نامت با نام پسر اشعث در قافيه و آيا دوست نمى
دارى كه پدرت را كه مردى سياه بود از پدران اشعث
بهتر دانم.
4- " حسين بن دعبل " گفت: پدرم درباره " فضل بن
مروان " چنين سرود: " فضل " را اندرز دادم و
خالصانه به وى نصيحت كردم و دامنه سخن را به گفتگو
درباره فضل كشيدم.
هان: براى " فضل بن مروان " در سر نوشت " فضل
بن سهل " اگر اين فضل پند پذير باشد عبرتها است.
و نيز وى را در كار " فضل بن يحيى " پند
آموزيها است. آنگاه كه اين فضل در سر نوشت آن يكى
بينديشد.
ستوده بمان از حديثى كه به آن دست يافتى و دست
از احسان و فضل بر مدار چه تو سرپست حكومت شدى و
در جايگاه فضل و " فضل " و " فضل " قرار گرفتى.
پيش از اين، ابيات شعرى را نديده ام كه تمام
قافيه هاى آن بر فضل و فضل باشد و چون اين چكامه
خوانده شود، نقصى در آن نباشد جز آنكه اندرز من به
فضل، فضل " بيجا " است.
پس فضل بن مروان مقدارى پول براى دعبل فرستاده
و گفت نصيحتت را پذيرفتم.
و تو دست از خير و شر ما بردار.
نمونه هايى از اشعار مذهبى دعبل
در سوك سبط شهيد امام سوم چنين سروده است.
آيا از ديده اشك
مى ريزى |
و از سوز دل رنج مى برى؟ |
و بر آثار دودمان محمد "ص" مى گرئى و سينه است
از حسرت به تنگ آمده است؟
هان بحق برايشان بگرى و از گردش روزگار باران
اشك از ديدگان ببار.
و مصيبت شان را به روز عاشورا و آن پيش آمد
سختى كه از بزرگترين دشواريهاى زمان بود از ياد
مبر. خداوند به باران بهارى پيكرهاى افتاده در دشت
كربلا را سيراب كناد و بر روان پاك حبيب خود حسين
درود پياپى فرستد. كشته اى كه در كنار دو نهر در
بيابان كربلا افتاد، كشته بى گناهى كه فقدانش ما
را به درد آورد و تنها مانده اى كه فرياد مى كرد:
ياوران من كجا رفتند؟
من تشنه عطش زده در سر زمين غربتم و كشته و ستم
رسيده اى بى گناهم سرش را بر فراز نى زدند و
خاندان پريشان و آشفته اش را به اسارت كشيدند.
به پسر سعد كه خدا روانش را بدرد آرد، بگو
بزودى عذاب دوزخ را به لعن و نفرين در خواهى يافت.
بروزگار دراز تا آنگاه كه باد صبا مى وزد، بر
گروهى كه همگى به گمراهى افتادند و گفتار پيغمبر
خدا را به شبهه انگيزى تباه كردند، در بام و شام
نفرين باد.
دعبل، امير مومنان "ع" را نيز مى ستايد و از
خاتم بخشى او در نماز به سائل و نزول آيه شريفه
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين
يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون، چنين
ياد مى كند:
قرآن به برترى خاندان پيغمبر و ولايت غير قابل
انكار على ناطق است به ولايت پس از پيغمبر آن
برگزيده نيك مرد و راستگوى دوستدار ناطق است،
آنگاه كه وى نماز مى گزارد و نيازمندى دست تمنا
دراز كرد
و او با بخششى بزرگوارانه كه از اين بخشنده پسر
بخشنده سزاوار بود، خاتمش را به مستمند داد. و
خداى مهربان وى را در قرآن خود چنين ويژگى بخشيد:
"و هر كس را چنين افتخارى است، گو بيارد"
براستى كه ولى و سرپرست شما، خدا و پيغمبرش و
مومنانى هستند كه نماز مى گزارند و در حال ركوع
زكاه مى پردازند.
و هر كه خواهد انكار اين فضيلت كند، در فرداى
قيامت خداوند خصمش خواهد بود.
و خدا در وعدهايش خلاف نخواهد كرد. و نيز امير
مومنان "ع" را چنين مى ستايد:
زهى بيعت احمد و جانشين او، يعنى سرور ما و
امامى كه محسود دشمن بود.
يعنى آنكه به روزگار كودكى و سر آغاز جوانى،
پيش از ديگران پيغمبر را يارى كرد.
يعنى آنكه غمها را از دود و هيچگاه در نبرد
نترسيد.
يعنى آنكه پيش از هر يكتا پرستى، خدا را
بيگانگى شناخت.
و هرگز صنم و بتى را پرستش نكرد.
و نيز در سوك شهيد كربلا سبط پيغمبر خدا امام
سوم "ع" چنين سروده است:
تو كه غمگينى چرا مى خوابى؟ و بر كسى كه محمد
"ص" بر او گريست، نمى گرئى؟
چرا بر حسين و خاندانش اشك نمى ريزى مگر
نميدانى كه گريه بر مثل آنها ستوده است؟ اسلام
بروز شهادت او بخوارى افتاد و بخشش و سرودى از
فقدانش گريست فرشتگان روش بين و بزرگوارى كه در
آسمان خدا را راكع و ساجدند نيز بر حسين گريستند.
آيا فراموش كردى زمانى را كه افواج سپاه دشمن
كه عمر سعد و ديگر سر كردگان كافر پيشه در ميانشان
بودند چگونه بر حسين تاختند؟
و در نبرد گاهى كه دشمنان وى بسيار و دوستانش
اندك بودند، جام مرگ را بكامش ريختند و حق پيغمبر
را با چشاندن سوز عطشى فرو ننشستنى به آنها، نگه
نداشتند حسين را كشتند و پيغمبر را به سوك سبطش
نشاندند راستى كه پس از ماتم وى ديگر ماتمها آسان
نمود. چگونه مى توان آرام گرفت حال آنكه زينب در
زمره اسيران بود و از سوز عطش فرياد مى زد و مى
گفت: اى جد بزرگوار اى احمد: اين حسين تو است كه
به شمشير دشمن كشته و پاره پاره شده و به خون
آغشته گرديده است عريان و برهنه و بر خاك افتاده و
پامال سم ستوران و اسبان تاخته است و اجساد پاك و
بى گور و كفن فرزندان كشته ات در پيرامون او به
خاك افتاده. اى نياى بزرگ و بزرگوار: اينها را از
آب فرات منع كردند و به تشنگى و بى آبى كشتند اى
جد و الامقام: از ماتم و بسيارى مصيبت و آنچه بر
من مى رود، مى افتم و مى خيزم.
و اين ابيات از چكامه اى طولانى است كه وى در
رثاء سبط شهيد سروده است:
از شامى كه مردم آن شوم و تيره روز بودند و از
نگون بختى سپاهشان را ابليس فرماندهى مى كرد،
آمدند اى لعنت بر آنها باد و چنين مردمى كه امام
خود را مى كشند و پيكر پاره پاره اش را بر خاك رها
مى كنند ملعون خواهند بود.
اى واى من كه دختران گريان پيغمبر را عريان و
سر برهنه اسير كردند.
مرگ و ننگ بر شما آيا به دوزخ آن تنگناى زشت و
پست خرسند آمديد؟
و بنادانى عزت زندگى نفيس خود را به دنياى
ديگران فروختيد؟ و بيعت ننگين اموى دنيا شما را
خوار كرد. وه كه بهره بيعت كنندگان چه ناچيز و پست
بود.
مرگ و ننگ بر كسى كه با او بيعت كرديد
گوئى رهبرتان را سر نگون در دوزخ مى بينم
اى خاندان محمد "ص". پس از پيغمبر از اين مردم
چون گبر، چها كه ديديد؟
چه اشكها كه بپايتان ريخته شد و چه جانها كه
بروز واقعه كربلا براى حسين از تن گسست؟ شكيبا
باشيد اى سروران ما، كه روزگار سخت آن دودمان
ملعون نيز فرا خواهد رسيد من هميشه پير و شما و
فرمانتان هستم و جان خويشتن را تا زنده ام به
اطاعت شما وامى دارم -
و " ياقوت حموى " در ص 110 جلد 11 " معجم
الادباء " اين ابيات را از دعبل در سوك امام سوم،
ياد كرده است:
واى اى مردان سر پسر پيغمبر و على بر فراز نيزه
بالا رفت.
و با آنكه ملسمين مى ديدند و مى شنيدند. فريادى
از كسى بر نخاست و كسى نگران نشد.
اى حسين ديدهائى را كه ببركت زندگيت خواب و
آرام داشت، بيدار گذاشتى و چشمانى را كه از بيمت
نمى خفت، بخواب كردى.
ديدار شهادتت ديده ها را كور و ناله مرگت گوشها
را كر كرد.
باغ و بستانى نيست كه آرزوى اين نداشته باشد كه
آرامگاه و مدفنت باشد.
و در ستايش امام پاك نهاد على بن ابى طالب چنين
گفته است:
ابو تراب حيدر آن پيشواى شير مردى كه كشنده
كافران است و هماورد ندارد.
وى مبارزى سر سخت و شيرى شكست ناپذير و
راستگوئى است كه هرگز دروغ نگفته و پهلوانى است كه
نيرومند و مصصم است.
على شمشير بران پيغمبر راستگو و كشنده تبهكاران
به شمشير آخته و صيقل زده است.
و نيز در رثاء سبط شهيد امام سوم چنين سروده
است:
اشكهائى كه از مصيباتى كه بر فرزندان بزرگوار
على در منازل پيرامون نجف و كنار فرات يعنى سر
زمين كربلا رفته است، ريخته مى شود، انسان را از
نغمه و نشاط باز مى دارد و افسوس من برزلت هاى
زمانه اى است كه فرزند پاك پيغمبر را خوار مى
دارد.
آيا بر حسين و به ياد كشتن اين داناى پرهيز كار
اشك پياپى نمى ريزى؟ و آيا از اينكه، پدران زياد،
فرزندان پيغمبر را به خاك نشاندند و چنين ناپاك
زادگانى آشكار بر آن پاك زادگان شمشير كشيدند،
اندوهگين نيستى؟
ولادت و وفات دعبل
دعبل در سال 148 به دنيا آمد و در سنه 246 در
روزگار پيرى و كهنسالى، به جور و ستم كشته شد. پس
وى 97 سال و چند ماه زيسته است.
آورده اند كه او " مالك بن طواق " را به اشعارى
هجو كرد و چون هجويه اش به مالك رسيد وى را طلبيد
و شاعر گريخت و به بصره كه " اسحاق بن عباس عباسى
" فرماندارش بود آمد اسحاق نيز از هجويه دعبل
درباره " نزار " آگاهى داشت و چون شاعر به شهر در
آمد كسى را به دستگيرى وى گماشت و نطع و شمشير
خواست تا گردن دعبل را بزند.
دعبل در انكار آن قصيده سوگند به طلاق مى خورد
و به هر قسمى كه او را از كشته شدن ميرهاند متوسل
مى شد و مى گفت: آن چكامه را من نگفته ام بلكه
دشمنى از دشمنانم چون " ابو سعيد " يا ديگرى آن را
پرداخته و بمن نسبت داده اند تا مرا بكشتن دهند. و
پيوسته زارى مى كرد و زمين مى بوسيد و در پيش
اسحاق مى گريست تا اسحاق بر او رقت كرد و گفت: از
كشتنت گذشتم اما بايد رسوايت كنم سپس چوب دستى
خواست و آنقدر به او زد كه در خود خرابى كرد.
پس دستور داد او را به پشت بيندازند و دهانش را
باز كنند و كثافاتش را به دهانش ريزند و گمارشتگان
نيز پايش بگيرند و قسم خورد كه دست از وى بر
نخواهد داشت مگر آنگاه كه مدفوعش را بخورد و فرو
ببرد و رنه او را خواهد كشت و رهايش نكرد مگر
آنگاه كه چنين كرد. سپس آزادش گذاشت و شاعر به
اهواز گريخت " مالك بن طوق " مردى كاردان و زيرك
را برگماشت و به وى دستور داد كه به هر نحوى
خواهد، شاعر را ناآگاهانه بكشد ده هزار درهم نيز
به او جايزه داد.آن مرد پيوسته در - جستجوى دعبل
بود تا شاعر را در روستائى از نواحى " سوس " پيدا
كرد و وى را در يكى از اوقات بعد از نماز عشا به
چنگ آورد و با چوب دستى كه دمى زهر آگين داشت به
پشت پايش زد و فرداى آنروز دعبل مرد و در همان
قريه به خاك رفت و گفته اند كه وى را به " سوس "
بردند و در آنجا به خاك سپردند.
و در تاريخ ابن خلكان است كه وى در " طيب " كه
شهرى در ميان واسط عراق و كور اهواز است كشته شد.
و " حموى " گفته است كه قبر دعبل پسر على خزاعى در
" زويله " است و بكر بن حماد در اين باره چنين
سروده است: " مرگ، دعبل را بزويله و در سنگستان
احمد بن خصيب رها كرد. "
بر جستجو گر مخفى نماند كه ترديد " ابن عساكر "
در صفحه242 جلد 5 تاريخش پس از ذكر وفات مترجم
بسال 246، و اين سخن او كه: |گفته اند: دعبل معتصم
را هجو كرد و او شاعر راكشت و نيز آورده اند كه
مالك را هجو كرد و او كسى را در پى شاعر فرستاد تا
مسمومش كند" ترديدى بى تامل و نقل قولى بى تدبر
است زيرا معتصم بسال 227 و 9 سال پيش از شهادت
شاعر درگذشته است و نيز آنچه " حموى " در صفحه 418
جلد 4 " معجم البلدان " آورده است كه |چون دعبل
معتصم را هجو كرد وى خون شاعر را هدر نمود و دعبل
به طوس گريخت و به گور رشيد پناه برد ولى معتصم
پناهش نداد و او را بسال 220 قتل صبر كرد| بر خلاف
اتفاق قول مورخان و دانشمندان رجال در مورد در
گذشت شاعر به سال 246 است.
" بحترى " كه با شاعر و " ابى تمام " كه پيش از
دعبل در گذشت، دوست بود در سوك آن دو چنين سرود:
آرامگاه حبيب و دعبل بروز مرگشان، بر درد دلم
افزود و آتش به جانم زد اى دوستان من: باران رحمت
پيوسته بر شما ريزان باد و ابرى پر آب و باران زا
گورتان را سايبانى كناد. "گور اين يكى "دعبل" در
اهواز و از مسير ناله نوحه گر بدور است و قبر
ديگرى "ابى تمام" در موصل است.
" ابو نصر محمد بن حسن كرخى كاتب " گفته است:
ديدم كه بر گور دعبل اين اشعار را نوشته بودند:
دعبل، توشه اقرار به بيگانگى خداوند را براى
رستاخيز خويش آماده كرده است وى خالصانه شهادت به
وحدت حق مى دهد و اميدوار است كه خداوند در
رستاخيز بر او رحمت آرد.
مولاى دعبل، خدا و رسول اويند و پس از اين دو
مولاى او جانشين بحق پيغمبر يعنى على است.
شاعر دو فرزند بنامهاى " عبد الله " و " حسين
شاعر " بر جا نهاد. و " ابن نديم " براى فرزند
دوم، ديوانى در حدود 200 برگ ياد كرده و " ابن
معتز " در صفحه 193 " طبقات الشعراء " شرح حال و
نمونه اى از اشعار وى را آورده و گفته است:
" دعبلى شاعرى سخت نمكين شعر است ".
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين
در اينجا جلد دوم اين كتاب پايان مى يابد و در
پى آن جلد سوم كه به بقيه شاعران سده سوم آغاز مى
شود، و نخستين آن شاعران " ابو اسماعيل علوى "
است، خواهد آمد.
و الله المستعان و عليه التكلان
" قابل توجه "
هر فصل و كلمه و جلمه اى كه در متن يا تعليق
اين كتاب و ديگر مجلدات الغدير با رمز " م " آغاز
و به كمانكى در پى آن، تمام مى شود، از پيوست ها و
فزوده هاى چاپ دوم است.
سپاسى بر قدردانيها
بر دلم مى گذشت كه اين كتابم مورد ستايش شخصيت
هاى دينى و شيفتگان خاندان پاك پيغمبر قرار مى
گيرد آزمايش اين پيش بينى را ثابت كرد و از اطراف
عراق و نواحى ديگر، نامه هائى گرامى و نوشته هائى
عالى از جمعيت ها و شخصيت هاى برجسته در تقريظ و
تحسين كتاب به نظم و نثر بدست ما رسيد كه حكايت از
روحيه اى زنده و نيرومند درجامعه اسلامى داشت و از
انديشه رساى مجتمع دينى و شعور بيدار شخصيتهاى
اسلامى سخن مى گفت درود خداوند نثار عرب و آئين بر
حق او باد و زهى ديگر امم اسلامى و مردمى كه از
اين آئين به نيكى پيروى مى كنند.
ما سپاس پياپى خود را به همه آنان تقديم داشته
و توفيقشان را خواستار و پيشتازى و پيشگامي پيروان
قرآن پاک را آرزومنديم.