الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۸ -


- آنها پيش تاختند، منهم دلوم را دور سرم چرخاندم، ولى متاسفانه بر سر خودكوبيدم.

- اى شيرمردان، پس كلمه هم را نشانه بگيريد، كه اين بازى، كليد نشاط است.

- غافل مشويد كه سينه ها را از كينه ها پاك كند.

- اين بازى مانند " بخور " فضاى مجلس را معطر كند از اين " بخور " ملال مگيريد.

- بخدا سوگند كه هر گاه موقع سحرى به ياد دوستان افتم، جايشان را خالى مى كنم.

- و هم اندوهگين شوم چه همينكه نزديك شد ديزى بپزد.

- رفتند.با اينكه خودشان فطير كرده بودند، از خوردن فطير باز ماندند.

لا و الذى نطق النبى بفضله يوم الغدير
ما للامام ابى على فى البريه من نظير

- نه بجان آن سرورى كه رسول خدا در روز " غدير " زبان به ثنايش گشود.

- سرورمان " ابو على " در جهان بى نظير است.

شرح حال شاعر و نمونه اشعارش

- ابو حامد، احمد بن محمد انطاكى، ساكن مصر، معروف به " ابو رقعمق " يكى از سرايندگان مشهور و كار آمدان فنون شعر است، در اسلوب سخن و سبك بديع چنان پيش تاخته كه ميدان وسيعى را پشت سر نهاده، جز اينكه گاه شوخى را با جد در آميخته است.

جوانى را در شام بوده، بعد به مصر رفته و شهرتى عالمگير بدست آورده و در علم و ادب مكانتى عظيم يافته است: شاهان و رهبران و سروران مصر راثنا گفته و از جمله: معز، ابو تميم معد بن منصور بن قائم بن عبيد الله مهدى، و فرزندش " زفر " عزيز مصر و "حاكم " فرزند عزيز، و " جوهر " سرهنگ سپاه، و " وزير " ابوالفرج يعقوب بن كلس و امثال آنان.

در مصر، با جماعتى از بذله بافان و شوخ طبعان مصادف شد، و در شوخ سرائى و هزل باقى افراط كرد تا آنجا كه لقب " ابو رقعمق " به او بسته شد، گاهى گفته ميشود كه خودش اين لقب را ساخته و اين خود اوست كه در شعرش صريحا اظهارمى درد كه با ديوانگى هم پيمان است:

- از خدا آمرزش طلبم از سخن عاقلانه اى كه بر زبان راندم، فرزانگى شان من نيست.

- نه بان خدائى كه تنها مرا از ميان خلق بر سر زبانها افكند و به ديوانگيم وا داشت.

اين دو بيت، از قصيده اى است كه خاطراتش را در شب " تنيس " در آن بازگفته و آن نام شهرى است در مصر كه روزگارى مهد تمدن بوده و پانصد محدث صاحب قلم در آن حديث مى نوشت.آغاز قصيده چنين است:

ليلى بتنيس ليل الخالف العانى تفنى الليالى و ليلى ليس بالفانى

سروده دارد كه كاملا از افراط او در ديوانگى و خل بازى حكايت مى كند:

- بس كن از نكوهش و عتابت اى معشوقه پرچانه.من اين خل بازى و مسخرگى را با هيچ مقامى عوض نخواهم كرد.

- موقعى كه ترانه هاى خارجى سر كنم و گروه جاكشان دنبالم روان باشند گويا - كشيش ديرى باشم كه سحرگاه، تلاوت خود را با آواى خوش برگروه كشيشان به پايان برده است.

- من خل شده ام و استاد اين فنم، با هيچ عنوانى نامبردار نشوم جز " خداى مسخره ها ".

- علت آن است كه ديدم فرزانگى بى ارج مانده، منهم براى اهل زمانه، خل - بازى و مسخرگى آوردم.

و در قصيده ديگرى گويد:

- آنچه خواهى خل بازى و مسخرگى دارم،و هوسى كه مقدار كمش اكسير حماقت و خل بازى بسيار است.

- شاعران زيادى در طلب آن شدند و دست نيافتند، چگونه بر آن دست يابند كه بايد از پلهاى زيادى بگذرند.

- من از خل بازى و حماقتم قدرانى مى كنم، چه بدين وسيله پرچم خود را در آفاق جهان افروخته ام.

- و آنرا با هيچ دوستى و نه با هيچ عوضى برابر نخواهم كرد، ابدا.ديگران اند كه از ترك حماقت معذوراند.

- ايرادى در وجود من نيست جز اينكه هر گاه به نشاط آيند و من باشم چندان بر سرشان بكوبم كه شكاف بردارد.

و درقصيده ديگرى گويد:

- گوشت به من باشد، بر من خرده مگير از زياد و كم.

- و كوچك و بزرگ و نازك و كلفت.

- همانا با خل بازى و ديوانگى از فرزانگان برديم.

- خدايش در نعمت بپرورد و نگهدارد هر كه عقل و بى مايه است.

- هر چه بجويند مانند من احمق و كم خرد نخواهند يافت.

- هر گاه ياد من افتند، خواهند گفت: استادما طبل طبلها است.

- استاد ما استاد است ولى نه استادى خردمند.

- بيشتر اشعارش محكم و خوب است، بر روش" صريع الدلاء " و " قصار بصرى " چنانكه ابن خلكان گويد، و به سروده اش در فنون ادب استشهاد شده آن طور كه در باب مشاكله در كتاب تلخيص و ساير كتب ادبى ياد شده، در كتاب تلخيص باين شعرش استناد كرده است.

قالوا: اقترح شيئا نجد لك طبخه قلت اطبخوا لى جبه و قميصا

سيد عباسى در ج 1 " معاهد التنصيص " ص 225 گويد: اين شعر، سروده ابو رقعمق شاعر است، از زبان شاعر نقل

شده كه مى گفت: چهار نفر دوست گرامى داشتم كه در روزگار كافور را خشيدى نديم و همدم بوديم، يك روز سرد، پيك آنان آمد و گفت: دوستانت سلام مى رسانند ومى گويند: امروز صبح بزمى ترتيب داده ايم و گوسفندى فربه كشته ايم، هر چه هوس دارى بگو كه برايت بپزيم من كه ديدم لباس گرمى ندارم كه از سرما نگهبان باشد، به آنان نوشتم:

- دوستانم صبح زود، در فكر چاشت شدند وپيك آنان پيغامى ويژه آورد:

- گفتند:پيشنهاد كن هر چه خواهى برايت بپزيم،گفتم: براى من يك جبه و يك پيراهن بپزيد.

گويد: پيك با رقعه رفت، من فكر نميكردم ولى بزودى برگشت و چهار خلعت آورد با چهار كيسه زر كه در هر يك ده دينار زر سرخ بود، يكى از خلعت ها را پوشيدم و روان شدم.

ثعالبى در ج 1 " يتيمه الدهر " از ص 269 تا 296 به شرح حال او پرداخته و چهار صد و نود و چهار از سروده هاى او را ياد كرده و در ثنايش گفته:

" يگانه دوران بود و چكيده احسان.و از آن چكامه سرايان كه با طبعى روان در ميدان جد و هزل گوى فضل در ربود، مديحه سرائى بود بنام و فاضلى نيك انجام و در شام همانند ابن الحجاج درعراق ".

شايد تشبيه كردن شاعر به ابن الحجاج، از نظر تشيع او باشد، چه شيعه گرى ظاهرترين و مشهورترين خصال ابن الحجاج است، و هر كه او را شناسدبا محبت و ولايت اهل بيت وحى - كه سلام خداى بر آنان باد - مى شناسد، خصوصا ترشروئى و خشونت او با دشمنان حق و بد گوئى و تند زبانى با آنان.

از اين رو اساس تشبيه كه بر اخص و اشهر اوصاف مشبه به، پايه گزارى شود اقتضاء دارد كه شاعر ما ابو رقعمق نيزدر تشيع همانند ابن الحجاج و يا نزديك بدو باشد، علاوه بر اينكه صاحب" نسمه السحر فيمن تشيع و شعر " او را در شمار شيعيان شعر پيشه ياد كرده و فصلى مشبع و طولانى در شرح حال او آورده است.

البته ابو رقعمق با ابن الحجاج، در شيوه شعر سرائى بر يك روش ميرفته يعنى هميشه جد را با شوخى و هزل در ميآميخته و خل بازى و لودگى براشعارش غلبه داشته و جدا بعيد نيست كه ثعالبى همين نكته را منظور نظر داشته.

بارى.از سروده هاى او، قصيده اى است در ثناى يكى از ممدوحين خود از سادات علوى، و از جمله:

- و شگفت است با اينكه " حسي " دستى دارد به جود و بخشش گشاده و ريزان.

- نوشابه ام در خدمت او ناگوار است و بهارم خشك و بى باران.

-بارگاهى دارد كه بدان پناه برند و ساحتى سبزه و آبادان.

- هر گاه ابر آسمان از بارش دريغ كند، بارانى است پر فائده و شايگان.

- و پناه ما در حوادث زمانه " رسى " است و در روز سختى ام به ساحت او گريزان.

-سرورى كه سر رفعت به آسمان سوده، گواه عزت و شرفش نجابت پدران.

- بارگاه شرفش در آسمانها باشد فوق كهكشان.

- از شرافت همينش بس كه از نسل مصطفى است و زاده على شاه مردان.

- مرتبه اى كه در عزت سر به فلك كشيده ما فوق رتبت دگران.

- افتخارى كه هيچكس منكر نيست از عجمان و تازيان.

- اين شمائيد كه در شانشان نازل شده اخبار آسمان.

- هر آن مقنبتى كه در جهانيان يافت شود، انتسابش بشما خاندان.

- در ميدان نبرد، با زور بازوى شما جلوه فروشد، شمشير بران. - و در مكتب معارف، بيان شيواى شماست پرده گشاى راز عرفان.

- و در روز جنگ كه نيزه ها درهم پيچد شمائيد برطرف كننده احزان.

و در قصيده ديگرى گويد، با اين آغاز:

- اندوه عشق را آشكار كرد، زانكه كامش بر نيامد.

- شيدائى كه درد عشقش بزانو در آورده اميد شفا نباشد.

- چنان نحيف و لاغر گشته كه گويا به چشم نيايد.

- اگر لاغرى كسى را از ديده ناپديد مى كرد، هم او بود.

- و در همين قصيده مى سرايد:

- وه كه چه سرورى است " رسى " كه همگان به سروى او خوشنود اند.

- خداوند دشمنانش را، در حوادث زمانه برخى او سازد.

- بخدا سوگند، هر كه در بارگاهش جا سازد، به دولت وثروت دست يابد.

- كيست كه در مقامات عاليه همرتبه و همتاى او باشد.

- بالاتر از آن است كه در سرورى و عظمت به پايه او رسند.

- شاهى كه تابوده، با قدرت و صولت از حريم خود دفاع كرده.

- درياى جود و كرم كه ساحلش ناپيداست.

- هر كه از جهانيان اميدش به " ابراهيم " باشد نااميد نيست.

- نه. و نه از حوادث روزگار ترسد، اگر پا پيچ او گردد.

- كسى كه زمان از اوامان خواست و او امانش داد.

- چگونه نستايم كسى را كه هيچكس از خان كرمش بى بهره نيست.

و از بهترين چكامه هايش اين قصيده اوست كه باز هم زبان به ستايش گشوده:

- سخنش را شنيديم، پوزشش را پذيرفتيم، گناه و لغزشش را بخشيديم.

- هر سخنى مخاطبى دارد، ولى روى سخنم با تو است، درست بشنو اى همسايه.

- آن كه با او راه آمد و شد باز كرده اى، هميشه و هر گاهش ببينى بند قبايش باز است. - مى داند وجودش عذاب و شكنجه است كه براى ديده تماشائيان مهيا كشته.

- خداوند، پرده آزرمش را دريده و رواست كه شما پرده هاى دگرش را بدرانيد

- با نگاهش مرا جادو كرد، و هر نمكين پسرى نركس چشمش جادو است.

- آن كه جفا آورده و دورى گزيده، چه مى شد كه با خوشنودى راه آشتى مى گرفت.

- با دورى و جفا مرا شكنجه و آزار داده، با وجود اين خواهان اويم.

- هميشه، خدا نكند چنين دوستى را از دست بدهم كه جوار او را خواهانم و از جفايش بيزار.

در قسمت ثنا و ستايش گويد:

- براى عزيز مصر، دشمنى باقى نگذارد جز آنكه آتش او را خاموش كرد.

- به خاطر اين بود كه سر و سامانش بخشيد و براى خود برگزيد.

- منصب وزارت، پايه عظمتش را استوار نكرد، نه و نه بر مبدار و مقامش افزود.

- بلكه، بنياد وزارت ويران و خراب بود،و او جامه عظمت و نشاط و خرمى بر او پوشيد.

- هرروز با بخشش و نوالش بر سپاه مشكلات غارت مى آورد.

- دستى دارد كه از بخل و خست بيزار است و در ميدان بخشش و نوال كرار غيرفرار.

- همين دست بخشنده و پر عطاست كه دشمنان عزيز را گريزاند و يارانش را فزون ساخت.

- از دست مردى لايق و فاضل، اين چنين - در شبان و روزان - نفع و ضرر خيزد.

- بدو پناه بر كه درامان نماند جز آنكه به سايه او رخت كشد و پناه آرد.

- هر گاه بينى كه دربحر انديشه، غوطه ور شده، فكر خود رادر مهمى بكار انداخته.

- با هوش و درايت، نكته اى را در پرده غيب نگذارد، جز اينكه روشن و آشكارسازد.

- نه و نه نقطه اى از زمين را،جز اينكه با نظر صائب، حدود و اقطار آنرا باز شناسد.

- خدايش قدرت بخشيده و از حوادث روزگار در امان داشته.

نويرى در كتاب " نهايه الارب " ج 3 ص 190 سه بيت از سروده هاى او را ياد مى كند:

- اگر با مجد و بزرگوارى بتوان بر قله شرف بر شد، اوبر گردن آسمانها صعود خواهد كرد.

- هر گاه بينش دانشمندان به تاريكى گرايد، با شرار انديشه اش تاريكيهاى حوادث را مى شكافد.

- او را نخواهم يافت جز نزد كسى كه قدرش را شناسد و يا در برابر نيزه هاى تابديده.

ابن خلكان درج 1 تاريخش ص 42 شرح حال او را ذكر كرده و بعد از ثنا و ستايش سخن ثعالبى را كه ياد كرديم نقل نموده و چند بيت از اشعارش را نمونه آورده و بعد مى گويد: امير مختار مسبحى در تاريخ مصرش ياد كرده و گفته: در سال 399 وفات يافته، و ديگران اضافه كرده اند كه روز جمعه بيست و دوم ماه رمضان بوده و هم گويند: در ماه ربيع الآخر و گمان دارم كه در مصر زندگانى را بدرود گفته باشد.

" يافعى " هم در "مرآه الجنان " ج 2 ص 452 شرح حال و تاريخ وفاتش را همين طور نوشته و نيز" ابن عماد حنبلى " در كتاب " شذرات " ج 3 ص 155 و سيد عباسى در معاهد التنصيص ج 1 ص 226 و " زركلى " در كتاب " الاعلام " ج 1 ص 74 و صاحب تاريخ آداب اللغه در ج 2 ص264.

غديريه ابو العلاء سروى

- على بعد از رسول خدا پيشواى من است و روز داورى، شفيع من خواهد بود.

- براى على فضل و مقامى ادعا نمى كنم، جز آنچه در عقل گنجد.

- نه مى گويم كه پيامبر است، بلكه پيشواست با نص جلى و سفارش صريح.

- وسخن رسول درباره او، گاهيكه مقامش چون مقام هرون والا و برتر بود:

الا ان من كنت مولى له فمولاه من غير شك على

- هلا آگاه شويد هر كه من سرور اويم، بدون شك سرور و مولايش على است.

شرح حال شاعر

ابو العلاء، محمد بن ابراهيم سروى، شاعر يكتاى طبرستان و پرچمدار فضيلت و دانش آن سامان.با ابو الفضل ابن العميد، درگذشته سال 360، نامه نگارى داشته ومبادله شعر و ادب مى پرداخته است. تاليفاتى دارد با شعرى شيوا و مشهور و كلام نميكن كه قسمت مهمى از آن در يتيمه الدهر ج 4 ص 68 محاسن اصفهان ص 52 و 56 و همچنين نهايه الارب نويرى ثبت آمده و از جمله چكامه اى در وصف طبرستان دارد كه ياقوت حموى در معجم البلدان ج 6 ص 18، ايراد كرده است:

- آن هنگام كه باد از پى باد خيزد، فاخته بر شاخساران به سرود آيد.

- چه غنچه هاى نوشگفت كه در فضاپران سازد و گلهاى خبازى پرپر كند.

- درختان سيب كه ميوه هاى گلگونش مانند عارض مه رخساران بروى عشاق خود خنده زند.

- اگر با تابش خورشيد رنگ بيشترى گيرد،چون گونه هاى سرخ يار، تمام رخ و نيمرخ عيان گردد.

- مرغان سرودگر بر سر شاخ، نغمه سرا گشته، شور تازه اى در دل عشاق برانگيزد.

و چكامه هاى درستايش اهلبيت دارد كه ابن شهر آشوب در مناقب ج 2 ص 73 طبع ايران ثبت كرده:

- دو مخالف بر رخسارت بهم پيچيده و آشتى كردند، بعد از آنكه روزگاران سر خلاف داشتند.

- اين يك با پرچم سپيد طالع شده و آن يك پرچم سياه بخود پيچيده و به ميدان تاخته.

- شگفتم از اين است كه دو شعار مخالف را بهم درآميخته است.

- اين شاهان بنى العباس اند كه جامه سياه را شعار خود ساخته مايه شرافت دانستند.

- و آن، سروران از زادگان زهرا، كه پرچم سفيد بر بالاى سرشان در اهتزاز است.

- اما حادثه اى كه درشرف وقوع است.

- چندى با رونق جوانى دمساز شد كه دوامى نداشت و چندى با پيرى كه دوره