الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۲۱ -


قريحه صاف و سلامت ذهن، و نيكوئى هدف و مقصد، معرفى شده است. " ابو عبد الله حمزه بن حسن اصفهانى " گويد: شنيدم گروهى از ناقلان اشعار در بغداد، از عبد الله بن معتز حديث مى كردند كه او ابو الحسن " ابن طباطبا " را چون ياد مى كرد، او را بر ساير اهل ادب، مقدم داشته، مى گفت: كسى در صفاتش جز محمد بن يزيد بن مسلمه بن عبد الملك، او را مانند، نبود، با اين حال اشعار ابو الحسن " ابن طباطبا " بر اشعار او فزونى داشت.

و در اولادحسن، كسى شبيه او نبود، ولى شبيه ترين كس نسبت به او، على بن محمد الافوه، است.

حمزه اصفهانى گويد: و براى من ابو عبد الله بن عامر نقل كرده گفت: ابو الحسن، در تمام مدت زندگى اش اشتياق فراوانى به ديدار عبد الله بن معتز داشت و آرزو مى كرداو را ببيند يا شعرش را بنگرد، اما ديدار او برايش اتفاق نيفتاد، زيرا ابن طباطبا هيچ گاه اصفهان را ترك نگفته بود، ولى در روزهاى آخر عمرش به شعر ابن معتز دست يافت، و او را در اين زمينه داستان عجيبى است.

وقتى ابو الحسن به خانه " معمر" كه يك نسخه از شعر عبد الله المعتزرا از بغداد برايش آورده بودند، وارد شد و نسخه او را عاريه طلبيد، معمر اين كار را به آينده موكول كرد، در آن مجلس ابو الحسن موفق شد در ميان جمع، نسخه او را از نظر بگذراند آنگاه از مجلس خارج شد و راه خود را بسوى من گردانيد در حالى كه زبانش لكنت داشت گويا بار سنگينى با خود برداشته بود. از من قلمدانى و كاغذى طلبيد و شروع كرد از حفظ قطعاتى از شعر را در اوراق پراكنده اى، نوشتن. من از او پرسيدم اين اشعار از كيست؟ پاسخى به من نداد تااز نوشتن باز ايستاد، او پنج برگ راكه هر كدام به اندازه نيمى از كاغذهاى مامونى بود، پر كرد. اشعارش را شماره كردم صد و هشتاد و هفت بيت بود كه از اشعار ابن معتز، در آن مجلس حفظ كرده و آنها را بين سائر اشعارش برگزيده بود.

درمعجم حموى، بخش مهمى از اشعارش موجود است، از جمله قصيده اى در 39 بيت كه در آن از بكار بردن حرف راء وكاف خوددارى شده است. در اين قصيده مدح ابو الحسن محمد بن يحيى بن ابى البغل را گفته، آغازش اينست:

يا سيدا دانت له السادات و تتابعت فى فعله الحسنات
و تواصلت نعماوه عندى فلى منه هبات خلفهن هبات
نعم ثنت عنى الزمان و خطبه من بعد ما هيبت له غداوت

و در توصيف قصيده خودگويد:

ميزانها عند الخليل معدل متفاعل متفاعل فعلات

ثعالى در ثمار القلوب/518 از شعر او آورده:

در حالى كه از خواب غفلت بيدار شده ام، با زبانى نيشدار مانند نيش گرماى شديد،

" خود را ملامت كرده " بخود گويم: مرا با خيالات بيحاصلم در شبهاى رويائى آرزوها رها كنيد و با ملامت و شكنجه بيدار نكنيد.

به من مى گويند بيدار شو جوانى ات بدر شد، به آنها مى گويم لذت خواب، دمادم فجر است.

و در صفحه 435، ثمار القلوب شب خوشى را در شعر او ياد كرده آنجا كه گويد:

شبى كه صبحش مرابه وجد آورد، پندارى من آنشب را در عروسى زنگيان گذرانيده ام.

گويا در آنشب برج آسمانى جوزاء بال وپر در تاريكى گسترده و طبل زبان، سنج ميزند.

و گويا در توصيف آن شب چنين نوشته شده: ايستاده اى كه سر خود را از كرشمه و ناز بزير افكنده است.

و در صفحه 339 گويد: روزى ابو الحسن بن طباطبا وارد خانه ابى على بن رستم شد بر در خانه اش دوسياه پوست از اولاد عثمان را ديد كه عمامه هاى قرمزبر سر دارند. آنها راآزمايش كرد معلوم شد هر دو از ادب بى بهره اند. وقتى در مجلس ابن رستم استقرار يافت، تقاضاى دوات و كاغذ كرده و اين اشعار را نوشت:

ارى بباب الدار اسودين ذوى عمامتين حمراوين

بردر خانه دو سپاه پوست مى بينم.

هر دو عمامه هاى قرمز بسر دارند.

ماننددو گل آتش بر فراز دو ذغال.

هر دو كه رفض " تشيع " را ترك گفته، خرسندند.

جد شما عثمان ذو النورين بود.

چرا نسلى كه از او آمده دو موجود تيره رنگ است.

چه زشت است بدى از خوبى زاده شود.

چون آهنى كه از سيمان بيرون آيد.

شما به كسى جز به دو كلاغ پرنده نسبت نداريد.

كه در محنت و رنج افتاده ايد.

شما نسبت به آندو شخص ابراز دوستى مى كنيد، شما اهل سنت را در آن دو شهر رها كنيد. و رها كنيد شيعه دو سبط پيغمبر حسن و حسين پاك را.

بزودى من بشما در مدت دو سال سندى به مبلغ ناچيزى خواهم داد.

ابن رستم، اشعار را پسنديد و مردم آنها را ضبط كردند. و در هجاى ابا على بن رستم كه مردم را به خود دعوت مى كرد و به بيمارى برص مبتلا بود، به هر دو امر " دعوت به خود و بيمارى برص "اشاره كرده گويد:

از دلائل پيامبران الهى آيتى به شما داده شد كه بر سرهاى همه مردم بالا رفته اى.

تنها بدون پدر به دنيا آمدى، و در دست راستت سفيدى است، پس تو هم عيسى و هم موسى باشى.

و درباره ابى على بن رستم وقتى باروى اطراف شهر اصفهان را خراب كرده بود تا خانه اش را گسترش دهد، با اشاره به اينكه اصفهان را ذى القرنين ساخته گويد:

قد كان ذو القرنين يبنى مدينه فاصبح ذو القرنين يهدم سورها

" ذو القرنين شهرى مى سازد آنگاه ذو القرنين " ديگر " ديوارش را ويران مى كند "

على انه لو كان فى صحن داره بقرن له سينازعزع طورها

" به طورى كه هر گاه بيابان سينا در صحن خانه اش باشد، با يك قرن " شاخ " خود، طور سينا رابه لرزه آورد "

و از اوست درباره ابن رستم كه باروى شهر اصفهان را بنا مى كند:

يا رستمى استعمل الجدا و كدنا فى حطنا كد

" اى فرزند رستم تو كوشش بكار بر و ما، به سهم خود مى كوشيم "

تو محل آمال وآرزوهائى، و كار بزرگ و پيچيده را، تو آسان مى سازى.

تو چنان اين باروى شهر را مستحكم ساختى، كه سوگند بخداچاره اى از قرصى و محكمى ندارد.

به دنبال آن، خلق بسيارى ازنسل " ارزبون " اظهار محبت خواهند كرد.

و آنان چون ياجوج و ماجوج اسكندرند، اگر آنها را به آمار كشى.

و تو مانند ذو القرنين باشى كه براى آنان سدى فراهم كرده اى.

و در هجاى ابو على رستمى گويد:

اى فرزند رستم طه من دانش ترا نپذيرم و جز كتاب منزل، هر چه را حفظ كرده اى، باور ندارم.

اگر تو در علم نحو، به احاطه يونس نحوى باشى. يا در لغات غريب عرب، در حدود قطرب باشى.

و برعلم فقه ابو حنيفه، به طور كامل دست يابى، آنگاه نزد رستم آئى، مورد تقدير واقع نخواهى شد.

و از اوست:

لا تنكرن اهداءنا لك منطقا منك استفدنا حسنه و نظامه

" بر ما انكار مكن حسن منطقى را كه حسن و نظم آن را، از تو فرا گرفتيم، و آن را به تو تقديم مى كنيم خداى بزرگ كار از كسى كه وحى و كلامش را بر او مى خواند، تشكر كند، "

و بر ابا عمرو بن جعفر بن شريك، كه شعر " خروس جن " را از او دريغ داشته، سرزنش كرده گويد:

اى مرد سخاوتمندى كه صبح و شام در بين ما از لحاظ جود و بخشش بى مانندى!

تو از تمام مردم در كار شعر مردم، با گذشت ترى، اين لجاجت در شعر " خروس " براى چيست! ؟ اى مرد بخشايشگر اگر خروس جن، از دوده خروس عرش پروردگار بود.

بعد از آنكه در شمار خروس ها درآمد، ديگر از اهميت مى افتاد.

و اين شعر نيز از اوست:

بابى الذى نفسى عليه حبيس مالى سواه من الانام انيس
لا تنكروا ابدا مقاربتى له قلبى حديد و هو مغناطيس

پدرم فداى آن كس كه جانم در گرو اوست، و جز او در بين مردم مونسى ندارم.

هيچ گاه نزديك شدنم را به او، به ديده انكار ننگريد، زيرا هر چند قلب من آهن باشد، او مغناطيس است.

و از اوست:

چه خوش بود شبى كه خلوت كردم با كسى كه نمى توانم شور و شعفم را با او توصيف كنم.

شبى چون سردى و گوارائى جوانى كه در ظلمت شب فرو رفته باشد، و من در تاريكى ومحتوايش كيفى كردم.

و از اوست.

شعرى منظوم، به دستم رسيد كه مانند حلقه منظم مرواريد، و يا درختان بهشت، يا قلبى مطمئن.

و يا همچون دوران عشق، و نسيم صبا، و گوارائى و خنكى دل، و خواب نوش بود.

" مرزبانى " در معجم الشعراء/463 اين شعر را از او در توصيف قلم آورده است: او را شمشير برائى در كف است، كه براى نقض و يا تاكيد اوامرش بكار مى برند.

و از آنچه در ضميرش مى گذرد، تفسير مى كند و حكمتش را هنگام نگارش به جريان مى اندازد.

يعنى قلم او، كه در كف او، مانند فلك، با سعد و نحسش در گردش است. و در " المعجم " نيز از او روايت كرده:

سوگند به انس و نشاطى كه به نامه رسيده از او درد و عيد اضحى و عيد فطر، دارم.

هيچ گاه شب تاريك، براى من وحشتى پيش نياورد مگر كه تو اى نامه مثل ماه كامل برايم ظاهر شدى.

با گفتارى كه انس خاطرم را شوق آيد و با لبخندى كه پريشانى دلم را جبران كند.

و " نويرى " در نهايه الادب 97/3 از اونقل كرده:

در رسيدن به آرزو، سرعت سقوط در بين است، و ميزان حد وسط را، هنگام اسراف بايد شناخت.

مانند چراغى كه روغنش خوراك آن است، وقتى در روغن غرقش كردى، خاموش گردد.

و سخن اوست:

لقد قال ابوبكر صوابا بعد ما انصت
فرحنا لم نصد شيئا و ما كان لنا افلت

" ابوبكر، بعد ازسكوتى كه كرد سخن درستى گفت:

خوشحال شديم، صيدى نكرديم و شكارمان هم، فرار كرد

و " ابن خلكان " از ديوانش اين اشعار را نقل كرده:

بانوا و ابقوا فى حشاى لبينهم وجدا اذا ظعن الخليط اقاما

 

" رفتند و در دل من از فراقشان سوزى گذاشتند كه چون دوست رفت، آن سوز بماند. "

لله ايام السرور كانما كانت لسرعه مرها احلاما

" چه خوش بود روزگار مسرت، گويا از گذشت شتابانش، رويائى بيش نبود. "

لو دام عيش رحمه لاخى هوى لاقام لى ذاك السرور و داما

" اگر ازروى ترحم زندگى بر عاشقان دوام مى يافت براى من هم آن سرور، پايدار مى ماند. "

يا عيشنا المفقود خذ من عمرنا عام و رد من الصبا اياما

" اى عيش گمشده ما يكسال از عمر ما را برگير و بجاى آن، چند روز عشق بما باز ده. "

و از اوست:

اى كسى كه آب، حكايت از رقت و لطافت اوكند و دلش به سختى سنگ است.

كاش بهره من، مانند بهره لباسهايت از بدن تو بود، اى بشر يگانه!

شگفتى نكنيد از كهنگى جامه او، تكمه هايش بر ماه بسته شده است.

لا تعجبوا من بلا غلالته قد زر ازراره على القمر

" ابن طباطبا " بنابر طبق آنچه در " المجدى " است در اصفهان متولد شده و در آنجا به سال 332 ه برطبق آنچه در " معاهد التنصيص " است، وفات يافته است. از اين رو آنچه در " نسمه السحر " آمده است كه او در سال 322 ه به نقل معاهد، متولد شده، اشتباهى است ناشى از فهم كلام معاهد، آنجا كه گويد: " تولدش در اصفهان و مرگش آنجا به سال 322 ه بود" آنگاه پنداشته سال 322 ه مربوط به ولادت اوست، چنانكه برخى از معاصرين اين اشتباه را كرده اند، و اين امر درست نيست، زيرا ابو على رستمى، كه ابن طباطبا اشعار فراوانى درباره اش دارد از رجال دوره " مقتدر بالله " است كه به سال 320 ه كشته شد و در ايام او بود كه رستمى در باروى شهر اصفهان و مسجد جامع آن، تصرف كرد و ابن طباطبا او را هجا گفت. و چنانكه از معجم الادباء گذشت ابن طباطبا پيوسته آرزوى ملاقات عبد الله بن معتز را مى كرد و اشتياق ديدار اورا داشت و ابن معتز به سال 296 ه درگذشت.

در جلد دوم " نسمه السحر فى من تشيع و شعر " و جلد اول صفحه 179 معاهد التنصيص، شرح حال ابن طباطبا وتعريف و تمجيد او به نهايت فشرده، آمده است.

" ابن خلكان " در تاريخش 42/1 در ذيل شرح حال ابو القاسم ابن طباطبا متوفى به سال 345 ه ابيات يادشده را از ديوان ابو الحسن ابن طباطبانقل كرده، آنگاه گويد: من نمى دانم اين ابو الحسن كيست و چه نسبتى بين اوو ابو القاسم ياد شده، وجود داشته و خدا دانا است. فهم اين سخن ابن خلكان و آنچه در ذيل آن آورده بر سيد ما سيد محسن امين عاملى نيز پيچيده شده و او را در اشتباه بزرگى افكنده است، او تحت عنوان " ابو الحسن الحسنى المصرى " در اعيان الشيعه 312/6 شرح حالى عنوان كرده و او را بى دليل، مصرى خوانده است وتاريخ وفات ابى القاسم بن طباطبا را براى او ذكر كرده و شرح حالش را با اين جمله پايان داده است: " ما دليلى بر تشيع او نداريم، مگر اينكه اصلى كلى در علويان تشيع است ".

شگفتى اينجا است كه در جلد نهم/305 ابو الحسن را به نام و نسبش آورده و گويد: اين است آنكه ابن خلكان گفته: نمى دانم اين ابو الحسن كيست، و كسى را جز از ناحيه خدا عصمت از خطا نيست.

ابن طباطبا را اولاد فراوانى در اصفهان بود كه در بين آنان دانشمندان، ادبا، اشراف و نقبا وجود داشته اند. " نسابه عمرى " در " المجدى " گويد، او را نسلى گسترده و طولانى است كه افرادى موجه و با شخصيت، بين آنها بوده اند مانند، ابو الحسن احمد شاعر اصفهانى، و برادرش ابو عبد الله الحسين متصدى نقابت در اصفهان، كه هر دو فرزندان على بن محمد شاعر معروف مى باشند. وديگر شريف ابو الحسن محمد، در بغداد كه او را " ابن بنت خصبه " گويند.

ابن علويه اصفهانى

متولد 212 ه متوفى 320 ه و كسرى

ما بال عينك ثره الاجفان عبرى اللحاظ سقيمه الانسان
صلى الاله على ابن عم محمد منه صلاه تعمد بحنان
وله اذا ذكر " الغدير " فضيله لم ننسها ما دامت الملوان
قام النبى له بشرح ولايه نزل الكتاب بها من الديان
اذ قال بلغ ما امرت به وثق منهم بعصمه كالى ء حنان
فدعا الصلاه جماعه و اقامه علما بفضل مقاله غران