيقان لا يفترقان لا يقبل اللَّه احدهما الّا بصاحبه. 2 136 ايمان و عمل برادرانى هستند دوقلو (و توأم با يكديگر) و دو رفيقى هستند كه هيچ گاه از هم جدا نشوند، و خداوند يكى را بدون ديگرى نمى‏پذيرد.

799 35-  اصل الايمان حسن التّسليم لأمر اللَّه. 2 416 ريشه ايمان آن است كه انسان بخوبى تسليم دستورات الهى باشد.

800 36-  انّ محلّ الايمان الجنان و سبيله الاذنان. 2 511 به راستى كه جايگاه ايمان دل است و راه آن گوشها هستند.

801 37-  أقرب النّاس من اللَّه سبحانه أحسنهم ايمانا. 2 436 نزديك‏ترين مردم در پيشگاه خداى سبحان آن كسى است كه ايمانش بهتر و نيكوتر باشد.

802 38-  كسب الإيمان لزوم الحقّ و نصح الخلق. 4 625 به دست آوردن ايمان به ملازمت با حق و خير خواهى خلق خداست.

803 39-  من لا ايمان له لا أمانة له. 5 364 كسى كه ايمان ندارد، امانت ندارد.

804 40-  يحتاج الإسلام إلى الايمان. 6 475 اسلام نياز به ايمان دارد.

805 41-  يحتاج الايمان إلى الإيقان. 6 475 ايمان نياز به يقين دارد.

806 42-  يحتاج الايمان إلى الإخلاص. 6 475 ايمان نياز به اخلاص دارد.

807 43-  من صدّق اللَّه سبحانه نجا. 5 439 كسى كه تصديق كند خداى سبحان را نجات يابد.

باب المؤمن

808 1-  المؤمنون اعظم أحلاما. 1 157 مؤمنان در عقل از ديگران بزرگترند.

809 2-  المؤمن كيّس عاقل. 1 187 مؤمن زيرك و خردمند است.

810 3-  المؤمن منزّه عن الزّيغ و الشّقاق. 1 326 مؤمن از انحراف و دشمنى پاك و پاكيزه است.

811 4-  المؤمنون خيراتهم مأمولة و شرورهم مأمونة. 1 356 مؤمنان چنانند كه (مردمان) به نيكى‏هاشان اميدوار، و از شرّ و بدى آنها در امان هستند.

812 5-  المؤمن هيّن ليّن سهل مؤتمن. 1 379 مؤمن آسان گير، نرمخو، افتاده و مورد اعتماد مردم است.

813 6-  المؤمن قليل الزّلل كثير العمل. 1 382 مؤمن كم لغزش و پر عمل است.

814 7-  المؤمن يقظان ينتظر احدى‏ الحسنتين. 2 19 مؤمن بيدار است و چشم به راه يكى از دو «حسنة» (نيكى دنيا و نيكى آخرت) است.

815 8-  المؤمن صدوق اللّسان بذول الاحسان. 2 9 مؤمن زبانش سخت راستگو و در احسان پر بخشش است.

816 9-  المؤمن سيرته القصد و سنّته الرّشد. 1 388 مؤمن سيره‏اش ميانه روى و شيوه‏اش رشد و هدايت است.

817 10-  المؤمن عفيف مقتنع متنزّه متورّع. 2 35 مؤمن پاكدامن و قانع و خويشتن‏دار و پارسا است.

818 11-  المؤمن عفيف فى الغنى متنزّه عن الدّنيا. 2 38 مؤمن در توانگرى پاكدامن، و خويشتن دار از (زخارف) دنياست.

819 12-  المؤمن شاكر فى السّراء، صابر فى البلاء، خائف فى الرّخاء. 2 37 مؤمن در فراخى زندگى سپاسگزار و در بلا و گرفتارى شكيبا، و در خوشى و فراخى زندگى ترسان است.

820 13-  المؤمن حيىّ غنىّ موقن تقىّ. 2 64 مؤمن شرمناك، بى‏نياز از خلق، يقين دارنده و پرهيزكار است.

821 14-  الدّنيا سجن المؤمن و الموت تحفته و الجنّة مأواه. 2 66 دنيا زندان مؤمن است، و مرگ هديه و پيشكش او و بهشت منزلگاه است.

822 15-  اذا صعدت روح المؤمن الى السّماء تعجّبت الملائكة و قالت: عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا. 3 145 چون روح مؤمن به آسمان بالا رود فرشتگان متعجّب شوند و گويند: شگفتا چگونه نجات يافت از خانه‏اى كه بهترين ما در آن خانه تباه شد.

823 16-  بشر المؤمن فى وجهه و حزنه فى قلبه. اوسع شي‏ء صدرا. و اذلّ شي‏ء نفسا. يكره الرّفعة. و يشنأ السّمعة. طويل غمّه. بعيد همّه. كثير صمته. مشغول وقته. صبور شكور. مغمور بفكرته. ضنين بخلّته. سهل الخليقة. ليّن العريكة. نفسه اصلب من الصّلد. و هو اذلّ من العبد. 3 273 شكفتگى مؤمن در روى او است و اندوهش در دل.  سينه‏اش از هر چيز گشاده‏تر است. از هر چيز خود را خوارتر داند. بلندى رتبه را خوش ندارد. و اسم و آوازه و خود نمايى را دشمن دارد. اندوهش طولانى. و همّتش دور و بلند. خموشى او بسيار. وقت او يكسره مشغول (به اصلاح خود و اطاعت پروردگار). پر صبر و پر سپاس. ژرف انديش. به زودى با كسى پيوند دوستى نبندد. نرمخو است. خوش برخورد است. جانش در ديندارى از سنگ خارا سخت‏تر است. و در برابر خداى تعالى و مؤمنان از برده خوارتر است.

824 17-  من آمن أمن. 5 134 كسى كه ايمان آورد در امان است. (از عذاب الهى)

825 18-  للمؤمن ثلاث ساعات: ساعة يناجى فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه، و ساعة يخلّى بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل. للمؤمن ثلاث علامات: الصدق و اليقين و قصر الأمل. للمتّقى ثلاث علامات: اخلاص العمل و قصر الامل و اغتنام المهل. 5 47-  46 براى مؤمن سه ساعت است: ساعتى كه در آن با پروردگار خويش راز مى‏گويد، و ساعتى كه در آن از نفس خويش حسابرسى مى‏كند، و ساعتى كه ميان نفس و ميان لذتهاى حلال و نيكوى آن را آزاد مى‏گذارد. مؤمن سه نشانه دارد: راستى، يقين، آرزوى كوتاه. براى انسان با تقوا سه نشانه است: اخلاص عمل، كوتاهى آرزو، غنيمت شمردن فرصتها.

826 19-  مثل المؤمن كالاترجة طيّب طعمها و ريحها. 6 153 مؤمن همچون ترنج است كه مزه و بويش پاكيزه است.

827 20-  لا يلفى المؤمن حسودا و لا حقودا و لا بخيلا. 6 414 يافت نشود مؤمن، كه حسود يا كينه توز يا بخيل باشد. 

828 21-  لا يكون الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالى بماذا سدّ فورة جوعه، و لا باىّ ثوبيه ابتذل. 6 407 كسى مؤمن نخواهد بود تا آن گاه كه پروا نداشته باشد كه با چه خوراكى شدّت گرسنگى خود را برطرف كند، و كداميك از دو جامه خود را كهنه كرده (و كدام را نگهدارى نكرده) است.

829 22-  المؤمن غرّ كريم مأمون على نفسه حذر محزون. 2 75 مؤمن ساده لوحى بزرگوار، و مورد اعتماد خويش و محتاط و اندوهگين است.

830 23-  المؤمن قريب امره بعيد همّه كثير صمته خالص عمله. 2 92 مؤمن كارش نزديك، اندوهش دور،  خموشى‏اش بسيار و عملش خالص و پاك است.

831 24-  المؤمن الدّنيا مضماره، و العمل همّته، و الموت تحفته، و الجنّة سبقته. 2 87 مؤمن، دنيا ميدان تمرين (و مشق) او است، و عمل، همّت او، و مرگ پيشكش و سوغات او، و بهشت جايزه بزرگ او است.

832 25-  المؤمن نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد. 2 124 مؤمن جانش از سنگ سخت محكم‏تر است و در همان حال از برده افتاده‏تر است.

833 26-  المؤمن اذا نظر اعتبر و اذا سكت تفكّر، و اذا تكلّم ذكر، و اذا اعطى شكر، و اذا ابتلى صبر. 2 127 مؤمن چون به چيزى بنگرد پند گيرد و چون خموش باشد تفكّر و انديشه كند، و چون لب بگشايد به ياد خدا باشد، و چون چيزى به او عطا شود شكر گزارد، و چون گرفتار بلا شود صبر كند.

834 27-  المؤمن اذا وعظ ازدجر، و اذا حذّر حذر، و اذا عبّر اعتبر، و اذا ذكّر ذكر، و اذا ظلم غفر. 2 127 مؤمن چون موعظه شود اندرز پذيرد، و چون بيمش دهند بترسد، و چون پندش دهند پند گيرد، و چون (مبدأ و معاد و معارف ديگر را) به يادش آرند ياد آور شود، و چون ستمى به او رسد در گذرد.

835 28-  المؤمن امين على نفسه مغالب لهواه و حسّه. 2 164 مؤمن بر خود امين است (و از كردار خود اطمينان دارد) بر هوا و هوس و احساس خود چيره و غالب است.

836 29-  العقل خليل المؤمن، و العلم وزيره، و الصّبر امير جنوده، و العمل قيّمه. 2 135 عقل و خرد، دوست صميمى مؤمن، و علم و دانش، وزير و كمك كارش، و صبر و شكيبايى، فرمانده لشكريانش، و عمل، زمامدار او است.

837 390-  المؤمن من وقى دينه بدنياه و الفاجر من وقى دنياه بدينه. 2 154 مؤمن كسى است كه دين خود را به وسيله دنيا نگه دارد، و فاجر و تبهكار كسى است كه دنيايش را به دين خود نگهدارى كند.

838 31-  المؤمن دأبه زهادته و همّه ديانته، و عزّه قناعته، و جدّه لآخرته، قد كثرت حسناته و علت درجاته و شارف خلاصه و نجاته. 2 138 مؤمن چنان است كه روش او زهد او است، و تمام همّتش ديندارى او است، و عزّتش در قناعت او است، و همه كوشش او براى آخرت است، حسنات و كارهاى نيكش بسيار، درجاتش عالى و والاست و بر رهايى و رستگارى خود (از اين جهان) اشراف پيدا كرده است.

839 32-  آمن تأمن. 2 174 ايمان بياور تا امان يابى.

840 33-  انّ المؤمن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه. 2 508 به راستى مؤمن شرم مى‏كند هر گاه از او عملى سر زند كه با پيمان ايمانى او بيگانه است.

841 34-  انّ بشر المؤمن فى وجهه و قوّته فى دينه و حزنه فى قلبه. 2 505 به راستى كه شكفتگى (و خوشرويى) مؤمن در چهره او است، و نيرو و توانش در دين، و اندوهش در دل او است.

842 35-  افضل المؤمنين ايمانا من كان للَّه اخذه و عطاه و سخطه و رضاه. 2 456 برترين مؤمنان در ايمان كسى است كه گرفتن و دادن، و خشم و رضاى او، همه براى خدا باشد.

843 36-  المؤمن حذر من ذنوبه أبدا يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه. 2 46 مؤمن پيوسته از گناهان خويش بيمناك‏ است، از بلا و گرفتارى مى‏ترسد، و به رحمت پروردگار خويش اميدوار است.

844 37-  المؤمنون لأنفسهم متّهمون، و من فارط زللهم وجلون، و للدّنيا عائفون، و الى الآخرة مشتاقون، و الى الطّاعات مسارعون. 2 146 مؤمنان نفسهاى خويش را متّهم سازند، و از گذشته لغزشهاى خويش ترسانند، و دنيا را ناخوش دارند، و به آخرت مشتاق‏اند و به سوى فرمانبردارى پروردگار شتابان هستند.

845 38-  لا يشبع المؤمن و أخوه جائع. 6 388 مؤمن غذاى سير نمى‏خورد در صورتى كه برادرش گرسنه باشد.

باب الامانة (امانت دارى)

692 1-  ادّ الامانة اذا ائتمنت و لا تتّهم غيرك إذا ائتمنته، فانّه لا ايمان لمن لا امانة له. 2 207 بپرداز امانت را هر گاه امانتى نزد تو نهادند، و اگر امانتى به كسى دادى او را متّهم مكن، كه به راستى ايمان ندارد كسى كه امانت ندارد.

693 2-  ادّ الامانة الى من ائتمنك و لا تخن من خانك. 2 188 هر گاه امانتى به تو سپردند آن را باز ده، و خيانت مكن با كسى كه به تو خيانت كند.

694 3-  الامانة و الوفاء صدق الأفعال و الكذب و الافتراء خيانة الأقوال. 2 130 امانتدارى و وفا، درستى و صداقت كردار است، و دروغ و افتراء (تهمت) خيانت گفتار.

695 4-  لا ايمان لمن لا امانة له. 6 400 ايمان ندارد كسى كه امانتدار نيست.

696 5-  من عمل بالأمانة فقد اكمل الدّيانة. 5 448 كسى كه به امانت دارى عمل كند ديانت خود را كامل كرده است.

697 6-  من استهان بالامانة وقع فى‏ الخيانة. 5 333 كسى كه در امانتدارى سهل انگارى كند به خيانت در افتد.

698 7-  ليصدق ورعك، و يشتدّ تحرّيك و تخلص نيّتك فى الامانة و اليمين. 5 52 بايد كه پارسايى و ورع تو صادق و درست باشد، و پرهيز و احتياط تو سخت گردد، و نيّت و آهنگ قلبى تو در باره امانت دارى و سوگند، پاك و خالص باشد.

699 8-  كلّ شي‏ء لا يحسن نشره امانة و ان لم يستكتم. 4 539 هر چيزى (و هر خبرى) كه نشر (و انتشار) آن خوب نيست، آن امانت است اگر چه كتمان آن را نخواسته باشند.

700 9-  عليك بالامانة فانّها افضل ديانة. 4 290 بر تو باد به امانت كه آن برترين ديانت است.

701 10-  صحّة الامانة عنوان حسن المعتقد. 4 199 خوب امانتدارى سر فصل اعتقادات انسان است.

702 11-  شرّ النّاس من لا يعتقد الامانة و لا يجتنب الخيانة. 4 175 بدترين مردم كسى است كه عقيده‏اى به امانتدارى ندارد، و از خيانت پرهيز و پروايى ندارد.

703 12-  رأس الاسلام الامانة. 4 47 اساس اسلام امانتدارى است.

704 13-  اذا احبّ اللَّه عبدا حبّب اليه الامانة. 3 140 هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست بدارد امانتدارى را محبوب او گرداند.

705 14-  اذا قويت الامانة كثر الصّدق. 3 134 هر گاه امانت (در كسى) قوى شد راستگويى در او زياد گردد.

706 15-  الامانة تؤدّى الى الصّدق. 2 7 امانت (انسان را) به راستى مى‏كشاند.

707 16-  الامانة فضيلة لمن-  ادّاها. 1 306 امانتدارى فضيلتى است براى كسى كه آن را بپردازد.

708 17-  الامانة فوز لمن رعاها. 1 293 امانت دارى رستگارى و سعادتى است براى آن كس كه رعايت كند.

709 18-  الامانة صيانة. 1 39 امانت، نگهدارى است (يعنى نگهدارى اموال و اسرار مردم).

710 19-  الامانة ايمان، البشاشة احسان. 1 13 امانتدارى ايمان و خوشرويى و گشاده‏رويى، احسان است.

711 20-  افضل الايمان الامانة. 2 380 برترين-  ايمانها امانتدارى است.

712 21-  رأس الايمان الأمانة. 4 53 اساس ايمان امانتدارى است.

713 22-  من لا أمانة له لا ايمان له. 5 191 كسى كه امانت ندارد، ايمان ندارد.

714 23-  من طابق سرّه علانيته و وافق فعله مقالته فهو الّذى ادّى الامانة و تحقّقت عدالته. 5 340 كسى كه درون و آشكارش يكسان باشد، و عمل او با گفتارش موافقت داشته باشد، او است كسى كه امانت الهى را پرداخته و عدالتش محقق و ثابت گشته است.

باب الانس و الالفة (همدمى و الفت)

715 1-  احقّ النّاس ان يونس به الودود المألوف. 2 391 شايسته‏ترين مردم براى انس و همدمى آن كسى است كه بسيار مهربان و انس گيرنده باشد.

716 2-  الانس فى ثلاثة: الزّوجة الموافقة، و الولد الصّالح، و الاخ الموافق. 2 141 انس و همدمى در سه كس باشد: همسر همراه، فرزند صالح، و برادر همراه.

717 3-  انس الامن تذهبه وحشة الوحدة، و انس الجماعة ينكّده وحشة المخافة. 2 112 وحشت تنهايى، انس امنيّت را مى‏برد، و وحشت ترس، انسان با جماعت را مكدّر سازد.

718 4-  من استوحش عن النّاس انس باللَّه سبحانه. 5 373 كسى كه از مردم دورى گزيند با خداى سبحان انس گيرد.

719 5-  من انس باللَّه استوحش من النّاس. 5 232 كسى كه با خداوند انس گيرد از مردم وحشت دارد.

720 6-  ثمرة الانس باللَّه الاستيحاش من النّاس. 3 329 ثمره و ميوه انس با خدا دورى گزيدن از مردم است.

باب الانسان

721 1-  لقد علّق بنياط هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فيه و ذلك القلب و له موادّ من الحكمة و اضداد من خلافها. فان سنح له الرّجاء أذلّه الطّمع، و ان هاج به الطّمع أهلكه الحرص. و ان ملكه اليأس قتله الاسف. و ان عرض له الغضب اشتدّ به الغيظ. و ان اسعده الرّضا نسى التّحفّظ. و ان عاله الخوف شغله الحذر. و ان اتّسع له الامن استلبته الغرّة. و ان اصابته مصيبة فضحه الجزع. و ان-  افاد مالا أطغاه الغنى. و ان عضّته الفاقة شغله البلاء. و ان جهده الجوع قعد به الضّعف. و ان افرط به الشّبع كظّته البطنة فكلّ تقصير به مضرّ و كلّ افراط له‏ مفسد. 5 59-  55 به راستى در درون سينه انسان قطعه گوشتى آويخته است كه عجيب‏ترين اعضاى وجود او است، و آن قلب او است. و اين شگرفى به خاطر آن است كه انگيزه‏هايى از حكمت و ضدّ آن در آن جمع است. هر گاه آرزوها در آن ظاهر شود طمع او را ذليلى كند و هنگامى كه طمع در او به هيجان آيد حرص او را هلاك مى‏كند، و هنگامى كه يأس مالك او گردد تأسف او را از پاى در مى‏آورد، و هر گاه غضب بر او مستولى شود خشمش فزونى مى‏گيرد، و هر گاه از چيزى راضى شود جانب احتياط را از دست مى‏دهد، و اگر ترس بر او غالب شود احتياط كارى او را به خود مشغول مى‏دارد، و هر گاه كار او آسان گردد در غفلت و بى‏خبرى فرو مى‏رود، و اگر مصيبتى به او برسد بى‏تابى او را رسوا مى‏كند، اگر مالى بيايد بى‏نيازى او را به طغيان وا مى‏دارد و اگر فقر دامنش را بگيرد مشكلات او را به خود مشغول مى‏دارد، و اگر گرسنگى پيدا كند از ناتوانى زمين گير مى‏شود، و اگر پر خورى كند راه نفس را بر او مى‏بندد و به طور كلى هر گونه كمبود به او زيان مى‏رساند، و هر گونه زيادى او را به فساد مى‏كشاند.

باب الاناة (تأنّى و حوصله در كارها و وقار)

722 1-  الاناة حسن. 1 25 وقار و تأنّى نيكو است.

723 2-  لا اصابة لمن لا أناة له. 6 402 به درستى نرسد كار كسى كه حوصله و تأنّى در كار ندارد.

724 3-  الاناة اصابة. 1 42 حوصله و تأنّى در كار موجب رسيدن به درستى در آن كار است.

725 4-  فى الأناة السّلامة. 4 411 سلامت در تأنّى و پر حوصله بودن است.

726 5-  فى التّأنّى استظهار. 4 400 پشت گرمى كار در تأنّى و حوصله كردن در آن است.

727 6-  عليك بالاناة فانّ المتأنّى حرىّ بالاصابة. 4 286 بر تو باد به تأنّى كه به راستى كسى كه تأنّى به خرج دهد به موفقيّت در كار شايسته است.

728 7-  صل عجلتك بتأنّيك، و سطوتك برفقك، و شرّك بخيرك، و انصر العقل على الهوى تملك النّهى. 4 207 پيوند ده شتابت را به تأنّى، و سطوت و وقار خود را به نرمى، و شرّ خود را به خير و نيكى، و عقل و خرد را در برابر هوا و هوس يارى ده تا خردمند شوى.

729 8-  بالتّأنّى تسهل الاسباب. 3 231 با تأنّى اسباب كار فراهم و آسان گردد.

730 9-  بالتّأنّى تسهل المطالب. 3 208 با تأنّى مطلبها آسان گردد.

731 10-  التّأنّى فى الفعل يؤمن الخطل.

1 346 تأنّى در كار، آن را از سستى و بى‏پايگى ايمن سازد.

732 11-  المتأنّى مصيب و ان هلك. 1 322 كسى كه با تأنّى كار مى‏كند موفّق است اگر چه در اين راه به هلاكت رسد.

733 12-  من اتّأد أمن من الزّلل. 5 216 هر كس با تأنّى و آرامش كار كند از لغزشها ايمن باشد.

734 13-  التّأنّى يوجب الاستظهار. 1 118 تأنّى در كار پشت گرمى آورد.

735 14-  التّأنّى حزم. 1 54 تأنّى در كار دور انديشى است.

736 15-  المتأنّي حرىّ بالإصابة. 1 200 كسى كه تأنّى داشته باشد شايسته آن است كه به هدف خويش برسد.

737 16-  التّؤدة ممدوحة في كلّ شي‏ء إلّا في فرص الخير. 2 86 تأنى و پر حوصلگى و سر صبر انجام دادن هر كارى پسنديده است جز در فرصتهايى كه براى كارهاى خير پيش آمده (كه بايد عجله كرد).

باب التأهّب و الاستعداد (آماده شدن)

738 1-  ينبغي لمن عرف سرعة رحلته ان يحسب التّأهّب لنقلته. 6 442 براى كسى كه شتاب كوچ كردن خود را مى‏داند، شايسته است كه آمادگى خود را براى جابجا شدنش بخوبى فراهم سازد.

739 2-  من الحزم التّأهّب و الاستعداد. 6 32 آمادگى و مهيّا شدن در كارها از دور انديشى است.

740 3-  من ايقن بالنّقلة تأهّب للرّحيل. 5 196 كسى كه يقين به جابجايى دارد آماده كوچ كردن شود.

741 4-  استعدّوا للموت فقد اطلّكم. 2 241 مهيّا و آماده شويد براى مرگ كه بر شما سايه افكنده است.

742 5-  استعدّوا ليوم تشخص فيه الابصار، و تتدلّه لهوله العقول، و تتبلّد البصائر. 2 269 آماده شويد براى روزى كه خيره شود در آن ديده‏ها، و مدهوش گردد از دهشت آن عقلها، و كند شود در آن بينايى‏ها.

743 6-  احذر الموت و احسن له الاستعداد تسعد بمنقلبك. 2 281 بر حذر باش از مرگ و آمادگى خود را براى آن نيكو كن تا در بازگشتگاه خويش نيكبخت باشى.

744 7-  احذر قلّة الزّاد و اكثر من الاستعداد لرحلتك. 2 281 بترس از كمى توشه و آمادگى خود را براى كوچ كردن خود بسيار كن.

745 8-  انّ قادما يقدم بالفوز او الشّقوة لمستحقّ لافضل العدّة. 2 524 به راستى واردى كه در آيد بر انسان به پيروزى يا بدبختى، شايسته آن است كه بهترين اندوخته را براى آن آماده كرد.

746 9-  من تذكّر بعد السّفر استعدّ. 5 305 كسى كه دورى سفر را به ياد آورد آماده شود.

747 10-  من عرف الايّام لم يغفل عن الاستعداد. 5 403 كسى كه بشناسد روزگار را، از آماده شدن غافل نماند.

748 11-  من استعدّ لسفره قرّ عينا بحضره. 5 467 كسى كه آماده گردد براى سفر خويش شادمان باشد در حضر خويش (يعنى اكنون كه هنوز به سفر نرفته).

749 12-  نعم الاعتداد العمل للمعاد. 6 161 آمادگى خوبى است عمل براى روز جزا و بازگشت.

750 13-  لا تنفع العدّة اذا ما انقضت المدّة. 6 412 آماده شدن سود ندهد آن گاه كه زمان بگذرد.

751 14-  إنّى آمركم بحسن الاستعداد و الإكثار من الزّاد ليوم تقدمون على ما تقدّمون، و تندمون على ما تخلّفون، و تجزون بما كنتم تسلّفون.

3 47 من شما را دستور مى‏دهم به آمادگى نيكو و تهيه توشه بسيار براى روزى كه در آييد بر آنچه از پيش فرستيد، و پشيمان گرديد بر آنچه بر جاى نهيد و كيفر و پاداش بينيد بر آنچه عمل كرده‏ايد.

باب الاهل (خانواده)

752 1-  لا يكن اهلك و ذو ودّك أشقى النّاس بك. 6 269 نبايد خانواده و دوستان تو بدبخت‏ترين مردم در رابطه با تو باشند (يعنى به ديگران بيشتر از آنها احسان و محبت كنى).

753 1-  من أساء الى أهله لم يتّصل به تأميل. 5 234 كسى كه به خاندان خود بد كند اميدى به او بسته نشود. 

حرف «الباء»

باب البخل

754 1-  البخيل مذموم، الحسود مغموم. 1 36 انسان بخيل نكوهيده است، آدم حسود اندوهگين است.

755 2-  البخل فقر. 1 37 بخل، فقر و نيازمندى است.

756 3-  الشّحّ مسبّة. 1 38 بخل، دشنام انگيز است.

757 4-  الشّحّ يكسب المسبّة. 1 82 بخل، دشنام به بار آرد.

758 5-  البخل يزرى بصاحبه. 1 116 بخل، انسان را پست و حقير سازد.

759 6-  البخيل خازن لورثته. 1 127 بخيل، خزينه‏دار ورثه خويش است.

760 7-  البخل يكسب الذّمّ. 1 128 بخل، نكوهش به بار آرد (و موجب نكوهش كردن مردمان گردد).

761 8-  البخيل متعجّل الفقر. 1 183 بخيل، فقر زودرس براى خويش آورد.

762 9-  البخل يوجب البغضاء. 1 199 بخل، دشمنى به بار آرد.

763 10-  البخيل ابدا ذليل. 1 199 بخيل، هميشه خوار و ذليل است.

764 11-  البخيل متحجّج بالمعاذير و التّعاليل. 1 336 شخص بخيل (براى بخل خود) به عذرها و علّتهاى (بيهوده) متوسّل شود و بهانه جويى كند.

765 12-  البخل يذلّ مصاحبه و يعزّ مجانبه. 1 370 خوى زشت بخل مصاحب خود را خوار گرداند و هر كه از آن دورى كند به عزّت و سر بلندى رساند.

766 13-  البخيل ذليل بين اعزّته. 1 377 شخص بخيل ميان عزيزان خود خوار و زبون است.

767 14-  البخل احد الفقرين. 2 17 بخيل يكى از دو بخش نيازمندى و درويشى است.

768 15-  البخل يكسب العار و يدخل النّار. 2 31 بخل، عار و ننگ به بار آرد و انسان را به دوزخ در آورد.

769 16-  الباخل فى الدّنيا مذموم و فى الاخرة معذّب ملوم. 2 36 بخيل، در دنيا نكوهيده و مذموم است و در آخرت نيز معذّب و مورد سرزنش مى‏باشد.

770 17-  المحتكر البخيل جامع لمن يشكره و قادم على من لا يعذره. 2 62 آنكه احتكار كند و بخل ورزد گرد آورد (اموال را) براى كسى كه سپاسش نگويد (يعنى ورثه او) و در آيد بر كسى كه عذرش نپذيرد و معذورش ندارد. (يعنى) خداى تعالى)

771 18-  البخل باخراج ما افترضه اللَّه سبحانه من الاموال اقبح البخل. 2 116 بخل ورزيدن نسبت به پرداخت اموالى كه خداى سبحان بر انسان واجب كرده زشت‏ترين بخلهاست.

772 19-  البخيل يسمح من عرضه باكثر ممّا أمسك من عرضه، و يضيّع من دينه اضعاف ما حفظ من نشبه. 2 130 بخيل آنچه را (به خاطر بخل) از آبروى خود خرج مى‏كند زيادتر است از كالا و متاعى كه (از روى بخل) نگه مى‏دارد، و آنچه را از دين خود تباه مى‏كند چندين برابر آن مال و دارايى است كه نزد خود حفظ مى‏كند.

773 20-  احذروا البخل فانّه لؤم و مسبّة. 2 272 از بخل بپرهيزيد كه به راستى سرزنش و دشنام به بار آرد.

774 21-  احذروا الشّحّ فانّه يكسب المقت و يشين المحاسن و يشيع العيوب. 2 284 از بخل بپرهيزيد كه دشمنى به بار آرد، و خوبيهاى انسان را زشت گرداند و عيبها را پراكنده ساخته و بگستراند.

775 22-  ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه. 2 290 بپرهيز از دوستى كردن با انسان بخيل كه به راستى در زمانى كه سخت‏ترين نياز را به او دارى دست از تو بردارد.

776 23-  ايّاك و التحلّى بالبخل فانّه يزرى بك عند القريب و يمقّتك الى النّسيب. 2 292 از آراستن خود به بخل سخت پرهيز كن كه به راستى بخل تو را نزد خويشان نزديك عيبناك، و در پيش منسوبين (دورتر) دشمن سازد.

777 24-  ايّاك و الشّحّ فإنّه جلباب المسكنة و زمام يقاد به الى كلّ دناءة.

2 294 بپرهيز از بخل كه آن پيراهن ندارى و ذلّت است، و مهارى است كه بخيل را به هر پستى و خوارى بكشاند.

778 25-  ايّاك و الامساك فانّ ما امسكته فوق قوت يومك كنت فيه خازنا لغيرك. 2 309 بپرهيز از خسّت (و جمع آورى مال و ثروت) كه به راستى آنچه را بيش از قوت يك روز خود نگه داشته‏اى نسبت به آن مقدار، خزينه دار ديگران هستى.

779 26-  ايّاكم و البخل فانّ البخيل يمقته الغريب و ينفر منه القريب.

2 326 بپرهيزيد كه از بخل كه دشمن مى‏دارد بخيل را بيگانه، و مى‏گريزد و نفرت دارد از او نزديك.

780 27-  افقر النّاس من قتّر على نفسه مع الغنى و السّعة و خلّفه لغيره. 2 473 فقيرترين مردم كسى است كه با داشتن ثروت و دارايى زندگى را بر خود سخت گيرد و ثروت را براى ديگران بر جاى گذارد.

781 28-  ابعد الخلائق من اللَّه تعالى البخيل الغنىّ. 2 431 دورترين بندگان از خداى تعالى بخيل ثروتمند است.

782 29-  اقبح البخل منع الاموال من مستحقّها. 2 430 زشت‏ترين بخلها آن است كه كسى اموالى را از مستحقّان آن باز دارد.

783 30-  ابخل النّاس من بخل على نفسه بماله و خلّفه لورّاثه. 2 449 بخيل‏ترين مردم كسى است كه از خرج مال براى خود بخل ورزد، و آن را براى وارثانش بر جاى نهد.

784 31-  آفة الغنى البخل. 3 112 آفت ثروت و دارايى، بخل است.

785 32-  آفة الاقتصاد البخل. 3 106 آفت ميانه روى در زندگى، بخل است.

786 33-  بالبخل تكثر المسبّة. 3 200 به وسيله بخل، دشمنى‏ها زياد گردد.

787 34-  بئس الخليقة البخل. 3 258 بخل، بد اخلاقى است.

788 35-  تجنّبوا البخل و النّفاق فهما من أذمّ الأخلاق. 3 303 از بخل و نفاق (دو رويى) بپرهيزيد كه آن دو مذموم‏ترين (و نكوهيده‏ترين) اخلاق است.

789 36-  خلّتان لا تجتمعان فى قلب مؤمن. سوء الخلق و البخل. 3 452 دو خصلت است كه در دل مؤمن در نيايند: بد خلقى و بخل.

790 37-  ربّ صلف أورث تلفا. 4 63 چه بسا ثروتمند كم خير و بخيلى، كه تلف به جاى نهد (اموالى را كه جمع كرده است تلف گردد).

791 38-  زيادة الشّحّ تشين الفتوّة و تفسد الاخوّة. 4 118 بخل زياد، جوانمردى را زشت و برادرى‏ را تباه سازد.

792 39-  البخيل يبخل على نفسه باليسير من دنياه و يسمح لورّاثه بكلّها. 2 71 شخص بخيل به اندكى از مال دنيا بر خود بخل ورزد، ولى همه آن را سخاوتمندانه به وارثان خود مى‏بخشد.

793 40-  البخل بالموجود سوء الظّنّ بالمعبود. 1 329 بخل ورزيدن به مال موجود، بدگمانى به خداى معبود است.

794 41-  سبب زوال اليسار منع المحتاج. 4 122 آنچه سبب از بين رفتن توانگرى و دارايى مى‏شود باز داشتن مال از نيازمند است.

795 42-  عجبت للشّقىّ البخيل يتعجّل الفقر الّذى منه هرب، و يفوته الغنى الّذى ايّاه طلب، فيعيش فى الدّنيا عيش الفقراء، و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء. 4 346 در شگفتم از بخيل بدبخت كه همان فقرى را كه از آن مى‏گريزد پيش انداخته (و آمدنش را شتابان كرده) و بى‏نيازى و ثروتى را كه در طلب و جستجوى آن است از دست داده، و از اين رو در دنيا زندگى فقيران و نيازمندان را دارد، و در آخرت حساب ثروتمندان و اغنيا را باز پس دهد.

796 43-  فى الشّحّ المسبّة. 4 400 در بخل، دشنام است.

797 44-  كثرة الشّحّ توجب المسبّة. 4 591 بخل زياد، دشنام به بار آورد.

798 45-  من بخل بدينه جلّ. 5 190 كسى كه به دين خود بخل ورزد بزرگى يابد.

799 46-  من قبض يده مخافة الفقر فقد تعجّل الفقر. 5 181 كسى كه دست خود را از ترس فقر و ندارى ببندد، به راستى كه فقر و ندارى را پيش انداخته (و در آمدنش شتاب كرده) است.

800 47-  من بخل بماله ذلّ. 5 190 كسى كه به دادن مال خود بخل ورزد خوار گردد.

801 48-  من لزم الشّحّ عدم النّصيح. 5 228 كسى كه با بخل ملازم باشد از داشتن خير خواه محروم گردد.

802 49-  ليس لشحيح رفيق. 5 76 شخص بخيل، رفيق و يارى ندارد.

803 50-  ليس لبخيل حبيب. 5 78 بخيل، براى خود دوستى به جاى نگذارد.

804 51-  لم يوفّق من بخل على نفسه بخيره، و خلّف ماله لغيره. 5 93 كسى كه بر خود بخل ورزد به كار خير موفق نشود، و مال خود را براى ديگران به جاى نهد.

805 52-  لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه مشوّها يغضّ عنه كلّ بصر و ينصرف عنه كلّ قلب. 5 118 اگر بخل را به صورت مردى مى‏ديديد (و براى شما مجسّم مى‏شد) همانا مردى مى‏ديديد زشت كه هر ديده‏اى از او روى مى‏گرداند، و هر دلى از او بر مى‏گشت.

806 53-  من بخل على نفسه كان على غيره ابخل. 5 335 كسى كه به خود بخل ورزد نسبت به ديگران بخيل‏تر خواهد بود.

807 54-  من منع المال من يحمده، ورّثه من لا يحمده. 5 366 كسى كه جلوگيرى كند مال را از آنها كه مدح و ستايشش كنند، به ارث گذارد آن را براى كسى كه ستايشش نكند.

808 55-  من بخل بما لا يملكه فقد بالغ فى الرّذيلة. 5 380 كسى كه بخل ورزد بدانچه مالك آن نيست پستى را به نهايت رسانده است.

809 56-  من بخل بماله على نفسه جاد به على بعل عرسه. 5 443 كسى كه مالش را بر خود بخل كند، آن را به شوهر زن خود بخشش كند.

810 57-  من بخل على المحتاج بما لديه كثر سخط اللَّه عليه. 5 446 كسى كه بخل ورزد به شخص نيازمند از مالى كه نزد او است خشم خدا بر او زياد گردد.

811 58-  من أقبح الخلائق الشّحّ. 6 34 از زشت‏ترين خلق و خوى‏ها بخل است.

812 59-  من سوء الخلق البخل و سوء التّقاضى. 6 23 بخل، و با بد خلقى حق خود را از ديگران خواستن از بد اخلاقى است.

813 60-  ما عقل من بخل باحسانه. 6 76 از عقل خود بهره نبرده كسى كه به احسان خود بخل ورزد.

814 61-  ما اقبح البخل مع الإكثار. 6 68 چقدر زشت است بخل ورزيدن با داشتن مال بسيار.

815 62-  ما أقبح البخل بذوى النّبل. 6 70 چقدر زشت است بخل ورزيدن به صاحبان كمال و فضيلت.

816 63-  ما عقد ايمانه من بخل باحسانه. 6 73 ايمانش را محكم نكرده كسى كه به احسان و بخشش خود بخل ورزد.

817 64-  ما اجتلب سخط اللَّه بمثل البخل. 6 74 چيزى مانند بخل خشم خدا را به خود جلب نكرده است.

818 65-  هذا ما بخل به الباخلون. 6 196 اين است آنچه بخل كنندگان بدان بخل ورزيدند.

819 66-  ويح البخيل المتعجّل الفقر الّذى منه هرب، و التّارك الغنى الّذى ايّاه طلب. 6 230 واى بر بخيل كه از فقرى كه مى‏گريخت در آمدنش شتاب كرده، و توانگرى و توانمندى را كه در جستجوى آن بود از دست داده است.