الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۲۳ -


- هجوم آوردند براى بيعتى که اكمال دين و اتمام نعمت الهى در آن بود.

قصيده ديگر هم در ياد روز غدير، سروده، از آن جمله:

- خواستى نصوص امامت را ابطال و اجماع صحابه را تاييد كنى.

- آيا براستى سخن رسول نشنيدى كه روز غدير، به چه آئين طنين افكند؟

- هلا اين سالار شماست، طاعتش بجان بپذيريد.واى بر نافرمان

- بدو گفت: توئى برادر من، چونانكه هارون برادر موسى بود، و او خرم گشت.

- بدوگفت: توئى دروازه شهر دانشم، هر كه خواهد بهره ياب گردد.

- و شما را گفت: على بهترين داور شماست، و شما بدادگرى هر كس گردن نهاديد.

- هنگام تبليغ سوره براءت، خدا پيشواى امت را معرفى كرد.فريبت ندهند.

- در قرآنش،جان رسول ناميده روز مباهله، وه چه با خشوع آمد.

- آن روز كه ميان ياران، برادرى استوار نمود، او را به برادرى خود سرافراز فرمود.

- آن روز كه مرغ بريان به انتظار بماند و پيامبر حق، خدا را بازارى بخواند:

- پروردگارا برانگيز آنكه به درگاهت محبوبتر است تا در كنارم بر اين سفره نشيند.

- نيايش پيامبر به پايان نرسيدكه على آمد و باز گرديد.

- سه نوبت، و آخر بار، در را بكوفت و از جاى بركند.

فقال النبى له ادخل فقد اطلت احتباسك يا ذا الصلع

- پيامبرش فرمود: درآى كه دير آمدى اى اصلع.

- گفت: اينك سومين نوبت است كه آمدم و خادمت عذر آورد.

- با خشم به خادم نگريست: از چه برادرم را باز گرداندى؟

- بكيفر اين كردار، پيسى فاحشى به صورت او نمودار گشت در ميان ابرو. - حال، از چه برگزيديد، جز آنرا كه خدايتان برگزيد و بپروريد.

- كجا با اين نصوص برابر آيد، اجماع كنيه وران جاه طلب؟

قسمتى از قصيده ديگر كه در ثناى حيدر سروده:

- سوال كردى از " حيدر " و مرا مشكل افتاد، پاسخ اين سوال در حد من نيست.

- خدايش همنام خود على ناميد، از اين رو در مقام و رتبه، سر به فلك سائيد.

- خدايش از جهانيان برگزيد، و بر شاهراه حقيقت چون علم هدايت بر كشيد.

- روز غدير، براى او، پيمان طاعت گرفت، پيمانى استوار و زفت.

- و آن روز كه مصطفى در ميان اصحاب عقد برادرى بست، وصى او برادر و همتا گشت.

- دامن حقيقت را از لوث ضلال و حيرت شست، از اين رو پاى بر فرق جواز نهاد.

- فرشتگان آسمانش، حيدر فاروق نام كردند، بفرمان ذو الجلال.

- پيش از همگان، رسالت احمد را از جان و دل تصديق نمود - از اين رو نامش صديق بود.

- اگر ديگران مدعى اين اسامى و القاب اند، بايد كه گواه موثقى آرند.

به حديثى اشاره دارد كه در جلد دوم ص 314 - 312 و جز سوم ص 187، بدين مضمون گذشت كه على صديق اين امت و فاروق آنان است.

باز هم قصيده دگر:

- اى تك سوار صحرا كه شترت سبكبال و تازان مى رود، و اشتياق پيشاپيش آن.

لله ما احظاك من رجل له عند الغرى لبانه لا تمنع

- خدارا، چه كاميابى عظيمى نصيبت گشت، هر كه سوى نجف آيد حاجاتش رواست.

- پرتوانوارش بر جان دلت بتابد و فروغ ولايتش دميدن گيرد.

جدث به نور الهدى مستودع فى ضمنه العلم البطين الا نزع

- مزارى كه مشعل فروزان هدايتش در بر است، و پرچم علم و طهارتش بر در.

- مزارى كه نسيم خوشبويش دليل زائران است و نور تابانش راهبر آنان.

- مزارى كه عرصه آن بوستان دلاويز مومنين است و دلهايشان مشتاق آن سامان.

- مزارى كه در آن رضوان و آمرزش جاى گرفته و هم ايمان و فضيلتى كه انتظار توان برد.

- مزارى كه فرشتگان عالم به طواف آن احرام بندندو مناسك زيارت در آن جمع يابند.

- برخى با خضوع، در برابر فضل آن مقام بپا خاسته و برخى در سجود و ركوع.

- به آرامگاهش كه فرا رسيدى خاك آن در ببوس، با قلب خاشع و اشك ريزان.

- بگو: درود بر تو اى سالار آزادگان كه كردارم بر او نمايان و سخنم را شنواست.

- شرفياب گشتم تا ديدارت كنم، سلام گويم و شرط ولايت بجاى آرم، اى صاحب اقتدار.

- باشد كه روز رستاخيز شفيعم باشى، هواى توام در دل بود كه سويت شتابان گشتم و اين عشق تو است كه شفيع درگاهت ساخته ام.

- شگفتا از اين كوران كه نور ولايتت نبينند، با آنكه چون خور درخشان و تابان است.

- گويا، آنچه را مهيمن عزيز در قرآن فرا خوانده، نشنيده اندو در نيافته اند.

- نه اين است كه پيروى راهنماى هدايت شايسته تر است، همانكه نجات بخش است؟ - مگر اوهمان حصارى نيست كه ميان منافق و مومن حجاب شود، و دروازه دارد كه نالايقان را با گرز آتشين برانند؟ - همان دروازه كه داخل آن رحمت الهى است و بيرون شكنجه رسوا؟

- نابخردانه، راه رشد و صلاح را پس از پيامبرشان ترك گفتند و در گمراهى سر خورده تباه شدند.

- آنكه از افتخارات آزادگى دم زند، كجا تواند با او برابر شود كه در كودكى بر جهانيان سرور گشت.

- بخدا سوگند وصى پيامبر، در اثر خوارى از پاى ننشست، آنها خوارتر از اين بودند.

- بلكه مى خواست حجت الهى بر آنان تمام و در دنيا و آخرت رسواى همگان باشند.

- روز غدير، با او راه خيانت گرفتند و بيعت او را ضايع گذاشتند.

- اى فرمانده بهشت و دوزخ به عشقت سوگند، سوگندى راست كه از دل مومن پاك خيزد.

- توئى " صراط مستقيم" بر گذرگاه دوزخ، اى على ما را در پناه خود گير!

- برستاخيز، جام آب حيات، خنك و گوارا در دست تو است، دوست را سيراب و دشمن را محروم سازى.

- كليد دوزخ و بهشت در دست تو است، اين يك در آتش سوزان و آن يك را در بوستان جاى دهى.

- من عشق تو را در دل كاشتم، هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت.

باز هم غديريه در ستايش اميرالمومنين: - على در بارگاه خداوندگارش گرانقدر و والاست،گرچه ملامت سرگشتگان فراوان است.

- على دستاويز محكم الهى است، هر كس بدان چنگ يازد، از گسستن باك ندارد.

-چه شبهاى تار، سرگرم راز و نياز، و چه روزهاى گرم سوزان روزه دار؟

- در چه گردابهاى مرگ خيزى كه فرو رفت و چه اركان دينى كه برافروخت؟

- از اين رو پيامبرش از جهانيان ببرادرى بر كشيد، وه چه بهره شايان و چه رستگارى؟

- و روز غدير، بر همگانش ميرو سالار نمود، و از آن پيش امامى بودمقتداى انام.

هو المختلى فى بدر اروس صيدها كما تختلى شهب البزاه حمامها

- در پيكار " بدر " سرهاى دليران را كند، چونانكه شاهين تيزچنگال سر از تن جوجگان.

- صاحب افتخار " روز خيبر " و آن پرچمى كه مرد سياه چرده با رسوائى شكست باز آورد.

- فرمود: فردايش به مردى سپارم كه لبيك گويان حق و حرمت آن نگهدارد.

- فرمود: پرچم مرا برگير، و مردانه راه خيبر پيش گير، تا پرچم من در دست تواست، بيم هزيمتش نيست.

- امير المومنين دامن مردى به كمر زد و با پرچم رسول رهسپر گشت، نصرت الهى پيشاپيش آن.

- در دژ را بركند و كنارى فكند، و دشمنان را شربت مرگ چشانيد.

- مرحب خيبرى كه قهرمان دليران بود.بخون كشيد، و دماغ يهوديان را به خاك ماليد.

- از او پرس كه در " سلع " چه كرد و چه دمارى از روزگار " عمرو " بر آورد آنگاه كه آتش جنگ شعله ور بود.

- و دلهاى دليران مى طپيد و زبانها از ترس در كام مى جنبيد.

- در برابرش كس قد مردانگى افراشت كه با شمشير تيز، پردگيان او را در ماتم گذاشت.

- فرمود: اى على توئى كه پس از من با تاويل قرآن با سركشان پيكار خواهى كرد:

- از اين رو با " ناكثين " كه عهد او در جمل شكستند، جنگيد.روز صفين از " قاسطين " دمار كشيد.

- و درروز " نهروان " خون " مارقين " بريخت، و سرها از پيكرها فرو ريخت.

باز هم غديريه در ثناى امير المومنين صلوات الله عليه:

ولاء المرتضى عددى ليومى فى الورث و غدى
امير النحل مولى الخلق فى خم على الابد

- مهر مرتضى اندوخته اين جهان است و هم فرداى من.

- شاه خوبان، سالار جهانيان، در غدير خم براى ابد.

- آن روز كه به دستور حق، دست ها كشيده با او پيمان بستند.

- همتاى مصطفى در شرف و مقام، نه بيش و نه كم.

- " جنب الله " در كتب آسمانى، وديدبان يكتاى صمد.

- مادر گيتى مانندش را نزايد، نه.و نه زائيد.

مجلى الكرب يوم الحرب فى بدر و فى احد و خيبر و النضير كذا و سلع خندق البلد

آنكه روز نبرد، غبار غم از چهره ها زدود: روز " بدر " و " احد ".

- روز " خيبر " و يهود بنى نضير، همين سان، و در كوه " سلع " خندق بلد

- هاى و هوى جنگ كه بالا گيرد، با قلبى آرام و استوار. - دلاوران ياوه گردند از بيم شيرمرد، يكه سوار

- جانها به لب آمده در گرو نفسها و نفسها به شمار.

- از هيبت و صولتش نعره ها خاموش، گويا ديارى نيست در ميان.

- تنها چكاچك شمشير است كه بر كله خود نوازد يا بر درع وخفتان.

عبدى، شاعر مورد نظر، غديريه هاى فراوانى را درد، كه باز هم برخى بيايد و از بقيه صرف نظر مى گردد.

شرح حال شاعر

ابو الحسن، على بن حماد بن عبيد الله بن حماد عدوى عبدى بصرى.

حماد، پدر شاعر، نيز از شعراى اهل بيت است، چنانكه فرزندش - همين عبدى مورد نظر - در قصيده اى ياد كرده:

- اين كمينه بنده شماست " على " نام و نيز پدرش " حماد " اديب، بنده شما بود.

- پدرم پيش از من در رثاى شما شعر سرود و مرا گفت از اين راه سر نتابم.

شاعر ما از بزرگان شيعه و دانشمندى است يگانه، از صدرنشينان بزم ادب و حافظان حديث كه با شيخ صدوق و امثال او معاصر بوده است." نجاشى " عصر او را درك كرده و در رجالش مى نويسد كه او را ديده ام. ولى تاليفات ابو احمد جلودى بصرى، درگذشته سال 432 را، با يك واسطه ازوروايت مى كند كه شيخ ابو عبد الله حسين بن عبيد الله غضائرى، درگذشته سال 411 باشد.

در ين صورت، شاعر ما عبدى از مشايخ غضائرى است كه در سلسله اجازات نامى معروف و شهرتى بسزا دارد، و از اساتيد محدثين است، و در جلالت قدر شاعر و توثيق و مهارت او در علم حديث، همين بس كه مانند غضائرى شيخى سترك از او روايت مى كند.

و اما در فن شعر، بى ترديد از شهسواران خطه سخن است كه پرچم فصاحت بر سر هر كوى و برزن افرواخته و با علم بلاغت در ميدان شعر و ادب تاخته، كلمات شاهوارش در صفوف فشرده منظم، و قصائد آبدارش چون درج گهر منتظم، نامش در الفباى رجال و ادب مذكور، و شعرش در معاجم ادبى مسطور است.

در مدح و ثنا، سوك و رثاى اهل بيت، فراوان شعر سروده و خوب هم از عهده بر آمده، و در ستايش آنان، چنان داد سخن داده و بى پروا به ميدان دشمن تاخته كه ابن شهر آشوبش از جانبازان و مجاهرين شعراء اين خاندان شمرده است.

اشعار او را، از مديحه و ماتم، علامه سماوى در يك دفتر جمع آورده و از 2200 بيت افزون آمده، بيشتر چكامه هايش گواه سخندانى و سند پيشتازى او در فن معانى و دليل نقش آفرينى او در نكته سنجى و قافيه پردازى است، چونانكه از بضاعت وافرش در علم و دانش و مهارت و بصيرتش در فن حديث خبر مى دهد. و اينكه هر چه داشته، در راه نشر فضائل خاندان حق "آل الله " بذل كرده، حقائق و واقعيات پشت پرده را از اينجا و آنجا در شعر خود گرد آورده و آنچه در كتاب خدا و سنت پيامبر يافته در نصرت مذهب حق انتشار داده و همگان را به شاهراه هدايت خوانده است.

از اين رو شعرش از بافندگى و خيال پردازى بدور است، بلكه بايد گفت: زبان استدلال و مخاصمه داشته و تنظيم كننده شواهد و اسناد و گوياى مذهب علوى اوست.

نجم الدين عمرى در كتاب " مجدى " در شرح زندگى زيد بن على بن الحسين مى نويسد: ابو على ابن دانيال كه از خويشان من بود - خدايش رحمت كناد - قصيده بر من خواند كه شيخ ابوالحسن، على بن حماد بن عبيد عبدى، شاعر بصرى - رحمت خدا بر او باد - سراينده قصيده، خودش بازگو نموده و بر او قراءت كرده بود:

- ابن حماد گويد: جوانى بر من در آمد و گفت: اگرنشناختم، معذور دار.

- دل هواى تو داشت كه خدمت رسد و از راى و زين تو بهره ياب شود.

- مى خواهم سوالى مطرح كنم تا فائده برده باشم، گفتم: بپرس كه جوابى محكم و استوار خواهى شنيد.

- گفت: مسئله امامت از چه نزد شما ويژه جعفر گشت نه زيد و يا دگران؟

- گفتم: از جانب خداى بزرگ، نصوص قطعى بر امامت پيشوايان رسيده.

- كه شمار امامان دوازده است، اين گفت خاتم پيامبران است هادى امم.

- نه يكتن بيش و نه كم، مانند دوازده ماه سال.

- درست مانند رسالت كه ويژه پيامبران است، همين سان امامت ويژه اين خاندان.

نجم الدين گفته: اين سخنى است استوار، و برهانى محكم، از اين رو كه نياز بشر به امام و پيشوا - يعنى خليفه - همچون نياز آنان به پيامبر است، چه جانشين پيامبر است كه بايد سنت پيامبر را درهر عهد و زمان برقرار دارد.

بر مى گرديم به دنباله شعر ابن حماد - رحمه الله:

- گفت: امامت، مقرر نخواهد گشت جز براى آنكه با شمشير آخته قيام كنند.

- از اين رو " زيد " حائز اين مقام است نه جعفر، بهوش آى و فكر كن.

نجم الدين گفته: در اين شعر نام جعفربه فتح راء آمده و اين مسلك كوفيين است در منع صرف:

فلذلك زيد حازها بقيامه من دون جعفر فادكر و تدبر

-گفتم: با اين مقياس، على وصى پيامبر،بهره از خلافت نخواهد داشت، بلكه اين منصب بايسته عمر است.

- كه از شمشيرش كسى در امان نماند.اين بافته دروغزنان است.

- بر همين اساس، حسن شهيدسبط پيامبر، امامتش باطل است چه او شمشير بر زمين نهاد.

- عابد سجادهم بظاهر نه دعوى امامت داشت و نه شمشيربركشيد، چون ياور نداشت.

- آيا صحيح است كه جعفر دشمنانرا بر خود بياشوبدو دعوت خود را علنى سازد با اينكه مامور نشده؟

نجم الدين گفته: منظور شاعر اين است كه زيد ماموريت داشته.

- گواه مطلب، فرمايش جعفر است، آنگاه كه در مرگ زيد تسليتش گفتند.

- اگر عمويم زيد پيروز مى شد،بخدا سوگند كه به عهدش با ما وفا مى كرد. ولى پيروز نگشت.

ابن حماد در اين دو شعر به حقيقتى اشاره دارد كه از قول حافظ مرزبانى و " كشى " در جلد دوم ص 221 و جلد سوم ص 70 گذشت.

ولادت و وفات

به تاريخ ولادت و وفات شاعر هيچيك واقف نگشتيم، ولى مى بينيم نجاشى كه او را درك كرده و از او روايت نكرده، در صفر سال 372 متولد گشته و استادش جلودى كه شاعر ما از او روايت كرده، هفدهم ما ذيحجه سال 332 درگذشته، از اين قرينه مى توان بدست آورد كه شاعر ما عبدى در اوائل قرن چهارم متولد گشته و اواخر همان سده ديده بر جهان فرو بسته است.

در يك مجموعه خطى بسيار قديمى، قصيده از ابن حماد بدست آورديم، كه برخى ابيات آنرا ابن شهر آشوب به عبدى كوفى |سفيان بن مصعب| منسوب داشته كه شرح حالش در جلد دوم ص 294 گذشت، ديگران هم مانند بياضى در "صراط المستقيم " از ابن شهر آشوب تبعيت كرده اند، كه صحيح نيست، قصيده اين است:

اسائلتى عما الاقى من الاسى سلى الليل عنى هل اجن اذاجنا؟

- اى كه از رنج درونم پرسى، از شب تار پرس: آيا ديوانه ام؟

- تا خبرت دهد كه شعله هاى عشق در وجودم شعله كشد، چون شعله خاموشد شعله دگر بيفروزد.

-مى گوئى: شب گويا نيست، پيكر نزارم بنگر و حال درونم واپرس.

- اگر باز هم ترديد كنى.جانم فدايت، از سيلاب اشكم پرس كه ديده ام را