3
- مال و نابودى جامعه :
اجتماعات بشرى تركيبى از ماده و صورت و
روح و معنى است ، و هر يك از اين دو را كمال و نقصى و بقا و زوالى است
. و فناى هر جامعه ممكن است فناى صورى و مادى باشد يا روحى و معنوى .
پس به همانگونه كه گمراهيهاى اعتقادى و پوچيهاى اخلاقى و سقوطهاى روحى
سبب فناى ملتها و جامعه ها و هلاك آنها مى شود، گمراهيهاى اقتصادى و
تجاوزهاى مالى و ستمهاى معيشتى نيز سبب از بين رفتن ملتها و جامعه ها و
متلاشى شدن آنها خواهد شد، بويژه با توجه به پيوندهاى استوار و ريشه
دار و مؤ كدى كه ميان امكانات مادى و پديده هاى روحى و معنوى وجود
دارد، و ميان اين پيوندهاى پيوسته فعل و انفعالاتى صورت مى گيرد. قرآن
كريم اين دو ((اصل )) را
با بيانى محكم آشكار ساخته است ؛ در مورد سبب شدن گمراهى اعتقادى براى
نابودى اجتماع چنين فرموده است : فكذبوه
فاءهلكناهم ، ان فى ذلك لآية ...(302)
هود را تكذيب كردند، پس آنان (قوم هود) را هلاك كرديم ؛ و رد اين
پيشامد نشانه اى است و عبرتى ...)) و
ما آمنت قبلهم من قرية اءهلكناهم ، اءفهم يؤ
منون (مردم ) هر قريه را كه پيش از ايشان ايمان نياوردند، هلاك
كرديم ، آيا (اينان ) ايمان مى آوردند؟؛ در اينجاها نابود شدن ، نتيجه
تكذيب كردن پيامبران و خوددارى از قبول حق و جوش خوردن با آن است . و
درباره جاهايى كه سبب نابودى اجتماع ، گمراهى مالى و تجاوز اقتصادى است
فرموده است : ((و اءهلكنا المسرفين اسرافكاران
را نابود كرديم ،)) و اذا
اءردنا اءن نهلك قرية اءمرنا مترفيها ففسقوا فيها، فحق عليها القول ،
فد مرناها تدميرا چون بخواهيم كه مردم آباديى را هلاك كنيم ،
متنعمان و شاد خواران آنجا را (به طاعت ) فرمان مى دهيم ، پس از آنكه
نافرمانى و فسق كردند، وعده عذاب در حق آنان تحقق پيدا مى كند، پس آن
آبادى (و مردمانش ) را بسختى درهم مى كوبيم .))
بنابراين ، چون نظام مال و اقتصادى به دست كسانى باشد كه پول و مال را
هدف مى شمارند، و براى آزاد بودن هر چه بيشتر در بهره كشى از ديگران و
از مال تلاش مى كنند، و فزونخواهى و زراندوزى و انحصار طلبى را براى
خود جايز مى شمارند، اين چگونگى - بطبع - معنويان اجتماع و روحيه ملت
را به پرتگاههاى سقوط و تلاشى نزديك مى كند، و توده ها را به مغاك پوچى
و انحطاط در مى افكند، و در درون مردم خصلتهايى پديد مى آورد كه چيزى
جز سقوط و پستى پذيرى به دنبال ندارد، و سبب پرورش يافتن صفاتى غير
انسانى در طبايع مردم مى شود كه آنان را به نابودى مى كشاند، چنانكه
امام على بن ابيطالب عليهاالسلام مى فرمايد: و
اياك اءن توجف بك مطايا الطمع ، فتوردك مناهل الهلكة
(303) از آن بترس كه مركوب آز و طمع تو را
بردارد و به آبشخورهاى هلاكت در آورد.)) امام
على عليه السلام در سخن خود، طمع و حرص را - كه صفاتى نفسانيند - عاملى
براى هلاك و نابودى به شمار آورده است . از اينجا معلوم مى شود كه
معنويات و ماديات ، در فرد و اجتماع ، از لحاظ زندگى و تاءثير در
يكديگر، از هم منفك نيستند، و چون امور مادى فاسد شود امور معنوى نيز
فاسد خواهد شد، و بالعكس . و دو جزئى بودن اجتماع و مركب بودن آن از
ماده و معنى ، حقيقتى مسلم است كه در صميم واقعيت آدمى و جوهر زندگى
بشرى آشكار است . و اجتماع چيزى جز تجمعى از افراد، در يك محيط، براى
دست يافتن به مصالح مشترك نيست (و افراد همه داراى دو جهتند: مادى و
معنوى ، پس جامعه نيز چنين است ).
پس از اين مقدمه مختصر مى گوييم : گردش مال در دست مردم ، اگر به صورتى
مغشوش و منحرف باشد، سبب نابودى اجتماع و تباهى ظاهرى (اقتصادى ،
معاملاتى ، و معيشتى ) و باطنى (اخلاقى ، دينى و رفتارى ) مردم خواهد
بود، زيرا كه مال - چنانكه اشاره اى گذشت - براى كالبد اجتماع مانند
خون است در تن آدمى . چون خون در بدن آدمى جريان سالم و متعادل و موزون
داشته باشد، سبب دوام زندگى و استمرار عمر و حفظ نشاط خواهد بود، ولى
چون گردش خون عليل شود و از حد اعتدال و توازن تجاوز كند، و در عضوى
پيش از اندازه لازم جمع شود، و به عضوى به اندازه لازم نرسد، مايه
تباهى جسد و سپس مرگ خواهد شد.
مال نيز چنين است : اگر چنان در مجموعه كالبد اجتماع گردش داشته باشد
كه به هر يك از اعضاى اين كالبد به اندازه نياز آن برسد، و همه اندامها
و يافته هاى اجتماع از آن بهره مند شوند، سبب بارندگى با نشاط و متكامل
خواهد شد، ليكن اگر مال در مجموعه اين كالبد گردش سالم متوازن نداشته
باشد، و بعضى از اندامها چنان آن را بمكند كه حالت آكندگى پيدا كنند،
سبب سست شدن و از بين رفتن زندگى و رمق در ديگر اندامها خواهد شد، و
خون و حيات و نشاط و نمو به آنها نخواهد رسيد. و چنين حالتى هر دو
طايفه (متكاثران و فقيران ) را به حضيض نگونسازى و فروپاشى در خواهد
افكند. و چون چنين شود، مال از اين كه عامل قوام و هستى و نشاط باشد
فرو مى افتد، و عنوان عامل نابودى و سقوط و فروپاشى پيدا مى كند.
بنابراين ، هلاكت و نابودى اجتماع و پوچى و انحطاط آن - در بعد اقتصادى
- در درجه اول ، به علل برخاسته از توليد و مصرف منوط نخواهد بود، بلكه
به مكتب اقتصادى رايج در آن اجتماع منوط است ، و از روش توزيع غير
عادلانه و نامتوازن و فساد گردش مال در دست مردم و نادرست بودن آن مايه
مى گيرد.
اين حقيقت اجتماعى ، همان است كه قرآن كريم چارچوب آن را با بيانى
استوار و قاطع و زنده چنين تعيين كرده است : لا
تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ، الا اءن تكو تجارة عن تراض منكم ، و
لا تقتلوا اءنفسكم
(304)
اموالتان را در ميان خود (و در ضمن روابطى كه داريد)، به ناحق مخوريد،
مگر اينكه از راه بازرگانى ، با رضاى يكديگر، فراهم آمده باشد، و
يكديگر را مكشيد...؛ شش خطاب جمع و عام در اين آيه آسمانى موجود است :
لا تاءكلوا، اءموالكم ((بينكم ))،
((منكم ))، لاتقتلوا و
اءنفسكم و همه آنها خطابهاى عامى است كه تمامى اجتماع بشرى را شامل مى
شود، و آن را به صورت شى ء واحد در مى آورد، و شكل كالبد واحدى به آن
مى بخشد، كه چون اندامى از آن گرفتار درد شود، اندامهاى ديگر ناله مى
كنند، حتى در مورد نيازمنديهاى اقتصادى (و درد فقر و بينوايى )، بلكه
اين همدردى (همدردى با بينوايان و محروم شدگان )، از مهمترين مصداقهاى
همدردى در زندگى جامعه ها محسوب مى شود. تصويرى كه در آيه ياد شده آمده
است ، چند امر را مورد تاءكيد قرار مى دهد:
(1) - همه اندامهاى كالبد اجتماعى و بخشهاى آن ، پيوندهاى محكمى با
نظام مالى و اقتصادى دارند، به طورى كه زندگى و نشاط آن اندامها به
سالم بودن نظام اقتصادى وابسته است ، و پژمردگى و فروپاشى آنها به
ناسالم بودن نظام اقتصادى .
(2) - اهميت سرنوشت ساز قضاياى مالى به چگونگى گردش مال در دست مردم و
راههاى بهره مند شدن از آن و اندازه هاى آن وابسته است ، كه بايد به
وجهى كه صحيح و حق است صورت پذير شود، و صورتهاى معتدل و متوازن و
اندازه هاى غير ظالمانه و به دور از مصرف گرايى داشته باشد، نه جز آن .
(3) - درستى دادوستدها (معاملات )، مبتنى بر ((تراضى
)) است ، كه امرى طرفينى است ؛ بنابراين لازم
است دو طرف معامله راضى باشند، نه اينكه فروشنده راضى و خرسندى باشد، و
رضاى خريدار را نيازمندى وى و اوضاع و احوال بر او تحميل كرده باشد.
همچنين است تصويرى كه احاديث از جامعه اسلامى مى دهند. امام باقر عليه
السلام مى فرمايد: المؤ منون فى تبارهم تراحمهم
و تعاطفهم كمثل الجسد، اذا اشتكى تداعى له سائره بالسهرو الحمى
(305) مؤ منان در نيكى كردن و ترحم آوردن و
مهربان بودن به يكديگر، در حكم تن واحدند، كه تا عضوى از آن به در آيد،
عضوهاى ديگر، با بيدار ماندن و گرفتار تب شدن با آن همنوايى مى كنند.
اين تصوير نيز بر امورى تاءكيد مى كند كه آشكارا قضاياى مالى را نيز
شامل مى شود. بنابراين جامعه اى مى تواند ادعاى اسلامى بودن و محمدى
شدن كند كه تفاوت مردم با يكديگر در آن ، از لحاظ معيشت ، تفاوت چندانى
نباشد(306)
و در آن عضوهاى فراوانى با درد فقر و بدبختى دست به گريبان نباشند...
4 - تباهى اجتماع به دست
انحصارطلبان :
انحصار طلبى و هواداريهاى اقتصادى و مالى از مهمترين عوامل پديد
آمدن اختلاف معيشتى و تعدى اقتصادى است . و پيداست كه نتيجه اين كيفيت
نادرست در زندگى هر اجتماع ، چيزى جز فساد افراد و سقوط جامعه و تباه
گشتن سامان زندگيها نخواهد بود. و اين حقيقتى آشكار است ، مگر اينكه
عواملى سبب گمراهى فهم توده مردم شود...
و چون عنوان اين قسمت ((تباهى اجتماع به دست
انحصارطلبان )) است (و اين تعبير و مضمون از
حديث گرفته شده و احاديث آن نقل شده است )، چنان دوست داريم كه توضيحى
درباره معنى ((تباهى ))
بدهيم . تباهى نسبت به انسان ، باطل شدن هستى واقعى و هويت اصلى و از
بين رفتن مواهب و استعدادهاى او است . و ((تباهى
اجتماع ، باطل شدن موجوديت مستقل و شناخته شده و قوام قطعى و فعال آن
است .
هنگامى كه فرد يا اجتماع از مسير سنتهاى تكوينى تكاملى و قوانين بر حق
تشريعى منحرف شود، در پرتگاههاى پستى و سقوط قرار مى گيرد، چنانكه امام
على بن ابيطالب عليه السلام فرموده است : من لم
ينجه الحق اءهلكه الباطل
(307) آن كس كه حق او را نجات ندهد، باطل او
را هلاك مى كند. و حق تنها به قضاياى نظرى و عقايدى اختصاص ندارد، بلكه
كارها و جهتگيريها را نيز شامل مى شود، كه از جمله آنهاست جهتگيريهاى
مالى و اقدامات اقتصادى ، كه در آنها نيز حق و باطل وجود دارد. و هر كس
كه به دليل انحصار طلبى و هوادارى از انحصارطلبان به جهتگيرى
((باطل )) (نادرست )
اقتصادى بگرايد از حق منحرف شده است . و هر كس از حق منحرف شود حق او
را نجات نمى دهد، پس ناگزير باطل او را تباه مى كند. اگر بخواهيم كه
اين واقعيت ثابت در برابر ما تجسم پيدا كند، لازم است كه در پيوند
انسان با مال و مالكيت نيك بينديشيم و بدانيم كه پيوند انسان با مال (و
هر چه مال و متاع و ثروت و امكانات به شمار مى آيد) پيوندى تكوينى و
واقعى ، و پيوندى او با مالكيت پيوندى اعتبارى است ، پس انسان با مال
دو ارتباط و پيوند دارد:
(1) - پيوندى اعتبارى ، يعنى مالكيت :
(2) - پيوندى واقعى ، يعنى تصرف و مصرف .(308)
پيوند دوم - بر حسب واقع آن - واقع آن - همان پيوند انسان با معيشت
اوست ، كه با زندگى وى و شرايط و نيازمنديها و وسايل نگاهدارى آن مربوط
مى شود. و چون اين ارتباط و پيوند درست باشد، تابع نظامهاى الاهى و
قوانين عمومى حاكم بر جهان هستى و بر اجتماعها و افراد خواهد بود.(309)
و از مهمترين اين نظامها و قوانين ، در عرصه هاى زندگى ، قانون توازن و
تعادل است . و از اينجاست كه هر چه در عالم هست شود، داراى طبيعى
متعادل و چارچوبى موزون است ، به گونه اى كه اگر اين توازن مختل شود،
آن چيز در اصل و خواص و آثار و نمودهايش مختل خواهد شد.
پس جهان - با همه موجودات عظيم و آفاق گسترده و حقايق فراوان آن موجودى
متوازن است كه ، به فرموده قرآن كريم ، بدون اين توازن قوامى ندارد:
و السماء رفعها و وضع الميزان
(310) آسمان را برافراشت و ميزان را بر پا داشت
، كه در اين آيه ، افراشتن آسمان و برپاداشتن ميزان ، دو امر برابر با
يكديگر معرفى شده است .
و اين ميزانى كه خدا آن را بر افراشتن آسمان و آفرينش جهانها همراه
قرار داده است ، چيزى جز ميران عدالت ، و قانون توازن ، و قرار دادن هر
چيز در جاى خود، با اندازه هاى شايسته و ضرورى براى زندگى و بقا و
استوارى آن چيز نيست . و اين كيفيت حكمت آميز، اساس تقديرهاى بزرگ
آفرينش است كه از بزرگترين كهكشانها تا كوچكترين ذرات در همه جارى است
. امام على بن ابيطالب عليهاالسلام مى فرمايد:
العدل اءساس به قوام العالم
(311) عدل شالوده اى است كه قوام و استوارى جهان
به آن است .
و اين ميزان عادل حاكم بر جهان كبير - بر حسب موازين تكوينى - بر عالم
صغير نيز حاكم است ، يعنى انسان و اجتماعات انسانى . و بدينگونه است كه
دو عالم با يكديگر در هم مى تنند، و در مسيرها و هدفهاى كمالى با
يكديگر هماهنگ مى شوند، بنابراين ، چون آدمى رعايت ميزان (توازن ) و
عمل كردن به آن را ترك كند و به چيزى ديگر توسل جويد، از كاروان بزرگ
هستى جدا مى ماند، و در گذرگاه تكاملى خود به كليت بزرگ و تكامل پذير
جهانى نمى رسد.
اين را نيز بيفزاييد كه انسان با بيرون رفتن از اين ميزان - كه بر وجود
او به صورت تكوينى حاكم است - به تباهى خود كمك مى كند، چه خروج جزء از
روند آنچه فرمانرواى بر كل است ، باعث تباهى جزء است . بنابراين ، عدل
كه قانون عظيم حاكم بر همه هستى است ، بايد بر حيات انسان و حيات
اجتماع انسانى نيز حكومت داشته باشد، تا اين دو (انسان و اجتماع انسانى
) نيز از توازن هستى و قوام عالم و شرايط تكاملى زندگى خارج نشوند.
در پرتو آنچه گفته شد، مهمترين چيزى كه بر همه افراد،(312)
در همه كارها يا ترك كار، و در همه اقدامها و تلاشها و جهتگيريها و
موضعداريهاى خود - به منظور دست يافتن به يك زندگى سالم طبيعى - لازم
است ، پيروى كامل از همين ميزانى تعادل عام است تا از اين راه در خط
تكامل وجودى و همسانى انسانى قرار گيرند، و هر فرد با افراد ديگر و حتى
با ساير موجودات هماهنگ باشد بر اجتماع نيز واجب است كه اين تعادل را
در همه بخشها و گروههاى خود عملى سازد، تا از حركت صعودى حيات عقب
نماند و به پرتگاههاى زوال و سقوط نزديك نشود.
از اين جا معلوم مى شود كه مهمترين بخش از رسالتهاى پيامبران و
فعاليتهاى ايشان (يعنى آنان كه براى آن مبعوث شدند تا زندگانى افراد و
جامعه ها را تابع نظام وجودى تعادلى عام و پيرو سنتها و قوانين آن
سازند)، تصحيح مسير جامعه ها و افراد است ، از راه بازداشتن آنان از
انحراف و تكروى ، و منع ايشان از تعدى و ستمگرى و اسراف و تكاثر، و
رساندن آنان به حد تعادل و توازن عام و دقيق ، چنانكه قرآن كريم مى
فرمايد: لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا
معهم الكتاب و الميزان ، ليقوم الناس بالقسط ما پيامبران خود را
با بينات (دلايل روشن )، و همراه با ايشان كتاب و ميزان ، بدان جهت
فرستاديم تا مردمان به قسط برخيزند (و در سايه عدالت زندگى كنند)؛ پس
از نظر اجتماعى و شكل زندگى ، قيام به قسط (زندگى در سايه عدالت )،
مقصد نهايى بوده است . و چون جهان هستى پيرو ميزان و بر پايه عدل است ،
و بر پا داشتن ميزان و برافراشتن آسمان مقرون با يكديگرند - چنانكه
گذشت - پس لازم است كه مردمان نيز پيروان ميزان باشند و بر پا
دارندگان قسط و عدل .(313)
و اين اصل تكوينى عام - به شكلى خاص و جدى - بر ضرورت ايجاد توازن و
تعادل در زندگى اجتماعى و رعايت آن همچون اصلى واجب تاءكيد مى كند. و
اين امرى است كه انجام دادن آن جز با برقرارى توازن مالى و تعادل
معيشتى در ميان مردم ميسر نخواهد شد، زيرا با اين اصل است كه بقاى
اجتماع - به صورتى شايسته و بدور از بيداد و تجاوز و پوچى و فروپاشى -
تضمين مى شود، به همانگونه كه نبودن عدل اقتصادى ، به ناكامى و محروميت
و فقر و بيچارگى اكثريت مردم مى انجامد. و اين خود از مهمترين عوامل
تباهى مادى و معنوى مردم است ، چه عدم تعادل معيشتى و فقدان عدل
اقتصادى ، به معنى فقدان ((قسط))
در جامعه و بلكه از آشكارترين مصداقهاى آن است . و هنگامى كه قسط از
ميان برود، چگونه مردم مى توانند به اجراى قسط برخيزند و در سايه عدالت
زندگى كنند؟ و هنگامى كه مردمان در سايه عدالت زندگى نكردند، چگونه
آرزوهاى پيامبران و هدفهاى رسالتى ايشان تحقيق پيدا كند؟ و هنگامى كه
آرزوهاى پيامبران و هدفهاى رسالتى ايشان تحقق پيدا كند؟ و هنگامى كه
آرزوها و هدفهاى پيامبران از كار رسالت تحقق پيدا نكرد، چگونه دين خدا
مى تواند زنده بماند و احكام و شرايع آن اجرا شود؟ و هنگامى كه دين خدا
زنده نباشد و در زندگى به آن عمل نشود، چگونه اجتماع مى تواند در مسير
حركت تكاملى الاهى قرار گيرد، و از ميزانى (و سنتهاى الاهى ) كه با
افراشته شدن آسمان و برپايى هستى و تداوم زندگى مقرون است دور نشود؟
و از اينجا معناى عنوان اين بحث (تباهى اجتماع به دست انحصار طلبان )
آشكار مى شود؛ آرى ، انحصارطلبان كسانيند كه اهداف عدالتخواهانه را
پايمال مى كنند و راه توازن و همسانى را مى بندند، و قوانين جارى در
هستى و زندگى - از جمله هستى و زندگى اجتماع - را زير پا مى گذارند، و
مردمان را گرفتار مصيبتهاى نابسامانى و تباهى مى سازند؛ براى چه ؟ براى
آنكه قوانين عام جهانى تسليم هواهاى نفسانى ايشان نمى شود، و بر وفق
اميال آنان جريان پيدا نمى كند، بلكه بر آنان و بر ايادى ايشان مى
تازد، و همه را نابود مى سازد، و به صورت ريشه هاى پوسيده درخت خرما در
مى آورد. و در اين هنگام بلا همگان را فرا مى گيرد، وتر و خشك باهم مى
سوزد، و تباهى آنان و هر چه دارند فرا مى رسد، و تباهى ديگران نيز به
سبب ايشان . و اين نتيجه اى است از خروج اجتماع از مسير عام عالم ، به
همانگونه كه اگر سياره اى از مدار خود خارج شود گرفتار سقوط خواهد شد.
و اجتماع هنگام با نشاط و زنده و در راه پيشرفت و تقدم است كه بر مدار
صحيح خود گردش كند؛ و چون از آن منحرف شود، در معرض زوال قرار مى گيرد
و مواهب آن فانى مى شود، چنانكه در قرآن كريم آمده است :
... و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ، ثم لا
يكونوا اءمثالكم
(314) اگر (از فرمان خدا) روى بگردانيد، قوم
ديگرى را به جاى شما خواهد آورد، كه آنان همچون شما نباشند)).
و معنى ((همچون شما نباشند))
اين است كه آنان عدل را بر پا مى دارند و - بر خلاف شما كه ستم پراكنى
مى كرديد و بخل مى ورزيديد - شالوده هاى عدالت اجتماعى را استوار مى
سازند.
پس بنابراين مبناى قرآنى ، واجب است كه آزاديهاى اقتصادى محدود شود، تا
اموال به تصرف مشتى از مدرم در نيايد، بلكه به دست همه مردم برسد و دست
به دست بگردد، و اجتماع بدين وسيله به حد تعادل و قسط برسد، و از اين
راه سامانيابى آن تضمين شود، و بيم از ميان رفتن و جانشينى براى آن
پيدا شدن از ميان برخيزد.
و از جمله چيزهايى كه اين سخنان را تاءكيد مى كند، اين است كه مال
طبيعى اجتماعى و غير فردى دارد، چنانكه امام باقر (عليه السلام ) مى
فرمايد هى (الدنانير و الدراهم ) خواتيم الله فى
اءرضه ، جعلها الله مصحة لخلقه ، و بها تستقيم شؤ ونهم و مطالبهم
(315) اين درهم و دينار، مهرها و سكه هاى خداست
در زمين ، خداوند آنها را وسيله سامانيابى زندگى خلق (و گذران امور
مردم ) قرار داده است ، با اين سكه هاست كه كار مردمان روبه راه مى شود
و نيازهاى آنان بر آورده مى گردد)). پس انحصار
طلبى اقتصادى مال را از طبيعت اجتماعى و عمومى آن بيرون مى آورد، و
طبيعى فردى و خاص و تحميلى به آن مى دهد. و اين چگونگى خود بيرون رفتن
از مسير قوانين عام وجودى است .
نوع ديگرى از تباهى اجتماعى هست كه به دنبال انحصار طلبى و هوادارى از
آن و اعمال تبعيض پيش مى آيد. و اين نوع زيان كمترى از گونه اول ندارد،
بلكه زيان آن بيشتر و خسران آن بزرگتر است ، و آن ، تباهى روحى و معنوى
است ، زيرا انحصار طلبى (فردى يا گروهى ) و همه چيز را براى خود و گروه
خود خواستن ، از مهمترين انگيزه هاى بهره كشى از انسان و پايمال كردن
مواهب او به سود بهره كشان است ، زيرا انحصارطلبان به دخلهاى تكاثرى و
سرشار، و همچنين در صد بسيار بالاى مصرف نياز دارند. و اينها همه ،
آنان را به بهركشى از ديگران وامى دارد، تا جايى كه نگذارند استعدادها
و مواهب مردم رشد كند و به فعليت برسد.
انحصارطلبان مردمان ديگر را به فقر مى كشانند، و نيازمندى و نادارى را
بر ايشان تحميل مى كنند، و توشه زندگى آنان را - به فرموده حضرت امام
حسن عسكرى (عليه السلام ) - مى دزدند، و از راه مكيدن نتايج كار ايشان
در مقابل مزدى ناچيز، آنان را به حضيض فقر و نادانى و بيچارگى مى
كشانند. و اين چگونگى ، انسانيت را در آدمى مى كشد، و درهاى شكوفايى
عقلى و رشد فكرى و فرهنگى را بر او مى بندد. بدينگونه اجتماع به دست
اينگونه كسان به تباهى معنوى كشيده مى شود. خود آنان نيز به سبب از دست
دادن شرف انسانى و تعهد دينى و مسؤ ليت اجتماعى و خصلتهاى عالى - كه
اينگونه خصلتها در وجود انحصارطلبان جان نمى گيرد.(316)
- به مغاك تباهى در مى افتند. پس اينانند كه تباه مى شوند و تباه مى
كنند، و مى ميرند و ديگران را مى ميرانند.(317)
و بيشتر اعمال ايشان و راه و روش و هدفهاى ايشان در زندگى با اسلام
سازگار نيست ، زيرا اسلام و مكتب مالى و اقتصادى آن ، به زنده كردن
مردمان فرا مى خواند، (از راه برپادارى عدل و قسط، و برابرى در معيشت و
مصرف - در حدود نزديك به يكديگر - براى همه افراد اجتماع )، و به
استحكام بخشيدن به روابط عالى انسانى .
5 - تباهى اجتماع به دست
شاد خواران :
شادخوارى و خود بزرگ بينى و اشراف منشى و رفاه طلبى بسيار و تن
آسايى ، از موثرترين زمينه هايى است كه به تباهى و هلاك آدمى مى
انجامد. اين سرانجام ، از راهها و روشهايى گوناگون صورت مى گيرد، كه
برخى از آنها را به نظر خوانندگان مى رسانيم :
(1) - فراوانى امكانات
مادى :
وفور امكانات مادى ، و بالا بودن نسبت مصرفهاى تجملى و بيرون از
حد اعتدال و ميانه روى ، انسان را به لذت پرستى و آزمندى شديد نسبت به
هر چه مايه لهو است و مشغول كننده است مى كشاند، و او را از هر خودسازى
و نيك انديشى و ميانه روى باز مى دارد، و آميختن با كاموريهاى جسمى
فرصتى براى صعود دادن روح باقى نمى گذارد؛ از اينرو هر فرصتى را، براى
انديشيدن و از راه انحراف بازگشتن ، از انسان سلب مى كند، و دل و وجدان
را با پرده شهوات و لذتهاى آماده مى پوشاند، و آدمى را به سوى مرام
((اصلت لذت )) مادى و
دورى جستن از هر جهتگيرى شايان انسانيت سوق مى دهد.
(2) - لذت پرستى و
كامرانى :
لذت پرستى و كامرانى و غرق شدن در آنها و ادامه دادن به اين
وضعيت - كه لازمه تنعم زدگى و زندگى مصرفى است - شالوده هاى معنويت و
جوهره هاى روحى و اخلاقى را منهدم مى سازد. و اين چگونگى از مهمترين
عواملى است كه به انواع فسق و فجور و خيانت و ستمگرى و شيوع اين امور
در بخشهاى مختلف اجتماع مى انجامد.
(3) - شيوع افت اخلاقى :
از لوازم حتمى و آثار روشن اشرفيت و زندگى پر ريخت و پاش و
مصرفى ، رواج يافتن اخلاق اشرافى و رفتار مصرفگرايانه و طرز معيشت
ايشان در ميان مردم و تقليد از اين اخلاق و رفتار در بخشهاى گوناگون
اجتماع است . اشراف مصرفگرا و مسرف به سبب نيرومندى و جاه و مالى كه در
اختيار دارند - از نفوذى فراوان در ديگر گروههاى اجتماعى برخوردارند؛
مردمان به آنان نگاه مى كنند، و در روش زندگى و اعمال و حركات و طرز
لباس پوشيدن و چيزهايى نظير اينها به تقليد از آنان مى پردازند، و دوست
مى دارند كه - اگر چه به صورت ناقص - شبيه ايشان باشند. و اين حالت
همان چيزى است كه خود اين توانگران مسرف نيز خواهان آنند، يعنى مى
خواهند كه افراد و خاندانها در غل و زنجير تقليد كوركورانه به سر برند،
و براى به دست آوردن هزينه هاى سنگين زندگى تقليدى و تحميلى خود،
همواره كار كنند و گرفتار و نيازمند باشد، تا ديگر در برابر زندگى
استثمارگرانه و تنعم زده آنان كسانى توان عرض اندام نداشته باشند.
و اين امرى آشكار است ، زيرا جامعه اى كه پايه هاى استوار آن فرو ريزد،
و اخلاق والاى آن افت كند، راهى بلكه توانى براى مبارزه و ايستادگى در
برابر هيچ تعدى و تجاوزى - خواه اقتصادى و خواه غير اقتصادى - ندارد. و
افت و پوكى اخلاقى كه به آن اشاره كرديم ، و با سرايت كردن از زندگى و
رفتار معيشتى و مصرفى شادخواران ، جامعه را فرا مى گيرد، از دو راه
خواهد بود:
يك - راه عادى ، چون زندگى مصرفى - بنابر طبيعت افراطى خود - مستلزم
مفاسد اخلاقى و غرق شدن در مصرف بيش از اندازه است ،(318)
و بهره بردارى از لذات و فراموش كردن آرمانهاى عالى و غافل ماندن از
واقعيت و جوهر انسانى و چسبيدن به زمين خاكى و بهره گيرى از آن و
آرايشهاى كاذب آن . پس اگر گروهى چنين زندگيى را در پيش گيرند، ناگزير
روحيات پوك شده ايشان در ساير گروهها نفوذ پيدا مى كند و رفته رفته
الگوى تقليد همگان مى شود.
دو - راه تحميلى ، و آن راهى است كه شادخواران با همه نيروى خود مى
كوشند تا آن را بر جامعه تحميل كنند، و ديگران را به الگو پذيرى از
اخلاق پوك خود - يعنى زندگى مصرفى - وادار سازند، و اجتماع را به شكلى
آلوده كنند كه مقياسها و نمونه ها دگرگون شود، و ايستادگى معنوى افراد
ملت از ميان برود، و بى بندوبارى و سقوط اخلاقى در جامعه رايج شود، تا
از اين راه بتوانند به زندگى حيوانى اشرافى خود ادامه دهند؛ آيه
و اذا اءردنا اءن نهلك قرية ، اءمرنا مترفيها
ففسقوا فيها... كه ترجمه آن در صفحه 171 گذشت - به همين امر
اشاره مى كند.
(4) - زندگى انگلى و
لوازم تحميلى آن بر جامعه :
زندگى نخوت آميز و تنعم گرا، زندگيى است انگلى ، و برخوردار از
بيكارى و فراغت ، و مبتنى بر بهره كشى از ديگران به صورتهاى گوناگون .
مصرف گرايان خود خواه پيوسته از نعمتهاى فراوانى كه در دسترس خود دارند
متنعم مى شوند. و اين - در بيشتر اوقات - تابعى است از غصب كردن حقوق
مردم و انباشتن اموال فقيران و محرومان و كارگران و كشاورزان و
رنجبرانى كه در خدمت ايشانند. در اين باره مولاى ما اميرالمؤ منين
(عليه السلام ) مى فرمايد: ما جاع فقير الا بما
منع غنى
(319) - هيچ مستمندى گرسنه نمى ماند، مگر از
آنكه توانگرى حق او را باز مى دارد. و امام حسن عسكرى (عليه السلام )
مى فرمايد: ((اءغنياؤ هم يسرقون زاد الفقراء -
توانگرى آنان روزى (و امكانات زندگى ) مستمندان را مى دزدند)).
از لوازم اين زندگى و شرايط بقا و ادامه آن اين است كه مردمان نسبت به
حقوق خود نادان بمانند، و در فتنه و فساد سرگردان باشند، و در غفلت و
سادگى و مشاجره و كينه ورزى نسبت به يكديگر غرق شوند، و هيچ در انديشه
سرنوشت خودشان و افراد ملتشان نباشند، و درباره حقوق و ارزشهاى خويش بى
اعتنا گردند، و از آموزشهاى دينى خود درباره احقاق حق و از بين بردن جو
و ستم ناآگاه باشند، و همچون وسايل و افزار كار، در دست قدرتهاى مالى ،
و بازيچه هايى در خدمت گردانندگان اقتصاد جامعه و هوسهاى آنان باقى
بماند.
هنگامى كه مردمان با فرو رفتن در پستيها و تباهيها، و غوطه خوردن در
مصرف بيش از حد مواهب و نعمتها، از مسير فطرت انسانى الاهى ، منحرف
شوند، و حق و عدالت و فضيلت را پس پشت اندازند، ديگر، بديها و شرها را
تشخيص نخواهند داد، و پرهيزگارى و فجور را از يكديگر باز نخواهند شناخت
، پس در برابر تباهيها و تبهكاران و ستمها و ستمگران بى اعتنا و بدون
تعهد باقى خواهند ماند؛ نه در انديشه برپا كردن انقلابى براى اقامه
عدالت مى افتند، و نه به جنبشى براى اقامه حق مى پردازند، و در اين
هنگام است كه روحيه ها پست و عزيمتها سست مى شود، و تباهيها و ستمگريها
شيوع پيدا مى كند، و تبهكاران و ستمگران - كه در برابر خود مانعى نمى
بينند - سخت به كار فساد و تباهى خود برمى خيزند، و حاصل تلاش مردم و
فرزندان اجتماع را تباه مى كنند. پس آنگاه تنبلى و بى حالى در ميان
افراد شايع و ناكامى فراگير مى شود، و بيشتر بخشهاى اجتماع در بدبختى
فرو مى رود.
و چون مردمان به صورتى در آيند كه وصف كرديم ، اگر بفرض روزى چنان
احساس كنند كه فساد و ظلم اجتماع را فراگرفته ، و اين نتيجه جنايت آميز
زندگى نخوت بار كامران است ، ديگر قدرت مبارزه و ايستادن در برابر آنان
را نخواهد داشت ؛ به اين دليل :
يك - مردم در اينگونه حالات در دامهاى مفاسد اخلاقى و شهوات پوچى آفرين
اسير مى گردند، همان مفاسد و شهواتى كه به دست كامران رواج يافته و در
جان مردم نفوذ كرده است ، و چنان سدى در برابر هر انقلاب و درگيرى
ايستاده است ؛ و در اين صورت نه ديگر شهامتى براى قيام به هم مى رسد و
نه ايثارى براى فداكارى - از آنگونه كه براى آزادگان ستم ستيز و مقاوم
در برابر ستمگران ضرورى است - و نه دستها به دستگيره محكمى از فرهنگ
راستين و تعاليم دينى آزاد و صريح و مبارزه آموز دست مى يابند؛ و در
چنين وضعى ، زندگى جامعه اى بدين حال ، سبب دوام يافتن زندگى انگلى
شادخواران و كاموران مى شود، به جاى اينكه باعث ريشه كن كردن آن آسيب
اجتماعى باشد.
دو - شاد خوران افزون خواه ، با ايجاد بحرانها و گمراه كردن انديشه ها،
مردمان را در بيخبرى و نادانى و جمود فكرى نگاه مى دارند. و از اين راه
مى توانند تواناييهاى جسمى و نيروهاى فكرى آنان را هدر دهند و اينهمه
را در مسيرهاى منحرف بيندازند، تا جايى كه سبب دور گشتن مردم از آگاهى
و پى بردن به فسادهاى اجتماعى و محروميتها شود، و نگذارد مردم در يابند
كه اين فريب گسترى و ستمگرى چگونه در زندگيهاى ايشان راه يافته است . و
چون مردمى چنين ناآگاه گشتند به رخدادهايى بى ارزش و مسائل فرعى مى
پردازند، كه از نظر زندگى و دين و انسانيت ايشان هيچگونه اهميتى ندارد.
پس از اينجاست كه كامرانان متنعم و اشراف جامعه اهل و اصل فتنه اند، و
اول و آخر فتنه ها (آشوبها، سختيها، سقوطها و گمراهيها) - چنانكه در
حديث شريف نبوى آمده است
(320) اينانند.
سه - شادخواران خود بزرگ نما، از سويى ديگر نيز، از پيشرفت مقاصد صحيح
جامعه بشرى جلوگيرى مى كنند، و فتنه ها به راه مى اندازند، و امور را
براى مردم واژگونه مى نمايانند(321)
و اينهمه از آنجاست كه نمى خواهند حقوق حقه مردم را به ايشان بدهند، از
اينرو در منابع در آمد مالى مستضعفان اخلال مى كنند و بنيه مالى ايشان
را ناتوان مى سازند، و فرصتها و استعدادهاى ايشان را براى به دست آوردن
مال و جلوگيرى از فقر و تهيدستى از كار مى اندازند، تا پيوسته نيازمند
باشند و براى آنان همچون برده كار كنند. و آيا محرومان و زحمتكشان ، با
اين اوضاع و احوال ، راهى براى ايستادگى قاطع در برابر اميال متجاوزان
اقتصادى و هوسهاى پايان ناپذير آنان خواهند داشت ، بويژه با نفوذ ايشان
در همه سطوح اجتماعى ...
(5) - تسلطيابى تكاثرى
... بر توده ها:
واضح است كه تسلط مالى و اقتصادى بر توده هاى مردم جز با تسلط
سياسى تحقق پيدا نمى كند. و اين تسلط - در بيشتر اوقات - جز با استيلاى
نظامى ميسر نيست . به همين جهت مشاهده مى كنيم كه از مهمترين هدفهاى
مستكبران و توانگران و كاموران ، براى تحميل سلطه خود بر توده هاى مردم
و تداوم اين سلطه - در همه جاى جهان - كوشش پيگير براى دستيابى به سلطه
سياسى و تحميل آن بر مردم است . نيز روشن است كه زندگى اشرافى ، اگر
پشتوانه اى نداشته باشد، به نابودى تهديد خواهد شد. از اينرو - در
جامعه هاى سرمايه دارى - قدرت واقعى يا به دست خود شادخواران و اشراف
است يا به دست دست پروردگان و جيره خوران ايشان .
و از اينجاست كه - در طول تاريخ - مى نگريم كه گروههايى شادخوار و
اشراف ، يا هم در ظاهر و هم در باطن ، مالك و زمامدار همه چيز در
اجتماع بوده اند، يا در بطن ، از راه نفوذيابى ، بويژه در شغلها و
پستهاى كليدى اقتصادى و تقنينى .
و چون اهداف انقلابهاى برخاسته از فهم توده هاى مردم ، سپس ، به دست
مصلحان و انديشمندان و نويسندگان آزاده و فهميدگان ، هر چه بيشتر تشريح
مى شود و مشكل مى آفريند، از اينرو سرمايه داران و شادخواران و اشراف و
هواداران آنان ، به اين كارها دست مى يازند.(322)
يك - در برابر نهضتهاى آزاديبخش و انقلابهاى دگرگونساز بسختى مى
ايستند.
دو - خواستاران آزادى و عدالت را سركوب مى كنند.
سه - با نيروهاى گروههاى محروم و مستضعف ، از راه افزودن بر تسلط
اقتصادى خويش و اخلال كردن در نظام اقتصادى جامعه ، به بدترين وجه
درگير مى شوند.
چهار - در برابر بيدارگران حقگو ايستادگى مى كنند، و در صورت لزوم ،
خون پيروان فضيلت و عدل را مى ريزند.
پنج - آگاهان پاكدامن را، براى آنكه از چشم توده هاى مردم بيفتند، به
گونه هاى مختلف متهم مى سازند، تا فرصت ويران كردن پايگاههاى اشرافيت و
كامورى از دست ايشان خارج شود؛ و انديشمندان مصلح و افكار روشن و بيدار
كننده ايشان را تحقير مى كنند، و ايشان را گاه به چپ روى ، و گاه به
افراطيگرى ، و گاه به ماجراجويى منسوب مى دارند.
شش - خود را به دين و مردان دين مى چسبانند، و از اين راه - حربه اى
براى مبارزه با انقلابيون و آزاديخواهان و عدالت طلبان به دست مى
آورند.
هفت - مبالغ ناچيزى - در مقايسه با آنچه دارند و از حق توده هاى مردم و
ارزاق ايشان به دست آورده اند - در اينجا و آنجا به نام كارهاى خير
مصرف مى كنند، تا در زير پوشش اين اقدام ، بهره كشى و حرص شديد خوى را
پنهان سازند.
هشت - هنگام صرف كردن مبلغى در كار خير، هر چه بيشتر درباره آن تبليغ
مى كنند، تا وجدان اجتماعى را اغفال كنند.
نه - به ايجاد دسته بنديهاى سياسى و اجتماعى و حزبى و...، به منظور به
دست آوردن اكثريت (در پارلمانها) مى پردازند، تا خود نتوانند به زيان
توده ها قانونگذارى را در اختيار گيرند.
ده - در همه نواحى زندگى اجتماعى ، بويژه در هنگام راءى گيرى ، نفوذ مى
كنند تا به هدفهاى مطلوب خود دست يابند.
با انديشيدن در اين امور، از سر بزرگى در زندگى پيامبران الاهى (عليه
السلام ) و تاريخ انقلابهاى ايشان آگاه مى شويم ، هنگامى كه مى نگريم
كه چگونه خود را پيوسته از اشراف و مستكبران اقتصادى و مالداران و تنعم
گرايان دور نگاه مى داشتند، و آماده مبارزه با ايشان بودند.(323)
و از كوچكترين فرصت براى اين درگيرى بهره بردارى مى كردند و مى گفتند:
((يا قوم ! لا اءساءلكم عليه مالاء اين مردم !
براى رسالت خويش از شما مالى طلب نمى كنيم )). و
از آن جهت چنين مى كردند كه تضاد ميان دينهاى الاهى و مستكبرانى كه ذكر
آنان گذشت ، تضادى ماهوى و ريشه دار و مستمر است ، در عرض استمرار ستم
و سركشى از يك سو، و ناكامى و استضعاف از سوى ديگر، در تاريخ دراز دامن
و آكنده انسان از ستمكشى و ستمگرى .
آيات آسمانيى كه درباره پيامبران نازل شده و فعاليتهاى آنان را توصيف
كرده است ، خبرهايى زنده از اين نبرد دراز دامن و تلخ و گسترده در
اختيار ما قرار مى دهد: و ما اءرسلنا فى قرية من
نذير، الا قال مترفوها: انا بما اءرسلتم به كافرون
(324) در هيچ شهرى بيم دهنده اى نفرستاديم مگر
اينكه كاموران آنجا گفتند: ما رسالت شما پيامبران را قبول نداريم .
آگاهى و هشدار
چيزى كه واجب است به آن توجه كنيم ، و اندك غفلتى درباره آن روا نداريم
، اين است كه زمينه ها و اسباب ويران كننده بنيانهاى عدالت و حق ، و
منهدم كننده نهادهاى شرف انسانى ، و متناقض با آرمانهاى عالى و
فضيلتها، و كوبنده ارزشهاى برادرى ايمانى و نيكوكارى و مهربانى انسانى
، از آن دست كه رد جامعه هاى تكاثرى و اشرافى مى بينيم و لمس مى كنيم ،
اگر به طور كامل و دقيق مراقبت نشود ممكن است در جامعه هاى اسلامى نيز
پديد آيد. پس بايد اين مراقبت را امرى جدى گرفت .
ارزشها و اخلاق اسلام و مقياسها و ضوابط آن برگرد محورى مى گردد، و
ارزشهاى اجتماع تكاثرى و حيات اشرافى و اخلاق و مقياسها و ضوابط آن بر
گرد محورى ديگر، و فاصله ميان اين دو محور فراوان است .(325)
محور زندگى اسلامى چيزى جز كفاف و عدل نيست ، كه هر چيز به اين دو بر
پاى مى ماند و سامان مى يابد، ليكن محور اصلى زندگى تكاثرى و اشرافى و
كامورانه چيزى جز مال فراوان و استثمار و زندگى مصرفى پر ريخت و پاش با
همه ابعاد آن نيست ، اينان اشخاص و اشيا و ارزشها را - هر چه باشد -
براى به دست آوردن مال و پاسدارى از آن و تكثير آن به خدمت مى گيرند، و
همه چيز - يا بيشتر چيزها - در نزد ايشان بر گرد همين محور گردش مى
كند، چنانكه مى نگريد كه آنان براى رسيدن به هدفهاى تكاثرى و تنعم
گرايانه خود به دين نيز متوسل مى شوند، و آن را همچون وسيله اى براى
دست يافتن به منافع و مصالح خويش مورد بهره بردارى قرار مى دهند... و
دين را تحريف مى كنند، و يكى از بزرگترين زيانهاى نظام تكاثرى و مصرفى
براى دين ، همين تحريف و تغييرى است كه اين نظامها بر آداب و مراسم دين
و احكام رسالتى آن وارد مى سازند، و از راه تحريف دين ، بر روى يكى از
رسالتهاى ريشه اى دين حنيف پرده مى كشند، يعنى نبرد كردن با فزونخواهى
و اشرافيت و رهانيدن محرومان از چنگال آنان و باز پس گرفتن حقوق از دست
رفته ايشان . و به دنبال اين چگونگى است كه شعله هاى افكار به خاموشى
مى گرايد و جوانان ماءيوس مى شوند از:
- سركوب شدن ستمگران و بهره كشان بوسيله دين .
- پاسخ دادن دين به نيازمنديهاى اصلى انسان و جامعه .
- گشوده شدن دريچه هاى روشنى بر عرصه هاى حيات و افقهاى زندگى .
6 - خوردن اموال مردم به
باطل(مال مردم خورى ) و طرد آن :
از مهمترين هدفهاى مورد نظر اقتصاد اسلامى ، بى نياز سازى
اجتماع و تاءمين قوام و دوام موجوديت پيشرو و پرنشاط آن است . اسلام
تنها به ظاهر وجود انسان نگاه نمى كند، بلكه به آن و اعماق آن مى نگرد،
و به همه جهات و استعدادهاى انسان توجه دارد، و سلامت جسم و روح او را
مى خواهد، و خواستار رشد وى در دو زندگى مادى و معنوى است . اسلام ميان
اين انسان و آن انسان و اين محيط و آن محيط تفاوتى قائل نيست ، بلكه
همه انسانها و سعادت آنها را - از هر محيط كه باشند - خواستار است ، و
براى سعادتمند ساختن همه برنامه مى ريزند، و براى مصالح توده هاى بشرى
، بدون تمايز قائل شدن ميان گروهى با گروه ديگر با ميان قوم و نژاد
ديگر، تلاش مى كند.