الغدير جلد ۹

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۱۲ -


و نيز فرشته اى كه خدا به رحم مى فرستد تا روزى و اجل و رفتار و مصائب و آنچه را كه مربوط به خير و شر و سعادت و شقاوت جنين است بنويسد و آنگاه روح را در او بدمد او نيز شريك خدا نخواهد بود، تنها خدا است كه در سلطنت شريكى ندارد و همه چيز را آفريده و تقدير فرموده است.

و نيز " ملك الموت " با آنكه طبق نص قرآن " بگو ملك الموت كه مامور شما است جان هايتان را مى گيرد " جان ها را مى گيرد، با اين حال درست است كه گرفتن جان ها چنانكه قرآن كريم مى گويم مى گويد: "خدا جان ها را هنگام مردن مى - گيرد" اختصاص به خدا داشته باشد و ميراننده او باشد و ملك الموت به هيچ وجه شريك او در اين امر نباشد چنانكه درست است: نسبت گرفتن جان ها فرشتگان داده شود همان گونه كه قرآن كريم مى گويد: آنان كه ستم كرده اند فرشتگان جانشان را مى گيرند آنانكه با خوشى فرشتگان جانشان را مى گيرند ".

و هيچ گونه تعارضي در ميان اين آيات نيست و در نسبت دادن ميراندن به غير خدا، گناه و معصيت نخواهد بود.

و نيز فرشته، طبق آفرينش مخصوصي که خدا برايش قرار داده، نمي خوابد و چرت نمى زند با اين حال در اين صفت با خدا چنانكه خود را ستوده " لا تاخذه سنه و لا نوم " شريك نخواهد بود.

و اگر خدا به كسى چنان قدرتى عنايت كند كه بتواند زمين مرده را زنده كند، چنين كسى شريك خدا نخواهد بود باز اوست كه زمين مرده را زنده مى كند.

گفتارى با قصيمى

اينك بيائيد از قصيمى سوال كنيم كه: گفتار شيعه در مورد اينكه: " امامان هر گاه بخواهند چيزى را بدانند، خداوند همان را به آنان تعليم مى دهد " چه ارتباطى با شرك دارد كه او نتيجه مى گيرد: اين گفته شيعه ملازم است با اينكه امامان با خدا در علم غيب شريك خواهند بود؟

آخر بعد از فرض اينكه: دانش آنان با اخبار از ناحيه خدا و اعلام او خواهد بود، چگونه مى توان علم آنان با خدا يكسان دانست؟

اين نادان گمان كرده است اعتقاد به اينكه: امامان نسبت " بما كان و ما يكون " عالمند و چيزى بر آنان مخفى و پوشيده نيست، مستلزم شرك به خدا در صفت علم غيب، و تحديد دانش او و محدود كردن صفات او است، و كسى كه او را محدود كند او را شمرده است و خدا منزه از آن است، در صورتى كه حقيقت نصوص كتاب و سنت در مورد اينكه جز خدا كسى علم غيب نمى داند بر او مخفى مانده است: و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و يتبع كل شيطان مريد: " برخى از مردم درباره خدا بدون علم مجادله مى كنند و از شيطان نافرمان پيروى مى نمايند ".

و ما از او سوال من كنيم: چگونه اين شركى كه در او در مورد علم غيب امامان شيعه پنداشته بر پيشوايان اهل سنت در مورد روايت زير پنهان مانده است؟ درباره " حذيفه " نقل كرده كه: رسول خدا علم ما كان و ما يكون تا روز قيامت را به او آموخته است. احمد امام مذهب قصيمى در مسندش جلد 5 صفحه 388 از ابى ادريس نقل مى كند او گفته است از حذيفه بن اليمان شنيدم كه مى گفت: بخدا قسم من هر حادثه اى كه تا روز قيامت واقع شود مى دانم ".

بيچاره قصيمى ندانسته كه آگاهى انسان از هنگام مرگش و اختيار كردن آن در صورت تخيير ميان آن و زندگى نه محال است و نه بعيد از مقام با عظمت مومن تا چه رسد به امامان شيعه عليهم السلام.

چرا اين مرد آنچه را كه هممذهبانش درباره امامانشان نقل كرده و جزء فضائلشان قرار داده اند بى اطلاع و نا آگاه است؟

آنان از ابن شهاب نقل كرده اند كه گفته است " ابو بكر بن ابى قحافه و حارث بن كلده حريره اى كه براى ابو بكر بعنوان هديه آورده بودند، مى خوردند، حارث به ابو بكر گفت: اى خليفه رسول خدا از اين غذا دست برادر زيرا در آن سم يكساله است من و تو در يك روز خواهيم مرد، و او هم دست برداشت آنان همواره عليل بودند تا آن سال به آخر رسيد و آنان در يك روز مردند. "

و احمد در مسندش جلد 1 صفحه 48 و 51، و طبرى در رياضش جلد 2 صفحه 74 داستان خوابى كه عمر در مورد مرگش ديده بود، نقل كرده اند و ميان خواب او تا روزى كه به او خنجر زدند بيش از يك جمعه فاصله نشده بود.

و در كتاب رياض جلد 2 صفحه 75 از كعب الاحبار نقل كرده كه او به عمر گفته است: اى امير المومنين وصيتت را بكن، زيرا تا سه روز ديگر خواهى مرد، وقتى كه سه روز گذشت ابو لولو به او خنجر زد و مردم و از آن جمله كعب بر او وارد شدند، عمر گفت: حرف همان است كه كعب گفته است.

روايت شده كه: عيينه بن حصن فزارى به عمر گفت: مواظب باش "يعنى: محافظه داشته باش" يا عجمها را از مدينه بيرون كن، زيرا مى ترسم آنان در اين موضع ترا ترور كنند.و دستش را گذاشت روى آن موضعى كه بعدا ابو لولو او را در آن موضع ترور كرد.

ابن ضحاك از جبير بن مطعم نقل كرده گفته است:؟ با عمر در عرفه روى كوه بوديم كه شنيدم مردى مى گفت: اى خليفه، اعرابى اى از قبيله لهب از پشت سرم گفت: اين صدا چيست؟ خدا زبانت را قطع كند بخدا قسم امير المومنين سال آينده زنده نخواهد بود، من به او بد گفتم و ادبش كردم. هنگامى كه با عمر رمى جمره مى كرديم سنگ كوچگى به سر او خورد و سرش را شكست، مردى گفت: توجه داشته باش اى امير المومنين كه سال آينده در اين جا نخواهى توقف كرد. من توجه كردم ديدم او همان مرد لهبى است. بخدا قسم كه ديگر عمر حج نكرد.

اگر تعجب مى كنى شگفت آورتر اين است كه در ايام خلافت ابو بكر، مرده اى هنگام دفن از شهادت عمر خبر داده است. بيهقى از عبد الله بن عبيد الله انصارى آورده كه گفته است: در زمره كسانى كه ثابت بن قيس را كه در " يمامه " كشته شده بود دفن مى كردند بودم كه شنيدم مى گفت: محمد رسول خدا است، ابو بكر صديق است، عمر شهيد است و عثمان نيكوكار و رحيم است، به او نگريستيم كه مرده بوده >" قاضى " اين داستان را در كتاب " الشفاء " در فصل زنده كردن مرده ها و سخنانشان، آورده است.

عبد الله بن سلام مى گويد: در آن زمانى كه عثمان در محاصره بود، پيش او رفتم و به او سلام گفتم، او گفت: مرحبا به برادرم مرحبا به برادرم، ايا به تو خبر ندهم چيزى را كه ديشب در خواب ديدم؟ گفتم: چرا. گفت: رسول خدا را در اين درچه بالا مشاهده كرده ام فرمود: محاصرت كردند؟ گفتم: آرى فرمود: تشنه ات نگهداشته اند؟ گفتم: ارى، آنگاه دلوى از آب از بالا برايم فرستاد و از آن نوشيدم و سيراب شدم و هنوز هم برودت آن را بين سينه و كفم احساس مى كنم. انگاه فرمود: اگر خواستى پيش ما افطار كن و اكر مى خواهى بر آنان پيروزت سازم، من افطار پيش او را اختيار كردم.

و باز از او نقل شده كه گفته است: من رسول خدا و ابو بكر و عمر را ديشب در خواب ديدم به من گفتند: شكيبا باش كه فردا شب پيش ما افطار خواهى كرد.

و كثير بن صلت از عثمان نقل كرده كه گفته است: من رسول خدا را در خواب ديدم به من فرمود: تو در همين جمعه پيش ما خواهى بود.

ابن عمر مى گويد: عثمان صبح كرد در حالى كه براى مردم چنين حديثى گفت: رسول خدا در خواب ديدم به من فرمود: اى عثمان فردا پيش ما افطار خواهى كرد، او فردا در حالى كه صائم بود كشته شد.

محب الدين طبرى، در جلد دوم " الرياض " صفحه 127 بعد از نقل روايت ياد شده چنين مى گويد: اختلاف اين روايت به اين جهت است كه عثمان مكرر خواب ديده بوده گاهى در شب و گاهى در روز رسول خدا را در خواب ديده بوده است.

حاكم در " مستدرك جلد 3 صفحه 203 با سندى كه صحيحش مى داند آورده است كه: عبد الله بن عمر و انصارى كه از ياران رسول خدا بوده، به پسرش جابر خبر مى دهد كه در احد كشته خواهد شد و او نخستين شهيد از ياران رسول خدا است، و جنانكه گفته بود، واقع شد. خطيب بغدادى در تاريخش جلد 2 صفحه 49 از ابى الحسين مالكى آورده كه او گفته است: با بهترين بافنده ها "محمد بن اسماعيل" ساليان زيادى مصاحب بودم و از او كرامات زيادى ديدم و از آن جمله اين بود: پيش از هشت روز قبل وفاتش به من گفت: من غروب روز پنجشنبه مى ميرم و در روز جمعه پيش از نماز دفن مى شوم، زود است كه آن را فراموش كنى اما فراموشش نكن.

ابو الحسين مى گويد: اين جريان را تا روز جمعه فراموش كردم، در آن روز كسى به من رسيد وگفت: او مرده است، رفتم تا در تشييع جنازه اش شركت كنم ديدم مردم دارند مى آيد پرسيد چرا برمى گردند؟ گفتند: بعد از نماز دفن خواهد شد، من به حرف آنها اعتنا نكردم رفتم بينم چه مى شود؟ رفتم و ديدم همانطور كه او گفته بود، پيش از نماز دفنش نمودند. ابن جوزى نيز در " المنتظم " جلد 6 صفحه 274 اين داستان را نقل كرده است.

قطره اى از دريا

در طى كتاب تاريخ و فرهنك بزرگان اهل سنت، قضايا زيادى درباره بسيارى از مردم يافت مى شود كه آنها را بر ايشان فضيلت و كرامت به حساب آورده اند و آن قضايا مربوط به علم غيب و آگاهى آنان از مكنونات خاطر ديگران است و هيچ كدام از آنان حتى قصيمى و پيروانش آن قضايا را شرك ندانسته اند در صورتى كه امثال همان قضايا در مورد امامان شيعه، آنان را به بررسى و تكلف و مزخرف گوئى وادار نموده است.

و اينك گوشه اى از آن قضايا را ذيلا مى آوريم:

1- ابو عمرو بن علوان مى گويد: روزى به خاطر حاجتى به بازار " رحبه " رفتم جنازه اى را ديدم دنبالش راه افتادم تا بر آن نماز بخوانم و ماندم تا مرده را دفن كردند، در اين هنگام بدون تعمد چشمم به زن روبازى افتاد، ميل كردم كه او را همچنان نگاه كنم اما منصرف شدم و استغفار كردم "تا اينكه مى گويم:" در دلم افتاد كه شيخت جنيد را زيارت كن، به سوى بغداد حركت كردم هنگامى كه نزديك حجره اش رسيدم دربش را زدم، او به من گفت: اى ابو عمرو داخل شود در رحبه گناه مى كنى و ما در بغداد برايت طلب مغفرت مى نمائيم.

2- " ابن نجار " مى گويد: شيخ ابو محمد عبد الله جبائى متوفى 605 روزى درباره اخلاص و ريا، و عجب سخن مى گفت و من در آن مجلس حاضر بودم، ناگهان در دلم افتاد كه: چگونه بايد از عجب خلاصى يافت؟

شيخ به من نگريست و گفت: هنگامى كه همه جيز را از ناحيه خدا دانستى و معتقد بودى كه او ترا براى عمل نيك موفق مى دارد و از فساد و دشمنى خارج مى كند، در اين وقت است كه از عجب بدور خواهى بود.

3- شيخ على شبلى مى گويد: زنم نيازمند به روپوشى بود، به او گفتم من كه پنج درهم بدهكارم از كجا مى توانم براى تو مقنعه بخرم؟ خوابيدم و در خواب كسى را ديدم كه به من گفت: هرگاه خواستى به ابراهيم خليل نظر كنى به شيخ عبد الله بن عبد العزيز بنگر.

وقتى كه صبح پيش او در " قاسيون " رفتم به من گفت: چه هست ترا اى على؟ اينجا بنشين. او به منزلتش رفت و برگشت مقنعه اى كه در گوشه آن پنج درهم بوده به من داد و من مراجعت نمودم.

4- ابو محمد جوهرى مى گويد: از برادرم ابو عبد الله شنيدم كه مى گفت: پيامبر اكرم را در خواب ديدم و گفتم: يا رسول الله، كدام يك از اين مذاهب از همه بهتر است؟ و بر طبق كدام يك از آنها رفتار نمايم؟ فرمود: " ابن بطه، ابن بطه " از بغداد به سوى " عكبرا " حركت كردم. و درود مصادف با روز جمعه بود، تصميم گرفتم خدمت شيخ " عبد الله بن بطه " مسجد جامع شرفياب شوم، هنگامى كه مراد ديد بى مقدمه به من گفت: " رسول خدا راست گفته است، رسول خدا راست گفته است ".

5- ابو الفتح قواس مى گويد: زمانى آن چنان فقير و بيچاره شده بودم كه دو خانه ام جز كمان و كفشم كه مورد استفاده بود چيز ديگرى نبوده است، تصميم گرفتم آنها را بفروشم در آن روزى كه مى خواستم آنها را بفروشم، روزى بوده كه " ابى الحسين بن سمعون " جلوس داشته است، با خود گفتم اول به مجلس مزبور مى روم آنگاه بر مى گردم و كمان و كفشم را مى فروشم "بايد توجه داشت كه قواس كمتر پيش مى آمد كه از رفتن به مجلس ابن سمعون تخلف كند" و چنان كردم و به مجلس مزبور وارد شدم، هنگامى كه مى خواستم از مجلس بيرون آيم، ابو الحسين مرا صدا زد و گفت: " ابو الفتح كفش ها و كمانت را نفروش، زيرا خداوند به زودى از پيشش روزيت خواهد داد ".

6- حافظ ابن كثير در تاريخ بخش جلد 12 صفحه 144 مى گويد: از عمر خطيب اردشير بن منصور ابو الحسين عبادى زياد گذشته بود و گاهى در مجلسش بيش از سى هزار نفر از مردان و زنان شركت مى كردن، يكى از آنها مى گويد: " روزى بر او وارد شدم كه، اب كوشت مى خورد با خود گفتم؟ اى كاش زيادى آن را به من مى داد و مى نوشيدم تا حافط قرآن شدم، او هم زيادى آن را به من داد و گفت: ابن را با همان نيت بخور. من هم آن را نوشيدم خداوند به من حفظ قرآن را روزى فرمود ".

7- ابو الحارث اولاسى مى گويد: از قلعه " اولاس " به قصد دريا بيرون مى رفتم، يكى از برادران به من گفت: غذاى مخصوص " عجه " برايت آماده كردم ام نرو تا از اين غذا ميل بفرمائى، من هم قبول كردم و نشستم و با او از آن غذا خوردم آنگاه كنار دريا رفتم و به ابراهيم بن سعد "ابو اسحاق حسنى" علوى كه مشغول نماز بوده برخوردم و با خود گفتم: شك ندارم كه او مى خواهد بگويد: با من روى آب حركت كن و اگر چنين حرفى بزند عملى خواهم كرد، هنوز اين فكر در خاطرم مستحكم نشده بود كه او گفت همانطور كه بر خاطرت گذشته است آماده حركت باش، گفتم: بسم الله او از روى آب حركت كرد من نيز خواستم به دنبالش حركت كنم كه پايم توى آب فرو رفت او به من نگريست و گفت: غذاى عجه پايت را گرفته آنگاه مرا ترك گرد و رفت.

8- روزى " ابن سمعون محمد بن احمد واعظ " متوفى در سال 387 ه روى منبر مردم را موعظه مى كرد و ابو الفتح بن قواس نيز، پاى منبرش نشسته بود ناگهان جرتش گرفت، واعظ از سخن گفتن باز ايستاد تا او از خواب بيدار شد و گفت: هم اكنون رسول خدا را در خواب ديده اى؟ گفت آرى، واعظ گفت: به اين جهت از گفتار بازماندم كه ترا از حالى كه دارى باز ندارم.

9- از ابن جنيد آورده اند كه گفت: شيطان را در خواب ديدم كه گويا برهنه بود، به او گفتم، آيا از مردم شرم ندارد؟ او در حالى كه آنان را از مردمى بدور مى پنداشت، گفت: اگر آنان انسان بودند من آنان را همانند بچه هاى كه با توپ بازى مى كنند، مورد ملعبه و بازيچه خود قرار نمى دادم، انسان ها گروهى غير اينان هستند، گفتم: آنان كجايند؟ گفت: در مسجد " شونيزى " دلم را خون كردند و بدنم را رنجور، هر گاه كه تصميم مى گيرم آنان را گمراه كنم، به سوى خدا اشاره مى كنند، گويا كه مى خواهم بسوزم، هنگامى كه بيدار شدم لباسم را پوشيدم و به سوى همان مسجد روان شدم، در آنجا سه نفر را نشسته ديدم كه سرهايشان را روى نهاده بودند، يكى از آنها سر برداشت و به من توجه كرد و گفت: اى ابو القاسم گول گفته آن خبيث را مخور و چنان مباش كه هرچه به تو مى گويد بپذيرى. ديدم آنان عبارتند از: ابو بكر دقاق، ابو الحسين نورى و ابو حمزه محمد بن على جرجانى فقيه شافعى.

10- روزى جوان نصرانى با سر و وضع و آرايش مسلمين پيش ابو القاسم جنيد خزاز آمد و به او گفت: اى ابو القاسم، معنى گفته پيغمبر كه فرموده است: " از فراست مومن بپرهيزيد كه او با نور خدا مى بيند " چيست؟

جنيد سرش را پائين انداخت و آنگاه سر برداشت و گفت: اسلام بياور كه اينك وقت آن است، او نيز مسلمان شد.

از ابى الحسن شاذلى متوفى در سال 656 ه حكايت شده كه گفته است: " اگر دهنى شريعت بر دهانم نهاده نشده بود، هر آينه از حوادثى كه تا روز قيامت واقع خواهد شد به شما خبر مى دادم ".

شگفتا!!

شگفت آورتر از همه اينها، ادعاى آن مرد سنى است كه مى گويد: لوح محفوظ را مى بيند و محتواى آن را مى خواند و آن همه ادعاهاى بزرگ را از آن اخذ مى كند و در زمره فضائل مى آورد و به صورت حقائق غير قابل انكار در كتبشان نقل مى شود.

ابن عماد در شذرات الذهب جلد 8 صفحه 286 در شرح زندگانى محى الدين مصطفى قوجوى حنفى، متوفى در سال 95. ه صاحب حواشى بر تفسير بيضاوى و كتب ديگر، مى نويسد: " او مى گفت: هر گاه در فهم آيه اى از قرآن شك داشتم به خدا توجه مى كردم سينه ام به قدر دنيا باز مى شد و در آن دو ماه طلوع مى كرد