الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۷ -


و آيا اين نامعلوم بودنى را كه ابن كثير مدعى آنست مربوط به استناد اين مطلب به گوينده اش، پيامبر " ص " اكرم است؟ با اينكه پيامبر " ص " پيوسته با تجليل اين سخن حكيمانه را بر زبان مى راند، و يا اين ناآشنائى را نسبت به امير المومنين صلوات اله عليه، ابراز مى كند و او را لايق اين مقام مى داند، در اين صورت ابن كثير با امثال فراوان اين كلمات كه شرق و غرب را پركرده است چه مى كند؟ كلماتى كه جاى هيچگونه خورده گيرى در اسناد و در مدلولش نيست.

آيا تاكنون شما از هيچ محدث دينى شنيده ايد حديثى را كه پيشوايان حديث در كتب صحاح و مسانيد خود، و در راس آنها در دو صحيح بخارى و مسلم نقل كرده اند، چون در اسنادش يكنفر شيعى وجود دارد آن را رد كنند.

مگر گناه شيعى چيست؟ وقتى مورد وثوق ائمه حديث باشد؟ مانند اجلح كه مورد وثوق ابن معين است.

حديث نامبرده را احمد در مسندخود 355/5 به اسناد مذكور نقل كرده است و ترمذى آن را به اختصار آورده ونسائى در خصائص/24، و ابن ابى شيبه بر طبق آنچه در كنز العمال 156/6 است، و محب الدين طبرى در رياض النضره 171/2 و حافظ هيثمى در مجمع الزوائد 128/9 و ديگران آن را روايت كرده اند و اسناد احمد نامبرده رجالش صحيح است مگر اجلح كه شنيديد موثق است.

و اينكه گويد: و آنچه دراين باره حفظ شده است روايت احمد از وكيع... نشانه كوتاهى و محدوديت اطلاعات او در امر حديث است و نشان دهنده اين پندار غلط اوست كه هر دو حديث سندشان منتهى به يكى- يعنى بريده- مى شود، و هر دو حديث افاده ولايت دارد و ندانسته است كه حديث " لا تقع فى على " يك واقعه شخصيه در مقابل قصه عمران بن حصين نامبرده در 215 است و حديث " من كنت مولاه " عين عبارت حديث غدير است كه جنبه عموميت دارد. و اين قضيه ر هر شخص هوشيار و آگاهى روشن است كه غير از قضيه غدير خم است.

8- ابن كثير در 196/2 كتابش اين عقيده را همراه با تكذيب، به شيعيان نسبت مى دهد كه: پاره اى از شيعيان معتقدند شتر خراسانى، كوهان هاى متعددش از روزى پيدا شد، كه زنان خاندان وحى در واقعه كربلا به اسارت افتادند، ازآن روز شتر خراسانى كوهان هاى متعدد پيدا كرد تا قسمتهاى جلو و عقب آنها را به پوشاند.

پاسخ- من گمان نمى كنم در شيعيان، سفيه و مجنونى پيدا شود كه پندارد كوهانهاى موجود در شتراعم از خراسانى و عربى اش از روزى كه واقعه كربلا پيش آمد، پديدار گشته باشد. هيچ شيعه اى اين سخن را نمى گويد، ولى از طريق دروغ به آنها نسبت مى دهند تا در آنها نقطه ضعف خرافاتى بوجود آرند، وگرنه هيچ شيعه اى اين عقيده را ندارد كه خاندان عصمت و طهارت هر چند در حال اسارت، زيورها و لباسهاى فاخر و پوشش هاى مجلل آنها را ربودند، اما كسى نگفته برهنه و عريان بودند و يا كمترين خوارى و فرومايگى احساس كردند، اينان مشمول عنايت ويژه خداوند بودندو خدا اين وضع را براى آنها نخواست. بلى اينان در راه جهادى كه بر عهده داشتند آزارها و مصيبت ها و گرفتاريهاى شديدى را تحمل كردند چنانكه مردانشان در راه خدا متحمل شدائد شدند. و هر مصيبتى كه مجاهدان در راه خدا تحمل كنند، چون در مقابل چشم خدا و در راه اوست افتخارى براى آنها بحساب مى آيدنه ننگ و عارى.

اينان با مردانشان در نهضت مقدسى كه پرده از روى رسوائيها، نيرنگها و نيتهاى سوء بنى اميه بر مى داشت شركت جستند. و سوء نيت آنان را كه نسبت به دين و جامعه اسلامى داشتند و براى بازگشت مسلمانان به جاهليت نخستين توطئه كرده بودند، بر ملا كردند:

در قبال اين توطئه ننگين، حسين " ع " " مجسمه دين و هدايت " كه نگهبانى و پاسدارى دين جدش به او سپرده شده بود تا از دشمنان متعددى آن را حفظ كند و تا در چنين احوالى براى نجات امت اقدام كند، بپا خاست. خودش، خاندانش ياران و عزيزان، و حتى زنانش در اين موقعيت حساس و خطرناك همه با هم بپا خاستند تا جامعه دينى را از نيات شوم بنى اميه آگاه كنند و تيشه هاى سختى را كه به ريشه شريعت مى زدند به آنها بنماياندو نشان دهند اين كسى كه بر جايگاه خلافت اسلام واژگون، تكيه زده نه پيوندى با پيامبر خدا " ص " دارد و نه بهره اى از خلافت پيامبر او.

حسين " ع " پيوسته اين صفحه ننگين رابر بنى اميه فرا خواند تا سرانجام درقربانگاه كربلا جان خود را بر سر آن داد، و رهگذر زنان و فرزندانش به " شام " كشيده شد.

در اين اوضاع بود كه نفوس مردم، از بنى اميه و پيروانشان نفرت پيدا كرد و آنان را منفور خود ساختند تا جائيكه در زمان مروان حمار، زمين از لوث وجود آنان پاك گرديد.

اينست آنچه اينان بدست خود قراهم آوردند و خداى را بر بندگان ستمى نيست. و اينست مفاد آنچه مى گويند: دين اسلام چنانكه حدوثش محمدى بوده است، بقائش حسينى است. اينست حقيقت استوارى كه با براهين قاطع تقويت شده است، ولى ابن كثير و هم قدرانش از طرفداران روح اموى، از بدگوئى هاى خود نسبت به شيعه حسين " ع " با نسبتهاى دروغ به آنها دادن، دست نمى كشند، و از سخنان زننده شان خوددارى نمى كنند.

اين بود نمونه هاى ناچيزى از جنايات فراوان ابن كثير بر علم و امانتهاى اسلامى، و اين بود گوشه هائى از تزوير و پرده پوشيهاى او نسبت به حقايق آن. و ما را فرصت آن نيست كه همه معايب و زشتيهاى كتابش را در اينجا ايراد كنيم. و هر گاه بخواهيم، همه يا بسيارى از آنچه در آن كتاب از دروغها، و سخنان بى اساس و نسبتهاى ناروائى كه به مردم منزه داده و دشنامهاى زننده اى كه به رجال شيعه هنگام متعرض شدن تاريخشان، بدون مجوز اظهار داشته، و حملات ناجوانمردانه او را كه وجدان وعقل سليم آنها را ننگ و فضيحت مى داند، در اينجا بر شماريم، كتاب بزرگى را تشكيل مى داد، ولى ما بزرگوارانه براى حفظ شخصيت خود از آنها صرفنظر مى كنيم.

و آن كس كه باآشكار شدن راه هدايت، با پيامبر " ص"، خلاف و دشمنى ابراز دارد و راهى جز راه مومنان را پيروى كند، او را در كارش، آزاد مى گذاريم و به عذاب جهنم مبتلايش ميسازيم، و او به بد راهى افتاده است.

امينى گويد: اين بود نمونه اى از ياوه سرائيهاى كتب قوم، بدون اينكه بخواهيم به طور كامل آنها را بررسى كنيم، زيرا در اينصورت لازم بود مجلدات قطورى از كتابمان را بدان اختصاص دهيم. تنها مقصود ما از نشان دادن اين نمونه ها، توجه امت اسلامى به موجبات كينه توزى ها و دشمنى هاى آميخته با روحيات گروهى دشمنان دغلباز اهل بيت عليهم السلام، و دنباله روهاى، متعصب آنان است تا در قبال طايفه بزرگى از امت " شيعه اهل البيت "، به اينگونه كتب و نوشته هاى آلوده مانند باطل گرايان وگمراهان شتابزده اى كه نام برديم، اعتماد نكنند.

پيداست وقتى خواننده، انگيزه خيانت آنان را بداند، او را ميرسد كه پيرامون مطالب موهن و بى اساس و نسبتهاى نارواى آنان تحقيق بعمل آورد.

در اينجا نيز شايسته است اشاره اى به سخنان متاخران اين جماعت، از نويسندگان روز و پويندگان راه تعصب هاى كوركورانه آنان كنيم، آن عده از نويسندگانى كه باعث تفرق كلمه، و پريشانى جامعه اسلامى گشته اند، و در دلها كينه ها پديد آورده باعث برافروختن آتش دشمنى ها گرديده و در نتيجه آن، فتنه ها و آشوبها برخاسته، و حوادث ناگوارى پديد آمده و نكبتها بوجود آورده اند و درهاى بد زبانى و ناسزاگوئى را به روى امت گشوده، پستى و عقب افتادگى را باعث گرديدند و لباس ننگ و ذلت بر امت پوشانيده، داغ خفت و سبكسرى را بر مسلمين نهادند و كار را بجائى كشيده اند كه دوستان و برادران جز پرهيزگارانشان با هم بدشمنى برخاستند. " بطور قطع شيطان ميخواهد ميان شمادشمنى و كينه برقرار كند و خدا ميخواهد شما را به خانه امن و سلامت برادرى دعوت كند ".

" اى مردم با ايمان همگان در سلامت نفس وارد گرديدو از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، او شما را دشمنى آشكارا است. كسانيكه از خدا پروا دارند، هنگامى كه گروهى از شياطين بر آنان دست يابند، متذكرشده، بينائى و بصيرت يابند.

محاضرات تاريخ الامم الاسلاميه

تاليف شيخ محمد الخضرى

اين كتاب را نامبرده به عنوان تاريخ، بيرون داده ولى بسادگى يك كتاب تاريخ نيست او در اين كتاب مشتى از انگيزه هاى امويش را جا داده و در هرفرازى از سخنش حمله اى به شيعيان كرده و در هر قسمتى از آن عتابى نموده است، و از اين رو كتاب او نه كتاب تاريخى است كه بتوان بر نقل آن تكيه كرد و نه كتاب عقيدتى است كه بتوان مطالبش را مورد نقد قرار داد، بلكه مشتى هياهو و جنجال است كه صفاى" برادرى " را تيره، و آرامش را بهم ميزند شايسته اين بود كه از اشتباهاتش روى برگردانيم ولى چاره نداريم كه خواننده را در جريان برخى از لغزشهاى او قرار دهيم:

1- در جلد 2 ص 67 كتابش گويد: از مطالبى كه بر تاسف، مى افزايد يكى اينكه اين جنگ " جنگ صفين " به منظوررسيدن بيك هدف دينى يا رفع ظلم و ستمى كه بر امت وارد شده باشد نبود، بلكه هدف جنگ پيروزى شخص بر شخص بود. پيروان على " ع " به اين دليل او را يارى مى كردند كه او پسر عم پيامبر خدا " ص " و شايسته ترين مردم به زمامدارى است، و پيروان معاويه، بيارى وى برخاسته بودند باين عنوان كه او صاحب خون عثمان است و او شايسته ترين مردم بخونخواهى كسى است كه خونش بستم ريخته شده، و معتقد بودند بيعت با كسيكه قاتلان عثمان به او پناهنده شده اند، شايسته نيست.

پاسخ- كاش اين مرد مبادى اعتقادى خود را براى ما بيان مى كرد تا ببينيم آيا با اين نبرد " نبرد صفين " تطبيق مى كند يا نه، اكنون كه از بيان آن خوددارى كرده، گوئيم:

آيا چه مبناى دينى ميتواند قوى تر از اين باشد كه جنگ و دادخواهى صرفا براى اجراى فرمان پيامبر خدا " ص " صورت گيرد، فرمانيكه در آن روز امير المومنين " ع " را به جنگ با قاسطين " بيدادگران منحرف " يعنى همان ياران معاويه، ماموريت داده است و اصحاب خود را از آن روز به همدستى او سفارش كرد و وظيفه آنها راجنگ با آنان قرار داده، كه فرمود: سيكون بعدى قوم يقاتلون عليا، على الله جهادهم فمن لم يستطع جهادهم بيده فبلسانه، فمن لم يستطع بلسانه فبقلبه، ليس وراء ذلك شيئى. آيا چه مبناى دينى مى تواند از اين قوى تر باشد كه مردى بيارى كسى برخيزيد كه در عقيده او، آنكس، شايسته ترين فرد براى زمامدارى امت اسلامى است چنانكه خضرى خود بدان اعتراف دارد.

و آيا چه بنياد دينى مى تواند از يارى امير المومنين " ع " كه پيامبر "ص " درباره او و كسانش گويد: " حربكم حربى " و او را فرمايد: " ستقاتلك الفئه الباغيه و انت على الحق فمن لم ينصرك يومئذ فليس منى " از اين محكم تر باشد؟ آيا مسلمانى كه اين سخن پيغمبر " ص " را بشنود ميتواند به يارى او " ع " بر نخيزد؟ و چه مبناى دينى مى تواند نيرومندتر از فرمان صريح پيامبر امين چه نبرد با گروه تجاوزكاران باشد؟ روزى كه به عمار گفت: " تقتلك الفئه الباغيه " و روزى كه فرمود: آوخ بر عمار كه او را گروه متجاوز خواهند كشت در آن روز او، آنان را به بهشت دعوت ميكند و آنان او را به آتش.

و آيا كدام اساس دينى است كه نيرومندتراز تصريح رسول امين " ص " به جنگ در زير پرچم خليفه وقت باشد؟ آن هم خليفه اى كه اهل حل و عقد " كسانى كه رتق و فتق امور بدست آنان است "، بااو بيعت كرده اند، و همه شرائط خلافت او، به عقيده كسانيكه خلافت را به انتخاب و اختيار امت مى گذارند،تمام و كامل صورت گرفته است و نزد آنها كه اختيار امت را كافى مى دانندنص جلى بر خلافتش محقق گرديده. طبيعت امر اقتضا مى كند كسيكه بر او خروج كند بر امام وقت خروج كرده و جنگ با او به صريح قرآن كريم واجب باشد آنجا كه گويد: " و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفيى الى امر الله "

كاش من مى دانستم چه ستمى بالاتر از اين بر امت مى توان روا داشت كه شخصى مثل معاويه بر بنياد اسلام چيره شود و بر مردم مسلمان رياست كند و خلافتى را بدون نص و بدون بيعت كسانى كه بيعتشان موثر است، دست زند، و بدون اجماع و مشورت ياوصيتى و بى آنكه او ولى دم عثمان باشد تا بخونخواهى اش برخيزد، خلافت را در دست گيرد.

اگر نگوئيم او خود كسى بود كه بسيج لشگر شام را عمدا به تاخير انداخت و در يارى او سنگينى كرد تا او بقتل رسد، گذشته از اين ها معاويه نه سابقه شرافتى دراسلام داشت و نه دانشى كه او را از خطا حفظ كند و نه نيروى تقوائى كه ازسقوط در وادى شهوات او را نگهدارد، او تنها در صدد بدست آوردن يك قدرت پادشاهى بود كه زمام ملك و قدرت را بدست گيرد، اختيارات كامل پيدا كند و بر امت اسلام تسلط يابد، اين قدرت هم سرانجام در نتيجه تهديدهاى بى رحمانه و تطميع هاى بى حساب دور از دين دارى و اصلاح طلبى، برايش فراهم شد و پايه هاى قدرت پادشاهى اش را درميان خونهائى كه ريخت و هتاكى هائى كه نسبت به دين روا داشت و گمراهى هائى كه پديد آورد، استوار ساخت.

واگر دشمنى او با اسلام چيزى جز مسلط كردن يزيد فاسق فاجر با تهديد و تطميع بر سر امت نبود، ستمگرى او براى بيرون راندنش از ربقه اسلام و باد مسلمين، كافى بود.

2- گويد: بدون ترديد معاويه خود را يكى از بزرگان قريش مى پنداشت، زيرا او فرزند بزرگ قريش ابوسفيان بن حرب، بزرگترين فرزند اميه بن عبد شمس بن عبد مناف بود. چنانكه على بزرگترين فرزند هاشم بن عبد مناف بود و از اينرو اين هر دو در بزرگى نسب با هم برابرند 68/2 " محاضرات ".

پاسخ- من با اين مرد نابخرد چه مى توانم بگويم، كسى كه عنصر نوبت و ممتاز ترين شخصيت مقدس يا كسى را كه منتقل شده از نسل هاى پاك پدران و مادران پاكيزه از پيامبران تا اوصياء پيامبران و تا شخصيت هائى كه همه از اولياء، حكماء، بزرگان و اشراف بوده اند تا برسد به شخص خاتم پيامبران و آنگاه مقام و صليت او، صاحب ولايت كبرى را، با يك مرد شكم پرست به يك چشم مى نگرد و هر دو را در بزرگى و شرف برابر مى داند با اين كه تفاوت آشكار و بسيار روشنى بين اين دو در شجره است: " درخت پاكى كه ريشه اش استوار و شاخسارش تا به آسمان كشيده شده، و درخت پليدى كه ريشه اش از بيخ از روى زمين كنده شده و هيچگونه استقرارى ندارد " وچه فاصله دورى است بين اين شجره!

يكى درخت مبارك زيتون و ديگرى درخت ملعونى كه در قرآن آمده بنا به تاويل پيامبر اعظم كه بى ترديد و خلاف تاويل شجره بنى اميه است، چنانكه درتاريخ طبرى 356/11 ملاحظه مى شود.

چگونه اين مرد، آن دو را برابر مى داند؟ در حاليكه پيامبر بزرگوار مى گويد:

خداوند از بنى آدم، عرب را برگزيد و از عرب، مضر را، و از مضر، قريش را، و از قريش، بنى هاشم را، و از بنى هاشم، مرا انتخاب كرد.

چگونه هر دو را برابر مى پندارد؟ درصورتيكه پيامبر در تمام طول زندگانى اش از ميوه هاى اين درخت ملعون بدش مى آمد و از روزى كه در خواب ديد بنى اميه مانند ميمونها و خوكها بر منبرش مى جهند، ديگر چهره اش خندان ديده نشد و خداوند بر او آيه فرستاد: " ما خوابى را كه بتو نموديم تنها براى آزمايش مردم بود ".

چگونه او هر دو را برابر مى نگرد؟ با اينكه بنى اميه بندگان خدا را بردگان