الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۳۸ -


و در شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 20 "در ذكر اين داستان" چنين مذكور است: عمر گفت: اى ابن عباس سوگند بخدا همانا، اين رفيق تو "يعنى على عليه السلام" اولى "سزاوارترين" مردم است بامر "خلافت" بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جز اينكه ما درباره او "تصديق او بامر خلافت" از دو چيز ترسيديم،.. تا آنجا كه ابن عباس گويد: گفتم يا اميرالمومنين، آن دو چيز كدام است؟ گفت: ترس و انديشه ما از جوانى او، و علاقه و محنت او نسبت باولاد عبد المطلب بود.

و در جلد 2 ص 115 "همان كتاب" چنين مذكور است: بى ميلى ما نسبت باو بجهت جوانى او و محبت او نسبت باولاد عبد المطلب بود.

و گواهى بولايت اميرالمومنين عليه السلام بمعناى مقصود ما "اولويت مطلق" نور و حكمتى است كه در دلهاى دوستان آنجناب نهاده شده است كه در برابر آن بار سفر بسته ميشود و براى تعيين "و تشخيص" حامل بار سنگين آن "ولايت" رسولان اعزام ميشوند، چنانكه در آنچه بيهقى در " المحاسن و المساوى " ج 1 ص 30 ضمن حديث طولانى كه بين ابن عباس و مردى از اهالى "حمص" از توابع شام جريان يافته وارد شده، ضمن آن چنين مذكور است: آنمرد شامى بابن عباس گفت: همانا طايفه و قبيله من خرج سفر براى من گرد آوردند و من فرستاده آنهايم كه بعنوان امين خود مرا نزد تو فرستاده اند و تو را نميسزد كه مرا بدون برآوردن حاجتم برگردانى، زيرا قبيله و قوم من در امر على عليه السلام "و براى محبت او" در معرض هلاكت هستند، تو آنها را از اين تنگى و مشكل برهان، تا خداوند تو را از تنگى برهاند، در نتيجه ابن عباس باو گفت: اى برادر شامى همانا على عليه السلام در اين امت از حيث فضيلت و علمش همانند آن عبد صالح است كه موسى عليه السلام با او ملاقات نمود. سپس حديث ام سلمه را ذكر نموده كه متضمن فضايل بسيارى است براى على عليه السلام و آن مرد شامى بابن عباس گفت: سينه مرا از نور و حكمت پر نمودى و مرا از تنگى و مشقت رهاندى خداى تو را از تنگى برهاناد، گواهى ميدهم باينكه على رضى الله عنه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مومنى است.

هذا صراط ربك مستقيما قد فصلنا الايات لقوم يذكرون

سوره انعام آيه 136.

سخنانى در پيرامون مفاد حديث غدير

از بزرگان پيشوايان " حديث " در تاليفاتشان آنچه از معناى "مولى" با حقيقت امر موافقت دارد، در بهترين مظاهرش آشكار و نمايان شد، بطوريكه خصم را ديگر راهى جز تسليم و گردن نهاده در مقابل آن حقيقت باقى نماند، مگر كسيكه راه عناد و لجاج پويد و مسلك و روش او انحراف از راه راست باشد. و كاوش و تعقيب كشف حقيقت ما را بسخنانى تابناك از گروهى دانشمند واقف و آگاه نمود كه حس حقيقت جوئى آنها را بانچه صراحت "در معناى مقصود" دارد رهبرى نموده و در نتيجه حقايقى را كه در اين باره بدست آوردند بدان اشعار نموده اند بدون اينكه توجه باهنگهاى ناهنجار و ماجراجوئيها بنمايند

اينك عين كلمات آنان:

1- ابن زولاق، حسن بن ابراهيم، ابو محمد مصرى، متوفاى 387 در تاريخ مصر چنين گويد:

و در هجدهم ذى حجه سال 362 "كه روز غدير است" گروهى از اهالى مصر و مغاربه و باتفاق آنها ديگران براى دعا گرد آمدند، چه آنروز، روز عيد بود. زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن روز اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام را بخلافت برگزيد.

اين كلام مشعر بر اينست كه: ابن زولاق آن مرد عرب توانا بلغت و ادب از حديث غدير، جز همان معنى كه نظر ما است معناى ديگرى را نفهميده و آنروز را جز روز بيعت با اميرالمومنين و نصب او بخلافت نديده.

2- امام ابوالحسن واحدى، متوفاى 468 بعد از ذكر حديث غدير گويد: اين ولايت كه پيغمبر صلى الله عليه و آله آنرا استوار و برقرار داشت، روز قيامت مورد بررسى و سوال خواهد بود. تمام مطالب او در صفحه367 همين مجلد مذكور است مراجعه نمائيد.

3- حجه الاسلام ابو حامد غزالى، متوفاى 505 در كتاب خود " سر العالمين صفحه 9 گويد: علماء در ترتيب خلافت و "چگونگى" تحقق و حصول آن براى كسيكه امر خلافت باو ارجاع شده اختلاف نموده اند نظر بعض از آنان اين است كه خلافت به نص "تصريح بمقام ذى صلاحيت" است، و دليل اينان در اين مسئله قول خداى تعالى است: " قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون، فان تطيعوا يوتكم الله اجرا حسنا و ان تتولوا كما توليتم من قبل يعذبكم عذابا اليما و بتحقيق آنها را "مسلمين را" ابوبكر بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت بطاعت نمود. و آنها دعوت او را اجابت نمودند و بعض از مفسرين در "تفسير" قول خداى تعالى: " و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا... راجع بلفظ حديث "در آيه" چنين گفته يعنى همانا پدر تو، او است خليفه- بعد از من اى حميراء- و زنى "برسول خدا صلى الله عليه و آله" گفت: هنگامى كه تو را از دست داديم، بكه رجوع نمائيم؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله اشاره به ابى بكر نمود، و "از جمله اموريكه بمنزله نص خلافت ابى بكر دانسته اند": اينكه او "ابوبكر" در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله "بجماعت" امامت نمود، و امامت "جماعت" تكيه گاه دين است.

"دنباله سخن غزالى است" اين بود اجمالى از آنچه قائلين بنصوص بدان تعلق "و استناد" نموده اند، و سپس تاويل نموده گويند: اگر على عليه السلام اولين "شخص" خلفاء ميبود، موجبات فنا و نيستى را براى آنها "امت" جلب و فراهم ميساخت و در نتيجه پيروزى در فتوحات و منقبت ها نصيب آنها نميشد، و ملامت و منقصتى نخواهد بود در اينكه او "على عليه السلام" چهارمين خليفه باشد، كما اينكه آخرين پيغمبران بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله ملامت و منقصتى ندارد، و آنها كه از اين طريقه عدول نموده اند چنين پنداشته اند كه: اين "مبنى" و آنچه بدان تعلق "استناد" يافته فاسد است و تاويل مزبور هم سرد "و بى اساس" است و از گمان و دلخواه شما صادر گشته، و بطور تحقيق در خلافت و احكام ميراث صورت گرفته مانند داود، و زكريا، و سليمان، و يحيى، و اين دسته گويند: براى زنهاى "پيغمبر صلى الله عليه و آله" يكهشتم خلافت بوده، پس باين عقيده استناد كرده اند، و اين "نظر" باطل است، زيرا اگر "خلافت" ميراث مى بود، هر آينه عباس "عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله" سزاوارتر بود.

لكن، چهره برهان نمايان گشت و گروههاى "علماء حديث و تفسير" اجماع نمودند بر متن حديث "غدير" از خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غديرخم باتفاق همگان كه آنجناب فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه " پس "از اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله" عمر گفت: " بخ بخ يا ابا الحسن، لقد اصبحت مولاى و مولى كل مومن و مومنه " پس اين "سخن عمر" گردن نهادن بامر و رضايت و تاييد است سپس هواى نفسانى بعلت شيفتگى برياست غلبه كرد و عشق و علاقه بدست گرفتن استوانه خلافت و بلند كردن پرچم هاى بزرگ "فرماندهى" و حركت بيرقها توام بچكاچك سلاحها و صف آرائى هاى سپاهها و درهم پيوستن سوارها و فتح نمودن بلاد و ممالك، آنان را با جام پر از آرزو سيراب نمود، در نتيجه بازگشت بخلافت و سركشى نخست نمودند و "امر پيغمبر صلى الله عليه و آله را" پشت سر افكندند و ببهاى كمى آن را فروختند و چه داد و ستد بدى بود كه كردند و چه بد بود آنچه خريدند!!

4- شمس الدين، سبط ابن جوزى حنفى، متوفاى 654 در "تذكره خواص الامه" ص 18 گويد: علماء تاريخ متفقند كه داستان غدير بعد از بازگشت پيغمبر صلى الله عليه و آله از حجه الوداع در هجدهم ذى حجه بوده، گرد آورد صحابه را و آنان يكصد و بيست هزار تن بودند و گفت: " من كنت مولاه فعلى مولاه ".. تا پايان حديث پيغمبر اكرم تصريح بر اين امر نموده، نه بطور تلويح و اشاره.

و ابو اسحق ثعلبى در تفسير خود باسنادش آورده كه: چون پيغمبر صلى الله عليه و آله اين سخن را فرمود، در اقطار منتشر شد و در بلاد و شهرها شايع گشت.. "سپس آنچه را كه درباره آيه: " سئل سائل... " ذكر شد، بيان نموده" بعد از آن گويد: و اما قول او "پيغمبر صلى الله عليه و آله": " من كنت مولاه.. " علماء عربيت گفته اند كه لفظ مولى بمعانى متعددى آمده، "سپس از معانى مولى، نه معنى ذكر نموده بعد گويد: و دهم بمعناى اولى است، خداى تعالى فرمايد: " فاليوم لا يوخذ منكم فديه و لا من الذين كفروا ماويكم النار، هى مولاكم ". سپس شروع بابطال يكايك معانى مذكوره نموده و گويد:

و مراد از "مولى" در حديث مزبور، طاعت "فرمانبردارى" محضه و مخصوصه است، پس وجه دهم متعين است و آن: " اولى " است، و معناى "فرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله" چنين ميشود: هر كس كه من باو اولى "سزاوارتر" هستم از خود او، على اولى "سزاوارتر" است باو.. و حافظ، ابو الفرج، يحيى بن سعيد ثقفى اصفهانى در كتاب خود "بنام- مرج البحرين" تصريح باين معنى نموده. چه نامبرده اين حديث را باسناد خود از استادانش روايت نموده و در آن گويد: پس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و گفت: " من كنت وليه و اولى به من نفسه فعلى وليه "، پس دانسته شد كه تمام معانى "مولى" بمعناى دهم "اولى" باز گشت مينمايد و سخن آنجناب "پيغمبر صلى الله عليه و آله" نيز دلالت بهمين معنى دارد: " الست اولى بالمومنين من انفسهم "؟ "يعنى: آيا نه اينست كه من اولى بمومنين هستم از خودشان؟"، و اين نص صريحى است در اثبات امامت او "على عليه السلام" و پذيرش طاعت او، و همچنين سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله: " و ادر الحق معه حيثما دار و كيفما دار " يعنى: " پروردگارا " او را محور و مدار حق قرار ده " تا آخر...

5- كمال الدين ابن طلحه شافعى، متوفاى 654 در " مطالب السئول " ص 16 بعد از ذكر حديث غدير و نزول آيه تبليغ در آن باره، گويد: پس قول رسول خدا صلى الله عليه و آله: " من كنت مولاه فعلى مولاه " مشتمل بر لفظ " من " "هر كس" ميباشد و اين لفظ داراى معناى عمومى است، پس اقتضا دارد اين معنى را كه: هر انسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مولاى او بوده، على عليه السلام مولاى او است، و حديث مزبور مشتمل بر لفظ "مولى" است. و اين لفظ در قبال معانى متعدد استعمال شده كه در قرآن كريم بان معانى استعمال شده، يكبار بمعناى اولى آمده: خداى تعالى درباره منافقين فرموده: " ماواكم النار هى مولاكم " يعنى: " اولى بكم " سپس نامبرده- "ابن طلحه" از جمله معانى آن- اينها را ذكر نموده: ناصر، و وارث. و عصبه "پيوند و خويش" و صديق، و حميم. "نزديك" و معتق، سپس گويد: وقتى كه "مولى" باين معانى وارد شده- بهر يك از آن معانى حمل شود يا- بمعناى اولى چنانكه طايفه اى بر اين عقيده اند،- يا- بمعنى صديق و حميم، معناى حديث چنين ميشود: هر كس، كه من اولى "سزاوارتر" باو هستم، يا- ناصر اويم، يا وارث اويم. يا پيوند و خويش اويم. يا صديق و نزديك اويم. على نيز نسبت باو چنين است، و اين بيان صراحت دارد باينكه "پيغمبر صلى الله عليه و آله" على عليه السلام را باين منقبت عاليه اختصاص داده و او را براى سايرين همانند خودش نسبت بهر كس كه كلمه "من عمومى" شامل آنها است قرار داده، بامتيازى كه براى غير او قرار نداده است.

و بايد دانست كه اين حديث "غدير" از اسرار قول خداى تعالى است در آيه مباهله: فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم... كه مراد از "انفسنا" شخص على است، بنابر "دلائلى" كه گذشت. چه خداى متعال چون شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله را با شخص على عليه السلام قرين هم قرار داد و هر دو را با ضميرى كه مضاف برسول خدا صلى الله عليه و آله است جمع كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز بموجب اين حديث "غدير" ثابت فرمود براى على عليه السلام آنچه را كه براى خودش ثابت است بر تمامى اهل ايمان، زيرا پيغمبر صلى الله عليه و آله اولى بمومنين است، ناصر مومنين. سيد "آقا و سرور" مومنين است... و هر معنائى كه بموجب كلمه "مولى" امكان داشته باشد كه درباره پيغمبر صلى الله عليه و آله اطلاق شود آنرا براى على عليه السلام قرار داد، و اين مرتبه ايست بسى ارجمند و درجه و جايگاهى است بس رفيع كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام اختصاص داده، نه باحدى جز او. و براى همين امر آنروز "روز غدير خم" روز عيد و موسم سرور است براى دوستان آنجناب.

تقرير و شرح و بيان اين مطلب: بدان "اى خواننده ارجمند"- خداى بنور خودش تو را باسرار تنزيل واقف سازد و بلطفش نيروى بينش بتو عطا فرمايد كه تو را بشاهراه "سعادت" رهبرى فرمايد- كه، چون از جمله معانى كه لفظ "مولى" حمل بان شده " ناصر " است، و "بنابراين معنى" جمله: " من كنت مولاه فعلى مولاه " چنين ميشود: هر كس كه من ناصر او هستم، على ناصر او است، و در اينصورت، پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به ناصر وصف فرموده نسبت بهر كس كه خودش ناصر او است، زيرا اين معنى را بلفظ عموم "من" ذكر فرموده و جز اين نيست كه اثبات پيغمبر صلى الله عليه و آله اين صفت "ناصريت" را در حق على عليه السلام براى اينست كه خداى عز و جل اين صفت را درباره على عليه السلام قرار داده است.

"مويد اين مطلب" ابواسحق ثعلبى بسند خود- در تفسيرش نقل نموده و روايت منتهى به اسماء بنت عميس ميشود كه گفت: چون اين آيه نازل شد: و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين، از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: " صالح المومنين على بن ابى طالب " "عليه السلام" پس چون خداى تعالى در آيه كه نازل فرمود به پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داد كه ناصر او خدا است، و جبرئيل است، و على است، وصف ناصريت "از جانب خدا" براى على عليه السلام ثابت است، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله به پيروى از قرآن كريم وصف ناصريت را براى على عليه السلام ثابت فرمود. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بانچه كه از لوازم اين سمت و وصف است توصيف فرمود بصريح سخن خود، بطوريكه حافظ ابو نعيم در جلد 1 "حليه" ص 66 بسند خود روايت نموده: اينكه على عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد و آنجناب فرمود: مرحبا بسيد المسلمين، و امام المتقين، يعنى: خير مقدم باقا و سرور مسلمين و پيشواى پرهيزكاران، پس سيادت بر مسلمين و پيشوائى پرهيزكاران چون از صفات نفسى و شخص پيغمبر است و خداى متعال از على "بموجب كلمه: انفسنا: در آيه مباهله" به نفس او "پيغمبر" تعبير فرموده و او را بچيزى توصيف فرموده كه آن از صفات پيغمبر است اين مطلب را درياب و فهم كن.

بدينجهت، پيوسته رسول خدا صلى الله عليه و آله آنجناب را بصفات خاصه خود متصف فرموده است نظر باينكه نكته كه ذكر نموديم. حتى، حافظ نامبرده اين روايت را نيز در جلد 1 حليه ص 67 بسند خود از انس بن مالك آورده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله بابى برزه "در حاليكه من مى شنيدم" فرمود: اى ابى برزه همانا خداوند درباره على بن ابى طالب بمن سپرده كه او پرچم هدايت و مركز نورانيت ايمان و پيشواى اولياى من و نور همه پيروان من است، اى ابو برزه على پيشواى پرهيزكاران است، هر كس او را دوست بدارد مرا دوست مى دارد. و هر كسى او را دشمن بدارد مرا دشمن ميدارد. پس او را باين امر بشارت ده. پس از آنكه اين مستند براى تو واضح و آشكار شد سر و حكمت اختصاص على عليه السلام از طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله به بسيارى از صفات كه براى غير او نيست هويدا مى گردد و فى ذلك فليتنافس المتنافسون.

6- صدر الحفاظ، فقيد الحرمين، ابو عبد الله گنجى، شافعى، متوفاى 658 در " كفايه الطالب " ص 69 بعد از ذكر سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله بعلى عليه السلام: اگر كسى را بجاى خود تعيين ميكردم- هيچكس از تو سزاوارتر نبود بواسطه پيشى تو در اسلام و خويشى تو با رسول خدا و داماد بودن تو با همسرى فاطمه سيده زنان عالمين چنين گويد: و اين حديث هر چند دلالت دارد بعدم تعيين خليفه، ولى حديث غدير خم دليل است بر توليت "سرپرستى" و توليت همان تعيين خليفه است، و اين حديث يعنى حديث غدير خم بعلت اين كه در پايان زندگى پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفصدور يافته ناسخ است.

7- سعيد الدين فرغانى، متوفاى 699- بطوريكه ذهبى در " العبر " ذكر نموده، در شرح قصيده تائيه ابن فارض حموى متوفاى 576 كه اول آن اين بيت است:

سقتنى حميا الحب راحيه مقلتى و كاسى محيا من عن الحسن جلت