الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۳۹ -


در شرح اين بيت او:

و اوضح بالتاويل ما كان مشكلا على بعلم ناله بالوصيه

گويد: و همچنين، اين بيت، مبتدا است و خبر آن محذوف، تقدير آن چنين است: و بيان على كرم الله وجهه و توضيح او بوسيله تاويل مشكلات كتاب و سنت بواسطه علمى است كه باو رسيد بدين سبب كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را وصى و قايمقام شخص خود قرار داد با اين سخن خود: " من كنت مولاه فعلى مولاه " و اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم است، بنابر آنچه خود آنجناب كرم الله وجهه در جمله از ابيات خود بدان اشعار داشته كه از آن جمله اين است:

و اوصانى النبى على اختيارى لامته رضى منه بحكمى
و اوجب لى ولايته عليكم رسول الله يوم غديرخم

و غدير خم آبى است بر يك منزلى مدينه كه اكنون "طريق المشاه الى مكه" معروف است اين بيان "على عليه السلام" بواسطه تاويل بسبب علمى كه بوصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله حاصل گشته از جمله فضايل بى شماريست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او "على عليه السلام" را بدان مخصوص گردانيد و آنجناب آنها را در بر گرفت.

و گويد "سخن فرغانى است": و اما سهم "و بهره" على بن ابى طالب كرم الله وجهه از علم و كشف و پرده برداشتن از مشكلات سخن بزرگ و كتاب كريم "قرآن" كه خاصه ترين معجزات "پيغمبر صلى الله عليه و آله" است بواضح ترين بيان بسبب "امتياز و افتخاريست" كه "على عليه السلام" بسبب قول "پيغمبر صلى الله عليه و آله": " انا مدينه العلم و على بابها " و بقول آنجناب: " من كنت مولاه فعلى مولاه " بدان نايل و مفتخر گشت، با فضايل بى شمار ديگر.

8- علاء الدين ابو المكارم سمنانى، بياضى، مكى، متوفاى 736 در " العروه الوثقى " گويد: و "پيغمبر صلى الله عليه و آله" بعلى- بر او باد درود و درود فرشتگان گرامى- فرمود: " انت منى بمنزله هارون من موسى و لكن لا نبى بعدى " و در غديرخم بعد از حجه الوداع "مشرف" بر گروهى از مهاجر و انصار در حاليكه شانه او را گرفته بود فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه " و اين حديثى است كه علماء حديث عموما" بر صحت آن اتفاق دارند در نتيجه او "على عليه السلام" آقا و سرور اولياء گرديد، و قلب او بر قلب محمد عليه التحيه و السلام بود، و باين سر اشاره نموده است سرور صديقين رفيق و همراه غار پيغمبر صلى الله عليه و آله است ابوبكر هنگامى كه ابا عبيده جراح را براى طلب حضور او "على عليه السلام" فرستاد باين گفتار: اى ابا عبيده، تو امين اين امتى تو را ميفرستم بسوى كسى كه در مرتبه هم طراز است با كسيكه ديروز او را از دست داديم "پيغمبر صلى الله عليه و آله"، سزاوار است كه با او بحسن ادب سخن بگوئى.

9- طيبى، حسن بن محمد، متوفاى 743 در " الكاشف " در شرح حديث غدير گويد: قول او "پيغمبر صلى الله عليه و آله" " انى اولى بالمومنين من انفسهم " يعنى همانا من اولى "سزاوارتر" هستم باهل ايمان از خود آنها " قصد آنحضرت "مدلول" قول خداى تعالى است: " النبى اولى بالمومنين من انفسهم " "اين جمله از آيه" اطلاق دارد و دانسته نشد كه باهل ايمان از خود آنها بچه چيز اولى است؟ لذا پس از آن مقيد ساخت "باين جمله": " و ازواجه امهاتهم " تا اعلام فرموده باشد كه آنجناب بمنزله پدر است، و قرائت ابن مسعود رضى الله عنه اين معنى را تاييد ميكند، او چنين قرائت كرده: " النبى اولى بالمومنين من انفسهم و هو اب لهم ". و مجاهد گفته كه: هر پيغمبرى پدر امتش ميباشد و بهمين جهت و مناسبت مومنين برادران يكديگر شدند پس در اين هنگام در قول پيغمبر صلى الله عليه و آله: " من كنت مولاه فعلى مولاه " در بودن او "على عليه السلام" بمنزله پدر تشبيه صورت گرفته، پس بر امت واجب است احترام و بزرگ داشت او و نيكى باو، و بر او است كه نسبت بامت شفقت و مهربانى نمايد و چون پدر بر اولاد با آنها رووف باشد و براى همين عمر تهنيت گفت با اين عبارت: " يابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولى كل مومن و مومنه ".

10- شهاب الدين بن شمس الدين دولت آبادى، متوفاى 1049 در " هدايه السعداء " گويد: و در " تشريح " گويد: ابوالقاسم "رح" گفت: هر كس بگويد كه على از عثمان افضل است چيزى بر او نيست "يعنى سخن بگزاف نگفته" بعلت اينكه ابو حنيفه رضى الله عنه و ابن مبارك گفته اند: هر كس بگويد: على افضل عالمين است، يا افضل مردم است، يا بزرگترين بزرگان است، بر او چيزى نيست "سخن بمبالغه و گزاف نگفته" براى اينكه مراد از اين "تفضيل" افضيلت نسبت بمردم عصر و زمان خلافت او است مانند سخن "پيغمبر صلى الله عليه و آله" " من كنت مولاه فعلى مولاه " يعنى در زمان خلافتش و مانند اين كلام در قرآن و در احاديث و اقوال علماء از تعداد و احصاء خارج است.

و نيز در " هدايه السعداء " گفته كه: در "حاصل التمهيد فى خلافه ابى بكر و دستور الحقايق" چنين آمده كه: همانا پيغمبر صلى الله عليه و آله چون از مكه مراجعت فرمود در غديرخم فرود آمد و امر فرمود جهاز شتران را بر يكديگر گرد آوردند و مانند منبرى ساخت پس بر آن رفت و فرمود: آيا نه اينست كه من بمومنين اولى "سزاوارتر" هستم از خودشان؟ گفتند آرى چنين است، پس فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله " و خداى عز و جل فرمود: " انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا: الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون " و اهل سنت گفته اند: مراد از حديث " من كنت مولاه فعلى مولاه " يعنى در وقت خلافت و امامت او.

11- ابو شكور محمد بن عبد السعيد بن محمد كشى، سالمى حنفى در " التمهيد فى بيان التوحيد " گويد: رافضيان گويند: امامت براى على بن ابى طالب رضى الله عنه منصوص است، بدليل اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را وصى خود و خليفه بعد از خود قرار داد، آنجا كه فرمود: آيا خشنود نيستى كه بوده باشى از من بمنزله هارون از موسى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست، پس "همانطور كه" هارون عليه السلام خليفه موسى عليه السلام بود، همچنين على رضى الله عنه، و دليل دوم اينست كه پيغمبر صلى الله عليه و آله او را ولى مردم قرار داد، پس از آنكه از مكه مراجعت فرمود و در غديرخم فرود آمد امر كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله كه جهاز شتران را گرد آورند و آنها را بصورت منبرى ساخت و بر آن بالا رفت و فرمود: " الست باولى المومنين من انفسهم " گفتند آرى، پس فرمود " من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله "، و خداى جل جلاله فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا: الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون، اين آيه كه در شان على رضى الله عنه نازل گشته، دلالت دارد بر اينكه او بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله اولاى "سزاوارترين" مردم بوده.

سپس در جواب از آنچه ذكر شد، گويد: و اما سخن "رافضيان" كه پيغمبر عليه السلام او را ولى قرار داد، ميگوئيم: مراد او "پيغمبر صلى الله عليه و آله" در وقت او "على عليه السلام" است، يعنى بعد از عثمان رضى الله عنه و در زمان معاويه رضى الله عنه و ما نيز همين را ميگوئيم و همچنين است جواب از قول خدايتعالى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا... ما ميگوئيم كه: على رضى الله عنه باين دليل ولى و امير بوده، در ايام خود و در وقت خود و آن بعد از عثمان رضى الله عنه است و اما قبل از آن وقت چنين ستمى را نداشته.

12- ابن باكثير مكى شافعى، متوفاى 1047 در " وسيله المال فى عد مناقب الال " بعد از ذكر حديث غدير به طرق متعدده گويد: و دار قطنى در فضايل از معقل بن يسار رضى الله عنه با بررسى طريق روايت نموده كه گفت: شنيدم ابوبكر رضى الله عنه ميگفت: على بن ابى طالب عليه السلام عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله است، يعنى آنهائى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بتمسك بانها و پذيرش رهبرى آنها را تاكيد فرموده، پس آنها ستارگان راهنمائى هستند هر كس از آنها پيروى نمود هدايت يافت، و ابوبكر رضى الله عنه او "على عليه السلام" را باين مزيت مخصوص داشته، زيرا او "على عليه السلام" در اين مقام امام است، و در شهر علم و عرفان است، پس او امام ائمه و عالم امت است. و گوئى اين نظر و گفتار را "ابوبكر" از رسول خدا صلى الله عليه و آله اخذ و باو تبعيت نموده كه آنجناب او را در روز غديرخم از بين آنها بانچه سابقا ذكر شد اختصاص داد، و اين حديث درست و شكى و ريبى كه منافى با آن باشد وجود ندارد، و از گروه بسيار زيادى از صحابه روايت شده و شيوع و شهر بسزا يافته و كافى است در اين باب مجمع حجه الوداع.

13- سيد امير محمد يمنى، متوفاى 1182 در " الروضه النديه شرح التحفه العلويه " بعد از ذكر حديث غدير بطرق متعدد گويد: و فقيه، حميد در معانى آن "حديث غدير" سخن گفته و در آن اطاله كلام داده و بعض از سخنان او را ما نقل مينمائيم "تا اينكه گويد": و از جمله سخنان او اينست: دست او را "پيغمبر صلى الله عليه و آله گرفت و بلند كرد و گفت: " من كنت مولاه فعلى مولاه " و مولى هر وقت بدون قرينه اطلاق شود از آن معنى مالك متصرف فهميده ميشود، و هنگاميكه در اصل براى معانى متعددى استعمال ميشد از جمله آنمعانى: مالك تصرف است، و بهمين علت است، زمانى كه گفته شود: " هذا مولى القوم " اين معنى در فهم از آن سبقت ميگيرد كه: او مالك است براى تصرف در امور آنها، سپس از معانى آن "مولى" اينها را شمرده: ناصر، و ابن عم، و معتق، و معتق، سپس گويد: و از جمله معانى آن اولى است، خداى تعالى فرمايد: " ماواكم النار هى مولاكم " يعنى: " اولى بكم و بعذابكم " و بعد از همه اين مطالب، اگر از لفظ مولى در جمله سابقه " من كنت مولاه... " معناى مالك بر تصرف سبقت به فهم نگيرد "متبادر بذهن نشود" ناچار بطور مساوى منسوب بتمام معانى خواهد بود و آنرا بهمه معانى حمل خواهيم نمود، مگر آنمعانى كه در حق او "على عليه السلام" امكان حمل ندارد، از قبيل: معتق و معتق، در نتيجه اين معنى "مالك براى تصرف" داخل در معانى محتمله است و معنى "سزاوارتر" و مفيد از آن ملك تصرف است و هنگاميكه "بنص فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله" او اولى "سزاوارتر" بمومنين از خود آنها باشد، امام خواهد بود، و از جمله آن كلماتست قول رسول خدا صلى الله عليه و آله: " من كنت وليه فهذا وليه " ولى بر حسب تبادر بفهم مالك براى تصرف است، اگر چه در غير آن استعمال شود، و بنابراين معنى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: " و السلطان ولى من لا ولى له " يعنى: و سلطان ولى كسى است كه وليى براى او نيست، مرادش ملك تصرف در عقد و نكاح است، يعنى: براى سلطان است ولايت در او هنگاميكه بسته و خويشاوندى موجود نباشد و اين معنى بر سبيل حقيقت است، پس على القاعده زمانى كه دليل بر تخصيص بمعناى خاص نباشد بايد كلمه حمل بتمام آنها بشود.

14- شيخ احمد عجيلى، شافعى، در " ذخيره المال شرح عقد جواهر اللال فى فضائل الال " بعد از ذكر حديث غدير و داستان حارث بن نعمان فهرى گويد: و اين از نيرومندترين دلايل است بر اينكه على رضى الله عنه اولى "سزاوارتر" است بامامت و خلافت و صداقت و نصرت و پيروى نمودن از او باعتبار احوال و اوقات و خصوص و عموم و در اين سخن مناقضه "و منافاتى" وجود ندارد با آنچه گذشت و آنچه انشاء الله تعالى خواهد آمد داير باينكه در يمن بعض از همراهان آنجناب "على عليه السلام" كه با او بود درباره او سخن "ناروائى" گفت "پيغمبر صلى الله عليه و آله" در مراجعت از حجش خطبه اى "مشعر بولايت او" ايراد فرمود براى آگاه نمودن خلق به منزلت و قدر او و رد سخن "ناروائى" كه بعض از همراهان او "در يمن" گفته بود مانند بريده، چه نامبرده نسبت بانجناب كينه و عداوت داشت و در مسافرت يمن شدتى ديد و پس "از مراجعت" براى پيغمبر صلى الله عليه و آله حكايت كرد، و در حين حكايت او چهره آنحضرت دگرگون ميشد و فرمود: يا بريده " الست اولى بالمومنين من انفسهم؟ من كنت مولاه فعلى مولاه " "و بعد از اين فرمايش" به بريده فرمود: درباره على نكوهش مكن، زيرا على از من است و من از اويم و او بعد از من ولى شما است.

و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد

" سوره حج، آيه 24 "

توضيح واضح درباره مفاد حديث

داعى ما باين امر "توضيح واضح" چشم پوشى عده ايست از لازمه حق كه اعتراف بحق در مفاد حديث نموده اند هنگاميكه آنرا چون آفتاب تابان روشن و درخشان يافته يا با ما در پذيرش آن اظهار هم آهنگى كرده اند و آنچه لازمه اين حقيقت است اينست كه پس از آنكه خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مولاى ما امير المومنين عليه السلام ثابت و مبرهن گشت لازمه لا ينفك آن بلا فصل بودن است همانطور كه سيره بدين جاريست اگر پادشاهى يكى از نزديكان مورد علاقه خود را بولايت عهد خود منصوب نمايد و يا كسيكه هنگام مردنش كسى را وصى خود قرار دهد و هر دو گواهانى بر اين امر بگيرند در اين صورت آيا آن گواهان يا غير آنها ممكن است احتمال بدهند كه: ولايت عهد كسى كه از طرف پادشاه تعيين شده، يا وصايت وصى كه از طرف شخص وصيت كننده تعيين شده، بعد از گذشتن مدتى طولانى پس از مردن آن پادشاه يا آنشخص وصيت كننده تحقق خوهد يافت؟ يا بعد از قيام كسان ديگر بتصدى آنمقام يا آن وصايت كه در حين برقرارى امر ولايت عهد و يا بيان وصيت نامى از آنها برده نشده؟ و آيا معقول است كه با تصريح و تعيين جانشين از طرف پادشاه يا وصى از طرف موصى، مع الوصف مردم بيايند و ديگرى را براى تصديق مقام سلطنت بعد از آن پاشاه و يا براى اجراء مقاصد وصيت كننده انتخاب كنند و كسانى براى بدست گرفتن اين امور قيام نمايند، بمانند موردى كه شخص بودن وصيت مرده و يا پادشاهى بدون تعيين جانشين از دنيا رفته؟ نه چنين نيست كسى چنين اعتقادى و چنين كارى نميكند مگر آنكه از حق آشكار و صريح منحرف شود و از راى خردمندان سرباز زند. آيا در آنجا كسى پيدا نميشود كه با اين انتخاب كنندگان روبرو شده به آنها بگويد: اگر پادشاه بغير آنكس كه بولايت عهد خود منصوب نموده و يا آن شخص وصيت كننده بغير آنكس كه وصى خود قرار داده نظرى و تمايلى ميداشت، چرا خود اين كار را نكرده؟ در حاليكه اين مردم را ميديد و ميشناخت؟.

در مورد امر خلافت نيز ميگوئيم آنانكه ميگويند: ولايت ثابته براى مولاى ما بنص و تصريح روز غدير مربوط بزمان خلافت صورى او بعد از عثمان است كسى نيست بگويد: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را كه بر پسر عمش "على عليه السلام" سبقت گرفتند نمى شناخت و مقام و حدود صلاحيت آنها را نميدانست؟ پس چرا هنگامى كه مرگ خود را نزديك ديد عهده دارى اين امر را بعلى عليه السلام اختصاص داد و گروه حاضرين را امر فرمود كه باو بيعت كنند و بحاضرين امر فرمود كه بغايبين ابلاغ نمايند؟ و اگر براى آن اشخاص نصيبى از امر خلافت ميديد چرا از بيان آن در موقع حاجت خوددارى كرد؟ و حال آنكه اين موضوع مهم ترين فرايض دين و اصل اساسى از اصول آئين بود و ميدانست كه بر حسب اوضاع و احوال راى و نظر مردم در چنين امر مهمى با يكديگر برخورد خواهد كرد "چنانكه برخورد كرد" و پيش بينى ميفرمود كه گاه جدال "و اختلافات لفظى" بزد و خورد منتهى مى شود و مشاجرات به نبرد و كشتار مى انجامد با اين كيفيات پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله با چه مجوز و بهانه امت خود را در مورد بزرگترين معالم دين بلا تكليف رها فرمود؟

پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله اين كار را نكرد، "و براى خلافت و وصايت بعد از خود جز نام على عليه السلام از كسى نام نبرد" ولى خوشبينى اين گروه بگذشتگانشان كه در امر خلافت دست بكار شدند و عليه صاحب خلافت بپا خاستند و بعنوان جوان بودن و كمى سن او و علاقه و محبت او نسبت باولاد عبد المطلب چنانكه در ص 370 گذشت مدلول صريح و نص مسلم را بظرف "زمان" خلافت صورى چسباندند.

ولى حسن يقين برسول خدا صلى الله عليه و آله ما را ملزم دارد باعتقاد باينكه: تكليف واجب خود را داير ببيان رسا و كافى تا آنجا كه مورد احتياج امت است ايفا فرموده خداوند ما را براه راست هدايت فرمايد.

قربات "عبادات و اعمال وارده" در روز غدير

از آنجا كه غدير روزيست كه خداوند متعال به آن دين را كامل و نعمت را بر بندگانش تمام فرمود از اين جهت كه خشنودى خود را بامامت مولاى ما اميرالمومنين اعلام فرمود و او را رايت هدايت قرار داد تا امت را بسنن سعادت و راه مستقيم حق وا دارد و از پرتگاه هلاكت و لغزش گاه ضلالت باز دارد، بدين سبب بعد از روز مبعث نبوى صلى الله عليه و آله روزى بعظمت اين روز نخواهيد يافت كه نعمتهاى ظاهرى و باطنى در آن اين چنين فراوان شده و رحمت واسعه او همگى را فرا گرفته باشد، بزرگتر از اين روز "فرخنده اى" كه فرع اين اساس مقدس "بعثت نبوى" و استوار سازنده اين دعوت قدسى است، بنابراين بر هر فرد از افراد گروه ديندار واجب است كه در قبال اين نعمتهاى عظمى قيام بسپاسگذارى نمايد و تمام مظاهر شكرگذارى پروردگار و تقرب بساحت قدس او را از خود ظاهر سازد و از انواع عبادات، از قبيل نماز و روزه و نيكى و صلحه رحم و اطعام و شركت در مجامع متشكله مناسب اين روز بهره مند شود، و در احاديث ماثوره از اين امور مراسمى و آدابى رسيده از جمله آنها روزه است.

حديث روزه روز غدير

حافظ، ابوبكر خطيب بغدادى، متوفاى 463 در جلد 8 تاريخش ص 290 آورده، از عبد الله بن على بن محمد بن بشران، از حافظ على بن عمر دار قطنى، از ابى نصر حبشون خلال، از على بن سعيد رملى، از ضمره بن ربيعه، از عبد الله بن شوذب