الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۲ -


انى تارك فيكم الثقلين او الخليفتين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض:

من درميان شما دو چيز گران قدر يا دو جانشين بجاى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم: اهل بيتم، همانا اين دو هيچگاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بمن باز گردند.

در موضوع حديث ثقلين شعر ديگرى نيز در مناقب 5ر18 از او نقل شده.

يا آل حا ميم الذين بحبهم حكم الكتاب منزل تنزيلا
كان المديح حى الملوك و كنتم حلل المدائح غره و حجولا
بيت اذا عد الماثر اهله عدوا النبى و ثانيا جبريلا

" اى آل حا ميم كه بدوستى شان كتاب آسمانى، نازل گرديده است! "

" مدح و ثنا گويى زيور پادشاهان است ولى شما خود زيور مدح و ثنا از لحاظ درخشندگى و صفاييد ".

خاندانيكه وقتى امتيازات اهلش را بشمارند پيغمبر را اول و جبرئيل را دوم نام ميبرند.

" گروهى كه چون در صف آرائى شمشير حمايل بازند بدو قسمت خليفه و پيعمبر تقسيم ميشوند ".

" آنان كه بترتيب آيات قرآن بزرگ شدند و تا زمانى كه سالمند شدند از آن دست نكشيدند ".

" دو وزنه گرانبهائى كه از هم جدا نميشوند تا از سوز تشنگى به حوض كوثر برسند ".

" و اين هر دو جانشينان بر مردمند باستشهاد سخن كسى كه از هر گوينده اى راست گوتر است ".

و نيز اين چند شعر از اوست: او را از دير باز به رغم انف دشمنان، نيست بخود مانند " هارون به " موسى " قرار داد " آيا چه كسى در اصحاب موسى و قوم موسى مانند هارون است؟ شما پيوسته در سايه كفر زندگى ميكنيد "

" او همه را با هم برادرى برابر كرد، و برادر او مانند خورشيدى شد كه ماه به او ضميمه گردد ".

" على را برادر خود ساخت نه شما را، و او را براى شما علامت تشخيص هدايت از كفر قرار داد "

" على را پيغمبر در روايتى كه نيكان نقل كرده، و به مردم رسيده است، بمنزله خودش قرار داد "

" از شما چه كسى است كه نفس او نفس محمد باشد. پدرم فداى " پيامبر " پاك و " على " پاكيزه باد "

اين ابيات همه از احاديث صحيح نبوى از قبيل حديث ثقلين و حديث منزلت و حديث مواخاه كه در جايش بان اشاره مى كنيم، اتخاذ شده است و در دو بيت اخير حديث ابى از پيغمبر اكرم " ص " است كه فرمود:

بايد بين ربيعه دست از كارشان بردارند و گر نه مردى را كه همپايه خود من است مى فرستم تا فرمان مرا در ميانشان مجرى بدارد.

دركتاب مناقب درباره خاندان پاك پيامبر " ص " اين اشعار را از او نقل كرده: آنان برگزيدگان بى مانند خدايند كه در بين جهانيان شبيهشان نيست

از ميان مردم اينان بهترين بهين اند كسيكه دوستدارشان نباشد جز آتش دوزخ، جاى ديگرش نيست.

ابو نصر مقدسى در " الطرائف و اللطائف " 123 اين شعر او را درباره دوستش كه فرزند دخترى پيدا كرده و سخت نگران و خشمگين شده بود، نقل كرده است: به او گفتند: چه چيز قسمتت شده؟ صدايش را بلند كرده گفت دختر! برترين كسى را كه زنان زاده اند، پدر دختران بوده، چرا تو بى قرار مى كنى؟

آنها كه از ميان مردم بسيار فراوان دوستشان دارى.

از بركت دختر بجائى رسيدند كه باعث سر كوبى دشمنانشان شدند.

مقدسى نيز اين شعر را از او، آورده:

بهترين بخشهاى روز، صدر آنست چنانكه طراوت جوان در جوانى اوست در مجموعه المعانى 59 اين دو بيت از او يافت ميشود:

از شدت هيجان شادى و لذت روزى بگريه در آمدم و امروز بخاطر غصه آن گريانم.

گذشته ها گذشته و ديگر اميدى به بازگشت آن نيست و در آنچه مانده بى نيازى وجود ندارد.

و در ص 82 همان كتاب نقل كرده:

اگر باران بهارى نبارد، صحفه بوستان از غنچه پوشيده نخواهد شد.

باران سودمند نمى افتد وقتى روى سنگ بگريد.

همچنين ثروت، تا به بازوان تقدير و اندازه گيرى محكم بسته نشود، سود نمى بخشد.

در انوار الرابيع 456 اين شعر از او نقل شده:

اى آهو بچه ى از نقره صافى تر كه گونه هايش سيبى پر طراوت است.

اگر بر گونه ى زيبايش بوسه زنى، گويا از لطافتش آن را دندان گرفته اى.

وقتى مى خرامد، بالا تنه اش مى لرزد گويا مجموع وجودش مشتى در قبضه اوست.

آن جوانى را كه مالكش شدى رحمش كن، او به بردگى خود براى تو اقرار دارد و تو نمى پذيرى!

و نيز در انوار 480 اين شعر را از او آورده: قربان دهانى شوم كه قبل از چشيدن، دل به شيرينى اش گواهى ميدهد.

مثل گواهى من كه به خدا از روى خلوص گواهى ميدهم بر پرودگاريش.

ديده تا دل راهنمايش نباشد كجا ميتواند طراوتش را درك كند. و از اوست در 481 همان كتاب:

گويا غصه هاى مردم درتمام روى زمين با اينكه دل من يكجا بيش نيست بر من وارد شده.

بر اين مطلب من دو گواه عادل: بيدارى شب، و سر شگ، دارم و چه فراوانند مدعيان بى گواه.

و نيز در 528 از اوست:

چهره اى مانند ماه شب چهارده با امتيازى كه نور در برابرش متحير است.

در چهره ماه خطوط سياهى ديده ميشود ولى درچهره بشاش او مرواريد پراكنده اند.

درنشوه السكران 79 از او آورده: از جوانى با همه طروتهايش همانطورى كه برگ از شاخسار درخت جدا ميشود، خارج شدم.

با سرشگ ديدگانم بر جوانى ام نوحه سرائى كردم ولينه سر شكم و نه نوحه سرائى ام سودى نبخشيد.

كاش روزى جوانى ام باز ميگشت تا شكوه آنچه را پيرى با من كرده برايش سر دهم. تولد و وفات:

از تاريخ ولادت شاعر ما حمانى كمترين خبرى در دست نيست، ولى از تاريخ وفاتش كه در سال 301 و وفات پدرش كه در سال 206 در خلافت معتمد واقع شده نشان مى دهد سيد از معمرين بوده و قرن سوم را از اول تا آخر درك كرده است.

در تاريخ دقيق وفات او اختلاف پديد آمده نسابه عمرى در كتاب " المجدى " از قول شيخ ما ابو الحسن بن جعفر سخنى نقل كرده، كه خلاصه اش اين است:

" حمانى سال 270 پس از بيرون آمدن از زندان بدرود زندگى گفته است. ابن حبيب صاحب " التاريخ فى اللوامع " مرگ او را سال 301 گفته و اين صحيح است... "

و ابن اثير گفته: وفات او به سال 260 روى داد و خدا آگاه است.

بعقيده ما تاريخ صحيح، همانست كه صاحب المجدى كانرا صحيح دانسته زيرا او بعد از حوادثى كه بر سر بنى طاهر بن مصعب امد و حكومتشان بعد از مرگ آخرين رئيسشان عبيد الله بن طاهر متوفى در شوال 300 منقرض شد، بر خانه هاى مخروبه آنها گذر كرده و اشعارى از خود بعنوان عبرت سروده است از اين رو بايد بپذيريم كه تا آن وقت زنده بوده و در 301 بدرود زندگى گفته است.

از سيد ما حمانى، فرزندانى با شخصيت و دودمانى از علما، پيشوايان و شخصيت هاى بزرگ كه برخى در طليعه شعرا و ادباء و خطبا قرار گرفته اند بجاى مانده: خاندان مشهور " قزوينى " كه بنيادهاى اصيل و عميقى در علم و فضل و ادب داشته و در شهرهاى مختلف عراق مى زيند از فرزندان حمانى مى باشند.

چنانكه او را پدران بزرگواريست كه در قله شرف و نهايت درجه فضيلت اند يكى از آن پدران جد اعلاى او زيد شهيد است در اينجا مناسب است خلاصه اى از عقيده شيعه را درباره زيد متعرض شويم زيرا پوشش از اغراض جنايت كارانه و نسبت هاى دروغين در ميان آمده كه لازم است برداشته شود.

زيد شهيد و شيعه اماميه اثنى عشريه

او يكى از مخالفان سر سخت بيداد گرى و پيشروان علماى اهل البيت است فضائل بسيار از هر سو او را فرا گرفته: دانشى سر شار، ورعى پاك، شجاعتى آشكار، نيروى مردانگى بيمانندى در نبرد، و ديگر فضائلى كه هر مرد كاردانى در برابرش احساس خضوع مى كند و حالت مناعت طبعى كه بمقابله با هر ستمى برخيزد اينها همه باضافه شرافت نبوى كه او پيغمبر، و بزرگى علوى كه از امير المومنين، و سيرت فاطمى كه از مادرش زهرا، و روح شجاعت حسينى كه از جدش سيد الشهداء به ارث برده بود.

شيعيان از روز نخست جز به پاكى و نيكى، او را ياد نميكرده اند و از وظايف خود مى دانند كليه اعمال او را از جهاد درخشان، نهضت عالى، دعوت او براى رضا از آل محمد را بخوبى ياد كنند. گواه اين امر، احاديث پيغمبر " ص " و ائمه " ع " و بخصوص دانشمندان شيعه، و مدايح شعراى آنان، و عزادارى براى او، و اختصاص مولفان شيعه تاليفات خود را بنام او، و براى تدوين، اخبار اوست.

اما احاديث: يكى از آنها گفتار رسول خدا " ص " است كه به حسين سبط فرمود: از پشت تو مردى بيرون مى آيد كه او را زيد گويند او و يارانش گام بر گردن مردم مى نهند تا بى حساب وارد بهشت گردند.

ديگر گفتار پيغمبر اكرم " ص " كه فرمود: زيد خروج مى كند و در كوفه كشته مى شود، و در كناسه او را به دار مى آويزند، قبرش را نبش كرده او را بيرون مى آورند. براى ورود روحش به ملا اعلى، درهاى آسمان گشوده مى شود و اهل آسمان و زمين " از عظمتش " اظهار بهجت و سرور مى كنند.

و سخن امير المومنين " ع " در حاليكه جاى مخصوص دار او، ايستاده گريه كرد و اصحابش گريستند و گفتند يا امير المومنين چه چيز شما را گريان مى سازد؟ فرمود: مردى از فرزندانم در اين مكان بدار آويخته مى شود، كسيكه به خود رضا دهد نگاه به اعضاى ممنوع بدنش كند، خداوند او را برو در آتش مى افكند.

و كلام امام باقر محمد بن على " ع ": پروردگارا، پشت مرا بزيد محكم گردن.

اللهم اشدد ازرى بزيد.

و چون او را ميديد به اشعارى كه اغانى 20ر127 نقل كرده تمثل جسته مى فرمود:

" بجان تو سوگند كه فلانى سست اراده و زبون نيست.

و نه پر خاش گرى كه اگر برادرش او را از كارى نهى كند كينه و دشمنى او را بدل گيرد.

ولى او خوش سرشت و نرم اخلاق است، مانند نوك نى كه نرم و آرام بهر طرف ميچرخد ولى ريشه و تنه اش محكم است.

اگر بر او فرمانروا و گردى كاملا مطيع خواهد بود، و اگر كارى بدو محول كنى آنرا با كفايت بانجام رساند.

فلانى فقر و بى نوائيش براى خود اوست و غنا و ثروتش براى ديگران ".

روزى زيد بر آن حضرت وارد شد وقتى امام او را ديد اين آيه را خواند:

يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله.

" اى كسانى كه ايمان آورديد از پايدارندگان سر سخت عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد "

آنگاه فرمود: توئى زيد بخدا توئى اهل اين آيه

و سخن امام صادق " ع " كه فرمود او با ايمان، عارف، دانشمند و صادق بود او هر گاه پيروز ميشد به پيمان خود وفا مى كرد، او قطعا اگر قدرت بدست مى آورد خوب ميدانست آن را بدست كه بسپارد

و سخن ديگر آن حضرت كه وقتى خبر قتل او را شنيد فرمود:

" در راه خدا حساب مى كنم، عمويم خوب عموئى بود عمويم را در مردى بود دنيا و آخرت ما بودو بخدا سوگند عمويم چون شهداى ركاب پيغمبر و على و حسين شهيد در گذشت و بخدا قسم شهيد از دنيا رفت ".

و بيان ديگر امام: همانا زيد دانشمند و سخت راستگو بود، شما را به رهبرى خود دعوت نمى كرد او به " رضا از آل محمد " فرا مى خواند. و اگر پيروز شده بود به قولش وفادار مى ماند، او بر يك قدرت متمركزى شوريد، تا آن را بشكند.

و سخن ديگر امام:

اما الباكى على زيد فمعه فى الجنه اما الشامت فشريك فى دمه:

" كسى كه بر او گريه كند در بهشت با اوست، و كسى كه او را شماتت كند شريك در خون اوست "

و سخن رضا " ع ": " اواز علماى آل محمد است براى خدا خشم گرفت، با دشمنانش جنگيد و كشته شد "

احاديث در اين زمينه بسيار است به ملاحظه اختصار به همين اندازه اكتفا شد. اما تصريحات دانشمندان بزرگ شيعه: " شيخ مفيد " در " ارشاد "، " خزاز قمى " در " كفايه الاثر "، " نسابه عمرى " در " المجدى "، " ابن داود " در حالش، " شهيد اول " در " قواعدش "، شيخ " محمد بن شيخ صاحب معالم " در " شرح استبصار "، " استرابادى " در " رجالش "، علامه " مجلسى " در " مرآه العقول " " ميرزا عبد الله اصفهانى " در " رياض الصالحين، " شيخ عبد النبى كاظمى " در " تكمله الرجال "، " شيخ حر عاملى " در " خاتمه الوسائل "، سيد " محمد جد آيه الله بحر العلوم " در رساله خود، شيخ " ابى على " در " رجالش "، " شيخ نورى " در " خاتمه " مستدرك، شيخ ما، " ما مقانى " در " تنقيح المقال "،، بسيارى از امثال اين دانشمندان كه همه در يك مطلب اتفاق دارند و آن پاك كردن دامن مقدس زيد از هر عيب و نقص و اينكه دعوتش الهى و جهادش فى سبيل الله بود.

نظريه كلى شيعه دانشمند بزرگ شيعيان شيخ " بهاء المله و الدين " " عاملى " در رساله، " اثبات وجود امام منتظر " چنين شرح مى دهد: ما گروه شيعه اماميه درباره زيد بن على سخنى جز خير و خوبى ابراز نمى كنيم و رواياتى كه از امامان ما درباره عظمت مقام زيد رسيده، بسيار است، علامه كاظمى در تكلمه گفته است: همه علماى اسلام بر جلالت قدر و فضيلت و ورع زيد، اتفاق نظر دارند.

اما شعراى شيعه: كميت در هاشميات خود قصيده اى دار دكه زيد بن على و فرزندش حسين را رثا، و بنى هاشم را با اين مطلع مدح گفته است:

الاهل عم فى رايه متامل و هل مدبر بعد الاساءه مقبل

آيا مرد گمراهى يافت ميشود كه در راى خود انديشه كند، و آيا كسى هست كه بعد از اعراض و بدى بحق رو آورد.

و در حضور زيد چنين گفته:

" بر پيغمبر مصيبت فرزندش كه ديروز از يوسف بن عمر ثقفى حاكم شام وارد شد، سخت است.

او خبيثى در گروه خبيثان است و اگر بگوئى از گروه زانيان، نسبت ناروائى باو نداده اى. سديف بن ميمون هم در قصيده گويد:

" از خطاهاى بنى عبد شمس مگذريد و بنياد آنها را از پير و جوان بكنيد.

شهادت حسين و زيد بن على را بخاطر آوريد و آن كشته ايكه در كنار مهراس بجا ماند ".

و ابو محمد عبدى كوفى كه ترجمه اش در كتاب الغدير ج 2 ص 329- 326 طبع دوم " متن عربى " گذشته چنين گويد:

بنى اميه پندارند كه بنى هاشم بالاخره از آنان در ميگذرند و خون زيد و حسين " ع " پامال ميشود.

ابدا بخداى محمد قسم كه خون آنها پامال نشود تا آنجا كه نروم و درشت آنانرا بر سوى كوى و بازار بفروشند.

چنان خوار شوند مانند خوارى زن در برابر شوهر، آنهم با شمشير آبدار و دين همه خونهاى ريخته شده بازيافته گردد.

سيد حميرى كه ترجمه اش در ج 2 ص 228- 231 " متن عربى " گذشته طبق و روايت طبرى در ج 8 ص 278 تاريخش گفته:

" من آنشب را بيدار ماندم، و عمدا نگذاشتم پلك چشمانم بهم بر آيد.

من خود سخنى گفتم و پيوسته در تحير و سرگردانى بسر بردم.

خداوند حوشب و حراش و مزيد را لعن و نفرت فرستد.

و خدا يزيد را لعنت كند او ستمگر تر و كينه توز تر بود.

هزار هزار و هزار هزار بار لعن ابدى بر آنها.

اينان با خدا جنگيدند و محمد را آزردند.

در خون مطهر زيد از روى عناد شركت جستند.

آنگاه پيكر او را بر بالاى شاخ درخت برهنه آويختند.