الغدير جلد ۹

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۱۰ -


نصوص شيعه درباره محدث

ثقه الاسلام كلينى در كتاب " اصول كافى " صفحه 84 تحت عنوان " فرق ميان رسول و نبى و محدث " چهار حديث درباره آن آورده است:

يكى از آنها را از " بريد " و او از امام باقر و صادق عليهما السلام ذيل آيه " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " چنين آورده است: " بريد مى گويد: به امام عرض كردم: فدايت شوم اين كلمه "محدث در قرائت ما نيست و بر فرض، رسول و نبى و محدث كى ها هستند؟ فرمود: رسول كسى است كه فرشته بر او ضاهر مى شود و با او سخن مى گويد، و نبى كسى است كه در خواب مى بيند. و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مى شود، و محدث كسى است كه صدا را مى شنود، ولى فرشته را نمى بيند، بريد مى گويد، گفتم، خدا شايسته ات بگرداند چگونه مى تواند بفهمد آنچه را كه در خواب ديده درست است و از ناحيه فرشته است؟ فرمود: خداوند به او چنان توفيق مى دهد كه آن را مى فهمد، خداوند با قرآنتان كتاب هاى آسمانى و با پيامبرى را ختم كرده است ".

و حديث ديگر نيز همينطور ميان رسول و نبى و محدث فرق گذاشته است.

و دو حديث ديگر نيز به تفصيل ياد شده است، يكى از آنها از " زراره " است كه مى گويد:

از امام باقر عليه السلام از قول خدا " و كان رسولا نبيا " پرسيدم كه منظور از رسول و نبى كيست؟ فرمود: نبى كسى است كه در خواب مى بيند و فرشته را مشاهده مى كند. گفتم: منزلت امام چيست؟ فرمود: صدا را مى شنود و در خواب نمى بيند و فرشته را مشاهده نمى كند آنگاه اين آيه را " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " قرائت فرمود. و ديگر از " اسماعيل بن مرار " است كه مى گويد: حسن بن عباس معروف نامه اى به امام رضا عليه السلام نوشت كه: قربانت گردم به من خبر بده كه چه فرقى ميان رسول و نبى و امام است؟ امام در جوابش نوشت يا گفت: رسول، كسى است كه جبرئيل بر او نازل مى شود، و او را مى بيند و كلامش را مى شنود و بر او وحى نازل مى شود و چه بسا در خواب مى بيند همانند روياى حضرت ابراهيم عليه السلام نبى كسى است كه گاهى كلام را مى شنود و گاهى هم شخص را مى بيند و كلام را نمى شنود، و امام كسى است كه كلام را مى شنود و شخص را نمى بيند.

تمام آنچه كه در اين باب كافى بوده همين است و صفحه 135 همان كتاب تحت عنوان " امامان عليهم السلام محدثون و تفهيم شدگانند " پنج حديث آورده است:

يكى از آنها از " حمران بن اعين " است كه مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: على "ع" محدث بوده است. وقتى كه برگشتم پيش اصحابم به آن ها گفتم كه چيز عجيبى برايتان آوردم، گفتند: چيست؟ گفتم: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: على عليه السلام محدث است. آنها گفتند: چه كارى كردى چرا نپرسيدى كى به او حديث مى كند؟

برگشتم خدمت امام و به او عرض كردم: آنچه كه به من فرموده بودى به اصحابم گفتم آنان پرسيدند: كى به او حديث مى كند؟ امام فرمود: فرشته به او حديث مى كند، گفتم: يعنى مى فرمائيد كه او پيامبر است؟ حضرت دستش را به علامت نفى تكان داد و فرمود: او همانند همراه سليمان و موسى است و يا مانند ذى القرنين است مگر به شما نرسيده كه رسول خدا فرموده است: در ميان شما مانند آنها است؟

و حديث ديگر ملخصش اين است: امير المومنين على عليه السلام كه قاتلش را مى شناخت و امور مهمى را كه براى مردم بازگو مى كرد، وسيله اين آيه مباركه " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " بود. و دو حديث ديگر، يكى اين است كه: اوصياء محمد "ص" " محدثون " اند و ديگرى: امامان، علماء راستگوى تفهيم شده محدث هستند.

حديث پنجم در معنى اين است كه: صدا را مى شنود و شخص را نمى بيند.

شيخ الطائفه در امالى خود صفحه 260از ابى عبد الله آورده است كه: على عليه السلام محدث بوده و سلمان نيز محدث بوده است. راوى مى گويد، گفتم: نشانه محدث چيست؟ فرمود: فرشته پيش او مى آيد و در دلش چنين و چنان ايجاد مى كند.

و نيز از ابى عبد الله عليه السلام آورده است: از ما كسى است كه در دلش وارد مى شود و بعضى ديگر دلش انداخته مى شود و برخى ديگر مورد خطاب قرار مى گيرد.

و از " حرث نصرى " آورده است كه او مى گويد: به امام ششم گفتم: چيزى كه از امام سوال مى شود و در آن باره چيزى پيشش نيست از كجا آن را مى داند؟ فرمود: در دلش وارد مى شود، يا در گوشش مى زند. و به حضرت گفته شد: هنگامى كه سوال شود چگونه جواب مى دهد؟ فرمود: از روى الهام و شنيدن و چه بسا با هر دو و " صفار " در " بصائر الدرجات " از حمران ابن اعين آورده است كه به امام پنجم عرض كردم: آيا به من نفرمودى كه: على عليه السلام " محدث " است؟ فرمود: چرا، گفتم: كى به او حديث مى كرد؟ فرمود: فرشته، گفتم: او پيامبر است يا رسول؟ فرمود: مثل او همانند همراه سليمان و همراه موسى و ذى القرنين است، آيا به شما نرسيده كه از على در مورد ذى القرنين پرسش كردند كه او پيامبر است؟ فرمود: خبر او بنده اى است كه خدا را دوست داشته خدا نيز او را دوست مى داشته، خير خواه مردم در راه خدا بوده و خدا نيز خير خواهش بوده است ".

و نيز از حمران نقل كرده كه او گفته است: به امام پنجم عرض كردم: موقعيت علماء "امامان" تا چه اندازه است؟ فرمود: همانند: مقام ذى القرنين و همراه سليمان و داود ".

و از " بريد " نيز نقل مى كند كه گفته است: به امام پنجم و ششم عرض كردم: مقام و مرتبه شما تا چه اندازه است و به چه كسانى از گذشتگان شباهت داريد؟ فرمودند: همانند همراه موسى و ذى القرنين "

و از عمار نيز نقل كرده كه گفته است: به امام پنجم عرض كردم: آنان "= امامان" داراى چه مرتبه و مقامى هستند؟ آيا پيامبرند؟ فرمود: خير، آنان دانايانند و منزلت آنان همانند ذى القرنين است در دانش و همراه موسى و همراه سليمان ".

داورى و انصاف

اينها كه بر شمرديم قسمت عمده روايات شيعه در باب " محدث " بودن خاندان عصمت و طهارت بود كه اين نوع روايت زياد است و در كتب شيعه پراكنده است.

و مفاد اين روايات، همواره جزء اعتقاد عموم شيعه در گذشته و حال بوده و فشرده آن چنين است: در ميان امت اسلام، همانند امم گذشته افرادى هستند " محدث "، امير المومنين و فرزندانش كه امامان بعد از اويند، همان دانايان و محدثونند نه پيامبر، و اين صفت منحصر به آنها و مخصوص به منصب امامتشان نيست، بلكه دختر پيغمبر فاطمه زهراء سلام الله عليها و سلمان فارسى نيز داراى اين مقامند، آرى همه امامان " محدثند " اما هر محدثى امام نيست و همانطور كه در سابق گفتيم: " محدث " كسى است كه حقائق را به يكى از راه هائى كه در روايات گذشته تفصيل داده شده بداند، اين است معنى محدث در نظر شيعه نه چيز ديگر.

و آخرين گفتار پيش شيعه و سنى درباره محدث همين است و بخصوص هر دو طائفه در اين باب همين ها بود كه گفته آمد، بنابر اين چنانكه ملاحظه مى كنيد: هيچ اختلافى ميان شيعه و ديگر مذاهب اسلامى در اين باره و جود ندارد، جز آنكه شيعه عمر را از " محدثين " نمى داند و اين هم به خاطر سيره خاص او در مورد علم است كه تاريخ براى ما روشن كرده است و فعلا در مقام بيان آن نيستيم.

آيا معقول است اين حقيقتى را كه مورد اتفاق شيعه و سنى در مورد " محدث بودن " است نسبت به طائفه اى فضيلت بزرك شمرده شود و نسبت به ديگران گمراهى و منقصت؟

با من بيا تا از دروغگوى حجاز "عبد الله قصيمى"، جرثومه نفاق و بذر افشان فساد در جامعه اسلامى بپرسيم كه چگونه در كتابش " الصراع بين الاسلام و الوثينه " نظر مى دهد كه: امامان اهل بيت بنظر شيعه انبياء هستند و به آن ها وحى مى شود و فرشتگان براى آنان وحى مى آوردند و شيعيان درباره فاطمه و امامان از فرزندانش همان چيزى را كه درباره انبياء قائلند، درباره آنان معتقدند "،

او در اين اظهار نظر به مكاتبه " حسن بن عباس " كه در كافى ذكر شده و ما در صفحات قبل آن را آورده ايم، استناد كرده است.

چرا اين مردى نمى فهمد كه اين افتراها و تهمت ها نسبت به امت بزرگى كه آراء شايسته اش جهانگير شده جز انكار مساله " محدث بودن " كه در قرآن مجيد آمده و تكلم كردن فرشتگان با امامان اهل بيت و ماردشان فاطمه عليهم السلام نيست در صورتيكه همه مسلمين در اين باره اتفاق دارند؟

آيا شيعه با قبول اصل " محدث بودن " مى تواند بگويد كه: عمر بن خطاب و ديگران طبق عقيده عامه پيامبرند و فرشتگان بر آنان نازل مى شده و وحى مى رسانده اند؟

اما شيعه هيچ گاه دروغ و تهمت را در عواطف مذهبى راه نمى دهد و از هيچ فردى از شيعه واقعى شنيده نشده است: بزرگى را متهم به دروغ و مطالب ناروا كند و حاشا كه امتى را به چيزهائى متهم كند كه از آن بدور است. آيا پيش روى اين مرد نصوص صريح شيعه مبنى بر اينكه امامان عليهم السلام عالمانند نه انبياء نبوده است؟

آيا صريح اين احاديث نبوده كه مثل امامان اهل بيت همانند مثل هامراه موسى و سليمان و ذى القرنين است؟

آيا در "کافي" همن بابي که او گفتاراما باقر و صادق عليهما السلام را عوضي نقل کرده نبوده است: " خداوند با قرآنتان کتاب هاي آسماني را پايان داده و با پيامبرتان نبوت را ختم کرده است "؟

چرا، تمام اينها در برابر ديدگانش قرار داشته، اما از کوزه برون تراود آنچه که دراوست و کسي که فرزند ناپاک روح اموي و حامل انگيزه هاي نادرست باشد، طبعا ملازم با پستي و رذالت است و ا زفحش و ناسزا بدور نخواهد بود، و ا زخصوصيات زادهء اموي اين است که همانند افعي نيش مي زند و هتک ناموس مسلمين مي کند و با زبان زشت به آنان حمله مي کند و به اهل بيت و شيعه اش پيروي از اسلاف ناپاک و پليدش افترا و تهمت مي زند.

و اينک نص گفتارش را در اينجا مي آوريم، تا انسان جستجو گر با بصيرت کامل بتواند مقاصد شوم و کوشش هاي پي گير اين مرد را در مورد ايجاد اختلاف ميان امت اسلام، و شق عصاي مسلمي' از راه دروغ و تهمت در يابد.

او در کتاب "الصراع " جلد 1 صفحهء 1 مي نويسد: " بنظر شيعه به امامان اهل بيت، وحي مي شود. در کافي گفته است: حسن بن عباس نامه اي به امام رضا نوشت و پرسيد: ميان رسول و نبي و امام چه فرقي است؟ او در جواب گفت: رسول کسي است که جبرئيل بر او نازل مى بيند و كلامش را مى شنود و وحى بر او نازل مى گردد، و نبى گاهى سخن را مى شنود و گاهى شخص را مى بيند و سخن را نمى شنود، و امام كسى است كه كلام را مى شنود و شخص را نمى بيند، امامان هيج كارى انجام نمى دهند، مگر با پيمان از خدا و فرمانى از او هيچ گاه از آن تجاوز نمى كنند. و نيز در كافى نصوص متعدده ديگرى در اين باره وجود دارد، پس امامان به نظر شيعه پيامبرند و به آنها وحى مى شود و رسول نيز هستند زيرا آنان همانند رسولان مامور به تبليغ چيزهائى كه به آنها وحى شده نيز مى باشند، و در جلد 2 صفحه 35 همان كتاب مى نويسد: در جزء اول اين كتاب گفته ايم: شيعه مى پندارد كه به امامان اهل بيت وحى مى شود و فرشتگان از ناحيه خدا و آسمان بر ايشان وحى مى آورند.

و گذشت گفتارشان كه: امامان، كارى نمى كنند و سخن نمى گويند مگر با وحى الهى و نيز گذشت كه: به نظر شيعه فرق ميان محمد و امامان از ذريه اش اين است كه: محمد فرشته اى كه برايش وحى مى آورد مى بيند، اما امامان وحى و صداى فرشته را مى شنوند، ولى شخص او را نمى بيند، و همين است فرق ميان نبى و امام، و رسول و امام پيش شيعه، و معلوم است كه اين در حقيقت فرق نيست.

پس امامان از اهل بيت پيش انبياء و رسولانند به هر معنائى كه براى آنها باشد، زيرا كسى كه نبى و رسول است، انسانى است كه خداوند رسالتش را به او وحى كرده و به او تكليف نموده كه آن را تبليغ و پخش نمايد، خواه وحى خدا به او با واسطه فرشته باشد يا نه و خواه واسطه را ببيند يا نه، بلكه تنها از او بشنود و درك كند، و به اتفاق ديدن فرشته دخالتى در حقيقت معنى و رسول ندارد و لذا مى گويند: رسول، انسانى است به او وحى شده و مامور گشته كه آن را تبليغ نمايد. و نبى انسانى است كه او وحى شده اما مامور به تبليغ نيست.

بنا بر اين ديدن فرشته دخالتى در حقيقت معنى نبى و رسول ندارد و اين واقعيتى است كه همه در آن باره متفقند. پس شيعه آنچه را كه درباره انبياء و رسولان معتقد است درباره فاطمه و امامان از فرزندانش نيز عقيده دارد. آنها مى پندارند كه: آنان معصومند و به آنها وحى مى شود و فرشتگان بر آنها با فرمان هاى الهى نازل مى گردند و براى آنان معجزاتى است كه كوجكترين آنها مرده زنده كردن است، چنانكه در بهترين كتاب هايشان "كافى" نصريح كرده اند "

انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون "

قطعا دروغ را كسانى كه ايمان بخدا ندارند نسبت مى دهند، اينان همان درغوگويانند ".

علم امامان شيعه به غيب

گفتگو در اطراف علم امامان از آل محمد صلوات الله عليه و عليهم از كسانى كه نسبت به شيعه و امامانشان كينه و دشمنى در دل دارند، شيوع پيدا كرده است.

پيش هر كدام از آنها گفتار عجيب و غريبى وجود دارد كه باطل را حق جلوه مى دهد و بدون بصيرت كافى در امور نظر مى دهد و بر جهالتش دليل مى آورد گويا كه شيعه در ميان مذاهب اسلامى به اين عقيده متفرد است و غير از شيعه كسى درباره امامى از امامان مذاهب چنان عقيده اى را ابزار نكرده است و لذا تنها آنان مستحق همه فحشها و ناسزاها هستند

چيزى را كه " قصيمى " در " الصراع " تحت عنوان: " امامان طبق عقيده شيعه همه چيز را مى دانند و آنان هر گاه كه بخواهند چيزى را بدانند، خداوند تعليمشان مى دهد، آنان مى دانند: چه وقت خواهند مرد، مردنشان طبق خواست آنها است، علم ما كان و ما يكون دارند و چيزى بر آنها پوشيده نيست " به هم بافته است در اين مورد براى تو كافى است.

او در صفحه " ب " از همان كتاب مى نويسد: " در كافى نصوص ديگرى نيز در اين باره موجود است.

امامان با خدا در علم غيب شريكند در صورتى كه همه مسلمين مى دانند كه پيامبران و رسولان در اين صفت با خدا شريك نمى باشند و نصوص كتاب و سنت و گفتار پيشوايان مذهب، در باره اينكه جز خدا كسى علم غيب نمى داند بقدرى است كه نمى شود همه آنها را در يك كتاب گرد آورد... "

حقيقت علم غيب

علم غيب يعنى آگاهى بر چيزهائى كه بيرون از ديد و حواس ظاهرى ما قرار دارند خواه مربوط به حوادث كنونى و يا آينده باشد، حقيقتى است كه همانند آگاهى بر امور ظاهرى براى تمام افراد بشر ممكن و مقدار است.

هر گاه كسى از حوادث كنونى و يا آينده كه فعلا قابل رويت نيستند تنها از رهگذر دانائى كه از سرچشمه غيب و شهادت خبر مى دهد آگاهى حاصل كند و يا از طريق دانش و خرد مطلع گردد چنين علمى نيز از علم غيب به شمار مى رود و هيچ مانعى از تحقق آن وجود ندارد.

مثلا مومنان بيشتر باورهايشان از قبيل: ايمان بخدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران و روز قيامت و بهشت و جهنم و لقاء الله و زندگى پس از مرگ و برانگيخته شدن و نشور و نفخ صور و حساب و حوريان و قصر هاى بهشتى و چيزهائى كه در آن روز واقع مى شوند و هرچه را كه مومن باور دارد و تصديق مى كند، جزء علوم غيب به شمار مى آيند و در قرآن كريم نيز از آنها تعبير به غيب شده است:

الذين يومنون بالغيب: " كسانيكه به " غيب " ايمان دارند "

الذين يخشون ربهم بالغيب: " كسانيكه از خدايشان در نهان مى ترسند.

انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب: " تنها كسانيكه از خدايشان در نهان مى ترسند مى ترسانى "

انما تنذر الذين اتبع الذكر و خشى الرحمن بالغيب: " تنها كسى را كه از قرآن پيروى