با وي از سيلي شمر و رخ
نيلي گفتم *** دست چون بر سرو رخسار و بناگوشم کرد
گفتم از کعب ني و تاب رسن
گشته کبود *** نظر آن گاه که به بازو و بر دوشم کرد
ساخت اين مرثيه و گفت مؤيد
که قضا *** حلقه خدمت اجداد تو در گوشم کرد
سيد رضا مؤيد
درّ ناياب
پدر را عمه جان در خواب
ديدم *** هلال ماه نو در آب ديدم
من از ديدار او بي تاب بودم
*** پدر را هم چو خود بي تاب ديدم
يتيمانه چو اشک ديده ام
ريخت *** به چشم او هم اشک ناب ديدم
به چشمش موج مي زد سيل اشکش
*** دلم را غرق آن سيلاب ديدم
مرا بگرفت در آغوش گرمش ***
نوازشها بسي از باب ديدم
بود محراب سجّاد اين خرابه
*** پدر را من در اين محراب ديدم
دلم غوّاص شد در بحر وصلش
*** صدف جُستم، دُر ناياب ديدم
در اين غم خون ببار از ديده
«فاخر» *** که من خون خدا در خواب ديدم
فاخر ـ مشهد
ريحان آرزو
آنکه در اين مزار شريف
آرميده است *** امّ البکاء رقيّه محنت کشيده است
اين قبر کوچک است از آن طفل
خردسال *** کز دشمنان دون بسي رنج ديده است
اينجا زتاب غم، دل زينب شده
است آب *** بس ناله يتيم برادر شنيده است
اينجا زمرگ دختر مظلومه
حسين *** کلثوم زار جامه طاقت دريده است
اينجا زداغ نوگل گلزار شاه دين *** از
چشم اهل بيت نبي خون چکيده است
اينجا زپا فتاده و او را ربوده خواب ***
طفلي که روي خار مغيلان دويده است
اينجاست کز رقيّه دلخسته مرغ روح ***
برشاخسار روضه رضوان پريده است
يا رب، به جز رقيه کدامين يتيم را ***
تسکين به ديدن سر از تن بريده است
گر بنگري به ديده دل بر مزار او ***
ريحان آرزو گل حسرت دميده است
نازم به آنکه هستي خود داده و زخداي ***
روز ازل متاع شفاعت خريده است
در امر صبر، طاقت زينب عجيب نيست ***
حق، صبر را زطاقت وي آفريده است
از جدّ و باب و مام و برادر غم بلا ***
ارث مسلّمي است که بر او رسيده است
بر چيدنش محال بود تا ابد صغير *** شاه
شهيد طرفه بساطي که چيده است
صغير اصفهاني
سايه دولت
اي پدر، تا گشتم از آغوش پر
مهرت جدا *** با طرب بيگانه ام با درد و محنت آشنا
تا نهان از ديده من شد گل
رخسار تو *** روز و شب چون بلبلي کارم بود شور و نوا
شد تن رنجور من دور از تو
مشتي استخوان *** سايه دولت چرا از من گرفتي چون هما
تا تو را سازد خبر از درد
هستي سوز من *** رازها هر شب زسوز سينه گفتم با صبا
از دل و جان گشته ام شرمنده
احسان او *** زآنکه کرد آگه زحالم پيک مشتاقان تو را
از جفاي دشمن دون عقده ها
دارم به دل *** گوش بگشا بر حديثم تا بگويم ماجرا
گوشه ويرانه شد مأوا مرا از
جور دهر *** خاک تيره بسترم گرديد و خشتم متکا
تا شدي دور از برم گشتم
اسير درد و غم *** آمدي اکنون شدم از محنت هجران رها
تا تو رفتي از برم، بر خوان
من از بهر قوت *** اشک گلگون است آب و پاره هاي دل غذا
آمدي افروختي کاشانه ام را
همچو شمع *** من برآنم تا کنم پروانه آسا جان فدا
محمد شاهرخي
آفتاب عشق
اي پدر جان، در کجا داري
مقام *** تا ببيني طعنه اطفال شام
با چنين اندوه و آه و زاريم
*** چهره ننمايي تو در بيداريم
مي روم در خواب تا در خواب
من *** دل شود روشن زروي باب من
خفت اودر خواب و روي باب
ديد *** آفتاب عشق را در خواب ديد
ناله زد کي عمه بابايم زمهر
*** زد گل بوسه مرا اکنون به چهر
ديد از من صورت نيلي شده
*** نيلگون رخسار از سيلي شده
ز اهل بيت پادشاه عالمين
*** بر فلک شد شور بانگ يا حسين
در چنين هنگامه سوز و گداز
*** بُد يزيد بي حيا در خواب ناز
چون زکار طفل و سرآگاه شد
*** حيله انديشيد و چون روباه شد
او يقين مي کرد کو جان
مي دهد *** گر سر پر خون بابا بنگرد
مردها را جمله با شمشير کشت
*** کودکان را نيز با تزوير کشت
تا کُشند آن بلبل بي بال و
سر *** داد فرمان تا برند يک عدّه سر
در خرابه چون سر پر خون
رسيد *** ناله زينب سوي گردون رسيد
گفت عمّه من نمي خواهم طعام
*** غير ماه خود نمي خواهم به شام
گفت زينب يک طرف سرپوش گير
*** جان تو اينجاست در آغوش گير
طفل چون سرپوش از سر برگرفت
*** سرگرفت و ناله ها از سر گرفت
گفت بابا، خير مقدم، آمدي
*** شمع جمع اهل ماتم آمدي
گو کدامين ظالم شوم لئيم
*** کرد در طفلي مرا از کين يتيم
آنقدر از پرده دل زد صدا
*** تا سر و جان از تن او شد جدا
يعني يکسو طفل، يکسو سرفتاد
*** برسماء جان، برزمين پيکر فتاد
عصمت الله ناگهان آن صحنه
ديد *** رنگ از رخسار تابانش پريد
ناله مي زد کي يگانه گوهرم
*** اي رقيّه اي گل نيلوفرم
شد تنت آسوده از آزار شام
*** از ني واز سنگ در بازار شام
چونکه از غمها حکايت مي کني
*** در بر بابا شکايت مي کني
شکوه زينب بر بابا مکن ***
لب براي شکوه من وامکن
علي اکبر
طلوعي گيلاني
غم هجر
آمدي گوشه ويران چه عجب!
*** زده اي سر به يتيمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان مني ***
به خدا خوبتر از جان مني
بس که از جور فلک دلگيرم
*** اول عمر ز عمرم سيرم
دل دختر به پدر خوش باشد
*** مهرباني زدو سر خوش باشد
تو بهين باب سرافراز مني
*** تو خريدار من و ناز مني
بعد از اين ناز براي که کنم
*** جا به دامان وفاي که کنم
اشک چشم من اگر بگذارد ***
درد دلهام شنيدن دارد
گرچه در دامن زينب بودم ***
تا سحر ياد تو هر شب بودم
گر نمي کرد به جان امدادم
*** از غم هجر تو جان مي دادم
آنقدر ضعف به پيکر دارم ***
که سرت را نتوان بردارم
امشب از روي تو مهمان خجلم
*** از پذيرايي خود منفعلم
مژده عمّه که پدر آمده است
*** رفته با پا و به سر آمده است
ديدني گوشه ويرانه شده ***
جمع شمع و گل و پروانه شده
آخر اي کشته راه ايزد ***
پدرت سر به يتيمان مي زد
تو هم آخر پسر آن پدري ***
تو پور آن نخل امامت ثمري
که به پيشاني تو سنگ زده؟
*** که زخون بررخ تو رنگ زده؟
اي پدر کاش به جاي سر تو
*** مي بريدند سر دختر تو
علي انساني
سر خونين
من آن دُر دانه ويران نشينم
*** رقيه دختر سلطان دينم
سه ساله دختري افسرده ام من
*** زدست خصم سيلي خورده ام من
محيط شام را غمخانه کردم
*** بناي ظلم را ويرانه کردم
به دست کوچک و بخت بلندم
*** درخت ظلم از در ريشه کندم
در اين ويرانسرا دادم زکف
جان *** که با ظالم نبندم عهد و پيمان
فدا گشتم به راه حيّ داور
*** ندادم دست بر دست ستمگر
پدر مي خواستم، دشمن زبيداد
*** سر خونين او بهرم فرستاد
چو ديدم روي او از پا فتادم
*** سرش را روي دامانم نهادم
زمژگان گوهر ياقوت سُفتم
*** يکايک دردهاي خويش گفتم
به او گفتم خبر داري تو يا
نه *** سيه شد پيکرم از تازيانه
ببين بابا که شد ويرانه
جايم *** شده از رنج ره مجروح پايم
ببين بابا رخم گرديده نيلي
*** به من زد شمر دون بعد از توسيلي
پدر داني چه محنتها کشيدم
*** روي خار مغيلان ها دويدم
زبس نزد پدر ناليدم از درد
*** مرا با خويش بُرد و راحتم کرد
نبودم چون پذيرايي فراهم
*** نثارش جان خود کردم در آندم
چنان شوق پدر بُرد از سرم
هوش *** که خود رايک جهت کردم فراموش
به عالم گر حقيقت مي پذيريد
*** زقبر کوچک من پند گيريد
دهان زورگويان را منم مشت
*** حقيقت را نشايد با ستم کشت
محمد آزادگان
زهراي سه ساله
اينجا محيط سوز و اشک و آه
و ناله است *** اينجا زيارتگاه زهراي سه ساله است
اينجا دمشقي ها گلي پژمرده
دارند *** در زير گل مهمان سيلي خورده دارند
اينجا دل شب کودکي هجران
کشيده *** گلبوسه بگرفته زرگهاي بريده
اينجا بهشت دسته گلهاي
مدينه است *** اينجا عبادتگاه کلثوم وسکينه است
اينجا زيارتگاه جبريل امين
است *** اينجا عبادتگاه زين العابدين است
اينجا زچشم خود گلاب
افشانده زينب *** اينجا نماز شب نشسته خوانده زينب
اينجا به خاکش هر وجب دردي
نهفته *** اينجا سه ساله دختري بي شام خفته
اينجا نخفته چشم بيدار رقيه
*** اينجا حسين آمد به ديدار رقيه
اينجا قضا بر دفتر هجران
ورق زد *** اينجا رقيه پرده يکسو از طبق زد
اينجا هُماي فاطمه پرواز
کرده *** اينجا کبوتر از قفس پرواز کرده
اينجا شرار از دامن افلاک
مي ريخت *** زينب بر اندام رقيه خاک مي ريخت
اي دوستان، زهراي ديگر خفته
اينجا *** يک زينب کبراي ديگر خفته اينجا
در گوشه ويرانه باغ گل که
ديده؟ *** در خوابگاه جغدها بلبل که ديده؟
غلامرضا
سازگار
باغ لاله
شب در خرابه ياد پدر کرد و
ناله کرد *** خون بر دل صغير و کبير، آن سه ساله کرد
چون ناله اش رسيد به گوش
يزيد شوم *** بار دگر شراب ستم در پياله کرد
بنهاد در طبق سر نوراني
حسين *** سوي وي از حوالي دشمن حواله کرد
چشمش فتاد چون به سر انور
حسين *** گيسو پريش بر رخ مه همچو هاله کرد
گفت اي پدر کجا سرت از تن
بريد خصم *** و آغشته در ميانه خونت کلاله کرد
اين خنجر که بود که از خون
حنجرت *** صحراي کربلاي تو را باغ لاله کرد
اين گفت و اوفتاد چو بلبل
خموش گشت *** وز اين مقال برهمه غمگين مقاله کرد
حدّاد شرح مرثيه اش را نوشت
و گفت *** شايد به روز حشر قبول اين قباله کرد
عباس حدّاد
کاشاني
زبان حال دختر سه ساله امام حسين(عليه
السلام) در خرابه شام
فلک، چند نالم زدردِ فراق
*** دلم خون شد از دوري اشتياق
الهي نباشد به دار فنا ***
به درد يتيمي کسي مبتلا
که گيرد مرا از وفا در
کنار؟ *** کند پاک از گيسوانم غبار
بگويم به او شرح غمهاي خويش
*** نمايم به او زخم پاهاي خويش
بگويم ببين صورتم را که چون
*** زسيليّ دشمن شده نيلگون
از اين درد و غم «ذاکر»
خسته جان *** کشد هر دم از سينه آه و فغان
عباس حسيني
جوهري ـ ذاکر
نوحه دختر
سه ساله امام حسين(عليه السلام)در
خرابه شام
رقيّه با سرشاه شهيدان ***
چنين مي گفت با صد آه و افغان
پدر جان، من به قربان سرِ
تو *** بگو کي سر بُريد از پيکر تو
مرا کي در صغيري بي پدر کرد
*** به راه شام و کوفه در بدر کرد
پدر با آن همه مهرِ نهاني
*** چرا امشب به من نامهرباني
چرا خاموشي اي باب کبارم
*** نمي پرسي چرا از حال زارم
زکوفه تا به اين ويران
رسيدم *** پياده در بيابانها دويدم
مرا شمر لعين بر پشت و شانه
*** گهي زد نيزه گاهي تازيانه
ببين نيلي شده روي نکويم
*** زبس سيلي زده خولي به رويم
اگرچه درد و غم از حد فزون
است *** دلم از دست کوفي غرق خون است
ولي اي خسرو ملک ولايت ***
زدست شاميان دارم شکايت
زنان کوفه از بهر تماشا ***
بما دادند نان و جوز و خرما
ولي زنهاي شام از راه عدوان
*** همه کردند ما را سنگ باران
به هم گفتند از بالاي هر
بام *** که اينها خارجند از دين اسلام
زجور شاميان خون شد دل من
*** خرابه گشت آخر منزل من
از اين غمها همه اندر فغانم
*** ولي يک غم زده آتش به جانم
چرا لعلِ لبت چون ارغوانست
*** گمانم جاي چوب خيزرانست
سرِ از تن جدا گو پيکرت کو
*** علمدار و سپاه و لشکرت کو
بگو کو اکبر رعنا جوانت ***
عليّ اصغرِ شيرين زبانت
پس از تو اندرين دنياي فاني
*** نمي خواهم دگر من زندگاني
تو را اي «ذاکر» اين خدمت
قبول است *** جزايت روز محشر با رسول است
عباس حسيني
جوهري ـ ذاکر
خرابه شام
لاله سان غنچه سرخ چمن جانِ
مني *** به چمن زار دلم مرغ خوش الحان مني
نقش رويت نرود جان پدر از
نظرم *** همچنان اشک تو در ديده گريان مني
خرّم آن روز سرم زينت دامان
تو بود *** امشب از چيست پدر زينت دامان مني
شد سپهر دلم از نور جمالت
روشن *** اي که تابنده مه شام غريبان مني
غير خوناب جگر نيست به
ويرانه مرا *** مي کشم خجلت از آن روي که مهمان مني
عمّه ام زينب غمديده پرستار
منست *** گرچه اي کرده سفر، خويش تو درمان مني
هجرت کرد مرا بي سروسامان
به جهان *** در برم باز بيا چون سر و سامان مني
اي سه ساله که بود جاي تو
در شام خراب *** گويد عنقا تو همان روضه رضوان مني
عباس عنفا
غصّه عمّه
ندارد غم، هر آنکس دل ندارد
*** که غم جز دل، دگر منزل ندارد
دلم از غصّه، عمّه، غرق خون
شد *** مگر درياي غم ساحل ندارد
سرِ ني اين گل بشکفته کيست
*** نظيرش هيج آب و گل ندارد
مبادا عمّه جان، چشم تو
گريان *** که تاب غصّه ات، اين دل ندارد
حسانا شمع جمع ما حسين است
*** از اين بهتر کسي محفل ندارد
حسان
در مدح
حضرت رقيه(عليها السلام)
بلبلي امشب به ويران نغمه
خواني مي کند *** تلخ کامي ديده و شيرين زباني مي کند
رفته او بزم يزيد و دعوت
آورده بجا *** از وفاي عهد و پيمان ميزباني مي کند
آب و جارو کرده اشک و موي
او ويرانه را *** تا به پاي جان مهمان ميزباني مي کند
گرچه طفل است و زمان جست و
خيز او ليک *** شکوه چون پيران زضعف و ناتواني مي کند
ديده اختر شمارش بر پدر
روشن شده است *** ماه روي سينه و اختر فشاني مي کند
سوگنامه اهل
بيت(عليهم السلام)
رقيه دختر
امام حسين(عليه السلام)
تا که جا در گوشه ويرانه آن
دُردانه کرد *** گوشه ويرانه را با آه خود غمخانه کرد
نازم آن ويران نشيني را که
بر فرق يزيد *** کاخ استبداد را با آه خود ويرانه کرد
در طبق تا ديد آن دختر سر
پاک پدر *** با نگاهش عقل را در هر سري ديوانه کرد
اشک چشمش لاله باغ شفق را
آب داد *** دست او زلف پريشان پدر را شانه کرد
بلبل آسا از غم گل ناله زد
از سوز دل *** گرد شمع آفرينش خويش را پروانه کرد
غنچه لب را گشود و با پدر
آهسته گفت *** گو کدامين ظالمي اين ظلم بي رحمانه کرد؟
تا تو رفتي از برم شمر
ستمگر از ستم *** صورتم را نيلگون با سيلي خصمانه کرد
جاي تو ناز مرا خار بيابان
مي کشيد *** تازيانه دلنوازي از من دُردانه کرد
پاي مجروح و نشان تازيانه
شاهديست *** برستمهائي که بر من زاده مرجانه کرد
اين سخن را گفت ولب را بر
لب بابا نهاد *** جان به نقد بوسه اي تقدير آن جانانه کرد
ژوليده
نيشابوري
زير ضرب
تازيانه
اي گل گلزار پيغمبر کجا
افتاده اي *** از گلستانت چه شد کاين سان جدا افتاده اي
آمد از گلزار يثرب شاخه اي
در کربلا *** در دمشق از شاخسار کربلا افتاده اي
از مدينه بر سر دوش پدر تا
نينوا *** در بيابانهاي شام از ناقه ها افتاده اي
بر سرت هر دم شبيخون زد
نهيب ساربان *** زير ضرب تازيانه از جفا افتاده اي
عمه معصومه ات شيون کنان
دنبال تو *** بارها بر خارها، ديدت زپا افتاده اي
يک زمان در قحط آب و يک
زمان در منع نان *** وز اسيري در هزاران ماجرا افتاده اي
خواب در چشمت نمي رفت از
جفاي ظالمان *** نيمه شب در خواب خوش امشب چرا افتاده اي
ناله ها کردي زهجران گل اي
مرغ بهشت *** تا که گفتي شهر شام اندر عزا افتاده اي
کاخ مي لرزيد و مي لرزيد آن
جبار مست *** گفت در دل طفل را آن، سر دوا افتاده اي
با نوايت هم نوا بود
آسمانها و زمين *** ناگهان ديدند آوخ از نوا افتاده اي
از فغان زينب معصومه اندر
مرگ تو *** ناله هاي آتشين در هر فضا افتاده اي
حاج شيخ عباس
«شيخ الرئيس» کرماني
ره پيماي
کوچک
تويي آن دختر زيباي کوچک
*** به دنبال پدر، با پاي کوچک
به دشت کربلا، با گوش خونين
*** تو هستي لاله حمراي کوچک
تو با اين کوچکي، روحت بزرگ
است *** نباشد جايت اين دنياي کوچک
نواي نينوا شد از تو پرشور
*** چو کردي ناله با آن ناي کوچک
تو را با اين شکيبايي توان
گفت *** که هستي زينب کبراي کوچک
بيابان گرديت، زيباترت کرد
*** که ديده چون تو ره پيماي کوچک
به جان شمع ها آتش فکندي
*** تو اي پروانه زيباي کوچک
شهادت نامه عشق و وفا را
*** تويي آن خاتم و امضاي کوچک
که زد سيلي که شد روي تو
نيلي؟ *** شوم قربانت اي زهراي کوچک
به درگاهت غلامي جان نثار
است *** «حسان» در جمع نوکرهاي کوچک
حبيب چايچيان
(حسان)
بلبل شيرين زبان
داشت در ويرانسرايي آشيانه
بلبلي *** بهر دلجويي ان بلبل شبي آمد گلي
آمد آن گل تا که بلبل را
شود آرام جان *** آنچنان آرام شد بلبل که افتاد از زبان
بلبل افسرده دل لب از ترنّم
تا ببست *** در کنارش با دو چشم خونفشان زينب نشست
گفت اي بلبل اگر تو عاشق
روي گلي *** کي توان آرام گيرد از ترنّم بلبلي
بلبل شيرين زبانم سر بر آر
از خواب ناز *** با پدر از سوز دل ابراز کن راز و نياز
ديده را بگشا و بنگر ماه
تابان آمده *** دربرت امشب زراه دور مهمان آمده
آنکه همچون شمع هر شب از
غمش مي سوختي *** وزفراقش آتش هجران به دل افروختي
آنکه دائم گرد غم از چهره
تو مي زدود *** عقده قلب تو را، چو عقد گوهر مي گشود
تا لب لعل تو هنگام سخن دُر
مي فشاند *** روي دامانش تو را با مهرباني مي نشاند
مژده کامشب در برت آن محرم
راز آمده *** آن عزيز دلنوازت از سفر باز آمده
چشم بگشا و ببين که امشب
خرابه روشن است *** واشده خونين گلي کز آن جهاني گلشن است
از چه بستي لب تو از گفتار
اي شيرين سخن *** هر غمي داري بگو همراز هستم با تو من
رفته بود آن بلبل افسرده
خاطر چون به خواب *** بر نيامد هرچه زينب گفت زآن عاشق جواب
کرد چون زينب نظر ديد
عندليب دل فکار *** کرده جان خويش را بر مقدم جانان نثار
روي جانان را چو ديد آن مرغ
خوش خوان، ديده بست *** بال بگشود و به روي شاخه طوبي نشست
اي «شريفي» ديد هر کس جلوه
رخسار دوست *** مرغ جانش آشيان بگرفت در گلزار دوست
عبدالحسين
شريفي
حضرت زينب سلام الله عليها
دوبيتي ها
از بهرِ ياد بود از اين
نهضت بزرگ *** در شهر شام دخترکي را گذاشتيم
تا دودمان دشمن ظالم فنا
شود *** آنجا رقيه را به حراست گماشتيم
«پدر جان»
بيا بابم بده نوشم که دل
آزرده از نيشم *** مرا باخود ببر امشب که من بيگانه از خويشم
به جان مادرت زهرا پدر جان
از تو ممنونم *** که من بابا ترا خواندم، تو با سر آمدي پيشم
ژوليده
نيشابوري
آن بلبلم که سوخته شد
آشيانه ام *** صياد سنگدل زده آتش به خانه ام
اي گُل زجاي خيز که بلبل
زره رسيد *** بشنو صداي نغمه و بانگ ترانه ام
آرام جان
چو پروانه که سوزد در کنار
شمع بي آواز *** کنار رأس آن آرام جان، آرام جان مي داد
نهاني با پدر مي گفت، راز و
درد دل مي کرد *** گمانم روي سيلي خورده خود را نشان مي داد
عباس ويجوبي
(دلجو)
چراغ دل
اي داغ غمت لاله به باغ دل
ما *** نام تو رقيّه جان، چراغ دل ما
دلسوختگان غم خود را درياب
*** بگذار تو مرهمي به داغ دل ما
سيد رضا مؤيد
«نور حسين»
عجب چراغ شگفت آوريست نور
حسين(عليه السلام) ***
که هرچه باد وزد مي شود فروزانتر
براي زينب کبري از آن همه
غم و درد *** زداغ مرگ رقيه نبود سوزانتر
سيد رضا مؤيد
«آتش هجر»
سوختم زآتش هجر تو پدر تب
کردم *** روز خود را به چه روزي بنگر شب کردم
تازيانه چو عدو بر سر و
رويم مي زد *** نا اميد از همه کس روي به زينب کردم
حبيب الله
چايچيان
«دختران
شام»
بيا اي عمه جان، کامشب ز
مرگ خود خبر دارم *** هواي ديدن رخسار زهرا را به سر دارم
خبر کن دختران شام را از
بهر ديدارم *** که تا ثابت کنم من هم در اين عالم پدر دارم
ژوليده
نيشابوري
«طفل
سه ساله»
گرچه آن طفل سه ساله تاب در
پيکر نداشت *** تاب سيلي داشت تاب ديدن آن سر نداشت
تا سرخونين بابا را در
آغوشش گرفت *** بر لب او لب نهاد و از لبش لب برنداشت
ژوليده
نيشابوري