فهم معناى قرآن
منظور از فهميدن معناى كلام خدا اين است كه اجمالا بداند كه كنه
قرآن از انوار خدا بوده و در عالمها مظاهرى دارد كه اين مظاهر نيز
تاءثيراتى دارد. در عوالم آخرت صورتى مانند صورت پيامبران ، فرشتگان و
بندگان صالح خدا داشته ، در اين شكل سخن گفته ، در پيشگاه خداوند شفاعت
كرده و شفاعت او قبول مى شود و شافعى است پذيرفته شده و راستگويى است
كه تصديق شده است . در حقيقت جلوه اى از جلوه هاى خداى بزرگ است .
مطالبى كه درباره قرآن گفتيم همگى برگرفته از روايات اهل بيت (عليهم
السلام ) بود؛ كسانى كه متولى قرآن بوده و از آن جدا نمى شوند. هر چيزى
در قرآن بيان شده ، و دانش آنچه بوده و خواهد بود، در آن است ؛ و نورى
است كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه پيرو خوشنوديش باشند به راههاى
سلامتى راهنمايى نموده ، و با اذن خود آنان را از تاريكيها خارج و به
راه راست هدايت مى كند؛ حتى حقيقت آن در بعضى عوالم با حقيقت رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم ) و جانشينان پاك او يكى است . چنانچه اين
فرمايش اميرالمؤ منين (عليه السلام ): ((انا
القرآن الناطق ؛ من قرآن ناطق هستم .)) از اين
مطلب پرده بر مى دارد.
تمام كلام اين كه قرآن حقيقتى دارد. و حقيقت او بگونه اى است كه اين
علوم به كنه شناخت آن نمى رسد. و او چنان است كه خداى متعال فرموده است
: ((جز دست پاكان به آن نمى رسد.))
درك حقيقت قرآن ملازم با شناخت عظمت آن و شناخت عظمت آن ملازم با درك
عظمت گوينده آن است ؛ بنابراين كسى كه آن را بدينگونه شناخت ، بايد
هنگام تلاوت آن حضور قلب داشته و هنگام قرائت ، سعى كند در آن تدبر
كرده و سعى كند منظور سخن ، اشارات و نكات قرآن را بفهمد. و بدين ترتيب
به علم مبداء و معاد - كه همان علم به خدا، فرشتگان ، كتابهاى او و روز
قيامت و شناخت حقيقت اشيا مى باشد - كه در قرآن هست دست يابد. از
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند: اسرارى كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با من در ميان مى گذاشت از مردم
نمى پوشاندم و فقط در جايى آن را كتمان مى كردم كه كسى كه توان فهم
كتاب خدا را داشته باشد نمى يافتم .
نمونه اى از تدبر و فهم
در قرآن
اكنون بد نيست نمونه اى از تدبر و فهميدن قرآن بيان كنيم تا
براى كسانى كه مى خواهند به اين امر بپردازند، مفيد باشد: وقتى انسان
در سوره واقعه مى خواند ((افراءيتم الماء الذى
تشربون ؛ آيا آبى را كه مى آشاميد، ديدند؟)) مى
تواند فكر خود را محدود به مزه آب نكند و درباره مطالب مختلفى پيرامون
آن بينديشد. از جمله درباره بوجود آمدن تمام اشيا از آن بينديشد. مثلا
فكر كند كه آب چگونه در اشكال گوناگون دانه ، گياه ، حيوان و انسان
يافت مى شود. آنگاه درباره اجزاى انسان فكر كند، اجزاى ظاهرى مانند
گوشت و استخوان و... چشم و گوش و... نيروها و اخلاق عالى و اخلاق رذيله
و آثار آن در دنيا و آخرت ، تا نوبت به تفكر درباره مراتب عقلهاى خود
رسيده و در مورد عقل مستفاد فكر كند و ببيند كه گويا عالم كوچكى است و
حتى آن را عالم بزرگى ببيند. آنگاه در تفكر خود به مبداء آب بازگشته و
همانگونه كه در قرآن است ، بفهمد آب از آثار رحمت خداوند بوده و نيز
بفهمد كه رحمت از صفات خداوند است . و بدين ترتيب آب را نعمتى از
نعمتهاى خداوند بداند.
اين نوع از تدبر از چيزهايى است كه علم مكاشفه با آن آغاز مى شود و اگر
كسى كه تدبر مى كند، فكر خود را غرق در اين مطلب كند شايد چيزى ببيند
كه اين فرمايش امام صادق (عليه السلام ): ((چيزى
نديدم ، مگر اين كه قبل و همراه و بعد از او خداوند را ديدم .))
را تصديق نمايد.
و اگر خواننده قرآن در اين موارد نيز تدبر نمايد قران را بهتر خواهد
فهميد:
(الف ) انديشيدن درباره حالات پيامبران كه با توجه به نزديكى آنان به
خداوند و داشتن مقام بالايى نزد او چرا اين همه گرفتار بلاها و مصيبت
ها بودند؛ مصيبتهايى مانند فقر، بيمارى و اذيت مردم از قبيل دروغگو
خواندن ، تهمت ، دشنام ، كتك زدن و كشتن . و فكر كند كه خدا چگونه آنان
را با بلاها و محنتها تربيت نمود تا جايى كه سرور پيامبران (صلى الله
عليه و آله و سلم ) با اين كه حبيب خدا بود، فرمود: ((هيچ
پيامبرى مانند من اذيت نشد.)) و درباره هر كدام
از اين مطالب بينديش تا موارد زير را از آن بفهمى .
(1)بزرگى خداوند متعال را از آن بفهمى ، از اين جهت كه امثال اين
بزرگان تحت سيطره قدرت و حكمت او بودند. و او هر چه بخواهد انجام مى
دهد و كسى نمى تواند از كارهاى او سؤ ال كند.
(2)متوقع نباشى كه بايد در مقابل طاعاتى كه دارى خداوند نيز امور را
طبق اراده تو در آورد.
(3)هنگامى كه تو را در دنيا مبتلا به فقر و خوارى يا ساير بلاها مى
كند، از فضل او ماءيوس نشوى .
(4)هيچ مؤ منى را بخاطر بلاهايى كه به او رسيده شماتت نكن .
(5)هيچ مؤ منى را بخاطر ذلت و فقرى كه در دنيا دارد، تحقير نكن ؛ شايد
خداوند او را بجهت بزرگواريش مبتلا كرده است .
(6)پستى دنيا را نزد خدا ببين . خود نيز آن را بزرگ ندانسته و كوچك
شمار. و بخاطر از دست دادن آن غصه نخور.
(7)رو آوردن دنيا را علامت دور شدن از خدا و پشت كردن آن را علامت صالح
بودن خود بدان ؛ همانگونه كه به حضرت موسى (عليه السلام ) وحى شد:
((اگر فقر آمد، بگو: آفرين بر نشان صالحين و
هنگامى كه غنا آمد، بگو: گناهى است كه مجازات آن زود آمد.))
(ب )يكى ديگر از چيزهايى كه براى فهم قرآن مفيد است ، انديشيدن درباره
مجازات و حدود و تعزيراتى است كه براى گناهان وضع شده است ؛ مثلا بريدن
دست بخاطر دزديدن ربع دينار كه يكى از احكام الهى است ، ترس بزرگى براى
عاقل بوجود مى آورد از اين جهت كه او هر روز گناهان قلبى و بدنى زيادى
مرتكب مى شود. و اگر مجازات ربع دينار چنين باشد مجازات او با اين بار
سنگين چه خواهد بود!
(ج )انديشيدن درباره اعمال و مجازات امتهايى است كه نابود شده اند؛ نيز
از اين جمله است . حضرت عيسى (على نبينا و آله و عليه السلام ) از عمل
كسانى كه گرفتار نزول عذاب شده بودند سؤ ال كردند، و خود جواب دادند
((آنان دنيا را باندازه بچه اى كه مادرش را دوست
مى دارد، دوست داشتند. و با ترس اندكى از اهل گناه فرمانبردارى مى
كردند. داراى آرزوهاى طولانى بوده و لهو و لعب آنان را غافل كرده بود.
از يكى از آنان سؤ ال كرد چگونه هلاك شده و عذاب مى شويد؟ گفت : شب با
سلامتى خوابيديم ولى صبح در ((هاويه
)) بوديم . پرسيد: هاويه چيست ؟ گفت : كوهى
آتشين است كه تا روز قيامت بر ما افروخته مى شود. پرسيد: چه گفتيد و چه
جوابى شنيديد؟ گفت : گفتيم : ما را به دنيا برگردان تا در آن زهد پيشه
كنيم ، جواب شنيديم : دروغ مى گوييد، فرمود: عجيب است كه ديگران با من
سخن نمى گويند، گفت : روح الله ! فرشتگانى خشن و نيرومند بر دهان آنها
دهنه اى آتشين زده اند، من در ميان آنان بوده ولى از آنان نبودم ، وقتى
عذاب نازل شد، من را نيز در بر گرفت ، و اكنون با تار موئى به كناره
جهنم آويزانم ، نمى دانم در آن مى افتم يا از آن نجات مى يابم .
و درباره گناه ((اصحاب سبت ))
و عذابشان كه در ابتدا تبديل به ميمون و خوك شده و سپس هلاك گرديدند،
فكر كن . آنگاه به اعمال خود بينديش ، آيا مطمئنى كه عمل تو مانند
اعمال آنها نباشد؟ امثال اين تفكرات نمى گذاشت كه صالحين و اوليا با
اطمينان بخوابند و مى گفتند: كسى كه از شبيخون مى ترسد چگونه مى خوابد!
و صورت خود را هر روز چندين بار بررسى مى كردند كه ببينند آيا از ستم
گناهان سياه شده يا به حال خود باقى است ؟
موانع فهم قرآن
بهر صورت لازم است كسى كه مى خواهد قرآن را بفهمد موانع فهم را
از بين ببرد و الا آنگونه كه بايد، نمى تواند از قرآن استفاده كند و
حتى گاهى بعوض سود، زيان مى بيند. موانعى از قبيل :
(1)تقيد به اداى دقيق حروف از مخارج آن و رعايت دقيق قواعد تجويد. اين
مطلب از تدبر در آيه جلوگيرى كرده و مانع فهميدن قرآن مى شود.
(2)يكى از صفات و اخلاق رذيله سبب مى شود كه قلب نتواند معانى قران را
بفهمد چنانچه مفاد بعضى از آيات نيز همين است مانند:
((و خدا اينچنين بر دل هر منكر ستمكارى مهر
بدبختى مى زند.)) و ((بجز
كسانى كه دائم رو به درگاه خدا دارند، كسى آن را نمى فهمد.))
اين صفات باعث كدورت قلب شده و مانع فهميدن حقيقت اشياء مى شود؛ مانند
آينه اى كه زنگار گرفته و شكلها را بخوبى منعكس نمى كند.
(3)اعتقاد به مطلبى باطل و درست پنداشتن آن و اعتقاد به اين كه خلاف آن
كفر يا گمراهى مى باشد، نيز از موانع فهم است . زيرا قبل از اين كه قلب
بتواند حق را ببيند و با آن روشن بشود، آن را كفر پنداشته و آن را
توجيه و تاءويل مى كند. و تا زمانى كه چنين تعصب باطلى در شخص باشد،
هيچگاه توانايى رسيدن به حق را نخواهد داشت .
(4)هنگام تفسير آيه تفسير ظاهر و آشكارى را ببيند و خيال كند تمامى
مراد آيه همين است و برداشتى غير از اين ، تفسير براءى و حرام مى باشد.
زمانى كه خواننده قران حقيقت و بزرگى قرآن را دريافت ، بايد در آيات او
تدبر كند و وقتى تدبر كرده و موانع فهم را از سر راه برداشته و در صدد
فهميدن آن بر آمد، طبيعتا منظور خدا در كلامش براى او، آشكار مى شود. -
البته بمقدار ايمان خود - و آنگاه كه از اين آبشخور جامى نوشيد، مست مى
شود. و زمانى كه از جلوه هاى معارف الهى مست شده ، قلب او از آيات
مختلف ، كه هر كدام اثر مخصوصى دارند، تاءثير پذيرفته و با هر معنايى
حال و سرورى براى او پيدا مى شود. به اين دليل كه نگرش او به هر آيه
بگونه اى است كه گويا خود مخاطب آن آيه بوده ، يا براى او نازل شده و
اين آيه فقط براى اوست . آنگاه حالت غم يا خوشحالى ، ترس يا اميدوارى ،
توكل يا خوشنودى يا يكتا دانستن خدا به او دست داده و سپس بحسب حالى كه
از تاثيرات قران پيدا كرده ، با پناه بردن و استعمار، اعتراف و توبه ،
دعا و شكر، تسبيح و حمد نمودن و با گفتن ((لا
اله الا الله )) يا ((الله
اكبر)) به آيات جواب مى دهد.
زمانى كه ترس او را فرا گيرد، فكر مى كند كه از تمام خيرات و سعادتهايى
كه در آيات ، براى بندگان صالح خدا آمده محروم شده است . و در اين حال
براى رفع بدبختى خود به پرودگارش پناه مى برد. و هنگامى كه اميدوار شد،
آرزوى رسيدن به مقامات بالاى كاملين ، عارفين و مقربين را مى ناميد و
از خدا مى خواهد او را نيز از آنان بگرداند. و هنگامى كه اين تاثرات
براى او كامل شد، با بركات وحى و عطاياى خداوند، يقينا ترقى كرده تا
جايى كه گويا خدا را مى بيند كه با او سخن گفته و او را مخاطب قرار
داده است و گويا با دل مى بيند كه خداوند با الطافش به او خطاب و با
نعمت بخشيدن و نيكى كردن با او مناجات مى كند، و در اين صورت حال تعظيم
، گوش فرا دادن ، فهميدن و حيا در او پيدا مى شود.
اگر موفق شد شكر اين نعمت را آنطور كه سزاوار است ، بجا آورد و با اين
عطيه الهى آنطور كه بايد، روبرو شد، خداوند مقام بهتر و بالاترى به او
عنايت مى فرمايد، بگونه اى كه گوينده را در سخنش و صفات او را در
كلماتش مى بيند؛ چنانچه امام صادق (عليه السلام ) بنابر روايتى در
((توحيد صدوق )) مى
فرمايد: ((خداوند در كلامش براى بندگانش آشكار
مى شود، ولى آنها نمى بينند.)) در اين حال او
فقط متوجه گوينده است و به خود يا قرائتش يا چيزهاى ديگر ابدا توجهى
ندارد.
خداوند بحق اين مقام ، اين مقام را به ما و جميع مؤ منين عنايت فرمايد.
و بحق اولياى مقرب و دوستان سعادتمندش - كه درود خدا بر همه آنان باد -
اين نعمت و حال را نصيب ما نيز بنمايد.
تعريف دعا
بعضى از شرايط دعا بحكم عقل ، بعضى بحكم شرع و بعضى بحكم هر دو
مى باشد. قبل از هر چيز دعا را در اصطلاح خود، تعريف مى كنيم :
((درخواست شخص پست و پايين ، با خضوع و فروتنى ،
چيزى را از شخص بلند مرتبه ، دعا مى باشد.))
شرايط دعا
چند شرط از شرايط دعا از اين تعريف بر مى آيد كه ابتدا آنها را
برشمرده و سپس ساير شرايط را كه در روايات آمده است بدنبال آنها ذكر مى
كنيم :
(1)حضور قلب . با توجه به اين كه دعا عبارت است از خواستن و خواستن
امرى باطنى است ، نتيجه مى گيريم كه دعاى بدون حضور قلب ، دعا نيست .
(2)خضوع و فروتنى .
(3)اميدوارى . چون خواستن بدون اميدوارى تحقق نمى يابد، اميدوارى نيز
از شرايط دعاست .
(4)شناخت خدا و اعتقاد به قدرت او و علم او به نياز. زيرا اميدوارى كه
يكى از شرايط دعا مى باشد در صورتى تحقق مى يابد كه دعا كننده خداوند
را شناخته و علم و قدرت او را نسبت به خواسته خود باور داشته باشد.
لازم به ذكر است درجه اى از خضوع در مقابل بعضى از بزرگان خضوع محسوب
مى شود در حالى كه همين درجه از خضوع در مقابل كسى كه بزرگى بيشترى
داشته باشد خضوع نيست . و خداوند متعال بزرگتر از هر بزرگى است و حتى
دعاى بدرگاه او بدون اجازه او مخالف خضوع در مقابل اوست . و خداوند نه
تنها اجازه داده بلكه با اين آيه از ما خواسته است : ((و
هنگامى كه بندگانم از تو درباره من سوال كنند، (بگو) من نزديك بوده و
دعاى دعاكنندگانى كه مرا بخوانند، اجابت مى كنم . پس به من روى آورده و
به من اعتماد نمايند.))(18)
مطلب ديگر اين كه خواستن حقيقى كه در تعريف دعا آمده بود بوجود نمى آيد
مگر هنگام درخواست خير واقعى ؛ و بنده خير و شر خود را تشخيص نمى دهد
چنانچه خداى متعال مى فرمايد: ((و انسان با دعاى
خيرش ، شر را مى خواهد.)) گرچه خير واقعى كه
هيچگونه شرى در آن نباشد منحصر در نزديكى و رضايت اوست . در
((مصباح الشريعه )) آمده
است : دعا يعنى در حالى كه انديشه ات غرق در مشاهده پروردگار بوده و
اختيار را از كف داده و تمام امور ظاهرى و باطنى خود را به پروردگار
تسليم و واگذار كرده اى ، با تمام اعضا و جوارح حاجت خود را از خداوند
بخواهى . بنابراين لازم است دعا كننده توجه كند، كه دعاى او خير باشد و
از خدا چيزى نخواهد كه شر بوده و به ضررش باشد. و هنگامى كه آثار اجابت
را نديد از اجابت مايوس نشود. چون ممكن است چيزى را كه در دعايش خواسته
به زيان او بوده و خداوند با عدم اجابت دعاى او خير او را برايش پيش
آورد. و نبايد به خدايى كه صادقانه وعده اجابت داده بدگمان شود.
راز عدم اجابت دعاى خوبان
عدم استجابت دعاى خوبان باين جهت است كه خداوند نسبت به بندگان
صالحش عنايت كامل دارد. و اين عنايت باعث مى شود كه او را از چيزهايى
كه باعث ضرر اوست حفظ كند؛ گرچه بخيال خود سعادتش در آن است ؛ مانند
قصه حضرت خضر (عليه السلام ) كه آن بچه را كشت ؛ اگر فرض كنيم پدر و
مادرش از روى نادانى فكر مى كردند خير آنها در زندگى و بقاى فرزندشان
مى باشد و از خدا همين را مى خواستند، ولى خداوند مى دانست كه در صورت
زنده ماندن فرزند، پدر و مادر، كافر و هلاك مى شوند؛ در اين صورت اجابت
دعاى آنان فقط در كشتن فرزندشان بود. دعا كننده ، دعا مى كند و مقصود
خود را دوست دارد، بخاطر اين كه فكر مى كند سعادت او در همان چيزى است
كه مى خواهد و وقتى خداى متعال مى بيند كه او اشتباه مى كند و خير او
در خلاف آن است ، در اينجا اجابت واقعى اين است كه چيزى به او بدهد كه
خير واقعى اوست ، نه چيزى كه او آن را خير مى داند ولى باعث هلاكت اوست
. و مردم نيز با يكديگر همينطور رفتار مى كنند: مثلا اگر كسى خيال كند
در ظرفى كه زهر است ، پادزهر مى باشد و در ظرفى كه پادزهر است ، زهر مى
باشد و از پدرش بخواهد مايع درون ظرف را به او داده تا بنوشد و شفا
پيدا كند ولى پدرش بداند، آنچه را مى خواهد سم است ، اجابت او اين است
كه از دادن آن به او خوددارى كرده و به او پادزهر بدهد و اگر بداند
مايع درون ظرف سم و باعث نابودى اوست و آن را به او بدهد، خواهد گفت :
من از پدرم پادزهر خواستم ولى به من زهر داد.
خداوند نيز كه از تمام جزئيات و خصوصيات بندگانش مطلع است ، مى داند
فلان بنده طورى است كه اگر مثلا مالى را كه مى خواهد، به او عنايت كند،
از رضايت و قرب پروردگار دور مى شود؛ گر چه او نداند و آن را از خدا
بخواهد. عنايت كامل خدا در اينجا، اين است كه او را از آن مال محروم
كند و آن مال را به فقرى تبديل كند كه از او فرار مى كرد. زيرا فقير
تنها به اين جهت مال را مى خواست كه خيال مى كرد سعادت او در آن است ؛
مانند كسى كه خيال مى كرد محتويات ظرف پادزهر است . خداوند متعال نيز
كه مى داند بزرگترين سعادت براى او فقر است و بى نيازى باعث بدبختى
اوست و او بخاطر نادانى خود آن را مى خواهد، اگر مال را به او عنايت
نمايد، دعاى او را اجابت ننموده و اجابت حقيقى فقير نمودن اوست . زيرا
اعطاى مال شكل اجابت داشته ، ولى خالى از روح اجابت است ولى عدم اعطاى
مال بر عكس است . آنچه گفتيم بر گرفته از روايات بود؛ حتى در بعضى از
روايات داريم : ((خداوند بخاطر عنايتى كه به
بندگان مؤ منش دارد، اى بسا آنان را به گناهان كوچك مبتلا مى كند تا به
عجبى كه بدتر از گناه و مايه نابودى اوست ، گرفتار نشود.))
بهر صورت خداوند در رابطه با مؤ منين جز خير انجام نمى دهد گرچه اعمال
او با توجه به ويژگيها و حالات فردى و با توجه به حكمت الهى ، متفاوت
باشد. و هر خيرى كه مخالف با حكمت و عدل خدا نبوده و با ويژگيهاى مؤ من
سازگار باشد، خداوند متعال با عنايت خود آن را به مؤ من عطا مى فرمايد
گرچه مؤ من آن را نخواسته باشد.
پرسش و پاسخ
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر عطاياى خداوند اينگونه
است ، پس دعا چه فايده اى دارد؟ و معناى اجابت چيست ؟ بايد گفت :
فايده دعا اصلاح حكم و حكمت الهى است . زيرا گاهى حالات و اعمال بنده
بگونه اى است كه حكمت الهى اقتضا مى كند او را از خير خاص محروم نمايد،
ولى وقتى دعا با آن اعمال و حالات همراه شود، حكمت الهى اقتضا مى كند
او را از آن خير محروم ننمايد. از طرف ديگر، دعا فوايد زياد ديگرى غير
از اجابت دارد.
(5)اميدوارى به خدا و قطع اميد از ديگران . خداوند مى فرمايد:
((و با اميد و آرزو و ترس او را بخوانيد.))
و در ((كافى )) و ساير
كتابهاى معتبر نيز امام صادق (عليه السلام ) و او از پدرانش (عليهم
السلام ) و آنها از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت
كرده اند كه خداوند متعال به يكى از پيامبرانش وحى كرد:
((قسم به عزت و جلال و مجد و ارتفاع من بر عرشم
، بلاشك اميد هر كسى را كه به غير من اميدوار شود حتما قطع مى كنم ؛ و
بدون ترديد و حتما لباس خوارى در ميان مردم به او مى پوشانم ؛ و يقينا
و بطور قطع او را از قرب خود كنار مى زنم ؛ و بى ترديد و بلاشك او را
از پيوستن به خودم دور مى كنم . در حالى كه سختيها در دست من است اميد
او در سختيها به ديگران و به ديگران اميدوار است و درِ ديگران را مى
كوبد در حالى كه كليد درها در دست من بوده و درها هم بسته است ، و درب
من براى كسى كه مرا بخواند باز است . كيست كه در حوادث ناگوار به من
اميد بسته و من اميد او را براى بر طرف شدن ناگواريش قطع كرده باشم !
كيست كه براى كار مورد علاقه اش به من اميدوار شده و من اميد او را از
خود قطع نموده باشم ! تمام آرزوهاى بندگان نزد من محفوظ است . ولى آنها
به حفظ من راضى نشدند، آسمانهاى خود را پر از كسانى نمودم كه از تسبيح
من خسته نمى شوند و به آنان دستور دادم درها را بين من و بندگانم
نبنديد ولى بندگانم به سخن من اعتماد نكردند.
آيا نمى داند اگر حادثه اى از حوادث ناگوار من به او برسد كسى جز من
نمى تواند آن را بر طرف كند! آيا من كه قبل از در خواست عطا مى كنم ،
فكر مى كند اگر از من درخواست شود خواسته او را نمى دهم ! آيا من بخيلم
كه بنده ام مرا بخيل مى داند! آيا جود و كرم ، مال من نيست ! آيا عفو و
رحمت بدست من نيست ! آيا محل آرزوها نيستم ! چه كسى غير من آرزوها را
قطع مى كند! آيا اميدواران نمى ترسند كه به غير من اميدوار مى شوند!
اگر اهل آسمانها و زمينهايم همگى آرزو كنند و به هر كدام از آنان
باندازه تمام آنچه همگى آرزو كرده اند، بدهم به اندازه جز ذره اى از
داراييم كم نمى شود. و چگونه مالى كه من سرپرست اويم كم مى شود!
چه بيچاره اند كسانى كه از رحمتم مايوس هستند، چه بدبختند كسانى كه از
دستوراتم سرپيچى كرده و من را در نظر ندارند.)).
و در حديث قدسى آمده است : ((من نزد گمان بنده
مؤ منم هستم . پس نبايد جز خير به من گمان داشته باشد.))
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: ((در
حالى به درگاه خداوند دعا كنيد كه يقين به اجابت او داريد.))
از امام صادق روايت شده كه فرمودند: ((وقتى كه
دعا كردى ، گمان كن كه حاجت تو دم در است .)) و
در روايت ديگرى چنين آمده است : ((دلت را متوجه
كن و گمان كن حاجت تو دم در است .))
نيز روايت شده است : ((فرعون در حال غرق شدن از
موسى كمك خواست ولى او را يارى نكرد، خداوند به موسى وحى كرد علت اين
كه فرعون را يارى نكردى ، اين بود كه تو او را نيافريده اى و اگر از من
يارى مى خواست ياريش مى نمودم )) داستان قارون و
سرزنش خداوند، حضرت موسى را، بخاطر يارى نكردن او نيز معروف است .
خوش گمانى به خدا و تفاوت
آن با بى مبالاتى در دين
برادرم ! روايات مى گويد: كسى به خدا خوش گمان نبوده ، مگر اين
كه خداوند با همان گمان ، با او رفتار كرده است . ولى خيلى ها فريب
خورده و بى مبالاتى در دين را با خوش گمانى به خدا اشتباه گرفته اند. و
اگر شيطان براى انسان چنين وانمود كند كه گناه او ناشى از خوش گمانى او
به خداست بايد از او دليل خواسته و بگويد: اگر واقعا چنين است پس چرا
در مورد رزق خود خوش گمان نيستم - رزقى كه خداوند آن را تضمين نموده و
با سوگند بر آن تاكيد كرده است . و اگر به عنايت و لطف و كرم او خوش
گمانى ، اين صفات ، فقط مربوط به امور اخروى نيست و اگر در امور دنيايت
نيز به كرم او معتقد هستى چرا وقتى اسباب رزق را از دست مى دهى مضطرب
شده و به كرم او تكيه نمى كنى ؟ و چرا بخاطر حاجتهاى دنيوى اين همه غصه
خورده و اندوهگين مى شوى ؟ و اگر پدر پولدار و با محبتى كه روزى تو را
تضمين كرده بود، داشتى ، به سخن او اعتماد و ضمانت او را قبول نمى كردى
؟ آيا عنايت خدا را كمتر از لطف پدرت مى دانى ؟ يا مى ترسى ناتوان
باشد! يا احتمال مى دهى از تو دريغ كند! يا باور ندارى كه او ارحم
الراحمين ، تواناترين قدرتمندان و بخشنده ترين بخشندگان است .
روايت شده است : ((هنگامى كه خدا از حساب خلق
فارغ شد، مردى باقى مى ماند كه گناهان او بيش از كارهاى نيكش مى باشد،
فرشتگان او را به طرف آتش مى برند ولى او سرش را بر مى گرداند. خداوند
دستور مى دهد كه او را برگردانيد، آنگاه به او مى گويد: چرا سرت را
برگرداندى - در حالى كه خداوند خود مى داند.- مى گويد: پروردگارا! چنين
گمانى به تو نداشتم ، خداوند متعال مى فرمايد: فرشتگانم ! قسم به عزت و
جلالم او يك روز هم به من خوش گمان نبوده ولى چون ادعا مى كند خوش گمان
بودم ، او را به بهشت ببريد.
(6)پرهيز از گناه بويژه ستم مالى و آبرويى به مردم . در حديث قدسى آمده
است : ((دعا از تو، اجابت از من ، زيرا دعائى از
من پوشيده نمى ماند مگر دعوت حرام لقمه .))
نيز از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است :
((كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، بايد كسب
و خوراكش را حلال نمايد.))
از جمله نصيحتهايى كه خداوند به حضرت عيسى (على نبينا و آله و عليه
السلام ) نمود، اين بود: ((به ستمگران بنى
اسرائيل بگو: در حالى كه مال حرام زير پايتان و بتها در خانه هايتان
است به درگاه من دعا نكنيد. زيرا سوگند ياد كرده ام كه دعاى هر كسى را
كه مرا بخواند اجابت نمايم . و اجابت اينان تا موقعى كه پراكنده گردند
جز لعنت چيزى نيست .))
از پيامبر روايت شده است كه : ((خداوند به من
وحى كرد: برادر منذرين ! برادر رسولان ! قوم خود را بر حذر بدار از اين
كه وارد يكى از خانه هاى من شوند در حالى كه مظلمه اى از يكى از بندگان
نزد آنان باشد. زيرا تا زمانى كه ايستاده و مشغول نماز هستند، آنان را
لعنت مى كنم مگر اين كه مظلمه را رد كنند. كه در اين صورت گوش آنان
هستم كه با آن مى شنوند، چشم آنان هستم كه با آن مى بينند، و از اوليا
و برگزيدگانم خواهند بود و بهمراه پيامبران و راستگويان و شهيدان در
بهشت همسايه من مى باشند.))
درباره ردّ دعاى يكى از بنى اسرائيل روايت شده است : ((با
زبانى كه ناسزا مى گفت و دل ستمكار و ناپاك و نيتى غير صادقانه دعا مى
كرد.))
از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است :
((كسى كه بدون عمل دعا مى كند، مانند كسى است كه
بدون چله كمان ، تيراندازى مى كند.))