الغدير جلد ۹

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۹ -


كه در مكه اقامت داشت در هر شبانه روز هفت بار دور خانه خدا طواف مى كرد و در دو ختم قرآن مى نمود.ک

و اين عمل در مقام حساب چنين نتيجه مى دهد: طول هفتاد وهفت بار طواف مى شود ده فرسخ و با هر هفت بار طواف دو ركعت نماز مى خوانده كه مجموعا در شبانه روز مى شود: 280 ركعت نماز و دو ختم قرآن و ده فرسخ را رفتن

" نازلى " در " خزينه الاسرار " صفحه 78 مى گويد: از شيخ موسى سدرانى كه از اصحاب شيخ ابى مدين مغربى است نقل شده كه: او در شبانه روز هفتاد ختم قرآن مى كرده است، وى بعد از بوسيدن " حجر الاسود " قرآن را شروع مى كرده و در محاذات باب آن را تمام مى نموده و از لحاظ خواندن هم طورى قرآن را قرائت مى كرده كه برخى از اصحاب آن را حرف بحرف مى شنيده اند.

و نيز در صفحه 180 همان كتاب آمده است: شيخ ابو مدين مغربى يكى از سه تا و رئيس اوتادى است كه هر روز هفتاد هزار مرتبه قرآن را ختم مى كرده اند.

بخارى در صحيحش از ابى هريره و او از رسول خدا نقل كرده كه فرموده است: قرآن بر حضرت داود سبك آمد تا جائى كه فرمان مى داد مركوبش را زين كنند و پيش از زين شدن تمام قرآن را مى خواند،

و قسطلانى در شرح اين حديث گفته است: گاهى زمان كم داراى بركت زياد است در نتيجه در آن عمل زياد واقع مى شود و اين حديث دلالت مى كند كه خداوند متعال براى هر كسى از بندگان شايسته اش كه بخواهد زمان را مى بيجيد چنانكه مكان را. امينى مى گويد:

اينها كه گفته شد، جز افسانه هاى گذشنگان و بيهوده گوئى هاى پيشينيان نيست كه دستهاى اوهام آنها را نوشته است. با آنكه همه اينها در برابر چشمهاى ابن تيميه و پيروانش قرار داشته با اين حال از هيچ كدام از آنان كوچكترين صدائى در نيامد و به هيچ وجه اعتراضى نكردند در صورتى كه شايسته بود چنين افسانه ها و مطالب بى اساى در كتب افسانه نوشته شود "نه در كتاب هاى علمى و اسلامى" و يا در گودال هاى بيابان ها دفن گردد و يا در ميان درياها افكنده شود.

وا اسفا بر اين كتاب هاى بزگى شامل چنين خوافات و موهومات است، واى بر آن بزرگانى كه در برابر موهومات سر تعظيم فرود آورده و آنها را شايسته نقل در كتاب هايشان دانسته اند،

و اگر ابن تيميه مى دانست كه دقت كامل در اين باره، چهره واقعى اين شرمندگى را براى كسانى كه بعدا مى آيند، آشكار مى سازد، هر آينه در اين باره سكوت مى كرد و از نماز امير المومنين و امام حسين و حضرت زين العابدن عليهم السلام صرف نظر مى كرد و با ايراد گرفتن از آن دور عار و ننك نمى گرديد،

و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا لهم و اقوم:

" و اگر مى گفتند: شنيدم و اطاعت كرديم، و تو هم بشنو و بحال ما بنگر، هر آينه براى آنان بهتر و استوار تر بود "

محدث در اسلام

تمام مسلمين اتفاق دارند كه: در امت اسلام همانند امم سابقه افرادى هستند كه به آنها " محدث " مى گويند. پيامبر بزرگوار اسلام، چنانكه در صحاح و مسانيد از طرق عامه و خاصه آمده از اين واقعيت خبر داده است.

محدث، كسى است كه فرشته با او سخن مى گويد بدون آنكه پيامبر باشد و يا آنكه فرشته را ببيند، و يا آنكه در او دانشى بطريق الهام و مكاشفه از مبدا اعلى ايجاد شود، و يا آنكه در قلبش از حقائقى كه بر ديگران مخفى است پديد آيد، و يا معانى ديگرى كه ممكن است از آن اراده نمود.

على هذا بودن چنين كسى در ميان امت اسلام، مورد اتفاق تمام فرق مسلمين است نهايت آنكه اختلاف در تسخيص و شناخت اوست: شيعه، على و فرزندان گرامش را كه امامان بعد از او هستند " محدث " مى دانند و اهل سنت عمر ابن خطاب را.

و اينك به نمونه هائى از نصوص دو طائفه ذيلا توجه فرمائيد.

نصوص اهل سنت

بخارى در صحيحش در باب مناقب عمر بن خطاب جلد 2 صفحه 194 از ابى هريره و او از رسول خدا آورده است كه آن حضرت فرمود: " قطعا در ميان بنى اسرائيل كه پيش از شما زندگى مى كردند، مردانى بودند كه با آنها سخن گفته مى شد بدون آنكه پيامبر باشند، پس اگر در ميان امتم كسى از آنان وجود داشته باشد، او عمر بن خطاب است " ابن عباس گفته است: " من نبى و لا محدث ".

قسطلانى مى گويد: " اينكه رسول خدا فرموده است: اگر در ميان امتم كسى از آنان باشد " اين كلام و شرط را از روى ترديد نگفته است، بلكه به عنوان تاكيد فرموده است چنانكه مى گوئى: اگر دوستى برايم باشد او فلانى است.

منظور اين نيست كه او هيچ دوستى ندارد، بلكه اختصاص دادن كمال صداقت به اوست.

و هنگامى كه ثابت شد كه چنين حقيقتى در ميان غير امت اسلام وجود داشته پس بودنش در اين امت برتر، سزاوار تر خواهد بود.

قسطلانى در شرح گفته ابن عباس "من نبى و لا محدث" مى گويد: اين گفته تنها براى ابو ذر ثابت شده و پيش ديگران جمله " و لا محدث " ثابت نشده است و اين كلمه را سفيان بن عيينه در اواخر جامعش آورده و عبد بن حميد گفته است: ابن عباس چنين قرائت مى كرده " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث ".

بخارى در صحيحش بعد از حديث " غار " جلد 2 صفحه 171 از ابى هريره همين حديث را بدون اتصال سند چنين آورده است:" پيش از شما در امم سابقه، افراد محدثى بوده اند كه اگر در ميان امتم از آنها كسى باشد او عمر بن خطاب است ".

قسطلانى در شرحش جلد 5 صفحه 431 مى گويد: بخارى گفته است: محدث كسى است كه بدون داشتن منصب نبوت، حقائق بر زبانش جارى مى شود. و خطابى گفته است: چيزى در نفسش واقع مى شود گويا كه به او خبرى داده شده در اين حال گمان مى برد و بحق مى رسد، مى پندار و درست در مى آيد و اين مقام ارجمند، از منازل اولياء است.

و در شرح جمله " اگر در ميان امتم... " مى گويد: اين گفته رسول خدا بر سبيل توقع است گويا او آگاهى نداشته كه چنين چيزى واقع خواهد شد، ولى واقع گرديد و داستان " يا ساريه الجبل " و نظيرش مشهور است.

مسلم در صحيحش در باب فضائل عمر از عايشه و او از پيامبر اكرم آورده است " در امتهاى پيش از شما افراد " محدث " بوده اند و اگر در ميان امتم كسى از آنان باشد قطعا او عمر بن خطاب است ".

ابن وهب مى گويد: منظور از " محدث " كسى است كه به او الهام شده باشد.

ابن جوزى در " صفه الصفوه " جلد 1 صفحه 104 بعد از نفل اين روايت مى گويد: " اين روايت مورد اتفاق همه است " و ابو جعفر طحاوى در " مشكل الاثار " جلد 2 صفحه 257 بطرق مختلف از عايشه و ابو هريره آن را آورده است. و قرائت ابن عباس را در آيه مباركه 51 از سوره حج چنين نقل كرده است: " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " و گفته است " محدث " يعنى الهام شده.

آنگاه اضافه مى كند: عمر رضى الله عنه آنچه را كه مى گفته روى الهام بوده است و مى افزايد: از اين قبيل است آنچه را كه از انس بن مالك نقل شده كه عمر بن خطاب گفته است: در سه مورد خدا با من و يا من با خدا موافقت كرده ام:

1- گفتم، اى رسول خدا اى كاش مقام ابراهيم را براى خود مصلى قرار مى داديم؟ فورا اين آيه نازل شد: " و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى "

2- گفتم اى پيامبر خدا، افراد خوب و بد بر زنان شما وارد مى شوند خوب است كه به آنها دستور دهى كه خود را بپوشانند پس از چندى آيه حجاب نازل گرديد.

3- زنان آن حضرت نسبت به از اظهار غيرت كردند گفتم: اميد است خدايم چنانچه طلاقتان بدهد، زن هائى بهتر از شما نصيبش فرمائيد، آنگاه همين آيه نازل گرديد

امينى مى گويد:

اگر اين گونه مطالب از قبيل الهام باشد، پس فاتحه اسلام را بايد خواند،

آنان چقدر از شناخت حقيقت مناقب جاهلند كه حوادث لرزاننده اى چون حادثه فوق را جز فضائل مى شمارند در صورتى كه اگر خوب تعقل مى كردند مى بايد اين گونه گفتار را از عمر نپذيرند و آن را نادرست بدانند، زيرا اين گفته مقام نبوت را پائين مى آورد و منقصتى براى پيامبر بشمار مى رود.

نووى در شرح صحيح مسلم مى گويد: علما، درباره معنى " محدثون " اختلاف كرده اند:

ابن وهب گفته است: محدثون كسانى هستند كه به آنها الهام شده باشد.

و گفته شد: آنان كسانى هستند هنگامى كه درباره چيزى فكر مى كنند نظرشان صائب است گويا كه آنها ابتدا، خبردار مى شوند آنگاه فكرى كنند،

و نيز گفته شده: فرشتگان با انها سخن مى گويند. و نيز در روايتى آمده است: با آنها سخن گفته شده است.

بخارى گفته است: آنان كسانى كه حقيقت بر زبانشان جارى مى شود و قسمتى از كرمات اولياء از همين جا سرچشمه مى گيرد.

و حافظ محب الدين طبرى، در " الرياض " جلد 1 صفحه 199 گفته است: معنى " محدثون " با آنكه خدا داناتر است، كسانى هستند كه حقيقت به آنها الهام شده باشد، و ممكن است كه اين كلمه به معنى ظاهريش گرفته شود كه عبارتست از كسانى كه فرشتگان به آنها حديث مى گويند اما نه از راه وحى، بلكه بطريقى كه با آن اسم حديث اطلاق مى شود و اين خود فضيلت بزرگى است.

و قرطبى در تفسيرش جلد 12 صفحه 79 آورده است كه ابن عطيه گفته است: ابن عباس آيه 51 از سوره حج را چنين قرائت مى كرده است: " و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث " و اين مطلب را مسلمه بن قاسم بن عبد الله ذكر كرده و سفيان از عمر و بن دينار و او از ابن عباس روايت كرده است.

مسلمه گفته است: محدثين همپاى نبوتند "طبق قرائت ابن عباس"، زيرا آنان از امور غيبى عالى خبر مى دهد و به حكمت باطنى سخن مى گويند و گفتارشان با واقع مطابقت دارد و در گفتارشان معصوم از خطا و دروغ مى باشند، همانند عمر بن خطاب در داستان " ساريه " و براهين عاليه اى كه بدان تكلم كرده است.

حافظ ابو زرعه، حديث ابى هريره را در " طرح التثريب فى شرح التقريب " جلد 1 صفحه 88 چنين آورده است:

" بطور مسلم پيش از شما در ميان بنى اسرائيل مردانى بودند كه حقائق به آنها گفته مى شد بدون آنكه مقام نبوت داشته باشند و اگر در امتم كسى از آنها باشد او عمر بن خطاب است ". بغوى در " المصابيح " جلد 2 صفحه 270 و سيوطى در " الجامع الصغير " نيز آن را همينطور نقل كرده اند.

" مناوى " در شرح الجامع الصغير جلد 4 صفحه 507 از قول قرطبى چنين آورده است: " محدثون " بفتح دال اسم مفعول و جمع محدث به معنى الهام شده و يا داراى گمان درست. محدث كسى است كه در او بطريق الهام و مكاشفه از مبدا اعلى واقعتى القاء گردد و يا آنكه حقيقت بدون توجه، بر زبانش جارى شود و يا فرشتگان با او سخن بگويند بدون آنكه پيامبر باشد، و يا هنگامى كه نظرى مى دهد و گمانى مى برد چنان با واقع تطبيق كند كه گويا در آن مورد از عالم غيب به او خبر داده شده است و اين كرامتى است كه خداوند هر كدام از بندگانش را كه بخواهد بدان گرامى مى دارد و اين مقام ارجمندى است كه از مقامات اولياء خدا بشمار مى رود.

و اينكه فرموده: و اگر در امتم كسى از آنها باشد او عمر است، گويا كه او را در اين امر بى نظير دانسته و گويا كه او پيامبر است، از اين روست كه با لفظ اگر و با صورت ترديد آورده است.

قاضى گفته است: " و نظير اين تعليق در دلالت كردن بر تاكيد و اختصاص اين گفته است: اگر برايم دوستى باشد او زيد است " گويند نمى خواهد در صداقت او ابراز ترديد كند، بلكه مى خواهد بطور مبالغه آميز بگويد كه صداقت مختص به اوست و از او تجاوز نمى كند ".

قرطبى مى گويد: اينكه در روايت آمده " اگر در امتم كسى باشد... " دليل بر اين است كه چنين فردى بسيار كم است و اينكه هر كسى گمانش صائب باشد جزء " محدثين " نيست، زيرا چه بسيارى از علماء و مردم عوام هستند كه داراى حدس صائبى مى باشند و در آن صورت خصوصتى در خبر عمر نخواهد بود.

گرچه پيامبر اكرم بطور قاطع از محدث بودن " عمر خبر نداده است، اما قرائن قطعى زيادى تحقق آن را تثبيت مى كند از قبيل: داستان " يا ساريه كوه، كوه " و گفتار رسول خدا درباره عمر بدين مضمون " خدا حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است.و اين حجر گفته است: بعد از صدر اسلام، افراد " محدث " زياد بودند و فلسفه آن هم برترى اسلام بر ديگر امم است و چون در بنى اسرائيل پيامبران برانگيخته شدند و پيامبر ما خاتم انبياء است و نمى شود پيامبرى بعد از او برانگيخته شود از اين رو در عوض آن محدثون در اين امت زياد پيدا شدند.

نكته قابل توجه:

غزالى مى گويد: بعضى از عرفاء گفته اند: از برخى از " ابدال " درباره بعضى از " مقامات نفس " پرسيدم، او به طرف راست و چپش نگريست و گفت: خدا شما را رحمت كند چى مى گوئيد؟ آنگاه به سينه اش توجه كرد و گفت: شما چه مى گوئيد؟ آنگاه چواب سوال را داد، از او پرسيدم به چه جهت به طرف راست و چپ توجه نموديد؟ پاسخ داد: جواب سوالت را نمى دانستم از دو فرشته كه در دو طرفم قرار داشته اند پرسيدم آنان نيز بلد نبودند آنگاه از دلم پرسيدم آنطور كه پاسخ دادم به من خبر داد، بنا بر اين او از فرشته داناتر بوده است. غزالى اضافه مى كند: گويا همين معنى اين حديث است ".

انسان جستجوگر در كتب تراجم افرادى را مى يابد كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند از قبيل: عمران بن حصين خزاعى، متوفى در سال 52 هجرى كه درباره اش نوشته اند: فرشتگان حفاظت كننده را مى ديده و با آنها سخن مى گفته تا اينكه سوخت و داغ شد و. ابن كثير در تاريخش جلد 8 صفحه 60 آورده است كه: فرشتگان بر او سلام مى كردند تا آنگه داغ شد در ابن وقت سلامشان قطع گرديد، آنگاه پيش از چند لحظه قبل از مرگ دوباره پيشش آمدند و به او سلام مى گفتند.

و در شذرات الذهب جلد 1 صفحه 58 آمده است: " سلامى كه فرشتگان به او مى گفتند مى شنيد تا آنكه با آتش سوخت ديگر به مدت يكسال سلامشان را نشنيد پس خداوند به او لطف فرمود: دوباره اين نعمت را بر او ارزانى داشت ". حافظ عراقى در " طرح التثريب " جلد 1 صفحه 90 و ابو الحجاج المزى در " تهذيب الكمال " چنانكه در تلخيص التهذيب آمده: جريان سلام گفتن فرشتگان را به او نقل كرده اند.

ابن سعد و ابن جوزى در " صفه الصفوه " جلد 1 صفحه 283 و ابن حجر در تهذيب التهذيب جلد 8 صفحه 128 گفته اند كه: " فرشتگان با او مصافحه مى كردند ".

از جمله كسانى كه فرشتگان با آنان سخن گفته اند، ابو المعانى صالح متوفى در سال 427 ه است.

ابن جوزى و ابن كثير نقل كرده اند كه: ابو المعالى در ماه رمضانى گرفتار بيچارگى شديدى شد، تصميم گرفت برود پيش يكى از بستگانش تا مقدارى قرض بگيرد، او مى گويد: همينكه داشتم مى رفتم پرنده اى روى شانه ام نشست و گفت: اى ابو المعالى، من فلان فرشته ام، به آنجا مرو، او را پيش تو خواهيم آورد، او مى گويد: فردا همان مرد پيشم آمد.

ابو سليمان خطابى مى گويد: رسول خدا فرموده است: " در امتهاى پيشين مردمى بودند " محدث " و اگر در امتم كسى باشد او عمر است " و من مى گويم: اگر در اين عصر كسى باشد او ابو عثمان مغربى است.

و از اين قبيل است سخن گفتن " حورا " با " ابى يحيى ناقد " خطيب بغدادى و ابن جوزى از " ابى يحيى زكريا ابن يحيى ناقد " متوفى در سال 285 ه نقل كرده اند كه او گفته است: از خدا با چهار هزار ختم قرآن حوريه اى خريدم هنگامى كه در ختم آخر بودم خطابى از حوريه اى شنيدم كه مى گفت: " تو به عهدت وفا كردى و اينك من همانم كه مرا خريدى ".