الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۶ -


الفرق بين الفرق

پاسخي به ياوه هاي ابي منصور بغدادي

تاليف ابى منصور عبد القاهر بن طاهر بغدادى متوفى 420 در 355 صفحه.

اين نويسنده در كمان تيرهاى افتراهايش از هر گونه نسبت ناروا فرو گذار نكرده است. تنها چيزى كه او را تا اين اندازه به ورطه جهالت افكنده پندارى است كه در صفحه 309 بيان داشته، مبنى بر اينكه: " در بين رافضيان پيشوائى در فقه و حديث و لغت و دستور زبان عرب، وجود ندارد، و نيز در سيره نويسى و تواريخ و نبرد هاى اسلامى و تفسير و تاويل قرآن هيچ شخص مورد وثوقى ديده نمى شود و تنها پيشوايان اين رشته از علوم منحصر به اهل سنت و جماعت اند ".

او خدا را هم بر اين نعمت سپاس گفته، گويا اين پندار جنبه عموميت دارد و زمانهاى آينده را نيز شامل مى شود و ايشان آينده را از پشت پرده رقيق زمان نگريسته است. و در نسبت هائى كه داده از نظر امانت، خدشه اى وارد سازد يا كتب و دانشمندان شيعه در خارج خود به خود، مشت او را باز كنند.

جاى تعجب است كه در مقابل دو چشم او و در محيط اجتماعى اش " در بغداد " شخصيت هاى بزرگى از شيعه وجود داشته اند، كه احدى نمى تواند در امامت و پيشوائى آنان، در رشته هاى نامبرده خدشه اى وارد سازد. و زمام رهبرى بدست آنها بوده است مانند بزرگ پيشوايى ملت اسلام و معلم آن " محمد بن محمد بن نعمان مفيد " و " علم الهدى سيد مرتضى " و " شريف رضى "، و " ابى الحسين نجاشى " و " شيخ ابو الفتح كراچكى " و " شريف ابى يعلى " و " سلار ديلمى " و امثال آنان.

ما نمى دانيم اينكه او از اين شخصيت هابى خبر مانده است، آيا حواس عمومى او معيوب بوده، يا از روى كينه و دشمنى، وجود اين همه دانشمند را انكار كرده است. در هر صورت ما براى شخص او اهميتى قائل نيستيم، ما مى خواهيم توجه خواننده را به راه و رسم اپو، جلب كنيم تا كسى را جار و جنجالعايش نفريبد. شايد شما بتوانيد پاره اى از مضامين دروغ و تزوير، افترا و تحريف و تغيير حقايق را در صفحات كتابش كه سرا پا دروغ است از بحثهائى كه درباره كتابهاى مشابهش بعمل مى آوريم، دريابيد.

" و هر گاه از هواهاى آنان پيروى كنى با وجود علمى كه براى تو حاصل شده هيچ گونه مدد و نگهبانى از خدا نخواهى داشت ".

نقد کتاب الفصل فى الملل و النحل ابن حزم اندلسي

هر كس بخواهد درباره ملل و نحل مطلبى بنويسد، بايد قبل از هر چيز به مراتب بيش از نويسنده تاريخ ادبيات، خود را به امانت و صدق مقيد سازد تا از عواقب خطرناك اين فن كه آلودگى به نسبتهاى بى پايه و بى دليل محكم است محفوظ ماند، و آبروى ملتها و اقوام بى گناه را، بر اساس پندار يا خيالى نبرد، و به طور كلى هيچ گام بر ندارد مگر كه در نقل مطالب آن محققانه باشد، و در ماخذ خود تكيه بر موثق ترين آنها كند تا در پيشگاه خدا معذور و از گرفتارى وجدان به افترا مصون ماند.

ولى " ابن حزم " نه تنها به اين وظيفه بى توجه است بلكه در نوشته هايش درست رفتارى مخالف اين رويه دارد، او از نقل هر كس باشد براى رده بندى بيشتر مذاهبر، استفاده مى كند، از كثرات مذاهب خوشش مى آيد و از دادن هر گونه نسبت بى اساس به مخالفان عقيده اش رو گردان نيست نمونه سخنانش را در زير ملاحظه ميكنيد:

رافضيان مسلمان نيستند

1- رافضيان مسلمان نيستند اينان دسته هائى هستند كه به فاصله بيست و پنج سال پس از رحلت پيغمبر پديد آمدند. آغاز كارشان براى پاسخ به دعوت كسى بود " خذله الله " كه با اسلام مكر و دشمنى مى ورزيد و درست مانند يهود و نصارى كفر و دروغ نشان مى داد.

پاسخ- سوگند به حق، كه او با اين عبارات كوبنده اش، انسانيت را شرمگين كرده، و اگر او بخواهد از عهده سخنش بر آيد بايد از شرم و آزرم سرا پا عرق ريزد.

من نمى دانم چگونه مى توان منكر اسلام مردمى در نمازهاى خود را به سوى قبله مى ايستند و به شهادتين اقرار مى كنند، قرآن را حامل اند و به آن عامل، از سنت هاى پيغمبر اكرم پيروى مى كنند، كتابهاى آنان در عقائد و احكام دنيا را پر كرده و همه گواه صدق گفتار ما است و عمر خارجى آنان، اسلامشان را نشان مى دهد. چگونه اين مرد مى تواند حكم قطعى به نامسلمانى اين طائفه كند در حاليكه هزارها كس از شيعيان بوده اند كه استادان و رجال بزرگ اهل سنت، روايات خود را در زمينه مذهب از آنها گرفته و راويان احاديثشان در صحاح ست و ساير روايات مسنده آنها را شيعيان تشكيل مى دهند.

اين روايات در حقيقت مرجع عقائد، احكام و آراء دينى اين قوم است.

درج اسامي راويان شيعه که در صحاح اهل سنت مورد اعتماد بوده اند

و اينك برخى از مشايخ اهل سنت كه شيعه مذهب اند. به تراتيب حروف تهجى مذكور ميشود:

1- ابان بن تغلب

2- ابراهيم بن زيد كوفى

3- ابو عبد الله جدلى

4- احمد بن مفضل حفرى

5- اسماعيل بن ابان كوفى

6- اسماعيل بن خليفه كوفى

7- اسماعيل بن زكريا كوفى

8- اسماعيل بن عبد الرحمن

9- اسماعيل بن موسى كوفى

10- تليد بن سليمان كوفى

11- ثابت ابن ابو حمزه ثمالى

12- ثوير بن ابى فاخته كوفى

13- جابر بن يزيد جعفى

14- جرير بن عبد الحميد كوفى

15- جعفر بن يزيد جعفى

16- جعفر بن سليمان بصرى

17- جميع بن عميره الكوفى

18- حارث بن حصيره الكوفى

19- حارث بن عبد الله همدانى

20- حبيب بن ابى ثابت كوفى

21- حسن بن حى همدانى

22- حكم بن عتيبه كوفى

23- حماد بن عيسى جهنى

24- خالد بن مخلد قطوانى

25- ابو الحجاف ابن ابى عوف

26- زبيد بن حارث كوفى

27- زيد بن حباب كوفى

28- سالم بن ابى جعده كوفى

29- سالم بن ابى حفصه كوفى

30- سعد بن طريف كوفى 31- سعيد بن خيثم هلالى

32- سلمه بن فضل الابرش

33- سلمه بن كهيل الحضرمى

34- سليمان بن صرد كوفى

35- سليمان بن طاخان بصرى

36- سليمان بن قرم كوى

37- سليمان بن مهران كوفى

38- شعبه بن حجاج بصرى

39- صعصعه بن صوحان عبيدى

40- طاوس بن كيسان همدانى

41- ظالم بن عمرو دوئلى

42- ابو الطفيل عامر مكى

43- عباد بن يعقوب كوفى

44- عبد الله بن داود كوفى

45- عبد الله بن شداد كوفى

46- عبد الله بن عمر كوفى

47- عبد الله بن لهيعه حضرمى

48- عبد الله بن ميمون قداح

49- عبد الرحمن ابن صالح ازدى

50- عبد الرزاق بن همام حميرى

51- عبد الملك بن اعين

52- عبد الله بن موسى الكوفى

53- عثمان بن عمير كوفى

54- عدى بن ثابت كوفى

55- عطيه بن سعد كوفى

56- علاء بن صالح كوفى

57- علقمه بن قيس نخعى

58- على بن بديمه

59- على بن جعد جوهرى

60- على بن زيد بصرى

61- على بن صالح

62- على بن غراب كوفى

63- على بن قادم كوفى

64- على بن منذر طرائفى

65- على بن هاشم كوفى

66- عمار بن معاويه كوفى

67- عمار بن هاشم كوفى

68- عمرو بن عبد الله سبيعى

69- عوف بن ابى جميله بصرى

70- فضل بن دكين كوفى

71- فضيل بن مرزوق كوفى

72- فطر بن خليفه كوفى

73- مالك بن اسماعيل كوفى

74- محمد بن حازم كوفى

75- محمد بن عبيد الله مدنى

76- محمد بن فضيل كوفى

77- محمد بن مسلم طائفى

78- محمد بن موسى المدنى

79- محمد بن عمار كوفى

80- معروف بن خربوذ كوفى

81- منصور بن معتمر كوفى

82- منهال بن عمرو كوفى

83- موسى بن قيس حضرمى

84- نفيع بن حارث كوفى

85- نوح بن قيس حدانى

86- هارون بن سعد كوفى

87- هاشم بن بريد كوفى

88- هبيره بن بريم حميرى

89- هشام بن زياد بصرى

90- هشام بن عمار دمشقى

91- وكيع بن جراح كوفى

92- يحيى بن جزار كوفى

93- يزيد بن ابى زياد كوفى

اينان گروهى از شيعيان اند كه اهل سنت در صحاح ششگانه شان به احاديث آنان احتجاج من كنند. گذشته از اينها، رجال شيعه از صحابه پيغمبر و تابعين و شخصيت هاى بزرگ خاندان علوى بسيارند كه اهل سنت حديث آنان را مورد استناد قرار مى دهند و پيشوايانشان، اسناد خود را در صحاح و سنن و مسانيد، به آنها رسانده اند و در توثيق و عدالتشان سخت پا فشارى مى كنند.

پس اگر شيعه " چنانكه ابن حزم پنداشته است " مسلمان نباشند، اين كتب روايات چه ارزشى دارد؟ و اين صحاح و مسانيد در چه پايه اى از حقيقت اند و براى مولفان كتابهاشان كه از بزرگان، پيشوايان و حافظان احاديث اهل سنت اند چه ارزشى مى توان قائل شد؟ و اصولا براى عقائدو آرائى كه از آنها گرفته شد، با اينكه همه مشايخ آن غير مسلمان اند، چه اهميت و ارزشى مى توان تصور كرد.

بار الها تو بر ما ببخشاى كه بازگشت همه بسوى تو است و توئى داور بحق.

بلى، تنها گناه شيعيان كه نزد ابن حزم قابل بخشودگى نيست، دوستى و ولاء آنان نسبت به على بن ابى طالب و اولاد از ائمه طاهرين عليهم السلام است كه بر طبق كتاب و سنت بدان گرويده اند و در نتيجه همين ولاى اهل بيت عرض و آروئى كه از هر مسلمانى محترم است، از آنان مباح مى شود، و اين خدا است كه بايدميان ما، داورى قاطع نمايد.

اما اينكه پنداشته است آغاز تشيع به دعوت كسى بود كه با اسلام مكر و دشمنى مى كرد، مقصودش عبد الله سبا ميباشد كه امير المومنين او را به گفتار الحاد آميزش به آتش سوزانيد و شيعيان على در لعن او، و اظهار نفرت از او، از آن بزرگوار پيروى كردند.

مى پرسيم آيا چه موقع اين پليدى درحزب علوى ديده شده، تا تشيع تاريخش را از آن گرفته باشد و آيا در همه نسلها و دوره هاى تشيع يك نفر شيعه را پيدا مى كند كه به اين مرد منحرف گرويده يا منسوب باشد؟

ولى اين مرد اصرار دارد شيعيان را به هر دروغ و فضيحتى نسبت دهد.

اگر او در صدد يافتن حقيقت بود با آگاهى كامل درمى يافت كه بذر افشان تشيع در حقيقت موسس اسلام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است از همان روزى كه دوستان على را شيعيانش ناميد و با تعريف و تمجيد آنان را بدو نسبت مى داد و امت را به دوستى و پيرويش فرا مى خواند.

و از آنجا كه اين نسبت سخت بى پايه و ى اساس است، بيش از اين در رد آن تفصيل نمى دهيم، تنها به يك سخن طلائى از استاد محمد كرد على اكتفا مى كنيم كه گفته است " اينكه پاره اى از نويسندگان معتقدند مذهب تشيع بدعت عبد الله بن سبا معروف به ابن سوداء است، ناشى از جهل و نادانى نسبت به اين مذهب است، كسى كه ارزش اين مرد را نزد شيعيان بشناسد و بداند آنان از او و اعمال و گفتارش بيزارى مى جويند و دانشمندانشان بدون خلاف او را مورد توبيخ و حمله قرار مى دهند، بخوبى مى داند اين سخن تا چه پايه نا صحيح است.. "

علم علي از تمام صحابه بيشتر نبوده است

2- مى گويد: هر كس بگويد علم على از همه صحابه پيغمبر بيشتر بود دروغ گفته است " 4ر136 الفصل " آنگاه در بيان اعلميت ابو بكر و تقدم او بر على از نظر علمى بيانات سستى را آغاز كرده تا آنجا كه گويد: كسى كه بهره اى از علم داشته باشد مى داند علم ابو بكر چندين برابر علم على بود.

و در تقدم عمر بر على از نظر علمى گفته است: هر كس حسن داشته باشد به وضوح مى داند علم عمر چندين برابر علم على بود، تا آنجا كه گويد: پس سخن آن نادان آزرمى كه مدعى اعلميت على شده باطل است و اگر در اين زمينه معاند يابى آزرمى با ما عناد ورزد، دروغ و نادانيش آشكار خواهد شد زيرا هيچكس نمى تواند به ما اين تهمت را روا دارد كه ما احدى از اصحاب پيغمبر را از مرتبه خود فروتر آورده ايم.

پاسخ- من نمى دانم بر اين مرد، آيا به عنوان يك نفر نادان بخندم يا به عنوان يك فرد غافل بگريم يا او را به عنوان يك نفر ديوانه، مسخره كنم؟

چيزى كه بر احدى جاى شك باقى نمى گذارد اين واقعيت است كه امير المومنين علمش بر همه صحابه پيغمبر فزونى داشته و در داوريها و مشكلات همه به او مراجعه كرده اند واو در هيچ قضيه اى احدى مراجعه نفرموده است.

احاديث وارده در گواهي پيامبر که علي اعلم امت است

اول كسى كه اعتراف به اعلميت على نسبت به صحابه كرد، شخص پيغمبر اسلام " ص " مى باشد. كه به فاطمه فرمود:

اما ترضين انى زوجتك اول المسلمين اسلاما و اعلمهم علما.

" آيا خوشحال نيستى كه من ترا به ازدواج كسى در آوردم كه اول مسلمان است و علمش از همه بيشتر است ". و اين سخن كه فرمود: " من ترا به ازدواج بهترين فرد امتم در آوردم كه از نظر علم از همه داناتر و از نظر فضيلت از همه بردبار تر و از نظر اسلام از همه سابقه دارتر است.

و باز اين گفتار او به فاطمه: " او " على " اولين كسى است كه اسلام آورد و پيش از همه تسليم شد و علمش از همه بيش و حلمش بزرگ است ".

و باز سخن آن حضر " ص " " داناترين فرد بعد از من على است ".

و سخن ديگر آن حضرت " ص " كه فرمود: " على ظرف علم من و وصى من و درى است كه از آن به من وارد مى شوند ".

و گفتار او " ص " كه گفت: " على در علم من است، بيان كننده رسالت من براى امتم بعد از من است ".

و گفتار آن حضرت " ص ":

على خازن علمى- " على خازن علم من است ".

و گفتار او " ص ":

على عيبه علمى:

" على صندوق علم من است ".

و سخن او " ص ":

اقضى امتى على:

" افضل امت من در قضاوت على است ".

و سخن او " ص ":

اقضاكم على:

" افضل شما در قضاوت على است ".

و گفتار او " ص ":

يا على اخصمك بالنبوه و لا نبوه بعدى و تخصم بسبع- تا آنجا كه شمرد: و اعلمهم بالقضيه. و در تعبير ديگر: و ابصرهم بالقضيه.

اى على منترا با درجه رسالت و نبوت محكوم و زير فرمان خود ميدانم و