ای عجب! این راه نه راه خداست |
|
زانکه در آن اهرمنی رهنماست |
قافله بس رفت از این راه، لیک |
|
کس نشد آگاه که مقصد کجاست |
راهروانی که درین معبرند |
|
فکرتشان یکسره آز و هواست |
ای رمه، این دره چراگاه نیست |
|
ای بره، این گرگ بسی ناشتاست |
تا تو ز بیغوله گذر میکنی |
|
رهزن طرار تو را در قفاست |
دیده ببندی و درافتی بچاه |
|
این گنه تست، نه حکم قضاست |
لقمهی سالوس کرا سیر کرد |
|
چند بر این لقمه تو را اشتهاست |
نفس، بسی وام گرفت و نداد |
|
وام تو چون باز دهد؟ بینواست |
خانهی جان هرچه توانی بساز |
|
هرچه توان ساخت درین یک بناست |
کعبهی دل مسکن شیطان مکن |
|
پاک کن این خانه که جای خداست |
پیرو دیوانه شدن ز ابلهی است |
|
موعظت دیو شنیدن خطاست |
تا بودت شمع حقیقت بدست |
|
راه تو هرجا که روی روشناست |
تا تو قفس سازی و شکر خری |
|
طوطیک وقت ز دامت رهاست |
حمله نیارد بتو ثعبان دهر |
|
تا چو کلیمی تو و دینت عصاست |
ای گل نوزاد فسرده مباش |
|
زانکه تو را اول نشو و نماست |
طائر جانرا چه کنی لاشخوار |
|
نزد کلاغش چه نشانی؟ هماست |
کاهلیت خسته و رنجور کرد |
|
درد تو دردیست که کارش دواست |
چاره کن آزردگی آز را |
|
تا که بدکان عمل مومیاست |
روی و ریا را مکن آئین خویش |
|
هرچه فساد است ز روی و ریاست |
شوختن و جامه چه شوئی همی |
|
این دل آلوده به کارت گواست
|
پای تو همواره براه کج است |
|
دست تو هر شام و سحر بر دعاست |
چشم تو بر دفتر تحقیق، لیک |
|
گوش تو بر بیهده و ناسزاست |
بار خود از دوش برافکندهای |
|
پشت تو از پشتهی شیطان دوتاست |
نان تو گه سنگ بود گاه خاک |
|
تا به تنور تو هوی نانواست |
ورطه و سیلاب نداری به پیش |
|
تا خردت کشتی و جان ناخداست |
قصر دلافروز روان محکم است |
|
کلبهی تن را چه ثبات و بقاست |
جان بتو هرچند دهد منعم است |
|
تن ز تو هرچند ستاند گداست |
روغن قندیل تو آبست و بس |
|
تیرگی بزم تو بیش از ضیاست |
منزل غولان ز چه شد منزلت |
|
گر ره تو از ره ایشان جداست |
جهل بلندی نپسندد، چه است |
|
عجب سلامت نپذیرد، بلاست |
آنچه که دوران نخرد یکدلیست |
|
آنچه که ایام ندارد وفاست |
دزد شد این شحنهی بی نام و ننگ |
|
دزد کی از دزد کند بازخواست |
نزد تو چون سرد شود؟ آتش است |
|
از تو چرا درگذرد؟ اژدهاست |
وقت گرانمایه و عمر عزیز |
|
طعمهی سال و مه و صبح و مساست |
از چه همی کاهدمان روز و شب |
|
گر که نه ما گندم و چرخ آسیاست |
گر که یمی هست، در آخر نمیاست |
|
گر که بنائی است، در آخر هباست |
ما بره آز و هوی سائلیم |
|
مورچه در خانهی خود پادشاست |
خیمه ز دستیم و گه رفتن است |
|
غرق شدستیم و زمان شناست |
گلبن معنی نتوانی نشاند |
|
تا که درین باغچه خار و گیاست |
کشور جان تو چو ویرانهایست |
|
ملک دلت چون ده بی روستاست
|
شعر من آینهی کردار تست |
|
ناید از آئینه بجز حرف راست |
روشنی اندوز که دلرا خوشی است |
|
معرفت آموز که جانرا غذاست |
پایهی قصر هنر و فضل را |
|
عقل نداند ز کجا ابتداست |
پردهی الوان هوی را بدر |
|
تا بپس پرده ببینی چهاست |
به که بجوی و جر دانش چرد |
|
آهوی جانست که اندر چراست |
خیره ز هر پویه ز میدان مرو |
|
با فلک پیر ترا کارهاست |
اطلس نساج هوی و هوس |
|
چون گه تحقیق رسد بوریاست |
بیهده، پروین در دانش مزن |
|
با تو درین خانه چه کس آشناست
|