الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۳۲ -


جمع نموده خواهيد يافت، و احدى از علماء لغت نسبت باين امر بمجرد اختلاف كيفيت با پيوستن حروف انكار ننموده است، همانطور كه بساير اختلافات وارده از حيث تركيب انكارى ننموده اند،- "مثلا" گفته ميشود: " عندى درهم غير جيد " و اجازه داده نشده كه گفته شود عندى درهم الا جيد "غير و الا هر دو از ادات استثنا هستند و موارد استعمال آنها مختلف است" و گفته ميشود: انك عالم، ولى گفته نميشود: ان انت عالم "ان و ان هر دو از حروف مشبهه بالفعل است و موارد استعمال آن مختلف است" و "الى" بر ضمير داخل ميشود ولى "حتى" داخل بر ضمير نميشود با اينكه معناى آنها يكى است، يا ملاحظه كنيد در دو حرف- ام- و- او- كه هر دو در مورد ترديد استعمال ميشوند ولى در تركيب كلام بچهارم وجه از يكديگر جدا هستند و همچنين، هل و همزه كه هر دو در مورد استفهام استعمال ميشوند ولى از ده جهت با يكديگر فرق دارند، و- ايان- و حيث- از حيث معنى متحدند و در عين حال از سه جهت با يكديگر در استعمال فرق دارند، و- كم- و كاين- يك معنى ميدهند ولى از پنج جهت با يكديگر در استعمال فرق دارند، و- اى- و من- با وجود اتحاد معنى از شش جهت فرق دارند،- و- عند- و- لدن- و لدى- با اتحاد معنى از شش جهت متباين هستند، و شايد- نظام الدين نيشابورى در تفسير خود بعد از نقل محصل كلام رازى تا آنجا كه گفته: و در اين هنگام استدلال بان ساقط ميشود بهمين گزافه گوئى او اشاره نموده كه بعد از نقل آخرين كلام او گويد: در اين اسقاط "ساقط كردن استدلال" بحثى است كه "بر ارباب خرد" پوشيده نيست!

شبهه مزبور نزد علماء

اين شبهه بى اساس رازى بر "اهل لسان" عرب و علماء پوشيده نبوده و قبل از رازى و بعد از او مورد بررسى قرار گرفته و چون اساس و پايه درستى نداشته بطلان و غير وارد بودن آنرا تشخيص داده اند، و لذا طرح اين شبهه آنها را از راى و نظر خود يعنى آمدن لفظ مولى بمعناى اولى منحرف نساخته و تفتازانى در " شرح المقاصد " ص 289 و قوشچى در " شرح تجريد " با بيان متحد گفته اند: مولى، گاه از آن اراده ميشود معتق "آزاد كننده" و حليف "هم پيمان" و جار "همسايه" و ابن عم، و ناصر، و اولى بتصرف، خداى متعال فرمايد: ماويكم النار هى موليكم، يعنى: اولى بكم، ابو عبيده آنرا ذكر كرده، و پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر زنى بدون اذن مولايش ازدواج نمايد.. يعنى بدون اذن كسى كه باو اولويت دارد و مالك و عهده دار امر او است و اولى "سزاوارتر" بتصرف در "شئون" او است، و اين تعبير در شعر عرب فراوان است خلاصه استعمال مولى بمعنى متولى و مالك امر و اولى بتصرف در كلام عرب شايع و از غالب پيشوايان لغت نقل شده است، و مقصود اينست كه اين كلمه "مولى" براى اين معنى اسم است، نه اينكه صفتى است بمنزله اولى، تا مورد اعتراض واقع گردد كه صيغه افعل التفضيل نيست و بنابراين مانند آن استعمال نميشود.. اه

نامبردگان "تفتازانى و قوشچى" اين معنى را در مورد تقريب استدلال بحديث "غدير" بر امامت ذكر نموده اند سپس از جهات مختلفه آنرا رد نموده اند جز از اين جهت و در نتيجه اين معنى را در اين مورد پذيرفته اند، چنانكه، شريف جرجانى در " شرح المقاصد " با آندو در پذيرش اين معنى هم گام و متفق شده و اضافه نموده باينكه: تفتازانى با اين معنى "و اثبات آن" مناقشه قاضى عضد را رد نموده داير بر اينكه: مفعل را بمعناى افعل، احدى ذكر نكرده، سپس جرجانى گويد: پاسخ داده شده است از اين مناقشه باينكه: مولى بمعناى متولى "عهده دار" و مالك امر و اولى "سزاوارتر" بتصرف در كلام عرب شايع و از پيشوايان لغت نقل شده است، ابو عبيده گويد: هى موليكم، يعنى: اولى بكم، و "رسول خدا صلى الله عليه و آله" فرموده: ايما امرئه نكحت بغير اذن موليها، يعنى بغير اذن آنكس كه اولى باوست و مالك "و عهده دار" تدبير در امر او است.. اه و ابن جحر با همه سختى و شدتى كه در رد استدلال بحديث مزبور دارد معذلك در " صواعق " ص 24 به آمدن مولى بمعنى اولى بالشى ء- تسليم شده منتها در متعلق اولويت مناقشه نموده كه آيا اين اولويت در تمام امور است و يا از بعض جهات؟ و دومى را اختيار كرده و فهم اين معنى را از حديث "غدير" بشيخين "ابوبكر و عمر" نسبت داده- در گفتار آنها "بعلى عليه السلام": " امسيت مولى كل مومن و مومنه " و اين عنوان را شيخ عبد الحق در " لمعات " خود از او ذكر كرده و همچنين شيخ شهاب الدين احمد بن عبد القادر شافعى در " ذخيره المال " با او هم گام "و در عقيده" شده، گويد: تولى: بمعناى ولايت است و بمعناى دوست و ياور- و يا بمعناى، اولى "سزاوارتر" به پيروى و نزديك شدن باو است، مانند قول خداى تعالى: " ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه.. " يعنى همانا نزديك ترين مردم به ابراهيم آنانند كه از او پيروى كردند.. و همين معنا است كه عمر رضى الله عنه از حديث "غدير" فهميد، چه او پس از شنيدن "سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله" گفت: " هنيئا يابن ابى طالب امسيت ولى كل مومن و مومنه " يعنى گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب، گرديدى ولى هر مرد و زن مومن. اه.

قبلا نيز از انبارى در " مشكل القرآن " نقل شد كه: براى مولى هشت معنى است و يكى از آنمعانى: اولى بالشيى ء است، و رازى اين را از او و از ابى عبيده حكايت نموده. سپس در " نهايه العقول " گويد: ما نمى پذيريم اين مطلب را كه هر كس لفظ مولى را بمعناى اولى حمل كرده قائل باينست كه حديث "غير" دلالت بر امامت على رضى الله عنه دارد، مگر نه اينست كه ابا عبيده و ابن انبارى حكم نموده اند باينكه لفظ مولى بمعناى اولى است و معذلك قائل بامامت ابى بكر رضى الله عنه ميباشند.. اه

و شريف مرتضى از ابى العباس مبرد نقل نموده كه: ولى در اصل يعنى آنكه اولى و احق "سزاوارتر" است، و مانند آنست، مولى، و ابو نصر فارابى جوهرى متوفاى 393 در جلد 2 " صحاح اللغه " ص 564 در ماده "ولى" گويد: در قول لبيد "در بيتى كه قبلا ذكر شد" مراد از مولى اولى "سزاوارترين" موضعى است كه محل ترس است، و ابو زكريا خطيب تبريزى در جلد 1 ديوان حماسه ص 22 در قول جعفر بن علبه حارثى:

الهفى بقرى سحبل حين احلبت علينا الولايا و العدو المباسل

يكى از معانى هشت گانه مولى را ولى و اولى بالشى ء بشمار آورده، و از عمر بن عبد الرحمن فارسى قزوينى در " كشف الكشاف " در مورد بيت "لبيد" مذكور است: مولى المخافه. يعنى اولى "و سزاوارتر" و لايق تر باين كه در آن خوف باشد و سبط ابن جوزى در " تذكره " ص 19 اين معنى را از معانى ده گانه مولى كه بعلماء عربيت مستند است شمرده است، و مانند اوست ابن طلحه شافعى در " مطالب السول " ص 16 وى "اولى" را در آغاز معانى كه نامبرده در كتابش آورده قرار داده است و شبلنجى در " نور الابصار " ص 78 از او پيروى كرده و اين معنى را اسناد به علماء داده و عبد الرحيم ابن عبد الكريم و رشيد النبى، شرح دهندگان معلقات سبع در بيت لبيد گويند: كه شاعر مزبور از: مولى المخافه: اولى بمخافه را اراده نموده.

با تمام اين كيفيات كه ذكر شد معلوم ميشود كه: اسناد صاحب " تحفه اثنى عشريه " انكار استعمال مولى بمعناى، اولى بالشى ء را بقاطبه اهل عربيت تا چه اندازه عارى از حقيقت است آيا اين مرد گمان كرده، اينها را كه ما نام برديم پيشوايان ادبيات فارسى هستند؟ يا اينكه آنان بقدر شاه صاحب هندى از موارد لغت عربى آگاه نداشته اند؟ نهاد پاك و ضمير آزاد تو "خواننده ارجمند" خود در اين امر داورى نمايد. مضافا بر آنچه بيان شد، اظهار عقيده رازى داير باينكه اولى در حال اضافه استعمال نشده است بطور مطلق ممنوع است، زيرا چنانكه دانستيد، اين لفظ به تثنيه و جمع اضافه شده و حتى در حديث نبوى اضافه شدن آن به نكره ملاحظه ميشود، در صحيح بخارى جزء دهم صفحات 7 و 9 و 10 و 13 باسنادهاى بسيار كه از حيث لفظ متفق هستند، از ابن عباس روايت شده، از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: " الحقوا الفرائض باهلها فما تركت الفرائض فلاولى رجل ذكر " و مسلم در صحيح خود جزء دوم ص 2 آنرا روايت نموده، و در روايتى كه احمد در جزء 1 " مسند " ص 313 آورده: " فلاولى ذكر " نقل شده و در صفحه 235: " فلاولى رجل ذكر " و در جزء 2 " نهايه " ابن اثير ص 49: " لاولى رجل ذكر " ثبت گرديده.

و حديثى كه از لحاظ سياق با حديث غدير هم مثل است جدا نظريه ما را درباره حديث دير تاييد مى نمايد و آن فرمايش رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه فرمود: ما من مومن الا انا اولى الناس به فى الدنيا و الاخره، اقرووا ان شئتم: النبى اولى بالمومنين من انفسهم، فايما مومن ترك ما لا فليرثه عصبته من كانوا، فان ترك دينا او ضياعا فلياتنى و انا مولاه.

اين روايت را بخارى در جز هفتم صحيح خود صفحه 190 آورده، و مسلم در جزء دوم صحيح خود ص 4 باين لفظ آنرا آورده: " ان على الارض من مومن الا انا اولى الناس به، فايكم ما ترك دينا او ضياعا فانا مولاه "

سخن ديگر رازى

رازى را سخن ديگرى است كه گاه در آن بالا رفته و گاه پائين آمده و در كتابش " نهايه العقول " چنين پنداشته كه: هيچ كس از پيشوايان نحو و لغت اشعار باين امر نكرده كه- وزن مفعل كه وضع شده است براى معنى مصدرى يا زمان يا مكان بمعناى- افعل- آمده باشد كه از آن معناى تفضيل بدست مى آيد، و تو "خواننده عزيز" پس از درك آنچه كه براى تو خوانديم از نص و تصريح "ائمه لغت" مشعر بر آمدن مولى بمعناى- اولى بالشى ء، بوهن و بى اساسى گفتار او و كسانى كه از او پيروى كرده اند واقف خواهى شد از قبيل قاضى عضد ايجى در " المواقف " و شاه صاحب هندى در " التحفه الاثنى عشريه " و كابلى در " صواقع " و عبد الحق دهلوى در " لمعات " و قاضى سناء الله پانى پتى در " السيف المسلول " و در ميان آنان كسانى هستند كه در انكار راه مبالغه پيموده تا بحدى كه باهل عربيت نسبت انكار اينموضوعرا داده اند و چنانكه دانستيد اساس اين شبهه از رازى است و او آنرا بديگرى اسناد نداده و اين اشخاص هر جا كه طعنى در دلالت بر نظريه اماميه پيدا كرده اند كوركورانه از او تقليد و پيروى نموده اند.

من اين گروه را ملامت نميكنم كه بر كلمات اهل لغت و بكار بردن عرب الفاظ خود را وقوفى ندارند، زيرا اينان از فن عربيت و از آئين اهل لسان دورند زيرا از رازى تا ايجى، و از هندى تا كابلى، و از دهلوى تا پانى پتى چه نسبتى با زبان خالص عرب و چه سازش با عربيت "زبان آنان" دارند بلى بقول عرب حن قدح ليس منها يعنى بناله درآمد تيرى ناتراشيده كه از آنها نبود و هنگاميكه بقول ديگر تازيان اختلط الحابل بالنابل يعنى تور انداز و تيرانداز داخل هم شدند شكار بدست نمى آيد و كسانى كه از فن لغت بدور و بيگانه اند اگر در آن داورى نمايند نتيجه اين سخنان پوچ و پا در هوا بدست ميايد.

اذا ما فصلت عليا قريش فلافى العيرانت و لا النفير

آيا آنان كه تصريح نموده اند باينكه لفظ مولى گاه بمعناى اولى بالشى ء ميايد، داناتر بمواقع لغت نبوده اند از اين كسيكه مانند شبكور در خبط و اشتباهست و حال آنكه در ميان آنان كسانى هستند كه خود منشاء لغت و پيشواى ادب و محيط بفنون عربيت هستند و در علم تفسير مرجع هستند، آيا تصريح اينان دليل قاطع نيست باينكه: مفعل بمعناى افعل "در بعض موارد" آمده، بنابراين چه شايستگى در اين انكار مطلق خواهد بود؟

بقول عرب " لامر ما جدع قصير انفه " براى مجوزى و به خاطر امرى قصير دماغ خود را بريد براى رازى كه اين سفسطه را بوجود آورده كافى است قول ابى الوليد ابن شحنه حنفى حلبى در " روض المناظر " در حوادث سال 606 كه گويد: رازى در انواع علوم دست داشت جز علم عربيت، و ابو حيان در ج 4 تفسيرش در ص 149 بعد از نقل كلام رازى گويد: تفسير او از نحوه كلام عرب و مقاصد آنان خارج است و سخنان او در اكثر مطالبش شباهت دارد بكلام آنها كه خود را از حكماء مينامند "زيادتى چاپ دوم" و شوكانى در ج 4 تفسيرش در ص 163 در مورد قول خداى تعالى: " لا تخف نجوت من القوم الظالمين " "سوره قصص" گويد: رازى را در اين موضع اشكالاتى است كه بسيار سرد است بحدى كه سزوارا نيست چنين مطالبى در تفسير كلام خداى عز و جل ذكر شود او جواب اشكالات بارده او در نظر افراد مبتدى آشكار است تا چه رسد به كاملين 0 وانگهى دلالت وزن مفعل بر زمان و مكان چون دلالت وزن افعل بر تفضيل و مانند خواص هر يك از مشتقات، از جمله عوارض هيئت هاى لفظ ميباشد و ربطى با جوهر و مواد الفاظ ندارد، و اين امرى است غالبى كه از اين راه بقاعده و قياس مادام كه خلاف آن از عرب نرسيده پى برده ميشود، ولى مورديكه خلاف آن از عرب ثابت شد بايد حكومت را در معانى الفاظ بدانها سپرد، و اگر بر رازى معلوم شده باشد كه مولى اختصاص دارد بحدوث يا بحدوثيكه در زمان و مكان واقع است در اينصورت ملزم خواهد بود كه آمدن آنرا بمعناى فاعل و مفعول و فعيل انكار نمايد و حال آنكه خود تصريح نموده كه مولى بمعانى ناصر، و معتق، و معتق، و حليف آمده و تمام اهل عربيت هم با او در اين امر متفق هستند و همگى مقرند باينكه مولى بمعناى ولى آمده و عده از اهل لغت از جمله معانى آن: شريك، و قريب، و محب و عتيق، و عقيد، و مالك، و مليك را ذكر نموده اند علاوه بر اين، جماهير اهل لغت يعنى آنان كه از قول شان سنديت دارد و اولى را از جمله معانى مولى ذكر نموده اند قصدشان اين نبوده كه اولى معناى وصفى مولى است تا مورد مناقشه واقع شود باينكه معناى تفضيل از مفاد مولى خارج است و بر آن زيادتى دارد و در نتيجه نميتواند مولى با اولى يكى باشد؟ بلكه مقصود آنان اينست كه مولى اسم است براى اين معنى "اولى" و بنابراين ديگر دستاويزى وجود ندارد كه نيروى تشخيص و نظر اهل لغت را ضعيف سازد؟.

بفرض اينكه رازى و آنها كه همانند اويند بر نظير اين استعمال در غير مولى واقف و آگاه نشدند، اين عدم وقوف آنهم با اينهمه نصوص كه دانستيد مستلزم آن نيست كه از اصل آنرا انكار نمايند؟ چه بسيار است در لغت عرب از استعمال مخصوص بيك ماده، از جمله كلمه "عجاف" جمع اعجف كه بر حسب قاعده وزن افعل جمع آن بوزن فعال نيامده مگر در اين يك ماده مخصوص چنانكه جوهرى در صحاح بان تصريح نموده.

و خود رازى هم در تفسيرش، و سيوطى در جلد 2 " المزهر " ص 63 باين امر تصريح نموده اند و در قرآن كريم چنين آمده: " و قال الملك انى ارى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف "سوره يوسف" و از همين ماده است شعر عرب در مدح سيد مضر هاشم بن عبد مناف:

عمرو العلى هشم الثريد لقومه و رجال مكه مسنتون عجاف

و از اين قبيل است: مطابق قاعده "صرف" فعل مضاعف و متعدى كه بر وزن فعلت "مفتوح العين" باشد مضارع آن مضموم العين است مثل رددت و عددت مگر سه حرف "سه ماده" كه مضارع آنها مضموم و مكسور آمده كه عبارتند از: شد. نم، عل، و بعضى بر آنها افزوده اند: بث "ادب الكاتب ص 361".

و نيز از جمله "قواعد استثنائى" اينست كه ضمير تثنيه و جميع در هيچيك از اسماء افعال ظاهر نميشود مانند، صه و مه، مگر در " ها " كه بمعناى خذ " بگير " است، كه در آن گفته ميشود: هاوما، و هاوم، و هاون، و در كلام خداى سبحانه "قرآن" است: " هاوم اقروا كتابيه " به تذكره ابن هشام و " اشباه و نظاير " سيوطى مراجعه كنيد.

و از جمله: قياس شايع در مصدر- تفاعل- تفاعل "بضم عين است" مگر در ماده " تفاوت " كه جوهرى در مصدر اين ماده اول ضم و او را ذكر كرده سپس از ابن سكيت از كلابيين "قبيله اى از عرب" فتح و او را نقل نموده و از عنبرى كسر و او را، و از ابى زيد بطوريكه در ادب الكاتب ص 593 مذكور است، فتح و كسر هر دو حكايت شده و سيوطى در ج 2 " المزهر " ص 39 حركات ثلاثه را در آن نقل نموده.

و از جمله: قياس شايع در مضارع- فعل- مفتوح العين كه مضارع آن يفعل بكسر عين است اينست كه مضموم العين استعمال نميشود، مگر در ماده- وجد- كه عامريين "قبيله اى از عرب" بطوريكه در صحاح مذكور است مضارع آنرا مضموم العين استعمال نموده اند و شاعر قبيله مزبور لبيد گفته:

لو شئت قد نقع الفواد بشربه فدع الصوادى لا يجدن غليله

و ابن قتيبه در " ادب الكاتب " ص 361 و فيروز آبادى در جلد 1 " قاموس " جلد 343 بدان تصريح نموده اند و در ج 2 " المزهر " ص 49 از ابن خالويه در " شرح الدريديه " نقل شده كه گفته: در كلام عرب در ماده اى كه فاء الفعل آن واو باشد،- فعل يفعل- نيست مگر در يك حرف "يك ماده" و آن: وجد يجد است.

و از جمله: قياس شايع اينست كه: اسم فاعل وزن افعل بر فاعل نيامده مگر در ماده هاى: ابقل داراى حبوبات باشد و اورس داراى برگ شد و ايفع نورس گرديد كه گفته ميشود: " ابقل الموضع فهو باقل و اورس الشجر فهو وارس و ايفع الغلام فهو يافع ". در ج 2 " المزهر " ص 40 چنين مذكور است، و در " صحاح " ذكر شده: بلد عاشب جاى علف دار: در حاليكه در ماضى آن گفته نميشود مگر: اعشبت الارض.

و از جمله، اينست كه: اسم مفعول از باب افعل بوزن فاعل نيامده مگر در يك حرف "يك ماده" و آن قول عرب است: اسامت الماشيه فى المرعى فهى سائمه " چرانيدم چهارپا را در چراگاه و نگفته اند: مسامه، و قول خداى تعالى است: فيه تسيمون، كه از ماده: اسام يسيم ميباشد، سيوطى در ج 2 " المزهر " ص 47 اين مطلب را ذكر نموده.

و شما بسيارى از اين نوادر و استثناات را در " المخصص " تاليف ابن سيده و لسان العرب خواهيد يافت، و سيوطى در جلد 2 " المزهر " چهل صفحه از آنها را ذكر نموده است.