الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۲۶ -


با اصرار و التماس و تقاضاى ديرنشينى كرد تا به اجابت مقرون شد و او را به" ديرزكى " در اطراف " رقه " آوردند. او ديگر به نهايت زيبائى رسيده بوددير راهبى را براى او خريدارى كرده ودر مقابل مقاديرى مال به سرپرست دادند. پس آنجا اقامت گزيد و آنگاه بود كه دنياى فراخ بر سعد وراق تنگ شد مغازه اش را بست و تعطيل كرد، دوستان را ترك گفت و با پسر ملازم دير گرديد. در اين خلال اشعارى درباره او مى سرود يكى از اشعارى كه براى او ساخته در حاليكه پسر در دير بشغل شماسى ميگذرانيد " يعنى خادم كليسا "، اين است:

يا حمه قد علت غضا من البان كان اطرافهااطراف ريحان

تا آخر قصيده

آنگاه راهبان تماس زياد سعد را با پسرك بده ديده انكار گريستند و او رااز ارتباط با سعد منع كردند و ديگر نگذاشتند او سعد را بخود راه دهد و او را به اخراج از دير تهديد كردند. پسرك به خواسته آنها، پاسخ مثبت دادو سعد را از خود راند. وقتى سعد ديد او را به خود راه نمى دهند بر او گران آمد، نزد راهبان رفت و با مهربانى با آنان سخت گفت، ولى پاسخ موافق به او نداده و گفتند رابطه تو با او، بر ما ننگ و عار آيد و از سلطان بيمناكيم. و سپس هر وقت او سوى دير مى آمد در دير را به روى ما مى بستند، و پسر را اجازه نمى دادندسخنى با او بگويد. از اين رو اندوهش بالا گرفت و آتش عشقش فزونى يافت، تا كارش به جنون كشيده شد، لباسهايش را پاره پاره كرد و به خانه اش بازگشت و هر چه در خانه داشت آتش زد و بيابان دير را ملازم گرديد و با حالى عريان و سرگردان شعر ميساخت و گريه مى كرد.

ابوبكر صنوبرى گويد: آنگاه روى زمين، و المعوج، از بوستانى كه شب را در آنجا گذرانده بوديم مى گذشتيم، او را ديديم در سايه ديوار دير، برهنه نشسته موهايش بلند شده، خلقتش دگرگون گرديده بود، سلامش كرديم و او را نسبت به راهى كه در پيش گرفته بود ملامت و توبيخ كرديم. گفت: مرا از اين وسواس بحال خود بگذاريد، آيا شما اين پرنده را بر فراز ساختمان بلند دير مى بينيد؟ و با دستش اشاره به پرنده اى كه آنجا بود كرد، گفتيم: بلى، گفت بجان شما سوگند اى برادرانم من از اول صبح تا بحال اين پرنده را سوگند مى دهم پائين آيد تا من نامه اى را براى عيسى به وسيله اوبفرستم، سپس روى به من كرد و گفت: اى صنوبرى كاغذ با خودت آورده اى گفتم: بلى، گفت: بنويس:

بدينك يا حمامه دير زكى و بالانجيل عندك و الصليب

" سوگند به دينت اى كبوتر ديرزكى و سوگند به انجيل و صليب كه نزد تو محترم است.

" بايست و سلام مرا بردار و به ماهى كه بر شاخسار خرم است برسان.

گروه راهبان، او را از من دور داشتند و دل من از عشق او قرار ندارد.

رو پشيمنه در بر، ميان آنها مى درخشد، و چون ماهى در پشت ابرها پنهان است.

آنها گفتند رفت و آمد سعد ما را به ترديد انداخت، نه سوگند به خدا، من مشكوك نيستم.

او را بگوئيد سعد بينوايت از آتش عشق توبيش از شراره هاى آتش مى سوزد.

او را با نگاهى از دور صله كن اگر از نزديك مانع او مى شوى.

و اگر من از اين دنيا رفتم اطراف قبرم بنويسيد: اينجا قبر كسى است كه از هجر دوست مرد.

در كار عشق يك رقيب، زندگى راراكد كند تا چه رسد كه هزارها رقيب باشد

" آنگاه سعد ما را ترك گفت و سوى دير روان شد. در برويش بسته بود، از نزد او بازگشتيم، ولى او تا مدتى كار خود را تكرار مى كرد تا روزى در كنار ديرمرده او را يافتند. در آن وقت حاكم شهر " عباس بن كيغلغ " بود حاكم و مردم " رها " به جريان امر واقف شدند، مردم گفتند: كسى جز راهبان او را نكشتند حاكم گفت: بناچار بايد گردن پسر را بزنيم و او را به آتش بسوزانيم و همه دير نشينان را با تازيانه شكنجه دهيم و در اين امر پافشارى شد. مسيحيان خود و ديرشان را با پرداخت صد هزار درهم غرامت، آزاد كردند.

قاضى تنوخى

متولد 278 ه متوفى 342 ه

من ابن رسول الله و ابن وصيه الى مدغل فى عقبه الدين ناصب
نشابين طنبور و زق مزهر و فى حجر شادا و على صدر ضارب
و من ظهر سكران الى بطن قينه على شبه فى ملكها و سوائب
يعيب عليا خير من وطا الحصى و اكرم سارفى الانام و سارب
و يزرى على السبطين سبطى محمد فقل فى حضيض رام نيل الكواكب
و ينسب افعال القراميط كاذبا الى عتره الهادى الكرام الاطائب
الى معشر لا يبرح الذم بينهم و لا تزدرى اعراضهم بالمعائب
اذا ما انتدوا كانوا شموس بيوتهم و ان ركبوا كانوا شموس المواكب
و ان عبسوا يوم الوغى ضحك الردى و ان ضحكوا ابكوا عيون النوادب
نشوا بين جبريل و بين محمد وبين على خير ماش و راكب
وزير النبى المصطفى و وصيه و مشبهه فى شميه و ضرائب
و من قال فى يوم " الغدير " محمد و قد خاف من غدر العداه النواصب
اما اننى اولى بكم من نفوسكم فقالوا: بلى قول المريب الموارب
فقال لهم: من كنت مولاه منكم فهذا اخى مولاه بعدى و صاحبى
اطيعوه طرا فهو منى بمنزل كهارون من موسى الكليم المخاطب

پيرامون اشعار

عبد اله بن معتز عباسى متوفى به سال 296 ه از دشمنان سرسخت آل ابو طالب بود و در عيبجوئى و بدگوئى آنان كه نشانه سوء باطن، و خبث طينت او بود كوشش مى كرد. و بسيارى از اوقات آتش افشان كينه هاى خود را در قالب هاى شعرى مى ريخت و در نتيجه آن، قصائدى ساخت كه زشتى وننگ او را جاودانه كرد. بسيارى از شعرا بر ابطال دلائل واهى او اشعارى سروده اند، از جمله: امير ابو فراس كه به زودى متذكر شرح حالش خواهيم شد. چيزى كه هست او شخصيت خود را برتر از آن دانسته كه در بحر شعرى، و قافيه و وزن، با اين مرد پليد موافقت كند، لذا اشعار طلائى و جاويدان خود را در قالب قصيده ميميه اش كه بيارى علويان و حمله به دشمنانشان از عباسيان، برخاسته، ريخته است و در آن به رسوائيها و اباطيل بى حسابشان اشاره كرده است.

ديگرى تميم بن معد فاطمى متولد 237 ه متوفى 373 ه بر رد قصيده رائيه ابن معتز كه مطلعش اينست:

اى ربع لال هندودار... گفته است. قصيده رديه ابن معد با اين شعر آغاز مى شود: 1- على كه وزير پيامبر مصطفى، و وصى اش، و شبيه او در اخلاق و مكارم است. و كسى كه روز غدير " خم " محمد " ص " در حالى كه از خيانت دشمنان ناصبى اش مى ترسيد گفت: آيا من از جان شما به شما برترنيستم؟ با حال ترديد و نيرنگ، گفتند: بلى. به آنها فرمود: هر آن كس از شما كه من مولاى اويم، اين برادرم و دوستم بعد از من، مولاى اوست. از او همه اطاعت كنند، نسبت او به مانند نسبت هارون به موسى كليم طرف خطاب خداست.

يا بنى هاشم و لسنا سواء

فى صغار من العلى وكبار ديگرى: ابن المنجم و ابو محمد المنصور بالله متوفى 614 ه نامش در شعراى قرن هفتم خواهد آمد.

ديگرى صفى الدين حلى متوفى 752 ه است كه بااشعار بائيه حزن آور خود كه در ديوانش ياد شده است. شرح حالش را درشعراى قرن هشتم خواهيم خواند كه او نيز بر ابن معتز رديه اى دارد.

و ديگر: قاضى تنوخى است كه شرح حالش را اكنون بررسى مى كنيم. او اين قصيده اش كه قسمتى از آن را ياد كرديم، در رد ابن معتز سروده و در كتاب " حدائق الورديه " 83 بيت آن آمده و به نظر مى رسد چنانكه در بسيارى از مجموعه هاى خطى ديده مى شود همه قصيده باشد و در " مطلع البدور " 74 بيت آمده و يمانى در " نسمه السحر " 48 بيت آورده. و حموى در معجم الادباء 181/14 تنها 14 بيت آن را نقل كرده گويد: عبد اله بن معتز در قصيده اش افتخار بنى عباس را بر بنى ابى طالب با اين مطلع شرح مى دهد: ابى الله الا ما ترون فما لكم

غضابا على الاقدار يا آل طالب ابو القاسم تنوخى او را با اين قصيده اش كه از زبان برخى از علويان ساخته و در ديوانش موجود است، او را پاسخ گفته است كه اولش اين است:

من ابن رسول الله و ابن وصيه...

تا آنجا كه گويد:

چه نسبت است خوانندگان را با ميدان جنگ آن ها كه بجاى مواجهه با سپاه، به نواختن معتادند متاسفانه افتخار روز حنين رامتذكر شدى او اگر مى دانست آن را جزومعايب نه افتخارات مى شمرد پدرش عباس بن عبد المطلب فرياد مى زد و وصى مى جنگيد. بگو افتخار از آن كيست فريادزن يا شمشير زن.

شما، اولاد عباس آمده ايد ارث پيامبر " ص " را مى خواهيد و چه دور است كسى كه به وسيله حاجب حاجب، ممنوع شده باشد گفتيد: بخونخواهى قيام كرده ايد و شعار، خونخواهى زيد " بن على بن الحسين "، آن مرد نيك سيرت هنگام جنگ است. چرا به ابراهيم شعار نمى دهيد تا كسى به شما نگرود، و از دعوى خودنااميد گرديد.

اين اشعار را عماد الدين طبرى در جلد دهم كتابش" بشاره المصطفى لشيعه المرتضى " نقل كرده و گويد: حسين بن ابى القاسم تميمى روايت كرده گويد: ابو سعيد سجستانى، را خبر داده گفت: قاضى بن قاضى ابو القاسم على بن محسن بن على التنوخى در بغداد خبر داد گفت: پدرم، ابو على محسن، براى من انشاد كرده گفت: پدرم ابو القاسم على بن محمد بن ابن ابى الفهم التنوخى، اين قصيده خود را براى من انشاد كرده:

و من قال فى يوم " الغدير " محمد وقد خاف من غدر العداه النواصب

اما انا اولى منكم بنفوسكم

فقالوا بلى قول المريب الموارب

فقال لهم من كنت مولاه منكم فهذا اخى مولاه فيكم و صاحبى
اطيعوه طرا فهو منى كمنزل لهارون من موسى الكليم المخاطب
فقولاله: ان كنت من آل هاشم فما كل نجم فى السماء بثاقب

صاحب تاريخ طبرستان بهاء الدين محمد بن حسن، قصيده را نقل كرده و متذكر شده است كه اين قصيده در رد عبد اله بن المعتز سروده شده و پانزده بيت آن راذكر كرد، از جمله:

فكم مثل زيد قد ابادت سيوفكم بلا سبب غير الظنون الكواذب

" چه بسيار كسانى مانند زيد را شما از دم شمشيرتان بى دليلى جز گمانهاى دروغ خود، كشتيد " " آيا منصور " دوانيقى شما " ماههاى هدايت را كه روشنى بخش تاريكيهاى جهالت اند، از مدينه تبعيد نكرد؟ "

" و اين شما نبوديد كه ستمگرانه با محمد قطع رحم كرديد، و دوستيها و همبستگى هاى او را نديده گرفتند "

" و در سرزمين با خمرا مشعل هائى را به خاك انداختيد و فرق آنها را شكسته و گيسوانشان را خون آلود كرديد "

" اين هادى " عباسى " شما بود كه فخ با طوائفى جفا كرد كه تنهادر بيابان كلاغ هاى ابقع " خاكسترى "بر آنها توجه كنند "

" و هارون شما بى گناه، اختران آسمان فضيلت را كه مانند ستارگان درخشنده بودند به هلاكت رسانيد "

و مامون شما، رضا را بعد از بيعتى كه محكم تر از فراز كوههاى محكم بود، مسموم كرد "

" اينست، پاسخ كسى كه مى گويد: چرا بر مقدرات خشمگينيد "

شاعر را بشناسيم

ابو القاسم تنوخى، على بن محمد بن ابى الفهم داود بن ابراهيم بن تميم بن جابر بن هانى بن يزيد بن عبيد بن مالك بن مريط به سرح بن نزار بن عمرو بن الحرث ابن صبح بن عمرو بن الحرث بن الحارث بن عمرو " پادشاه تنوخ " بن فهم بن تيم الله " كه همان تنوخ است " ابن اسد بن وبره بن تغلب بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه ملك بن حمير بن سبا بن سحت بن يعرب بن قحطان بن غابن بن شالح الشحد بن سام بن نوح پيامبر " ع " است.

او يكى از ريشه دارترين استوانه هاى علم، مجمع فضائل و جامع هنرهاى متنوع، شريك در علومى بسيار، در علم كلام بر همه مقدم، و در علم فقه و فرايض داراى اطلاعاتى وسيع، حافظ احاديث، پيشواى شعر و ادب، در علم نجوم و هيئت آگاه، آشنا به شروط معاملات و محضر نويسى و ثبت سجلات، استاد در علم منطق، متبحر در علم نحو، آگاه بر علم لغت، معلم قافيه، و راد مردى فوق العاده در فن عروض، و چنانكه يكى از شخصيت هاى بارز مقام علم است، يگانه اى در جوانمردى و حسن اخلاق، و ممتاز در ظرافت طبع و فكاهيات، خوئى آرام، طبعى نرم و متواضع است.

تولد و تربيت

در انطاكيه، روز يكشنبه بيست و ششم ذيحجه، سال 278 هبه اين جهان پاى نهاد و در همان شهر بزرگ شد تا در جوانى به سال سيصد و شش به بغداد آمد، در آنجا فقه را به مذهب ابو حنفيه فرا گرفت و از حسن بن احمد بن حبيب كرمانى، صاحب " مسدد " و احمد ابن خليل الحلبى، صاحب ابى اليمان حمصى، و از احمد بن محمد بن ابى موسى الانطاكى، و انس بن سالم خولانى و حسن بن احمد بن ابراهيم بن فيل، و فضل بن محمد العطار كه همه انطاكى اند، و از حسين بن عبد الله قطان رقى، و احمد بن عبد الله بن زياد جبلى. و محمد بن حسين بن خالد آلوسى طرطوسى. و حسن بن الطيب الشجاعى. وعمر بن ابى عيلان ثقفى و ابى بكر بن محمد بن محمد الباغندى. و حامد بن محمد بن صعيب بلخى و ابى القاسم بغوى. و ابى بكر بن ابى داود، حديث فرا گرفت و مشايخ حديث او شدند و علم نجوم را نزد البنائى منجم صاحب زيج خواند.

ابو حفص بن آجرى بغدادى، و ابو القاسم بن ثلاج بغدادى و عمر بن احمد بن محمد المقرى و فرزند او ابو على محسن تنوخى از او حديث روايت كرده اند.

او اول كسى است كه در ايام مقتدر بالله كه خلافتش از سال 295 ه تا سالى كه كشته شد 320 ه طول كشيد از قبل قاضى ابى جعفر احمد بن اسحاق بن بهلول تنوخى به سمت قاضى عسكر را در مكرم و شوشتر، و جندى شاپور داشت، اين مقام را ابو على ابن مقله براى او نوشت و اين امر در سال 310 ه در سى و دومين سال عمرش بود آنگاه مقام قضاوت اهواز و نواحى واسطو حومه آن و كوفه و مسير رود فرات و چند ناحيه از حدود شام و ارجان و سرزمينهاى شاپور بطور مجتمع و پراكنده مقام قضاوت ايذج و جند حمص را از قبل المطيع لله كه در سال 334 ه به خلافت رسيد اشغال كرد و المطيع لله سمت قاضى القضاه را كه او متصدى بود بر اثر تخليط برخى از دشمنان از او گرفته و به ابى السائب واگذار كرده و ابن مقله مقام مظالم " دادخواهى " اهواز را به او واگذاشت، و بعد از او در واسط ابو عبد الله بريدى، متصدى پاره اى از امور نظر وكلام گرديد.

ثعالبى گويد: او تا چند سال قضاوت بصره و اهواز را متصدى بود، و هنگامى كه از آن دست بداشت، سيف الدوله به ديدنش آمد مدحش گفت، و از مقامش تجليل