الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۷ -


البته بعد از من نبوتى نيست و تو همگانرا با هفت خصلت محكوم بفرمان خواهى نمود و در ضمن آن هفت خصلت فرمود: تو در قضاوت از همه داناترى.

و اين سخن او " ص ":

قسمت الحكمه عشره اجزاء فاعطى على تسعه اجزاء و الناس جزءا واحدا:

حكمت به ده تقسيم شده نه بخش آن اختصاصا در اختيار على است و يك بخش آن بين باقى مردم تقسيم شده است.

و چگونه پيغمبر اكرم " ص " در حاليكه هنوز او زنده و على زنده است مى گويد:

الحمد لله الذى جعل الحكمه فينا اهل البيت.

سپاس خدائى را سزا است كه حكمت را در ما خاندان قرار داد.

و هنگامى كه على به نصوص متواترى كه از خود پيغمبر " ص " رسيده دروازه شهر علم و حكمت او باشد در اينصورت آيا چه كسى با او برابرى مى كند؟ و كيست كه در علم به او شبيه يا به او نزديك باشد؟ اين حديثى است كه بى شك از شخص پيغمبر صادر شده، و بسيارى از نويسندگان درباره آن كتابهاى مستقلى، تدوين كرده اند.

پس از پيغمبر " ص " عايشه است كه ميگويد:

على اعلم الناس بالسنه:

" على داناترين مردم به سنت پيامبر است ". و آنگاه عمر، كه ميگويد:

على اقضانا و باز: اقضانا على:

" نيروى داورى على از همه ما بيشتر است ".

آراء صحابه پيامبر درباره علم و دانش آن حضرت

و از عمر كلمات مشهورى نقل شده كه نشان مى دهد او تا چه حد نيازمند به علم امير المومنين بوده است و در اينجا برخى از آنها را ذكر مى كنيم:

1- لولا على لهلك عمر:

" اگر على نبود عمر هلاك ميشد " اين جمله را بارها بر زبان آورده.

2- " خدايا مرا در مشكلى كه براى گشودنش پسر ابى طالب نباشد قرار مده.

3- " سر زمينى كه تو اى ابو الحسن نباشى، خدا مرا باقى نگذارد ".

4- " اى على خدا امير بعد از تو باقى نگذارد " 5- " به خدا پناه مى برم از مشكلى كه ابو الحسن براى گشودنش نباشد "

6- " به خدا پناه مى برم كه در قومى زندگى كنم و تو اى ابو الحسن در ميان آنها نباشى ".

7- " به خدا پناه مى برم كه در ميان مردم زنده باشم و ابو الحسن آنجا نباشد "

8- " خدايا مشگلى بر من وارد مساز مگر على در كنارم باشد ".

9- " اميد است در مشگلى كه ابو الحسن گشاينده آن نباشد واقع نشوم ".

10- خدا مرا آن قدر باقى نگذارد تا در ميان قرار گيرم كه ابو الحسن در ميان آنها نباشد ".

سعيد بن مسيب گويد: عمر به خدا پناه مى برد از مشكلى كه براى گشودنش ابو الحسن نباشد.

معاويه گويد: وقتى عمر در امرى به مشكلى بر مى خورد پاسخش را از او " على " ميگرفت.

وقتى به معاويه خبر كشته شدن امام را دادند معاويه گفت: " با مرگ پسر ابو- طالب، علم و فقه از جهان رفت.

امام سبط حسن مجتبى در خطبه اش " هنگام وفات على " گويد:

لقد فارقكم رجل بالامس لم يسبقه الاولون و لا يدركه الاخرون بعلم:

" مردى ديروز از ميان شما رخت بر بست كه از گذشتگان و آيندگان كسى به پايه علم او نمى رسد ".

ابن عباس دانشمند بزرگ امت گويد: " بخدا قسم، على را نه دهم علم بخشيدند و در يك درهم ديگر با شما شريك است " و مى گفت: " علم من و علم اصحاب محمد در برابر علم على " رض الله عنه " مانند قطره اى در هفت دريا است ".

و گاه مى گفت: " علم برشش بخش است پنج بخش آن ويژه على و يك بخش آن براى عموم مردم، همانا در بخش ششم او با ما شريك است و از ما داناتر ".

ابن مسعود مى گفت: " حكمت بده جز تقسيم شده، نه جزء آن ويژه على و يك جزء براى عموم، و على در بخش عموم از همه داناتر است ".

او مى گفت: " داناترين مردم مدينه در فرائض الهى على بن ابى طالب است ".

و نيز مى گفت: " ما وقتى بين خود سخن مى گفتيم به اين عقيده بوديم كه بهترين داور مدينه على است ".

و مى گفت: داناترين كسى به فرائض و نيرومندترين داور على است.

" و مى گفت: " قرآن به هفت حرف نازل شده هيچ حرفى از آن نيست مگر كه ظاهر و باطنى دارد و نزد على بن ابى طالب عم ظاهر و باطن قرآن است ".

هشام بن عتيبه درباره على " ع " مى گفت: " او اول كسى است كه با رسول خدا نماز گزارد و در دين خدا داناتر و برسول خدا نزديك تر است ".

از عطاء پرسيدند آيا در بين اصحاب محمد كسى از على داناتر بود؟ گفت: بخدا سوگند كسى را باين پايه نمى شناسم ".

عدى بن حاتم در سخنرانى اش مى گفت: " در علم كتاب و سنت او " على بن ابى طالب "داناترين مردم است و اگر او را نسبت به اسلام بسنجيم، او برادر رسول خدا و راس اسلام است و اگر او را نسبت به زهد و عبادت در نظر گيريم، زهدش از همه آشكار تر و عبادتش از همه بيشتر است، و اگر به خرد و قدرت طبيعى اش بنگريم، او از همه مردم عاقل تر و نيروى طبيعى اش برتر بوده است ".

و عبد الله بن حجل در سخنرانى اش گويد: تو يا على، از همه ما در خدا شناسى دانا تر، و به پيغمبرمان نزديكتر، و در دينمان نيكو ترى ". و ابو سعيد خدرى گويد: " نيروى قضاوت على، از همه برتر بود ".

از اصحاب پيغمبر عده اى در شعرشان امير المومنين را به عنوان عالمترين ياران پيغمبر مدح گفته اند مانند: حسان بن ثابت، فضل بن عباس و به پيروى از آنها گروه بسيارى از شعراى قرون اوليه اسلام كه از ذكر نامشان در اينجا خود دارى ميشود، به همين خصلت على عليه السلام را ستوده اند.

از اينها كه بگذريم، همه امت اسلام در برترى علمى امير المومنين متفق اند، زيرا او وارث علم پيغمبر است، و از طرق بسيار رواياتى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله درباره او رسيده است كه فرموده على وصى من و وارث من است، در اين روايات است كه على پرسيد: من چه چيز از شما ارث مى برم اى رسول خدا؟ پيغمبر فرمود: آنچه پيامبران پيشين ارث گذاشته اند. على گفت آنان چه چيز ارث نهاده اند؟ فرمود كتاب خدا و سنت پيغمبرشان را.

حاكم در ذيل حديث بردن خصوص على از پيغمبر، نه عمويش عباس چنين گفته است " در اين مسئله بين اهل علم اختلافى نيست كه، با وجود عمو، ارث به پسر عمو نمى رسد، لذا معلوم مى شود در خصوص اين مورد، اجماعى وجود دارد كه تنها و ارث علوم پيغمبر بايد على باشد، نه ديگران.

با اين وراثت، روايتى كه از طريق صحيح از على عليه السلام رسيده كه فرمود: به خدا قسم برادر او، ولى، پسر عم، و وارث علم اويم، پس كيست از من به او شايسته تر؟ محقق و مسلم مى گردد.

اين وراثت بين صحابه امرى مسلم بوده است و در سخن بسيارى از آنها بدان اشارت رفته است. محمد بن ابى بكر در ضمن نامه اش به معاويه مى نويسد: واى بر تو، خود را با على برابر ميدانى؟ او وارث رسول خدا و وصى است.

اكنون بايد اين مرد بنگرد، آيا اين درشت سخنى ها و نسبت هاى ناروايش، متوجه كيست؟ و حكم كسى كه چنين هتاكى كند، با توجه به اينكه در ميان معتقدين به افضليت علمى على، يكى شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد، چيست؟

اما آن كس كه درباره صحابه بدگويى كند، و نسبت به سبط پيغمبر امام حسن مجتبى، عايشه، عمر بن الخطاب و دانشمند بزرگ امت ابن عباس و ديگران اهانت روا دارد، حكمش را به هم مسلكان او و علماى مذهبش حوالت مى دهيم.

شيعه اماميه قائل به تحريف قرآن اند و پاسخ آن

3- مى گويد: يكى از عقائدى كه فرقه اماميه از قديم و جديدشان در آن اتفاق دارند تحريف قرآن است، به اين معنى كه مطالب از قرآن نبوده و بدان افزوده شده و مطالبى از قرآن حذف گرديده و تغييرات زيادى در آن صورت گرفته است. و اين از على بن الحسين بن موسى بن محمد يكى از علماى آنها كه تظاهر به مذهب معتزله مى كند خيلى بعيد به نظر ميرسد كه منكر تحريف شده و قائلش را كافر مى داند!

پاسخ- اى كاش با اشاره اى، گفته بود آيا اين اتهام را از كدام ماخذى از كتب مورد وثوق شيعه، نقل كرده، ياكدامعالمى از علماى آنها كه ارزش اجتماعى داشته باشد، براى او بيان كرده است و يا كدام دانشجوى علوم دينى هر چند معروف هم نباشد برايش گفته است، بلكه حاضريم تنزل كرده، باو بگوئيم از كدام يك از جهال شيعه يا مردم دهاتى وساده لوح آنها ياحتى از كدام ديوانه اى مانند اين مردك كه حرف دهنش را نمى فهمد، چنين كلامى صادرشده است.

خواننده با كمى دقت مى فهمد، مخالفان سر سخت تحريف قرآن، در راس همگان علماى اماميه مى باشند مانند " شيخ صدوق " در اعتقادات، " شيخ مفيد "، " علم الهدى سيد مرتضى " كه اين مرد خود بدان اعتراف كرده است و سيد مرتضى در اين عقيده تنها نيست چنانكه اين مرد غافل انديشيد شيخ الطائفه " علامه طوسى " در تبيان، " امين الاسلام طبرسى " در مجمع البيان و ديگران همه با او موافق اند.

اينان علماى بزرگ اماميه و حافظان علوم و پاسداران نواميس و عقائد اين قوم اند از قديم و جديد كه شما را بر دروغ اين مرد واقف مى سازند و اين فرقه هاى شيه و در راس آنها اماميه مى باشند كه همه اتفاق دارند بر اينكه " ما بين الدفتين " " مجموعه موجود بنام قرآن " درست همان كتابى است كه بى شك از پيش خدا آمده، و احكام قرآن بر آن جارى است.

هر گاه از دهن يكنفر شيعى لفظ تحريف بيرون آيد مقصود او تحريف به معنى تاويل بباطل و تحريف سخنان از جاى خود مى باشد، نه به معنى كم و زياد كردن و تبديل حرفى به حرف ديگر نمودن چنانكه او خود و اهل مذهبش به چنين تحريفى قائل اند ولى آنرا به شيعه نسبت مى دهند.

اماميه ازدواج با نه زن را جايز ميشمارند و پاسخ آن

4- مى گويد: از اماميه كسانى هستند كه ازدواج با نه زن را جائز مى دتنند و برخى از آنها گياه " قمرى " را به اين دليل كه از خون حسين روئيده شده، خوردنش را حرام ميشمرند.

پاسخ- دوست مى داشتم اين مرد قبل از مراجعه به فقه اماميه در اين باره چيزى نمى نوشت تا بداند هيچكدام از شيعيان بدون استثناء با ازدواج بيش از چهار زن موافقت ندارد و ازدواج با نه زن از مختصات پيغمبر اكرم " ص " مى دانند و در اين امر ميان مسلمان شيعه و سنى هيچگونه اختلافى وجود ندارد. اگر اين نسبت كذب محض نبود خواننده را به نام شخص يا كتاب كسانى كه ازدواج با نه زن را جايز مى دانند، واقف مى ساخت، ولى اونه چنين شخصى را مى شناسد، نه كتابشرا مى داند و نه گوشهايش چيزى درباره او شنيده است، اين تنها كينه هاى ديرينه است كه او را وا مى دارد نسبتى را كه نميتواند به عموم شيعيان بدهد، به پاره اى از آنها وارد آورد.

چنانكه دوست مى داشتم قبل از اينكه سرى به بلاد شيعه بزند و بداند چگونه آنان قمرى مى كارند و پيوسته با برنج و گندم و بلغور مخلوط كرد، ميخورند، علماى شيعه و عوام آنها از بالا و پائين طبقات مختلف چنين مى كنند، قبل از اينكار درباره " قمرى " چيزى نمى نوشت. گوش احدى نشنيده و به قلب هيچ كسى خطور نكرده و از هيچ محدث يا مورخى يا اهل لغت و فرهنگى يا قصه گوويا حتى سبزى فروشى نقل نشده است كه قمرى از خون حسين روئيده و قبلا نبوده است.

با اين حال اگر او به بلاد شيعه سركشى كند، و همه اين مطالب را با چشم خود به بيند، دست از دروغگوئيش بر نمى دارد، زيرا او در صدد ايجاد نفرت و بد بينى نسبت به شيعه است و هيچكدام از اهل مذهبش هم با دروغهايش موافق نيستند.

علي از روي رغبت با ابوبکر بيعت نمود

5- مى گويد: ما ديده ايم، على رضى الله عنه تا مدت شش ماه از بيعت خود دارى كرده و ابو بكر او را به بيعت خود مجبور نمى كرد تا او با كمال ميل و بدون اكراه و اجبار بازگشت، و دست بيعت داد.

از اين جالب تر مى گويد: در اين شش ماهى كه على از بيعت با ابو بكر خود دارى نمود، نه كسى از او در اين باره سوالى كرد و نه او را به بيعت با ابو بكر مكلف و مجبور ساخت، على درآن وقت بين مسلمانها مشغول كار خودش بود. اگر نه اين بود كه على بيعت با ابو بكر را حق تشخيص داده و مى خواست جبران كارهاى گذشته اش را كرده باشد و براى امر دينش قلبا با او بيعت كند و به حق باز گردد، اين بيعت را بعد از شش ماه هم نمى كرد.

انصار، مردم را به بيت با سعد بن عباده مى خواندند، و مهاجران به ابو بكر در اين ميان على رضى الله عنه در خانه اش نشست، نه سوى اين گروه گرائيد و نه سوى آن گروه، كسى هم جز زبير بن عوام با او نبود، زبير هم وقتى حق برايش روشن شد، فورا بيعت كرده و على ماند تنها. ديگر كسى نبود به او تمايل نشان دهد.

نظر استاد عبدالفتاح عبدالمقصود در زمينه بيعت

پاسخ- من از تعرض اين موضوع خود دارى مى كنم، و به اين دروغ شاخدار چهره نمى گشايم و با اين دغل بازى ها و صورت سازى ها رود در روى حقيقت كار ندارم و به مقابله با اين جنايت ها، نسبت به اسلام و تاريخ اسلام، دست نمى زنم. فقط مى گويم اينها را كه خوانديد حالا ببينيد استاد " عبد الفتاح عبد المقصود " در كتاب الامام على بن ابى طالب اش با بيانى فشرده و ناب چگونه پرده از روى حقايق بر مى دارد:

گروهى از مسلمانان زمانى درنهان و گاهى آشكارا انجمن كرده به نفع فرزند ابى طالب دعوت مى كردند به اين دليل كه او را براى تصدى امور مسلمين از ديگران بر تر مى دانستند، آنگاه اطراف خانه اش اجتماع كرده اورا بنام فرياد مى كردند و او را دعوت مى نمودند از خانه خارج مى شود تا ميراث از دست رفته اش را، از دست ديگران به او باز گردانند...

" در اين موقع مسلمانان به دو دسته تقسيم شده بودند گروهى به مخالفت با او پيمان بسته، و جمعى آمادگى يارى او را داشتند. بدين ترتيب در مدينه دو حزب پديد آمد و ناگهان وحدت اسلامى نزديك بود از هم بگسلد و هيچكس جز خدا نمى دانست بعد از اين، سر نوشت اسلام چه خواهد شد... در اين صورت آيا على مانند سعد بن عباده در نظر پسر خطاب، شايسته كشته شدن نبود تا فتنه فرو نشيند و دسته بنديها از بين برود؟